چهار زنی که قبل ازدواج خواب شوهرانشان را دیده اند؟
چهار زنی که قبل ازدواج خواب شوهرانشان را دیده اند؟ پاسخ: برخی از زنانی که قبل از ازدواج خواب شوهرانشان دیده اند به قرار ذیل می باشند: 1.حضرت خدیجه سلام الله علیها و خواب دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت خدیجه شبی در خواب دید که خورشید بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمد و در خانه او فرود آمد. ایشان خواب خود را برای عمویش ورقه بن نوفل تعریف کرد، وی که از دانایان عرب بود خواب وی را چنین تعبیر کرد که: (با مرد بزرگی ازدواج خواهی کرد که شهرت او عالم گیر خواهد شد.)(فرازهایی از تاریخ اسلام، جعفر سبحانی، ص 82-85) 2.صفیه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صفیّه آخرین همسر پیامبر اکرم است که به خانه رسول خدا آمد. وی دختر حی بن اُخطب و از سلاله هارون برادر موسی (علیهما السلام) است از ناحیه پدری و مادری به قبایل یهود بنی نظیر و بنی قریظه متصل است، قبل از نزاع بین مسلمین و آن دو قبیله شبی در خواب ماه را می بیند که از طرف مدینه به دامن او افتاده است و جریان را به شوهرش اطلاع می دهد، شوهر یهودی او و دشمن کینه توز نبی مکرّم - صلی الله علیه وآله - چنان سیلی به صورتش می زند که بعد از مدتی که اسیر گردید روی او نیلی بود و سپس به صفیّه می گوید قصد همسری پادشاه مدینه را نمودید. مدتی می گذرد بعد از مرگ شوهرش در جنگ به اسارت مسلمین درمی آید کنیز و اسیر مسلمین و سهم نبی مکرم می گردد پیامبر گرامی او را مخیّر به رجعت نزد قوم و قبیله یهودی خویش می کند و یا این که مسلمان شود آن گاه به عقد نبی مکرّم - صلی الله علیه وآله - درآید صفیّه دومی را غنیمت می شمارد اسلام می آورد و همسر حضرت می گردد این در حالی است که قبل از این دو بار ازدواج نموده بود. (اسدُالغابه، ج 5، ص 490، 491. الاستیعاب، ج 4، ص 1871، 1873.) 3.حضرت نرجس خاتون و خواب دیدن امام عسگری علیه السلام بشر بن سلیمان برده فروش که از اولادان ابو ایوب انصاری واز شیعیان وهمسایه حضرت امام علی النقی(ع) است می گوید روزی امام توسط غلام خود مرا احضار کرد و فرمود :می خواهم تورا به فضیلتی بزرگ که مایه برتری تو بر شیعیان می شود برسانم . سپس با خط مبارک خود نامه ای به خط رومی نوشته وآن را مهر کرد و به همراه دویست و بیست اشرفی به من تحویل داد و فرمود : به بغداد برو واز میان اسیران رومی که با کشتی به آنجا آورده شده اند کنیزی را به این خصوصیات از عمربن زید خریداری کن، پیش از تو کسی می خواهد آن کنیز را به سیصد دینار بخرد اما آن کنیز به زبان عربی می گوید اگر تو حضرت سلیمان ودارای حشمت او باشی من به تو رغبتی ندارم ، بیهوده مالت را از بین نبر. بشر بن سلیمان به منظور اجرای دستور امام علی النقی (ع) روانه بغداد شد . حوادث همانگونه که آن حضرت فرموده بود یک به یک اتفاق افتاد. بشربن سلیمان وقتی فروشنده را دید نامه امام را به وی داد و گفت این نامه را به کنیز بده در صورتی که خواست آن را به من بفروش. نامه به نرجس خاتون رسید او پس از باز کردن و خواندن مطالب نامه به شدت گریست و به برده فروش خطاب کرد که من را به صاحب این نامه بفروش،اگر از این کار امتناع کنی خود را هلاک می سازم. حضرت نرجس خاتون نامه را می بوسید و می گریست. بشر بن سلیمان بعد از توافق با برده فروش خطاب به حضرت نرجس می گفت : آیا نامه ای را می بوسی که نویسنده آنرا نمی شناسی ؟ نرجس گفت: معرفت و شناخت تو اندک است اگر پیامبر و جانشینان آنان را می شناختی چنین نمی گفتی ، گوش کن تا ماجرای خود را برایت بگوییم . من نوه قیصر پادشاه روم هستم در آن شب بعد از برهم خوردن مراسم عقد خواب دیدم که حضرت عیسی و گروهی از حواریون در قصر جدم اجتماع کرده اند همان جایی که تخت پسر عموی پدرم مستقر بود میزی که نور از آن می درخشید قرارداشت طولی نکشید که حضرت محمد (ص) و داماد و جانشینش و جمعی از فرزندان وی وارد قصر شدند ، حضرت عیسی ازآنان استقبال کرد پیامبر اکرم (ص) در حالی که به امام حسن عسکری (ع) اشاره می کرد فرمود : ای روح الله من به خواستگاری دختر وصی شما شمعون ، برای فرزندم آمده ام. در این حال ، حضرت عیسی نگاهی به شمعون کرد و فرمود: چه شرافتی نصیب تو شده است با این پیوند مبارک موافقت کن شمعون نیزفرمود: موافقم. سپس رسول خدا (ص) بالای منبر قرار گرفت و خطبه ای ایراد کرد و ضمن آن خطبه ، مرا به عقد فرزندش درآورد و حاضرین را گواه گرفت. صبح که بیدار شدم ، خواب خود را از ترس به کسی تعریف نکردم از آن به بعد عشق امام حسن عسکری (ع) تمام وجودم را تسخیر کرد. از شدت عشق آن حضرت چند روز از خوردن و آشامیدن باز ماندم ؛ کم کم لاغر و رنجور شدم ، طولی نکشید که سخت بیمار شدم بطوری که تمام پزشکان حاذق از علاجم نا امید شدند. دراین هنگام جدم رو به من کرد و گفت هر آرزویی داری بگو تا برآورده کنم. من هم اسیران مسلمان را به آزاد کردن سفارش کردم ، با آزاد کردن آنها اظهار بهبودی کردم او هم از این واقعه خشنود شد و نسبت به اسیران مسلمان ادای احترام کرد. چهارده شب بعد از این ماجرا حضرت فاطمه (س) و حضرت مریم و حوریان بهشتی را در خواب دیدم حضرت مریم به من فرمود : ایشان (حضرت زهرا ) بانوی بانوان جهان و مادر شوهر توست من دامن مبارک حضرت فاطمه (س) را گرفته و گریه می کردم از این که امام حسن عسکری (ع) به دیدنم نیامده بود به وی شکایت کردم . ایشان فرمودند: او به دیدن تو نمی آید ، چون تو پیرو مذهب نصارا هستی و به خدا شرک می ورزی ، خواهرمن مریم ازدین تو به خدا پناه می برد.اگر می خواهی خدا و حضرت عیسی و حضرت مریم از تو خشنود باشد به یگانگی خدا و خاتمیت پدرم حضرت محمد (ص) گواهی ده. پرسیدم : آئین مسیحیت را ترک گویم ؟ حضرت فاطمه (س) پاسخ داد : آئین تو همان آئینی نیست که عیسی (ع) به آن ایمان آورد . اگرامروز عیسی (ع) اینجا می بود خودش هم از پدرم محمد (ص) پیروی می کرد. من هم به تعلیم فاطمه زهرا (س) شهادتین را گفتم و مسلمان شدم، بعد از اسلام آوردن هر شب امام را در خواب می دیدم. بشر بن سلیمان گوید : از نرجس پرسیدم چه شد که در جمع اسیران مسلمان در آمدی ؟ حضرت نرجس پاسخ داد : شبی حضرت امام حسن عسکری (ع) را در خواب دیدم ایشان فرمودند :فلان روز جدت قیصر لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد در آ ن روز تو به طور ناشناس و در لباس خدمت کاران به همراه عده ای از کنیزان از فلان راه به آنها ملحق شو ، من هم دستور آن حضرت را اجرا کرده و در لباس خدمت کاران به لشکر روم پیوستم، دیده بانان سپاه اسلام ما را دیدند و اسیر کردند من تاکنون به کسی نگفته ام که نوه پادشاه روم هستم. بشربن سلیمان نرجس خاتون را نزد امام علی النقی برد و آن حضرت نیز او را برای فرا گیری واجبات دینی و اعمال مستحبی به پیش حکیمه خاتون برد و به او خطاب کرد که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد است . (بحارالنوارج 51، ص 6 به بعد ) 4.زلیخا قبل از ازدواج با عزیز مصر یوسف را در خواب دیده بود نوشته اند شبی زلیخا در خواب صورت و چهره یوسف را به او نشان دادند و گفتند او شوهر تو است .پرسید: این جوان که مرا نامزد او کردید کیست ؟ گفتند: این عزیز مصر است . چون عزیز مصر او را خواستگاری کرد و زلیخا را به مصر بردند، چون وارد مصر شد و عزیز را دید، آهی کشید. دایه اش پرسید: سبب آهی که کشیدی چه بود.گفت : جوانی در خواب به من نشان دادند و گفتند این عزیز مصر است و شوهر تو است و این عزیز، غیر از آن عزیزی است که در عالم رؤ یا دیدم . در این خیال بود تا وقتی که شوهرش عزیز مصر یوسف را خرید و به خانه آورد، چشم زلیخا که به جمال یوسف افتاد رنگ از رویش پرید و به دایه اش ‌ گفت : اینست آن صورتی که در خواب به من نشان دادند و مرا نامزد او کردند. این ماجرا چندین سال طول کشید که یوسف عزیز مصر شد و زلیخا پیر و کور و فقیر شد. حق تعالی زلیخا را جوان کرد و یوسف به امر خدا او را تزویج نمود. (با کمی تلخیص به نقل از حُسن یوسف، محمد غزالی، ترجمه مسعود انصاری / 161 – 163٫)
عنوان سوال:

چهار زنی که قبل ازدواج خواب شوهرانشان را دیده اند؟


پاسخ:

چهار زنی که قبل ازدواج خواب شوهرانشان را دیده اند؟

پاسخ: برخی از زنانی که قبل از ازدواج خواب شوهرانشان دیده اند به قرار ذیل می باشند:
1.حضرت خدیجه سلام الله علیها و خواب دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
حضرت خدیجه شبی در خواب دید که خورشید بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمد و در خانه او فرود آمد. ایشان خواب خود را برای عمویش ورقه بن نوفل تعریف کرد، وی که از دانایان عرب بود خواب وی را چنین تعبیر کرد که: (با مرد بزرگی ازدواج خواهی کرد که شهرت او عالم گیر خواهد شد.)(فرازهایی از تاریخ اسلام، جعفر سبحانی، ص 82-85)

2.صفیه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
صفیّه آخرین همسر پیامبر اکرم است که به خانه رسول خدا آمد. وی دختر حی بن اُخطب و از سلاله هارون برادر موسی (علیهما السلام) است از ناحیه پدری و مادری به قبایل یهود بنی نظیر و بنی قریظه متصل است، قبل از نزاع بین مسلمین و آن دو قبیله شبی در خواب ماه را می بیند که از طرف مدینه به دامن او افتاده است و جریان را به شوهرش اطلاع می دهد، شوهر یهودی او و دشمن کینه توز نبی مکرّم - صلی الله علیه وآله - چنان سیلی به صورتش می زند که بعد از مدتی که اسیر گردید روی او نیلی بود و سپس به صفیّه می گوید قصد همسری پادشاه مدینه را نمودید. مدتی می گذرد بعد از مرگ شوهرش در جنگ به اسارت مسلمین درمی آید کنیز و اسیر مسلمین و سهم نبی مکرم می گردد پیامبر گرامی او را مخیّر به رجعت نزد قوم و قبیله یهودی خویش می کند و یا این که مسلمان شود آن گاه به عقد نبی مکرّم - صلی الله علیه وآله - درآید صفیّه دومی را غنیمت می شمارد اسلام می آورد و همسر حضرت می گردد این در حالی است که قبل از این دو بار ازدواج نموده بود. (اسدُالغابه، ج 5، ص 490، 491. الاستیعاب، ج 4، ص 1871، 1873.)

3.حضرت نرجس خاتون و خواب دیدن امام عسگری علیه السلام
بشر بن سلیمان برده فروش که از اولادان ابو ایوب انصاری واز شیعیان وهمسایه حضرت امام علی النقی(ع) است می گوید روزی امام توسط غلام خود مرا احضار کرد و فرمود :می خواهم تورا به فضیلتی بزرگ که مایه برتری تو بر شیعیان می شود برسانم . سپس با خط مبارک خود نامه ای به خط رومی نوشته وآن را مهر کرد و به همراه دویست و بیست اشرفی به من تحویل داد و فرمود : به بغداد برو واز میان اسیران رومی که با کشتی به آنجا آورده شده اند کنیزی را به این خصوصیات از عمربن زید خریداری کن، پیش از تو کسی می خواهد آن کنیز را به سیصد دینار بخرد اما آن کنیز به زبان عربی می گوید اگر تو حضرت سلیمان ودارای حشمت او باشی من به تو رغبتی ندارم ، بیهوده مالت را از بین نبر.
بشر بن سلیمان به منظور اجرای دستور امام علی النقی (ع) روانه بغداد شد . حوادث همانگونه که آن حضرت فرموده بود یک به یک اتفاق افتاد.
بشربن سلیمان وقتی فروشنده را دید نامه امام را به وی داد و گفت این نامه را به کنیز بده در صورتی که خواست آن را به من بفروش.
نامه به نرجس خاتون رسید او پس از باز کردن و خواندن مطالب نامه به شدت گریست و به برده فروش خطاب کرد که من را به صاحب این نامه بفروش،اگر از این کار امتناع کنی خود را هلاک می سازم. حضرت نرجس خاتون نامه را می بوسید و می گریست.
بشر بن سلیمان بعد از توافق با برده فروش خطاب به حضرت نرجس می گفت : آیا نامه ای را می بوسی که نویسنده آنرا نمی شناسی ؟
نرجس گفت: معرفت و شناخت تو اندک است اگر پیامبر و جانشینان آنان را می شناختی چنین نمی گفتی ، گوش کن تا ماجرای خود را برایت بگوییم . من نوه قیصر پادشاه روم هستم در آن شب بعد از برهم خوردن مراسم عقد خواب دیدم که حضرت عیسی و گروهی از حواریون در قصر جدم اجتماع کرده اند همان جایی که تخت پسر عموی پدرم مستقر بود میزی که نور از آن می درخشید قرارداشت طولی نکشید که حضرت محمد (ص) و داماد و جانشینش و جمعی از فرزندان وی وارد قصر شدند ، حضرت عیسی ازآنان استقبال کرد پیامبر اکرم (ص) در حالی که به امام حسن عسکری (ع) اشاره می کرد فرمود : ای روح الله من به خواستگاری دختر وصی شما شمعون ، برای فرزندم آمده ام.
در این حال ، حضرت عیسی نگاهی به شمعون کرد و فرمود: چه شرافتی نصیب تو شده است
با این پیوند مبارک موافقت کن شمعون نیزفرمود: موافقم.
سپس رسول خدا (ص) بالای منبر قرار گرفت و خطبه ای ایراد کرد و ضمن آن خطبه ، مرا به عقد فرزندش درآورد و حاضرین را گواه گرفت.
صبح که بیدار شدم ، خواب خود را از ترس به کسی تعریف نکردم از آن به بعد عشق امام حسن عسکری (ع) تمام وجودم را تسخیر کرد.
از شدت عشق آن حضرت چند روز از خوردن و آشامیدن باز ماندم ؛ کم کم لاغر و رنجور شدم ، طولی نکشید که سخت بیمار شدم بطوری که تمام پزشکان حاذق از علاجم نا امید شدند. دراین هنگام جدم رو به من کرد و گفت هر آرزویی داری بگو تا برآورده کنم.
من هم اسیران مسلمان را به آزاد کردن سفارش کردم ، با آزاد کردن آنها اظهار بهبودی کردم او هم از این واقعه خشنود شد و نسبت به اسیران مسلمان ادای احترام کرد.
چهارده شب بعد از این ماجرا حضرت فاطمه (س) و حضرت مریم و حوریان بهشتی را در خواب دیدم حضرت مریم به من فرمود : ایشان (حضرت زهرا ) بانوی بانوان جهان و مادر شوهر توست
من دامن مبارک حضرت فاطمه (س) را گرفته و گریه می کردم از این که امام حسن عسکری (ع) به دیدنم نیامده بود به وی شکایت کردم . ایشان فرمودند:
او به دیدن تو نمی آید ، چون تو پیرو مذهب نصارا هستی و به خدا شرک می ورزی ، خواهرمن مریم ازدین تو به خدا پناه می برد.اگر می خواهی خدا و حضرت عیسی و حضرت مریم از تو خشنود باشد به یگانگی خدا و خاتمیت پدرم حضرت محمد (ص) گواهی ده.
پرسیدم : آئین مسیحیت را ترک گویم ؟ حضرت فاطمه (س) پاسخ داد : آئین تو همان آئینی نیست که عیسی (ع) به آن ایمان آورد . اگرامروز عیسی (ع) اینجا می بود خودش هم از پدرم محمد (ص) پیروی می کرد.
من هم به تعلیم فاطمه زهرا (س) شهادتین را گفتم و مسلمان شدم، بعد از اسلام آوردن هر شب امام را در خواب می دیدم.
بشر بن سلیمان گوید : از نرجس پرسیدم چه شد که در جمع اسیران مسلمان در آمدی ؟
حضرت نرجس پاسخ داد : شبی حضرت امام حسن عسکری (ع) را در خواب دیدم ایشان فرمودند :فلان روز جدت قیصر لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد در آ ن روز تو به طور ناشناس و در لباس خدمت کاران به همراه عده ای از کنیزان از فلان راه به آنها ملحق شو ، من هم دستور آن حضرت را اجرا کرده و در لباس خدمت کاران به لشکر روم پیوستم، دیده بانان سپاه اسلام ما را دیدند و اسیر کردند من تاکنون به کسی نگفته ام که نوه پادشاه روم هستم.
بشربن سلیمان نرجس خاتون را نزد امام علی النقی برد و آن حضرت نیز او را برای فرا گیری واجبات دینی و اعمال مستحبی به پیش حکیمه خاتون برد و به او خطاب کرد که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد است . (بحارالنوارج 51، ص 6 به بعد )

4.زلیخا قبل از ازدواج با عزیز مصر یوسف را در خواب دیده بود
نوشته اند شبی زلیخا در خواب صورت و چهره یوسف را به او نشان دادند و گفتند او شوهر تو است .پرسید: این جوان که مرا نامزد او کردید کیست ؟ گفتند: این عزیز مصر است .
چون عزیز مصر او را خواستگاری کرد و زلیخا را به مصر بردند، چون وارد مصر شد و عزیز را دید، آهی کشید.
دایه اش پرسید: سبب آهی که کشیدی چه بود.گفت : جوانی در خواب به من نشان دادند و گفتند این عزیز مصر است و شوهر تو است و این عزیز، غیر از آن عزیزی است که در عالم رؤ یا دیدم .
در این خیال بود تا وقتی که شوهرش عزیز مصر یوسف را خرید و به خانه آورد، چشم زلیخا که به جمال یوسف افتاد رنگ از رویش پرید و به دایه اش ‌ گفت : اینست آن صورتی که در خواب به من نشان دادند و مرا نامزد او کردند.
این ماجرا چندین سال طول کشید که یوسف عزیز مصر شد و زلیخا پیر و کور و فقیر شد.
حق تعالی زلیخا را جوان کرد و یوسف به امر خدا او را تزویج نمود. (با کمی تلخیص به نقل از حُسن یوسف، محمد غزالی، ترجمه مسعود انصاری / 161 – 163٫)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین