ماجرای غدیر چگونه بود؟
در آخرین سال عمر پیامبر(صلی الله علیه وآله) مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) به پایان رسید، قلب ها در هاله ای از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوی این عبادت بزرگ، هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت. یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالیِ درک این فیض و سعادت بزرگ، در پوست نمی گنجیدند. نه تنها مردم به (مدینه) در این سفر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) را همراهی می کردند که مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودند. آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها می پاشید، اما شیرینی این سفر روحانی بی نظیر، همه چیز را آسان می کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین (جُحفه) و سپس بیابان های خشک و سوزان (غدیر خم) از دور نمایان می شد. اینجا در حقیقت چهارراهی است که مردم سرزمین (حجاز) را از هم جدا می کند، راهی به سوی (مدینه) در شمال، راهی به سمت (عراق) در شرق، و راهی به سمت غرب و سرزمین (مصر) و راهی به سوی سرزمین (یمن) در جنوب پیش می رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریت های موفقیت آمیز پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان می گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صدای بلند، آنهائی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر(صلی الله علیه وآله)با صدای اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز می شدند، اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند، قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ های داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت می کرد. نه سایبانی در صحرا به چشم می خورد و نه سبزه و گیاه و درختی، جز تعدادی درخت لخت و عریان بیابانی که با گرما، با سرسختی مبارزه می کردند. جمعی به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچه ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولی بادهای داغ به زیر این سایبان می خزید و گرمای سوزان آفتاب را در زیر آن پخش می کرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه های کوچکی که با خود حمل می کردند پناهنده شوند، ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که: همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی که در ضمن خطبه مفصلی بیان می شد، خود را آماده کنند. کسانی که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتی او را در لابلای جمعیت نمی توانستند مشاهده کنند. لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد، و پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر فراز آن قرار گرفت، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما می روم! من مسئولم شما هم مسئولید! شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟ مردم صدا بلند کرده گفتند:( نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّه خَیْراً: ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیر خواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی، خداوند تو را جزای خیر دهد). سپس فرمود: (آیا شما به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز گواهی نمی دهید)؟! همه گفتند: (آری، گواهی می دهیم). فرمود: (خداوندا گواه باش)!... بار دیگر فرمود: ای مردم! آیا صدای مرا می شنوید؟... گفتند: آری، و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟! پیامبر(صلی الله علیه وآله) بلافاصله گفت: اوّل، ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوی آن به دست پروردگار، و سوی دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید. و اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندان منند و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید، که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد. ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسی را جستجو می کند و همین که چشمش به علی(علیه السلام)افتاد، خم شد، دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد، و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است. در اینجا صدای پیامبر(صلی الله علیه وآله)رساتر و بلندتر شد و فرمود: (أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است)؟! گفتند: خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله) داناترند! پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفت: خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم). سپس فرمود: (فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه: هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است) و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد . و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشته عرض کرد: (اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ: خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن، و آنها که یاریش را ترک کنند، از یاری خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار به هر سو که او می چرخد). سپس فرمود: (أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ: آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند). خطبه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام) و مردم فرو می ریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) خواند: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی...:[مائده/3] امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم). پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: (اَللّهُ أَکْبَرُ، اَللّهُ أَکْبَرُ عَلی إِکْمالِ الدِّیْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتِی وَ الْوِلایَةِ لِعَلِیٍّ مِنْ بَعْدِی: خداوند بزرگ است ، همان خدائی که آئین خود را کامل، و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت علی(علیه السلام) پس از من راضی و خشنود گشت). در این هنگام شور و غوغائی در میان مردم افتاد و علی(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک می گفتند، و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، (ابوبکر) و (عمر) بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند:( بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَیتَ مَوْلایَ وَ مَوْلی کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة: آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد! ای فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدی). در این هنگام (ابن عباس) گفت: (به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند). و (حسّان بن ثابت) شاعر معروف، از پیامبر(صلی الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد: یُنادِیهِمُ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ بِخُمٍّ ***وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبِیُّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیاً إِلهُکَ مَوْلانَا وَ أَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فِی الْوِلایَةِ عاصِیاً فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلِیُّ فَإِنَّنِی *** رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِی إِماماً وَ هادِیاً فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ أَتْباعَ صِدْق مُوالِیاً هُناکَ دَعَا اللّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذِی عادا عَلِیّاً مُعادِیاً یعنی: (پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدری)! (فرمود: مولای شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحاً پاسخ گفتند): (خدای تو مولای ما است و تو پیامبر مائی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد). (پیامبر(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) گفت: برخیز؛ زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم). (و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد، مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید). (در این هنگام، پیامبر(صلی الله علیه وآله)عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و با آن کس که با علی دشمنی ورزد دشمن باش...). این بود خلاصه ای از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.[1] [1]. تفسیر نمونه، جلد 5، صفحه 20.
عنوان سوال:

ماجرای غدیر چگونه بود؟


پاسخ:

در آخرین سال عمر پیامبر(صلی الله علیه وآله) مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) به پایان رسید، قلب ها در هاله ای از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوی این عبادت بزرگ، هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت.
یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالیِ درک این فیض و سعادت بزرگ، در پوست نمی گنجیدند.
نه تنها مردم به (مدینه) در این سفر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) را همراهی می کردند که مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودند.

آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها می پاشید، اما شیرینی این سفر روحانی بی نظیر، همه چیز را آسان می کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین (جُحفه) و سپس بیابان های خشک و سوزان (غدیر خم) از دور نمایان می شد.

اینجا در حقیقت چهارراهی است که مردم سرزمین (حجاز) را از هم جدا می کند، راهی به سوی (مدینه) در شمال، راهی به سمت (عراق) در شرق، و راهی به سمت غرب و سرزمین (مصر) و راهی به سوی سرزمین (یمن) در جنوب پیش می رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریت های موفقیت آمیز پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان می گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صدای بلند، آنهائی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر(صلی الله علیه وآله)با صدای اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز می شدند، اما هوا به قدری داغ بود که بعضی مجبور بودند، قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ های داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت می کرد.
نه سایبانی در صحرا به چشم می خورد و نه سبزه و گیاه و درختی، جز تعدادی درخت لخت و عریان بیابانی که با گرما، با سرسختی مبارزه می کردند.

جمعی به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچه ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولی بادهای داغ به زیر این سایبان می خزید و گرمای سوزان آفتاب را در زیر آن پخش می کرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه های کوچکی که با خود حمل می کردند پناهنده شوند، ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که: همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی که در ضمن خطبه مفصلی بیان می شد، خود را آماده کنند.
کسانی که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتی او را در لابلای جمعیت نمی توانستند مشاهده کنند.
لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد، و پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر فراز آن قرار گرفت، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما می روم!
من مسئولم شما هم مسئولید!
شما درباره من چگونه شهادت می دهید؟
مردم صدا بلند کرده گفتند:( نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّه خَیْراً: ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیر خواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی، خداوند تو را جزای خیر دهد).
سپس فرمود: (آیا شما به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز گواهی نمی دهید)؟!
همه گفتند: (آری، گواهی می دهیم).
فرمود: (خداوندا گواه باش)!...
بار دیگر فرمود: ای مردم! آیا صدای مرا می شنوید؟...
گفتند: آری، و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟
یکی از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟!
پیامبر(صلی الله علیه وآله) بلافاصله گفت: اوّل، ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوی آن به دست پروردگار، و سوی دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید.
و اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندان منند و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید، که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسی را جستجو می کند و همین که چشمش به علی(علیه السلام)افتاد، خم شد، دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد، و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است.
در اینجا صدای پیامبر(صلی الله علیه وآله)رساتر و بلندتر شد و فرمود: (أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: چه
کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است)؟!
گفتند: خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله) داناترند!
پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفت: خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم).
سپس فرمود: (فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه: هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است) و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد .
و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشته عرض کرد:
(اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ:
خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن، و آنها که یاریش را ترک کنند، از یاری خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار به هر سو که او می چرخد).
سپس فرمود: (أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ: آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند).
خطبه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام) و مردم فرو می ریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) خواند: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی...:[مائده/3] امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم).

پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: (اَللّهُ أَکْبَرُ، اَللّهُ أَکْبَرُ عَلی إِکْمالِ الدِّیْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتِی وَ الْوِلایَةِ لِعَلِیٍّ مِنْ بَعْدِی:
خداوند بزرگ است ، همان خدائی که آئین خود را کامل، و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت علی(علیه السلام) پس از من راضی و خشنود گشت).
در این هنگام شور و غوغائی در میان مردم افتاد و علی(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک می گفتند، و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، (ابوبکر) و (عمر) بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جاری ساختند:( بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَیتَ مَوْلایَ وَ مَوْلی کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة: آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد! ای فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدی).
در این هنگام (ابن عباس) گفت: (به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند).
و (حسّان بن ثابت) شاعر معروف، از پیامبر(صلی الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
یُنادِیهِمُ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ بِخُمٍّ ***وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبِیُّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیاً
إِلهُکَ مَوْلانَا وَ أَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فِی الْوِلایَةِ عاصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلِیُّ فَإِنَّنِی *** رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِی إِماماً وَ هادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ أَتْباعَ صِدْق مُوالِیاً
هُناکَ دَعَا اللّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذِی عادا عَلِیّاً مُعادِیاً
یعنی: (پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدری)!
(فرمود: مولای شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحاً پاسخ گفتند):
(خدای تو مولای ما است و تو پیامبر مائی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد).
(پیامبر(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) گفت: برخیز؛ زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم).
(و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد، مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید).
(در این هنگام، پیامبر(صلی الله علیه وآله)عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و با آن کس که با علی دشمنی ورزد دشمن باش...).
این بود خلاصه ای از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.[1]


[1]. تفسیر نمونه، جلد 5، صفحه 20.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین