1. ریاست و سرپرستی از منظر دین به عهده چه کسانی است و تعیین آن چگونه است؟<BR>2. چرا عدم پذیرش ولایت باعث عدم پذیرش قبولی طاعات و عبادات میشود؟<BR>3. مراتب ولایت از دنیا تا ملکوت چیست؟ با سلام، دوست عزیز ضمن تشکر از تماس شما با این مرکز توجه شما به موضوع مهم ولایت که نشان از فطرت پاک و حس حقیقت جویانه شما دارد ستودنی است . در پاسخ به سوالات شما ابتدا آنها را از هم تفکیک کرده و جداگانه به هرکدام پاسخ می دهیم : 1 – در مورد ریاست و سرپرستی از منظر دین ابتدا لازم است به منابع دینی مراجعه شود تا بر اساس آن ها این موضوع مشخص گردد . بر اساس منابع دینی در وهله اول هیچ حکومتی غیر از حکومت الله بر زمین مشروعیت ندارد و تنها حاکم علی الاطلاق ، ذات مقدس باری تعالی می باشد . در قرآن کریم آیاتی دال بر این مساله ذکر شده اند از جمله آیات زیر : (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ)؛انعام (6)، آیه 57.(حکم و داوری سزاوار نیست جز برای خدا؛ او حقیقت را بیان میکند و بهترین فیصل دهندگان است) ، (أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ)؛همان، آیه 62.(بدانید که حکم و داوری، مخصوص او است و او سریعترین حسابگران است) و ... بنابر این حق انحصاری حاکمیت درمرتبه اول از آن خداست . از طرفی بر طبق ادله عقلی و نقلی اصل اولی در مساله ولایت نیز (اصل عدم ولایت) می باشد . یعنی اصل عدم ولایت کسی بر کس دیگر است به طوری که غیر خدای سبحان احدی (ولی) دیگری نیست و هیچ فردی چنین حقی را ندارد که خود را والی دیگری بپندارد و دیگری را تحت ولایت خویش وادار به پذیرش دستور نماید . (ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ،آیت الله جوادی آملی ، انتشارات اسراء ، 1379، ص 149) بنابر این برای اینکه کسی عهده دار ولایت بر دیگری باشد باید اذنی از جانب ولی مطلق یعنی خداوند متعال داشته باشد .یعنی هیچ کس بر دیگری ولایتی ندارد مگر اینکه ولایت او ماذون از ولی مطلق باشد که بر اساس ادله معتبره تنها کسانی که ولایتشان بر مردم از سوی خداوند ثابت شده است ولایت انبیاء و معصومین هستند (همان) از طرفی با فرا رسیدن زمان غیبت امام زمان ، ضرورت حکومت در جامعه و از همه بالاتر نیاز به حکومت مشروع بر اساس دیدگاه دینی مساله ولایت بعد جدیدی پیدا می کند . بر اساس ادله دینی در دوران غیبت تنها کسانی که دارای اذن از جانب معصومین هستند حق حکومت وولایت خواهند داشت . البته در این مقطع قطعا هزاران حکومت وجود خواهد داشت اما تنها حکومت مشروع بر اساس آنچه گفته شد حکومتی است که از جانب معصوم تایید شده باشد و به عبارتی از طریق معصوم به تایید حاکم مطلق یعنی ذات باری تعالی رسیده باشد که این حکومت بر اساس ادله حکومت ولی فقیه جامع الشرایط می باشد . به عنوان مثال در بخشی از روایت امام صادق علیه السلام که مشهور به مقبوله عمر بن حنظله می باشد چنین آمده است : (مَنْ کانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوی حَدیثَنا وَ نَظَر فِی حَلالِنا و حَرامِنا و عَرَف أَحکامَنا.. فَلْیَرْضَوا بِهِ حَکَماً فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً)(کافی شریف ج7 ص 412 رقم 5.) البته امام علیه السلام در بخش دیگری از این روایت شیعیان خود را از مراجعه به طاغوت نیز برحذر می دارد و آن را مغایر با حکم خدا می داند که اجتناب از طاغوت میباشد . بنابر این بر اساس این روایت و دهها روایت دیگر که در کتب مربوطه ذکر شده است و نیز ادله عقلی دیگر به نتیجه می رسیم که تنها کسی که حق مشروع ولایت و سرپرستی جامعه را بر عهده دارد دردوران حضور ، امام معصوم و در دوران غیبت ، ولی فقیه می باشد . البته در مورد تعیین پیامبر به عنوان حاکم جامعه میان شیعه وسنی هیچ تفاوتی وجود ندارد و همگان معتقد به نصب الهی پیامبر می باشند اما در مورد کیفیت تعیین امام به جانشینی پیامبر میان شیعیان و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد . البته به نظر می رسد از یک منظر شیعه و سنی در مورد اصل لزوم وجود امام بعد از پیامبر هیچ اختلافی ندارند هر چند در نامگذاری ممکن است از عنوان دیگری مثل خلیفه استفاده کنند چرا که همانگونه که خواجه نصیر طوسی در کتاب تجرید بیان می کنند امامت یعنی (ریاست عامه) بر مسلمین (نقل از مجموعه آثار شهید مطهری ، ج 4 ، انتشارات صدرا ، چ ششم ، 1380، ص842) اما از نظر نحوه تعیین امام میان شیعه وسنی اختلاف نظر وجود دارد شهید مطهری در این زمینه می گوید : (مساله امامت همین ریاست عامه است یعنی پیغمبر که از دنیا می رود یکی از شئون او که بلاتکلیف می ماند رهبری اجتماع است . اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت تردید ندارد . زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ این است مساله ای که اصل آن را هم شیعه قبول دارد و هم سنی ، .. و در همین جاست که مساله خلافت به آن شکل مطرح است . شیعه می گوید پیغمبر رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی (ع) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را لا اقل به شکلی که شیعه قبول دارد قبول ندارند و می گویند در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند .) (شهید مطهری ، همان ، ص 845) به عبارتی شیعیان عقیده دارند که خداوند اهل بیت و امامان معصوم را برای اداره نظام سیاسی و هدایت جامعه اسلامی بعد از پیامبر برگزیده است (رک : نظام سیاسی و دولت در اسلام ، داوود فیرحی ، انتشارات سمت ، ص 39) . در این راستا پیامبر اسلام از همان روزهای آغازین نبوت خود در جریان برخی اتفاقات همچون یوم الانذار که پیامبر مامور شد تا بستگان نزدیک خود را بر اساس آیه (و انذر عشیرتک الاقربین ...) به اسلام دعوت نماید امام علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود و امام بر مسلمین انتخاب نمود و بعدها نیز در جریانات مختلفی بر این امر تاکید کرد و در نهایت در کنار برکه ای به نام غدیر خم رسما و علنا در جمع حدود 120 هزار نفر خلافت امام علی علیه السلام را اعلام و وی را به جانشینی خود انتخاب نمود و همه مسلمانان نیز آن روز با ایشان بیعت نمودند و متعاقب آن آیه (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا) (مائده/3) نازل شد که نشاندهنده این بود که انتصاب جانشین پیامبر و امام مسلمین کامل کننده دین به شمار می آید اما متاسفانه پس از ارتحال پیامبر و در حالی که حضرت علی مشغول غسل و کفن کردن پیامبر بود عده ای از مسلمین درسقیفه جمع شده و بر خلاف نص صریح پیامبر فرد دیگری را به عنوان جانشین وی انتخاب نمودند که از همین جا مکتب سیاسی اهل سنت آغاز شد که با مکتب سیاسی شیعه تفاوت خود را تحت عنوان انتخابی بودن و یا انتصابی بودن امام آشکار کرد و امروزه اهل سنت معتقدند پیامبر اسلام تعیین جانشین خود را به امت سپرد. از طرفی از نظر شیعیان ائمه معصومین منصوب از جانب خداوند بوده و هر کدام از ائمه امام بعد از خود را معرفی می کرد هر چند غیر از امام علی که حدود 5 سال و امام حسن که مدت زمان اندکی حکومت نمود هیچ یک از ائمه نتوانستند شان حکومتی امامت خود را اعمال نمایند . به هر حال از نظر شیعه دردوران حضور ، امام معصوم باید عهده دار سرپرستی جامعه باشد و امام معصوم نیز منتخب خداوند می باشد که در روایات مختلف از جمله حدیث جابر ، پیامبر اشاره به اسامی آنها نموده و هر امامی نیز موظف بود امام بعد از خود را معین نموده و به همگان اعلام نماید کما اینکه در کتاب شریف اصول کافی ج 2 با عنوان کتاب الحجه دلایل و منصوصات دال بر امامت هر یک از امامان معصوم به تفصیل ذکر شده است (رک : اصول کافی ، ثقه الاسلام کلینی ، ترجمه محمد باقر کمره ای ، انتشارات اسلامیه ) از طرفی تعیین ولی فقیه نیز به نصب عام از جانب امام معصوم می باشد به عبارتی ما در دوران غیبت امام زمان شاهد دو نوع نائب و جانشین بودیم که یکی از آنها نائب خاص نامیده می شد که به انتخاب شخص خاص از سوی امام انجام می پذیرفت همچون نواب اربعه که شخصا و با نام و مشخصات از جانب امام معصوم به این سمت برگزیده شده بودند . اما در دوران غیبت کبرا امامان معصوم ، شخص خاصی را به عنوان ولی و سرپرست جامعه اسلامی انتخاب نکرده اند بلکه صفاتی را معین نموده اند که هر کس واجد آن باشد ولی و سرپرست جامعه خواهد بود و حکومت او نیز حکومت مشروع خواهد بود که از خلال روایت همچون مقبوله عمر بن حنظله ، توقیع شریف (و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم) که در زمان غیبت شیعیان را به فقها و راویان حدیث ارجاع می دهد و آنان را حجت خود بر مردم می داند و دهها روایت دیگر می توان این ویژگی ها را استخراج نمود که در مجموع به دارنده آن ولی فقیه گفته می شود که در صورت فراهم شدن شرایط از جمله کسب مقبولیت ازسوی مردم حکومت تشکیل داده و سرپرستی جامعه را به طور کامل برعهده خواهد گرفت هر چند تا پیش از آن نیز ممکن است سرپرستی مومنان جامعه را بر عهده گرفته باشدو برخی از شئونات ولایت خود را اعمال نماید . البته به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی و تحقق اولین و تنها حکومت مبتنی بر ولایت فقیه در دوران معاصر سازوکارهایی برای کشف ولی فقیه جامع الشرایط انتخاب گردید که عبارت است از تشخیص صاحب نظران و متخصصانی به نام نمایندگان مجلس خبرگان رهبری که از سوی مردم انتخاب شده و در نتیجه هم عنصر مقبولیت و هم عنصر مشروعیت را نسبت به ولی فقیه منتخب و کشف شده به طور یکجا محقق می سازند . 2 – سوال دوم شما مبتنی بر روایاتی است که در کتاب شریف وسائل الشیعه جلد اول باب 29 با عنوان (بطلان العباده بدون ولایه الائمه و اعتقاد امامتهم) ذکر شده است و بر اساس آن عبادات کسانی که به امامت و ولایت ائمه اطهار علیهم السلام اعتقادی ندارند باطل دانسته شده و در واقع اعتقاد به ولایت ائمه معصومین را شرط قبولی اعمال تلقی می نماید . علت این امر نیز این است که خداوند متعال باید به همانگونه که خود خداوند متعال فرموده است مورد اطاعت قرار گیرد تا عمل مورد قبول قرار گیرد . از طرفی خداوند متعال در قرآن می فرماید : (اطیعوا الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم) یعنی خدا ، رسول خدا و اولی الامر را اطاعت کنید دراین آیه شریف اطاعت اولی الامر همردیف اطاعت خداوند متعال قرار گرفته است و مراد از اولی الامر نیز بر اساس شواهد و قرائن و نیز روایات معتبره ائمه معصومین می باشند . از طرفی ائمه معصومین به عنوان کشتی نجات و راهنمای انسانها به سوی سعادت معرفی شده اند و وظیفه تبیین معارف دین و احکام شرع به عهده ایشان گذاشته شده است و طبیعی است با این وضعیت عدم تبعیت از آنان به معنی عدم اطاعت فرمان خداوند می باشد و ماجرای عدم اطاعت ابلیس در جریان امر خداوند به سجده بر آدم در برابر خداوند علیرغم اطاعت های دیگر او پیش خواهد آمد که به دلیل اینکه اطاعت پذیری به گونه ای که خدا میخواست انجام نشد اعمال ابلیس نیز باطل شد و مورد قبول درگاه خداوندقرار نگرفته و وی از درگاه الهی طرد شد . البته در این میان نکته ظریفی وجود دارد و آن هم عبارت است از اینکه منظور از عدم پذیرش ولایت در این روایات در اصل عدم پذیرش ولایت معصومین می باشد و منجر شدن عدم پذیرش ولایت فقیه به عدم قبولی عبادات نیاز به دلیل خاص دارد مگر اینکه عدم پذیرش ولایت فقیه به عدم پذیرش معصومین منجر گردد . به عبارتی اگر ولایت فقیه به وسیله برهان برای کسی ثابت شود و پس از ثبوت برهانی و قطعیت استناد آن به شارع مقدس، آن را انکار کند، حکم انکار ضروری را دارد و انکار ضروری دین، غیر از انکار توحید یا نبوت است ، بلکه باید مستلزم انکار یکی از آنها باشد و انکار آگاهانه یک مطلب ضروری دین، مایه خروج از آن خواهد بود. بنابراین، صرف ثبوت ولایت فقیه و وجوب ایمان قلبی به آن و لزوم تعهد عملی برابر آن، موجب نمیشود که این حکم همتای حکم توحید، نبوت، معاد، و مانند آن باشد.(ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، همان ، ص 352) 3 - ولایت در اسلام انواعی دارد و در سه علم عرفان، کلام و فقه از ولایت بحث شده است. که عمده و مهمترین آنها چهار مورد ذیل است: 1. ولایت (الله) 2. ولایت (رسول الله) 3. ولایت (امام) 4. ولایت (فقیه واجد الشرایط) این ولایت ها دارای مراتبی هستند و همگی در طول هم قرار دارند بدین معنای که ولایت فقیه در طول ولایت امام و آن هم در طول ولایت پیامبر و در نهایت ولایت وی نیز در طول ولایت الهی قرار گرفته و به همین ترتیب مشروعیت از ناحیه خداوند به کلیه ولایت ها از جمله ولایت فقیه اعطا می گردد . البته علاوه بر این نوع ولایت می توان خود ولایت را به انواع مختلفی مثل ولایت تشریعی وتکوینی تقسیم کرد و یا ولایت های دیگری را بر شمرد همچون ولایت برشئ مانند ولایت براموال موقوفه برای متولی وقف و ولایت بر شخص، مثل ولایت پدر یا جد نسبت به طفل و فرزند مجنون، ولایت براشخاص مانند ولایت ولی مسلمین که بر افراد جامعه دارد، در همه این ها، شخص ولی، نوعی تصدی و سرپرستی براموال و نفوس دارد.( سیدحسن طاهری خرم آبادی، ولایت فقیه و حاکمیت ملت، ص 14. به نقل از کتابخانه سایت اطلاع رسانی تبیان) در این قسم از ولایت ولایت را به دو قسم عامه و خاصه تقسیم می نمایند که منظور از ولایت عامه ، ولایت مربوط به حکومت و ولایت پیامبران ، امامان و فقیهان بوده و سایر ولایت ها از نوع ولایت خاصه می باشند که به لحاظ رتبه بندی ولایت عامه مطرح شده بر سایر ولایتها برتری دارد که مصادیق این ولایتها عبارتند از : ولایت پدر و جد پدری بر فرزندان صغیر ، سفیه و مجنون خود ، ولایت قیمومیتی ، ولایت حاکم شرع بر مواردی که با وجود نیاز به ولایت ولی خاصی ندارد ، ولایت پسر بزرگتر در انجام نمازها و روزهای فوت شده از پدر ، ولایت اولیای میت در تجهیز وی (غسل ، کفن ، دفن و نماز) ، ولایت وارثان مقتول در اخذ دیه ، قصاص یا عفو قاتل وی ، ولایت در موقوفات و ... (مبانی حکومت اسلامی ، حسین جوان آراسته ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ، ص 104). بنابر این در یک جمع بندی کلی در این بخش مراتب ولایت را میتوان به این گونه تصویر نمود : ولایت خاصه ، ولایت عامه فقیه ، ولایت عامه امام معصوم ، ولایت عامه پیامبر و بالاتر از همه ولایت الهیه . همچنین در عرفان ولایت را به سه قسم ولایت الهیه، ولایت بشریه و ولایت ملکیه تقسیم کرده اند، و ولایت بشریه را نیز به دو قسم ولایت عامه و ولایت خاصه تقسیم کرده اند. (ر.ک :http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4479&id=34749) دوست عزیز امیدواریم که این پاسخ ذهن پرسشگر و حقیقت یاب شما را قانع نموده باشد و در صورتی که مورد مبهمی مانده باشد شما می توانید با ذکر مورد ابهام ما را در پاسخ رسانی هر چه دقیقتر یاری فرمایید . در هر صورت منتظر تماسهای بعدی شما با این مرکز هستیم . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 1/100144839)
1. ریاست و سرپرستی از منظر دین به عهده چه کسانی است و تعیین آن چگونه است؟<BR>2. چرا عدم پذیرش ولایت باعث عدم پذیرش قبولی طاعات و عبادات میشود؟<BR>3. مراتب ولایت از دنیا تا ملکوت چیست؟
1. ریاست و سرپرستی از منظر دین به عهده چه کسانی است و تعیین آن چگونه است؟<BR>2. چرا عدم پذیرش ولایت باعث عدم پذیرش قبولی طاعات و عبادات میشود؟<BR>3. مراتب ولایت از دنیا تا ملکوت چیست؟
با سلام، دوست عزیز ضمن تشکر از تماس شما با این مرکز توجه شما به موضوع مهم ولایت که نشان از فطرت پاک و حس حقیقت جویانه شما دارد ستودنی است . در پاسخ به سوالات شما ابتدا آنها را از هم تفکیک کرده و جداگانه به هرکدام پاسخ می دهیم :
1 – در مورد ریاست و سرپرستی از منظر دین ابتدا لازم است به منابع دینی مراجعه شود تا بر اساس آن ها این موضوع مشخص گردد . بر اساس منابع دینی در وهله اول هیچ حکومتی غیر از حکومت الله بر زمین مشروعیت ندارد و تنها حاکم علی الاطلاق ، ذات مقدس باری تعالی می باشد . در قرآن کریم آیاتی دال بر این مساله ذکر شده اند از جمله آیات زیر : (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ)؛انعام (6)، آیه 57.(حکم و داوری سزاوار نیست جز برای خدا؛ او حقیقت را بیان میکند و بهترین فیصل دهندگان است) ، (أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ)؛همان، آیه 62.(بدانید که حکم و داوری، مخصوص او است و او سریعترین حسابگران است) و ...
بنابر این حق انحصاری حاکمیت درمرتبه اول از آن خداست . از طرفی بر طبق ادله عقلی و نقلی اصل اولی در مساله ولایت نیز (اصل عدم ولایت) می باشد . یعنی اصل عدم ولایت کسی بر کس دیگر است به طوری که غیر خدای سبحان احدی (ولی) دیگری نیست و هیچ فردی چنین حقی را ندارد که خود را والی دیگری بپندارد و دیگری را تحت ولایت خویش وادار به پذیرش دستور نماید . (ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ،آیت الله جوادی آملی ، انتشارات اسراء ، 1379، ص 149) بنابر این برای اینکه کسی عهده دار ولایت بر دیگری باشد باید اذنی از جانب ولی مطلق یعنی خداوند متعال داشته باشد .یعنی هیچ کس بر دیگری ولایتی ندارد مگر اینکه ولایت او ماذون از ولی مطلق باشد که بر اساس ادله معتبره تنها کسانی که ولایتشان بر مردم از سوی خداوند ثابت شده است ولایت انبیاء و معصومین هستند (همان) از طرفی با فرا رسیدن زمان غیبت امام زمان ، ضرورت حکومت در جامعه و از همه بالاتر نیاز به حکومت مشروع بر اساس دیدگاه دینی مساله ولایت بعد جدیدی پیدا می کند . بر اساس ادله دینی در دوران غیبت تنها کسانی که دارای اذن از جانب معصومین هستند حق حکومت وولایت خواهند داشت . البته در این مقطع قطعا هزاران حکومت وجود خواهد داشت اما تنها حکومت مشروع بر اساس آنچه گفته شد حکومتی است که از جانب معصوم تایید شده باشد و به عبارتی از طریق معصوم به تایید حاکم مطلق یعنی ذات باری تعالی رسیده باشد که این حکومت بر اساس ادله حکومت ولی فقیه جامع الشرایط می باشد . به عنوان مثال در بخشی از روایت امام صادق علیه السلام که مشهور به مقبوله عمر بن حنظله می باشد چنین آمده است : (مَنْ کانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوی حَدیثَنا وَ نَظَر فِی حَلالِنا و حَرامِنا و عَرَف أَحکامَنا.. فَلْیَرْضَوا بِهِ حَکَماً فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً)(کافی شریف ج7 ص 412 رقم 5.) البته امام علیه السلام در بخش دیگری از این روایت شیعیان خود را از مراجعه به طاغوت نیز برحذر می دارد و آن را مغایر با حکم خدا می داند که اجتناب از طاغوت میباشد . بنابر این بر اساس این روایت و دهها روایت دیگر که در کتب مربوطه ذکر شده است و نیز ادله عقلی دیگر به نتیجه می رسیم که تنها کسی که حق مشروع ولایت و سرپرستی جامعه را بر عهده دارد دردوران حضور ، امام معصوم و در دوران غیبت ، ولی فقیه می باشد . البته در مورد تعیین پیامبر به عنوان حاکم جامعه میان شیعه وسنی هیچ تفاوتی وجود ندارد و همگان معتقد به نصب الهی پیامبر می باشند اما در مورد کیفیت تعیین امام به جانشینی پیامبر میان شیعیان و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد . البته به نظر می رسد از یک منظر شیعه و سنی در مورد اصل لزوم وجود امام بعد از پیامبر هیچ اختلافی ندارند هر چند در نامگذاری ممکن است از عنوان دیگری مثل خلیفه استفاده کنند چرا که همانگونه که خواجه نصیر طوسی در کتاب تجرید بیان می کنند امامت یعنی (ریاست عامه) بر مسلمین (نقل از مجموعه آثار شهید مطهری ، ج 4 ، انتشارات صدرا ، چ ششم ، 1380، ص842) اما از نظر نحوه تعیین امام میان شیعه وسنی اختلاف نظر وجود دارد شهید مطهری در این زمینه می گوید : (مساله امامت همین ریاست عامه است یعنی پیغمبر که از دنیا می رود یکی از شئون او که بلاتکلیف می ماند رهبری اجتماع است . اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت تردید ندارد . زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست ؟ این است مساله ای که اصل آن را هم شیعه قبول دارد و هم سنی ، .. و در همین جاست که مساله خلافت به آن شکل مطرح است . شیعه می گوید پیغمبر رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی (ع) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را لا اقل به شکلی که شیعه قبول دارد قبول ندارند و می گویند در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند .) (شهید مطهری ، همان ، ص 845) به عبارتی شیعیان عقیده دارند که خداوند اهل بیت و امامان معصوم را برای اداره نظام سیاسی و هدایت جامعه اسلامی بعد از پیامبر برگزیده است (رک : نظام سیاسی و دولت در اسلام ، داوود فیرحی ، انتشارات سمت ، ص 39) . در این راستا پیامبر اسلام از همان روزهای آغازین نبوت خود در جریان برخی اتفاقات همچون یوم الانذار که پیامبر مامور شد تا بستگان نزدیک خود را بر اساس آیه (و انذر عشیرتک الاقربین ...) به اسلام دعوت نماید امام علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود و امام بر مسلمین انتخاب نمود و بعدها نیز در جریانات مختلفی بر این امر تاکید کرد و در نهایت در کنار برکه ای به نام غدیر خم رسما و علنا در جمع حدود 120 هزار نفر خلافت امام علی علیه السلام را اعلام و وی را به جانشینی خود انتخاب نمود و همه مسلمانان نیز آن روز با ایشان بیعت نمودند و متعاقب آن آیه (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا) (مائده/3) نازل شد که نشاندهنده این بود که انتصاب جانشین پیامبر و امام مسلمین کامل کننده دین به شمار می آید اما متاسفانه پس از ارتحال پیامبر و در حالی که حضرت علی مشغول غسل و کفن کردن پیامبر بود عده ای از مسلمین درسقیفه جمع شده و بر خلاف نص صریح پیامبر فرد دیگری را به عنوان جانشین وی انتخاب نمودند که از همین جا مکتب سیاسی اهل سنت آغاز شد که با مکتب سیاسی شیعه تفاوت خود را تحت عنوان انتخابی بودن و یا انتصابی بودن امام آشکار کرد و امروزه اهل سنت معتقدند پیامبر اسلام تعیین جانشین خود را به امت سپرد. از طرفی از نظر شیعیان ائمه معصومین منصوب از جانب خداوند بوده و هر کدام از ائمه امام بعد از خود را معرفی می کرد هر چند غیر از امام علی که حدود 5 سال و امام حسن که مدت زمان اندکی حکومت نمود هیچ یک از ائمه نتوانستند شان حکومتی امامت خود را اعمال نمایند . به هر حال از نظر شیعه دردوران حضور ، امام معصوم باید عهده دار سرپرستی جامعه باشد و امام معصوم نیز منتخب خداوند می باشد که در روایات مختلف از جمله حدیث جابر ، پیامبر اشاره به اسامی آنها نموده و هر امامی نیز موظف بود امام بعد از خود را معین نموده و به همگان اعلام نماید کما اینکه در کتاب شریف اصول کافی ج 2 با عنوان کتاب الحجه دلایل و منصوصات دال بر امامت هر یک از امامان معصوم به تفصیل ذکر شده است (رک : اصول کافی ، ثقه الاسلام کلینی ، ترجمه محمد باقر کمره ای ، انتشارات اسلامیه ) از طرفی تعیین ولی فقیه نیز به نصب عام از جانب امام معصوم می باشد به عبارتی ما در دوران غیبت امام زمان شاهد دو نوع نائب و جانشین بودیم که یکی از آنها نائب خاص نامیده می شد که به انتخاب شخص خاص از سوی امام انجام می پذیرفت همچون نواب اربعه که شخصا و با نام و مشخصات از جانب امام معصوم به این سمت برگزیده شده بودند . اما در دوران غیبت کبرا امامان معصوم ، شخص خاصی را به عنوان ولی و سرپرست جامعه اسلامی انتخاب نکرده اند بلکه صفاتی را معین نموده اند که هر کس واجد آن باشد ولی و سرپرست جامعه خواهد بود و حکومت او نیز حکومت مشروع خواهد بود که از خلال روایت همچون مقبوله عمر بن حنظله ، توقیع شریف (و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم) که در زمان غیبت شیعیان را به فقها و راویان حدیث ارجاع می دهد و آنان را حجت خود بر مردم می داند و دهها روایت دیگر می توان این ویژگی ها را استخراج نمود که در مجموع به دارنده آن ولی فقیه گفته می شود که در صورت فراهم شدن شرایط از جمله کسب مقبولیت ازسوی مردم حکومت تشکیل داده و سرپرستی جامعه را به طور کامل برعهده خواهد گرفت هر چند تا پیش از آن نیز ممکن است سرپرستی مومنان جامعه را بر عهده گرفته باشدو برخی از شئونات ولایت خود را اعمال نماید . البته به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی و تحقق اولین و تنها حکومت مبتنی بر ولایت فقیه در دوران معاصر سازوکارهایی برای کشف ولی فقیه جامع الشرایط انتخاب گردید که عبارت است از تشخیص صاحب نظران و متخصصانی به نام نمایندگان مجلس خبرگان رهبری که از سوی مردم انتخاب شده و در نتیجه هم عنصر مقبولیت و هم عنصر مشروعیت را نسبت به ولی فقیه منتخب و کشف شده به طور یکجا محقق می سازند .
2 – سوال دوم شما مبتنی بر روایاتی است که در کتاب شریف وسائل الشیعه جلد اول باب 29 با عنوان (بطلان العباده بدون ولایه الائمه و اعتقاد امامتهم) ذکر شده است و بر اساس آن عبادات کسانی که به امامت و ولایت ائمه اطهار علیهم السلام اعتقادی ندارند باطل دانسته شده و در واقع اعتقاد به ولایت ائمه معصومین را شرط قبولی اعمال تلقی می نماید . علت این امر نیز این است که خداوند متعال باید به همانگونه که خود خداوند متعال فرموده است مورد اطاعت قرار گیرد تا عمل مورد قبول قرار گیرد . از طرفی خداوند متعال در قرآن می فرماید : (اطیعوا الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم) یعنی خدا ، رسول خدا و اولی الامر را اطاعت کنید دراین آیه شریف اطاعت اولی الامر همردیف اطاعت خداوند متعال قرار گرفته است و مراد از اولی الامر نیز بر اساس شواهد و قرائن و نیز روایات معتبره ائمه معصومین می باشند . از طرفی ائمه معصومین به عنوان کشتی نجات و راهنمای انسانها به سوی سعادت معرفی شده اند و وظیفه تبیین معارف دین و احکام شرع به عهده ایشان گذاشته شده است و طبیعی است با این وضعیت عدم تبعیت از آنان به معنی عدم اطاعت فرمان خداوند می باشد و ماجرای عدم اطاعت ابلیس در جریان امر خداوند به سجده بر آدم در برابر خداوند علیرغم اطاعت های دیگر او پیش خواهد آمد که به دلیل اینکه اطاعت پذیری به گونه ای که خدا میخواست انجام نشد اعمال ابلیس نیز باطل شد و مورد قبول درگاه خداوندقرار نگرفته و وی از درگاه الهی طرد شد . البته در این میان نکته ظریفی وجود دارد و آن هم عبارت است از اینکه منظور از عدم پذیرش ولایت در این روایات در اصل عدم پذیرش ولایت معصومین می باشد و منجر شدن عدم پذیرش ولایت فقیه به عدم قبولی عبادات نیاز به دلیل خاص دارد مگر اینکه عدم پذیرش ولایت فقیه به عدم پذیرش معصومین منجر گردد . به عبارتی اگر ولایت فقیه به وسیله برهان برای کسی ثابت شود و پس از ثبوت برهانی و قطعیت استناد آن به شارع مقدس، آن را انکار کند، حکم انکار ضروری را دارد و انکار ضروری دین، غیر از انکار توحید یا نبوت است ، بلکه باید مستلزم انکار یکی از آنها باشد و انکار آگاهانه یک مطلب ضروری دین، مایه خروج از آن خواهد بود. بنابراین، صرف ثبوت ولایت فقیه و وجوب ایمان قلبی به آن و لزوم تعهد عملی برابر آن، موجب نمیشود که این حکم همتای حکم توحید، نبوت، معاد، و مانند آن باشد.(ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، همان ، ص 352)
3 - ولایت در اسلام انواعی دارد و در سه علم عرفان، کلام و فقه از ولایت بحث شده است. که عمده و مهمترین آنها چهار مورد ذیل است:
1. ولایت (الله)
2. ولایت (رسول الله)
3. ولایت (امام)
4. ولایت (فقیه واجد الشرایط)
این ولایت ها دارای مراتبی هستند و همگی در طول هم قرار دارند بدین معنای که ولایت فقیه در طول ولایت امام و آن هم در طول ولایت پیامبر و در نهایت ولایت وی نیز در طول ولایت الهی قرار گرفته و به همین ترتیب مشروعیت از ناحیه خداوند به کلیه ولایت ها از جمله ولایت فقیه اعطا می گردد . البته علاوه بر این نوع ولایت می توان خود ولایت را به انواع مختلفی مثل ولایت تشریعی وتکوینی تقسیم کرد و یا ولایت های دیگری را بر شمرد همچون ولایت برشئ مانند ولایت براموال موقوفه برای متولی وقف و ولایت بر شخص، مثل ولایت پدر یا جد نسبت به طفل و فرزند مجنون، ولایت براشخاص مانند ولایت ولی مسلمین که بر افراد جامعه دارد، در همه این ها، شخص ولی، نوعی تصدی و سرپرستی براموال و نفوس دارد.( سیدحسن طاهری خرم آبادی، ولایت فقیه و حاکمیت ملت، ص 14. به نقل از کتابخانه سایت اطلاع رسانی تبیان) در این قسم از ولایت ولایت را به دو قسم عامه و خاصه تقسیم می نمایند که منظور از ولایت عامه ، ولایت مربوط به حکومت و ولایت پیامبران ، امامان و فقیهان بوده و سایر ولایت ها از نوع ولایت خاصه می باشند که به لحاظ رتبه بندی ولایت عامه مطرح شده بر سایر ولایتها برتری دارد که مصادیق این ولایتها عبارتند از :
ولایت پدر و جد پدری بر فرزندان صغیر ، سفیه و مجنون خود ، ولایت قیمومیتی ، ولایت حاکم شرع بر مواردی که با وجود نیاز به ولایت ولی خاصی ندارد ، ولایت پسر بزرگتر در انجام نمازها و روزهای فوت شده از پدر ، ولایت اولیای میت در تجهیز وی (غسل ، کفن ، دفن و نماز) ، ولایت وارثان مقتول در اخذ دیه ، قصاص یا عفو قاتل وی ، ولایت در موقوفات و ... (مبانی حکومت اسلامی ، حسین جوان آراسته ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ، ص 104). بنابر این در یک جمع بندی کلی در این بخش مراتب ولایت را میتوان به این گونه تصویر نمود : ولایت خاصه ، ولایت عامه فقیه ، ولایت عامه امام معصوم ، ولایت عامه پیامبر و بالاتر از همه ولایت الهیه .
همچنین در عرفان ولایت را به سه قسم ولایت الهیه، ولایت بشریه و ولایت ملکیه تقسیم کرده اند، و ولایت بشریه را نیز به دو قسم ولایت عامه و ولایت خاصه تقسیم کرده اند.
(ر.ک :http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4479&id=34749)
دوست عزیز امیدواریم که این پاسخ ذهن پرسشگر و حقیقت یاب شما را قانع نموده باشد و در صورتی که مورد مبهمی مانده باشد شما می توانید با ذکر مورد ابهام ما را در پاسخ رسانی هر چه دقیقتر یاری فرمایید . در هر صورت منتظر تماسهای بعدی شما با این مرکز هستیم . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 1/100144839)
- [سایر] برای آشنایی با معارف اسلامی راه های زیر را پیشنهاد می شود، لطفا هر روش را به صورت دقیق نقد کنید! <BR>1- مطالعه یک دور قرآن با ترجمه + مطالعه یک کتاب حدیث مانند میزان الحکمه<BR>2- مطالعه یک دور تفسیر قرآن مانند نمونه یا المیزان<BR>3 مطاله یک دور عقاید (مثلا کتب شهید مطهری) + اخلاق + رساله مرجع تقلید<BR>4- یافتن پاسخ سؤالاتی که به ذهن می آید.
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم. <div>با عرض سلام و خسته نباشید...</div> <div>اول از شرایط خودم بگم:پسری هستم 19 ساله با قد 184 و وزن 77 کیلو.اهل خوزستان.دارای طبعی گرم.توی این یک سال اخیر،اصلا توی معرض آفتاب قرار نگرفتم،تحت هیچ عنوانی.پوستم فوق العاده چربه،به خصوص صورتم.بدنی با استخوان بندی درشت و تقریبا متعادل(نه چاق و نه لاغر)دارم ولی صورتم خیلی لاغره.صورت و بدنم موهای زیاد داره که سیاه پررنگ هستند.چند ماهی میشه که با رعایت کردن خورد و خوراکم،حرارت بدنم کمتر شده.البته هنوز گاهی جوش هایی میزنم که از حرارت بدنم نشآت میگیره(مثلا داخل دهانم،روی سینه هام و بازوهام).جدیدا چند تار (حدودا 8 تا)از موهای چانم(ته ریش) از سیاهی به رنگ بور تبدیل شدن.البته تا یادم نرفته بگم که من لوزه و لوزه سوم دارم(اگه اشتباه نگفته باشم).</div> <div>واما مشکل بزرگ من که باعث افسردگیم شده و باعث شده که یه بار به روانشناس مراجعه کنم:من حدود دو سالی هست که بعضی از قسمت های بدنم مثل باسن،پایین کمر،پیشانی،پشت و جلوی گردنم ونیز روی بازوهام لک سیاه پررنگ زده.به متخصص داخلی هم که مرجعه کردم،واسم آزمایش چربی،قند،کم خونی،کلیه و کبد نوشت که الحمدالله گفت سالم سالم هستم.چند روز پیش رفتم پیش متخصص پوست و مو،تشخیص ایشون هم این بود که هیچ بیماری درونی نداری و این لکه ها بخاطر ملانین هست و فقط برام چندتا کرم موضعی نوشت.از ایشون پرسیدم که چی بخورم و چی نخورم،ولی ایشون گفتن هیچ فرقی نمیکنه و خوردنی ها هیچ تأثیری نداره!!!!!</div> <div>1)خواهشا بفرمایید چی باعث افزایش ملانین میشه تا نخورم و چی باعث کاهش اون میشه تا بیشتر بخورم.</div> <div>2)با توجه به اینکه توی ایام مبارک رجب هستیم،به نظر شما روضه گرفتن میتونه به کم شدن ملانین های پوست بدنم کمک کنه؟</div> <div>3)چیکار کنم تا صورتم،حتی اگه شده یکم پر و چاقتر بشه؟</div> <div>تو رو خدا تا جایی که ممکنه جواب همه سوالاتمو با صبر و حوصله و توضیح کامل بدین.دستتون درد نکنه.</div> <div>یا علی،حق نگهدار...</div>
- [سایر] با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما دوست عزیز. در مورد رد یا توجیه حدیث قلم و کاغذ که اصطلاحا به (حدیث قرطاس) معروف گشته است تاویلات و حتی کتابهایی نیز نوشته شده است. اما در مورد حدیث مذکور شبهات و اشکالاتی به میان می آید که جواب دادن به آنها قدری مشکل و ناممکن مینماید از آن جمله: 1 از کجا معلوم پیامبر میخواسته در باب جانشینی خود چیزی بنویسد؟ 2 اگر پیامبر میخواست چیزی در مورد جانشینی خود نوشته شود، پس چرا حدیث ثقلین را به اصحاب فرموده است؟ 3 مگر قبل از مریضی پیامبر و قبل از به رختخواب افتادن ایشان، آیه (الیوم اکملت لکم دینکم و رضیت لکم الاسلام دینا) نازل نشده بود؟ 4 مگر قبل از آن دین اسلام تکمیل نشده بود؟ 5 پس پیامبر چه چیز مهمی را میخواست بنویسد که تا آن مدت و در عرض 23 سال از امت خود مخفی نگهداشته بود؟ 6 مگر نعوذ بالله پیامبر رسالت خود را ناتمام گذاشته و رفته است؟ 7 مگر پیامبر با وجود حمایت ذات اقدس الهی، از اطرافیان خود میترسیدند که با تهدید و حرفهای یک نفر از یاران خود، کسانی که به دست خود آنحضرت تربیت یافته بودند از موضع خود (آن هم موضوعی به آن مهمی) عقب نشینی کند؟ 8 اگر حکم نوشتن جانشینی پیامبر یک حکم الهی باشد، نعوذ بالله باید بگوییم پیامبر در انجام تبلیغ خود کوتاهی کرده است که حکم خداوندی را به خاطر ترس از اطرافیان از امت خود مخفی داشته و اگر آن حکم الهی نباشد دیگر احتیاجی به مطرح کردن آن نیست. در هر صورت ایراد و نقصان بزرگی متوجه پیامبر میگردد. لذا با توجه به ایراداتی که ذکر گردید اصل حدیث محل تردید با سلام احتراماً موارد بالا جواب اهل سنت در مورد حدیث ذکر شده در باره حدیث قلم ( قرطاس) می باشد. خواهشمند در این مورد راهنمایی فرمائید . با تشکر
- [سایر] بنده بنا به یک احساس درونی چند وقتی است که شروع کرده ام معانی آیه های قرآن را خواندن و تفکر و تأملی هر چند در خور عقل و ظرفیت خودم... چون به منظر من چیزی را نباید بودن دلیل و برهان پذیرفت و تحقیق در باره دین را جزو وظایف خودم می دانم. یکی از مواردی که در خواندن آیات مرا نگران کرد این بود که 1. چرا این قدر خداوند در آیات خود از تهدید کردن و ترساندن افراد استفاده کرده؟موارد بسیاری هست که خداوند گفته است که خدا ترس باشید؛ مثلا سوره الاعراف آیه 55 خدا را هم از راه ترس بخوانید هم از روی امید بخوانید ... یا سوره النساء آیه 76 و جهان آخرت ابدی برای هرکه خدا ترس باشد بسیار بهتر از دنیاست. و یا آل عمران 199 و غیره که الآن حضور ذهن ندارم و خودتان بهتر می دانید.... (چرا مگر ایمان به خدایی که همه زیبایی ها و دنیا را خلق کرده ترس دارد؟ چه لزومی بود که از زور و ترساندن استفاده شود آن هم در یک همچین موضوع مهمی؛ چرا محبت خدا در دل هایمان نقش نبند به جای ترس از او ؟ با ترس مسیر کمال چطور طی خواهد شد؟ 2. این که چرا از نوعی جبر در کلمات خود استفاده کرده؟ به عنوان مثال درسوره آل عمران آیه 48 (اگر اهل ایمان به خدا هستید.......) یا مشیت الهی هرکس را خواهد گمراه سازد و هر که را خواهد براه راست هدایت کند. (الانعام آیه 38) و در بعضی دیگر از آیات که هستند..... سوال: مگر دین را خداوند برای این نفرستاد که بشر را از گمراهی و ضلالت بیرون کشد و آنها را به سوی نور هدایت کند، مگر خود خداوند به انسان قدرت اختیار نداده است؟ پس چرا دیگر اگر اهل ایمان هستید...؟ دیگر معنا نمی دهد دین برای همه افراد با تمام شرایط روحی باید باشد. 3. در مورد قهر خداوند و انتقامش: سوره النساء آیه 83 :.. که قدرت خدا بیشتر و عذاب و انتقامش سخت تر خواهد بود. آیه 88 سوره نساء: آنها را هر کجا یافتید (منافقان و کافران) گرفته و بقتل برسانید و از آنها یاور و دوستی نباید اختیار کنید. سوال: خداوند دین را فرستاد تا انسان ها را به همدیگر نزدیک تر کند یا جنگ و کشتن افراد را؟ این آیه نشان دهنده تکذیب صلح با بشر نیست به نظر شما؟ چرا هم نوع خود را بکشیم؟ حالا بگذریم از قهر و انتقام خداوند... .
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] بنده از اینترنت شرایطی را در مورد ازدواج دیدم که خیلی خوب و عادلانه هم بود و من از آنها پرینت گرفتم و به دوستانم هم نشان دادم و آنها هم تایید کردند که شرایط بسیار خوبی است و می تواند برای دختری که قصد ازدواج دارد بسیار مفید باشد برای همین با خواستگارم مطرح کردم و آن هم پذیرفت ولی وقتی رفتیم محضر، محضر دار که یک روحانی هم بود گفت اکثر این ها شرایط خلاف شرع هستند و بدرد نمی خورند و حتی به تمسخر گفتند که شاید هر کس این ها را نوشته قصد دست انداختن خانمها را داشته است و من خیلی ناراحت شدم واقعاً همین مسایل است که باعث می شود ما جوانها دین گریز باشیم چرا نباید به شرایط مورد توافق طرفین احترام قایل شد ؟ من شرایط را هم برایتان ارسال می کنم و از شما خواهش دارم که مرا راهنمایی فرمایید از لطف شما هم ممنونم 1.زوج به زوجه وکالت بلاعزل با حق توکیل به غیر داد تا زوجه در هر زمانی که بخواهد از جانب زوج اقدام به متارکه کرده و خود را از علقه زوجیت رها سازد به هر طریق اعم از بذل یا اخذ مهریه. 2.زوج به زوجه وکالت بلا عزل داد تا هر زمان خواست مهریه را به هر میزان که خواست افزایش دهد. 3- زوجه اجازه دارد هر زمان اراده نمود به خارج از کشور مسافرت نموده و نیازی به اجازه مجدد زوج نباشد چه برای اخذ یا تمدید یا تجدید گذرنامه و این اجازه دائمی است. 4- زوجه حق ادامه تحصیل را تا هر مرحله یی که لازم بداند خواهد داشت در هر مکان و محلی که ایجاب کند . 5- زوج، زوجه را در انتخاب هر شغلی که مایل باشد و در هر محلی که صلاح بداند مخیر می نماید. 6- زوج مکلف است هنگام جدایی اعم از اینکه متارکه به درخواست زوج باشد یا به درخواست زوجه ، کلیه دارایی خود را اعم از منقول و غیر منقول و وجوه نقدی بلا عوض به زوجه منتقل نماید. 7- حق انتخاب مسکن و تعیین کشور و شهر یا محل آن با زوجه خواهد بود. 8- حضانت فرزندان بعد از طلاق مطلقاً با زوجه خواهد بود و در صورت خروج از کشور نیز نیازی به اذن پدر نخواهد بود. 9.اختیار زمان بچه دار شدن مطلقاً در اختیار زوجه خواهد بود. 10.نزدیکی و تمکین در اختیار زوجه بوده و هر زمان که اراده نمود زوج مکلف به همبستری با زوجه خواهد بود. 11.اگر احیاناً تقاضای همبستری از سوی زوج باشد زوج باید قبلاً مبلغی (که از سوی زوجه تعیین می شود) به شماره حساب زوجه واریز نماید با این حال زوجه در نزدیکی مخیر بوده و این امر موجد هیچ حقی هم برای زوج نخواهد بود. 12.زوج به هیچ عنوان حق طلاق زوجه را نخواهد داشت. 13.زوج پس از متارکه به هیچ عنوان حق ازدواج را نخواهد داشت اعم از نکاح دائم یا نکاح منقطع. 14.زوجه هر وقت مصلحت بداند می تواند زوج را تنبیه بدنی نماید و زوج حق هر گونه اعتراض بعدی را در این خصوص از خود سلب و ساقط می نماید. 15.زوج مکلف به انجام کلیه کارهای منزل بوده و در موقع جدایی نیز حق درخواست اجرت المثل را از این حیث نخواهد داشت. 16.زوجه هر گونه که مقتضی و صلاح بداند در برقراری ارتباط با دیگران مخیر بوده و زوج حق هر گونه اعتراض بعدی را از خود سلب و ساقط می نماید. 17.درخصوص تربیت اولاد زوجه هر گونه صلاح بداند اقدام خواهد نمود و زوج حق دخالت در این خصوص را نخواهد داشت. 18.ریاست خانواده با زوجه خواهد بود. 19.زوجه شرط نمود که زوج ضمن اطاعت کامل از زوجه از والدین ایشان نیز تبعیت کامل داشته باشد. 20.زوجه شرط نمود عند اللزوم نفقه والدین ایشان نیز با زوج باشد. 21.حق رجوع بعد از طلاق با زوجه خواهد بود. 22.نفقه زوجه علاوه بر مصادیق قانونی که عبارت از تهیه مسکن و البسه و خوراک و هزینه های بهداشتی و داروییٍٍ می باشد شامل کلیه تفریحات زوجه نیز از قبیل مسافرت خارج از کشور و غیره خواهد بود و میزان نفقه نیز توسط زوجه بدون لحاظ کردن وضعیت مالی زوج تعیین خواهد شد.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )