با سلام آقای محترم مشکل شما و احساستان را درک میکنم . اما رفتار و گفتار هر فرد تاثیر گرفته از مسائلی مانند تربیت دوران کودکی و ظرفیت روانیش و بسیاری از متغییرهای دیگر هست . همسر شما قطعا تنفر از شما ندارندزیرا دو سال با شما زندگی مشترک دارند و حتما لحظات خوبی را با هم تجربه کردید . اگر دقت کرده باشید در دوران کودکی اغلب وقتی کودکی کار بدی انجام میدهد والدین و اطرافیان به او میگویند که تو بچه بدی هستی و ما دیگه دوستت نداریم . درست مطلب این هست به کودک بگویند که کار شما بسیار نادرست و بد بود و این رفتار را اصلا دوست نداریم . یعنی به جای اینکه کل وجود شخص زیر سوال برود . بایست رفتار مشخصی که انجام گرفته مورد مواخذه قرار بگیرد .همسر شما هم همین اشتباه را دارد که مطمئنا نشات گرفته از تربیت دوران کودکیش هست وبه جای اینکه بگوید از کار شما متنفرم ، کارت را نمیپسندم ، میگوید از شما متنفرم . ....در صورتی که واقعیت این نیستشخصیت شما را دوست دارد اما کارتان را نمیپسندد و کار شما برایش ناراحت کننده بوده و این امر هم کاملا طبیعی است . اما بیانش اشتباه هست .حال بهتر هست ، در این رابطه با او صحبت کنید و روش درستتر را به او عنوان کنید و خودتان هم با اطلاعاتی که کسب نمودید از حساسیتتان کم نمایید و فرصت دهید تا ایشان عادتشان را ترک و تغییر بدهند .موفق باشید
با سلام
من دو سال است که ازدواج کرده ام
هر وقت با همسرم سر موضوعی هرچند کوچک هم بحثمان می شود، همسرم سریع موضع می گیرد و می گوید از تو متنفرم و بدم می آید.
ما در کل روابط خوبی داریم و بیشتر اوقات به من میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است.
اما این حرف او که در موقع بحث می گوید از تو متنفرم باعث شده که از او دلسرد شوم و هرچه هم به او میگویم که اینطوری برخورد نکن و این راه درستش نیست باز موقع بحث اشتباهش را تکرار می کند.
خواهش میکنم بفرمایید چگونه در برابر این عمل او رفتار کنم تا آن را ترک کند.
با سلام آقای محترم مشکل شما و احساستان را درک میکنم . اما رفتار و گفتار هر فرد تاثیر گرفته از مسائلی مانند تربیت دوران کودکی و ظرفیت روانیش و بسیاری از متغییرهای دیگر هست . همسر شما قطعا تنفر از شما ندارندزیرا دو سال با شما زندگی مشترک دارند و حتما لحظات خوبی را با هم تجربه کردید . اگر دقت کرده باشید در دوران کودکی اغلب وقتی کودکی کار بدی انجام میدهد والدین و اطرافیان به او میگویند که تو بچه بدی هستی و ما دیگه دوستت نداریم . درست مطلب این هست به کودک بگویند که کار شما بسیار نادرست و بد بود و این رفتار را اصلا دوست نداریم . یعنی به جای اینکه کل وجود شخص زیر سوال برود . بایست رفتار مشخصی که انجام گرفته مورد مواخذه قرار بگیرد .همسر شما هم همین اشتباه را دارد که مطمئنا نشات گرفته از تربیت دوران کودکیش هست وبه جای اینکه بگوید از کار شما متنفرم ، کارت را نمیپسندم ، میگوید از شما متنفرم . ....در صورتی که واقعیت این نیستشخصیت شما را دوست دارد اما کارتان را نمیپسندد و کار شما برایش ناراحت کننده بوده و این امر هم کاملا طبیعی است . اما بیانش اشتباه هست .حال بهتر هست ، در این رابطه با او صحبت کنید و روش درستتر را به او عنوان کنید و خودتان هم با اطلاعاتی که کسب نمودید از حساسیتتان کم نمایید و فرصت دهید تا ایشان عادتشان را ترک و تغییر بدهند .موفق باشید
- [سایر] با سلام خدمت شما.من حدودا 11 ماه است که ازدواج کرده ام حدود 2 سال هم نامزد بودم.در دوران نامزدی متوجه شدم که همسرم به من بسیار دروغ میگوید.سر مسائل کوچک به من دروغ میگفت.همیشه دوستانش را به من ترجیح میداد و به خاطر انها به من دروغ میگفت.به من گفته بود که سیگار میکشد ولی وقتی ازدواج کند ترک خواهد کرد و همین طور گفته بود که نماز میخواند ولی بعد ازازدواج فهمیدم که اینها را هم دروغ گفته بود.به خاطر دروغهایش من اصلا به ایشان اعتماد ندارم و همیشه فکر میکنم که یک روز به من خیانت میکند چون که قبلا با دختران بسیاری دوست بود.البته به من ابراز علاقه ی فراوانی میکند ولی همیشه فکر میکنم که این ابراز علاقه نیز دروغ است.من و همسرم 7 سال با هم تفاوت سن داریم.اقای دکتر خواهش میکنم کمکم کنید واقعا خسته شده ام از اینکه همیشه نگران باشم که نکنه به من یک روزی خیانت بشه؟اصلا نسبت به تمام پسرها بی اعتماد شده ام و همیشه به همه میگویم حرف پسرها را باور نکنید همشان دروغگو هستند.خواهش میکنم بگویید چکار کنم تا این حس بی اعتمادی از بین برود؟با تشکر
- [سایر] سلام و ممنون از اینکه مشلانت جونها را حل میکنید دختری 24 ساله هستم حدود 5-6 ماه است با پسری 28 ساله آشنا شدم فردی متشخص و دارای شغل اجتماعی بالایی است به من پیشنها دوستی داد و اینکه من زید ایشون باشم در ابتدایی آشنیی به من گفت که من دوست دختر زیاد دارم ولی فقط به عنوان دوست و همکار من چون شخصیت اجتماعی داشت قبول کردم و در همون ابتدا گفتم دوستیمون باید حد و اندازه داشته باشه ایشون هم قبول کردند ولی این اواخر طوری باهام رفتار میکرد و صحبت میکرد که باعث شد رابطمون بیشتر و بیشتر بشه طوری که با هم س ک س انجام دادیم و این تازمانی که کنارش بودم احساس خوبی داشتم ولی زمانیکه از ش دور شدم احساس گناو و عذاب وجدان داشتم به خودشم گفتم تو اولین کسی بودی که تو زندگی من بودی و بهش اجازه همچین کاری دادم ولی من به این خاطر بهش اجازه دادم که اختمال دادم به من پیشنهاد ازدواج دهد ولی تا حالا هیچ حرفی از ازدواج بین ما پیش نیومده خیلی نگرانم چطور بهش بفهمونم من از این دخترهای بد نیستم چون می دونم پسرها کسی که باهاشون س ک س کنه با احتمال کمتری سراغش میرن بهش پیشنهاد ازدواج میدن حتی چند وقت پیش فهمیدم که با دوستهای دخترش خیلی راحت و این منا خیلی آزار داد بهش گفتم و اون خودش به اشتباهش پی برد و بهم قول ذاد که فقط برای من باشه - خیلی داغونم نمیدونم چطوری و چه چیزهایی بهش بگم که این اشتباهی را کردم جبران کنم؟ به نظرتون ایشون من را به خاطر این رابطه می خواسته ؟ چطور بفهمم ایشون من را برای ازدواج می خواهد ویا چیز دیگه ای؟ خودم احساس میکنم ایشون فقط میخواهند ی رابطه دوستی و زید بین ما باشه چطور بفهمم دلم دوست ندارم خودم بحث ازدواج وسط بکشم چی بهش بگم ؟خواهش میکنم کمکم کنید خیلی خیلی ممنون خواهش می کنم توی قسمت عمومی نمایش بدین فکر کنم میلم غیر فعال ممنون
- [سایر] سلام بعد از اتمام درسم حدودا یک سال و نیم است که با هم دانشگاهی خود آشنا شدم او در خاج زندگی میکند و پسر مقید و معتقدی تا حدودی است بعد از یک سال به اصرار من قرار شد خانوادهایمان در جریان موضوع قرار بگیرن و خانواده او برای خواستگاری آمدن قرار شد به ترکیه برویم برای دیدن هم با مادرهایمان بعد از رفتن به ترکیه قرار شد مراسم بله برون گرفته شود و الان که 6 ماه از آمدن ما از ترکیه گذشته است زیر حرفش زده و میگوید تا 2 سال آینده که بتوانم به ایران بیایم هیچ اقدامی نمیکنم من خیلی دوسش دارم و نمیدانم باید چیکار کنم صبر کردن به مدت 2 سال بدون هیچی کار درستی است ومن سنم 27 است و اینکه پیش خودم میگویم وقتی الان مراسم بله برون را کنسل کرد چه تضمینی است که 2 سال دیگر به بهانه ای ازدواج را کنسل نکند او میگوید که من خودم مشتاق بودم که بیایم ولی وقتی دیدم که خانواده ام بدون حضور من تمایلی به آمدن ندارن گفتم به آنها نروید تا 2 سال دیگر که خودم بیایم ولی وقتی با خانواده اش مخصوصا خواهر بزرگترش صحبت میکنم میگوید ما میخواستیم بیایم ولی او از ما خواسته که نیاییم از طرفی به مادرم میگوید من یک خانه اینجا دارم اگر میخواهید به اسم دخترتان میکنم تا مطمئن شوید ولی همه اش تعارف است ما مهریه 110 تا مشخص کردیم ولی او قبول نکرد خانواده من به خاطر من همه شرایط اورا قبول کردن ولی او حاظر نشد که مراسم بله برون هم بگیریم در صورتی که بله برون هیچ تضمینی هم نیست چون جایی ثبت نمیشود فقط یک انگشتر نشان است من نمیخواهم از دستش بدهم ولی نمیدانم چیکار کنم چگونه مشکل را مطرح کنم که همه چیز به هم نخورد چندبار مطرح کردم ولی هر بار بحثمان شده و از طرفی میگوید من اجازه میدهم برایت خواستگار بیاید تقریبا دو ماهی است که سر همین موضوعات با هم بحث داریم هر سری حرف از رفتن میزنم سریع استقبال میکند من خیلی دوسش دارم ولی خواستن از طرف من است اون زبانی میگوید که میخوام ولی در عمل چیزی نشان نمیدهد دیشب از هم خداحافظی کردیم ولی اون گفت من خداحافظی نمیکنم تا راه برگشت برایت بزارم ولی رابطه اینگونه به چه درد من میخورد احساس تنهایی میکنم هیچ چیزی خوشحالم نمیکند دلم برایش تنگ میشه ولی نمیخوام برگشت از طرف من باشه چیکار کنم بدون اون نمیتونم
- [سایر] جناب آقای مرادی سلام اول اینکه ممنونم از شما و بعضا سخنرانیهاتون را پیگیری میکنم دوم اینکه مشکلی داشتم و خواهش میکنم پاسخم را بدهید. من خانمی هستم 31 ساله، دانشجوی کارشناسی ارشد، هشت سال هست که ازدواج کرده ام. همسرم 33 ساله ، دارای مدرک کارشناسی ارشد. من و همسرم اشتراکات عقیده ای و مذهبی زیاد داریم، و تنها در بعضی موارد آنهم جزئئ با هم اختلاف نظر داریم که کنار آمده ایم با هم، من خودم اهل نماز و شرعیات هستم و حجاب دارم . خانواده ام هم همینطور و مادرم هم حجاب دارند، اما دو خواهر کوچکتر از خودم ، 22و 23 سال دارم که آنها حجاب را دوست ندارند ، یا حداقل الان دوست ندارند، منظورم توی این سن، به اجبار خانواده روسری نصفه نیمه سر میگذارند، اما به هیچ وجه بی حیایی نمیکنند، یعنی فقط موهایشان بیرون است ، و بعضا ناخنهایشان لاک دارد، دوست پسر ندارند و دخترهایی جدی هستند ،من خدا شاهده چند بار به ایشان تذکر داده ام. اما شوهر من با این قضیه مشکل دارد، هر وقت با خواهرهایم بیرون میرویم، بعدش درگیری داریم ، حتی میگوید اینها از لج من لاک میزنند و روسریشان فرق سرشان است! زندگی را به من زهر کرده است! میگوید دیگر با خواهرهایت بیرون نمیروم، آنها باید با من که بیرون میروند حجاب را رعایت کنند! حال پرسش من این است: 1- آیا این روش امر به معروف و نهی از منکر است؟ 2- آیا اصلا همسر من حق دارد که راجع به حجاب خواهرهای من نظر بدهد؟ و به خاطر این مسئله زندگی را بر من تلخ کند؟ 3- برخورد من باید چگونه باشد؟ جناب آقای مرادی خواهشمندم که پاسخ مرا بدهید، بدجور درگیر این موضوع شده ام. یک دنیا ممنونم. پیشاپیش نوروزتان مبارک و با آرزوی سالی خوش و پر توفیق.
- [سایر] سلام وقتتون بخیر.ببخشد که من بقیه پیامها را نخوانده برایتان پیغامی میگذارم که شاید تکراری باشد ولی واقعاَ از سر ناچاری می باشد.من دختری 29 ساله هستم که حدود 12 سال است که به آقایی آشنا شدم و...بعد از 4 سال ایشون به خواستگاری بنده امد و خانواده من تنها از یک نفر که از دوستان برادرم بودند تحقیق کرده و در تحقیق گفته شد که ایشون آدم مشروب خور وزن...هستند که خودشان به شدت انکار کردند.و خانواده من که بسیار خانواده مقیدی هستیم با این ازدواج مخالفت کردن.بعد از مدتی من با حس زنانه خودم و دلشوره ای که از ان صحبتها داشتم متوجه شدم که ایشون با یک دختر خانمی دوست هستند آن زمان 7 سال از اشنایی ما گذشته بود که عین آن 7سال ایشون با اون دختر خانم هم دوست بودند و...ولی دل من عقلمو کنار گذاشت و باز هم به این رابطه ادامه دادم البته او با آن دختر قطع رابطه کرد.بعد از 2 یا 3 سال باز هم همان اتفاق افتاد و من از آن موقع تا به حال مثل ادمهای مریض هستم همیشه حتی کارم به بیمارستان هم رسید.معذرت میخواهم که بی پروا صحبت میکنم ولی مجبورم من نه دوستی دارم که بتوانم مشورت کنم نه خانوادهام اینگونه هستند.او به من خیلی ابراز علاقه میکند و گاهی اوقات از جون و دل برای من میزندحتی من زیارت امام رضا(ع) هم میرم هرطور شده می آید خلاصه اینکه محبت واقعی به من دارد و از رفتار گذشته اش پشیمان است.الان نه من میتوانم ازدواج کنم نه او (راستی او 32 سال دارد)و نه خانواده من بعد از چندین بار خواستگاری آنها راضی به این ازدواج نیستند.شما مرا راهنمایی کنید که ما دو نفر چه کنیم یک راهنمایی کارساز از جدایی نگویید که مشکل است.البته من چون به مسایل دینی مقیدم چند سال است که صیغه محرمیت خوانده ایم.ببخشد که طولانی شد مجبور بودم خواهش می کنم کمکمان کنید.ممنون
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] من منتظر جوابتان هستم در ایمیل خودم سلام.من عقدکرده هستم وبا توجه به معیارهای ازدواج انتخابم درست نبوده (کاهل نمازی؛بدرفتاری بابقیه؛گذشت نداشتن سخت بودن (انگار عقده های کودکی اش را سر برادرهای من وحتی خودم خالی می کند به خدا حتی میگوید دستم راببوس دورم بگرد مغرور است و عقده دارد به حرفم گوش نمی دهد هر چیز کوچک را باید بارها از او بخواهم ادعا می کند( فقط حرف اما عمل آنچنانی نه ،نه فقط مالی)ما شاید ثروتمند نباشیم ولی آنچه داریم در خانه ازهم دریغ نمیکنیم اما برای برادر من که مثلا موبایل قیمت بالاتر از همسرم دارد عقده شده که او موبایلش را از دست برادرم نگیرد حتی من که دخترم از او دست و دلباز ترم میگوید حق تمکین دارد در زمان عقد، اماموقع نفقه انگار من دختر همسایه ام من کارمندم الان به پولش احتیاجی ندارم اما نباید اینطور باشد البته در چندتک مورد برایم سنگ تمام گذاشته اما من بااین مسایل پیش پا افتاده بین خانواده ام و او چه کنم با اینکه من زیادبه او محبت می کنم (که دیگران را اذیت می کند این رفتارم )ولی حرفش را گوش می دهم همین حرف گوش دادن باعث به وجود آمدن اختلاف شدید من باخانواده ام شده خانواده ام دوستم دارند راست می گویند دارد به بداخلا قی و محبت دیدن و بحث عادت می کند (((استاد یک چیز واقعا خودم را ناراحت کرده یکبار که خانه ما بود بحث شب عروسی و صحنه های بردن دختر را مطرح کردمادرم و برادرم احساساتی شدند و هردو گریه کردنداوابتدا با مادرم حرف زد من پسرشماام داماد سرخانه ام گریه نکن بعددر گوشمن گفت یک چیزی دلم نمی آید بگویم : مال گند بیخ ریش صاحبش. استاد دیوانه شدم از ناراحتی در را رویش بستم نگاهم را از او برگرداندندم حالا فردایش آمده مرا بخشیده که من به او بی محلی کردم آنوقت حتی معذرت از من نخواسته همه اش انکار کرده باتو نبودم(پس با کی بوده) منم چون آمد دیدنم و مرا بخشید!!!! بی خیال شدم ولی این حرفش برای خانواده ام غیر قابل هضم و اعصاب خرد کن است من چی کنم))) همه اینها یک طرف کاهل نمازی اش را اینکه همه چیز یادش می ماندجز نماز ای خدا...شما فکر می کنید منی که در عقد به این مشکلات برخوردم بعد از ازدواج بیچاره نمی شوم بدبختی اینجاست که قدر خودم را ندانستم و برخلاف میل خانواده ام با او عقد کردم به نظرشما طلاق بهتر نیست درست است که حالا پدرم راضی نمی شود ولی از بدبختی یک عمر بهتر نیست؟ راهنمایی بفرمایید
- [سایر] با سلام من خانم متاهل دارای دو فرزند هستم 15 سال ازدواج کرده ام در این 15 سال سختی زیادی به همراه همسرم کشیدم تا الان تقریبا با عنایت خدا زندگی خوبی دارم من با همسرم به هیچ عنوان مشکل خاصی ندارم گه گاه از بابت تربیت بچه ها با هم هم فکری نداریم ولی خدا رو شکر از هیچ لحاظ دیگر مشکلی نیست ولی از ابتدای زندگی مشکلی داریم به اسم خانواده شوهر . خانواده ایشان بسیار پر توقع هستند من بعد از 15 سال خیلی چیزها را تشخیص می دهم در موقع که ما به کمکشان احتیاج داریم نیستند نه آن نبودن نبودنی با جنگ و دعوا بسیار خسیس هستند و همیشه کوس نداری سر می دهند در صورتی که در جامعه ما در طبقه مرفه قرار می گیرند از طلا وخانه و چیزهای دیگر ولی من اهل مادیات نیستم از طلا بدم می آید ولی باز بخاطر اینکه همسر خوبی دارم یا به عبارتی خوبیهایش بیشتر از نقایص است چشم بر روی هم می گذارم . از 6 سال پیش که برادر شوهرم ازدواج کرد و عروس دوم کاملا شبیه خودشان است و خیلی از او حساب می برند برادر شوهر خیلی رو زنش حساس است و حساب کار دست آنها آمده و آنها بیشتر روی من فشار می آورند و اوضاع خراب تر شده حامی شدید و اخلاق آنها هستند ولی با این حال آنها مدعی هستند و ما را متهم به فتنه و دو به همزنی می کنند روزها که ما سر کار هستیم با بچه ها تماس می گیرند و به عبارتی زیر زبان بچه ها را می کشند و اطلاعات زندگی را می گیرند و بعد اعصاب شوهرم را به هم می ریزند واز عاق والدین می ترسم از این اخلاق ها خسته شده ام من نه سن و سالم و نه شخصیتم اجازه هر کاری را می دهد و نه آنها به هیچ صراطی مستقیم هستم در ضمن من یک خواهر شوهر مجرد دارم که خیلی از این کارها از ذهن ایشان آب می خورد بسیار ادعای مسلمان و چادر و مقنعه دارند و اسلام را در همین چیزها می دانند ولی من ایمان دارم حق الناس خیلی خطر ناک تر از بی حجابی است هر چند من خودم محجبه هستم لطفا مرا راهنمایی کنید ولی خواهش می کنم خیلی روی دین و رفتار پدر و مارد مانور ندهید لطفا نسبت به شرایط جامعه و من و همسرم نظر بدهید
- [سایر] به نام خدا و با سلام و عرض ادب و با تشکر از صبوریتان من دختری هستم 22 ساله که در سال دوم دانشگاه از طرف یکی از همکلاسی هایم که دو سال از من بزرگتر هستن و فرزند شهید می باشن تقاضای ازدواج شد.در اون سال به علت اینکه من اصلا به این مسئله فکر نمی کردم و با شناختی که از خودم داشتم با اطلاع خانواده و کسب اجازه از اونها جواب منفی دادم و بهشون متذکر شدم که من تا دو سال دیگه اصلا قصد ازدواج ندارم.ایشون از من پرسیدن که می تونن صبر کنن یا نه من بهشون گفتم که تا اون موقع هیچ چیز معلون نیست چه بسا که خودشون ازدواج کرده باشن ولی اگه خواستن که بیان باید جلوتر از اینی باشن که الان هستن.و من اون موقع هم برای شناخت ایشون مثل کسی رفتتار می کنم که انگار تازه می شناسمشون نه مثل یه همکلاسی 4 ساله.چون معتقدم که ادم ها روز به روز تغییر میکنن. و ملاک ها و معیار هاشون هم تغییر پذیرن.در عین این که ایشون همیشه از نظر شخصیتی برای من خیلی قابل احترام بودهاند.ولی ایشون به میل خودشون و با گفتن این مسئله که من تصمیم خودمو گرفتم تا الان که 2 سال از این ماجرا میگذره صبر کردن.و در این مدت من هم رفتارای ایشونو زیر نظر میگرفتم.ما به رابطه همکلاسیمون و یا یه کم بیشتر ادامه دادیم چون احساس میکردم ایشون آدم خوبی هستن .باور بفرمایید همیشه سعیم بر این بود که توی روابطمون کمترین احساسی رو دخالت ندم که بعدا پشیمونی به بار بیاره.با خانواده مشورت میکردمو سعی کردم در طی مسافرت هایی که خانوادم به محل تحصیلم یعنی اصفهان داشتن حتی در جشن فارغ التحصیلیم به نحوی با ایشون آشنا بشن و به من توی این امر کمک بکنن.درست بود که به ایشون گفتم تا دو سال قصد ازدواج ندارم ولی تو خلوت خودم به این موضوع فکر می کردم.تا اینکه بعد از گذشت دو سال به خاطر اینکه شناخت بیشتری از هم داشته باشیم با هدایت خانوادم با ایشون در مورد خیلی از مسائل صحبت کردم .باور بفرمایید من هیچ وقت فکر نمی کردم روزی از کسی با این خصوصیات ظاهری خوشم بیاد ولی همیشه حرف مادرم توی گوشم بود که ظاهر خوب مال مردمه.اخلاق خوب ماله همسره.الان که من دارم با هاتون درد دل میکنم این مشکلو دارم که ایشون در حال حاضر در یکی از ارگان های دولتی کار میکنند با درامدی ماهانه 300 هزار تومان.من تمام خصوصیات اخلاقی ایشون رو تا اون حدی که تونستم بشناسم قبول دارم.ایمانشون که از ته قلبشون میاد نه از نوک زبون.مهربونی و صداقت.ولی وضعیت مالیشون طوری نیست که منو راضی بکنه شاید یگید این اول راهه ولی من از نزدیک شاهد زندگی هایی بودم که با شناخت درست از هم شروع شده ولی درامد نامناسب حتی اصول انسانی رو زیر سئوال برده.چون من معتقدم ادم نمی تونه عشق رو بذاره سر سفره و سیر بشه.من خواستگارای زیادی دارم که از لحاظ مالی در وضعیت بسیا ر بهتری هستن ولی به علت نداشتن فرصت کافی نسبت به 4 سال دانشکاه نتونستم اونارو خوب بشناسم و تصمیم درستی بگیرم.چون در شهر کوچکی مثل کاشان اصلا این امکان نیست که من اونجوری که دوست دارم طرفمو بشناسم.الان این مشکلو دارم با کسی که از لحاظ انسانیت قبولش داری ولی از لحاظ مالی نه باید چیکار کنم؟ من هیچ وقت نتونستم با یه مشاور در تماس باشم چون نه پولشو داشتم و نه اعتمادشو ولی از وقتی که شمارو دیدم با اون ارامشی که در حرف زدنتون دارین گفتم شاید بتونید مشکل منو حل کنید.ازتون خواهش میکنم که جوابمو بدید حتی اگه براتون مهم نبود.ممنون به خاطر اینکه صبوری کردید
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟