سلام 1-در داستان سیلی خوردن حضرت زهرا س آیا واقعا مغیره بی ایشان سیلی زد؟چراکه اگر منظور مغیره بن شعبه باشد وی والی کوفه بوده و چطور در مدینه حاضر شده است؟اصل داستان را بیان نمایید. 2-منظور از قنفذ کیست؟آیا عمربن خطاب است یا کس دیگری است؟ پاسخ: امام حسن علیه السلام در باره مغیره بن شعبه فرمود : ای مغیرة بن شعبه! تو دشمن خدا , رها کننده کتاب خدا , تکذیب کننده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می باشی. تو زناکار بودی , سنگسار نمودنت را عمر به تاخیر انداخت , تو کسی هستی که حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و اله را مورد ضرب و شتم قرار دادی تا اینکه بر اثر ضربتهای تو خونریزی و فرزندش را سقط کرد. ای مغیره! (1) توضیح مختصری در باره مغیره بن شعبه: بنا به نقل بعضی مورخین یکی از چهارنفر سیاستگذار فتنه و دسیسه جهان عرب آنروز بود که این چهار نفر عبارت بودند از: ابوسفیان-معاویه-عمروعاص و مغیرة بن شعبه.(2) ابن ابی الحدید سنی درباره مغیره می نویسد: مغیرة بن شعبه کسی است که از زمان حیات رسول صل الله علیه و آله و سلم بغض و کینه و دشمنی خاصی با علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و بغض او با همه بنی هاشم مخصوصا علی بن ابیطالب علیه السلام امری معلوم و بر همگان آشکار است. و زمانیکه با معاویه بیعت صورت گرفت مغیرة از طرف معاویه خطبائی را مامور کرد تا در خطابه های خود علی بن ابیطالب را لعن گویند. (3) جرجی زیدان در باره وی می نویسد: اگر شهر هشت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن بدون فریب و فسون کسی بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هشت دروازه بیرون می جهد. (4) در ( الغارات ) آمده است: مغیره بن شعبه یکی از دشمنان علی علیه السّلام بود که از زمان پیامبر نسبت به آن بزرگوار کینه داشت، او جزء کسانی بود که سعی میکردند مانع خلافت علی علیه السّلام شوند و در نقشههای خود موفق هم شدند. مغیرة در تمام جریانهای سیاسی و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار میگرفت. با تشکیلات مرموز قریش و مخالفان امیر المؤمنین همکاری میکرد، در زمان عمر بن خطاب و عثمان در کارهای حکومتی سهیم و در ولایات حکومت میکرد. در حوادث زمان عثمان که منجر به کشتن او شد، کنارهگیری کرد، در طائف زندگی میکرد و خود را از صحنه سیاسی بیرون کرده بود، بعد از شهادت علی علیه السّلام و صلح امام حسن با معاویه از طائف به عراق آمد و به معاویه پیوست و حاکم کوفه شد. ابن اثیرمی گوید: مغیرة بن شعبه ثقفی مکنی به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد و در صلح حدیبیه حضور داشت، شعبی گوید: در میان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاویة، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و زیاد بن عبیده . در جنگ قادسیه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، در جنگ یرموک چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والی بصره کرد و در آن جا مرتکب زنا شد و عزل گردید، بعد از آن والی کوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه که عثمان به خلافت رسید و او را عزل کرد. او بعد از قتل عثمان کنارهگیری نمود و با کسی همکاری نکرد تا آنگاه که معاویه به خلافت رسید، او در کوفه نزد معاویه رفت، معاویه عبد الله بن عمرو بن عاص را والی کوفه کرده بود، او به معاویه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص دادهای و کوفه را به فرزندش، اینک خود را در میان دهان دو شیر قرار دادهای؟! معاویه بعد از شنیدن این سخن عبد الله را از کوفه عزل کرد و مغیره را به جای او گذاشت، او در کوفه حکومت میکرد و در سال پنجاه درگذشت، گویند وی با هزار زن آمیزش کرده بود!، داستان زنای او در بصره در کتب تاریخی مشروحا آمده، و اخبار او بسیار زیاد و در کتب تاریخ و سیره آمده است جویندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مراجعه کنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز الله عطاردی ،ص:569) همچنین وی از کسانی است که جسارتهای بسیاری را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روا داشته است. در مورد پستی شخصیت وی و نوع عجیب و زشت اسلام آوردن او درکتاب الطبقات الکبری چنین آمده است: واقدی از محمد بن سعید ثقفی و عبد الرحمان بن عبد العزیز و عبد الملک بن عیسی ثقفی و عبد الله بن عبد الرحمان بن یعلی بن کعب و محمد بن یعقوب بن عتبة، از پدرش و دیگران نقل میکند مغیرة بن شعبه میگفته است: ما گروهی از اعراب بودیم که به آیین جاهلی خویش سخت پایبند و سرپرست بتخانه لات بودیم و من چنان بودم که اگر میدیدم همه قوم من مسلمان شدهاند، هرگز از ایشان پیروی نمیکردم. گروهی از بنی مالک تصمیم گرفتند پیش مقوقس بروند و هدایایی به او تقدیم کنند، من هم تصمیم گرفتم با آنان بروم و در عین حال با عمویم عروة بن مسعود در این باره مشورت کردم. مرا از آن نهی کرد و گفت: هیچ کس از برادرانت و افراد قبیلهات همراه تو نیست. من رأی او را نپذیرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همکیشان من کسی جز من همراه ایشان نبود. چون به اسکندریه رسیدیم دیدیم مقوقس بر جایگاه خود که مشرف بر دریا بود نشسته است. من سوار بر زورقی شدم و خود را در برابر جایگاهش رساندم. مقوقس چون مرا دید که ناشناسم کسی را مأمور کرد از من بپرسد کیستم و چه میخواهم. چون آن شخص از من پرسید، گفتم به چه منظوری آمدهایم. مقوقس فرمان داد ما را در کلیسا مسکن دادند و پذیرایی کردند. سپس ما را فراخواند و چون پیش او رفتیم نخست به سالار بنی مالک نگریست و او را پیش خود فراخواند و کنار خود نشاند و پرسید آیا همگی از بنی مالک هستید؟ گفت: آری جز یک مرد که از احلاف (احلاف یعنی همپیمانان دوره جاهلی که با یک دیگر پیمان میبستند و گاه در قبال یهودیت و مسیحیت از آیین اعراب جاهلی و پیرامون آن به احلاف تعبیر میشده است) است و مرا به او معرفی کرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هدیههای خویش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهایی داد و برخی را بر برخی امتیاز داد و بیشتر بخشید. نسبت به من کوتاهی کرد و چیزی که در خور باشد نداد. بنی مالک برای خانوادههای خود هدایایی خریدند و شاد بودند و هیچ یک از آنان حاضر نشد با من مواسات کند. آنان از مصر بیرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مینوشیدند و من هم با ایشان مینوشیدم، ولی نفس من سرکشی میکرد و با خود میگفتم اینها با این هدایا که مقوقس به آنان ارزانی داشته به طایف باز میگردند و به همه قوم من خبر خواهند داد که پادشاه نسبت به من اعتنایی نکرد و مرا خوار و زبون ساخت و به این سبب تصمیم گرفتم آنان را بکشم. چون به منطقه بساق رسیدیم خود را به بیماری زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه میشود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به بادهنوشی دعوت کردند. گفتم: سرم سخت درد میکند ولی مینشینم و به شما باده مینوشانم. تعجب نکردند من نشستم و شروع به ساقیگری کردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهای آکنده به ایشان دادم چندان که سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنکه چیزی بفهمند خوابیدند. من برجستم و همه را کشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پیامبر آمدم. در آن هنگام پیامبر (ص) را دیدم که با یاران خود در مسجد خویش نشسته است، من که جامه سفر بر تن داشتم به شیوه مسلمانان به او سلام دادم. پیامبر (ص) به ابو بکر بن ابی قحافه نگریست. ابو بکر که مرا میشناخت پرسید برادرزاده عروهای؟ گفتم: آری و آمدهام گواهی دهم که خدایی جز خداوند نیست و محمد رسول خداست... ابو بکر پرسید آیا از مصر میآیید؟ گفتم: آری. گفت: آن اشخاص قبیله مالک که همراه تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آنان همانی که میان اعراب پیش میآید اتفاق افتاد و ما همگان مشرک بودیم، آنان را کشتم و غنایم ایشان را برداشتم و پیش رسول خدا آوردهام که خمس آن را بردارد!! یا هر نظری که دارد عمل فرماید، که به هر حال اینها غنایمی است که از مشرکان به دست آمده است و من اکنون مسلمانم و به پیامبری محمد (ص) تصدیق دارم. پیامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را میپذیرم، ولی هیچ چیز از اموال آنان را نمیگیرم و خمس آن را هم تصرف نمیکنم که این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیری در آن نیست.(ترجمه الطبقات الکبری، ج4، ص 258) قنفذ غلام عمر و یکی از پست ترین و شرورترین افرادی است که در هتک حرمت حضرت زهرا(س) و ورود نابخردانه به خانه حضرت زهرا و ضرب و شتم حضرت زهرا شرکت مستقیم داشت، او فردی خشن و متعصب و بی ولایت و مزدور خلفا بود، در روایت است که به خاطر همین خوش خدمتی ها به خلفای وقت، خلفا از وی حمایت سیاسی به عمل می آوردند و جوائز و پاداشهایی برای او منظور می نمودند، در روایت آمده که عباس بن عبدالمطلب می گوید به علی(ع) عرض کردم چه مانع شد که آن فلانی(عمر) حقوق همه کارگزاران خود را نصف کرد ولی حقوق قنفذ را به تمامی داد، علی (ع) نگاهی به اطراف خود کرد و آنگاه دیدگانش پر از اشک شد و فرمود در پاداش آن تازیانه ای است که به فاطمه زد و در حالی چشم از جهان فرو بست که اثر آن تازیانه چون دملی بر بازوی او باقی مانده بود.( کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی، ص 87) علمای بزرگ ما هم یکی از اسباب شهادت حضرت زهرا(س) و سقط محسن را قنفذ می دانند. سلیم بن قیس هلالی شیعی می نویسد : هنگامی که فاطمه سلام الله علیها خود را میان شوهرش و قنفذ قرار داد ، قنفذ او را با تازیانه زد ، عمر هم پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او (علی علیه السلام) مانع شد او را بزن . قنفذ حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط کرد ... (کتاب سلیم بن قیس - تحقیق اسماعیل الأنصاری زنجانی - ص 153). ------------------------------------------------ 1- شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص117./ علامه سید جعفر مرتضی عاملی، رنجهای زهراء، ترجمه: محمد سپهری، چاپ: اول 1378 ، انتشارات أیام، ص 237 . / الاحتجاج شیخ طوسی ،ج1 ،ص414 /بحارالنوار،ج43،ص197 . 2- شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص117. 3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج13و 14و 16 ص22وص70 و ص 101. 4- بر گرفته از سایت: http://www.farhangsara.com/fzarbolmasal_inbeondar.htm
سلام 1-در داستان سیلی خوردن حضرت زهرا س آیا واقعا مغیره بی ایشان سیلی زد؟چراکه اگر منظور مغیره بن شعبه باشد وی والی کوفه بوده و چطور در مدینه حاضر شده است؟اصل داستان را بیان نمایید. 2-منظور از قنفذ کیست؟آیا عمربن خطاب است یا کس دیگری است؟
سلام 1-در داستان سیلی خوردن حضرت زهرا س آیا واقعا مغیره بی ایشان سیلی زد؟چراکه اگر منظور مغیره بن شعبه باشد وی والی کوفه بوده و چطور در مدینه حاضر شده است؟اصل داستان را بیان نمایید. 2-منظور از قنفذ کیست؟آیا عمربن خطاب است یا کس دیگری است؟
پاسخ: امام حسن علیه السلام در باره مغیره بن شعبه فرمود : ای مغیرة بن شعبه! تو دشمن خدا , رها کننده کتاب خدا , تکذیب کننده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می باشی. تو زناکار بودی , سنگسار نمودنت را عمر به تاخیر انداخت , تو کسی هستی که حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و اله را مورد ضرب و شتم قرار دادی تا اینکه بر اثر ضربتهای تو خونریزی و فرزندش را سقط کرد. ای مغیره! (1)
توضیح مختصری در باره مغیره بن شعبه:
بنا به نقل بعضی مورخین یکی از چهارنفر سیاستگذار فتنه و دسیسه جهان عرب آنروز بود که این چهار نفر عبارت بودند از: ابوسفیان-معاویه-عمروعاص و مغیرة بن شعبه.(2)
ابن ابی الحدید سنی درباره مغیره می نویسد: مغیرة بن شعبه کسی است که از زمان حیات رسول صل الله علیه و آله و سلم بغض و کینه و دشمنی خاصی با علی بن ابیطالب علیه السلام داشت و بغض او با همه بنی هاشم مخصوصا علی بن ابیطالب علیه السلام امری معلوم و بر همگان آشکار است. و زمانیکه با معاویه بیعت صورت گرفت مغیرة از طرف معاویه خطبائی را مامور کرد تا در خطابه های خود علی بن ابیطالب را لعن گویند. (3)
جرجی زیدان در باره وی می نویسد: اگر شهر هشت دروازه ای باشد و از هیچ دروازه آن بدون فریب و فسون کسی بیرون آمدن نتواند، مغیره از تمام آن هشت دروازه بیرون می جهد. (4)
در ( الغارات ) آمده است: مغیره بن شعبه یکی از دشمنان علی علیه السّلام بود که از زمان پیامبر نسبت به آن بزرگوار کینه داشت، او جزء کسانی بود که سعی میکردند مانع خلافت علی علیه السّلام شوند و در نقشههای خود موفق هم شدند. مغیرة در تمام جریانهای سیاسی و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار میگرفت. با تشکیلات مرموز قریش و مخالفان امیر المؤمنین همکاری میکرد، در زمان عمر بن خطاب و عثمان در کارهای حکومتی سهیم و در ولایات حکومت میکرد.
در حوادث زمان عثمان که منجر به کشتن او شد، کنارهگیری کرد، در طائف زندگی میکرد و خود را از صحنه سیاسی بیرون کرده بود، بعد از شهادت علی علیه السّلام و صلح امام حسن با معاویه از طائف به عراق آمد و به معاویه پیوست و حاکم کوفه شد.
ابن اثیرمی گوید: مغیرة بن شعبه ثقفی مکنی به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد و در صلح حدیبیه حضور داشت، شعبی گوید: در میان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاویة، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و زیاد بن عبیده . در جنگ قادسیه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، در جنگ یرموک چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والی بصره کرد و در آن جا مرتکب زنا شد و عزل گردید، بعد از آن والی کوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه که عثمان به خلافت رسید و او را عزل کرد.
او بعد از قتل عثمان کنارهگیری نمود و با کسی همکاری نکرد تا آنگاه که معاویه به خلافت رسید، او در کوفه نزد معاویه رفت، معاویه عبد الله بن عمرو بن عاص را والی کوفه کرده بود، او به معاویه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص دادهای و کوفه را به فرزندش، اینک خود را در میان دهان دو شیر قرار دادهای؟! معاویه بعد از شنیدن این سخن عبد الله را از کوفه عزل کرد و مغیره را به جای او گذاشت، او در کوفه حکومت میکرد و در سال پنجاه درگذشت، گویند وی با هزار زن آمیزش کرده بود!، داستان زنای او در بصره در کتب تاریخی مشروحا آمده، و اخبار او بسیار زیاد و در کتب تاریخ و سیره آمده است جویندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مراجعه کنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، ترجمه عزیز الله عطاردی ،ص:569)
همچنین وی از کسانی است که جسارتهای بسیاری را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روا داشته است. در مورد پستی شخصیت وی و نوع عجیب و زشت اسلام آوردن او درکتاب الطبقات الکبری چنین آمده است: واقدی از محمد بن سعید ثقفی و عبد الرحمان بن عبد العزیز و عبد الملک بن عیسی ثقفی و عبد الله بن عبد الرحمان بن یعلی بن کعب و محمد بن یعقوب بن عتبة، از پدرش و دیگران نقل میکند مغیرة بن شعبه میگفته است: ما گروهی از اعراب بودیم که به آیین جاهلی خویش سخت پایبند و سرپرست بتخانه لات بودیم و من چنان بودم که اگر میدیدم همه قوم من مسلمان شدهاند، هرگز از ایشان پیروی نمیکردم. گروهی از بنی مالک تصمیم گرفتند پیش مقوقس بروند و هدایایی به او تقدیم کنند، من هم تصمیم گرفتم با آنان بروم و در عین حال با عمویم عروة بن مسعود در این باره مشورت کردم. مرا از آن نهی کرد و گفت: هیچ کس از برادرانت و افراد قبیلهات همراه تو نیست. من رأی او را نپذیرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همکیشان من کسی جز من همراه ایشان نبود. چون به اسکندریه رسیدیم دیدیم مقوقس بر جایگاه خود که مشرف بر دریا بود نشسته است. من سوار بر زورقی شدم و خود را در برابر جایگاهش رساندم. مقوقس چون مرا دید که ناشناسم کسی را مأمور کرد از من بپرسد کیستم و چه میخواهم. چون آن شخص از من پرسید، گفتم به چه منظوری آمدهایم. مقوقس فرمان داد ما را در کلیسا مسکن دادند و پذیرایی کردند. سپس ما را فراخواند و چون پیش او رفتیم نخست به سالار بنی مالک نگریست و او را پیش خود فراخواند و کنار خود نشاند و پرسید آیا همگی از بنی مالک هستید؟ گفت: آری جز یک مرد که از احلاف (احلاف یعنی همپیمانان دوره جاهلی که با یک دیگر پیمان میبستند و گاه در قبال یهودیت و مسیحیت از آیین اعراب جاهلی و پیرامون آن به احلاف تعبیر میشده است) است و مرا به او معرفی کرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هدیههای خویش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهایی داد و برخی را بر برخی امتیاز داد و بیشتر بخشید. نسبت به من کوتاهی کرد و چیزی که در خور باشد نداد. بنی مالک برای خانوادههای خود هدایایی خریدند و شاد بودند و هیچ یک از آنان حاضر نشد با من مواسات کند. آنان از مصر بیرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مینوشیدند و من هم با ایشان مینوشیدم، ولی نفس من سرکشی میکرد و با خود میگفتم اینها با این هدایا که مقوقس به آنان ارزانی داشته به طایف باز میگردند و به همه قوم من خبر خواهند داد که پادشاه نسبت به من اعتنایی نکرد و مرا خوار و زبون ساخت و به این سبب تصمیم گرفتم آنان را بکشم. چون به منطقه بساق رسیدیم خود را به بیماری زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه میشود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به بادهنوشی دعوت کردند. گفتم: سرم سخت درد میکند ولی مینشینم و به شما باده مینوشانم. تعجب نکردند من نشستم و شروع به ساقیگری کردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهای آکنده به ایشان دادم چندان که سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنکه چیزی بفهمند خوابیدند. من برجستم و همه را کشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پیامبر آمدم. در آن هنگام پیامبر (ص) را دیدم که با یاران خود در مسجد خویش نشسته است، من که جامه سفر بر تن داشتم به شیوه مسلمانان به او سلام دادم. پیامبر (ص) به ابو بکر بن ابی قحافه نگریست. ابو بکر که مرا میشناخت پرسید برادرزاده عروهای؟ گفتم: آری و آمدهام گواهی دهم که خدایی جز خداوند نیست و محمد رسول خداست... ابو بکر پرسید آیا از مصر میآیید؟ گفتم: آری. گفت: آن اشخاص قبیله مالک که همراه تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آنان همانی که میان اعراب پیش میآید اتفاق افتاد و ما همگان مشرک بودیم، آنان را کشتم و غنایم ایشان را برداشتم و پیش رسول خدا آوردهام که خمس آن را بردارد!! یا هر نظری که دارد عمل فرماید، که به هر حال اینها غنایمی است که از مشرکان به دست آمده است و من اکنون مسلمانم و به پیامبری محمد (ص) تصدیق دارم. پیامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را میپذیرم، ولی هیچ چیز از اموال آنان را نمیگیرم و خمس آن را هم تصرف نمیکنم که این مال با مکر و حیله به دست آمده و خیری در آن نیست.(ترجمه الطبقات الکبری، ج4، ص 258)
قنفذ غلام عمر و یکی از پست ترین و شرورترین افرادی است که در هتک حرمت حضرت زهرا(س) و ورود نابخردانه به خانه حضرت زهرا و ضرب و شتم حضرت زهرا شرکت مستقیم داشت، او فردی خشن و متعصب و بی ولایت و مزدور خلفا بود، در روایت است که به خاطر همین خوش خدمتی ها به خلفای وقت، خلفا از وی حمایت سیاسی به عمل می آوردند و جوائز و پاداشهایی برای او منظور می نمودند، در روایت آمده که عباس بن عبدالمطلب می گوید به علی(ع) عرض کردم چه مانع شد که آن فلانی(عمر) حقوق همه کارگزاران خود را نصف کرد ولی حقوق قنفذ را به تمامی داد، علی (ع) نگاهی به اطراف خود کرد و آنگاه دیدگانش پر از اشک شد و فرمود در پاداش آن تازیانه ای است که به فاطمه زد و در حالی چشم از جهان فرو بست که اثر آن تازیانه چون دملی بر بازوی او باقی مانده بود.( کوثر ولایت، عبدالرحیم موگهی، ص 87)
علمای بزرگ ما هم یکی از اسباب شهادت حضرت زهرا(س) و سقط محسن را قنفذ می دانند. سلیم بن قیس هلالی شیعی می نویسد : هنگامی که فاطمه سلام الله علیها خود را میان شوهرش و قنفذ قرار داد ، قنفذ او را با تازیانه زد ، عمر هم پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او (علی علیه السلام) مانع شد او را بزن . قنفذ حضرت زهرا را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط کرد ... (کتاب سلیم بن قیس - تحقیق اسماعیل الأنصاری زنجانی - ص 153).
------------------------------------------------
1- شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص117./ علامه سید جعفر مرتضی عاملی، رنجهای زهراء، ترجمه: محمد سپهری، چاپ: اول 1378 ، انتشارات أیام، ص 237 . / الاحتجاج شیخ طوسی ،ج1 ،ص414 /بحارالنوار،ج43،ص197 .
2- شیخ عباس قمی، رنجها و فریاد های فاطمه ترجمه بیت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردی، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص117.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج13و 14و 16 ص22وص70 و ص 101.
4- بر گرفته از سایت: http://www.farhangsara.com/fzarbolmasal_inbeondar.htm
- [سایر] آیا شکستن پهلوی حضرت فاطمه و سیلی خوردن آن حضرت از خلیفه دوم صحت دارد؟
- [سایر] شبهه: از آنجایی که اصحاب پیامبر تا آخر عمر همواره حرمت حضرت زهرا (س) را نگه داشتند، غضب فاطمه (س) چه ربطی به عمر و ابوبکر دارد؟
- [سایر] منبع دقیق این روضه که مداحان در مجالس میخوانند کجا است؛ ماجرای کوچه بنیهاشم و حضرت زهرا(س) و اینکه عمر نوشتهای درباره فدک را میگیرد و پاره میکند و سیلی به صورت حضرت فاطمه(س) میزنند و....
- [سایر] آیا در قضیه سیلی خوردن، حضرت زهرا (س) همراه امام حسن (ع) بوده یا حضرت زینب؟
- [سایر] آیا در قضیه سیلی خوردن، حضرت زهرا (س) همراه امام حسن (ع) بوده یا حضرت زینب؟
- [سایر] آیا قضیه کتک خوردن حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسط عمر صحت دارد ؟
- [سایر] چرا پیامبر بر دستان حضرت زهرا (س) بوسه می زد؟
- [سایر] چرا پیامبر بر دستان حضرت زهرا (س) بوسه می زد؟
- [سایر] 1. تسبیحات حضرت فاطمه زهرا (س) چیست؟ 2. در قنوت چه چیزهایی می توان گفت؟
- [سایر] ابوبکر و عمر بعد از اطلاع از دفن شبانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه کردند؟
- [امام خمینی] اگر شوهر بخواهد صیغه طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد می گوید: "زوجتی فاطمة خالعتها علی ما بذلت هی طالق" یعنی زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است.
- [آیت الله نوری همدانی] طلاق باید به صیغة عربی صحیح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صیغة طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد باید بگوید : زَوْجَتی فاطِمَهُ طالِقٌ یعنی زن من فاطمه رها است و اگر دیگری را وکیل کند که آن وکیل باید بگوید : زَوْجَهُ مُوَکِلی فاطِمَهُ طالِقٌ .
- [آیت الله سبحانی] طلاق باید به صیغه عربی صحیح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صیغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد، باید بگوید: زَوْجَتِی فاطِمَهُ طالِق یعنی زن من فاطمه رها است و اگر دیگری را وکیل کند آن وکیل باید بگوید: زَوْجَةُ مَوَکِّلِی فاطِمَةُ طالِق.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] طلاق باید به صیغه عربی صحیح و به کلمه (طالق) خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صیغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد باید بگوید: (زَوْجَتی فاطِمَة طالقٌ); یعنی: زن من فاطمه رها است و اگر دیگری را وکیل کند آن وکیل باید بگوید: (زَوْجَةُ مُوکِّلِی فاطِمَةُ طالِقٌ).
- [آیت الله بروجردی] طلاق باید به صیغهی عربی صحیح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صیغهی طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد، باید بگوید:(زَوْجَتی فاطِمَةَ طالِقٌ)؛ یعنی:زن من فاطمه رهاست و اگر دیگری را وکیل کند، آن وکیل باید بگوید:(زَوْجَةَ مُوَکِّلِی فاطِمَةَ طالِقٌ).
- [آیت الله سبحانی] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَتِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِیَ طالِق. یعنی از زنم فاطمه در مقابل مهر او جدا شدم پس او رهاست، و اگر دیگری را وکیل کند وکیل باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَةُ مُوَکِّلِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِیَ طالِق. و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (علی مهرها) (لمهرها) بگوید، اشکال ندارد.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَتِی فَاطِمَةَ عَلی مَا بَذَلَتْ مَهْرِها فَهِیَ طالِقَ ) مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل آنچه بذل کرده او، پس او رهاست. و اگر دیگری را وکیل کند، وکیل باید بگوید: بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلِی فَاطِمَةَ عَلی مَا بَذَلَتْ فَهِیَ طالِق و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (عَلی مَا بَذَلَتْ بمَا بَذَلَتْ) بگوید، اشکال ندارد.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] طلاق باید به صیغه عربی صحیح و به کلمه طالق خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صیغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد؛ باید بگوید زوجتی فاطمه طالق یعنی زن من فاطمه رها است و اگر دیگری را وکیل کند آن وکیل باید بگوید زوجه موکلی فاطمه طالق. و در صورتی که زن معین باشد؛ ذکر نام او لازم نیست.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند؛ چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد؛ باید بگوید بارات زوجتی فاطمه علی ما بذلت فهی طالق یعنی من و زنم فاطمه در مقابل بذل کرده او از هم جدا شدیم پس او رها است. و اگر دیگری را وکیل کند؛ وکیل باید بگوید: عن قبل موکلی بارات زوجته فاطمه علی ما بذلت فهی طالق و در هر دو صورت اگر به جای کلمه (علی ما بذلت) ، (بما بذلت) بگوید اشکال ندارد.
- [آیت الله بروجردی] اگر شوهر بخواهد صیغهی مبارات را بخواند، چنانچه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید:(بارَأْتُ زَوْجَتِی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِی طالِقٌ)؛ یعنی مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رهاست و اگر دیگری را وکیل کند، وکیل باید بگوید:(بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلی فاطِمَةَ عَلی مَهْرِها فَهِی طالِقٌ) و در هر دو صورت اگر به جای کلمة (عَلی مَهْرِها) (بمَهْرها) بگوید اشکال ندارد.