زمینهها و علل تاریخی، شرایط داخلی دو کشور و بسترهای بینالمللی شامل عوامل منطقهای و فرامنطقهای حملهی عراق به ایران؟ آن زمان که در شهریور سال 1359 با دستور صدام، رئیسجمهور عراق، حملهی همهجانبهی این کشور به ایران آغاز شد، کسی فکر نمیکرد این حمله به جنگ طولانی هشتساله مبدل شود. جنگی که در نهایت با گزارش دبیرکل وقت سازمان ملل، خاویر پرز دکوئیار، عراق آغازگر آن معرفی شد، سؤالات بیشمار و کثیری را در خصوص انگیزه و علل و عوامل بروز آن مطرح ساخت که پاسخ به هر یک، مطالعات و تحقیقات وسیعی را میطلبد. کنکاش در خصوص زمینهها و علل تصمیمگیری در عرصهی خطیر سیاست خارجی، لزوم توجه به عوامل و متغیرهای گوناگون را ضروری میسازد. لذا در بررسی علل و عوامل بروز جنگ، به عنوان آخرین و پیچیدهترین عرصهی سیاست خارجی، تکیهی صرف بر هر یک از عوامل فنی، ملاحظات تاکتیکی و منابع و توانمندیهای مادی، نه مطلوب است و نه چارهساز. چنانچه نقش، جایگاه و میزان اثرگذاریهای سایر علل و عوامل نادیده انگاشته شود یا در آن اغراق یا تخفیف صورت گیرد، نشان از غلبهی نگرش سادهاندیشانه یا غرضورزانه است. این مقال میکوشد تا در حد بضاعت، مروری بر علل و عوامل آغاز جنگ تحمیلی هشتساله علیه ایران داشته باشد. شاید بتوان عوامل و علل آغاز جنگ عراق علیه ایران را در چهار دسته خلاصه کرد: الف) زمینهها و علل تاریخی ب) زمینهها و علل داخلی ایران پ) زمینهها و علل داخلی عراق ت) زمینهها و علل بینالمللی، شامل عوامل منطقهای و فرامنطقهای الف) زمینهها و علل تاریخی به نظر میرسد یکی از علل آغاز جنگ عراق علیه ایران، علل تاریخی اختلافات ایران و عراق باشد. ریشههای تاریخی این بحث را میتوان به زمان امپراتوری عثمانی و اختلافات ارضی و مرزی ایران و عثمانی مرتبط دانست: (از 1555 که عهدنامهی آماسیه میان دو دولت ایران و عثمانی منعقد شد تا عهدنامهی سال 1975 الجزایر، یعنی قریب 400 سال، بیش از 25 جنگ و حدود 20 معاهده بین دو کشور در خصوص رفع اختلافات و تعیین و ترسیم خطوط مرزی منعقد شده است.)[1] منازعات و اختلافات دو همسایه از زمان عثمانی تا تجزیهی آن و تشکیل کشور عراق همچنان ادامه یافت تا اینکه (اولین معاهدهی صلح میان دولتین عراق و ایران در 1316 (1937) منعقد شد.)[2] این اختلافات ادامه داشت تا اینکه در سال 1354، با تلاشهای هواری بومدین، رهبر فقید الجزایر، عهدنامهی تعیین مرزها و حس همجواری میان دو کشور منعقد شد. صدام امضای قرارداد 1975 را نتیجهی اجبار و فشارهای داخلی و بینالمللی میدانست و این را تحقیری برای خود تلقی میکرد. لذا مترصد جبران این تحقیر بود تا اینکه در نهایت، در 31 شهریور، با هجوم سراسری عراق به خاک ایران، جنگی تمامعیار به مدت هشت سال به ایران تحمیل شد. از سوی دیگر، اخراج مستشاران نظامی غربی، پاکسازی و تصفیهی ارتش از عوامل رژیم سابق و نوسازی ارتش، کشف کودتا و دستگیری برخی نظامیان خائن در کودتای نوژه، فقدان تجربهی جنگی نیروی تازهتأسیس سپاه پاسداران و ارتش در حال نوسازی ایران، حکام بعثی عراق را به این صرافت انداخت که در صورت حمله به ایران، با مقاومت چندانی روبهرو نخواهند شد. ب) زمینهها و علل داخلی ایران با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، کلیهی عرصهها و شئون سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران دچار تحولی اساسی گردید. در اثر انقلاب، فرآیند استخراج و صدور نفت دچار اختلالاتی شد که اقتصاد تکپایه و نفتی ایران را با تنش مواجه ساخت. این موضوع باعث ایجاد این تصور در عراق و حامیانش شد که اقتصاد تضعیفشدهی ایران تاب مقاومت در مقابل هزینههای جنگ را نخواهد داشت و در نهایت ایران مجبور به تمکین در مقابل آنها خواهد شد. از سوی دیگر، اخراج مستشاران نظامی غربی، پاکسازی و تصفیهی ارتش از عوامل رژیم سابق و نوسازی ارتش، کشف کودتا و دستگیری برخی نظامیان خائن در کودتای نوژه، فقدان تجربهی جنگی نیروی تازهتأسیس سپاه پاسداران و ارتش در حال نوسازی ایران، حکام بعثی عراق را به این صرافت انداخت که در صورت حمله به ایران، با مقاومت چندانی روبهرو نخواهند شد. تنشها و بحرانهای سیاسی داخلی نیز مزید بر علت شده بود. وجود تشنج سیاسی افراد، گروهها و جریانات سیاسی، فقدان توافق و همسویی در سطوح بالای مدیریتی نظام (بنی صدر و حامیانش از یک سو و نیروهای خط امام از سوی دیگر) این ذهنیت را در اذهان دشمنان ایران سبب شده بود که این عدم توافق و همسویی میان نیروهای نظام، وحدت و امنیت ایران را تضعیف کرده و لذا شکست دادن چنین کشوری با این مختصات و ویژگیها چندان دشوار به نظر نمیرسد. پ) زمینهها و علل داخلی عراق بیشک یکی از متغیرهای مهم دخیل در بروز جنگ عراق و ایران، شرایط داخلی کشور عراق در آن برههی زمانی بود. عواملی همچون (ایدئولوژی، عوامل قومی و بافت اجتماعی، ساختار حقوقی دولت عراق و در نهایت، متغیر روحیه، اندیشه، افکار و خصوصیات روانی شخص تصمیمگیر، تأثیری تعیینکننده داشتهاند.)[3] ماهیت توسعهطلبانهی حزب بعث و اندیشههای ناسیونالیسم عربی برای رهبری جهان عرب، در تضاد آشکار با ماهیت شیعی انقلاب اسلامی قرار داشت. آنچه این روند را تسریع میکرد تلاش صدام برای ارتقای موقعیت سیاسی خود پس از سقوط شاه و کسب ژاندارمی منطقه بود. به زعم صدام، در صورت تحقق این امر، او میتوانست به عنصری تعیینکننده در مناسبات قدرت منطقه تبدیل شود و هدایت جهان عرب را علیه انقلاب عجمی و شیعی ایران بر عهده گیرد. البته متغیرهای دیگری نیز در این زمینه مؤثر بودند. عواملی همچون ممانعت از صدور انقلاب اسلامی به کشورهای منطقه، جلوگیری از الگوبرداری شیعیان عراق از انقلاب اسلامی، حاکمیت کامل بر رود اروند، استرداد جزایر سهگانهی محل مناقشهی امارات با ایران به دامن جهان عرب و ادعای کذب قطع دخالت ایران در امور داخلی عراق، از جمله علل دیگری بودند که رژیم بعث عراق به آنها استناد میجست. ساختار اجتماعی و بافت جمعیتی عراق، از جمله دیگر عوامل مؤثر در بروز جنگ تحمیلی بود. اکثریت بیش از 55درصدی شیعیان عراق، به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی، با اقلیت بعثی حاکم در تقابل بودند. مسئلهی خودمختاری کردهای کردستان نیز مزید بر علت بود. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شیعیان عراق نیز طی تظاهراتی در محرم همان سال، با تأسی از انقلاب ایران، خواستار انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی و برقراری حکومت اسلامی میشوند؛ امری که در نهایت به شهادت آیتالله صدر و خواهرش منجر شد. بنابراین نگرانی رژیم بعث عراق از انعکاس انقلاب اسلامی، عاملی مهم در آغاز جنگ علیه انقلاب اسلامی ایران بود. ت) زمینهها و علل بینالمللی مضاف بر علل و عوامل ایران و عراق، شرایط بینالمللی نیز صدام و حزب بعث را به حمله به ایران ترغیب مینمود. انقلاب اسلامی نظامی نوپدید و دارای ایدئولوژی الهی بود که اساس نظام دوقطبی را به چالش کشیده بود و تعادل و توازن آن را تهدید میکرد. نظامی که در آن، علیرغم تضاد ظاهری دو سردمدار آن با یکدیگر، دارای اشتراکات مبانی و بنیانی بودند. انقلاب اسلامی ماهیتاً نظامی الهی و معنوی و ضدسلطه بود. این خصیصه به نحو آشکاری در مقابل خوی سکولار و سلطهگرانهی نظام دوقطبی و سردمداران سکولار سلطهگر آن بود. این مسئلهای ساده نبود که دو ابرقدرت به آسانی از کنار آن بگذرند. صدور اندیشههای این انقلاب به نحو نگرانکنندهای منافع دو بلوک غرب و شرق را در سراسر جهان تهدید میکرد. بروز چالش عمیقی همچون جنگ میتوانست ضربهای مهلک بر پیکرهی مقاومت علیه سلطهگران باشد. به زعم آنها فشارهای اقتصادی، نظامی و سیاسی جنگ میتوانست باعث دست کشیدن از اهداف انقلابی انقلابیون گردد. از سوی دیگر، طرح تهدید موهوم انقلاب اسلامی ایران برای کشورهای منطقه، تفرقهای مضاعف در جهان اسلام ایجاد میکرد که هم امنیت اسرائیل، متحد استراتژیک آمریکا، را فراهم میکرد و هم زمینهی افزایش فروش سلاح به کشورهای منطقه را مهیا میساخت که در هر دو صورت، نتیجه به سود آمریکا و غرب رقم میخورد. شوروی نیز که با عراق قراردادهای گوناگون نظامی و امنیتی داشت، امیدوار بود تا با تأمین و فروش تسلیحات به عراق، هم مانع گرایش آن به غرب شود، هم بازاری برای فروش تسلیحات خود داشته باشد. عوامل دیگری در اتخاذ موضع ضدایرانی شوروی مؤثر بود؛ عواملی همچون محکومیت تجاوز شوروی به افغانستان توسط ایران و نیز قطع گاز ایران به شوروی و ملغی شدن قرارداد 1921 از طرف ایران. هرچند وقوع انقلاب اسلامی در ایران باعث از دست رفتن یکی از پایگاههای نفوذ آمریکا در منطقه شد، اما نباید از نظر دور داشت که به علت تضاد ایدئولوژیک اسلام و کمونیسم، وقوع انقلاب اسلامی ایران چندان به مذاق شوروی خوش نیامد. همچنین این کشور امیدوار بود تا تحمیل جنگ بر ایران، هم مانع گسترش اسلامگرایی در برخی مناطق شوروی شود، هم با ایراد فشار بر ایران، مانع گرایش ایران به دامن غرب و در نهایت، جلب و جذب آن به اردوگاه بلوک شرق شود. شرایط بینالمللی نیز صدام و حزب بعث را به حمله به ایران ترغیب مینمود. انقلاب اسلامی ماهیتاً نظامی الهی و معنوی و ضدسلطه بود. این مسئلهای ساده نبود که دو ابرقدرت به آسانی از کنار آن بگذرند. صدور اندیشههای این انقلاب به نحو نگرانکنندهای منافع دو بلوک غرب و شرق را در سراسر جهان تهدید میکرد. لذا مساعدت آمریکا و سکوت شوروی و نیز همسویی برخی کشورهای منطقه که انقلاب اسلامی را تهدیدی بالقوه و بالفعل برای بقای خود میدیدند، از عوامل عمدهی مساعد منطقهای و فرامنطقهای بودند که رژیم بعث و صدام را در حمله و تجاوز به ایران ترغیب میکردند.[4] بنابراین زمینهی مساعد بینالمللی عاملی تسهیلکننده در تجاوز عراق علیه ایران بود. دیدگاه امام خمینی در خصوص علل و ماهیت جنگ تحمیلی تا اینجا به برخی از عمدهترین عوامل داخلی، منطقهای و فرامنطقهای در آغاز جنگ تحمیلی اشاره شد. اما به نظر میرسد بررسی دیدگاه امام خمینی (رحمت الله علیه)، به عنوان بنیانگذار انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب در خلال جنگ تحمیلی، در خصوص جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ضروری است. ایشان در واکنش به برخی شبهات در خصوص مسلمان بودن دو کشور درگیر در جنگ، به تبیین ماهیت دو طرف جنگ پرداختند. ایشان ماهیت جنگ تحمیلی را دارای سه خصیصه میدانستند: 1. جنگ کفر علیه اسلام از آنجا که امام (رحمت الله علیه)، در مدت تبعید و اقامت در عراق، از نزدیک شاهد اقدامات ضددینی حزب بعث بودند، در خصوص کارنامهی حزب بعث دست به افشاگری میزدند: (ما حزب بعث عراق را میشناسیم و میدانیم که اینها به اسلام عقیده ندارند و دشمن اسلاماند... ما کسانی را که از اصول اسلام و قرآن انحراف حاصل میکنند و به قتل مسلمانان میپردازند را مسلمان نمیدانیم. الآن اسلام به تمامه در مقابل کفر واقع شده است.)[5] 2. جنگ حق علیه باطل یکی از خصوصیاتی که امام خمینی (رحمت الله علیه) در خصوص جنگ تحمیلی قائل شدهاند، صحت و بطلان انگیزههای طرفین درگیر جنگ است. ایشان با بیان انگیزههای شیطانی رژیم بعث، سرنگونی انقلاب اسلامی و اشغال مناطقی از ایران را بخشی از مطامع دولت عراق معرفی کرده و در مقابل، دفاع از اسلام و ارزشهای اسلامی و محافظت از نوامیس و مملکت را انگیزهی ملت ایران در برابر تهاجمات دشمن بعثی دانستند. البته ایشان میان ملت و رژیم بعث تفکیک قائل شدند و مردم را به مقابله با رژیم بعث فراخواندند و ملت عراق را برادر دینی ملت ایران دانستند و بر رعایت جهات انسانی در جنگ تأکید داشتند. ایشان بر اساس مبانی و ارزشهای دینی و اسلامی، تجاوز عراق به ایران را نبرد کفر و باطل علیه حق و ایمان معرفی کردند و بر لزوم مقاومت و مقابله در برابر آن تأکید میکردند و آن را تکلیفی شرعی میدانستند. 3. جهاد تدافعی ایران در مقابل تجاوز تهاجمی عراق امام خمینی (رحمت الله علیه)، بر اساس مبانی فقهی خود، قائل به دو نوع جنگ تهاجمی و تدافعی در اسلام بودند. در اسلام دو گونه جنگ است که یکی را جهاد میگویند و آن کشورگیری است با شرطهایی که برای آن بیان شده است و دیگری جنگ برای استقلال و دفع اجانب از آن است.)[6] ایشان ماهیت جنگ ایران در مقابل عراق را جهاد دفاعی میدانستند، زیرا (ایران برای خدا قیام کرده است، برای خدا ادامه میدهد و جز دفاع، جنگ ابتدایی با هیچ کس نخواهد کرد.)[7] در اندیشهی امام خمینی، جنگ دفاعی ایران علیه عراق امری واجب بود که به قشر و گروه خاصی محدود نمیشد و همهی افراد را در بر میگرفت و تکلیفی شرعی برای همه محسوب میشد، زیرا حفظ و حراست و دفاع از اسلام را برای همه تکلیفی شرعی میدانستند: (همهی ملت ایران باید در این امر شرکت داشته باشند. مسئله، مسئلهی یک حکومت نیست. مسئلهی اسلام است. بر زن و مرد این کشور واجب است که دفاع کنند.)[8] ایشان حتی اهمیت این جنگ را از فروع دین بیشتر دانستند: (جنگ امروز برای ما اهمیتش بیشتر از فروع دین است. جنگ اسلام در مقابل کفر و نفاق است و این جنگ، یک تکلیف شرعی است که مردم ادا میکنند.)[9] بنابراین امام خمینی (رحمت الله علیه) ایران را مدافع اسلام و عراق را مهاجم و متجاوز علیه ایران برای نابودی اسلام و تسخیر ایران میدانستند.(*) پینوشتها: [1] حسین اردستانی، رویارویی استراتژیها، جنگ ایران با عراق، ص 26. [2] علیاکبر ولایتی، تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، ص 28. [3] محمد درودیان، از آغاز تا پایان، ص 37. [4] فرهاد درویشی و دیگران، ریشههای تهاجم، ص 24 تا 27. [5] امام خمینی، صحیفهی نور، جلد 13، ص 197. [6] امام خمینی، کشفالاسرار، ص 187. [7] امام خمینی، صحیفهی نور، جلد 16، ص 68. [8] صحیفه نور. ج 20 . ص 80 [9] همان ص 150 * مجید میری؛ کارشناس تاریخ معاصر و عضو تحریریهی برهان/ برهان 1392/6/27
زمینهها و علل تاریخی، شرایط داخلی دو کشور و بسترهای بینالمللی شامل عوامل منطقهای و فرامنطقهای حملهی عراق به ایران؟
زمینهها و علل تاریخی، شرایط داخلی دو کشور و بسترهای بینالمللی شامل عوامل منطقهای و فرامنطقهای حملهی عراق به ایران؟
آن زمان که در شهریور سال 1359 با دستور صدام، رئیسجمهور عراق، حملهی همهجانبهی این کشور به ایران آغاز شد، کسی فکر نمیکرد این حمله به جنگ طولانی هشتساله مبدل شود. جنگی که در نهایت با گزارش دبیرکل وقت سازمان ملل، خاویر پرز دکوئیار، عراق آغازگر آن معرفی شد، سؤالات بیشمار و کثیری را در خصوص انگیزه و علل و عوامل بروز آن مطرح ساخت که پاسخ به هر یک، مطالعات و تحقیقات وسیعی را میطلبد.
کنکاش در خصوص زمینهها و علل تصمیمگیری در عرصهی خطیر سیاست خارجی، لزوم توجه به عوامل و متغیرهای گوناگون را ضروری میسازد. لذا در بررسی علل و عوامل بروز جنگ، به عنوان آخرین و پیچیدهترین عرصهی سیاست خارجی، تکیهی صرف بر هر یک از عوامل فنی، ملاحظات تاکتیکی و منابع و توانمندیهای مادی، نه مطلوب است و نه چارهساز.
چنانچه نقش، جایگاه و میزان اثرگذاریهای سایر علل و عوامل نادیده انگاشته شود یا در آن اغراق یا تخفیف صورت گیرد، نشان از غلبهی نگرش سادهاندیشانه یا غرضورزانه است. این مقال میکوشد تا در حد بضاعت، مروری بر علل و عوامل آغاز جنگ تحمیلی هشتساله علیه ایران داشته باشد. شاید بتوان عوامل و علل آغاز جنگ عراق علیه ایران را در چهار دسته خلاصه کرد:
الف) زمینهها و علل تاریخی
ب) زمینهها و علل داخلی ایران
پ) زمینهها و علل داخلی عراق
ت) زمینهها و علل بینالمللی، شامل عوامل منطقهای و فرامنطقهای
الف) زمینهها و علل تاریخی
به نظر میرسد یکی از علل آغاز جنگ عراق علیه ایران، علل تاریخی اختلافات ایران و عراق باشد. ریشههای تاریخی این بحث را میتوان به زمان امپراتوری عثمانی و اختلافات ارضی و مرزی ایران و عثمانی مرتبط دانست: (از 1555 که عهدنامهی آماسیه میان دو دولت ایران و عثمانی منعقد شد تا عهدنامهی سال 1975 الجزایر، یعنی قریب 400 سال، بیش از 25 جنگ و حدود 20 معاهده بین دو کشور در خصوص رفع اختلافات و تعیین و ترسیم خطوط مرزی منعقد شده است.)[1] منازعات و اختلافات دو همسایه از زمان عثمانی تا تجزیهی آن و تشکیل کشور عراق همچنان ادامه یافت تا اینکه (اولین معاهدهی صلح میان دولتین عراق و ایران در 1316 (1937) منعقد شد.)[2]
این اختلافات ادامه داشت تا اینکه در سال 1354، با تلاشهای هواری بومدین، رهبر فقید الجزایر، عهدنامهی تعیین مرزها و حس همجواری میان دو کشور منعقد شد. صدام امضای قرارداد 1975 را نتیجهی اجبار و فشارهای داخلی و بینالمللی میدانست و این را تحقیری برای خود تلقی میکرد. لذا مترصد جبران این تحقیر بود تا اینکه در نهایت، در 31 شهریور، با هجوم سراسری عراق به خاک ایران، جنگی تمامعیار به مدت هشت سال به ایران تحمیل شد.
از سوی دیگر، اخراج مستشاران نظامی غربی، پاکسازی و تصفیهی ارتش از عوامل رژیم سابق و نوسازی ارتش، کشف کودتا و دستگیری برخی نظامیان خائن در کودتای نوژه، فقدان تجربهی جنگی نیروی تازهتأسیس سپاه پاسداران و ارتش در حال نوسازی ایران، حکام بعثی عراق را به این صرافت انداخت که در صورت حمله به ایران، با مقاومت چندانی روبهرو نخواهند شد.
ب) زمینهها و علل داخلی ایران
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، کلیهی عرصهها و شئون سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران دچار تحولی اساسی گردید. در اثر انقلاب، فرآیند استخراج و صدور نفت دچار اختلالاتی شد که اقتصاد تکپایه و نفتی ایران را با تنش مواجه ساخت. این موضوع باعث ایجاد این تصور در عراق و حامیانش شد که اقتصاد تضعیفشدهی ایران تاب مقاومت در مقابل هزینههای جنگ را نخواهد داشت و در نهایت ایران مجبور به تمکین در مقابل آنها خواهد شد.
از سوی دیگر، اخراج مستشاران نظامی غربی، پاکسازی و تصفیهی ارتش از عوامل رژیم سابق و نوسازی ارتش، کشف کودتا و دستگیری برخی نظامیان خائن در کودتای نوژه، فقدان تجربهی جنگی نیروی تازهتأسیس سپاه پاسداران و ارتش در حال نوسازی ایران، حکام بعثی عراق را به این صرافت انداخت که در صورت حمله به ایران، با مقاومت چندانی روبهرو نخواهند شد. تنشها و بحرانهای سیاسی داخلی نیز مزید بر علت شده بود. وجود تشنج سیاسی افراد، گروهها و جریانات سیاسی، فقدان توافق و همسویی در سطوح بالای مدیریتی نظام (بنی صدر و حامیانش از یک سو و نیروهای خط امام از سوی دیگر) این ذهنیت را در اذهان دشمنان ایران سبب شده بود که این عدم توافق و همسویی میان نیروهای نظام، وحدت و امنیت ایران را تضعیف کرده و لذا شکست دادن چنین کشوری با این مختصات و ویژگیها چندان دشوار به نظر نمیرسد.
پ) زمینهها و علل داخلی عراق
بیشک یکی از متغیرهای مهم دخیل در بروز جنگ عراق و ایران، شرایط داخلی کشور عراق در آن برههی زمانی بود. عواملی همچون (ایدئولوژی، عوامل قومی و بافت اجتماعی، ساختار حقوقی دولت عراق و در نهایت، متغیر روحیه، اندیشه، افکار و خصوصیات روانی شخص تصمیمگیر، تأثیری تعیینکننده داشتهاند.)[3]
ماهیت توسعهطلبانهی حزب بعث و اندیشههای ناسیونالیسم عربی برای رهبری جهان عرب، در تضاد آشکار با ماهیت شیعی انقلاب اسلامی قرار داشت.
آنچه این روند را تسریع میکرد تلاش صدام برای ارتقای موقعیت سیاسی خود پس از سقوط شاه و کسب ژاندارمی منطقه بود. به زعم صدام، در صورت تحقق این امر، او میتوانست به عنصری تعیینکننده در مناسبات قدرت منطقه تبدیل شود و هدایت جهان عرب را علیه انقلاب عجمی و شیعی ایران بر عهده گیرد. البته متغیرهای دیگری نیز در این زمینه مؤثر بودند. عواملی همچون ممانعت از صدور انقلاب اسلامی به کشورهای منطقه، جلوگیری از الگوبرداری شیعیان عراق از انقلاب اسلامی، حاکمیت کامل بر رود اروند، استرداد جزایر سهگانهی محل مناقشهی امارات با ایران به دامن جهان عرب و ادعای کذب قطع دخالت ایران در امور داخلی عراق، از جمله علل دیگری بودند که رژیم بعث عراق به آنها استناد میجست.
ساختار اجتماعی و بافت جمعیتی عراق، از جمله دیگر عوامل مؤثر در بروز جنگ تحمیلی بود. اکثریت بیش از 55درصدی شیعیان عراق، به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی، با اقلیت بعثی حاکم در تقابل بودند. مسئلهی خودمختاری کردهای کردستان نیز مزید بر علت بود. با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شیعیان عراق نیز طی تظاهراتی در محرم همان سال، با تأسی از انقلاب ایران، خواستار انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی و برقراری حکومت اسلامی میشوند؛ امری که در نهایت به شهادت آیتالله صدر و خواهرش منجر شد. بنابراین نگرانی رژیم بعث عراق از انعکاس انقلاب اسلامی، عاملی مهم در آغاز جنگ علیه انقلاب اسلامی ایران بود.
ت) زمینهها و علل بینالمللی
مضاف بر علل و عوامل ایران و عراق، شرایط بینالمللی نیز صدام و حزب بعث را به حمله به ایران ترغیب مینمود. انقلاب اسلامی نظامی نوپدید و دارای ایدئولوژی الهی بود که اساس نظام دوقطبی را به چالش کشیده بود و تعادل و توازن آن را تهدید میکرد. نظامی که در آن، علیرغم تضاد ظاهری دو سردمدار آن با یکدیگر، دارای اشتراکات مبانی و بنیانی بودند. انقلاب اسلامی ماهیتاً نظامی الهی و معنوی و ضدسلطه بود. این خصیصه به نحو آشکاری در مقابل خوی سکولار و سلطهگرانهی نظام دوقطبی و سردمداران سکولار سلطهگر آن بود. این مسئلهای ساده نبود که دو ابرقدرت به آسانی از کنار آن بگذرند.
صدور اندیشههای این انقلاب به نحو نگرانکنندهای منافع دو بلوک غرب و شرق را در سراسر جهان تهدید میکرد. بروز چالش عمیقی همچون جنگ میتوانست ضربهای مهلک بر پیکرهی مقاومت علیه سلطهگران باشد. به زعم آنها فشارهای اقتصادی، نظامی و سیاسی جنگ میتوانست باعث دست کشیدن از اهداف انقلابی انقلابیون گردد. از سوی دیگر، طرح تهدید موهوم انقلاب اسلامی ایران برای کشورهای منطقه، تفرقهای مضاعف در جهان اسلام ایجاد میکرد که هم امنیت اسرائیل، متحد استراتژیک آمریکا، را فراهم میکرد و هم زمینهی افزایش فروش سلاح به کشورهای منطقه را مهیا میساخت که در هر دو صورت، نتیجه به سود آمریکا و غرب رقم میخورد.
شوروی نیز که با عراق قراردادهای گوناگون نظامی و امنیتی داشت، امیدوار بود تا با تأمین و فروش تسلیحات به عراق، هم مانع گرایش آن به غرب شود، هم بازاری برای فروش تسلیحات خود داشته باشد. عوامل دیگری در اتخاذ موضع ضدایرانی شوروی مؤثر بود؛ عواملی همچون محکومیت تجاوز شوروی به افغانستان توسط ایران و نیز قطع گاز ایران به شوروی و ملغی شدن قرارداد 1921 از طرف ایران.
هرچند وقوع انقلاب اسلامی در ایران باعث از دست رفتن یکی از پایگاههای نفوذ آمریکا در منطقه شد، اما نباید از نظر دور داشت که به علت تضاد ایدئولوژیک اسلام و کمونیسم، وقوع انقلاب اسلامی ایران چندان به مذاق شوروی خوش نیامد. همچنین این کشور امیدوار بود تا تحمیل جنگ بر ایران، هم مانع گسترش اسلامگرایی در برخی مناطق شوروی شود، هم با ایراد فشار بر ایران، مانع گرایش ایران به دامن غرب و در نهایت، جلب و جذب آن به اردوگاه بلوک شرق شود.
شرایط بینالمللی نیز صدام و حزب بعث را به حمله به ایران ترغیب مینمود. انقلاب اسلامی ماهیتاً نظامی الهی و معنوی و ضدسلطه بود. این مسئلهای ساده نبود که دو ابرقدرت به آسانی از کنار آن بگذرند. صدور اندیشههای این انقلاب به نحو نگرانکنندهای منافع دو بلوک غرب و شرق را در سراسر جهان تهدید میکرد.
لذا مساعدت آمریکا و سکوت شوروی و نیز همسویی برخی کشورهای منطقه که انقلاب اسلامی را تهدیدی بالقوه و بالفعل برای بقای خود میدیدند، از عوامل عمدهی مساعد منطقهای و فرامنطقهای بودند که رژیم بعث و صدام را در حمله و تجاوز به ایران ترغیب میکردند.[4] بنابراین زمینهی مساعد بینالمللی عاملی تسهیلکننده در تجاوز عراق علیه ایران بود.
دیدگاه امام خمینی در خصوص علل و ماهیت جنگ تحمیلی
تا اینجا به برخی از عمدهترین عوامل داخلی، منطقهای و فرامنطقهای در آغاز جنگ تحمیلی اشاره شد. اما به نظر میرسد بررسی دیدگاه امام خمینی (رحمت الله علیه)، به عنوان بنیانگذار انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب در خلال جنگ تحمیلی، در خصوص جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ضروری است. ایشان در واکنش به برخی شبهات در خصوص مسلمان بودن دو کشور درگیر در جنگ، به تبیین ماهیت دو طرف جنگ پرداختند. ایشان ماهیت جنگ تحمیلی را دارای سه خصیصه میدانستند:
1. جنگ کفر علیه اسلام
از آنجا که امام (رحمت الله علیه)، در مدت تبعید و اقامت در عراق، از نزدیک شاهد اقدامات ضددینی حزب بعث بودند، در خصوص کارنامهی حزب بعث دست به افشاگری میزدند: (ما حزب بعث عراق را میشناسیم و میدانیم که اینها به اسلام عقیده ندارند و دشمن اسلاماند... ما کسانی را که از اصول اسلام و قرآن انحراف حاصل میکنند و به قتل مسلمانان میپردازند را مسلمان نمیدانیم. الآن اسلام به تمامه در مقابل کفر واقع شده است.)[5]
2. جنگ حق علیه باطل
یکی از خصوصیاتی که امام خمینی (رحمت الله علیه) در خصوص جنگ تحمیلی قائل شدهاند، صحت و بطلان انگیزههای طرفین درگیر جنگ است. ایشان با بیان انگیزههای شیطانی رژیم بعث، سرنگونی انقلاب اسلامی و اشغال مناطقی از ایران را بخشی از مطامع دولت عراق معرفی کرده و در مقابل، دفاع از اسلام و ارزشهای اسلامی و محافظت از نوامیس و مملکت را انگیزهی ملت ایران در برابر تهاجمات دشمن بعثی دانستند. البته ایشان میان ملت و رژیم بعث تفکیک قائل شدند و مردم را به مقابله با رژیم بعث فراخواندند و ملت عراق را برادر دینی ملت ایران دانستند و بر رعایت جهات انسانی در جنگ تأکید داشتند. ایشان بر اساس مبانی و ارزشهای دینی و اسلامی، تجاوز عراق به ایران را نبرد کفر و باطل علیه حق و ایمان معرفی کردند و بر لزوم مقاومت و مقابله در برابر آن تأکید میکردند و آن را تکلیفی شرعی میدانستند.
3. جهاد تدافعی ایران در مقابل تجاوز تهاجمی عراق
امام خمینی (رحمت الله علیه)، بر اساس مبانی فقهی خود، قائل به دو نوع جنگ تهاجمی و تدافعی در اسلام بودند. در اسلام دو گونه جنگ است که یکی را جهاد میگویند و آن کشورگیری است با شرطهایی که برای آن بیان شده است و دیگری جنگ برای استقلال و دفع اجانب از آن است.)[6] ایشان ماهیت جنگ ایران در مقابل عراق را جهاد دفاعی میدانستند، زیرا (ایران برای خدا قیام کرده است، برای خدا ادامه میدهد و جز دفاع، جنگ ابتدایی با هیچ کس نخواهد کرد.)[7]
در اندیشهی امام خمینی، جنگ دفاعی ایران علیه عراق امری واجب بود که به قشر و گروه خاصی محدود نمیشد و همهی افراد را در بر میگرفت و تکلیفی شرعی برای همه محسوب میشد، زیرا حفظ و حراست و دفاع از اسلام را برای همه تکلیفی شرعی میدانستند: (همهی ملت ایران باید در این امر شرکت داشته باشند. مسئله، مسئلهی یک حکومت نیست. مسئلهی اسلام است. بر زن و مرد این کشور واجب است که دفاع کنند.)[8]
ایشان حتی اهمیت این جنگ را از فروع دین بیشتر دانستند: (جنگ امروز برای ما اهمیتش بیشتر از فروع دین است. جنگ اسلام در مقابل کفر و نفاق است و این جنگ، یک تکلیف شرعی است که مردم ادا میکنند.)[9] بنابراین امام خمینی (رحمت الله علیه) ایران را مدافع اسلام و عراق را مهاجم و متجاوز علیه ایران برای نابودی اسلام و تسخیر ایران میدانستند.(*)
پینوشتها:
[1] حسین اردستانی، رویارویی استراتژیها، جنگ ایران با عراق، ص 26.
[2] علیاکبر ولایتی، تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، ص 28.
[3] محمد درودیان، از آغاز تا پایان، ص 37.
[4] فرهاد درویشی و دیگران، ریشههای تهاجم، ص 24 تا 27.
[5] امام خمینی، صحیفهی نور، جلد 13، ص 197.
[6] امام خمینی، کشفالاسرار، ص 187.
[7] امام خمینی، صحیفهی نور، جلد 16، ص 68.
[8] صحیفه نور. ج 20 . ص 80
[9] همان ص 150
* مجید میری؛ کارشناس تاریخ معاصر و عضو تحریریهی برهان/ برهان 1392/6/27
- [سایر] جنگ ایران و عراق (8 سال) دقیقا از چه تاریخی آغاز شد و پایان یافت و چطوری آغاز شد مثلا به صورت زمینی یا موشک باران توسط عراق یا کشور دیگر؟
- [آیت الله بهجت] با توجه به این که اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات متعدد و در صورت مواجهه با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه دارای تخصّص و تجربه ی کافی باشد، عملاً مسایل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد زیرا: اولاً هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه ی کافی باید همان مراحل اولیّه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصّص است). ثانیا به علت جمعیّت زیاد، امکانات کم، فرصت های ناکافی و ده ها علل دیگر (حداقلّ در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت پزشکانی که از ابتدا کاملاً مسلّط باشند به طبابت بپردازند. 1) در مواردی پزشک داروی مؤثّر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش نموده و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. 2) یا مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است. اما هم چنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبان گیر این بیمار خواهد شد. (که البته 1 و 2 شامل مسایل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده است و قضا و قدر الهی هر چه باشد بر او جاری خواهد شد و بدین ترتیب خود را در معرض مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابه جای آن قرار ندهد و کار وی را به خدا واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد و یا به تدریج دچار عوارض و مرگ گردد. اصولاً در چنین مواردی که پزشک نمی داند برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد وظیفه ی او چیست؟ درمان های بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد (که ممکن است خود آن ها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) یا عدم هر گونه اقدام درمانی؟ اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد، آیا مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولّیتی متوجّه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته باید در نظر گرفته شود که گاهی، فرصت هیچ مشورت و ارجاع بیمار به پزشکان متخصّص و آگاه دیگری وجود ندارد (مثلاً گاهی پزشکی که دارای تجربه ی کافی نباشد، با بیماری در حالت بی هوشی مواجه می شود که نمی داند به طور مثال این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند در بدنش دچار بی هوشی شده و در این حالت طبیعی است که درمان کاملاً متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود).
- [آیت الله فاضل لنکرانی] با توجه به اینکه اگر بخواهیم طبابت پزشک را با توجه به مشکلات فوق، و در صورت مواجهه، با این مشکلات، تنها در صورتی مجاز بدانیم که وی در این زمینه ها دارای تخصص و تجربه کافی باشد; عملا مسائل درمان با اختلال کامل روبرو خواهد شد. زیرا اولا: هر پزشکی تا رسیدن به این تخصص و تجربه کافی; باید همان مراحل اولیه را طی کند (که همان دوران بدون تجربه و تخصص است) و ثانیاً: به علت جمعیت زیاد، امکانات کم، فرصتهای ناکافی و دهها علل دیگر (حداقل در کشور ایران) نمی توان انتظار داشت; پزشکانی که از ابتدا کاملا مسلط باشند به طبابت بپردازند. با توجه به مقدمه فوق و موضوعات مطرح شده در کلیه سؤالهای قبل، مسائل مهم ذیل مطرح می شود: الف در مواردی که پزشک داروی مؤثر بر بیماری یا عوارض خطرناک آن را فراموش کرده، و فرصت و امکانات کافی جهت دسترسی به اطلاعات کافی یا پزشک متخصص دیگری نیز ندارد. ب مطمئن است که داروی خاصی برای بیماری مفید است، و همچنین مطمئن است و یا احتمال می دهد که در صورت تجویز آن دارو عوارضی خفیف و یا شدیدتر از خود بیماری و حتی مرگ در اثر این دارو، گریبانگیر این بیمار خواهد شد. (که البته موارد الف و ب شامل مسائل تشخیصی نیز می باشد). آیا پزشک در این حالات می تواند مریض را به حال خود بگذارد و چنین فرض کند که: گویا پزشکی موجود نبوده و قضا و قدر الهی هرچه باشد بر او جاری خواهد شد. و بدین ترتیب خود را در معرض خطر مؤاخذه مادی و معنوی حاصل از عوارض احتمالی و هزینه های نابجای آن قرار ندهد، و کار وی را به خداوند واگذارد که یا خود بهبودی نسبی یابد و فرصت تحقیقات بعدی فراهم گردد، و یا به تدریج دچار عوارض شدید و مرگ گردد؟ اصولا در چنین مواردی که پزشک واقعاً نمی داند که برای نجات جان یا رفع و تسکین آلام یک بیمار چه کاری انجام دهد; وظیفه او چیست؟ درمانهای بدون اطمینان و غیر قابل اعتماد؟ (که ممکن است خود آنها باعث مرگ یا عوارض شدیدتر شوند) و یا عدم هرگونه اقدام درمانی؟ آیا اگر پزشک با اقدام به درمان نامطمئن، موجب خسارت و مرگ مریض گردد; مسؤول است؟ آیا اگر اقدام به هیچ درمانی نکند (با توجه به علل و توضیحات فوق)، مسؤولیتی متوجه اوست؟ این موضوع با توجه به این نکته که گاهی، فرصت هیچ گونه مشورت یا ارجاع بیمار به پزشکان متخصص و آگاه دیگری وجود ندارد، مطرح است. (در خاتمه جهت روشن شدن موضوع، مثالی ذکر می شود: گاهی پزشکی که دارای تجربه کافی نیست با بیماری در حالت بیهوشی، مواجه می شود که نمی داند این بیمار در اثر کمبود یا ازدیاد قند بدنش، دچار بیهوشی شده است، در این حالت طبیعی است که درمان کاملا متناقض است و باعث اشتباه پزشک می شود.
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.