با سلام اگر امکان دارد نمونه هایی از اخلاق امام صادق علیه السلام را بیان نمایید؟
با سلام اگر امکان دارد نمونه هایی از اخلاق امام صادق علیه السلام را بیان نمایید؟ امام از اشخاص دور و نزدیک بدی می دید؛ اما با چشم پوشی و گذشت ، و احیاناً با احسان و نیکویی با آنان برخورد می فرمود. و اینک فصل کوتاهی از آن بزرگیها: گاهی امام می شنید که یکی از خویشاوندان نزدیکش او را به بدی یاد کرده و وی را ناسزا گفته است . امام فوراً آماده نماز می شد و پس از نماز، دعائی طولانی می خواند و با اصرار از پروردگار خویش می خواست که آن شخص را در برابر عمل ناروایش موأخذه نکند و او را به سبب ستمی که در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد. آری، امام از حق شخصی خویش می گذشت و آن مردی را که به وی ظلم نموده و در حقش جنایت کرده بود، می ‌بخشید.[1] امام درباره ارحام و خویشاوندانش پا را فراتر می گذاشت و می فرمود: خداوند می داند که من گردن خویش را برای خدمت به خویشاوندانم خم کرده‌ام و من به اهل بیت و ارحامم پیش از آنکه از من بی نیاز شوند احسان و صله می ‌کنم.[2] براستی که حوادث روزگار همچون سنگ محک هستند که بدان وسیله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشکار می شود و از این راه انسان به تفاوتی که میان امام و خویشاوندانش بوده است، پی می برد. آنان در حق امام جفا می‌کردند، بلکه گاهی جسارت نموده و دشنام و ناسزا می‌گفتند و احیاناً با خنجر به طرف امام حمله‌ور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در این کار یعنی حمله، جفا و دشنام گوئی هیچ عذری نداشتند. امام صادق(علیه السلام) عکس رفتار آنان را می کرد. آنان از امام می بریدند ، ولی امام با ایشان پیوند و ارتباط برقرار می‌کرد.آنان جفا و بدی می‌کردند، لیکن امام نیکی و احسان می‌کرد . آنان با خشونت و تندی با امام برخورد می‌کردند، اما امام با عطوفت و مهربانی با ایشان روبرو می‌ شد. مهربانی و دلسوزی امام برای کسانش آنقدر بود که به هنگامی که منصور دوانیقی، بنی حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد که از شدت ناراحتی به گریه افتاد و حالش بد شد، و روزی که منصور شیوخ و پیرمردان بنی حسن را ازمدینه به کوفه منتقل کرد، در عین حالیکه آنان در روز بیعت گیری برای محمد در (ابواء) به امام بد گفته بودند، اما امام از کثرت اندوه برای گرفتاری آنان چند روز تب کرد و افتاد. حتی محمد و پدرش عبدالله بر این پندار که یگانه مانع بر سر راه بیعت برای محمد، وجود امام صادق(علیه السلام) است به او بد می‌ گفتند و روزی که محمد خود را در مدینه آشکار کرد و کس فرستاد که امام هم با او بیعت کند و امام از بیعت با محمد خودداری کرد، او شروع به درشت گویی و بدرفتاری نمود. و چقدر امام از دست بنی‌ عباس وکارگزارانشان دلی پر داشت؛ لیکن عوض انتقام جویی ، برای آنها دعا می کرد و آن را برنده‌ترین سلاح می دانست . این رفتار نرم و ملاطفت آمیز امام منحصر به بنی اعمام و خویشاوندانش نبود، بلکه او با دیگر مردم و حتی خادمان و غلامانش نیز اینگونه رفتار می‌فرمود. روزی یکی از خدمتکارانش را برای انجام کاری به جائی فرستاد و چون دیر کرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را دید که در کنار دیواری خوابیده است . امام بر بالین وی نشست و بوسیله بادبزن او را نوازش فرمود تا بیدار شد. پس از بیدار شدن غلام ، امام تنها چیزی که به او گفت ، این بود: چه شده همه شب و روز را می‌خوابی؟ شب مال تو است ، اما روزهایت مال ماست .[3] روزی دیگر یکی از غلامانش را که لکنت زبان داشت براب انجام کاری فرستاد. غلام برگشت و امام پرسید: چطور شد؟ اما او زبانش می گرفت و نمی توانست پاسخ درست و قابل فهم بگوید و چندین بار این وضع تکرار شد؛ ولی زبان غلام باز نمی شد و نمی توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جای اینکه به خشم آید، نگاهی به او انداخت و فرمود: اگر لکنت زبان داری ، نفهم و کودن که نیستی. سپس فرمود: حیا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمی و کودنی - ازآثار ایمان است و فحاشی و بد دهنی و زبان درازی از نتایج نفاق .[4] امام صادق(علیه السلام) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهی فرموده بود . روزی وارد خانه شد، دید یکی از کنیزان که دایه یکی از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا می ‌رود. تا چشم کنیز بر امام افتاد وحشت کرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقاً بچه از بغل او بر زمین افتاد و در جا جان سپرد. امام با رخسار رنگ پریده از خانه بیرون آمد و وقتی علت اضطراب و رنگ پریدگی را پرسیدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگرانی و ناراحتی من نشد، بلکه رنگ باختگی و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسی است که آن کنیز از من به دل دارد. امام برای جبران این معنی آن کنیز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصیر نداشته ‌ای .[5] این بود نرمخوئی و بزرگواری امام صادق(علیه السلام) در رابطه با خویشاوندان ، بنی اعمام و خدمه و اهل بیتش . امام با مردمان دیگر نیز رفتاری اینگونه داشته است . روزی یکی از حاجیان و زائران بیت خدا که در مدینه بسر می‌ برد، در جائی خوابش برد. وقتی بیدار شد، پنداشت که همیان و کیسه زر او را دزدیده ‌اند پس براه افتاد و امام صادق(علیه السلام) را دید که نماز می ‌گزارد، ولی نشناخت که او امام صادق است و با امام درآویخت که همیان و کیسه پول مرا تو برداشته‌ ای! امام که وضع را چنین دید، پرسید : چقدر پول در کیسه داشتی؟ مرد پاسخ داد : هزار دینار توی همیان داشتم. امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دینار طلا وزن کرد و به او تحویل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا کیسه پول هم پیدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پیش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خودداری فرمود وگفت : چیزی که از دست ما بیرون رود، دوباره نباید به دست ما برگردد. مرد از اطرافیان پرسید که این شخصیت کیست ؟ پاسخ شنید که او جعفر بن محمد علیهما السلام است و پس از آنکه امام را شناخت ، گفت : حقاً که شخصی چون جعفر صادق(علیه السلام) رفتاری اینگونه باید داشته باشد.[6] امام صادق(علیه السلام) حتی با سرسخت‌ ترین دشمنان خود نیز رفتاری ملاطفت آمیز داشته است . هنگامی که منصور امام را پس از جلب به حیره، مرخص کرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلی رسید به نام (سالحین).[7] در اینجا یکی از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حرکت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع می ‌کرد، او امتناع و خودداری می‌ نمود. از اصحاب امام و از موالی و خدمتکاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض کرد : قربانت گردم! این سگی است که به فکر آزار شماست و من بیم آن دارم که او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نمی‌ دانم چه پیش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهید من و مرازم سر او را می‌ بریم و آن را به جوی می ‌اندازیم. امام فرمود: ای مصادف ، دست نگاه دار! سپس آنقدر از آن مأمور خواهش کرد، تا او رام شد و پس از آنکه پاسی از شب گذشته بود، به امام اجازه حرکت داد. امام فرمود: ای مرازم! این بهتر بود یا آنچه شما می ‌گفتید؟ مرازم عرض کرد: قربانت گردم! آنچه شما کردید ، بهتر است . سپس امام فرمود: گاهی یک گرفتاری و ذلت کوچک انسان را به گرفتاری و ذلت بزرگتری می ‌اندازد.[8] به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتاری بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتاری کوچک ، خواهش و تمنا بوده است .و این است برخی از رفتارهای ملاطفت آمیز امام و نرمخوئی او که بدان وسیله تجاوزات و تعدیاتی را که به وی می‌شده، چاره سازی می‌ کرده است . عطوفت و مهربانی امام صادق (علیه السلام) امام در نیکی و مهربانی به مردم، هیچ فرقی قائل نمی‌شد. همه مردم از این نظر برای امام یکسان بوده‌اند چه نزدیک و یا دور ؛ زیرا همه کسانی که امام در دل شب به آنها صله و احسان می کرد و یا از محصول نخلستان (عین زیاد) به آنان می‌بخشید، از کسانی نبودند که به امامت او اعتقاد داشته و ولایت و زعامتش را پذیرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا که امام می ‌توانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند. از جمله جریاناتی که نشانگر دلسوزی امام نسبت به توده مردم است، جریانی است که در رابطه با مصادف یکی از موالی او رخ داده است . روزی امام صادق (علیه السلام) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ یکهزار دینار به وی داد و فرمود: آماده عزیمت به کشور مصر باش، که اهل وعیال من زیاد شده ‌اند. مصادف با آن پول، کالائی تهیه کرد و همراه بازرگانان ، به کشور مصر حرکت نمود . کاروان بازرگانی مدینه در نزدیکیهای مصر با کاروان دیگری که از شهر بیرون آمده بود، روبرو شد و دو کاروان از یکدیگر درباره کالای تجارتی خود که آیا در شهر هست یا نیست، پرس و جو کردند. کالا و مال التجاره مصادف که جزو مایحتاج عمومی مردم بود، از قضا در مصر یافت نمی ‌شد. در اینجا افراد کاروان با قید سوگند تصمیم گرفتند که آن را به دو برابر بفروشند. پس از آنکه کالا به فروش رفت و مطالباتشان را گرفتند، به سوی مدینه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (علیه السلام) شرفیاب شد و دو کیسه جلوی امام گذاشت و عرض کرد: قربانت گردم! این کیسه سرمایه اصلی تان و این کیسه سود بازرگانی تان. امام صادق (علیه السلام) فرمود: این سود بسیار زیاد است . شما با مال التجاره چه کرده ‌اید؟ مصادف شروع کرد و جریان را به امام توضیح داد که چگونه هم قسم شدند که آن را به دو برابر بفروشند. امام فرمود: سبحان الله ! سوگند می خورید که بر مسلمانان اجحاف کنید و برای یک دینار، یک دینار سود می گیرید؟! آنگاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: این سرمایه پرداختی ما . ولی ما را نیازی به آن سود نیست . سپس خطاب به مصادف فرمود: مجاَلدةُ السّیوف أهونٌ من طلبِ الحلال. شمشیر زدن وجنگ و پیکار خونین، آسانتر از به دست آوردن روزی حلال است .[9] نگارنده گوید: سودی که مصادف در این تجارت به دست آورده ، هر چند که براساس قواعد اولیه فقهی حرام نبوده است، لیکن امام صادق (علیه السلام) دیدگاهی عالی‌تر دارد. آن حضرت می‌خواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبرای همدیگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار کنند بویژه در لحظات سختی و روزگار نداری . و این تصمیم و قسم افراد کاروان در مورد کالائی که در مصر نبوده بر خلاف این روح اخوت و برادری و اصول جوانمردی است و چنین سود کلانی با روح ارفاق و انصاف سازگار نیست . امام صادق (علیه السلام) آنچنان این عمل را نکوهیده دانست که آن را همچون حرام تلقی فرمود و این در واقع آموزشی است از امام برای مصادف وکلیه کسانی که این سخن امام به گوش آنها می‌رسد و چه آموزشی است عالی و درسی است انسانی و اخلاقی ! که در این مقوله گاهی برخی حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پیش می‌ رود. جریانی دیگر: روزی شخصی به نام ابو حنیفه که مدیر کاروان حج هم بود، با دامادش بر سر میراثی مشاجره و بگو مگو می‌کردند . مفضل بن عمر که وکیل و نماینده امام صادق (علیه السلام) در کوفه بود، بر آنها گذر کرد وپس از لحظه‌ای توقف و مشاهده نزاع و کشمکش ، آنها را به خانه‌اش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم میان آنها را آشتی داد . پس از آنکه هر یک ازطرفین ، رسید تسویه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپندارید که این پول را از دارائی خودم به شما دادم. ابو عبدالله (علیه السلام) به من دستور داده است که هرگاه میان شیعیان اختلافی رخ داد، از مال ایشان (وجوه شرعی ) که نزد من هست ،میانشان اصلاح کنم و این پول هم از مال ابو عبدالله (علیه السلام) است .[10] آری ، اصلاح ذات البین بسیار خوب است و بهتر و با فضیلت‌ تر آنکه انسان با صرف مال و دارائی خود میان مردم آشتی برقرار کند و عاطفه انساندوستی یعنی همین : که انسان بدین وسیله مهر و محبت نوع انسان را لمس می‌کند . و در واقع، عفو امام از خطای آن دو غلام و آن کنیز تنها از روی حلم و نرمخوئی نبوده، بلکه علاوه بر نرمخوئی، دلسوزی و مهربانی هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به این قناعت نمی‌ کند که فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر کند، بلکه با بادبزن غلام نخست را نوازش می‌ کند، در حالیکه او رهبر و پیشوای امت است و دومی را مورد ستایش قرار می‌ دهد که هر چند لکنت زبان داری، ولی الحمدلله کودن و کند ذهن نیستی . و نه فقط از خطای بزرگ آن کنیز چشم پوشی می کند، بلکه در حق او احسان را به نهایت می‌ رساند که از قید بندگی آزادش می‌ فرماید. و چقدر دایره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسیار در حق زندانیان دعا فرمود که استخلاص آنان فراهم شود و همینطور هم شد؛ چنانکه درباره سدیر و عبدالرحمان که از اصحابش و یارانش بودند دعا کرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسنی که فزندش همراه بنی‌ حسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نیایش و روزه‌ای یاد داد که در ایام بیض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و این دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسیاری از دعاهای دیگر. و چه بسیار، امام برای مریضان و بیماران دعا فرمود و آنان شفا یافتند، چنانکه در حق حبابه والبیّه که یکی از بانوان بافضیلت و با کمال بوده ، دعا فرمود و نیز برای یونس بن عمار صیرفی که از مردان و راویان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسیله دعا شفا گرفت و همچنین برای مردی که دیوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برایش دعا کند و برای زنی که در بازویش برص پیدا شده بود و برای مردی که به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتاری شدیدی داشت، برای همه با دعا و نیایش به درگاه الهی شفا و نجات گرفت . و چه بسا در حق مردم برای فرج و گشایش دعا کرد و مستجاب شد، چنانکه درباره طرخان نخاس و حمادبن عیسی انجام داد (که تفصیل این جریانات در فصل استجابت دعای امام آمد). و هیچ جای تعجب نیست که امام ابوعبدالله (علیه السلام) اینگونه دلش مالامال از عاطفه انسانی باشد که تازه ، این گوشه‌ای از احساسات بشر دوستانه امام است . پی نوشتها: -------------------------------------- [1] اصول کافی، ج 2، باب صله رحم، ص 156. [2] اصول کافی، ج 2، باب صله رحم، ص 156. [3] روضه کافی، ص 87. [4] بحارالانوار ، ج 47، ص 61. [5] مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 274. [6] همان کتاب ، ص 274. [7] جائی در چهار فرسنگی بغداد از سمت غرب. [8] روضه کافی، ص 87. [9] بحارالانوار ، ج 47، ص 59. [10] اصول کافی ، ج 2، ص 209.
عنوان سوال:

با سلام اگر امکان دارد نمونه هایی از اخلاق امام صادق علیه السلام را بیان نمایید؟


پاسخ:

با سلام اگر امکان دارد نمونه هایی از اخلاق امام صادق علیه السلام را بیان نمایید؟

امام از اشخاص دور و نزدیک بدی می دید؛ اما با چشم پوشی و گذشت ، و احیاناً با احسان و نیکویی با آنان برخورد می فرمود.

و اینک فصل کوتاهی از آن بزرگیها:

گاهی امام می شنید که یکی از خویشاوندان نزدیکش او را به بدی یاد کرده و وی را ناسزا گفته است . امام فوراً آماده نماز می شد و پس از نماز، دعائی طولانی می خواند و با اصرار از پروردگار خویش می خواست که آن شخص را در برابر عمل ناروایش موأخذه نکند و او را به سبب ستمی که در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.

آری، امام از حق شخصی خویش می گذشت و آن مردی را که به وی ظلم نموده و در حقش جنایت کرده بود، می ‌بخشید.[1]

امام درباره ارحام و خویشاوندانش پا را فراتر می گذاشت و می فرمود: خداوند می داند که من گردن خویش را برای خدمت به خویشاوندانم خم کرده‌ام و من به اهل بیت و ارحامم پیش از آنکه از من بی نیاز شوند احسان و صله می ‌کنم.[2]

براستی که حوادث روزگار همچون سنگ محک هستند که بدان وسیله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشکار می شود و از این راه انسان به تفاوتی که میان امام و خویشاوندانش بوده است، پی می برد. آنان در حق امام جفا می‌کردند، بلکه گاهی جسارت نموده و دشنام و ناسزا می‌گفتند و احیاناً با خنجر به طرف امام حمله‌ور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در این کار یعنی حمله، جفا و دشنام گوئی هیچ عذری نداشتند.

امام صادق(علیه السلام) عکس رفتار آنان را می کرد. آنان از امام می بریدند ، ولی امام با ایشان پیوند و ارتباط برقرار می‌کرد.آنان جفا و بدی می‌کردند، لیکن امام نیکی و احسان می‌کرد . آنان با خشونت و تندی با امام برخورد می‌کردند، اما امام با عطوفت و مهربانی با ایشان روبرو می‌ شد.

مهربانی و دلسوزی امام برای کسانش آنقدر بود که به هنگامی که منصور دوانیقی، بنی حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد که از شدت ناراحتی به گریه افتاد و حالش بد شد، و روزی که منصور شیوخ و پیرمردان بنی حسن را ازمدینه به کوفه منتقل کرد، در عین حالیکه آنان در روز بیعت گیری برای محمد در (ابواء) به امام بد گفته بودند، اما امام از کثرت اندوه برای گرفتاری آنان چند روز تب کرد و افتاد.

حتی محمد و پدرش عبدالله بر این پندار که یگانه مانع بر سر راه بیعت برای محمد، وجود امام صادق(علیه السلام) است به او بد می‌ گفتند و روزی که محمد خود را در مدینه آشکار کرد و کس فرستاد که امام هم با او بیعت کند و امام از بیعت با محمد خودداری کرد، او شروع به درشت گویی و بدرفتاری نمود.

و چقدر امام از دست بنی‌ عباس وکارگزارانشان دلی پر داشت؛ لیکن عوض انتقام جویی ، برای آنها دعا می کرد و آن را برنده‌ترین سلاح می دانست .

این رفتار نرم و ملاطفت آمیز امام منحصر به بنی اعمام و خویشاوندانش نبود، بلکه او با دیگر مردم و حتی خادمان و غلامانش نیز اینگونه رفتار می‌فرمود.

روزی یکی از خدمتکارانش را برای انجام کاری به جائی فرستاد و چون دیر کرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را دید که در کنار دیواری خوابیده است . امام بر بالین وی نشست و بوسیله بادبزن او را نوازش فرمود تا بیدار شد. پس از بیدار شدن غلام ، امام تنها چیزی که به او گفت ، این بود: چه شده همه شب و روز را می‌خوابی؟ شب مال تو است ، اما روزهایت مال ماست .[3]

روزی دیگر یکی از غلامانش را که لکنت زبان داشت براب انجام کاری فرستاد. غلام برگشت و امام پرسید: چطور شد؟ اما او زبانش می گرفت و نمی توانست پاسخ درست و قابل فهم بگوید و چندین بار این وضع تکرار شد؛ ولی زبان غلام باز نمی شد و نمی توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جای اینکه به خشم آید، نگاهی به او انداخت و فرمود: اگر لکنت زبان داری ، نفهم و کودن که نیستی.

سپس فرمود: حیا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمی و کودنی - ازآثار ایمان است و فحاشی و بد دهنی و زبان درازی از نتایج نفاق .[4]

امام صادق(علیه السلام) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهی فرموده بود . روزی وارد خانه شد، دید یکی از کنیزان که دایه یکی از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا می ‌رود. تا چشم کنیز بر امام افتاد وحشت کرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقاً بچه از بغل او بر زمین افتاد و در جا جان سپرد.

امام با رخسار رنگ پریده از خانه بیرون آمد و وقتی علت اضطراب و رنگ پریدگی را پرسیدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگرانی و ناراحتی من نشد، بلکه رنگ باختگی و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسی است که آن کنیز از من به دل دارد.

امام برای جبران این معنی آن کنیز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصیر نداشته ‌ای .[5]

این بود نرمخوئی و بزرگواری امام صادق(علیه السلام) در رابطه با خویشاوندان ، بنی اعمام و خدمه و اهل بیتش .

امام با مردمان دیگر نیز رفتاری اینگونه داشته است . روزی یکی از حاجیان و زائران بیت خدا که در مدینه بسر می‌ برد، در جائی خوابش برد. وقتی بیدار شد، پنداشت که همیان و کیسه زر او را دزدیده ‌اند پس براه افتاد و امام صادق(علیه السلام) را دید که نماز می ‌گزارد، ولی نشناخت که او امام صادق است و با امام درآویخت که همیان و کیسه پول مرا تو برداشته‌ ای!

امام که وضع را چنین دید، پرسید : چقدر پول در کیسه داشتی؟

مرد پاسخ داد : هزار دینار توی همیان داشتم.

امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دینار طلا وزن کرد و به او تحویل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا کیسه پول هم پیدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پیش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خودداری فرمود وگفت : چیزی که از دست ما بیرون رود، دوباره نباید به دست ما برگردد.

مرد از اطرافیان پرسید که این شخصیت کیست ؟

پاسخ شنید که او جعفر بن محمد علیهما السلام است و پس از آنکه امام را شناخت ، گفت : حقاً که شخصی چون جعفر صادق(علیه السلام) رفتاری اینگونه باید داشته باشد.[6]

امام صادق(علیه السلام) حتی با سرسخت‌ ترین دشمنان خود نیز رفتاری ملاطفت آمیز داشته است .

هنگامی که منصور امام را پس از جلب به حیره، مرخص کرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلی رسید به نام (سالحین).[7] در اینجا یکی از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حرکت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع می ‌کرد، او امتناع و خودداری می‌ نمود.

از اصحاب امام و از موالی و خدمتکاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض کرد : قربانت گردم! این سگی است که به فکر آزار شماست و من بیم آن دارم که او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نمی‌ دانم چه پیش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهید من و مرازم سر او را می‌ بریم و آن را به جوی می ‌اندازیم.

امام فرمود: ای مصادف ، دست نگاه دار!

سپس آنقدر از آن مأمور خواهش کرد، تا او رام شد و پس از آنکه پاسی از شب گذشته بود، به امام اجازه حرکت داد.

امام فرمود: ای مرازم! این بهتر بود یا آنچه شما می ‌گفتید؟

مرازم عرض کرد: قربانت گردم! آنچه شما کردید ، بهتر است .

سپس امام فرمود: گاهی یک گرفتاری و ذلت کوچک انسان را به گرفتاری و ذلت بزرگتری می ‌اندازد.[8]

به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتاری بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتاری کوچک ، خواهش و تمنا بوده است .و این است برخی از رفتارهای ملاطفت آمیز امام و نرمخوئی او که بدان وسیله تجاوزات و تعدیاتی را که به وی می‌شده، چاره سازی می‌ کرده است .

عطوفت و مهربانی امام صادق (علیه السلام)

امام در نیکی و مهربانی به مردم، هیچ فرقی قائل نمی‌شد. همه مردم از این نظر برای امام یکسان بوده‌اند چه نزدیک و یا دور ؛ زیرا همه کسانی که امام در دل شب به آنها صله و احسان می کرد و یا از محصول نخلستان (عین زیاد) به آنان می‌بخشید، از کسانی نبودند که به امامت او اعتقاد داشته و ولایت و زعامتش را پذیرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا که امام می ‌توانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند.

از جمله جریاناتی که نشانگر دلسوزی امام نسبت به توده مردم است، جریانی است که در رابطه با مصادف یکی از موالی او رخ داده است .

روزی امام صادق (علیه السلام) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ یکهزار دینار به وی داد و فرمود: آماده عزیمت به کشور مصر باش، که اهل وعیال من زیاد شده ‌اند.

مصادف با آن پول، کالائی تهیه کرد و همراه بازرگانان ، به کشور مصر حرکت نمود . کاروان بازرگانی مدینه در نزدیکیهای مصر با کاروان دیگری که از شهر بیرون آمده بود، روبرو شد و دو کاروان از یکدیگر درباره کالای تجارتی خود که آیا در شهر هست یا نیست، پرس و جو کردند.

کالا و مال التجاره مصادف که جزو مایحتاج عمومی مردم بود، از قضا در مصر یافت نمی ‌شد. در اینجا افراد کاروان با قید سوگند تصمیم گرفتند که آن را به دو برابر بفروشند.

پس از آنکه کالا به فروش رفت و مطالباتشان را گرفتند، به سوی مدینه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (علیه السلام) شرفیاب شد و دو کیسه جلوی امام گذاشت و عرض کرد: قربانت گردم! این کیسه سرمایه اصلی تان و این کیسه سود بازرگانی تان.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: این سود بسیار زیاد است . شما با مال التجاره چه کرده ‌اید؟

مصادف شروع کرد و جریان را به امام توضیح داد که چگونه هم قسم شدند که آن را به دو برابر بفروشند.

امام فرمود: سبحان الله ! سوگند می خورید که بر مسلمانان اجحاف کنید و برای یک دینار، یک دینار سود می گیرید؟!

آنگاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: این سرمایه پرداختی ما . ولی ما را نیازی به آن سود نیست .

سپس خطاب به مصادف فرمود:

مجاَلدةُ السّیوف أهونٌ من طلبِ الحلال.

شمشیر زدن وجنگ و پیکار خونین، آسانتر از به دست آوردن روزی حلال است .[9]

نگارنده گوید: سودی که مصادف در این تجارت به دست آورده ، هر چند که براساس قواعد اولیه فقهی حرام نبوده است، لیکن امام صادق (علیه السلام) دیدگاهی عالی‌تر دارد. آن حضرت می‌خواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبرای همدیگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار کنند بویژه در لحظات سختی و روزگار نداری . و این تصمیم و قسم افراد کاروان در مورد کالائی که در مصر نبوده بر خلاف این روح اخوت و برادری و اصول جوانمردی است و چنین سود کلانی با روح ارفاق و انصاف سازگار نیست .

امام صادق (علیه السلام) آنچنان این عمل را نکوهیده دانست که آن را همچون حرام تلقی فرمود و این در واقع آموزشی است از امام برای مصادف وکلیه کسانی که این سخن امام به گوش آنها می‌رسد و چه آموزشی است عالی و درسی است انسانی و اخلاقی ! که در این مقوله گاهی برخی حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پیش می‌ رود.

جریانی دیگر: روزی شخصی به نام ابو حنیفه که مدیر کاروان حج هم بود، با دامادش بر سر میراثی مشاجره و بگو مگو می‌کردند . مفضل بن عمر که وکیل و نماینده امام صادق (علیه السلام) در کوفه بود، بر آنها گذر کرد وپس از لحظه‌ای توقف و مشاهده نزاع و کشمکش ، آنها را به خانه‌اش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم میان آنها را آشتی داد . پس از آنکه هر یک ازطرفین ، رسید تسویه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپندارید که این پول را از دارائی خودم به شما دادم. ابو عبدالله (علیه السلام) به من دستور داده است که هرگاه میان شیعیان اختلافی رخ داد، از مال ایشان (وجوه شرعی ) که نزد من هست ،میانشان اصلاح کنم و این پول هم از مال ابو عبدالله (علیه السلام) است .[10]

آری ، اصلاح ذات البین بسیار خوب است و بهتر و با فضیلت‌ تر آنکه انسان با صرف مال و دارائی خود میان مردم آشتی برقرار کند و عاطفه انساندوستی یعنی همین : که انسان بدین وسیله مهر و محبت نوع انسان را لمس می‌کند . و در واقع، عفو امام از خطای آن دو غلام و آن کنیز تنها از روی حلم و نرمخوئی نبوده، بلکه علاوه بر نرمخوئی، دلسوزی و مهربانی هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به این قناعت نمی‌ کند که فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر کند، بلکه با بادبزن غلام نخست را نوازش می‌ کند، در حالیکه او رهبر و پیشوای امت است و دومی را مورد ستایش قرار می‌ دهد که هر چند لکنت زبان داری، ولی الحمدلله کودن و کند ذهن نیستی . و نه فقط از خطای بزرگ آن کنیز چشم پوشی می کند، بلکه در حق او احسان را به نهایت می‌ رساند که از قید بندگی آزادش می‌ فرماید.

و چقدر دایره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسیار در حق زندانیان دعا فرمود که استخلاص آنان فراهم شود و همینطور هم شد؛ چنانکه درباره سدیر و عبدالرحمان که از اصحابش و یارانش بودند دعا کرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسنی که فزندش همراه بنی‌ حسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نیایش و روزه‌ای یاد داد که در ایام بیض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و این دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسیاری از دعاهای دیگر.

و چه بسیار، امام برای مریضان و بیماران دعا فرمود و آنان شفا یافتند، چنانکه در حق حبابه والبیّه که یکی از بانوان بافضیلت و با کمال بوده ، دعا فرمود و نیز برای یونس بن عمار صیرفی که از مردان و راویان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسیله دعا شفا گرفت و همچنین برای مردی که دیوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برایش دعا کند و برای زنی که در بازویش برص پیدا شده بود و برای مردی که به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتاری شدیدی داشت، برای همه با دعا و نیایش به درگاه الهی شفا و نجات گرفت .

و چه بسا در حق مردم برای فرج و گشایش دعا کرد و مستجاب شد، چنانکه درباره طرخان نخاس و حمادبن عیسی انجام داد (که تفصیل این جریانات در فصل استجابت دعای امام آمد).

و هیچ جای تعجب نیست که امام ابوعبدالله (علیه السلام) اینگونه دلش مالامال از عاطفه انسانی باشد که تازه ، این گوشه‌ای از احساسات بشر دوستانه امام است .

پی نوشتها:

--------------------------------------

[1] اصول کافی، ج 2، باب صله رحم، ص 156.

[2] اصول کافی، ج 2، باب صله رحم، ص 156.

[3] روضه کافی، ص 87.

[4] بحارالانوار ، ج 47، ص 61.

[5] مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 274.

[6] همان کتاب ، ص 274.

[7] جائی در چهار فرسنگی بغداد از سمت غرب.

[8] روضه کافی، ص 87.

[9] بحارالانوار ، ج 47، ص 59.

[10] اصول کافی ، ج 2، ص 209.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین