شعر در مدح امام صادق ع بفرمایید؟
شعر از یوسف رحیمی کوچه کوچه مدینه لبریز از عطر و بوی محمّدی شده است به تن شهر باز گشته حیات غرق در رفت و آمدی شده است * دم به دم با دم مسیحائیت منتشر می کنی حقایق را به دیار مدینه می بخشد چشمهای تو صبح صادق را * مثل جدّت مدینة العلمی ششمین آفتاب اندیشه با بیان پیمبرانه‌ی تو شد به پا انقلاب اندیشه * با شکوه تو تا هزاران سال سرفراز است رایت شیعه که به (قال الامام صادق) ها زنده مانده هویّت شیعه * لحظه لحظه زُراره پرور بود یابن طاها! نبوغ چشمانت شده صدها مفضّل و جابر ریزه خوار فروغ چشمانت * در عروج الهی ات هر دم جان تو شوق بندگی دارد نیمه‌ی شب قنوت دستانت درس عشق و پرندگی دارد * مست پرواز می‌کند دل را ربنای فصیح چشمانت به جهان جان تازه بخشیده لحظه لحظه مسیح چشمانت * یک شب بیقرار و بارانی که تو بودی انیس سجاده از غم تو فراتِ خون می شد..... ...زمزم چشم خیس سجاده * آن شبی که در آتش کینه باغ یاس و شقایقت می سوخت هیزم و تازیانه آوردند چقدر قلب عاشقت می سوخت * ای محاسن سپید آل الله! دست بسته تو را کجا بردند تن تو در مدینه بود اما دلتان را به کربلا بردند * قلب تو مثل این حسینیه ها شب جمعه همیشه هیأت داشت داغ هفتاد و دو گل پرپر در نگاه ترت اقامت داشت * گریه بر داغ سید الشهدا شده بود افضل العباداتت وقت روضه دل تو زائر بود گوشه‌ی قتلگاه میقاتت * مجلست روضه خوان نمی خواهد در حضورت اشاره ای کافی است تا شود حجره‌ی تو کرب و بلا گریه‌ی شیرخواره ای کافی است * آن شبی که سه مرتبه آمد خاتم الانبیا به یاری تو از غروب غریب عاشورا یاد می کرد اشک جاری تو * ....این طرف بی کسی اهل حرم آن طرف ازدحام و هلهله بود این طرف یک امام بی یاور آن طرف یک سپاه حرمله بود * دیگر از کاروان عاشورا چشم در خون نشسته ای مانده تکیه گاهی به غیر غربت نیست آه نیزه شکسته ای مانده * یک نگاهش به غربت زینب یک نگاهش به سوی جانان است لحظه های تلاطم عرش و لحظه های عروج قرآن است * ضربه‌ی تیغ ها رقم می زد غرق خون،‌ اعظم مصائب را (أم حسبت...) به روی نی بردند سر زخمی نجم ثاقب را
عنوان سوال:

شعر در مدح امام صادق ع بفرمایید؟


پاسخ:

شعر از یوسف رحیمی

کوچه کوچه مدینه لبریز از

عطر و بوی محمّدی شده است

به تن شهر باز گشته حیات

غرق در رفت و آمدی شده است

*

دم به دم با دم مسیحائیت

منتشر می کنی حقایق را

به دیار مدینه می بخشد

چشمهای تو صبح صادق را

*

مثل جدّت مدینة العلمی

ششمین آفتاب اندیشه

با بیان پیمبرانه‌ی تو

شد به پا انقلاب اندیشه

*

با شکوه تو تا هزاران سال

سرفراز است رایت شیعه

که به (قال الامام صادق) ها

زنده مانده هویّت شیعه

*

لحظه لحظه زُراره پرور بود

یابن طاها! نبوغ چشمانت

شده صدها مفضّل و جابر

ریزه خوار فروغ چشمانت

*

در عروج الهی ات هر دم

جان تو شوق بندگی دارد

نیمه‌ی شب قنوت دستانت

درس عشق و پرندگی دارد

*

مست پرواز می‌کند دل را

ربنای فصیح چشمانت

به جهان جان تازه بخشیده

لحظه لحظه مسیح چشمانت

*

یک شب بیقرار و بارانی

که تو بودی انیس سجاده

از غم تو فراتِ خون می شد.....

...زمزم چشم خیس سجاده

*

آن شبی که در آتش کینه

باغ یاس و شقایقت می سوخت

هیزم و تازیانه آوردند

چقدر قلب عاشقت می سوخت

*

ای محاسن سپید آل الله!

دست بسته تو را کجا بردند

تن تو در مدینه بود اما

دلتان را به کربلا بردند

*

قلب تو مثل این حسینیه ها

شب جمعه همیشه هیأت داشت

داغ هفتاد و دو گل پرپر

در نگاه ترت اقامت داشت

*

گریه بر داغ سید الشهدا

شده بود افضل العباداتت

وقت روضه دل تو زائر بود

گوشه‌ی قتلگاه میقاتت

*

مجلست روضه خوان نمی خواهد

در حضورت اشاره ای کافی است

تا شود حجره‌ی تو کرب و بلا

گریه‌ی شیرخواره ای کافی است

*

آن شبی که سه مرتبه آمد

خاتم الانبیا به یاری تو

از غروب غریب عاشورا

یاد می کرد اشک جاری تو

*

....این طرف بی کسی اهل حرم

آن طرف ازدحام و هلهله بود

این طرف یک امام بی یاور

آن طرف یک سپاه حرمله بود

*

دیگر از کاروان عاشورا

چشم در خون نشسته ای مانده

تکیه گاهی به غیر غربت نیست

آه نیزه شکسته ای مانده

*

یک نگاهش به غربت زینب

یک نگاهش به سوی جانان است

لحظه های تلاطم عرش و

لحظه های عروج قرآن است

*

ضربه‌ی تیغ ها رقم می زد

غرق خون،‌ اعظم مصائب را

(أم حسبت...) به روی نی بردند

سر زخمی نجم ثاقب را





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین