سلام، یه جایی شنیدم که امام علی وقتی یکی از افراد رابه حکومت یکی ازشهرهاگماشت ودیدکه به بدرد حکومت نمی خورد گفت من به خاطر پدرت تورا براین پست گماشتم.آیا این حرف درست است؟ اگردرسته آیابه علم غیب داشتن آن حضرت درتضادنیست؟ یااینکه ایشان درهمه کارهانظر به باطن طرف نمی کردند جامع وکامل توضیح دهید. ممنون پاسخ: دانشجوی گرامی؛ احتمالا منظور شما اشاره به نامه 71 نهج البلاغه است که در آن امیرالمومنین علی علیه السلام خطاب به منذر بن جارود عبدی که در ولایتی که امام به او داده بود خیانت کرد فرمود: اما بعد، درستی پدرت مرا نسبت به تو خوشبین نمود، و فکر کردم پیرو او هستی،و به روش او می روی، ناگاه به من گزارش رسید که در تبعیت از هوای نفس دست بردار نیستی،و ذخیره ای برای آخرتت باقی نمی گذاری، با ویران کردن آخرتت دنیایت را آباد می کنی، و به قیمت جدا شدن از دینت به خویشانت می پیوندی. اگر آنچه از تو به من گزارش شده درست باشد شتر خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است!... اما اینکه چرا امیرالمومنین وی را به حکومت قسمتی از سرزمین اسلامی قرار داد و بعد با توبیخ کردن وی او را از این سمت برکنار کرد باید گفت: اولا منذر بن جارود عبدی هر چند مرتکب اشتباه بزرگی شد اما تا آن زمان هیچ خلافی (لااقل ظاهری) از وی سر نزد بلکه لیاقت و سیاست خود را به رخ همگان کشید، لذا به حکم شرع و عقل، امیرالمومنین دلیلی بر مقابله با وی نداشت و به حکم ظاهری می بایست از وی حمایت می کرد وگرنه مورد طعنه اصحاب خود واقع می شد یا به قول معروف نمی توانست قصاص قبل از جنایت کند اما به محضی که روشن شد وی خیانت کار شده امام به شدت با او مقابله کرد. ثانیا هر چند امام از علم غیب برخوردار است و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادی خود شخصی را به امارت مکانی بر میگزیند ؛ اگر چه براساس علم غیب، از خیانت وی آگاهی دارداما دو مطلب را باید در نظر گرفت: الف. عمل براساس علم غیب، در برخی از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی - سر بازخواهند زد. ب. عمل دائمی براساس علم غیر عادی، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام برای پیروزی در جنگها یا انتخاب حکام یا حتی شفای بیماری خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و ...برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافی گلپایگانی، معارف دین، ج1، ص121.) ثالثا. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهی دارند؛(اصول کافی، ج1، (باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون ...) و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از روایاتی دیگر استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: (اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک)؛( اصول کافی، ج1، (باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا) و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) (هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد).
سلام، یه جایی شنیدم که امام علی وقتی یکی از افراد رابه حکومت یکی ازشهرهاگماشت ودیدکه به بدرد حکومت نمی خورد گفت من به خاطر پدرت تورا براین پست گماشتم.آیا این حرف درست است؟ اگردرسته آیابه علم غیب داشتن آن حضرت درتضادنیست؟ یااینکه ایشان درهمه کارهانظر به باطن طرف نمی کردند جامع وکامل توضیح دهید. ممنون
سلام، یه جایی شنیدم که امام علی وقتی یکی از افراد رابه حکومت یکی ازشهرهاگماشت ودیدکه به بدرد حکومت نمی خورد گفت من به خاطر پدرت تورا براین پست گماشتم.آیا این حرف درست است؟ اگردرسته آیابه علم غیب داشتن آن حضرت درتضادنیست؟ یااینکه ایشان درهمه کارهانظر به باطن طرف نمی کردند جامع وکامل توضیح دهید. ممنون
پاسخ: دانشجوی گرامی؛ احتمالا منظور شما اشاره به نامه 71 نهج البلاغه است که در آن امیرالمومنین علی علیه السلام خطاب به منذر بن جارود عبدی که در ولایتی که امام به او داده بود خیانت کرد فرمود:
اما بعد، درستی پدرت مرا نسبت به تو خوشبین نمود، و فکر کردم پیرو او هستی،و به روش او می روی، ناگاه به من گزارش رسید که در تبعیت از هوای نفس دست بردار نیستی،و ذخیره ای برای آخرتت باقی نمی گذاری، با ویران کردن آخرتت دنیایت را آباد می کنی، و به قیمت جدا شدن از دینت به خویشانت می پیوندی. اگر آنچه از تو به من گزارش شده درست باشد شتر خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است!...
اما اینکه چرا امیرالمومنین وی را به حکومت قسمتی از سرزمین اسلامی قرار داد و بعد با توبیخ کردن وی او را از این سمت برکنار کرد باید گفت:
اولا منذر بن جارود عبدی هر چند مرتکب اشتباه بزرگی شد اما تا آن زمان هیچ خلافی (لااقل ظاهری) از وی سر نزد بلکه لیاقت و سیاست خود را به رخ همگان کشید، لذا به حکم شرع و عقل، امیرالمومنین دلیلی بر مقابله با وی نداشت و به حکم ظاهری می بایست از وی حمایت می کرد وگرنه مورد طعنه اصحاب خود واقع می شد یا به قول معروف نمی توانست قصاص قبل از جنایت کند اما به محضی که روشن شد وی خیانت کار شده امام به شدت با او مقابله کرد.
ثانیا هر چند امام از علم غیب برخوردار است و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهی دارند؛ اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادی است و علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادی خود شخصی را به امارت مکانی بر میگزیند ؛ اگر چه براساس علم غیب، از خیانت وی آگاهی دارداما دو مطلب را باید در نظر گرفت:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخی از موارد با حکمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی - سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمی براساس علم غیر عادی، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام برای پیروزی در جنگها یا انتخاب حکام یا حتی شفای بیماری خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخیر جن و ...برای غیبگویی و کشف غیرعادی حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافی گلپایگانی، معارف دین، ج1، ص121.)
ثالثا. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهی دارند؛(اصول کافی، ج1، (باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماکان و ما یکون ...) و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از روایاتی دیگر استفاده میشود که این علم به صورت بالفعل نیست بلکه شأنی است؛ یعنی، هرگاه اراده کنند و بخواهند که چیزی را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد کرد: (اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلک)؛( اصول کافی، ج1، (باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا) و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) (هر گاه امام اراده کند که چیزی را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد).
- [سایر] 1-سلام حاجی.خسته نباشی.روزتون مبارک باشه.ان شاا... همیشه سلامت باشین. 2-از شما و همه دوستان تقاضا می کنم برای یکی از پیر غلام های اهل بیت به نام حاج حسن باباخانیان که در بیمارستان بستری شدن دعا کنید.خصوصا این ایام تا با عنایت حضرت زهرا (س) سلامتی ایشون حاصل بشه. 3-در مورد دوره جدید نوپا و اتمام دورههای 1و2 حرف زدین . علی رغم میل باطنی ما ,خانواده نوپا باید تموم بشه البته به نظر من نه به این زودی !! منظورم این که الان ما به یه مقدار وقت نیاز داریم تا راهنمایی های شما رو واسه خودمون جمع و جور کنیم و اصطلاحا بگذاریم تا \"مثل برنج دم بکشه\" وجا بیفته . حالا یه وقفه کوتاه لازم داشته باشیم... حاجی ما خیلی داریم به شما انس میگیریم دوست ندارم این ساعت های با شما بودن به عادت تبدیل بشه. 4- نمی تونم ... 5- به خاطر این همه وقت و لطف و محبت که خرج ما میکنین ممنون ممنون ممنون ممنون. \" چه غم دیوار نوپا را که دارد چون تو پشتیبان \"
- [سایر] سلام خدمت حاج آقا مرادی عزیز می خواستم چند تا نکته که به ذهنم میاد بگم: 1- مواظب باشید محبوبیتتان فریبتان ندهد و باعث توقفتان نشود.معمولا اطرافیان تو این زمینه خیلی موثرند.فید بک های مثبتشان خطرناکه. 2- سعی کنید دل کسی رو نشکونید.چون آدم ها وقتی سرشون شلوغ میشه این چیزا به طور طبیعی پیش میاد. 3- از راه حلقه آیات و روایات خارج نشید.(مثل بعضی بزرگوارانی که به ورطه شاعری می افتند و حرف هاشون به منبع وحی متصل نیست وفقط برای جذب جوانان حرف می زنند.)امام رضا (ع) می فرمایند: شما زیبایی های کلام ما را بگویید مردم خودشون میان. اگر راهمون درست باشه لازم نیست چیز دیگه ای قاطیش کنیم.این اتصال به آیات و روایات رو از دست ندین. 4- سعی کنید چند نفر رو داشته باشید که از بیرون اشکالاتتون رو به شما بگن.(اگه از اساتیدتون باشه بهتره) من خودم خیلی ها رو دیدم که چون این اتاق فکر رو ندارن اشکالات ریزشان بزرگ شده و به زمین خورده اند.میگن مرحوم میرزای شیرازی یکی رو میذاشته که بعد از منبر بهش بتوپه تا مغرور نشه. 5- سعی کنید برای خودتون یه تیم از طلاب مستعد درست کنید و آروم آروم باهاشون کار کنید تا بتون کمکتون باشند. الآن خیلی مراجعه کننده دارید. بعدا نمیتونید پاسخگو باشید.چه اشکالی داره که به مرور بتونین یه مرکز درست کنین که بتونه بر اساس دین اسلام مشکلات اینچنینی رو حل کنه. این همه روانشناس داریم که کاری هم نمی کنند. امثال حضرتعالی باید پیشقدم بشن. 6- اگه حاصل عمر همه ما این باشه که فقط گره یه نفر باز بشه برامون بسه. کارتون خیلی مقدسه. یه اتاق فکر و نظارت بذارید(نه حتما تشکیلات عریض و طویل) تا کارتون دوام پیدا کنه. برای خودتون چشم انداز داشته باشید.چشم ناظر داشته باشید. 7- من خیلی کوچک تر از این حرفام که بخوام به شما انتقاد کنم.احساس کردم که باید این حرف ها رو بزنم.لحنم هم مناسب نبود. ولی به قول شهید بهشتی تلخی انتقاد بهتر از شیرینی تظاهره. بازم شرمنده چه کنیم کودک نادانیم که الکی الکی تیری زدیم یا علی مدد خیلی مخلصیم
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] سلام \"\"کاملا خصوصی\"\" آقای مرادی اینم هشتمی ! اگه این نامه رو دریافت کردید خواهش می کنم جواب بدید. گفتم به یه خانومی علاقه مند شدم.با این سنم باید چیکار کنم گفتید..... گفتم می خوام به نامزدی فکر کنم گفتید..... گفتم می خوام به خوانواده بگم می ترسم چطوری بگم گفتید..... گفتم حرف زدن با دختر ایراد داره؟ گفتید.... گفتم ارتباط حضوری با دختر مشکلی داره؟ گفتید.... گفتم هر چی فکر کردم به خوانوادم بگم نتونستم چون مطمئنم که از روی احساسات با من مخالفت می کنن/ اگه به خوانواده نگم تا آشنایی تقریبا کامل و حداقل ظرف مدت 2 یا 3 سال اشکال داره؟ گفتید ..... گفتم می خوام برم تهران و ایشونو ببینم و باهاشون حرف بزنم ایراد داره؟ گفتید.... وقتی شنبه دیدمشون، توی ایستگاه مترو ، از شدت جا خوردن داشتم می مردم. اولین تصمیمی که گرفتم قطع رابطه بود. حجابشون از نظر من خوب نبود. موهاشون یه کم بیرون بود با مانتو . به یه نحوی خودمو به پارک پشت استگاه مترو رسوندم. البته ایشونم همراه من بودن. دفعه اولم بود که داشتم کنار یه دختر راه می رفتم. نمی دونم اشکال داره یا نه. خلاصه توی پارک تا ظهر حرف زدیم. منتها آخر من طاقت نیاوردم گفتم اگه میشه حجابتونو یه لحظه درست کنید. خودم باورم نمی شد که با حجاب حداقل 2 یا 3 سال جوونتر و خیلی زیبا تر می شدن. وقتی بهشون گفتم فکر کردن خیلی معمولی دارم می گم. خلاصه اومدم شهر خودم. خیلی ناراحت بودم. توی ماشین همش سرم روی شیشه اتوبوس بود و فکر می کردم. شب که رسیدم یه کنایه هایی زدم که من شکه شدم از وضع حجابتون. ایشون فردی معتقد و مذهبی هستن. وقتی پرسیدم شما که منو شب نیمه شعبان تا اذون صبح نگه می دارید برای شب زنده داری شما که هزار بار تا حالا به من گفتید الان که بیکاری پاشون نماز به فلان نیت بخون چرا حجابتون اینطوریه؟ گفتن عادت کردم. وقتی بیش از صد بار بهشون گفتم که خیلی با حجاب ،متفاوت تر می شن . خودشونم متوجه شدن که این متفاوت شدن یه چیزی درونش هست و معمولی نیست، به فکر فرو رفتن. صبح یکشنبه یعنی روز بعد بهشون گفتم من از وضع حجاب شما خوشم نیومده. خیلی رک. و کلی حرف زدم. گذشت.... فردا شب یعنی شب دوشنبه که داشتیم با اس ام اس با هم حرف می زدیم گفتن: من با خانواده اومدم پارک همراه خاله اینا. اینا همشون به من می گن چقدر حجاب بهت میاد!!!! گفتم یعنی چی، شما ... گفت آره.. آقای مرادی به من بگید این چیه؟ شاید دروغ بگن. ولی چه دلیلی داره. وقتی من یه حرفی می زنم یا سئوالی می کنم خیلی راحت و پوسکنده جوابمو می دن. چه دلیلی داره به دروغ بگن من حجابمو درست کردم ؟!؟! آقای مرادی من 19 سالمه ایشون 18 سال هردومون خیلی کوچیک و کم تجربه ایم. خب شما به ما کمک کنید. دیشب توی فکر بودم. من یه مدتیه تمام وقتم شده این که با ایشون حرف بزنم یا اس ام اس بدم . از این رویه خوشحال نبودم. شبا ساعت 2 می خوابم. دیشب بعد از یه سال یکی از دوستامو دیدم. وقتی پرسید که چرا اینقده سیاه و لاغر شدم. گفتم بهش موضوعو. ایشون گفت کاملا در اشتباهی . شیوه کاملا اشتباهه. و خلاصه کلی ما رو برد توی فکر. /ایشون 25 سالشونه و تازه ازدواج کردن/ دیشب کلی فکر کردم . ایشون خیلی چیزا گفتن که من خلاصش کردم . گفت تو الان باید درس بخونی و بری سربازی و ... من قصد دارم برم سربازی درسم حتما می خوام بخونم. این وسط این جریان !!! آیا واقعا اشکالی داره؟ خلاصه تصمیم گرفتم صبح بیام شروع کنم به قطع رابطه. خدایا چطوری بگم. دیشب تا صبح فکر کردم. به خیلی از روشها فکر کردم . آخر گفتم می گم من یه بیماری لا علاج دارم./چه مسخره/ خلاصه کلی خودم ژس گرفتم و صبح بهشون گفتم که من بیماری دارم. البته نه به این راحتی !! ایشون مدام گریه می کردن و منم از این طرف گاهی گریه گاهی توی فکر بودم و داشتم حرف می زدم گاهی ... آخر طاقت نیاوردم و همه چیو بهشون گفتم که من دروغ گفتم و .... خلاصه هر چی توی دلم سنگینی می کرد مثلا اینکه می ترسم شما دروغ بگید/ خانواده من خیلی متفاوتن از خانواده تو/ من پول ندارم/هر دومون سن کمی داریم و نمی تونیم توی اولین عشق تصمیم بگیریم / و... قرار شد بیشتر مشورت کنیم. آقای مرادی شما بگید ما چیکار کنیم خیلی ممنونم. الان می گید : ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری و زحت ما می داری شوخی کردم. ببخشید دستون درد نکنه. راستی \"یادم رفت\" حلول ماه رمضان مبارکتون باشه. من اهل آران و بیدگلم. امامزاده ای داریم که فرزند بلافصل امام علی (ع) هستند. امامزاده محمد هلال بن علی (ع). نمی دونم میشناسید یا نه. ولی شب اول ماه که امشب باشه تولدشونه. خوشحال میشیم که برای جشن مهمون بزرگواری چون شما داشته باشیم. آقای مرادی ممنون بفرمائید . من آماده شنیدنم.
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی