نقش فرهنگ سیاسی را در فرایند توسعه و نوسازی در ایران را تحلیل کنید؟ به نظر شما چگونه می توان دیدگاههای دینی را در فرایند توسعه ایران مورد توجه قرار داد؟ برای توسعه و نوسازی انگیزه پیشرفت چقدر نقش دا در طراحی الگوی مناسب توسعه در جامعه ایران لازم است شرایط زیر مد نظر اساسی قرارگیرد: 1. توجه به مختصات فرهنگی هویتی جامعه؛ 2. ایجاد بسترهای مناسب برای اجرای برنامه پیشرفت به این معنی که جامعه مدنظر احساس نیاز به طراحی الگوی پیشرفت را در خود پیدا کرده باشد؛ 3. توجه به ظرفیتهای بومی، ملی، طبیعی و تاریخی جامعه مدنظر به همراه استفاده از دستاوردها و تجربههای دیگران؛ در این بین میتوان گفت توجه به فرهنگ سیاسی یکی از اولین گامهای سیر در مسیر توسعه است. آنچه از شرایط مطرح شده به دست میآید اینکه، فرهنگ سیاسی زمانی در یک جامعه میتواند نقشی اثرگذار داشته باشد که در چهارچوب فرهنگ بومی و ملی همان جامعه عمل کند نه اینکه به مانند زائدهای اجباری بوده و متعلق به مختصات فرهنگی جامعه مد نظر نباشد. علاوه بر این رنگ و بوی تحول را تنها جوامعی به خود میگیرند که تحول و پیشرفت، محصول نیاز و ظرفیتهای طبیعی و تاریخی آن جامعه باشد عدم تطابق فرهنگ سیاسی پیشنهادی با مختصات هویتی جامعه و فقدان بسترهای مناسب برای اجرای آن، نه تنها باعث پیشرفت نیست که به تحیر ، سردرگمی و بحران های مختلف نیز منجر میشود. در این تناسب مطرح شده جایگاه دین کاملاً مشخص است. زمانی که قرار بر این باشد که فرهنگ سیاسی متناسب با هویت جامعه ایران طرحریزی شود، نمیتوان نسبت به مؤلفه دین بیتوجه بود و اصولاً بیتوجهی به این مؤلفه اساسی در هویت ایرانی باعث بینتیجه ماندن هر گونه طراحی الگوی مناسب خواهد بود. تحیر و بنبست امروزین ما درباره مباحث توسعه و پیشرفت، را باید به دلیل برخی بیتوجهیها به شرایط مذکور دانست. توجه به آموزههای تشیع و هویت مدنی ایرانی اسلامی را باید دو پیششرط اساسی در طراحی الگوی نوسازی در جامعه ایران در نظر گرفت. از نظر تاریخی نیز میتوان برای این مسئله، شواهدی داشت. زمانی که نوگرایی در ایران با توجه به همین مختصات فرهنگی هویتی به خصوص هویت اعتقادی ایرانیان بوده ، کارآمدیهای قابل توجهی از خود نشان داده، و زمانی که نسبت به این امر بیتوجه بود، جامعه ما دچار نوعی عقبگرد بوده است. به عنوان مثال میتوان از دو برهه تاریخی مثالهایی آورد، یکی دوره صفویان و دیگری دوران پس از نهضت مردمی مشروطیت، بر اساس شواهد دقیق تاریخی در دوره صفوی جامعه ما، اقدام به طراحی الگویی سیاسی فرهنگی متناسب با ظرفیتهای فرهنگی و نیازهای جامعه آن عصر نمود. اهمیت این طراحی به حدی است که به نظر برخی شرقشناسان،[1] ایران امروز از نظر سیاسی و فرهنگی برهمان پایهای استوار است که سلاطین صفوی در قرون 16و 17میلادی بنا نهادند. یکی از علل این قضاوت را در این نکته میتوان دانست که ایجاد نوگرایی یا حتی تکامل آن، داخلی، بومی و بر اساس نیاز طبیعی و واقعی جامعه ایران به وجود آمده است. در این دوره جریان شیعه به عنوان روح حاکم و بُعد نرم افزاری ، عملکرده است. اهمیت این طراحی به گونهای است که که از آن با نام رنسانس عصر صفوی[2] که تا حدی همزمان با رنساس اروپا البته در عرض آن است، یاد شده است. اما در مقابل در دورانی نگاه ما نسبت به روند نوگرایی و نوسازی، غیر بومی شده و چشممان به دستاوردهای دیگران از حد اخذ نداشتهها و رفع کمبودها، بالاتر رفته به از بینبردن داشتهها و جایگزین کردن افکار وارداتی به جای نگرشها و اندیشههای اصیل اسلامی ایرانی منجر شده است. این گفته، ایرانی اگر بخواهد پیشرفته شود باید از فرق سر تا نوک ناخن پا فرنگی شود را باید مصداقی از این بیتوجهی دانست، نگرشی که به نظر میآید، در دوران پس از مشروطه و به خصوص دوران پهلوی در جامعه ایران حکمفرما بوده است. دورانی که اگر نگوییم جامعه ایران را دچار عقبگرد، کرد، حداقل روند آن را با رکود مواجه ساخت. در کل به نظر میآید در طراحی یک فرهنگ سیاسی متناسب با مختصات فرهنگی هویتی جامعه ایران، لازم است به دو عنصر بنیادین توجه شود: 1. هویت ملی ایرانی؛ 2. هویت اعتقادی ایرانی. و این دو خصلت بنیادین خود زمینهساز بسیاری از تحولات رو به پیشرفت در طول تاریخ ایران بوده است. بیتوجهی به این دو عنصر بنیادین است که با عث شد ما در دورانی آنچه را که خود داشتیم از بیگانه تمنا کردیم. اما اینکه ما امروزه چگونه میتوانیم دیدگاههای دینی را در فرایند توسعه ایران مد نظر قرار دهیم، به این مطلب باز میگردد که ما نسبت به تاریخ خود بیشتر مطالعه داشته و همواره خود را در چارچوب نظریههای دیگران محدود نبینیم، البته نه به این معنی که به کلی از تجربیات دیگران خود را به دور بداریم. این امر به نظر میآید از جمله وظایف نهادهای پژوهشی دستاندرکار تدوین برنامههای توسعه کشور است که نسبت به این امر توجه کافی را از خود نشان دهند. امید است مطالب مطرح شده پاسخگوی دغدغههای فکری شما فرهیخته گرامی بوده باشد. پینوشت ها : 1. والتر هیتس، به نقل از رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. جلد 1، صفحه 2. 2. راحرسیوری، ایران عصر صفوی، صفحه 167. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 28/200473)
نقش فرهنگ سیاسی را در فرایند توسعه و نوسازی در ایران را تحلیل کنید؟ به نظر شما چگونه می توان دیدگاههای دینی را در فرایند توسعه ایران مورد توجه قرار داد؟ برای توسعه و نوسازی انگیزه پیشرفت چقدر نقش دا
نقش فرهنگ سیاسی را در فرایند توسعه و نوسازی در ایران را تحلیل کنید؟ به نظر شما چگونه می توان دیدگاههای دینی را در فرایند توسعه ایران مورد توجه قرار داد؟ برای توسعه و نوسازی انگیزه پیشرفت چقدر نقش دا
در طراحی الگوی مناسب توسعه در جامعه ایران لازم است شرایط زیر مد نظر اساسی قرارگیرد:
1. توجه به مختصات فرهنگی هویتی جامعه؛
2. ایجاد بسترهای مناسب برای اجرای برنامه پیشرفت به این معنی که جامعه مدنظر احساس نیاز به طراحی الگوی پیشرفت را در خود پیدا کرده باشد؛
3. توجه به ظرفیتهای بومی، ملی، طبیعی و تاریخی جامعه مدنظر به همراه استفاده از دستاوردها و تجربههای دیگران؛ در این بین میتوان گفت توجه به فرهنگ سیاسی یکی از اولین گامهای سیر در مسیر توسعه است.
آنچه از شرایط مطرح شده به دست میآید اینکه، فرهنگ سیاسی زمانی در یک جامعه میتواند نقشی اثرگذار داشته باشد که در چهارچوب فرهنگ بومی و ملی همان جامعه عمل کند نه اینکه به مانند زائدهای اجباری بوده و متعلق به مختصات فرهنگی جامعه مد نظر نباشد. علاوه بر این رنگ و بوی تحول را تنها جوامعی به خود میگیرند که تحول و پیشرفت، محصول نیاز و ظرفیتهای طبیعی و تاریخی آن جامعه باشد عدم تطابق فرهنگ سیاسی پیشنهادی با مختصات هویتی جامعه و فقدان بسترهای مناسب برای اجرای آن، نه تنها باعث پیشرفت نیست که به تحیر ، سردرگمی و بحران های مختلف نیز منجر میشود. در این تناسب مطرح شده جایگاه دین کاملاً مشخص است. زمانی که قرار بر این باشد که فرهنگ سیاسی متناسب با هویت جامعه ایران طرحریزی شود، نمیتوان نسبت به مؤلفه دین بیتوجه بود و اصولاً بیتوجهی به این مؤلفه اساسی در هویت ایرانی باعث بینتیجه ماندن هر گونه طراحی الگوی مناسب خواهد بود.
تحیر و بنبست امروزین ما درباره مباحث توسعه و پیشرفت، را باید به دلیل برخی بیتوجهیها به شرایط مذکور دانست. توجه به آموزههای تشیع و هویت مدنی ایرانی اسلامی را باید دو پیششرط اساسی در طراحی الگوی نوسازی در جامعه ایران در نظر گرفت. از نظر تاریخی نیز میتوان برای این مسئله، شواهدی داشت. زمانی که نوگرایی در ایران با توجه به همین مختصات فرهنگی هویتی به خصوص هویت اعتقادی ایرانیان بوده ، کارآمدیهای قابل توجهی از خود نشان داده، و زمانی که نسبت به این امر بیتوجه بود، جامعه ما دچار نوعی عقبگرد بوده است. به عنوان مثال میتوان از دو برهه تاریخی مثالهایی آورد، یکی دوره صفویان و دیگری دوران پس از نهضت مردمی مشروطیت، بر اساس شواهد دقیق تاریخی در دوره صفوی جامعه ما، اقدام به طراحی الگویی سیاسی فرهنگی متناسب با ظرفیتهای فرهنگی و نیازهای جامعه آن عصر نمود.
اهمیت این طراحی به حدی است که به نظر برخی شرقشناسان،[1] ایران امروز از نظر سیاسی و فرهنگی برهمان پایهای استوار است که سلاطین صفوی در قرون 16و 17میلادی بنا نهادند. یکی از علل این قضاوت را در این نکته میتوان دانست که ایجاد نوگرایی یا حتی تکامل آن، داخلی، بومی و بر اساس نیاز طبیعی و واقعی جامعه ایران به وجود آمده است. در این دوره جریان شیعه به عنوان روح حاکم و بُعد نرم افزاری ، عملکرده است. اهمیت این طراحی به گونهای است که که از آن با نام رنسانس عصر صفوی[2] که تا حدی همزمان با رنساس اروپا البته در عرض آن است، یاد شده است. اما در مقابل در دورانی نگاه ما نسبت به روند نوگرایی و نوسازی، غیر بومی شده و چشممان به دستاوردهای دیگران از حد اخذ نداشتهها و رفع کمبودها، بالاتر رفته به از بینبردن داشتهها و جایگزین کردن افکار وارداتی به جای نگرشها و اندیشههای اصیل اسلامی ایرانی منجر شده است.
این گفته، ایرانی اگر بخواهد پیشرفته شود باید از فرق سر تا نوک ناخن پا فرنگی شود را باید مصداقی از این بیتوجهی دانست، نگرشی که به نظر میآید، در دوران پس از مشروطه و به خصوص دوران پهلوی در جامعه ایران حکمفرما بوده است. دورانی که اگر نگوییم جامعه ایران را دچار عقبگرد، کرد، حداقل روند آن را با رکود مواجه ساخت. در کل به نظر میآید در طراحی یک فرهنگ سیاسی متناسب با مختصات فرهنگی هویتی جامعه ایران، لازم است به دو عنصر بنیادین توجه شود:
1. هویت ملی ایرانی؛
2. هویت اعتقادی ایرانی.
و این دو خصلت بنیادین خود زمینهساز بسیاری از تحولات رو به پیشرفت در طول تاریخ ایران بوده است. بیتوجهی به این دو عنصر بنیادین است که با عث شد ما در دورانی آنچه را که خود داشتیم از بیگانه تمنا کردیم. اما اینکه ما امروزه چگونه میتوانیم دیدگاههای دینی را در فرایند توسعه ایران مد نظر قرار دهیم، به این مطلب باز میگردد که ما نسبت به تاریخ خود بیشتر مطالعه داشته و همواره خود را در چارچوب نظریههای دیگران محدود نبینیم، البته نه به این معنی که به کلی از تجربیات دیگران خود را به دور بداریم. این امر به نظر میآید از جمله وظایف نهادهای پژوهشی دستاندرکار تدوین برنامههای توسعه کشور است که نسبت به این امر توجه کافی را از خود نشان دهند. امید است مطالب مطرح شده پاسخگوی دغدغههای فکری شما فرهیخته گرامی بوده باشد.
پینوشت ها : 1. والتر هیتس، به نقل از رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. جلد 1، صفحه 2. 2. راحرسیوری، ایران عصر صفوی، صفحه 167. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 28/200473)
- [آیت الله مکارم شیرازی] چرا پیامبران فقط در بین النهرین و خاور میانه مبعوث شده اند؟ اگر علّت، تمدّن آنهاست، پس چرا برای تمدّنهای بزرگی مثل یونان (فراموش نکنیم که حضرت عیسی(علیه السلام) در خاور میانه به دنیا آمده است) و مایاهای سرخپوست، یا تمدّنهای بزرگ سیاهپوست، پیامبری فرود نیامد؟ آیا می توان کنفسیوس (در چین)، بودا (در هند)، زردتشت و کوروش (در ایران)، بقراط و سقراط (در یونان) را پیامبران الهی دانست؟ از آنجا که در منابع دینی ما آمده که: (برای هر دو نفر یکی را پیامبر قرار دادیم.) پس باید برای اسکیموها و همه اقوام، پیامبرانی آمده باشد. و اگر جواب منفی است، پس این نظریّه تقویت می شود که پیامبری هم با توجّه به پیشرفت تمدّن، و خداپرستی هم با توجّه به شکوفایی های فکری مردم، به تکامل رسیده است! چرا که انسانها، نخست خورشید پرست، ماه پرست، و مانند آن بودند، سپس با توجّه به شکوفایی عقلی، خدای عینی را برگزیدند. نظر شما چیست؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] با توجّه به این که فقهای عظیم الشأن دیه مجموع چهار پلک دو چشم را دیه کامل ذکر کرده، و بین پلکهای بالا و پایین فرق قائلند. به این صورت که ثلث دیه کامل را برای پلکهای بالا، و برای پلکهای پایین نصف دیه کامل قرار داده اند، لطفاً بفرمایید: اوّلا: با توجّه به امکانات جرّاحی امروزی در چشم پزشکی، و جرّاحی ترمیمی، می توان گفت که تقریباً همیشه امکان ترمیم پلکها وجود دارد. آیا در این صورت نیز دیه کامل دارد، یا نظر اهل خبره در مورد ترمیم و عدم ترمیم، در تعیین مقدار دیه مؤثّر است؟ ثانیاً: از نظر ارزش عضوی، و نحوه درمان، بین پلکهای بالا و پایین اختلاف محسوسی با توجّه به پیشرفت علم پزشکی مشاهده نمی شود. آیا اختلاف دیه منصوص است و باید اطاعت کنیم، یا امکان تغییر بر مبنای نظریّه پزشکی و خبرگان وجود دارد؟ ثالثاً: در صورتی که پلکهای بالا ثلث دیه داشته باشد، و پلکهای پایین نصف دیه کامل، تکلیف باقیمانده چه می شود؟
- [آیت الله علوی گرگانی] با توجّه به اینکه در سنین کمتر از 18 سال کودکان و نوجوانان آنچنان رشد عقلی و فکری پیدا نکردهاند و به یک معنی مستحقّ توجّه و کمک ویژهای هستند تا بتوانند نقش خود را در جامعه ایفا کنند و با توجّه به وضعیت زندانهای فعلی که افراد در این سنین مسلمادر معرض آسیب و تأثیرات منفی زندانیان قرار میگیرند و امروزه دنیا به فکر افتاده (با تهیّه کنوانسیون حقوق کودک که مورد پذیرش بیش 186 کشور جهان نیز قرار گرفته و جمهوری اسلامی ایران نیز در سنوات اخیر با حقّ شرط به این قانون پیوسته) که نظام دادرسی ویژهای را برای افراد کمتر از 18 سال اعمال نماید و در آن سیستم عمدتااز نظام جایگزین استفاده میشود به نظر حضرتعالی با توجّه به وسعت اختیارات قضا خصوصادر تعزیرات آیا میتوان نظام دادرسی ویژهای برای آنان ترتیب داد تا در موارد تعزیری از یک نظام جایگزینی که در ترمیم شخصیت آسیب دیده آنان مؤثر است استفاده نمود مثلابه توبیخ شفاهی اکتفا نمود یا متّهم را به یک مؤسسه تخصّصی با مربیان اجتماعی که برای این منظور در نظر گرفته شده فرستاد یا صرفابه جریمه نقدی اکتفا کرد یا کار اجباری بدون حقوق به نفع مؤسسات و انجمنهای حقوقی عمومی زیر نظر و مراقبت قاضی محکوم کرد و یا به هر شیوه جدیدی که در ساختار شخصیتی آنان نقش مؤثری داشته باشد و حالت بازدارندگی خود را نیز حفظ کند حکم داد؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] طبق اصل 167 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قاضی مکلّف است طبق قانون عمل کند; نه بر مبنای اجتهاد شخصی. و از طرفی قضات مأذون فعلی در واقع قاضی شرع مذکور در فقه نبوده، بلکه کار آنها تقریباً حالت کارشناسی داشته، و از باب تطبیق موضوع بر قوانین مقرّره می باشد. با توجّه به این مطلب، و با پیشرفت روز افزون حضور زنان در مسایل و علوم مختلف، از جمله حقوق به عنوان ابزار اساسی در مسایل قضایی کنونی، بفرمایید: 1 آیا در نظام قضایی موجود، ذکوریّت شرط لازم بر تصدّی قضاوت است؟ 2 آیا زنان می توانند به عنوان قاضی تحکیم، عهده دار فصل خصومت شوند؟ 3 با توجّه به این که امروزه رسیدگی به دعاوی غالباً دو مرحله ای است (مرحله بدوی و تجدید نظر،) و در مرحله بدوی، قاضی اصدار حکم می کند، به خلاف مرحله تجدید نظر، که در بسیاری موارد صرفاً کار آنها رسیدگی شکلی است (یعنی بررسی حکم صادره از لحاظ مطابقت و یا عدم مطابقت با قانون موضوعه) آیا در این صورت زنان می توانند به عنوان قاضی تجدید نظر انجام وظیفه نمایند؟ با توجّه به این که در احکام قابل تجدید نظر، رأی قاضی در دادگاه بدوی قطعی نیست، و در صورت اعتراض هر یک از طرفین، دادگاه تجدید نظر نیز باید به رأی صادره را از لحاظ شکلی، و در مواردی از لحاظ ماهوی، رسیدگی کند، آیا در این گونه موارد می توان از زنان در دادگاه بدوی به عنوان قاضی استفاده کرد؟ 5 با توجّه به این که در مسائل اختصاصی زنان، شهادت آنان معتبر بوده و قاضی نیز بر اساس آن حکم می دهد، آیا می توان گفت زنان در این موارد حقّ قضاوت دارند؟
- [سایر] سلام جسته و گریخته بعضی از برنامه هاتونو دیدم و حرفاتون به دلم نشست.امروز صبح تو برنامه ی مردم ایران سلام یه قسمتی از بحثی رو شنیدم راجع به هویت جنسی جوانان..از دید یه دختر 19 ساله میگم نقش جو جامعه اگه نگیم مهمتر از خانواده ست در همون حده . دخترها وارد جامعه میشن توی خیابون راه میرن و متلک میخورن! پدیده ای که اینروزا واسه همه انگار عادی شده!اما واسه یه دختر هیچ وقت عادی نمیشه!اون دختر سعی میکنه محکم راه بره سرد و خشن نگاه کنه. سعی میکنه اون نرمی ای رو که باعث میشه مورد توهین قرار بگیره پنهان کنه..توجه کنین!پنهان کنه نه اینکه حقیقتا خشن بشه و باز هم پیدا میشن اراذلی که کم هم نیستن و به خودشون حق توهین کردن میدن در آخر چی میمونه واسه اون دختر؟؟جز یه نفرت جز یه حال تهوع!و سعی میکنه خودش رو پنهان کنه چون انگار این دختر بودن یه ضعفه که به پسرها ،مردها ،پیرمردها اجازه ی تحقیر میده.همه جا همین وضعه ..برخورد مغازه دارا..خیلی از به اصطلاح معلما واساتید!!چنان آدم رو منزجر میکنه که اون دختر ترجیح میده کاملا خشن کاملا سخت به نظر برسه ..این تاثیر جامعه گمونم مورد مهمی بود که اشاره نشد ببخشید خیلی طولانی شد!
- [سایر] السلام علیکم ورحمة الله و برکاته. اللهم صلی علی محمد و آل محمد. پدیده متعه (صیغه) با سرعت پیشرفت کرده نه تنها در ماکسرMakassar)) بلکه در شهر ما پاره پاره Parepare)نیز همین طوری است. صیغه در بین دانشجویان در این شهر می توان گفت نوعی فحشاء و بی بند و باری است. طبق گزارش از یکی از دانشجویان، یکی از هم اتاقی های او در یک زمان با سه زن صیغه کرده. از همان دانشجو شنیدم که پدر یکی از دختران دانشجو وقتی با خبر شد که دخترش به عقد موقت دوستش در آمده بسیار ناراحت شد. و دختر از همسر صیغه ای خود درخواست نکاح دائم کرده تا بلکه بتواند از پدرش را از این ناراحتی نجات دهد. ولی شوهر به دلیل اینکه صرفا عقد موقت بین آن وجود داشته است و تعهد و قرار دادی بر عقد دائم نداشته اند ،این در خواست را رد کرده است. نکته جالب توجه این که یکی از اساتید اینجا به دانشجویان و شیعیان گفته است:" که اگر زنی درخواست متعه مردی را رد کند، در گمراهی است و باید او را ترک کرد. همچنین مرد و زنی که بدانند نکاح متعه مباح و حلال است، واجب است که به آن عمل کنند. این سخنان دست آویزی برای دانشجویان مرد شده است تا با هر دختری که دلشان خواسته باشد متعه کنند. و دختران دانشجو دلیلی برای رد این درخواست نداشته باشند و مجبور باشند تن به این کار بدهند. در حالی که من شنیده ام تنها نکاحی که زن در آن مختار است متعه می باشد. ولی طبق سخنان این فرد زن در رد کردن در خواست متعه اختیاری ندارد و مجبور است بپذیرد. لذا زنان بسیار رنج می برند زیرا از یک طرف می خواهند به آیین اهل بیت (ع) عمل کنند و از طرف دیگر می ترسند با مردی که دوست ندارند متعه کنند. از حضرت عالی درخواست می کنم نظر خود را در باره اعتبار و صحت مطالب و دلائل (نقلی) که این فرد گفته بیان کنید. آیا واقعا مراجع تقلید در ایران همین نظر را دارند ؟ شرایط صحیح متعه چیست؟ والسلام علیکم.
- [آیت الله بهجت] با توجه به این که اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات متعدد و در صورت مواجهه با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه دارای تخصّص و تجربه ی کافی باشد، عملاً مسایل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد زیرا: اولاً هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه ی کافی باید همان مراحل اولیّه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصّص است). ثانیا به علت جمعیّت زیاد، امکانات کم، فرصت های ناکافی و ده ها علل دیگر (حداقلّ در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت پزشکانی که از ابتدا کاملاً مسلّط باشند به طبابت بپردازند. 1) در مواردی پزشک داروی مؤثّر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش نموده و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. 2) یا مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است. اما هم چنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبان گیر این بیمار خواهد شد. (که البته 1 و 2 شامل مسایل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده است و قضا و قدر الهی هر چه باشد بر او جاری خواهد شد و بدین ترتیب خود را در معرض مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابه جای آن قرار ندهد و کار وی را به خدا واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد و یا به تدریج دچار عوارض و مرگ گردد. اصولاً در چنین مواردی که پزشک نمی داند برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد وظیفه ی او چیست؟ درمان های بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد (که ممکن است خود آن ها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) یا عدم هر گونه اقدام درمانی؟ اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد، آیا مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولّیتی متوجّه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته باید در نظر گرفته شود که گاهی، فرصت هیچ مشورت و ارجاع بیمار به پزشکان متخصّص و آگاه دیگری وجود ندارد (مثلاً گاهی پزشکی که دارای تجربه ی کافی نباشد، با بیماری در حالت بی هوشی مواجه می شود که نمی داند به طور مثال این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند در بدنش دچار بی هوشی شده و در این حالت طبیعی است که درمان کاملاً متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود).
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552