سلام. دوست گرامی ، به نظر شما چه چیز باعث خوشبختی انسانهاست ؟ چه چیز باعث می شود که در زندگیشان احساس پوچی نکنند ؟ آنچه که باعث خوشبختی انسان هاست و پوچی را از زندگی آنها دور می کند ، درونِ شادِ آنان است و نه ظاهر زیبای آنان ؛ چه بسیارند انسانهایی که هیچ ندارند ولی خوشبخت هستند و چه بسیارند انسانهایی که همه چیز دارند اما آشفته اند و گویا هیچ ندارند . اگر شما بخواهید به حرفهای دیگران اهمیت بدهید و یا خوشبختی خود را در راحت خرید کردن بدانید ، خودتان با دست خودتان درونتان را خراب کرده اید و طبیعتا نمی توانید از زندگی لذت ببرید اما اگر بتوانید در درونتان اهمیت این موارد را پایین بیاورید و از طرفی دیگر آنچه را که در زندگی دارید و خیلی های دیگر ندارند ( مانند شوهری مهربان و وفادار که خیلی ها از این نعمت محروم هستند ) را ببینید و خدا را از این بابت شاکر باشید ، هم نعمتهایتان زیاد تر خواهد شد و هم از آنها لذت خواهید برد . موفق باشید .
با عرض سلام خدمت شما مشاور گرامی
من در خانواده پدری خود تک دختر بودم و از همه امکانات مالی ومعنوی بر خوردار بوده ام.الان حدود یک سال و چند ماه است که عقد کرده ام ولی شوهرم نمی تواند آن امکانات را برای من فراهم کند و چون حقوق او کم است ومشغول ساختن خانه است من مجبور هستم با نداشته های او بسازم من قبلا با دوستانم رابطه خوبی داشتم با انها رفت و امد وخریدهای مختلفی داشتم چون امکانات مالیم اجازاه این کار را می داد ولی الان هیچ کدام از این کارها را نمی توانم انجام دهم و احساس سر خوردگی و افسردگی می کنم در مقابل شوهرم را بسیار دوست دارم او هم به من بسیار علاقه دارد به نظر شما من چگونه باید با این مشکلات کنار بیایم که احساس پوچی وبدبختی نکنم
لطفا کمکم کنید
با تشکر
سلام. دوست گرامی ، به نظر شما چه چیز باعث خوشبختی انسانهاست ؟ چه چیز باعث می شود که در زندگیشان احساس پوچی نکنند ؟ آنچه که باعث خوشبختی انسان هاست و پوچی را از زندگی آنها دور می کند ، درونِ شادِ آنان است و نه ظاهر زیبای آنان ؛ چه بسیارند انسانهایی که هیچ ندارند ولی خوشبخت هستند و چه بسیارند انسانهایی که همه چیز دارند اما آشفته اند و گویا هیچ ندارند . اگر شما بخواهید به حرفهای دیگران اهمیت بدهید و یا خوشبختی خود را در راحت خرید کردن بدانید ، خودتان با دست خودتان درونتان را خراب کرده اید و طبیعتا نمی توانید از زندگی لذت ببرید اما اگر بتوانید در درونتان اهمیت این موارد را پایین بیاورید و از طرفی دیگر آنچه را که در زندگی دارید و خیلی های دیگر ندارند ( مانند شوهری مهربان و وفادار که خیلی ها از این نعمت محروم هستند ) را ببینید و خدا را از این بابت شاکر باشید ، هم نعمتهایتان زیاد تر خواهد شد و هم از آنها لذت خواهید برد . موفق باشید .
- [سایر] سلام خدمت مشاور گرامی ، زنی هستم 24 ساله که مدت 5 سال است که ازدواج کرده ام در زمان ازدواج همسرم دانشجو بود و از نظر مالی در مضیغه ، ابتدا بدخلقی هایش را به مشکلات مالی نسبت میدادم ، بعد از اینکه درس همسرم تمام شد و در انتظار کار بود بدرفتاری هایش بیشتر شد لازم به ذکر است که ما تا سه سال بعد از ازدواج در دوران عقد بودیم یعنی من در خانه پدری به سر میبردم ولی از نظر دیدار و حتی روابط زناشویی کاملا آزاد بودیم و چون او شرعا همسر من بود هیچگونه منع رابطه ای نداشتیم. همسر من 2 سال از من بزرگتر است و
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما حاج آقامن چند بار نامه فرستادم ولی جوابی دریافت نکردم اما دوباره مطرح میکنم من حدود 11 سال پیش ازدواج کردم خانواده ما اصلا با خانواده شوهرم همخوانی ندارد من در خانواده ای بزرگ شدم که به روابط فامیلی وصله رحم اهمیت میدهند ما چندین سال با عمه هایم همسایه بودیم روابط بسیار خوبی بین مادرم وآنها برقرار بود من با این دیدگاه خوشبینانه ازدواج کردم ولی وقتی با خانواده شوهرم مواجه شدم تا مدتها از برخوردهایشان گیج بودم شوهرم مرد خوب وبا ایمانی است ولی خواهر شوهرهایم بخصوص بزرگترین آنها همیشه میخواستند کاری کنند که برادرشان فقط در حد کنیز زنش را دوست بدارد و علاقه واقعی برای خانواده آنهاباشد بنا بر این به بهانه های مختلف فتنه گری میکردند تا این فاصله را ایجاد کنند بسیار اهل حرف و حدیث اند با توجه به این که برادرشان از بچگی با آنها بزرگ شده بود روی او نفوذ دارند من دو برادر شوهر دیگر دارم که آنها هم خانم هایشان وضعی مشابه با من دارند ما از 4 سال پیش تا اکنون باهم قطع ارتباط کردیم از آن موقع تا بحال زندگی من بهتر شده دخالت آنها وجود ندارد و علاقه شوهرم به من و بچه هایم بیشتر شده . اما مادرشوهر وپدرشوهرم بسیار به من علاقمند ند و من وشوهرم از نظر مالی بسیار به آنها کمک میکنیم من از آنها بدی ندیدم و همیشه به آنها سر میزنیم ولی من از بابت قطع ارتباط با خواهرهایش ناراحتم ازطرفی برایم مثل روز روشن است اگر ارتباط برقرار کنم همان آش وهمان کاسه است چون آنها چنان ماهرانه عمل میکنند که حتی برادرانشان با وجود شناخت آنها باز تحت تاثیر قرار میگیرند آنها چنان ماهرانه ریشه را قطع میکنند که تنه کاملا سالم میگذارند فقط زمانی متوجه میشویم که کار از کار میگذرد من فقط میخواهم بدانم آیا از لحاظ شرعی گناه متوجه ماست یا نه ؟ ما باید چکار کنیم ؟ باتشکر از شما
- [سایر] با عرض سلام 15 سال است با پسرخاله ام ازدواج کرده ام.سالهای اول زندگی خوب بود.تا کم کم دخالتهای مادرشوهرم در زندگی شروع شد. پدرشوهرم سالها قبل فوت کرده بود و شوهرم با اینکه برادر بزرگتر نبود اما چون وضعیت مالی خوبی داشت سرپرستی مادر و برادر کوچکترش را بعهده داشت. مادر شوهرم در یک روستا زندگی میکرد و از نظر مالی کمبودی نداشت اما بخاطر بلندپروازیهای شوهرم و اصرار مادر و برادرانش یک ویلای مجلل در همان روستا ساخته شد و مادرشوهرم خانه خود را رها کرده و در آنجا ساکن شد. و در عمل خانه ی پدری به یکی از برادرشوهرهایم رسید و او بهمراه خانواده اش در همانجا ساکن شد. سالها گذشت.برادرشوهر کوچکتر به پشتیبانی مالی شوهرم در دانشگاه آزاد تهران تحصیل و بعد از مدتی ازدواج کرد. خرجهای گزاف این مجالس عروسی و ساخت آن ویلا باعث ورشکستگی شوهرم شد. از سال 80 تا بحال هنوز هم زیر بار قرضهای آن دوران هستیم. در این مدت فقر و بدبختی و بدهکاری تنها برای من و فرزندانم بود. برادرشوهرها که خود را خارج از گود می دیدند روز به روز وضعیت مالی بهتری پیدا می کردند. گذشت و گذشت تا سال پیش که مادرشوهرم فوت کرد. بعد از مدتی کم کم این زمزمه به گوش رسید که ویلا برای همه ی افراد خانواده است و کسی حق فروش یا اجاره آنرا ندارد. درصورتیکه تمام اسناد و مدارک بنام شوهرم میباشد. اما از آنجاییکه شوهرم فردی بسیار ساده لوح،مهربان و خانواده دوست است، هرگز بصورت علنی با خانواده اش خصوصا برادر بزرگترش که داعیه دار این مطالب بود مخالفت نکرد. عید امسال همه افراد خانواده از تهران به روستای پدری در یکی از مناطق شمالی آمدند.بعد از گذشت چند روز بخاطر اوضاع وخیم مالی من و شوهرم قصد اجاره ویلا را بمدت سه روز به یکی از آشنایان داشتیم اما با مخالفت شدید برادرشوهر بزرگتر مواجه شدیم و کار بیخ پیدا کرد.از آنجاییکه شوهرم هرگز روی حرف بزرگترش حرف نمیزند من بخاطر فرزندانم با برادرشوهرم به مقابله برخاستم.آنها وضعیت مالی خوبی دارند میتوانستند به خانه پدر زنش یا خانه پدریشان یا حتی به هتل برونداما در صورتیکه سالهای پیش دو سه روز بیشتر نزد مادرشان در ویلا نمی ماندند امسال برای مبارزه با من و برای اینکه روی مرا کم کنند 15 روز تمام در ویلا ماندند و اجازه اجاره ویلا را به ما ندادند. من و فرزندانم هم بعد از آن اصلا به ویلا نرفتیم.اما به برادرشوهر بزرگم در همان درگیری لفظی گفتم به خدا پناه میبرم از اینکه شما میخواهید حق من و فرزندانم را بخورید. گذشت و بعد از یکماه دختر بزرگ برادرشوهرم در یک سانحه ی تصادف از دست رفت.دختری که دانشجو بود خانواده خیلی آرزوها برایش داشتند البته رابطه ی بسیار خوبی هم با من و شوهرم داشت و ما خیلی خیلی به او علاقه مند بودیم. ضربه روحی بزرگی به برادرشوهرم وارد شد. حالا او مرا مقصر می داند. در مراسمهای سوم و هفتم رفتار معمولی با من داشت اما حالا گفته که یک طالع بین به من گفته که برادرزنت بچه ات را نفرین کرده است. این موضوع را در هر مجلسی جلوی غریبه و آشنا مطرح کرده و داد و فریاد میکند و قصد دارد آبروی مرا ببرد. اکنون همه دید بدی بمن دارند حتی شوهرم هم بسیار ناراحت است و با من بد برخورد میکند.نمیدانم در مراسم چهلم شرکت کنم یا نه؟ بخدا راضی نبودم از سر دخترش یک تار مو کم شود. چکارکنم؟؟؟
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما . من یک بار دیگر هم سوالم را مطرح کردم ولی هنوز پاسخی دریافت نکردم - من 25 ساله هستم و تازه ازدواج کردم همسر من قبلاً یک ازدواج ناموفق با دختر عمویشان داشتند که پس از یک سال در دوران عقد منجر به طلاق شده است- به گفته خود ایشان و اطرافیان دلیل جدائی از همسر قبلیشان این بوده که با هم تفاهم اخلاقی نداشتند و همدیگر را درک نمی کردند و اینکه همسرشان پس از مدتی اظهار کردند که به یک نفر دیگر علاقه مندند - الان حدود 2 سال از ازدواج قبلی ایشان گذشته و نزدیک یک ماه است که ما با هم ازدواج کردیم رابطه خانواده همسرم با خانواده عمویش کلا بعد از این اتفاق قطع شده و همسر قبلیشون هم با همون کسی که دوست داشتند ازدواج کردند . می خواستم لطف کنید راهنمایی کنید که من باید چه رفتارهایی با همسرم داشته باشم که منجر به تنش و مشکلات در زندگیم نشود و چگونه با ایشان رفتار کنم که خاطرات گذشته را فراموش کنند و چه رفتارهایی را داشته باشم که به خانواده خودم لطمه ای وارد نکنم چون پدر و مادرم به همین دلیل خیلی با این ازواج موافق نبودند ولی وقتی نظر من رو دیدند موافقت کردند و حتی هنوز هم گاهی مشکلاتی در خانواده خودم بخاطر این جریان دارم. همسرم هنوز در بعضی مواقع من رو با همسر قبلیشون مقایسه می کنند و همش یادآوری می کنند که چقدر آدمها با هم فرق دارند مثلاً اون اینکار رو می کرده ولی شما بخاطر من نمی کنی یا خیلی چیزهای دیگه و من دوست ندارم که اصلا هیچ حرفی از زندگی قبلی ایشون داشته باشیم . خواهش می کنم من رو راهنمایی کنید که چه مسیری را برم که زندگیم از همین اول محکم و پر از عشق و علاقه باشد . متشکرم
- [سایر] با سلام وادب وتبریک عید خدمت حاج اقا مرادی نمی دونم باید حرفامو چه جوری شروع کنم چون هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر عاجز وناتوان بشوم که مجبور بشم این حرفارو بزنم مدتی است که دلباخته ی پسر دایی ام شده ام بخاطر شرم وحیا وغروری که داشتم هیچ گاه وانمود نکردم که سرسوزنی بهش علاقه دارم وبر عکس همشه وانمود میکردم که ازش بدم می اید تا این که با یکی از دوستانم که حس می کردم می تواند کمکم کند مشورت کردم نظر او این بود که بهش زنگ بزنم وبگم که دوستش دارم علارغم میل باطنی ام این کار را کردم اول که زنگ زدم جا خورد وبعد گفت دنیای من وتو خیلی از هم دور است.وهزار حرف دیگر که به دلیل زیاد بودن نمیتوانم ان ها را بنویسم لحظه ی تحویل سال به حرم حضرت معصومه رفتم وخواستم اگه او مرا دوست دارد عاشق تر و واگر ندارد خدا کمک کند که فراموشش کنم که لحظه به لحظه دلباخته تر می شوم حاج اقا من در خانواده وبستگان ازمحبوبیت خوبی برخوردار هستم وخاطر خواه زیاد دارم ولی دارم همه چیز را از دست می دهم کنکورمو خراب کردم پرخاشگر وبسیار سر به هوا شده ام با اندک چیزی اشکانم سرازیر می شود حاج اقا ایا تلفن من کار بدی بوده؟ایا غرورم شکسته شده ؟من نمیتوانم فرامو شش کنم ؟حاج اقا باید چه کار کنم؟
- [سایر] بسم رب الحسین ... گرامی حاج آقا مرادی سلام عرض میکنم خیلی سعی کردم بتوانم به صورت تلفنی برخی مشکلات را با شما در میان بگذارم ظاهرا مثل خیلی دیگر از کارها نشد. به ناچار مجبور شدم در اینجا مطرح کنم. برنامه شما را از شبکه دو سیما و برنامه مردم ایران سلام دنبال میکنم. چرا به برخی از خانواده ها که معنی مهر و محبت را نمی فهمند نمی پردازید . نمی خواهم فکر کنید من آدم بی شعور و قدر نشناسی هستم .من در خانواده ای مذهبی زندگی میکنم ...ولی تا کنون نشده که ما در خانه خود جملاتی که حاوی مهر و محبت باشند رد و بد کنیم . فشارهای بیخودی که روی من جوان می آورند و هنوز فکر میکنند زمانه همان زمان 50 سال پیش است که باید با زور حرفتان را به اثباط برسانید . من مدرک کاردانی گرفتم و به خدمت اعزام شدم و الان بعد از پایان خدمت خیلی دنبال کار گشتم و امیدوار بودم بتوانم در کنار کار به درسم هم ادامه بدهم . الان شرایط طوری شده که من احساس میکنم یک نفر مازاد در خانه هستم . شاید افکار من غلط باشد ولی ..... شمارا به خدا مرا راهنمایی کنید همه بدبختی ها را پدر در خانه بر ما تحمیل می نماید ولی خنده ها برای مردم است . گاهی اوقات دست از همه چیز میکشم و به امید اینکه دیگر به خانه بر نگردم از خانه بیرون میزنم ولی نمیدانم چرا خدا اینهمه از من بدش میاد که حاضر نیست حتی راه نجاتی یا مرگی را برایم رقم بزند .به امید روزی که همه جهان شاهد مردمی با فرهنگ و مهربان داشته باشد. الهم عجل لولیک الفرج
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] با سلام 7 سالی می شود که خانواده خاله ام برای ازدواج پسرشون با من پافشاری میکنن،قبلا از کسانی شنیده بودم که او کسی دیگر را دوست دارد و او را به خانه اشان هم اورده،تو این مدت دوست دختر هم داشته است.من ساکن تهران هستم و تهران بزرگ شده ام،اما او ساکن اهواز است و انجا بزرگ شده و من اختلاف فرهنگی زیادی بینمون احساس میکنم البته سالی یا دو سالی چند ساعت هم را دیدیم.اما جدیدا خودشم برای ازدواج با من پافشاری میکنه و ابراز علاقه شدید میکنه و مرتب به همه چی قسم میده که باهاش ازدواج کنم. چون پسر خاله ، برزگم هستش به احترامش فامیل کسیو برای ازدواج به من معرفی نمیکنن، البته خواستگارانی از همسایه ها داشتم که به دلایلی نشده است. خواستگاری پسر خاله من سالی چند بار اتفاق میفته،چون 26 سال دارم وخانواده ام نگران میباشند ،سری قبل با اصرار خانواده با او صحبت کردم.میگفت با شخصیت من نمیخوات اشنا بشه،چون منو میشناسه!انتظاراتم از زندگی هرچی که باشه براورده میکنه و خودش از من انتظاری نداره!گفته هر چی از شوهر در نظر من باشه،شخصیتش همونه و حرفی نزد!خیلی قسم میده و منو ازار میده. در ضمن من هیچ احساسی نسبت بهش ندارم. از لحاظ مال از خانواده ما پایینتر میباشند. من خودم روحیه تلاشگری دارم و در 24 سالگی فوق لیسانس گرفتم، الان دارم تحصیل زبان انگلیسی میکنم و دنبال کار میگردم پسر خالم ، دو سال از من برزگتر اس و لیسانس گرفته و سرباز می باس و کاری ندارد. حالا دوباره خواستاگاری با فشارهای خانوده اش برمن و خانوده ام مطرح شده،لطفا کمکم کنید که بتونم تا حدودی که برای ازداج لازم است به شناخت برسم و مرحله به مرحله با شما جلو بروم. با تشکر
- [سایر] با سلام و خسته نباشید یک راست سوالم رو مطرح میکنم. من 5 سال پیش با یه دختری آشنا شدم و بمدت دو سال دوستیمون به صورت ساده ولی مستمری پیش رفت. منظورم از ساده یعنی اینکه خیلی کلمات عاشقانه و ... نداشتیم. ارتباط فیزیکی هم نداشتیم. بعدش موضوع ازدواج پیش اومد و من و اون به همدیگه فکر کردیم.شرایطمون بد نبود برای همین نزدیک 2 سال پیش ما رفتیم خواستگاری این دختر ولی بخاطر مشکلات عدیده (مسایل مالی و حال نامساعد مادر بنده و ...) بجایی نرسیدیم. الان نزدیک 7 ماهه که نادر من بخاطر بیماریش به رحمت خدا رفته و من مشکلاتم بیشتر هم شده. من 4 برادر دارم که همشون ازدواج کردند. و یه خواهر مجرد. پدرمم هم خیلی ساله که به رحمت خدا رفته. الان وضعیت مالی من اونطوری خوب نیست که بخوام پاپیش بزارم. از طرفی کل خانواده مون از لحاظ روحی به هم ریختیم . این رو هم بگم که من و اون دختر بعد از عدم نتیجه توی خواستگاری باز هم ارتباطمون رو ادامه دادیم(خوشبختانه یا متاسفانه). موضوع اینه که از یکی از بهترین دانشگاههای اروپا برای من دعوت نامه اومده که من برم. اما شرایط مالیم اجازه ی این رو نمیده که این خانم رو با خودم ببرم. ضمن انکه راضی کردن خانواده ی من و اون برای اینکه در ابتدا ما در عرض 4 ماه عقد کنیم و به سرعت از ایران خارج بشیم بسیار سخته. و اینکه اگه هم اجازه بدند من خودم میترسم اینکارو بکنم چون من تاحالا خارج از کشور نرفتم و نمیدونم چه در انتظارمه و اینکه چون برای کار نمیرم میترسم از لحاظ مالی کم بیارم. اگه بخاطر این دختر این شانس فوق العاده رو از دست بدم و از طرفی هم نتونم با این دختر خانم ازدواج کنم خیلی بد میشه. ضمن اینکه این خانم خودش خیلی مشتاقه که بیاد اروپا. ضمن اینکه هنوز من به این خانم نگفتم که من تونستم از اروپا پذیرش بگیرم. این خانم منو توی این راه کمکم کرد و تشویقم کرد. از طرفی اگه هم برم و اونو رو اینجا بزارم عذاب وجدان میگیرم. شرایطم سخت شده و نمیدونم تصمیم درست چیه. امیدوارم جوابی بمن بدید که یه جرقه ای توی ذهنم بوجود بیاد که بتونم کاری رو انجام بدم. خیلی خیلی سپاسگزارم
- [سایر] با سلام و عرض خدا قوت پدر و مادر من مدت 27 سال است که ازدواج کرد اند صاحب 5 فرزند دختر هستند و زندگی خیلی خوب و بدون مشکلات روانی داشتند.پدرم اخلاق خاصی دارد مثلا اینکه اصلا خیلی رفتار خشک پدرانه ای دارد و با ما که دختر هایش هستیم رابطه عاطفی و صمیمی و متقابلا ما نیز با پدرم صمیمی نیستیم و بیشتر با مادرم دم خورهستیم. البته پدرم را خیلی دوست داریم. پدرم در ظاهرا هیچ مشکلی با دختر بودن فرزندانش نداشت البته بسیاردوست داشت که پسری داشته باشد. ولی در کل زندگی شیرینی داشتیم تا ینکه حدود 9 سال پیش مادرم متوجه شد که پدرم خانمی را به عقد موقت خود دراورد البته این مساله هیچوقت اثبات نشد ولی باعث بدبینی و سو ء ظن مادرم شد و پس از ان به رفتارها و رفت و امد پدرم را خیلی کنترل می کرد و دائما به پدرم گوشزد میکرد که کی برود و کی بیاید و با کی نشست و برخاست کند که این مساله پدرم را خیلی ناراحت می کرد. تا اینکه از سه سال پیش رفتار پدرم خیلی عوض شده و دائما از خونه فراری هست و اهل رفیق بازی شده وحتی دو س شب منزل نمی امد، که باعث مشاجره و دعوابین انها و تشنج خاطر ما میشه. اوایل ما حق را به پدرم داده و رفتار نا مناسب مادرم را نکوهش می کردیم. تا اینکه 1سال پیش متوجه شدیم ک پدرم خانمی را عقد کرده ب بهانه پسر دار شدن و مدتیست گاهی که منزل نمی اید و منزل او می رود که با تهدید های مادرم برای طلاق و...پدرم او را با صرفه هزینه سنگینی طلاق داد. بعد از این اتفاق ما خیلی سعی می کنیم پدرم را به فضای منزل علاقمند کنیم و مادرم خیلی رفتارش را بهتر کرده و سعی در برقراری روابط عاطفی بهتر با پدرم دارد ولی متاسفانه پدرم با اینکه در تمام این قضایا مقصر هستند اولا سرکارنمی رن و دائما خودش رو با رفقا و زمین زراعی مشغول می کنه با اینکه درامدی نداره و بهان میکنه که من با 50 سال سن پیر شدم و توان کار کردن ندارم.دوما ب هیچ طریقی به خونه اومدن و با خانواده بودن ترغیب نمیشه و سوما جدیدا احساس میکنیم به مواد مخدر روی اورد و از لحاظ دینی اعتقاداتش ضعیف شده ( البته این رو احساس می کنیم مثلا ماه مبارک رمضون یکی دو بار گرمای هوا رو بهونه کرده و روزه خودش رو شکست) خیلی سپاسگذار میشم اگه راهنمایی کنید که با پدرم چکار کنیم و چه رفتاری درست و مناسب هست تا این رفتار های پدرم اصلاح بشه ودوباره فضای خوب خانواده خودمون رو پیدا کنیم.