با مطالعه تاریخ امام صادق(ع) چنین برداشت می شود که گویا حضرت صادق(ع) در صدد این نبوده است که آن زمان حکومت را به دست بگیرد. سؤال این است که آیا حضرت(ع) خود را مخیر می داند که یا زمام حکومت را به دست بگیرد و یا نه به دنبال نشر معارف و حکمت و علوم بپردازد؟ و آن حضرت(ع) گزینه دوم را برگزیده اند و اصولا آیا زمام حکومت را به دست گرفتن جزء وظایف امام معصوم(ع) به شمار می رود؟ در زمان امام صادق (ع ) شدیدترین فشارها بر شیعیان اعمال می شد, بطوری که توان هرگونه ابراز وجود از آن ها سلب شده بود, تا آن جا که مشایخ شیعه مجال نقل احادیث ائمه (ع ) را نداشتند, و اصحاب امام صادق (ع ) به منظور صیانت خود از گزند منصور, مجبور بودند به طور کامل تقیه نموده و مواظب باشند که کوچکترین بی احتیاطی از آنان سر نزند, و تأکیدهای مکرر امام (ع ) بر تقیه , خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار سیاسی بود, خطر هجوم بر شیعیان چنان نزدیک بود که امام برای حفظ آنان , ترک تقیه را مساوی با ترک نماز اعلام فرمود. به معلی ابن خنیس که بدست حاکمان زمان خود کشته شد, فرمود: (یا معلی اکتم امرنا ولا تذعه فان من کتم امرنا و لا یذیعه اعزه الله فی الدنیا ؛ ای معلی کار ما را پنهان بدار و افشاء مکن , کسی که کار ما را افشاء نکند و پنهان بدارد, خداوند او را در دنیا عزیز می دارد). روایاتی وجود دارد حاکی از آن که شدت فشار به قدری بود که حتی شیعیان , بدون اعتنا به همدیگر از کنار]; همدیگر رد می شدند. منصور در مدینه جاسوسانی داشت که تجسس می کردند, و هر که را می شناختند از پیروان جعفر ابن محمد (ص ) است گردن می زدند. محمد اسقنطوری گوید: (روزی بر منصور دوانقی وارد شدم , دیدم که در فکر عمیق فرو رفته است , پرسیدم برای چه ؟ گفت : از ذریه ی فاطمه هزار نفر بلکه بیشتر از آن را کشتم , ولی سید وآقای شان را زنده نگه داشته ام , گفتم : کیست آن ؟ گفت : می دانم تو به امامت او معتقد هستی , و او امام من و امام تو و امام همه ی مردم است , لکن مرا چاره ی جز کشتن او نیست). امام صادق (ع ) شدیداً تحت مراقبت منصور بود, با آن که از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود, بار دیگر به امر منصور در شام جلب شد, و مدتی امام (ع ) تحت نظر ماند و عزم کشتن آن حضرت را کردند, و هتک ها نمودند وبالاخره اجازه ی مهاجرت را دادند, حضرت به مدینه مراجعت کرد و بقیه عمر را در حال تقیه در مدینه ماند. منصور آزارها و کشتارهای بی رحمانه در حق سادات علویین روا داشت که به دستور وی آنان را دسته دسته می گرفتند و در قعر زندان های تاریک , با شکنجه و آزار به زندگی شان خاتمه می دادند, جمعی را گردن می زدند و گروهی را زنده زیر خاک پنهان می کردند, و جمعی را در پی ساختمان ها یا میان دیوارها گذاشته و روی شان دیوارها را بالا می بردند. منصور پس از آن که خبر شهادت امام ششم (ع ) را شنید, به والی مدینه نوشت که وصی او را گردن بزند, اما وقتی وصیت نامه ی آن حضرت را خواندند, دیدند که امام (ع ) پنج نفر ار وصی خود تعیین کرده است : ابی جعفر منصور, محمد ابن سلیمان , عبدالله ابن جعفر, موسی ابن جعفر و حمیده زوجه اش , موضوع را به منصور خبر دادند, و او گفت : مرا به قتل این ها راهی نیست . محمد ابن ربیع دربان مخصوص منصور گوید: زمانی که امام صادق (ع ) را از مدینه به پایتخت خلافت آورده بودند, روزی منصور در کاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زیادی از شب گذشت , سپس منصور به من گفت که : محمد می دانی که نسبت به من چه اندازه قریب و منزلت داری ؟ و اسراری را از من می دانی که حتی نزدیک ترین کس به من یعنی مادر فرزندانم نمی داند. گفتم : این از لطف خدا و امیرالمؤمنین است . گفت : همین ];ّّ الان برو به خانه ی جعفر ابن محمد (ص ) و بی خبرانه داخل خانه شو, و او را به هر وضعی که می بینی بدون آن که تغییر وضع کند, بیاور. محمد گوید: پیش خود گفتم : به خدا قسم این هلاکت است , او را اگر بیاورم دین و آخرت خود را از دست داده ام , اگر نیاورم باید به کشته شدن خود و خاندان گردن نهم , همچنان بین دنیا و آخرت مردد شدم , تا آن که نفس من مرا به طرف دنیا کشاند. آمدم در نزدیک خانه ی جعفر ابن محمد (ع ) واز پشت سرخانه نردبانی گذاشتم و بالای بام خانه ی او بالا رفتم , و از آن جا پایین شدم و بی خبرانه وارد خانه اش شدم , و دیدم که در حال نماز است و خود را به پیراهن و ازاری پیچیده است , وقتی سلام نماز را داد, گفتم : بفرمایید برویم پیش امیرالمؤمنین , گفت بگذار لباسم را در برنمایم . گفتم : اجازه ندارم , گفت : می خواهم وضو بگیرم . گفتم : نمی شود و او را به همان حال پیش منصور آوردم . در چنین جو اختناق آمیز سیاسی که هر نفسی درسینه حبس می شود, امام صادق (ع ) شبکه ی وسیعی را که کار آن , اشاعه ی امامت آل علی (ع ) و تبیین درست مسئله ی امامت بود, رهبری می کرد شبکه ی که در بسیاری از نقاط دور دست کشور مسلمان , بویژه در نقاط عراق عرب و خراسان , فعالیت های چشمگیر و ثمربخشی را درباره ی مسئله ی امامت عهده دار بود. آنچه از بعضی نصوص و احادیث مفهوم می گردد, این است که امام صادق (ع ) چون پدرش و جدش قیام مسلحانه و غلبه ی با شمشیر را برای استحکام پایه های حکومت خود کافی نمی دانستند, بلکه قبل از هر چیز تربیت یک ارتش اعتقادی را که به رهبری و عصمت امام معتقد باشند, ضرور می دانستند, ارتشی که اهداف عظیم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را که برای امت تشخیص داده اند, حفاظت نمایند. شخصی از خراسان خدمت امام صادق (ع ) رسید و گفت : ما حاضریم که در رکاب تو با دستگاه حاکم بجنگیم چرا حرکت نمی کنی ؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولی او امتناع ورزید, و فی الحال ابوبصیر رسید, حضرت به او دستور داد که داخل آتش شود, او فی الفور داخل آتش شد, حضرت رو کرد به شخص خراسانی و فرمود: اگر بین شما چهل نفر مانند ابوبصیر باشد قیام می کنم . بنابراین آن چه که ائمه ی معصومین (ع ) و حضرت امام صادق (ع ) بدان اهمیت می دادند, حفظ شیعه بود به عنوان جمع متشکل مؤمن به امام و مکتب . از آن ها حمایت می کرد و به رفتار آنان جهت می داد, شعور و آگاهی آنان را بالا می برد, و به شیوه های گوناگونه به آنان کمک ];ّّ می رساند, و در صحنه ی گیر و دارهای محنت انگیز و گرفتاری ها, بر مقاومت آن ها می افزود. شواهد فراوانی در حیات ائمه (ع ) داریم که شیعیان خود را آن چنان تربیت کرده بودند که اختلافات شخصی بین آنان حل شده بود. درست است که امام صادق (ع ) چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد (ع ) حکام غاصب دست به قیام مسلحانه نزد, و در آن شرایط, آن را موجب نابودی حزب شیعه و مرکز فرماندهی آن می دانست , حتی انقلابات ضد حکام را توسط عمویش زید و نفس زکیه و دیگران بر پایه ی صحیح استوار نمی دانست . از این جهت همکاری صریح و علنی نداشت ; ولی در عین حال آن ها را خالی از خیر و صلاح نمی دانست و می فرمود: تا زمانی که از آل محمد (ص ) کسی قیام کند, ما و شیعیان ما در راحت هستیم , و دوست دارم از آل محمد (ص ) کسی قیام کند تا خرج عیالش را من بعهده بگیرم , و حدود هزار دینار از مال خود را برای عائله ی کسانی که با زید به شهادت رسیده بود, تقسیم کرد. چه روشن است که در صورت بروز انقلابات , حکام زمان متوجه آنان می شدند, و برای امام و شیعیانش فرصتی برای سازماندهی پیدا می شد. موضوع تشکیلات مخفی در صحنه ی زندگی سیاسی امام صادق (ع ) و سایر امامان , از جمله مهمترین و شورانگیزترین , و در عین حال مجهول ترین و ابهام آمیزترین فصول این زندگینامه ی پر ماجرا است , و برای اثبات وجود چنین سازمانی , نمی توان و نمی باید در انتظار مدارک صریح بود, و این چیزی نیست که بتوان به آن اعتراف کرد, بلکه انتظار معقول آنست که اگر روزی هم دشمن به وجود تشکل پنهانی امام پی برد, و از خود آن حضرت و یا از یکی یارانش در آن باره چیزی بپرسد, او بکلی وجود چنین چیزی را انکار کند و گمان آن را یک سوء ظن یا تهمت بخواند این خاصیت همیشگی کار مخفی است . اما قراین و شواهد و بطون حوادث که هر چند نظر بینندهء عادی را جلب نمی کند, ولی با دقت و تأمل , خبر از جریان های پنهانی بسیاری می دهد, اگر به چنین نگرشی به سراسر دوران دو قرن و نیمی زندگی ائمه (ع ) نظر شود, وجود یک تشکیلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه (ع ) تقریباً مسلم می گردد. منظور از تشکیلات یعنی جمعیتی از مردم که با هدف مشترک , کارها و وظایف گوناگونی را در رابطه با یک مرکز و با یک قلب طپنده و مغز و فرمان دهنده , انجام داده و میان خود نوعی روابط و نیز احساسات نزدیک و];ّّ خویشاوندانه داشته باشند. این جمع در زمان علی (ع ) در فاصله ی 25سال خانه نشینی او, همان خواص صحابه ی بودند که علیرغم تظاهرات حق بجانب و عامه پسند دستگاه خلافت , معتقد بودند که حکومت و خلافت , حق برترین و فداکارترین مسلمانان یعنی علی (ع ) است ; و تصریح پیامبر به جانشینی علی را از یاد نبرده و در نخستین روزهای پس از سقیفه , نیز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت , و نیز وفاداری خود را به امام صریحاً اعلام کردند. بعدها نیز با آن که مصلحت بزرگی امام را به سکوت حتی با همکاری با خلفای نخستین وادار می ساخت , آنان نیز در روند عادی و معمولی جامعه ی اسلامی قرار گرفته بودند, لکن هیچ گاه رأی و تشخیص درست خود را از دست نداده و همواره پیرو علی باقی ماندند و به همین جهت بود که به حق نام شیعه ی علی یافتند, و به این جهت گیری فکری و عملی مشهور شدند, و این ها چهره های مشهوری بودند چونان : سلمان , ابوذر, مقداد, حذیفه , ابی ابن کعب و... شواهد تاریخی تایید می کند که این جمع , اندیشه ی شیعی یعنی اعتقاد به لزوم پیروی از امام (ع ) را بمثابه ی پیشوای فکری و رهبر سیاسی , همواره میان مردم اشاعه می دادند, و تدریجاً بر جمع خود می افزودند, و این کاری بود که برای تشکیل حکومت ائمه (ع ) بمنزله ی مقدمه ی واجب بوده است . بنابراین امام صادق (ع ) هر چند در ظاهر آرام بود, و علناً کاری نمی کرد که سندی علیه او شود, اما شناختی که منصور از امام صادق (ع ) داشت , خاطرش ناآسوده و قلبش ناآرام بود و آن حضرت را چون خاری در چشمش می دید. امامان , با آن وضعیت خفقان و اختناق سیاسی , سربلند و آزاد زندگی می کردند, تایید خلفاء را نکرده و زیر بار آن ها نمی رفتند, و یاران خود را از همکاری با دستگاه خلافت ممانعت می نمودند, و به صفت یک معترض معروف بودند, از این جهت برای خلفاء مایه ی دردسر و اسباب ناراحتی بودند. منصور به امام صادق (ع ) می گفت : چرا نزد من رفت و آمد نمی کنی آن چنان که دیگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنیا چیزی در اختیار من نیست که از دست دادن آن را توسط تو بترسم , و از امور آخرت تو چیزی نداری که در آن طمع نمایم , و در نعمتی هم نیستی که برایت تهنیت بگویم , پس برای چه بیایم ؟ منصور گفت بیا مرا نصحیت کن , امام فرمود: کسی که طالب دنیا است ترا نصیحت نمی کند, و هر که طالب آخرت است با تو همنشینی نمی کند. --------------------------------- پی نوشتها: 1. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه : جعفریان , رسول , ج 1 ص 279به نقل از مستدرک الوسایل : ج 12ص 254 255; وسائل الشیعه : ج 9 ص 465( منبع : سایت بلاغ )
با مطالعه تاریخ امام صادق(ع) چنین برداشت می شود که گویا حضرت صادق(ع) در صدد این نبوده است که آن زمان حکومت را به دست بگیرد. سؤال این است که آیا حضرت(ع) خود را مخیر می داند که یا زمام حکومت را به دست بگیرد و یا نه به دنبال نشر معارف و حکمت و علوم بپردازد؟ و آن حضرت(ع) گزینه دوم را برگزیده اند و اصولا آیا زمام حکومت را به دست گرفتن جزء وظایف امام معصوم(ع) به شمار می رود؟
با مطالعه تاریخ امام صادق(ع) چنین برداشت می شود که گویا حضرت صادق(ع) در صدد این نبوده است که آن زمان حکومت را به دست بگیرد. سؤال این است که آیا حضرت(ع) خود را مخیر می داند که یا زمام حکومت را به دست بگیرد و یا نه به دنبال نشر معارف و حکمت و علوم بپردازد؟ و آن حضرت(ع) گزینه دوم را برگزیده اند و اصولا آیا زمام حکومت را به دست گرفتن جزء وظایف امام معصوم(ع) به شمار می رود؟
در زمان امام صادق (ع ) شدیدترین فشارها بر شیعیان اعمال می شد, بطوری که توان هرگونه ابراز وجود از آن ها سلب شده بود, تا آن جا که مشایخ شیعه مجال نقل احادیث ائمه (ع ) را نداشتند, و اصحاب امام صادق (ع ) به منظور صیانت خود از گزند منصور, مجبور بودند به طور کامل تقیه نموده و مواظب باشند که کوچکترین بی احتیاطی از آنان سر نزند, و تأکیدهای مکرر امام (ع ) بر تقیه , خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار سیاسی بود, خطر هجوم بر شیعیان چنان نزدیک بود که امام برای حفظ آنان , ترک تقیه را مساوی با ترک نماز اعلام فرمود.
به معلی ابن خنیس که بدست حاکمان زمان خود کشته شد, فرمود: (یا معلی اکتم امرنا ولا تذعه فان من کتم امرنا و لا یذیعه اعزه الله فی الدنیا ؛ ای معلی کار ما را پنهان بدار و افشاء مکن , کسی که کار ما را افشاء نکند و پنهان بدارد, خداوند او را در دنیا عزیز می دارد).
روایاتی وجود دارد حاکی از آن که شدت فشار به قدری بود که حتی شیعیان , بدون اعتنا به همدیگر از کنار]; همدیگر رد می شدند.
منصور در مدینه جاسوسانی داشت که تجسس می کردند, و هر که را می شناختند از پیروان جعفر ابن محمد (ص ) است گردن می زدند.
محمد اسقنطوری گوید: (روزی بر منصور دوانقی وارد شدم , دیدم که در فکر عمیق فرو رفته است , پرسیدم برای چه ؟ گفت : از ذریه ی فاطمه هزار نفر بلکه بیشتر از آن را کشتم , ولی سید وآقای شان را زنده نگه داشته ام , گفتم : کیست آن ؟ گفت : می دانم تو به امامت او معتقد هستی , و او امام من و امام تو و امام همه ی مردم است , لکن مرا چاره ی جز کشتن او نیست).
امام صادق (ع ) شدیداً تحت مراقبت منصور بود, با آن که از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود, بار دیگر به امر منصور در شام جلب شد, و مدتی امام (ع ) تحت نظر ماند و عزم کشتن آن حضرت را کردند, و هتک ها نمودند وبالاخره اجازه ی مهاجرت را دادند, حضرت به مدینه مراجعت کرد و بقیه عمر را در حال تقیه در مدینه ماند. منصور آزارها و کشتارهای بی رحمانه در حق سادات علویین روا داشت که به دستور وی آنان را دسته دسته می گرفتند و در قعر زندان های تاریک , با شکنجه و آزار به زندگی شان خاتمه می دادند, جمعی را گردن می زدند و گروهی را زنده زیر خاک پنهان می کردند, و جمعی را در پی ساختمان ها یا میان دیوارها گذاشته و روی شان دیوارها را بالا می بردند.
منصور پس از آن که خبر شهادت امام ششم (ع ) را شنید, به والی مدینه نوشت که وصی او را گردن بزند, اما وقتی وصیت نامه ی آن حضرت را خواندند, دیدند که امام (ع ) پنج نفر ار وصی خود تعیین کرده است : ابی جعفر منصور, محمد ابن سلیمان , عبدالله ابن جعفر, موسی ابن جعفر و حمیده زوجه اش , موضوع را به منصور خبر دادند, و او گفت : مرا به قتل این ها راهی نیست .
محمد ابن ربیع دربان مخصوص منصور گوید: زمانی که امام صادق (ع ) را از مدینه به پایتخت خلافت آورده بودند, روزی منصور در کاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زیادی از شب گذشت , سپس منصور به من گفت که : محمد می دانی که نسبت به من چه اندازه قریب و منزلت داری ؟ و اسراری را از من می دانی که حتی نزدیک ترین کس به من یعنی مادر فرزندانم نمی داند. گفتم : این از لطف خدا و امیرالمؤمنین است . گفت : همین ];ّّ الان برو به خانه ی جعفر ابن محمد (ص ) و بی خبرانه داخل خانه شو, و او را به هر وضعی که می بینی بدون آن که تغییر وضع کند, بیاور. محمد گوید: پیش خود گفتم : به خدا قسم این هلاکت است , او را اگر بیاورم دین و آخرت خود را از دست داده ام , اگر نیاورم باید به کشته شدن خود و خاندان گردن نهم , همچنان بین دنیا و آخرت مردد شدم , تا آن که نفس من مرا به طرف دنیا کشاند. آمدم در نزدیک خانه ی جعفر ابن محمد (ع ) واز پشت سرخانه نردبانی گذاشتم و بالای بام خانه ی او بالا رفتم , و از آن جا پایین شدم و بی خبرانه وارد خانه اش شدم , و دیدم که در حال نماز است و خود را به پیراهن و ازاری پیچیده است , وقتی سلام نماز را داد, گفتم : بفرمایید برویم پیش امیرالمؤمنین , گفت بگذار لباسم را در برنمایم . گفتم : اجازه ندارم , گفت : می خواهم وضو بگیرم . گفتم : نمی شود و او را به همان حال پیش منصور آوردم .
در چنین جو اختناق آمیز سیاسی که هر نفسی درسینه حبس می شود, امام صادق (ع ) شبکه ی وسیعی را که کار آن , اشاعه ی امامت آل علی (ع ) و تبیین درست مسئله ی امامت بود, رهبری می کرد شبکه ی که در بسیاری از نقاط دور دست کشور مسلمان , بویژه در نقاط عراق عرب و خراسان , فعالیت های چشمگیر و ثمربخشی را درباره ی مسئله ی امامت عهده دار بود.
آنچه از بعضی نصوص و احادیث مفهوم می گردد, این است که امام صادق (ع ) چون پدرش و جدش قیام مسلحانه و غلبه ی با شمشیر را برای استحکام پایه های حکومت خود کافی نمی دانستند, بلکه قبل از هر چیز تربیت یک ارتش اعتقادی را که به رهبری و عصمت امام معتقد باشند, ضرور می دانستند, ارتشی که اهداف عظیم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را که برای امت تشخیص داده اند, حفاظت نمایند.
شخصی از خراسان خدمت امام صادق (ع ) رسید و گفت : ما حاضریم که در رکاب تو با دستگاه حاکم بجنگیم چرا حرکت نمی کنی ؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولی او امتناع ورزید, و فی الحال ابوبصیر رسید, حضرت به او دستور داد که داخل آتش شود, او فی الفور داخل آتش شد, حضرت رو کرد به شخص خراسانی و فرمود: اگر بین شما چهل نفر مانند ابوبصیر باشد قیام می کنم . بنابراین آن چه که ائمه ی معصومین (ع ) و حضرت امام صادق (ع ) بدان اهمیت می دادند, حفظ شیعه بود به عنوان جمع متشکل مؤمن به امام و مکتب . از آن ها حمایت می کرد و به رفتار آنان جهت می داد, شعور و آگاهی آنان را بالا می برد, و به شیوه های گوناگونه به آنان کمک ];ّّ می رساند, و در صحنه ی گیر و دارهای محنت انگیز و گرفتاری ها, بر مقاومت آن ها می افزود. شواهد فراوانی در حیات ائمه (ع ) داریم که شیعیان خود را آن چنان تربیت کرده بودند که اختلافات شخصی بین آنان حل شده بود.
درست است که امام صادق (ع ) چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد (ع ) حکام غاصب دست به قیام مسلحانه نزد, و در آن شرایط, آن را موجب نابودی حزب شیعه و مرکز فرماندهی آن می دانست , حتی انقلابات ضد حکام را توسط عمویش زید و نفس زکیه و دیگران بر پایه ی صحیح استوار نمی دانست . از این جهت همکاری صریح و علنی نداشت ; ولی در عین حال آن ها را خالی از خیر و صلاح نمی دانست و می فرمود: تا زمانی که از آل محمد (ص ) کسی قیام کند, ما و شیعیان ما در راحت هستیم , و دوست دارم از آل محمد (ص ) کسی قیام کند تا خرج عیالش را من بعهده بگیرم , و حدود هزار دینار از مال خود را برای عائله ی کسانی که با زید به شهادت رسیده بود, تقسیم کرد. چه روشن است که در صورت بروز انقلابات , حکام زمان متوجه آنان می شدند, و برای امام و شیعیانش فرصتی برای سازماندهی پیدا می شد.
موضوع تشکیلات مخفی در صحنه ی زندگی سیاسی امام صادق (ع ) و سایر امامان , از جمله مهمترین و شورانگیزترین , و در عین حال مجهول ترین و ابهام آمیزترین فصول این زندگینامه ی پر ماجرا است , و برای اثبات وجود چنین سازمانی , نمی توان و نمی باید در انتظار مدارک صریح بود, و این چیزی نیست که بتوان به آن اعتراف کرد, بلکه انتظار معقول آنست که اگر روزی هم دشمن به وجود تشکل پنهانی امام پی برد, و از خود آن حضرت و یا از یکی یارانش در آن باره چیزی بپرسد, او بکلی وجود چنین چیزی را انکار کند و گمان آن را یک سوء ظن یا تهمت بخواند این خاصیت همیشگی کار مخفی است .
اما قراین و شواهد و بطون حوادث که هر چند نظر بینندهء عادی را جلب نمی کند, ولی با دقت و تأمل , خبر از جریان های پنهانی بسیاری می دهد, اگر به چنین نگرشی به سراسر دوران دو قرن و نیمی زندگی ائمه (ع ) نظر شود, وجود یک تشکیلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه (ع ) تقریباً مسلم می گردد.
منظور از تشکیلات یعنی جمعیتی از مردم که با هدف مشترک , کارها و وظایف گوناگونی را در رابطه با یک مرکز و با یک قلب طپنده و مغز و فرمان دهنده , انجام داده و میان خود نوعی روابط و نیز احساسات نزدیک و];ّّ خویشاوندانه داشته باشند.
این جمع در زمان علی (ع ) در فاصله ی 25سال خانه نشینی او, همان خواص صحابه ی بودند که علیرغم تظاهرات حق بجانب و عامه پسند دستگاه خلافت , معتقد بودند که حکومت و خلافت , حق برترین و فداکارترین مسلمانان یعنی علی (ع ) است ; و تصریح پیامبر به جانشینی علی را از یاد نبرده و در نخستین روزهای پس از سقیفه , نیز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت , و نیز وفاداری خود را به امام صریحاً اعلام کردند. بعدها نیز با آن که مصلحت بزرگی امام را به سکوت حتی با همکاری با خلفای نخستین وادار می ساخت , آنان نیز در روند عادی و معمولی جامعه ی اسلامی قرار گرفته بودند, لکن هیچ گاه رأی و تشخیص درست خود را از دست نداده و همواره پیرو علی باقی ماندند و به همین جهت بود که به حق نام شیعه ی علی یافتند, و به این جهت گیری فکری و عملی مشهور شدند, و این ها چهره های مشهوری بودند چونان : سلمان , ابوذر, مقداد, حذیفه , ابی ابن کعب و...
شواهد تاریخی تایید می کند که این جمع , اندیشه ی شیعی یعنی اعتقاد به لزوم پیروی از امام (ع ) را بمثابه ی پیشوای فکری و رهبر سیاسی , همواره میان مردم اشاعه می دادند, و تدریجاً بر جمع خود می افزودند, و این کاری بود که برای تشکیل حکومت ائمه (ع ) بمنزله ی مقدمه ی واجب بوده است . بنابراین امام صادق (ع ) هر چند در ظاهر آرام بود, و علناً کاری نمی کرد که سندی علیه او شود, اما شناختی که منصور از امام صادق (ع ) داشت , خاطرش ناآسوده و قلبش ناآرام بود و آن حضرت را چون خاری در چشمش می دید.
امامان , با آن وضعیت خفقان و اختناق سیاسی , سربلند و آزاد زندگی می کردند, تایید خلفاء را نکرده و زیر بار آن ها نمی رفتند, و یاران خود را از همکاری با دستگاه خلافت ممانعت می نمودند, و به صفت یک معترض معروف بودند, از این جهت برای خلفاء مایه ی دردسر و اسباب ناراحتی بودند. منصور به امام صادق (ع ) می گفت : چرا نزد من رفت و آمد نمی کنی آن چنان که دیگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنیا چیزی در اختیار من نیست که از دست دادن آن را توسط تو بترسم , و از امور آخرت تو چیزی نداری که در آن طمع نمایم , و در نعمتی هم نیستی که برایت تهنیت بگویم , پس برای چه بیایم ؟ منصور گفت بیا مرا نصحیت کن , امام فرمود: کسی که طالب دنیا است ترا نصیحت نمی کند, و هر که طالب آخرت است با تو همنشینی نمی کند.
---------------------------------
پی نوشتها:
1. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه : جعفریان , رسول , ج 1 ص 279به نقل از مستدرک الوسایل : ج 12ص 254 255; وسائل الشیعه : ج 9 ص 465( منبع : سایت بلاغ )
- [سایر] با مطالعه تاریخ امام صادق(ع) چنین برداشت می شود که گویا حضرت صادق(ع) در صدد این نبوده است که آن زمان حکومت را به دست بگیرد. سؤال این است که آیا حضرت(ع) خود را مخیر می داند که یا زمام حکومت را به دست ب
- [سایر] چند روایت محدود (چهار یا پنچ) روایت به این مضمون وجود دارد که: حضرت امام حسن و امام حسین (ع) بر سینه پیامبر (ص) بازی می کردند یا در برخی از روایات وارد شده است که در هنگام کودکی بر سینه پیامبر (ص) بول (ادرار) می کردند، یا درباره امام صادق (ع) چنین وارد شده است که زمان کودکی بعضی از پرندگان مانند پرستو را در صحن مسجد الحرام اذیت می کردند، به طوری که امام سجاد یا امام باقر (ع) ایشان را از این کار نهی می کردند. این دسته از روایات که دلالت بر افعال بچه گانه از طرف امامان معصوم (ع) در زمان طفولیت آنان دارد چگونه است؟ با این که در برخی دیگر از روایات مانند روایت امام رضا (ع) یا در برخی از آیات قرآن که از انبیا و زندگی آنان صحبت به میان آمده است؛ مانند حضرت عیسی، حضرت یحیی، حضرت یوسف و حضرت سلیمان آیاتی وارد شده است که چنین مطالبی در آن نیست. آیا رویاتی نداریم که در آن در ضمن شمردن علامات امام معصوم (ع) می فرماید: طهارت ولادت (حلال زاده بودن)، داشتن آثار فضل و کمال از کودکی، و اهل لهو و لعب نبودن. یا امیر المؤمنین (ع) در بیان این خصوصیات می فرمایند: ( امامی که شایسته مقام امامت است دارای علاماتی است؛ از آن جمله این که از تمام گناهان کوچک و بزرگ معصوم باشد، لغزشی در فتوا نداشته باشد و جواب خطا ندهد و در نهایت سهو و نسیان نداشته و لهو و بازی در امور دنیا ندارد. همان طور که می دانیم بدرستی که برخی از امامان ما در کودکی به امامت رسیدند؛ از جمله امام جواد (ع) و حضرت حجت (عج) و ما هم در زیارت جامعه کبیره آنان را مورد خطاب قرار می دهیم که "او شما را بعلم خود برگزیده، و برای خزانه داری مخازن غیب خود پسندیده، و برای پاسداری سرّ خود انتخاب کرده، و بقدرت خود اختیار فرموده، و به هدایت خود عزیز ساخته، و به برهان خود اختصاص داده، و برای مشعل داری نور خود برگماشته، و به روح خود تأیید فرموده، و بخلافت شما در زمین خودش، رضایت داده، و شما را حجّت های خود بر خلق خویش و یاران دین و حافظان سرّ و خازنان علم، و ودیعت گاه حکمت، و مترجمان وحی، و ارکان توحید، و شاهدان بر خلق، و نشانههای راهنما برای بندگان، و نورافکنها در شهرها، و راهنمایان به صراط خود قرار داده است. او شما را از لغزش ها مصون داشته، و از دستبرد فتنهها ایمنی بخشیده، و از پلیدی ها پاک ساخته، و ناپاکی را از ساحت قدستان دور گردانده، و شما را بینهایت پاکیزه داشته، و از این رو، شما جلالش را عظیم داشتید، و شأنش را بزرگ ساختید، و کرمش را تمجید کردید، و ذکرش را دوام بخشیدید، و پیمانش را مؤکّد نمودید، و ..). امیدوارم به طور مفصل پاسخ دهید، چرا که این شبهه در میان شیعیان پخش شده و برخی که خودشان را به شیعه منسوب می کنند و مقام ائمه را در سطح یک مفتی یا مبلغ می دانند با تفسیر این روایات در صدد تقلیل مقام و شأن ائمه و امامان معصوم (ع) هستند. مجددا از شما می خواهم با دادن پاسخ دقیق و عمیق به این شبهه، آن را از اذهان شیعیان پاک کنید. با تشکر
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
- [سایر] بنا به نظر مفسّرین و علماء شیعه، آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) که بخشی از آیه 3 سوره مائده هست، جدا از صدر و ذیل همان آیه نازل شده، و در مورد خلافت حضرت علی (ع) و ماجرای غدیر نازل شده. امّا این سخن به 4 دلیل صحیح نیست: دلیل اوّل: در جواب این سؤال که (چرا صدر و ذیل آیه در مورد گوشتها و مأکولات حرام است؟) اینطور جواب میدهند که حکم مأکولات حرام در 3 آیه دیگر قرآن قبلاً نازل شده بوده، دو بار در مکّه و یک بار در مدینه (نحل 115، بقره 173، انعام 145). و در نتیجه دیگر اکمال دین معنا نخواهد داشت؛ چون آن مطلب قبلاً ابلاغ شده بود. امّا سؤال اینجا است که همین سخن در مورد خلافت و وصایت حضرت علی هم صادق است؛ یعنی از همان روز (انذر عشیرتک الاقربین) و حدیث یوم الدّار مطلب بیان شده بود، و در جای جای قرآن هم چندین بار آمده، مثل آیه ولایت، آیه اولی الامر و غیره. پس آن استدلال که اکمال دین را به ولایت میداند باطل خواهد بود. دلیل دوم: اگر بگوییم با ابلاغ و اثبات ولایت بود که دین کامل شد مشکل دیگری هم به همراه دارد، و آن این است که اگر مسألهی ولایت امری بسیار مهم و کلیدی بود چرا سایر احکام و امور که اهمّیّت کمتری داشتند بر آن مقدّم شدند و این مسئله حیاتی مؤخّر از همه واقع شد؟ به عبارت دیگر، دین زمانی کامل میشود که تمام احکام و عناصر آن بیان شود، و آخرین حکم و جزئی که بیان میشود لزوم ارزش و اهمّیّت ویژهای ندارد، بلکه آنچه مایه اکمال دین است این است که تمام اجزای آن بیان شده باشد، و در این میان هر جزئی به اندازه هر جزء دیگر در اکمال دین تأثیر دارد، و نبودش باعث نقصان دین است. اینطور نیست که بگوییم اگر آخرین جزء باشد و هیچیک از جزای دیگر نباشند دین همچنان کامل است. در نتیجه تأکید روی اینکه فلان امر باعث اکمال دین شد موردی نخواهد داشت و نشانه اهمّیّت و ارزش آن امر نخواهد بود. بلکه همانطور که گذشت مهم کلّ مجموعه است، و معمولاً احکام و اجزای کلیدی و محوری و پایهای در اوّل رسالت تشریع و ابلاغ میشوند، مثل (قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا)، و آنچه در ادوار بعدی بیاید از نظر اهمّیّت در وهلههای بعدی قرار میگیرد. دلیل سوم: در آیه 5 همان سوره مائده آمده (الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطیِّبَت وَ طعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَب حِلُّ لَّکمْ...)، که طبق سیاق آیات اشاره به همان (الیوم) در آیه سوم است. در این آیه صریحاً میفرماید که امروز روزی است که حکم حلّیّت طیّبات و از جمله طعام اهل کتاب بر شما نازل شده. اگر بگوییم آن (الیوم) اوّل در موردی کاملاً جدا نازل شده و ارتباطی با صدر و ذیل آیه ندارد این آیه نیز معنای خود را از دست میدهد و به طور کلّی آیات قرآن از هم گسیخته و بدون انسجام میشوند. دلیل 4: اینطور نیست که آنچه در آیه 3 سوره مائده در مورد مأکولات حلال و حرام آمده همهاش قبلاً نازل شده باشد، بلکه به طور خاص نام میبرد از (الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ السبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلی النُّصبِ وَ أَن تَستَقْسِمُوا بِالاَزْلَمِ) که در آن 3 آیه قبل به این تفصیل ذکر نشده بود؛ یعنی گر چه اینها تحت (میتة) یا (ما اُهِلَّ لغیر الله به) قرار میگیرند، امّا در همین آیه علاوه بر آن اجمال این تفصیل هم آمده، و دور از شأن قرآن است که شامل سخن حشو و تکرار بیمورد باشد. بلکه همین تفصیل متضمّن یک تازگی و ابلاغ جدید است، ولو در امور جزئی. و علاوه بر این در دو آیه بعدی (آیات 4 و 5 سوره مائده) امور دیگری هم در رابطه با مأکولات بیان میشود که قبلاً به هیچ وجه بیان نشده بود (حکم شکارِ سگهای شکاری و نیز طعام اهل کتاب)، و کلّ این احکام به عنوان مأکولات حلال و حرام بیان شدهاند. در نتیجه آن سخن که حکم مأکولات حلال و حرام قبلاً بیان شده بود و اینجا تازگی ندارد باطل است؛ زیرا در این آیات هم چند مورد جدید بیان شده، و هیچ استحالهای ندارد که همینها آخرین احکام نازله و باعث اکمال دین باشند. با توجّه به این 4 استدلال آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) نمیتواند در مورد ولایت حضرت علی باشد. اگر اختلالی در هر کدام از این 4 برهان مییابید لطفاً تذکّر فرمائید. با تشکر فراوان
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.