نهم دی چرا بزرگ است؟ روز نهم دی چرا گرامی داشتنی و بزرگ شمردنی است؟ کدام حقیقت نهفته در 9دی به این روز بزرگی می بخشد؟ نهم دی تمثیلی از ماجرای عاشوراست که در یک نیم روز اتفاق افتاد اما نقطه عطف و سرفصل تاریخ شد. خداوند در نهم دی درست مانند عاشورا، برای مشیت (انّی جاعل فی الارض خلیفه) و پرسش (اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدّماء) حجت اقامه کرد. قیام نهم دی در حالی با قدم های محکم ملت ایران قامت افراشت که برخی کله گنده های عالم سیاست، شتر سرخ موی فتنه را راه انداخته بودند یا در حال سواری دادن بودند و یا حداکثر با حیرت دست و پنجه نرم می کردند. رجالی که خود را برای روزگار تندباد نساخته بودند، خیلی که هنر کردند، کوشیدند کلاه خود را نگه دارند و سواری ندهند. بماند که برخی رجال پرطمطراق، در آن 8-7 ماه هم خوب سواری دادند و هم خوب دوشیده شدند و اعتباری برای خود باقی نگذاشتند. اما داستان مردم، داستان دیگری بود. روز ششم دی (عاشورای سال 88) و متعاقب آن نهم دی، روز تقدیر مختار دو صف بود. (حتی یمیز الخبیث من الطیب تا پاک و ناپاک از هم متمایز گردد). 8ماه خون دل، کم نبود برای مردمی که ناباورانه می دیدند سابقه دارانی از جبهه خودی به سوی جبهه دشمن می شتابند. اما با تقدیر خودساخته چه می شد کرد که خدا به فرستاده عظیم الشأن خود فرمود (ولا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر... آنها که به سوی کفر می شتابند، تو را محزون نکند. همانا آنها هیچ آسیبی به خدا نمی رسانند و خداوند اراده کرده که هیچ بهره ای برای آنان در آخرت قرار ندهد... چنین نبود که خداوند مومنان را همان گونه که هستند واگذارد تا اینکه خبیث را از طیّب جدا کند) (آیات 176 تا 179 سوره آل عمران). این همان حقیقتی بود که امیرمومنان درباره پیوستن برخی همراهان سهل بن حنیف انصاری (حاکم مدینه) به اردوگاه معاویه یادآور شد و خطاب به سهل نوشت( از فوت شدن شمار آنان و محرومیت از یاری آنان متأسف نباش که همین برای انحراف و گمراهی آنان کفایت می کند. فرار آنها از هدایت و حق و شتافتن آنان به سوی نابینایی و نادانی، برای فرونشاندن سوز دل تو بس است. آنها اهل دنیا بودند که به آن رو کردند... به خدا سوگند هرگز از ستم نگریختند و به عدالت نرسیدند و ما در این امر امید داریم که خداوند سختی های آن را نرم و ناهمواری اش را هموار فرماید)(نامه 71 نهج البلاغه). عاشورای سال 88 و نهم دی متعاقب آن، آخرین اتمام حجت بود تا آنها که لغزیده و ماجرا را بد فهمیده بودند، جبران کنند و بازگردند. کار بلوا و آشوب که به ایستگاه عاشورا رسید، پرده از چهره حق نمای باطل به تمامی کنار رفت. اگر کسی به اشتباه در مسیر فتنه رفته و تا آن روز حقیقت ماجرا را درنیافته بود، آن ایام فهمید که فقط پرده ای از حق بر چهره باطل کشیده اند و انتخابات و رأی و تقلب صرفا دستاویزی برای گرفتن انتقام از ملت و نظام و اسلام و انقلاب است. اما فرقه ای که دانسته پیمان وفاداری به انقلاب و اسلام را شکسته بودند، در هیبت منافقین درآمدند. (پس خداوند نفاق را در دل های آنان قرار داد به خاطر وعده ای که با خدا کرده بودند و خلاف آن عمل کردند) (آیه 77 سوره توبه) و ( به خاطر نقض پیمانی که کردند، آنها را لعنت کردیم و دلهای آنان را اهل قساوت قرار دادیم، کلام حق را از جایگاه خود تحریف و منحرف می کنند) (آیه 13 سوره مائده). مردم غیرتمند و خشم آگینی که روز نهم دی فریاد می زدند (لعن علی عدّوک یا حسین...)، از جماعتی برائت می جستند که حرمت شکنان بی سر و پای روز عاشورا را (مردمان خداجو) خطاب کردند و ملازم بهائیان و سلطنت طلبان و سازمان منافقین تا آخر خط سقوط رفتند. آنها نه تنها به سینه دشمنان طمع کار نکوبیدند بلکه به قول رئیس رژیم کودک کش صهیونیست (پیاده نظام) دشمن شدند، که راست بود حکم و سنت الهی؛ (انّما استزلّهم الشیطان ببعض ما کسبوا. همانا شیطان پای آنها را به خاطر اندوخته و رفتار گذشته شان لغزاند) (آیه 155) آل عمران. وقتی نسبت به نایب امام زمان(عج)- حضرت امام خمینی- در سال 79بدگویی شد (اظهارات یکی از مسافران کنفرانس برلین مبنی بر اینکه خمینی به موزه تاریخ خواهد رفت) و همین حضرات مدعی خط امام، ذره ای نفرت از این سخن نشان ندادند معلوم بود که کمتر از 10 سال بعد، با جماعتی هم پیاله و هم مسیر شوند که علنا در بحبوحه فتنه سبز گفتند و نوشتند (مسئله اول جنبش سبز، نه انتخابات و حتی رهبری و قانون اساسی بلکه اصل اسلام است). این نفاق ذره ذره ساخته شد و دست کم طی20 سال قوام گرفت و تبدیل به سنگواره شد. سنگ البته استعاره ای ناتمام است در برابر قلبی که از نفاق مالامال شود و درمانش نکنند.(ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشدّ قسوه ... پس از آن دلهای شما را قساوت گرفت، چونان سنگ یا سخت تر از آن؛ و حال آن که از بعضی سنگ ها نهرهای آب می جوشد...)(آیه 47 سوره بقره). مردم به تدریج در آن روزگار پرماجرا دیدند که کار اردوکشی خیابانی چگونه در کمتر از 3 ماه به نوکری اسرائیل در روز قدس و شعار نه غزه نه لبنان کشید و سپس به جسارت علیه تصویر حضرت امام و دهن کجی علیه نام اسلام در عنوان بلند (جمهوری اسلامی) انجامید و بالاخره سر از معاضدت آل سفیان و آل یزید و آل مروان درآورد. فتنه سال 88 را منافقین و مرجفین، به عنوان جنگ نیابتی دشمن پدید آوردند. آنها که پرونده جفا و جنایت هایشان سبک تر است، سیاستمدارانی بودند که به دشمن سواری دادند و بازیچه و بهانه آشوب شدند. اما دیگرانی بودند که دانسته و با تشخیص، کار پیاده نظام دشمن را در روز جنگ احزاب کردند و از مدت ها پیش در حال شایعه سازی، سیاه نمایی و خالی کردن دلها در برابر جبهه استکبار بودند. فهرست کسانی که در دهه گذشته به بزرگ نمایی قدرت دشمن و تحقیر و ارعاب جبهه ملت ایران پرداختند، هنوز به اوراق تاریخ نپیوسته و از یادها نرفته است. آنها که گفتند دیگر مقابل آمریکا نمی شود ایستاد و باید جام زهر تسلیم را سر کشید و دفاع از اساسی ترین حقوق ملت در برابر استعمار و استکبار را سرزنش کردند، آیا جز به سنت منافقین در جنگ احزاب اقتدا کردند؟ آیا این همنوایی با جبهه استکبار، صرفاً از سر تصادف بود؟ مگر تصادف هم در جهان نظم و قاعده امکانپذیر است؟ اگر سنخیت نبود که آن تجانس کم سابقه میان فعالان فتنه و سران جبهه استکبار و زعمای گروهک نفاق پدید نمی آمد؟! آقای مایکل لدین مشاور سابق امنیت ملی آمریکا، یک سال بعد از فروکش کردن فتنه (7 دی 98) در بنیاد نومحافظه کار (دفاع از دموکراسی FDD) تصریح کرد (ما روزی خواهیم نشست و در مورد تاریخ پنهان جنبش سبز صحبت خواهیم کرد و همه شما خواهید گفت که جنبش سبز از سال 2009 [1388] شروع شد اما من به شما می گویم که ما می دانیم و می توانیم مستند کنیم که ریشه این حرکت به اواسط دهه 1980 [سالهای 66-1365] برمی گردد که در طول مراحل مختلف تکامل پیدا کرده است. من حرف های بیشتری برای گفتن در این باره دارم اما همین جا سخنانم را قطع می کنم). لدین ششم مهر همان سال به ماجرای ارتباط با دفتر نخست وزیری ایران در دولت ریگان- که خود مشاور امنیت ملی آن بود- پرداخته و به رادیو فردا گفته بود (آنچه من به آن اعتقاد داشتم، وجود افرادی است که خواهان رابطه با آمریکا بودند. این افراد چه کسانی بودند؟ کسانی که ما با آنها وارد گفت وگو شدیم. افرادی از دفتر نخست وزیری بودند، از دفتر میرحسین موسوی و اطرافیانش). دشمن در مدت 02 سال فتنه را خوب ساخت و پرداخت. تابلوی انحرافی که برافراشته و آدرس اشتباهی که می دادند، ظاهراً با اصل مو نمی زد. اما مردم آزاده و بی غل و غش ایران، عبرت های تاریخ را آویزه چشم و گوش داشتند. اینکه سابقه و بزرگی اشخاص نمی تواند عرصه را بر حق تنگ کند. اینکه هم زبان و هم آهنگ دشمن نمی تواند دوست ارزیابی شود. اینکه امامت و رهبری، امان جامعه اسلامی از تفرقه و تجزیه است. اینکه فقط با ایستادن پای ولایت فقیه می توان کشور را بیمه کرد. و اینکه رجال اهل تکبر و تعصب باطل را نه همراهی که باید بایکوت کرد. به تعبیر امیرمؤمنان در خطبه قاصعه (بر حذر باشید از اطاعت بزرگانی که به خاطر حسب و نسب تکبر می ورزند... که آنها اساس تعصب باطل، و پایه و ستون های فتنه و آشوبند... و اطاعت نکنید مدعیانی را که با صفای باطن خود تیرگی های آنان را آشامیدید و سلامتی خود را با بیماری آنان آمیختید و باطل آنان را در حق خود وارد ساختید ... پس همراهی کنید هر کاری را که امت های پیشین را ملازم عزت کرد و دشمنان را از آنان دور ساخت و آن کارها، دوری از تفرقه و التزام به الفت و پافشاری بر آن و توصیه همدیگر به این الفت و اتحاد است). هنر مردم بردبار و بینا و پایدار ما که حماسه نهم دی تجلی اعظم آن بود، در این است که نه تنها (منافقین) بلکه فراتر از آن، (نفاق) را به خوبی شناخته اند. رنگ به رنگ شدن و رنگ عوض کردن، غبارافکنی و تشنج آفرینی، خوش گفتاری و بدکرداری و پنهانکاری، معارضه با آسایش عامه، یأس آفرینی و ناامید سازی، نان و نام به یکدیگر قرض دادن، بحران سازی و اشک تمساح برای رنج های مردم ریختن، برای هر تابلوی حقی مشابهی گمراه کننده سرپا کردن و برای هر مسیر مستقیم راه انحرافی کشیدن، شبهه افکنی و باطل آرایی را سرلوحه حرکت خود ساختن و سیمای حق را کدر نمودن، راه حق را سخت و بیراهه باطل را هموار نمایاندن، و برای هر قلبی بهانه ای برای رخنه جستن و همرنگ شدن، اینها علامت های نفاق- به تصریح مولای متقیان در خطبه 491 نهج البلاغه- است و هنر مردم خوب و خدایی ما در فتنه پیچیده سال 88 این بود که نه تنها به منافقین فتنه گر سواری ندادند بلکه تأسی به پرچمداران بزرگ سپاه امیرمومنان علی علیه السلام کردند که مشخصه آنها استقامت و صبر و بصیرت بود. الا و لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق. امت امام خمینی و امام خامنه ای خوب می فهمیدند که جبهه حق و باطل عوض نمی شود، حتی اگر شماری از اعضای جبهه حق زیر پرچم باطل جمع شوند. آن یوم الله بزرگ- نهم دی- تمام شدنی و به تاریخ پیوستنی نیست همان گونه که عاشورا. زیر نور آن مصباح روشن از بصیرت و صبر، دو جبهه اصلی کاملا آشکار و دقیقا معلوم است که کدام رجال و حلقه های سیاسی به ضرب و زور فشار دشمن، زبانشان علیه جبهه خودی دراز می شود. 3 سال پیش حجت با این جماعت تمام شد و اگر بار دیگر بخواهند در برابر جبهه حق گردن فرازی کنند، این بار گردن هایشان خواهد شکست. (اگر منافقان و مرجفون (شایعه سازان و دروغ پردازان و یأس آفرینان) و آنها که دلهای آنان بیمار است، دست از کار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان برمی انگیزیم، پس جز مدت کوتاهی در کنار تو در این شهر نمی توانند بمانند. آنها طرد شده و ملعونند و هر جا یافته شوند، بازداشت شوند و به سختی به هلاکت برسند. این سنت الهی در اقوام پیشین است و هیچ تغییری در سنت الهی نخواهد یافت) (آیات 06 تا 26 سوره احزاب). آن اقیانوس بزرگ ملت در روز نهم دی که به تعبیر روزنامه نیویورک تایمز (بزرگ ترین راهپیمایی پس از تشییع پیکر آیت الله خمینی در سال 1989 بود)، همچنان مواج و خروشان است. این گردبادهای به غیرت درآمده تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند محمد ایمانی، کیهان، پنج شنبه 7 دی 1391
نهم دی چرا بزرگ است؟ روز نهم دی چرا گرامی داشتنی و بزرگ شمردنی است؟ کدام حقیقت نهفته در 9دی به این روز بزرگی می بخشد؟
نهم دی چرا بزرگ است؟ روز نهم دی چرا گرامی داشتنی و بزرگ شمردنی است؟ کدام حقیقت نهفته در 9دی به این روز بزرگی می بخشد؟
نهم دی تمثیلی از ماجرای عاشوراست که در یک نیم روز اتفاق افتاد اما نقطه عطف و سرفصل تاریخ شد. خداوند در نهم دی درست مانند عاشورا، برای مشیت (انّی جاعل فی الارض خلیفه) و پرسش (اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدّماء) حجت اقامه کرد. قیام نهم دی در حالی با قدم های محکم ملت ایران قامت افراشت که برخی کله گنده های عالم سیاست، شتر سرخ موی فتنه را راه انداخته بودند یا در حال سواری دادن بودند و یا حداکثر با حیرت دست و پنجه نرم می کردند. رجالی که خود را برای روزگار تندباد نساخته بودند، خیلی که هنر کردند، کوشیدند کلاه خود را نگه دارند و سواری ندهند. بماند که برخی رجال پرطمطراق، در آن 8-7 ماه هم خوب سواری دادند و هم خوب دوشیده شدند و اعتباری برای خود باقی نگذاشتند.
اما داستان مردم، داستان دیگری بود. روز ششم دی (عاشورای سال 88) و متعاقب آن نهم دی، روز تقدیر مختار دو صف بود. (حتی یمیز الخبیث من الطیب تا پاک و ناپاک از هم متمایز گردد). 8ماه خون دل، کم نبود برای مردمی که ناباورانه می دیدند سابقه دارانی از جبهه خودی به سوی جبهه دشمن می شتابند. اما با تقدیر خودساخته چه می شد کرد که خدا به فرستاده عظیم الشأن خود فرمود (ولا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر... آنها که به سوی کفر می شتابند، تو را محزون نکند. همانا آنها هیچ آسیبی به خدا نمی رسانند و خداوند اراده کرده که هیچ بهره ای برای آنان در آخرت قرار ندهد... چنین نبود که خداوند مومنان را همان گونه که هستند واگذارد تا اینکه خبیث را از طیّب جدا کند) (آیات 176 تا 179 سوره آل عمران). این همان حقیقتی بود که امیرمومنان درباره پیوستن برخی همراهان سهل بن حنیف انصاری (حاکم مدینه) به اردوگاه معاویه یادآور شد و خطاب به سهل نوشت( از فوت شدن شمار آنان و محرومیت از یاری آنان متأسف نباش که همین برای انحراف و گمراهی آنان کفایت می کند. فرار آنها از هدایت و حق و شتافتن آنان به سوی نابینایی و نادانی، برای فرونشاندن سوز دل تو بس است. آنها اهل دنیا بودند که به آن رو کردند... به خدا سوگند هرگز از ستم نگریختند و به عدالت نرسیدند و ما در این امر امید داریم که خداوند سختی های آن را نرم و ناهمواری اش را هموار فرماید)(نامه 71 نهج البلاغه).
عاشورای سال 88 و نهم دی متعاقب آن، آخرین اتمام حجت بود تا آنها که لغزیده و ماجرا را بد فهمیده بودند، جبران کنند و بازگردند. کار بلوا و آشوب که به ایستگاه عاشورا رسید، پرده از چهره حق نمای باطل به تمامی کنار رفت. اگر کسی به اشتباه در مسیر فتنه رفته و تا آن روز حقیقت ماجرا را درنیافته بود، آن ایام فهمید که فقط پرده ای از حق بر چهره باطل کشیده اند و انتخابات و رأی و تقلب صرفا دستاویزی برای گرفتن انتقام از ملت و نظام و اسلام و انقلاب است. اما فرقه ای که دانسته پیمان وفاداری به انقلاب و اسلام را شکسته بودند، در هیبت منافقین درآمدند. (پس خداوند نفاق را در دل های آنان قرار داد به خاطر وعده ای که با خدا کرده بودند و خلاف آن عمل کردند) (آیه 77 سوره توبه) و ( به خاطر نقض پیمانی که کردند، آنها را لعنت کردیم و دلهای آنان را اهل قساوت قرار دادیم، کلام حق را از جایگاه خود تحریف و منحرف می کنند) (آیه 13 سوره مائده). مردم غیرتمند و خشم آگینی که روز نهم دی فریاد می زدند (لعن علی عدّوک یا حسین...)، از جماعتی برائت می جستند که حرمت شکنان بی سر و پای روز عاشورا را (مردمان خداجو) خطاب کردند و ملازم بهائیان و سلطنت طلبان و سازمان منافقین تا آخر خط سقوط رفتند. آنها نه تنها به سینه دشمنان طمع کار نکوبیدند بلکه به قول رئیس رژیم کودک کش صهیونیست (پیاده نظام) دشمن شدند، که راست بود حکم و سنت الهی؛ (انّما استزلّهم الشیطان ببعض ما کسبوا. همانا شیطان پای آنها را به خاطر اندوخته و رفتار گذشته شان لغزاند) (آیه 155) آل عمران.
وقتی نسبت به نایب امام زمان(عج)- حضرت امام خمینی- در سال 79بدگویی شد (اظهارات یکی از مسافران کنفرانس برلین مبنی بر اینکه خمینی به موزه تاریخ خواهد رفت) و همین حضرات مدعی خط امام، ذره ای نفرت از این سخن نشان ندادند معلوم بود که کمتر از 10 سال بعد، با جماعتی هم پیاله و هم مسیر شوند که علنا در بحبوحه فتنه سبز گفتند و نوشتند (مسئله اول جنبش سبز، نه انتخابات و حتی رهبری و قانون اساسی بلکه اصل اسلام است). این نفاق ذره ذره ساخته شد و دست کم طی20 سال قوام گرفت و تبدیل به سنگواره شد. سنگ البته استعاره ای ناتمام است در برابر قلبی که از نفاق مالامال شود و درمانش نکنند.(ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشدّ قسوه ... پس از آن دلهای شما را قساوت گرفت، چونان سنگ یا سخت تر از آن؛ و حال آن که از بعضی سنگ ها نهرهای آب می جوشد...)(آیه 47 سوره بقره). مردم به تدریج در آن روزگار پرماجرا دیدند که کار اردوکشی خیابانی چگونه در کمتر از 3 ماه به نوکری اسرائیل در روز قدس و شعار نه غزه نه لبنان کشید و سپس به جسارت علیه تصویر حضرت امام و دهن کجی علیه نام اسلام در عنوان بلند (جمهوری اسلامی) انجامید و بالاخره سر از معاضدت آل سفیان و آل یزید و آل مروان درآورد.
فتنه سال 88 را منافقین و مرجفین، به عنوان جنگ نیابتی دشمن پدید آوردند. آنها که پرونده جفا و جنایت هایشان سبک تر است، سیاستمدارانی بودند که به دشمن سواری دادند و بازیچه و بهانه آشوب شدند. اما دیگرانی بودند که دانسته و با تشخیص، کار پیاده نظام دشمن را در روز جنگ احزاب کردند و از مدت ها پیش در حال شایعه سازی، سیاه نمایی و خالی کردن دلها در برابر جبهه استکبار بودند. فهرست کسانی که در دهه گذشته به بزرگ نمایی قدرت دشمن و تحقیر و ارعاب جبهه ملت ایران پرداختند، هنوز به اوراق تاریخ نپیوسته و از یادها نرفته است. آنها که گفتند دیگر مقابل آمریکا نمی شود ایستاد و باید جام زهر تسلیم را سر کشید و دفاع از اساسی ترین حقوق ملت در برابر استعمار و استکبار را سرزنش کردند، آیا جز به سنت منافقین در جنگ احزاب اقتدا کردند؟ آیا این همنوایی با جبهه استکبار، صرفاً از سر تصادف بود؟ مگر تصادف هم در جهان نظم و قاعده امکانپذیر است؟ اگر سنخیت نبود که آن تجانس کم سابقه میان فعالان فتنه و سران جبهه استکبار و زعمای گروهک نفاق پدید نمی آمد؟!
آقای مایکل لدین مشاور سابق امنیت ملی آمریکا، یک سال بعد از فروکش کردن فتنه (7 دی 98) در بنیاد نومحافظه کار (دفاع از دموکراسی FDD) تصریح کرد (ما روزی خواهیم نشست و در مورد تاریخ پنهان جنبش سبز صحبت خواهیم کرد و همه شما خواهید گفت که جنبش سبز از سال 2009 [1388] شروع شد اما من به شما می گویم که ما می دانیم و می توانیم مستند کنیم که ریشه این حرکت به اواسط دهه 1980 [سالهای 66-1365] برمی گردد که در طول مراحل مختلف تکامل پیدا کرده است. من حرف های بیشتری برای گفتن در این باره دارم اما همین جا سخنانم را قطع می کنم). لدین ششم مهر همان سال به ماجرای ارتباط با دفتر نخست وزیری ایران در دولت ریگان- که خود مشاور امنیت ملی آن بود- پرداخته و به رادیو فردا گفته بود (آنچه من به آن اعتقاد داشتم، وجود افرادی است که خواهان رابطه با آمریکا بودند. این افراد چه کسانی بودند؟ کسانی که ما با آنها وارد گفت وگو شدیم. افرادی از دفتر نخست وزیری بودند، از دفتر میرحسین موسوی و اطرافیانش).
دشمن در مدت 02 سال فتنه را خوب ساخت و پرداخت. تابلوی انحرافی که برافراشته و آدرس اشتباهی که می دادند، ظاهراً با اصل مو نمی زد. اما مردم آزاده و بی غل و غش ایران، عبرت های تاریخ را آویزه چشم و گوش داشتند. اینکه سابقه و بزرگی اشخاص نمی تواند عرصه را بر حق تنگ کند. اینکه هم زبان و هم آهنگ دشمن نمی تواند دوست ارزیابی شود. اینکه امامت و رهبری، امان جامعه اسلامی از تفرقه و تجزیه است. اینکه فقط با ایستادن پای ولایت فقیه می توان کشور را بیمه کرد. و اینکه رجال اهل تکبر و تعصب باطل را نه همراهی که باید بایکوت کرد. به تعبیر امیرمؤمنان در خطبه قاصعه (بر حذر باشید از اطاعت بزرگانی که به خاطر حسب و نسب تکبر می ورزند... که آنها اساس تعصب باطل، و پایه و ستون های فتنه و آشوبند... و اطاعت نکنید مدعیانی را که با صفای باطن خود تیرگی های آنان را آشامیدید و سلامتی خود را با بیماری آنان آمیختید و باطل آنان را در حق خود وارد ساختید ... پس همراهی کنید هر کاری را که امت های پیشین را ملازم عزت کرد و دشمنان را از آنان دور ساخت و آن کارها، دوری از تفرقه و التزام به الفت و پافشاری بر آن و توصیه همدیگر به این الفت و اتحاد است).
هنر مردم بردبار و بینا و پایدار ما که حماسه نهم دی تجلی اعظم آن بود، در این است که نه تنها (منافقین) بلکه فراتر از آن، (نفاق) را به خوبی شناخته اند. رنگ به رنگ شدن و رنگ عوض کردن، غبارافکنی و تشنج آفرینی، خوش گفتاری و بدکرداری و پنهانکاری، معارضه با آسایش عامه، یأس آفرینی و ناامید سازی، نان و نام به یکدیگر قرض دادن، بحران سازی و اشک تمساح برای رنج های مردم ریختن، برای هر تابلوی حقی مشابهی گمراه کننده سرپا کردن و برای هر مسیر مستقیم راه انحرافی کشیدن، شبهه افکنی و باطل آرایی را سرلوحه حرکت خود ساختن و سیمای حق را کدر نمودن، راه حق را سخت و بیراهه باطل را هموار نمایاندن، و برای هر قلبی بهانه ای برای رخنه جستن و همرنگ شدن، اینها علامت های نفاق- به تصریح مولای متقیان در خطبه 491 نهج البلاغه- است و هنر مردم خوب و خدایی ما در فتنه پیچیده سال 88 این بود که نه تنها به منافقین فتنه گر سواری ندادند بلکه تأسی به پرچمداران بزرگ سپاه امیرمومنان علی علیه السلام کردند که مشخصه آنها استقامت و صبر و بصیرت بود. الا و لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق. امت امام خمینی و امام خامنه ای خوب می فهمیدند که جبهه حق و باطل عوض نمی شود، حتی اگر شماری از اعضای جبهه حق زیر پرچم باطل جمع شوند.
آن یوم الله بزرگ- نهم دی- تمام شدنی و به تاریخ پیوستنی نیست همان گونه که عاشورا. زیر نور آن مصباح روشن از بصیرت و صبر، دو جبهه اصلی کاملا آشکار و دقیقا معلوم است که کدام رجال و حلقه های سیاسی به ضرب و زور فشار دشمن، زبانشان علیه جبهه خودی دراز می شود. 3 سال پیش حجت با این جماعت تمام شد و اگر بار دیگر بخواهند در برابر جبهه حق گردن فرازی کنند، این بار گردن هایشان خواهد شکست. (اگر منافقان و مرجفون (شایعه سازان و دروغ پردازان و یأس آفرینان) و آنها که دلهای آنان بیمار است، دست از کار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان برمی انگیزیم، پس جز مدت کوتاهی در کنار تو در این شهر نمی توانند بمانند. آنها طرد شده و ملعونند و هر جا یافته شوند، بازداشت شوند و به سختی به هلاکت برسند. این سنت الهی در اقوام پیشین است و هیچ تغییری در سنت الهی نخواهد یافت) (آیات 06 تا 26 سوره احزاب).
آن اقیانوس بزرگ ملت در روز نهم دی که به تعبیر روزنامه نیویورک تایمز (بزرگ ترین راهپیمایی پس از تشییع پیکر آیت الله خمینی در سال 1989 بود)، همچنان مواج و خروشان است.
این گردبادهای به غیرت درآمده
تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند
محمد ایمانی، کیهان، پنج شنبه 7 دی 1391
- [سایر] هر کس برادر مسلمانش را گرامی بدارد چه کار بزرگی انجام داده است؟
- [سایر] باسلام شنیده ام که 'ناسا پیش بینی کرده است که در 23-25 دسامبر 2012 (سوم تا پنجم دی 91) و در زمان تراز کائنات زمین به مدت 3 روز در تاریکی کامل به سر خواهد برد. دانشمندان آمریکایی تغییرات کائنات، خاموشی در کل کره زمین به مدت 3 روز از تاریخ 23 دسامبر 2012 پیشبینی کردهاند ایا این حقیقت دارد؟ممکن است اتفاق بیافتد یا شایعه ای است برای ترساندن ایرانیان چون ایرانیا اعتقاد دارن به دگرگونی جهان در روز قیامت و انها میخواهند با این کار اعتقاد ما را زیر سوال ببرند؟توضیح میخوام
- [سایر] 1.سلام.بنده دانشجوی ارشد روان شناسی بالینی هستم؛رشته ام را بسیار دوست دارم اما خلا \\\"دین\\\" را به شدت در دروس دانشگاهی و همچنین در افراد شاغل بسیار دیده ام و حس کرده ام. 2.استاد گرامی! زجر می کشیم از اینکه روحانیت ما اینگونه دین و روان شناسی را تلفیق می کنند که به طور مثال کتاب باربارا دی آنجلیس به مردم معرفی می کنند و دنبال این می گردند که که فلان روان شناس این را گفت و دین ما نیز این را می گوید! و آن وقت این می شود روان شناسی اسلامی ما 3. صحبت ها و سخنرانی های شما را همیشه دوست داشته ام و استفاده کرده ام؛ آیا امکان دارد دوره ای مختص روان شناسان و مشاوران برگزار کنید؛تا درمان هایمان از عطر دین خالی نباشد؟ التماس دعا
- [سایر] در قرآن کریم در آیهای میخوانیم: (اذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم) که در درستی و شفافیت مطلب شکی نیست و در روز قیامت نسبتها را بی اعتبار معرفی مینماید؛ یعنی هرکس فقط خودش هست و مسئول اعمال خودش بدون هیچ انتسابی. از طرفی در یکی از روایات منسوب به رسول گرامی اسلام(ص) نقل شده است که؛ (در روز قیامت هنگامی که نوزادان و کودکانی از امت اسلام را که در کودکی از دنیا رفتهاند را میخواهند وارد بهشت نمایند، اینها مقاومت میکنند و میگویند تا پدر و مادر ما وارد نشوند ما وارد بهشت نخواهیم شد). البته چون روایت را نقل به مضمون گفتم ممکن است عین جملات روایت نباشد که قطعاً حقیقت مطلب برای شما روشن است. حال اینجا این مطلب کاملاً در تناقض با آیه شریفه قرار میگیرد. تقاضا دارم این موضوع را تشریح و تبیین فرمائید.
- [سایر] شیعه می گویند: فضائل علی و همچنین نص دال بر امامت او به تواتر ثابت شده است، باید گفت: آن شیعیانی که از اصحاب نبوده اند آنها پیامبر(ص) را ندیده اند و سخن او را نشنیده اند، و اگر آنها روایت خود را به صحابه نسبت ندهند نقل آنها مرسل و منقطع است و صحیح نیست، و آن تعدادی از اصحاب که شیعه آنها را قبول دارند تعداد کمی هستند که ده نفر و اندکی می باشند، و اگر این تعداد خبری را نقل کنند نقل آنها را نمی توان تواتر گفت: و توده بزرگ اصحاب که فضائل علی را نقل کرده اند شیعه آنها را عیبجویی می نمایند و آنان را به کفر متهم می کنند! و وقتی آنها توده بزرگی را که قرآن آنها را می ستاید متهم به دروغ گویی و کتمان حقیقت می کنند، اقدام افراد اندکی به دروغ گویی و کتمان بیشتر محتمل است!
- [سایر] خداوند در سوره آل عمران می فرماید: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتیَّ إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فیِ الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَئکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الاَْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنهُْمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلیَ الْمُؤْمِنِین (در نبرد احد قطعا خدا وعده خود را با شما راست گردانید، آنگاه که به فرمان او آنان را می کشتید تا آنکه سست شدید و در کار (جنگ و بر سر تقسیم غنایم) با یکدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید (یعنی غنایم را) به شما نشان داد نافرمانی نمودید برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می خواهد، سپس برای آنکه شما را بیازماید از (تعقیب) آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مؤمنان با تفضل است. (152) إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الجَْمْعَانِ إِنَّمَا اسْتزََلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُْمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ(155) (روزی که دو گروه (در احد) با هم رویاروی شدند کسانی که از میان شما (به دشمن) پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره ای از آنچه (از گناه) حاصل کرده بودند شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان درگذشت، زیرا خدا آمرزگار بردبار است. (155) فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنهُْمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فیِ الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلیَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُتَوَکلِِّینَ(159) (پس به (برکت) رحمت الهی با آنان نرمخو (و پرمهر) شدی و اگر تندخود و سختدل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار (ها) با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست می دارد. (159) خداوند متعال در دو آیه نخست تأکید می فرماید که اصحاب را بخشیده است و در آیه سوم از رسول خود نیز می خواهد که او نیز از تقصیرات آنان درگذرد و از خداوند برای آنان استغفار نماید و حتی درکارها با آنان مشورت نماید. خوب، اگر خداوند نه تنها از آنان درگذشته بلکه مشورت با آنان را توصیه می نماید، ببینید چه گناه بزرگی متوجه شما شیعیان است که صحابه را برای امری که خدا و رسولش از آن درگذشته اند، ملامت می کنید؟
- [سایر] آقای مرادی سلام.اول از همه جا داره یک خدا قوت به شما بگم که یک نهضت خوب را شروع کردین.صحبتهای شما در برنامه "مردم ایران سلام" این امیدواری را ایجاد کرده که لااقل نیم ساعتی بنشینیم و این نوید را به خودمان بدهیم که شاید اندکی والدین به خود بیایند. واقعا این مشکل بزرگی است که ما حرف های درست را بر اساس فطرت حقیقت جوی خودمان فقط گوش می کنیم اما هیچ وقت اجازه نمی دهیم که این حرف ها به عینیت در زندگی مون وارد بشود. شما در مورد ازدواج حرف می زنید در حالی که هنوز خیلی ها نمی دانند که ازدواج یعنی چه ؟دستور چه کسیه؟ برای چیه؟ و قطعا فرزندی که به سن شرعی ازدواج رسیده حداقل شعور برای درک این سوالات را داره.ببینید قسمت بزرگی از مشکلات ما از ایمان ماست. نه اینکه من خودم را مقید کرده و بقیه را خارج از آن بدانم این طور نیست.اما وقتی حرف از ایمان می زنیم یعنی یقین و اعتماد.پس ما مسلمانیم و ایمان به دستورات اسلام که همان دستورات خداست داریم. اما متاسفانه خیلی راحت دستورات آن را زیر پا می گذاریم پس چه طور ما مسلمانیم؟ من دختری هستم که با وجود 22 سال سن از نظر والدینم شاید یک بچه بیشتر نباشم. درست است که به پختگی نرسیده ام اما من از جنبه های بسیاری مستقل شده ام. 4 سال در دانشگاه درس خوانده ام .در مورد دینم مطالعه کرده ام وحداقل کاری که در موردش انجام دادم فکرکردن بوده . نمی خواهم با داشتن لیسانس تحصیلات والدینم را زیر سوال ببرم .اما متاسفانه شاید کم سوادی یا بی فکری یا تعصبات بیهوده بخشی از دین ما را هم زیر سوال ببرد.خدا خواندن قرآن که البته با فضیلت است را واجب نکرده تا شاید واقعا هر وقت توانستیم بخوانیم و در آن اندیشه کنیم حتی اگر یک آیه باشد .والدین من قرآن هم می خوانند اما انگار در حد نگاه کردن به صفحات نورانی آن.نمی دانم وقتی در سوره حجرات خدا اهل ایمان را به مسخره نکردن امر می کند چرا کسی نمی پذیرد؟ پدر من اگر اصولا حرف خواستگاری به میان بیاید یا من را مسخره می کنه یا طرف مورد نظر را .چرایش را من هم نمی دانم و اصولا چون شخصیت آدمها محترم است نباید کسی به خانه ما به قصد خواستگاری بیاید تا مورد تمسخر قرار بگیرد و اما مادرم که حتی در بسیاری موارد با من مشورت می کنه اما نمی دانم چرا در مورد ازدواج اصلا من را امین نمی داند.بار ها جلوی من یا دیگران، من را از ازدواج منع کرده هر بار هم به بهانه ای یک بار درس ، یک بار نبودن آدم خوب و ... .حتی وقتی خانمی به مادرم زنگ زد تا به خانه مان بیاین مادرم اصلا آنها را به خانه راه ندادو این موردی بود که من فهمیدم وگرنه در بقیه موارد اصلا من در جریان قرار نمی گیرم. و البته همین مادر من یک مواقعی حتی در جمع از ازدواج نکردن من در مواجهه با ازدواج هم سالانم افسوس می خورد که انگاربقیه به نظرم در مورد من کلی به شبهه می افتند که شاید واقعا من مشکلی دارم .و این دوگانگی و تعارض در رفتار واقعا برای من عجیبه. من دلسوزی مادرم را درک می کنم اما من احتیاج به مستقل شدن دارم کما اینکه تا الان هم خیلی مستقل بوده ام اما من هم دوست دارم تشکیل خانواده بدهم. آقای مرادی شما بهتر از من ،سختی های زندگی یک دختر مجرد را در سنین بالاتر درک می کنید. و البته با یک ازدواج درست هویت کامل می شود و از همه مهمتر آن آرامش و سکونی است که خدا برشمرده. و البته چه امر پسندیده ای که خدا وند وعده ی بی نیازی با فضل خود را داده.اما متاسفانه پدر و مادر با نا آگاهی خودشان آینده فرزندانی مثل من را در هاله ای از ابهام می برند. اقای مرادی من واقعا نگرانم هر روز که می گذرد با توجه به هشداری که شما در موورد کاهش تدریجی شانس ازدواج دختران بیان کردین من واقعا نگرانم.و البته خودتان بهتر می دانید که با تلقی که بسیاری افراد در مورد ازدواج دارند بیان نیاز من به ازدواج باعث کج فهمی فقط در حیطه مسائل جنسی می شود. با توجه به تاکید دینمان بر احسان به والدین من تا جایی که توانستم سعی کردم آنها را راضی کنم و حتی بسیاری از کارهایشان را انجام بدهم و از این امر خوشحالم اما من واقعا درمورد آینده ام نگرانم . من با این پدر و مادر چه کنم؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )