میگویند:زن اصلی امام جواد(ع ), دختر مامون بود به نام زینب ام الفضل که با تحریک معتصم امام را کشت . حال سوال من این است که وقتی مامون پدر امام جواد یعنی حضرت رضا علیه السلام را شهید کرد چطور امام جواد تن به ازدواج با دختر وی داد و یا زندگی با وی را ادامه داد؟و همچنین مگر زن امام جواد از حضور پرفیض و نورانی همسرش لذت نمیبرد چون همسر امام و والای مردم است چطور دلش شد اورا بکشد/؟ پاسخ: در سنت برخی از معصومان و رهبران دینی مسایلی وجود دارد که از اسرار الهی بوده و شناخت آن مشکل است، مانند کشتن کودکی توسط حضرت خضر که مورد اعتراض حضرت موسی(ع) قرار گرفت، اما حکمت آن، حفظ ایمان دیگران بود. ازدواج امام جواد(ع) با دختر مأمون(ام الفضل) نیز از مسایلی است که اظهار نظر قطعی دربارة آن مشکل است؛ ولی می توان برخی عوامل را تأثیر گذار دانست. ازدواج حضرت جواد(ع) با ام الفضل هم از ناحیة حضرت قابل بررسی است و هم از ناحیة مأمون که چه اهدافی از ازدواج دختر خود با امام جواد(ع) داشت؟ مامون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسی قرار گرفته بود، برای رهایی از این تنگناها، تصمیمگرفتخود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدی بر امام هشتم میخواستسیاست چند بعدی خود را به مورد اجرا بگذارد. از سوی دیگر، عباسیان از این روش مامون که احتمال میرفتخلافت را از بنی عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضی بودند و به همین جهتبه مخالفتبا او برخاستند و چون امام توسط مامون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مامون روی آوردند. مامون کار زهر دادن به امام را بسیار سری و مخفیانه انجام داده بود و سعی داشت جامعه از این جنایت آگاهی نیابد و از همینرو برای پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزاداری میکرد، اما با همه پرده پوشی و ریاکاری، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مامون کسی نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مامون بار دیگر حکومتخویش را در معرض خطر دید و برای پیشگیری از عواقب امر، توطئه دیگری آغاز کرد و با تظاهر به مهربانی و دوستی نسبتبه امام جواد-علیه السلام-تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفادهای را که از تحمیل ولیعهدی بر امام رضا-علیه السلام-در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد. بر اساس همین طرح بود که امام جواد-علیه السلام-را در سال 204 ه. ق یعنی یک سال پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتی که در جلسه مناظره امام با یحیی بن اکثم گذشت، دختر خود (ام الفضل) را به همسری حضرت در آورد! انگیزههای مامون این ازدواج که مامون بر آن اصرار داشت، کاملا جنبه سیاسی داشتو میتوان دریافت که وی از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب میکرد: 1-با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را برای همیشه دقیقا زیر نظر داشته باشد و از کارهای او بیخبر نماند (دختر مامون نیز براستی وظیفه خبرچینی و گزارشگری مامون را خوب انجام میداد و تاریخ شاهد این حقیقت است) 2-با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پرعیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومی از مقام ارجمند عصمت و امامتساقط و خوار و خفیف نماید! 3- با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقهمند به آنان وانمود کند (پیشوای نهم حضرت امام محمد تقی-علیه السلام-، مؤسسه در راه حق، قم، 1366 ه. ش، ص 38). 4-هدف چهارم مامون، عوامفریبی بود; چنانکه گاهی میگفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر-علیه السلام-از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله و علی بن ابی طالب-علیه السلام-است. اما خوشبختانه این حقه مامون نیز بی نتیجه بود زیرا دختر مامون هرگز فرزندی نیاورد( ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المطبعة الحیدریة، 1384 ه. ق، ج 3، ص 189-ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص 380. مامون قبلا هم به همین منظور یکی از دختران خود را به امام هشتم تزویج کرده و در آن مورد نیز ناکام مانده بود!) و فرزندان امام جواد-علیه السلام-همگی از همسر دیگر امام بودند. اینها انگیزههای مامون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد-علیه السلام-چرا با این ازدواج موافقت کرد؟ از آنجا که بی هیچ شکی، امام اهداف و مقاصد واقعی مامون را از این گونهکارها میدانست و نیز میدانست که او همان کسی است که مرتکب جنایتبزرگ قتل پدرش امام رضا-علیه السلام-شده، به نظر میرسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتا بر اثر فشاری بوده است که مامون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجی اینچنین، تنها به مصلحت مامون بوده است نه به مصلحت امام! نیز میتوان تصور کرد که نزدیکی امام به دربار میتوانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیری از سرکوبی سران تشیع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا میتوانستشبیه قبول وزارت هارون از طرف علی بن یقطین یار باوفای امام کاظم (ع)یعنی نفوذ در دربار خلافتبه نفع جبهه تشیع باشد. (سیره پیشوایان، ص. 556) . در روایت آمده: مأمون درباره ابوجعفر (امام جوادعلیه السلام) به هر حیلهای دست زد، اما به هیچ نتیجهای نرسید(بحارالانوار، ج 50، ص 61) ؛ بلکه تمام حوادث موجب عظمت و شهرت بیشتر آن حضرت گردید. یکی از عللی که معتصم - خلیفه عباسی - بعد از مأمون نتوانست وجود پربرکت امام جوادعلیه السلام را تحمّل کند، همین اشتهار وی و پیروان آن حضرت بود. از این رو، نقشه مسموم ساختن آن حضرت را به کمک امّالفضل پیاده کرد. (حسین مکاری)، یکی از یاران امام جواد، می گوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور کرد که، (اینک که امام به این زندگی مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت). امام لحظه ای سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و در حالی که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: ای حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا( ص)نزد من از آنچه مرا در آن می بینی محبوبتر است. (راوندی، الخرائج والجرائح، تصحیح و تعلیق: حاج شیخ اسدالله ربّانی، انتشارات مصطفوی، ج 1، ص 344 ؛ مجلسی، بحار الأنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه.ق، ج 50، ص 48 ؛ قزوینی،، سید کاظم، الامام الجواد من المهد اًّلی اللحد، الطبعه الأولی، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1408 ه.ق، ص 152). در نتیجه: بی تردید فعالیت های ائمه(ع) ریشه در انجام تکالیف الهی داشته و همة فعالیت های آنان مبتنی بر مصالح است. شاید علت ازدواج امام جواد (ع) با ام الفضل بر اساس تکلیف بوده است. ائمه(ع) تکلیف گرا ترین انسان ها بوده و در برابر انجام دستور الهی مطیع ترین انسان ها بودند؛ از این رو هر گاه برای ائمه از سوی خداوند تکلیف تعیین می شد، انجام می دادند، گرچه انجام تکلیف به ظاهر برای برخی خوشایند نبوده و حتی عمل ائمه(ع) را زیر سؤال می برند. شاید ازدواج امام جواد(ع) با دختر مأمون نوعی تکلیفی بود که تعیین شده بود شاید امام جواد(ع) با این ازدواج در صدد خدمت به مردم و حفظ دین بود؛ امام با نفوذ در مرکز حکومت سعی می کرد که شیعیان حفظ شده و تا اندازه ای از سیاست دین ستیزی مأمون جلوگیری نماید و به جامعة دینی خدمت کند. با اتخاذ سیاست های منطقی به رغم آن که با ام الفضل ازدواج نمود، تحقق اهداف مأمون را در خصوص ازدواج دخترش غیر ممکن ساخت.
میگویند:زن اصلی امام جواد(ع ), دختر مامون بود به نام زینب ام الفضل که با تحریک معتصم امام را کشت . حال سوال من این است که وقتی مامون پدر امام جواد یعنی حضرت رضا علیه السلام را شهید کرد چطور امام جواد تن به ازدواج با دختر وی داد و یا زندگی با وی را ادامه داد؟و همچنین مگر زن امام جواد از حضور پرفیض و نورانی همسرش لذت نمیبرد چون همسر امام و والای مردم است چطور دلش شد اورا بکشد/؟
میگویند:زن اصلی امام جواد(ع ), دختر مامون بود به نام زینب ام الفضل که با تحریک معتصم امام را کشت . حال سوال من این است که وقتی مامون پدر امام جواد یعنی حضرت رضا علیه السلام را شهید کرد چطور امام جواد تن به ازدواج با دختر وی داد و یا زندگی با وی را ادامه داد؟و همچنین مگر زن امام جواد از حضور پرفیض و نورانی همسرش لذت نمیبرد چون همسر امام و والای مردم است چطور دلش شد اورا بکشد/؟
پاسخ: در سنت برخی از معصومان و رهبران دینی مسایلی وجود دارد که از اسرار الهی بوده و شناخت آن مشکل است، مانند کشتن کودکی توسط حضرت خضر که مورد اعتراض حضرت موسی(ع) قرار گرفت، اما حکمت آن، حفظ ایمان دیگران بود.
ازدواج امام جواد(ع) با دختر مأمون(ام الفضل) نیز از مسایلی است که اظهار نظر قطعی دربارة آن مشکل است؛ ولی می توان برخی عوامل را تأثیر گذار دانست. ازدواج حضرت جواد(ع) با ام الفضل هم از ناحیة حضرت قابل بررسی است و هم از ناحیة مأمون که چه اهدافی از ازدواج دختر خود با امام جواد(ع) داشت؟
مامون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسی قرار گرفته بود، برای رهایی از این تنگناها، تصمیمگرفتخود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدی بر امام هشتم میخواستسیاست چند بعدی خود را به مورد اجرا بگذارد.
از سوی دیگر، عباسیان از این روش مامون که احتمال میرفتخلافت را از بنی عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضی بودند و به همین جهتبه مخالفتبا او برخاستند و چون امام توسط مامون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مامون روی آوردند.
مامون کار زهر دادن به امام را بسیار سری و مخفیانه انجام داده بود و سعی داشت جامعه از این جنایت آگاهی نیابد و از همینرو برای پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزاداری میکرد، اما با همه پرده پوشی و ریاکاری، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مامون کسی نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مامون بار دیگر حکومتخویش را در معرض خطر دید و برای پیشگیری از عواقب امر، توطئه دیگری آغاز کرد و با تظاهر به مهربانی و دوستی نسبتبه امام جواد-علیه السلام-تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفادهای را که از تحمیل ولیعهدی بر امام رضا-علیه السلام-در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.
بر اساس همین طرح بود که امام جواد-علیه السلام-را در سال 204 ه. ق یعنی یک سال پس از شهادت امام رضا-علیه السلام-از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتی که در جلسه مناظره امام با یحیی بن اکثم گذشت، دختر خود (ام الفضل) را به همسری حضرت در آورد!
انگیزههای مامون
این ازدواج که مامون بر آن اصرار داشت، کاملا جنبه سیاسی داشتو میتوان دریافت که وی از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب میکرد:
1-با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را برای همیشه دقیقا زیر نظر داشته باشد و از کارهای او بیخبر نماند (دختر مامون نیز براستی وظیفه خبرچینی و گزارشگری مامون را خوب انجام میداد و تاریخ شاهد این حقیقت است)
2-با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پرعیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومی از مقام ارجمند عصمت و امامتساقط و خوار و خفیف نماید!
3- با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقهمند به آنان وانمود کند (پیشوای نهم حضرت امام محمد تقی-علیه السلام-، مؤسسه در راه حق، قم، 1366 ه. ش، ص 38).
4-هدف چهارم مامون، عوامفریبی بود; چنانکه گاهی میگفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر-علیه السلام-از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله و علی بن ابی طالب-علیه السلام-است. اما خوشبختانه این حقه مامون نیز بی نتیجه بود زیرا دختر مامون هرگز فرزندی نیاورد( ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المطبعة الحیدریة، 1384 ه. ق، ج 3، ص 189-ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص 380. مامون قبلا هم به همین منظور یکی از دختران خود را به امام هشتم تزویج کرده و در آن مورد نیز ناکام مانده بود!) و فرزندان امام جواد-علیه السلام-همگی از همسر دیگر امام بودند.
اینها انگیزههای مامون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد-علیه السلام-چرا با این ازدواج موافقت کرد؟
از آنجا که بی هیچ شکی، امام اهداف و مقاصد واقعی مامون را از این گونهکارها میدانست و نیز میدانست که او همان کسی است که مرتکب جنایتبزرگ قتل پدرش امام رضا-علیه السلام-شده، به نظر میرسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتا بر اثر فشاری بوده است که مامون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجی اینچنین، تنها به مصلحت مامون بوده است نه به مصلحت امام! نیز میتوان تصور کرد که نزدیکی امام به دربار میتوانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیری از سرکوبی سران تشیع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا میتوانستشبیه قبول وزارت هارون از طرف علی بن یقطین یار باوفای امام کاظم (ع)یعنی نفوذ در دربار خلافتبه نفع جبهه تشیع باشد. (سیره پیشوایان، ص. 556) .
در روایت آمده: مأمون درباره ابوجعفر (امام جوادعلیه السلام) به هر حیلهای دست زد، اما به هیچ نتیجهای نرسید(بحارالانوار، ج 50، ص 61) ؛ بلکه تمام حوادث موجب عظمت و شهرت بیشتر آن حضرت گردید. یکی از عللی که معتصم - خلیفه عباسی - بعد از مأمون نتوانست وجود پربرکت امام جوادعلیه السلام را تحمّل کند، همین اشتهار وی و پیروان آن حضرت بود. از این رو، نقشه مسموم ساختن آن حضرت را به کمک امّالفضل پیاده کرد.
(حسین مکاری)، یکی از یاران امام جواد، می گوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور کرد که، (اینک که امام به این زندگی مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت). امام لحظه ای سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و در حالی که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: ای حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا( ص)نزد من از آنچه مرا در آن می بینی محبوبتر است. (راوندی، الخرائج والجرائح، تصحیح و تعلیق: حاج شیخ اسدالله ربّانی، انتشارات مصطفوی، ج 1، ص 344 ؛ مجلسی، بحار الأنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه.ق، ج 50، ص 48 ؛ قزوینی،، سید کاظم، الامام الجواد من المهد اًّلی اللحد، الطبعه الأولی، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1408 ه.ق، ص 152).
در نتیجه: بی تردید فعالیت های ائمه(ع) ریشه در انجام تکالیف الهی داشته و همة فعالیت های آنان مبتنی بر مصالح است. شاید علت ازدواج امام جواد (ع) با ام الفضل بر اساس تکلیف بوده است. ائمه(ع) تکلیف گرا ترین انسان ها بوده و در برابر انجام دستور الهی مطیع ترین انسان ها بودند؛ از این رو هر گاه برای ائمه از سوی خداوند تکلیف تعیین می شد، انجام می دادند، گرچه انجام تکلیف به ظاهر برای برخی خوشایند نبوده و حتی عمل ائمه(ع) را زیر سؤال می برند. شاید ازدواج امام جواد(ع) با دختر مأمون نوعی تکلیفی بود که تعیین شده بود شاید امام جواد(ع) با این ازدواج در صدد خدمت به مردم و حفظ دین بود؛ امام با نفوذ در مرکز حکومت سعی می کرد که شیعیان حفظ شده و تا اندازه ای از سیاست دین ستیزی مأمون جلوگیری نماید و به جامعة دینی خدمت کند. با اتخاذ سیاست های منطقی به رغم آن که با ام الفضل ازدواج نمود، تحقق اهداف مأمون را در خصوص ازدواج دخترش غیر ممکن ساخت.
- [سایر] سلام حاج آقا خانمی هستم 23 ساله از مشهد. مهندس نرم افزار. حاج آقا یک سوال: چرا زیاد مطلب محکمی از بانو ام کلثوم، دختر آقا امیرالمومنین حضرت علی (ع) و خانم فاطمه زهرا(س) نیست؟ چرا حرف زیادی از ایشون نیست؟ همسرشون کی بودن؟ مگه این خانم خواهر اصلی خانم زینب کبری نبودند؟ پس چرا اینقدر ازشون کم مطلب هست؟ تو واقعه عاشورا حضور داشتند؟ محل دفنشون کجاست؟ حقیقتا توی اینترنت سرچ کردم ولی مطالب خیلی باهم متفاوت بود. جایی نوشته بود همسر ایشون جعفر طیار بودند اما جای دیگه نقل دیگه ای بود مبنی بر اینکه همسر ایشون عمر بن خطاب بودند. لطفا اگه امکان پاسخ دادن ندارید یک منبع موثق معرفی بفرمایید. باتشکر
- [سایر] لطفا به شبهات زیر جواب دهید: آیا کتاب های شیعه گفته اند که فاطمه (س) بر علی (ع) خشمگین شده است؟ بله، 1. شیخ صدوق روایت کرده است که فاطمه (س) و پیامبر خدا (ص) وقتی که علی (ع) خواست با دختر ابوجهل ازدواج کند ... بر علی خشمگین شدند تا جایی که پیامبر (ص) علی را نصیحت کرد و به او گفت: (ای علی آیا نمی دانی که فاطمه پاره تن من است و من از او هستم، پس هر کسی او را اذیت کند مرا اذیت کرده است و هر کسی مرا آزار دهد او را آزار داده است، و کسی که در دوران حیاتم او را اذیت کند چون کسی است که بعد از وفاتم او را اذیت کرده است. (علل الشرائع ابن بابویه، ص 185- 186) و پیامبر (ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است و روح من است که در بدنم قرار دارد، آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت می کند و آنچه او را شاد کند مرا شاد می نماید.)بحار الانوار مجلسی 27 / 62) 2. و همچنین باری دیگر علی فاطمه را ناراحت و خشمگین کرد و آن وقتی بود که فاطمه دید که علی سرش را در آغوش کنیزش گذاشته است، آنگاه فاطمه چادرش را به خود پیچید و به خانه پدرش رفت و از علی ع نزد پیامبر ص شکایت کرد) . علل الشرائع، ص 163، حق الیقین مجلسی، ص 203-204). 3. لطفا به سؤال زیر هم پاسخ دهید: سید شیعه علی غروی یکی از بزرگترین علمای حوزه می گوید: شرمگاه پیامبر باید وارد دوزخ شود و به ناچار جهنم را می بیند چون او با بعضی از زنان مشرک آمیزش کرده است.) کشف الاسرار موسوی، ص 24).
- [سایر] چرا در هیچ جا از زندگی و مرگ حضرت ام کلثوم (س) دختر امیرالمومنین (ع) مطلبی بیان نمی شود؟ آیا درست است که ایشان با خلیفه دوم وصلت کرده اند؟ و صاحب فرزندانی بودند؟ این وصلت کی و در چه سالی انجام شد ؟ چرا که باعتقاد ما خلیفه دوم باعث شهادت حضرت زهرا (س) شده اند، پس چرا این وصلت انجام شده؟ استدعا دارم این شبهه مرا پاسخی مناسب بفرمایید.
- [سایر] در مورد (توسل) در کتاب تفسیر نمونه (تألیف آیت الله مکارم شیرازی) در تفسیر سوره المائده آیه 35 آمده است که ما نمی توانیم به طور مستقیم از اهل بیت (ع) درخواستی بکنیم، بلکه می بایست از آنها به عنوان وسیله نام برد. زیرا در غیر این صورت شرک خواهد بود. اما آیت الله شهید دستغیب (شهید محراب) در کتاب های وقایع عبرت انگیز، گناهان کبیره و قلب سلیم در مبحث چگونه امام علی (ع) و دیگر امامان می توانند در طول زندگیمان و بعد از مرگ به ما کمک کنند همچنین موارد زیادی را از زندگی آیت الله گلپایگانی، آیت الله نراقی، دختر آیت الله اراکی (فاطمه)، آیت الله طباطبایی و ... نقل نموده که چطور امامان به آنها در هر جنبه از زندگیشان کمک نموده است. 1. آیا می توانیم بگوییم (یا علی مدد) با این نیت که خداوند این قدرت و عنایت را به آنها مرحمت فرموده و از طرف او به ما کمک می کند؟ و آیا می توانیم این کمک را حتی بعد فوت و شهادت آنها یافت؟ 2. می توانیم بگوییم که اهل البیت (ع) روزی دهنده اند؟ (منظور از نظر روحی، معنوی و امورات زندگی، که از طرف خداوند به آنها عطا شده تا به ما کمک کنند) 3. آیا اهل البیت (ع) می توانند در زندگی روزمره به ما کمک کنند؟ 4. آیت الله دستغیب شهید محراب در کتاب (قلب سلیم) خود به طور واضح دارد که ما می توانیم درخواست کرده و بگوییم که اهل بیت (ع) روزی دهنده اند (از نظر معیشت و معنویت با درنظر گرفتن عنایت خداوند).
- [سایر] بسیاری از بزرگان اصحاب از اهل بیت پیامبر زن گرفتهاند و اهل بیت از آنها زن گرفتهاند، به خصوص شیخین (ابوبکر و عمر) چنانکه همه مورّخان و ناقلان اخبار، سنی و شیعه بر این اتفاق نظر دارند. - پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر ازدواج نمود. - و دو دخترش رقیه و ام کلثوم را یکی پس از دیگری به ازدواج خلیفه سوم عثمان بن عفان در آورد، و به خاطر این عثمان به ذی النورین ملقب شده است. - و پسرش ابان بن عثمان با ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ازدواج کرد. - و مروان بن ابان بن عثمان با ام قاسم دختر حسن بن علی بن ابی طالب ازدواج کرده است. - و زید بن عمرو بن عثمان با سکینه دختر حسین ازدواج نموده بود. - و عبدالله بن عمرو بن عثمان با فاطمه دختر حسین بن علی ازدواج کرده بود. و از دیگر اصحاب که نیز با اهل بیت فامیل بودند و از آنها زن گرفته بودند نام نمیبریم و فقط در این مورد به ذکر خلفای ثلاثه اکتفا میکنیم، تا بیان کنیم که اهل بیت با آنها محبت و دوستی داشتند و به خاطر آن این ازدواجها و پیوندها صورت گرفته است و همچنین میبینیم که اهل بیت نامهای اصحاب پیامبر(ص) را بر فرزندانش میگذاشتند، و مورّخین و ناقلان اخبار همه شیعه و سنی بر این امر اتفاق نظر دارند. چنانکه در منابع شیعه آمده است علی یکی از پسرانش که از لیلی بنت مسعود حنظلی بود را ابوبکر نامید، و در بنی هاشم علی اولین کسی است که اسم پسرش را ابوبکر گذاشت. و همچنین حسن بن علی فرزندانش را به این نامها نامگذاری کرد: ابوبکر، عبدالرحمن، طلحه، و عبیدالله و همچنین حسن بن علی چنین نامهایی بر فرزندانش گذاشته بود و موسی کاظم دخترش را عایشه نامید . و کینه بعضی از اهل بیت ابوبکر بود، مانند زین العابدین علی بن حسین، و علی بن موسی الرضا که کینهاش ابوبکر بود. و همچنین بعضی از اهل بیت اسم پسرانشان را عمر میگذاشتند، که از جمله آنان میتوان به حضرت علی(ع) اشاره کرد که اسم پسرش را عمر اکبر نامید، مادر این پسر ام حبیب بنت ربیعه بود، و عمر بن علی در کنار برادرش حسین به شهادت رسید، و علی فرزندی دیگر به نام عمر اصغر داشت که مادرش الصهباء التغلبی بود که عمر طولانی کرد و از برادرانش ارث برد. و همچنین حسن بن علی فرزندانش را ابوبکر و عمر نامید. و همچنین علی بن حسین بن علی، و علی زین العابدین و موسی کاظم، و الحسین بن زید بن علی، و اسحاق بن حسن بن علی بن حسین، و نیز حسین بن علی بن حسن بن حسین بن حسن فرزندانشان را ابوبکر و عمر نامیدهاند. و افراد زیاد دیگری از اهل بیت فرزندانشان را ابوبکر و عمر نامیدهاند ولی ما به همین مقدار کفایت میکنیم تا بحث طولانی نشود. و موسی کاظم و علی هادی دخترانش را عایشه نامیدهاند.
- [سایر] بنام خدا حاجی سلام، و اما،از اون موقعی که به پیشنهاد یکی از همکاران(مسن!!)، سوره تحریم را خوندم و ساعات زیادی را وقت صرف جستجو در اینترنت برای جمع آوری اطلاعات دوستان و مخالفان حضرت محمد(ص)کردم. خیلی تاثیر منفی گرفتم خیلی سعی کردم آرامشم را حفظ کنم و به داشته های قلبی و ارادتی که به این خاندان در این سی و چندساله عمرم داشتم فکر کنم. خیلی دارم اذیت میشم رک بگم یک جوری قداست ها فروکش کرده (حضرت محمد(ص)،حضرت زهرا(س)،امام رضا(ع))من خیلی ارادت دارم (داشتم!!) ولی نظام فکریم بهم ریخته فکر میکنم آنها خیلی مثل ما زمینی بودند و ما (معذرت)آنها را خیلی آسمانی کردیم.کلماتی که جلوی چشمم رژه میره :تحریم،ماریه کنیز حفصه، دختران خلفا،46زن،نماز شب، زن بعنوان معامله در جنگ، ،معراج، تفسیر المیزان! و علامه، کلینی:...، یا ایهاالمزمل،زندانهای طولانی و تعدد فرزندان امام کاظم(ع)، و... خیلی ببخشید خواستم با آشفتگی ذهنم آشنا بشید ضمنا توجیهاتی در این مدت شنیدم که قانعم نمیکند مثل ساختار زندگی عرب، رسوم عرب، مقایسه با جاهلیت عرب و ... وچون پیامبر هم با عربها زندگی میکرده!پس...! حاجی ببینید شاید شما هم عین بقیه بگید که ایمانت را قوی کن یا مطالعت رو زیاد کن متاسفانه همه در حال توجیهن و کسی نمیخواهد تابوی ساخته شده در اذهان را بشکند و شفاف و بی غل و غش بگوید . زیاده گویی کردم این فقط درد دلم بود بعنوان یک مسلمان و نگران اینکه ما چیزهایی را نمیدانیم که شاید از دهان رشدیها با تمسخر بشنویم. دوست دارم صادقانه کمکم کنید.ممنون (لطفا سایت ... را رویت کنید)
- [سایر] با سلام. همانطور که می دانیم یکی از امورمهم در زندگی هر فردی ازدواج است.و اسلام نیز در این زمینه بسیار تاکید کرده و نوعی از ازدواج را نیز به عنوان ازدواج موقت تعریف کرده است.احادیث و روایاتی در این زمینه وجود دارد .از جمله :((امام باقر (ع) فرمودند : زنی که مالک نفس خود ( آزاد) باشد و سفیه ، مجنون و کودک نباشد . در چنین حالی شوهر کردن او بدون اجازه ولی جائز است.امام صادق (ع) فرمودند : هر زنی که بخواهد اگر مالک نفس خود باشد ( یعنی کنیز یا دیوانه نباشد ) می تواند ازدواج کند و اگر آن زن بخواهد می تواند وکیل بگیرد.امام صادق (ع) فرمودند : بکر و غیر بکر مساوی است که باید نکاح به اذن آنها باشد و هیچ زنی را نکاح نمی توان کرد مگر به امر و رخصت او .ابو عبد الله (ع) فرمودند : باکره می تواند بدون اجازه پدرش ازدواج کند.امام صادق (ع) فرمودند : اگر دختر راضی شود بدون رضایت پدرش ازدواج موقت نماید اشکالی ندارد.امام صادق (ع) فرمودند :ازدواج موقت با دختر اشکالی ندارد . تا زمانی که دختر از باکره بودن خارج نشود . به خاطر آنکه ممکن است باکره نبودن دختر برای خانواده دختر یک عیب حساب شود.و روایتی را در این زمینه شنیده ام که ائمه صیغه های موقتی که شرط عدم مقاربت در آنها باشد را بدون اذن ولی برای دیگران می خواندند. ازدواج موقت بین دختر و پسر از نظر اسلامی مانند ازدواج دائم است ولی اسلام شناسان و مراجع تقلید از زمان کهن تا به حال درباره اینکه دختر بتواند بدون اذن ولی ازدواج نماید اختلاف نظر داشته اند و بسیاری از آنان به خاطر دوری از هرج و مرج و فساد اذن ولی را شرط عقد می دانسته اند و می دانند . ولی بسیاری بر این عقیده اند که در اسلام بنابر حکم اولیه اذن ولی در عقد دختر بالغ و رشیده شرط نیست چرا که ائمه اطهار (ع) در بسیاری از اخبار رسیده اذن ولی را در ازدواج باکره رشیده شرط نمی دانند و حتی در برخی از روایات ازدواج موقت دختران را بدون اذن ولی و در صورت عدم ازاله بکارت جایز می دانند.حال بسیاری از مراجع به علت مسائل اجتماعی ازدواج موقت را با اذن پدر احتیاط واجب یا واجب و لازم دانسته اند.که به حق می توان گفت صحیح است.با وجوداینکه حکم مراجع تقلید سند است و باید به آن عمل شود از حضرت عالی می خواستم بپرسم آیا گفته های مرا تایید می کنید یا در برخی جملات آن ایراداتی مشاهده می کنید.لطفا آنها را ذکر کنید. من مشغول به تحقیق در این زمینه هستم. سوال دوم من این است.من و دختر خانومی که به هم علاقه داشتیم،از طریق تلفن و پیام کوتاه و گاهی نیز به شکل حضوری ارتباط داشتیم. ارتباط ما فقط در حد صحبت کردن با یکدیگر بود.اما مرجع تقلیدم این ارتباط را جایز نمی دانستند.من در آن زمان حکم دقیق مرجع تقلیدم را در مورد ازدواج موقت نمی دانستم و بی اذن ولی دختر او را به عقد موقت خود در آوردم. شرط عقد ما این بود که ارتباط ما به احترام پدر دختر با وجود محرم بودن در همان حد صحبت کردن باقی بماند واز آن حد تجاوز نکند. (آیا تا اینجا به دلیل اینکه که عالم نبودیم گناهی مرتکب شدیم؟) اما بعدا فهمیدم که ما می بایست تکلیفا از پدر دختر اجازه می گرفتیم.و عقد ما صحیح است اما دختر مرتکب گناه شده است. ولی ما عقدمان را به هم نزدیم و ارتباط خودمان را به همان شکل حفظ کردیم.و از حد صحبت تجاوز نکرد.به یکدیگرجملات عاشقانه می گفتیم اما از گفتن خیلی از جملات نیز خودداری می کردیم.آیا با بر هم نزدن عقد بعد از آگاه شدن از حکم صحیح آن،مرتکب گناه شدیم؟آیا با گفتن جملات عاشقانه به یکدیگرمرتکب گناه شدیم؟لازم به ذکر است که بعدا به لطف خداوند خانواده های خود را از علاقه مان به یکدیگر آگاه ساختیم و الان نیز با هم زن و شوهر هستیم.
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )