با سلام خانم عزیز این خیلی خوب هست که خودتان میخواهید این صفت نادرست را از وجودتان پاک کنید .مشکل شما همانطور که خودتان واقفید بدگمانی است که غیر طبیعی بوده و اگر بخواهید در تار این نوع بدبینی ها گرفتار بشوید بیرون امدنش بسیار مشکل خواهدبود.حتی همین بدبینی به همسرتان ممکن است باعث شود ایشان نیز نسبت به احساس خودش و قدرتخودش در متعهد بودن و وفاداری شک کند!!!خانم خوبم درخیلی از مواقع بدبینی های مانسبت به دیگران و بویژه همسر از نوعی ناامنیدرونی نشأت می گیرد یعنی احساس ناامنی و اعتماد کمی که نسبت به خودتان داریددرک می کنم که ممکن است این افکار بدبینانه و منفی، باز هم به ذهن شما بیاید ولی برای درمان آن،مهم ترین کار این است به این افکار بی اعتنایی کرده و به دنبال تصدیق یا ردش نباشید (تعقیبکردن و مواردی از این قبیل احساس ناامنی شما را نه تنها ممکن است حل نکرده بلکه افزایش نیز بدهدپس بهترین کار این است که هر زمان این افکار به ذهنتان رسید سعی کنید به آنها بی توجه بوده و بهجای این افکار به خصوصیات مثبت همسر خود فکر کنید، به مهربانی هایش وبه اینکه شما را حقیقتادوست دارد و نیز به اینکه شما شایسته دوست داشته شدن هستید و دلیلی برای این موضوع وجود ندارد.به عبارت دیگر به رفتارهای خوب و جنبههای مثبت فردی که به او بدگمان گشتهایم توجه کنیم، و تنها بهاموری که موجب بدگمانی ما شده اکتفا نکنیمرسول خدا(ص) نیز می فرمایند: راه نجات از سوء ظن آن است که شخص آن را تصدیق نکند وبه آن ترتیباثر ندهد.(جامع السعادات، ج 1)ضمن اینکه از شتابزدگی در داوری بپرهیزید، و تا جایی که ممکن است کارهای همسرتان را بر خوبیحمل کنید.اگر شما به همسرتان نشان دهید که به او اعتماد دارید باعث می شوید که رابطه ایشان با شمابهتر شود. در صورتی که بیان این مطالب باعث میشود ایشان هم نسبت به این موضوع حساس تر شوندپس فضای امنی را برای همسرتان ایجاد کنید تا ایشان نیز راحت تر با شما باشندفراموش نکنید که هر چقدر به این احساس و افکار توجه کنید بیشتر می شود پس بدون نگرانی با روشهایی که خدمتتان عرض کردم با آن ها مقابله کنید.همسرتان را هم به این شدت محدود نکنید . زیرا این رفتار طبیعی نیست که ایشان با هیچ خانمی صحبت نکند و بیشتر او را حساس خواهید نمود .برای شما و همسر محترمتان زندگی ای همراه با آرامش و خوشبختی آرزومندم.
سلام
من 2 ماهه با پسر عمه ام ازدواج کردم
مشکلم اینه که هر وقت شوهرم با یکی از دخترهای فامیل صحبت میکنه فکر می کنم شاید به اون دختر علاقه ای داشته باشه و کلا دوست ندارم با هیچ دختر یا زنی صحبت کنه
چند بار هم بهش گفتم اما خیلی نمی تونه رعایت کنه چون به این رفتار عادت کرده
لطفا راهنماییم کنید چجوری می تونم شک و تردید ها رو از خودم دور کنم و مثل گذشته دوسش داشته باشم
با سلام خانم عزیز این خیلی خوب هست که خودتان میخواهید این صفت نادرست را از وجودتان پاک کنید .مشکل شما همانطور که خودتان واقفید بدگمانی است که غیر طبیعی بوده و اگر بخواهید در تار این نوع بدبینی ها گرفتار بشوید بیرون امدنش بسیار مشکل خواهدبود.حتی همین بدبینی به همسرتان ممکن است باعث شود ایشان نیز نسبت به احساس خودش و قدرتخودش در متعهد بودن و وفاداری شک کند!!!خانم خوبم درخیلی از مواقع بدبینی های مانسبت به دیگران و بویژه همسر از نوعی ناامنیدرونی نشأت می گیرد یعنی احساس ناامنی و اعتماد کمی که نسبت به خودتان داریددرک می کنم که ممکن است این افکار بدبینانه و منفی، باز هم به ذهن شما بیاید ولی برای درمان آن،مهم ترین کار این است به این افکار بی اعتنایی کرده و به دنبال تصدیق یا ردش نباشید (تعقیبکردن و مواردی از این قبیل احساس ناامنی شما را نه تنها ممکن است حل نکرده بلکه افزایش نیز بدهدپس بهترین کار این است که هر زمان این افکار به ذهنتان رسید سعی کنید به آنها بی توجه بوده و بهجای این افکار به خصوصیات مثبت همسر خود فکر کنید، به مهربانی هایش وبه اینکه شما را حقیقتادوست دارد و نیز به اینکه شما شایسته دوست داشته شدن هستید و دلیلی برای این موضوع وجود ندارد.به عبارت دیگر به رفتارهای خوب و جنبههای مثبت فردی که به او بدگمان گشتهایم توجه کنیم، و تنها بهاموری که موجب بدگمانی ما شده اکتفا نکنیمرسول خدا(ص) نیز می فرمایند: راه نجات از سوء ظن آن است که شخص آن را تصدیق نکند وبه آن ترتیباثر ندهد.(جامع السعادات، ج 1)ضمن اینکه از شتابزدگی در داوری بپرهیزید، و تا جایی که ممکن است کارهای همسرتان را بر خوبیحمل کنید.اگر شما به همسرتان نشان دهید که به او اعتماد دارید باعث می شوید که رابطه ایشان با شمابهتر شود. در صورتی که بیان این مطالب باعث میشود ایشان هم نسبت به این موضوع حساس تر شوندپس فضای امنی را برای همسرتان ایجاد کنید تا ایشان نیز راحت تر با شما باشندفراموش نکنید که هر چقدر به این احساس و افکار توجه کنید بیشتر می شود پس بدون نگرانی با روشهایی که خدمتتان عرض کردم با آن ها مقابله کنید.همسرتان را هم به این شدت محدود نکنید . زیرا این رفتار طبیعی نیست که ایشان با هیچ خانمی صحبت نکند و بیشتر او را حساس خواهید نمود .برای شما و همسر محترمتان زندگی ای همراه با آرامش و خوشبختی آرزومندم.
- [سایر] سلام حاج آقا.حاج آقا شما که می گین ما باید توی جلسه ای که خانواده ها برای دختر و پسر می ذارن(کاملا رسمی و شرعی) همدیگررو بشناسیم من با حرفتون موافقم . کاملا متین اما من خودمو می گم موردی که واسه من پیش اومده قصد ازدواج و به خاستگاری اومدن رو داره اما می خواد اول جواب قطعی(که دوست داره مثبت باشه) رو از من بگیره بعد به طور رسمی اقدام کنه . پسر خوبیه اما با 4تاsmsکه نمیشه واقعیت وجودشو شناخت . تو خانواده من اینطوریه که اگه مادر و پدرم پسری رو قبول کنن(از همه لحاظ - یعنی جواب اونا قطعا مثبت باشه )اجازه میدن که پسر به خاستگاری بیاد وگرنه اصلا توی خونه راهش نمیدن و به منم اصلا نمیگن . حالا به اینا کار ندارم می گم اگه بهش جواب مثبت بدم می ترسم وقتی توی اون جلسه که با هم صحبت کنیم اون معیارایی که می خوام رو نداشته باشه - شایدم واقعا داشته باشه - اما اومدن اون تنها وقتیه که من بهش جواب مثبتو بدم واز همین می ترسم که اگه بیاد نتونم باهاش کنار بیام . از طرفی هم اینقدر روم تاثیر گذاشته که نمی تونم هم بهش نه بگم . ببخشید که وقتتونو گرفتم البته شاید به نظر شما و خیلی ها این موضوع بچگانه و خنده دار باشه اما برای من خیلی مهمه ممنون می شه راهنماییم کنید بازم تشکر با سپاس فراوان اجرتون با آقا امام حسین(ع) و حضرت رقیه(س)
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام و ممنون از اینکه مشلانت جونها را حل میکنید دختری 24 ساله هستم حدود 5-6 ماه است با پسری 28 ساله آشنا شدم فردی متشخص و دارای شغل اجتماعی بالایی است به من پیشنها دوستی داد و اینکه من زید ایشون باشم در ابتدایی آشنیی به من گفت که من دوست دختر زیاد دارم ولی فقط به عنوان دوست و همکار من چون شخصیت اجتماعی داشت قبول کردم و در همون ابتدا گفتم دوستیمون باید حد و اندازه داشته باشه ایشون هم قبول کردند ولی این اواخر طوری باهام رفتار میکرد و صحبت میکرد که باعث شد رابطمون بیشتر و بیشتر بشه طوری که با هم س ک س انجام دادیم و این تازمانی که کنارش بودم احساس خوبی داشتم ولی زمانیکه از ش دور شدم احساس گناو و عذاب وجدان داشتم به خودشم گفتم تو اولین کسی بودی که تو زندگی من بودی و بهش اجازه همچین کاری دادم ولی من به این خاطر بهش اجازه دادم که اختمال دادم به من پیشنهاد ازدواج دهد ولی تا حالا هیچ حرفی از ازدواج بین ما پیش نیومده خیلی نگرانم چطور بهش بفهمونم من از این دخترهای بد نیستم چون می دونم پسرها کسی که باهاشون س ک س کنه با احتمال کمتری سراغش میرن بهش پیشنهاد ازدواج میدن حتی چند وقت پیش فهمیدم که با دوستهای دخترش خیلی راحت و این منا خیلی آزار داد بهش گفتم و اون خودش به اشتباهش پی برد و بهم قول ذاد که فقط برای من باشه - خیلی داغونم نمیدونم چطوری و چه چیزهایی بهش بگم که این اشتباهی را کردم جبران کنم؟ به نظرتون ایشون من را به خاطر این رابطه می خواسته ؟ چطور بفهمم ایشون من را برای ازدواج می خواهد ویا چیز دیگه ای؟ خودم احساس میکنم ایشون فقط میخواهند ی رابطه دوستی و زید بین ما باشه چطور بفهمم دلم دوست ندارم خودم بحث ازدواج وسط بکشم چی بهش بگم ؟خواهش میکنم کمکم کنید خیلی خیلی ممنون خواهش می کنم توی قسمت عمومی نمایش بدین فکر کنم میلم غیر فعال ممنون
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] به نام خدا سلام ممنونم از پاسخ (دلشکسته) 1-مطلب با این افراد اصلا ازدواج نکنید رو خوندم حاج آقا! اما اون تو هیچ یک از این لیست ده تایی نیست... 2-مثل خیلی از جوانهای دیگه ای که از دین دور شده بودن اما دین و اهل بیت (علیهم السلام) رو دوست دارند... 3-حاج آقامن دور برم زیاد بودن دختر خانم هایی که مستقیم و غیر مستقیم به من ابراض علاقه کردند که به بعضی هاش هم فکر کردم اما گمشدمم نبودند... 1-3) چه تو دانشگاه و چه غیر دانشگاه با وجود اینکه اکثرا خوش تیپ نبودم و خیلی ساده حتی تو جلسات مهم خیلی ساده و البته حتی گاهی کمی نا مرتب بودم بطوری که بعضی از دوستان به من انتقاد هم میکردند... 4-من از روز اول و حتی دیدار اول علاقه مندش نشدم یه جورایی بعد از مدتی که صحبت هایی داشتیم اون هم اکثرا با محوریت اهل بیت و امام زمان(علیهم السلام) محبتش تو دلم رفت ... (یعنی عاشق چشم و ابرو و قیافش نشدم ، باطن وجودیش من رو علاقه مند کرد) 5- انگار که نیمه گمشده من باشه حاج آقا نمیه گمشده که نباید صد در صد شبیه آدم باشه؟ آدمها باید همدیگر رو کامل کنن درسته؟ 6-اما سوال اصلیه من از شما این هست که؟ 1-6)خدا گاهی راهی رو به روی آدم باز میکنه فرصتی رو در اختیارش میده و فردای قیامت هم در قبال این فرصت ها مسئوله(درسته) 7- اگر این کسی که به ظاهر از دین دور بود... خدا اتفاقی در مسیر زندگی من قرارش داد.. من از امام حسین (ع) و نماز بهش گفتم و اون هم قلبش برای امام حسین (ع) تپید... حاضر شد به خاطر من و البته به خواسته من به خاطر امام زمان (عج) تعغیر کنه و از من کمک خواست که کمکش کنم... 1-7) راهی بود که خدا به روی من باز کرده بود آیا من مسئول نیستم فردای قیامت ؟ 8- حاج آقا من به یه نتیجه رسیدم... لطفا راهنمایی کنید درست فکر میکنم با معیارهای مذهبی یا نه...! 1-8) و اون اینه که: اگر واقعا این دوست داشتن دوست داشتن واقعی و دو طرفه باشه وبا این توافق مهم که همه خط قرمزها و تعغیرهای دو طرف نهایتا تا رضایت اهل بیت(علیهم السلام)باشه این ازدواج میتونه ازدواج غلطی نباشه و اتفاقا شاید به کمال رسیدن قابل لمس تر باشه؟ 9- ببخشید که طولانی شد اما انشاءالله که خدا شما و ما رو از زمینه سازان ظهور حضرت ولی عصر (عج) قرار بدهد... التماس دعا و منتظرم
- [سایر] سلام. من پسرعمویی دارم که بی نهایت عاشقمه و تا الان تلاش زیادی واسه به دست آوردن و ازدواج با من کرده ولی من دوستش ندارم و هر بار بهش جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نیست و هنوزم اصرار داره که با من ازدواج کنه،خانواده ام کاملا با این ازدواج موافقن و حتی خیلی در این مورد باهام صحبت کردن که متقاعدم کنن ولی من راضی نمیشم،حالا دوباره به اصرار دختر عموم قراره فکر کنم و جواب بدم،نمیدونم باید چیکار کنم خانواده ام میگن عشق بعد ازدواج بوجود میاد و این اصلا مسئله مهمی نیست،پسر عموم درکل پسر بدی نیست آدم کاری و پرتلاشیه ولی دروغ زیاد ازش شنیدم،هر حرفی که بهش میزنی سریع به همه میگه و وقتی بهش ثابت میکنی اونقدر شجاعت نداره که پای حرفش بایسته و با پرویی تمام انکار میکنه،خانواده ام میگن اینا حل میشه مهم اینه که میشناسیمش و قابل اعتماده،در مورد تحصیلاتمون هم من دانشجو کارشناسی ام ولی اون حتی دیپلم هم نداره،لطفا راهنماییم کنید نمیدونم چیکار کنم میترسم برخلاف میل خانوادم عمل کنم و بعدها سرکوفتشو بهم بزنن یا اینکه بخوان اونا هم با هر انتخاب من مخالفت کنن
- [سایر] سلام آقای مرادی من با هزار امید اومدم شما جواب همه رو دادین اما جواب منو ندادین آخه چرا ------------------------------------------------ من یه دختر 19 ساله هستم مدت 8 ماه با یه پسر ارتباط تلفنی داشتم به طور کامل همدیگرو شناختیم اما مدت 8ماه قبل همدیگرو دیده بودیم و اصلا قیافه همدیگه یادمون نمیومد الان 2 ماه قطع رابطه کردم میگفت میخواد ازدواج کنه همدیگرو خیلی دوست داشتیم به هیچ وجه نمی خوام فراموشش کنم از یه طرف باور ندارم ازدواج کرده از یه طرفممیترسم راست باشه الانم دانشگاه قبول شدم همون جا که اون درس میخونه می ترسم برم خیلی دوسشدارم چی کار کنم -----------------------------------------------
- [سایر] سلام.من 20 سالمه و دانشجوام. از خیلی وقت پیش از یکی از همکلاسام به دلیل اینکه فوق العاده پسر نحیب و پاکی بود خوشم میومد.اون کسیه که همه به خوب بودن میشناسنش. مدتیه که این احساس 2 طرفه شده و ایشون ابراز علاقه میکنه ولی از طرفی هنوز حرف جدی بهم نزده ما به خاطر شرایط همکاری در یکی از تشکلها شماره ی هم را داشتیم الان از طریق اس ام اس سعی میکنه به من بفهمونه که علاقه داره. همونطور که گفتم خیلی پاکه ولی من تردید دارم که جوابم مثبته یا نه.نمیتونم تصمیم بگیرم چون 4 ماه از من کوچیکتره واحساس میکنم جو گیر شده(کلا شرایط ازدواج نداره) فعلا نمی خوام این رابطه ادامه پیدا کنه به خاطرخودم و خودش .ولی چون مستقیم حرفی نزده نمیدونم چه جوری بهش بفهمونم. شما بگین من چه کار کنم؟
- [سایر] سلام .4ساله دارم بایه اقایی زندگی می کنم که بسیار ادم بی مسولیتیه.هرچی باهاش صحبت می کنم میگه راست میگی ولی متاسفانه به کارش ادامه می ده از نظر اقتصادی ضعیف هستیم چون شوهرم نمی ره سرکار یه دختر 8 ماهه دارم خیلی صبر می کنم میگم درست میشه ولی باور کنید فایده نداره ..درضمن دوباره ازدواج کردم.ازدواج اولم شوهرم ادم ساده ومنگی بود واز لحاظ ظاهری تعریفی نداشت درضمن اونجا 13 سالم بود که از دواج کردم وسن 21سالگی خدابهم پسر داد وبه خاطر پسرم مهریه ام رو بخشیدم ولی با خودم زندگی نمی کنه پیش مادر بزرگشه ..خلاصه آقای دکتر موقعی که این اقا اومد خاستگاریم از همه لحاظ از شوهر قبلیم بهتر بود ولی متا سفانه تن به کار نمی ده ومن مجبورم با بچه کوچیک تو خونه ها کار کنم خواهرم میگه ازش جدا شو ولی من نمی خوام دوست ندارم دوباره خاطرات تلخ بیاد جلو چشام تورو خدا راهنماییم کنید ..منتظر جواب پیامتون هستم...
- [سایر] با سلام خدمت شما. دکترمن یه مشکل دیگه هم دارم من با اینکه ازدواج کردم باز هم چشمم دنبال بعضی از خانمهاست مثلا اگه خوشم بیادازش دوس دارم باهاش ارتباط برقرارکنم چه اون خانم ازدواج کرده باشه.چه نکرده باشه دوست دارم ارتباط خیلی صمیمی باهاش برقرار کنم ارتباطی خیلی نزدیک تا حدی که دوس دارم باهم سکس داشته باشیم واین مورد خیلی اذیتم می کنه خیلی می خوام این حس رو از خودم دور کنم اما باز وسوسه میشم یا حتی در وقت هم بستر شدن با همسرم دوس دارم در مورد اون خانم صحبت کنه مثلا حرفهای سکسی درمورد اون شخص بگه تا بتونم خودم رو تخلیه کنم .خانم دکتراز این موضوع خیلی ناراحتم میخوام از خودم دورش کنم این حس نا شایستو اما نمی دونم از کجا شرو ع کنم .خواهش می کنم کمکم کنید . باتشکر از شما مشاور عزیز