مصلحت گرایی در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی چه جایگاهی دارد؟ آیا مصلحت گرایی به مبانی حکومت و ارزشهای دینی ما خدشه وارد نمیکند و باعث کم رنگ شدن این ارزشها نمیشود؟ برای روشن شدن جایگاه مصلحت گرایی در ساختار حکومتی نظام جمهوری اسلامی توضیح دو نکته لازم است و نکته اول اینکه احکام اسلام از یک نظر به احکام اولیه ( ثابت ) و احکام ثانویه ( متغیر ) و احکام حکومتی تقسیم می شود احکام اولیه یا ثابت احکامی هستند که برای مکلفین در شرایط عادی و بدون در نظر گرفتن عناوین ثانوی و شرایطی همچون اضطرار و حرج وضرر و...وضع شده اند مانند وجوب نماز و روزه و....احکام ثانویه یا متغیر احکامی هستند که با در نظر گرفتن عناوین ثانوی و شرایط استثنایی برای مکلفین وضع شده اند مانند تیمم در حالتی که وضو به جهت ضرر امکان پذیر نیست و جواز خوردن گوشت مردار در حال ضرورت و ترس از تلف شدن و... روشن است که این احکام ( احکام ثانویه ) در طول احکام اولیه اند نه در عرض آنها و تازمانی که اطاعت از احکام اولیه و عمل به آنها امکان پذیر باشد نوبت به احکام ثانویه نمی رسد همچنین احکام اولیه ثابت و دائمی هستند ولی احکام ثانویه متغیر و موقت می باشند .قسم دیگری از احکام، احکام حکومتی هستند که عبارت است از قوانین و مقررات کلی و دستورات اجرای احکام و قوانین اسلام که از سوی رهبری جامعه اسلامی در حوزه مسائل اجتماعی با توجه به حق رهبری با لحاظ (مصلحت )جامعه صادر می شود به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی احکام حکومتی تصمیماتی است که رهبر در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها به حسب مصلحت گرفته و طبق آنها مقرراتی وضع نموده و به اجرا در می آورد مقررات نام برده لازم الاجرا و مانند شریعت دارای اعتبار می باشند ، با این تفاوت که قوانین آسمانی ، ثایت و غیر قابل تغییر و مقررات وضعی قابل تغییر و در ثبات و بقا تابع مصلحتی می باشند که آن ها را به وجود آورده است . ( محمد حسین طباطبایی ، ولایت و زعامت ، ص 83 ، شمس الله ضفر لکی ، فراتر از فتوا ، جایگاه احکام حکومتی در حکومت دینی ، قم: انتشارات عصمت ، 1381، ص 95تا 100)در حقیقت حاکم اسلامی به حکم تخصص در دین شناسی و مقتضیات زمان و مکان و آشنایی به اجرای احکام , مانند هر متخصص دیگری نظرش لازم الرعایه است و همان گونه که تشخیص مصلحت توسط پزشک , مهندس و... از باب اطمینان حجت عقلایی دارد , تشخیص مصالح و مفاسد و حصول اطمینان برای حاکم نیز برای جعل و ثبوت حکم آن کافی است . و در این راستا مجمع تشخیص مصلحت به عنوان کارشناسان مصالح نظام به تشخیص موضوع مصلحت می پردازد آن گاه ولی فقیه و حاکم اسلامی با استفاده از منابع تشریع حکم و قانون , آن را استنباط و صادر می کند.از این رو احکام حکومتی تابع مصالح و مفاسدی هستند که رهبری جامعه اسلامی در اداره امور جامعه تشخیص می دهد و همچون احکام ثانویه موقت می باشند هر چند دایره احکام حکومتی از احکام ثانویه گسترده تر است و ملاک آن مصالح اجتماعی مسلمین و مصالح اسلام است .بنابر این شریعت مشتمل بر احکام اولیه و ثانویه و احکام حکومتی است و دین تنها احکام اولیه نیست از این رو احکام ثانویه و احکام حکومتی نیز در قلمرو شریعت جای دارد و خارج از آن نیست . نکته دوم اینکه احکام گسترده اسلام ، تا زمانی که به مقام عمل و اجرا در نیامده باشند هرگز گرفتار مانع و مزاحمی نمی شوند اما در مقام اجرا به ذلیل آنکه عالم طبیعت و حرکت ، عالم تضاد و مزاحمت است ، دچار تزاحم می گردند . تزاحم به این معناست که در یک زمان ، تحقق دو یا چند دستور دینی امکان پذیر نباشد و اجرای هریک سبب ترک دیگری گردد مانند وجوب نجات غریق و حرمت عبور بدون اجازه از ملک غیر ،در چنین مواردی جز فدا کردن دستور مهم و عمل نمودن به دستور مهم تر چاره ای وجود ندارد و قاعده تقدیم اهم بر مهم قاعده ای عقلی است که همه انسانهای عاقل آن را ادراک می کنند و بدان ملتزم می باشند .رفع تزاحم از احکام اسلامی کاری بسیار دشوار است و دو ویژگی را در شخص رهبر و حاکم اسلامی می طلبد یکی آگاهی به زمان و مصلحت نظام اسلامی و دیگری شناخت حکم مهم تر که در سایه اجتهاد مطلق فقیه و دیگر شرایط لازم او محقق می شود . باید توجه داشت که حکم حاکم اسلامی و فقیه جامع الشرایط ، همگی در حیطه اجرای احکام الهی است نه در اصل احکام و اگر در موارد تزاحم طبق حکم ولی فقیه انجام یک واجب بر ترک یک حرام مقدم می شود از باب تغییر احکام نیست اگر طبیب حاذق و دلسوز شخصی را از استفاده برخی خوردنی ها ی حلال منع می کند و یا در موردی که علاج در مصرف داروی نجس و حرام است دستور خوردن آن را می دهد در این موارد آن طبیب نه حلال را حرام کرده است و نه حرام و نجس را حلال و پاک گردانیده بلکه او فقط ضرورت نخوردن حلال مشخص یا خوردن حرام معین را بیان می کند و از روی اضطرار خوردن یا نخوردن آن ها را دستور می دهد و این دستورها تنها در محدوده عمل است نه در محدوده علم و حکم شرعی فقیه جامع الشرایط نیز هیچ دخالتی در محدوده قانونگذاری و جعل احکام دینی ندارد و نمی تواند به مصلحت خود آنها را کم یا زیاد کند آنچه در اختیار اوست اجرای قوانین الهی است که اگر این قوانین بدون تزاحم قابل اجرا باشند مشکلی وجود ندارد و هیچ حکمی از احکام الهی حتی به صورت موقت تعطیل نمی شود اما اگر اجرای یک قانون منجر به تزاحم ان قانون با قوانین دیگر شد ولی فقیه بر اساس مصلحت نظام اسلامی و نیز بر اساس جایگاه هر حکم از نظر اهمیت حکم برتر و مهم تر را مقدم می دارد و آن را اجرا می کند و حکم مزاحم با آن را به طور موقت و تا زمانی که تزاحم وجود دارد تعطیل می نماید و پس از رفع تزاحم بلافاصله حکم تعطیل شده را به اجرا در خواهد آورد از این رو حاکم اسلامی در عصر غیبت همانند دیگر مسلمانان بنده محض و تسلیم مطلق قوانین خداست و برای اجرای همه جانبه آن قوانین تلاش می کند و اگر در موارد تزاحم یکی از احکام را تعطیل می کند اولا بر اساس قاعده عقلی و نقلی تقدیم اهم بر مهم است و ثانیا تعطیل حکم به معنای اجرا نشدن آن به طور موقت است و هیچگاه سبب تغییر در احکام خداوند نمی شود. ولی فقیه موظف است نظام اسلامی را برای اجرای احکام اسلامی تشکیل دهد و برای این منظور اگر حکمی از احکام را مانع اصل نظام اسالامی و مضر به حال مسلمانان دانست موقتا آن را تعطیل می نماید ( عبد الله جوادی آملی ، ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، قم: نشر اسراء ، 1379، ص 246 و247) با روشن شدن این دو نکته جایگاه مصلحت گرایی در حکومت اسلامی آشکار می گردد با این توضیح که مصلحت در دایره احکام شرعیه قرار دارد و چیزی بیرون از آن نیست , زیرا شریعت و احکام دین تنها به احکام اولیه محدود نمی گردد و احکام ثانویه و احکام حکومتی نیز که بر مصلحت استوار است در قلمرو احکام شریعت قرار دارند علاوه بر اینکه احکام حکومتی و تقدم مصالح جامعه در چارچوب موازین شرعی و با توجه به احکام اولیه , ثانویه و غیر آن صورت می پذیرد ؛ یعنی اگر مصلحت اقتضای حکم اولی داشته باشد بر حاکم لازم است تا آن حکم را صادر کند و اگر اقتضای حکم ثانوی را دارد نیز بر او صدور حکم ثانوی لازم است و در غیر این صورت حکم حکومتی بر اساس مصالح جامعه اسلامی بر پایه موازین شرعی صادر می شود ( مجموعه مقالات ,امام خمینی و حکومت اسلامی , احکام حکومتی و مصلحت ,تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره , 1378, جایگاه مصلحت در حکومت ولایی , عبد الحسین خسرو پناه , ص 250) به عبارت دیگر مصلحت همواره باید در طول احکام و اصول شریعت باشد , چرا که مصلحت برای حفظ اصول و اجرای احکام است , نه برای تعطیل کردن و یا تحت الشعاع قرار دادن آن . بنابر این از آنجا که مصلحت گرایی در چارچوب موازین شرعی است و در طول احکام دین قرار دارد و نه در عرض آن و بدون ملاک و معیار نمی باشد و از سوی فقیه ای صادر می گردد که دین شناس بوده و در استنباط احکام شریعت تخصص دارد , نه تنها موجب کم رنگ شدن ارزشها و خدشه به مبانی دینی نمی شود , که بیانگر پویایی و جامعیت دین در زمینه مدیریت جامعه در شرایط گوناگون می باشد .(برای اطلاع بیشتر به منابع زیر مراجعه شود ؛ امام خمینی و حکومت اسلامی , احکام حکومتی و مصلحت , مجموعه مقالات , تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره - بررسی فقهی و حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام , محمد صادق شریعتی , قم: دفتر تبلیغات اسلامی - تحلیل مبانی فقهی و حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام , سید حسین هاشمی , قم: مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه قم - مجمع تشخیص مصلحت نظام , علی احمدی , تهران : مرکز اسناد انقلاب اسلامی ) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 4/100120641)
مصلحت گرایی در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی چه جایگاهی دارد؟ آیا مصلحت گرایی به مبانی حکومت و ارزشهای دینی ما خدشه وارد نمیکند و باعث کم رنگ شدن این ارزشها نمیشود؟
مصلحت گرایی در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی چه جایگاهی دارد؟ آیا مصلحت گرایی به مبانی حکومت و ارزشهای دینی ما خدشه وارد نمیکند و باعث کم رنگ شدن این ارزشها نمیشود؟
برای روشن شدن جایگاه مصلحت گرایی در ساختار حکومتی نظام جمهوری اسلامی توضیح دو نکته لازم است و نکته اول اینکه احکام اسلام از یک نظر به احکام اولیه ( ثابت ) و احکام ثانویه ( متغیر ) و احکام حکومتی تقسیم می شود احکام اولیه یا ثابت احکامی هستند که برای مکلفین در شرایط عادی و بدون در نظر گرفتن عناوین ثانوی و شرایطی همچون اضطرار و حرج وضرر و...وضع شده اند مانند وجوب نماز و روزه و....احکام ثانویه یا متغیر احکامی هستند که با در نظر گرفتن عناوین ثانوی و شرایط استثنایی برای مکلفین وضع شده اند مانند تیمم در حالتی که وضو به جهت ضرر امکان پذیر نیست و جواز خوردن گوشت مردار در حال ضرورت و ترس از تلف شدن و... روشن است که این احکام ( احکام ثانویه ) در طول احکام اولیه اند نه در عرض آنها و تازمانی که اطاعت از احکام اولیه و عمل به آنها امکان پذیر باشد نوبت به احکام ثانویه نمی رسد همچنین احکام اولیه ثابت و دائمی هستند ولی احکام ثانویه متغیر و موقت می باشند .قسم دیگری از احکام، احکام حکومتی هستند که عبارت است از قوانین و مقررات کلی و دستورات اجرای احکام و قوانین اسلام که از سوی رهبری جامعه اسلامی در حوزه مسائل اجتماعی با توجه به حق رهبری با لحاظ (مصلحت )جامعه صادر می شود به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی احکام حکومتی تصمیماتی است که رهبر در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها به حسب مصلحت گرفته و طبق آنها مقرراتی وضع نموده و به اجرا در می آورد مقررات نام برده لازم الاجرا و مانند شریعت دارای اعتبار می باشند ، با این تفاوت که قوانین آسمانی ، ثایت و غیر قابل تغییر و مقررات وضعی قابل تغییر و در ثبات و بقا تابع مصلحتی می باشند که آن ها را به وجود آورده است . ( محمد حسین طباطبایی ، ولایت و زعامت ، ص 83 ، شمس الله ضفر لکی ، فراتر از فتوا ، جایگاه احکام حکومتی در حکومت دینی ، قم: انتشارات عصمت ، 1381، ص 95تا 100)در حقیقت حاکم اسلامی به حکم تخصص در دین شناسی و مقتضیات زمان و مکان و آشنایی به اجرای احکام , مانند هر متخصص دیگری نظرش لازم الرعایه است و همان گونه که تشخیص مصلحت توسط پزشک , مهندس و... از باب اطمینان حجت عقلایی دارد , تشخیص مصالح و مفاسد و حصول اطمینان برای حاکم نیز برای جعل و ثبوت حکم آن کافی است . و در این راستا مجمع تشخیص مصلحت به عنوان کارشناسان مصالح نظام به تشخیص موضوع مصلحت می پردازد آن گاه ولی فقیه و حاکم اسلامی با استفاده از منابع تشریع حکم و قانون , آن را استنباط و صادر می کند.از این رو احکام حکومتی تابع مصالح و مفاسدی هستند که رهبری جامعه اسلامی در اداره امور جامعه تشخیص می دهد و همچون احکام ثانویه موقت می باشند هر چند دایره احکام حکومتی از احکام ثانویه گسترده تر است و ملاک آن مصالح اجتماعی مسلمین و مصالح اسلام است .بنابر این شریعت مشتمل بر احکام اولیه و ثانویه و احکام حکومتی است و دین تنها احکام اولیه نیست از این رو احکام ثانویه و احکام حکومتی نیز در قلمرو شریعت جای دارد و خارج از آن نیست . نکته دوم اینکه احکام گسترده اسلام ، تا زمانی که به مقام عمل و اجرا در نیامده باشند هرگز گرفتار مانع و مزاحمی نمی شوند اما در مقام اجرا به ذلیل آنکه عالم طبیعت و حرکت ، عالم تضاد و مزاحمت است ، دچار تزاحم می گردند . تزاحم به این معناست که در یک زمان ، تحقق دو یا چند دستور دینی امکان پذیر نباشد و اجرای هریک سبب ترک دیگری گردد مانند وجوب نجات غریق و حرمت عبور بدون اجازه از ملک غیر ،در چنین مواردی جز فدا کردن دستور مهم و عمل نمودن به دستور مهم تر چاره ای وجود ندارد و قاعده تقدیم اهم بر مهم قاعده ای عقلی است که همه انسانهای عاقل آن را ادراک می کنند و بدان ملتزم می باشند .رفع تزاحم از احکام اسلامی کاری بسیار دشوار است و دو ویژگی را در شخص رهبر و حاکم اسلامی می طلبد یکی آگاهی به زمان و مصلحت نظام اسلامی و دیگری شناخت حکم مهم تر که در سایه اجتهاد مطلق فقیه و دیگر شرایط لازم او محقق می شود . باید توجه داشت که حکم حاکم اسلامی و فقیه جامع الشرایط ، همگی در حیطه اجرای احکام الهی است نه در اصل احکام و اگر در موارد تزاحم طبق حکم ولی فقیه انجام یک واجب بر ترک یک حرام مقدم می شود از باب تغییر احکام نیست اگر طبیب حاذق و دلسوز شخصی را از استفاده برخی خوردنی ها ی حلال منع می کند و یا در موردی که علاج در مصرف داروی نجس و حرام است دستور خوردن آن را می دهد در این موارد آن طبیب نه حلال را حرام کرده است و نه حرام و نجس را حلال و پاک گردانیده بلکه او فقط ضرورت نخوردن حلال مشخص یا خوردن حرام معین را بیان می کند و از روی اضطرار خوردن یا نخوردن آن ها را دستور می دهد و این دستورها تنها در محدوده عمل است نه در محدوده علم و حکم شرعی فقیه جامع الشرایط نیز هیچ دخالتی در محدوده قانونگذاری و جعل احکام دینی ندارد و نمی تواند به مصلحت خود آنها را کم یا زیاد کند آنچه در اختیار اوست اجرای قوانین الهی است که اگر این قوانین بدون تزاحم قابل اجرا باشند مشکلی وجود ندارد و هیچ حکمی از احکام الهی حتی به صورت موقت تعطیل نمی شود اما اگر اجرای یک قانون منجر به تزاحم ان قانون با قوانین دیگر شد ولی فقیه بر اساس مصلحت نظام اسلامی و نیز بر اساس جایگاه هر حکم از نظر اهمیت حکم برتر و مهم تر را مقدم می دارد و آن را اجرا می کند و حکم مزاحم با آن را به طور موقت و تا زمانی که تزاحم وجود دارد تعطیل می نماید و پس از رفع تزاحم بلافاصله حکم تعطیل شده را به اجرا در خواهد آورد از این رو حاکم اسلامی در عصر غیبت همانند دیگر مسلمانان بنده محض و تسلیم مطلق قوانین خداست و برای اجرای همه جانبه آن قوانین تلاش می کند و اگر در موارد تزاحم یکی از احکام را تعطیل می کند اولا بر اساس قاعده عقلی و نقلی تقدیم اهم بر مهم است و ثانیا تعطیل حکم به معنای اجرا نشدن آن به طور موقت است و هیچگاه سبب تغییر در احکام خداوند نمی شود. ولی فقیه موظف است نظام اسلامی را برای اجرای احکام اسلامی تشکیل دهد و برای این منظور اگر حکمی از احکام را مانع اصل نظام اسالامی و مضر به حال مسلمانان دانست موقتا آن را تعطیل می نماید ( عبد الله جوادی آملی ، ولایت فقیه ، ولایت فقاهت و عدالت ، قم: نشر اسراء ، 1379، ص 246 و247) با روشن شدن این دو نکته جایگاه مصلحت گرایی در حکومت اسلامی آشکار می گردد با این توضیح که مصلحت در دایره احکام شرعیه قرار دارد و چیزی بیرون از آن نیست , زیرا شریعت و احکام دین تنها به احکام اولیه محدود نمی گردد و احکام ثانویه و احکام حکومتی نیز که بر مصلحت استوار است در قلمرو احکام شریعت قرار دارند علاوه بر اینکه احکام حکومتی و تقدم مصالح جامعه در چارچوب موازین شرعی و با توجه به احکام اولیه , ثانویه و غیر آن صورت می پذیرد ؛ یعنی اگر مصلحت اقتضای حکم اولی داشته باشد بر حاکم لازم است تا آن حکم را صادر کند و اگر اقتضای حکم ثانوی را دارد نیز بر او صدور حکم ثانوی لازم است و در غیر این صورت حکم حکومتی بر اساس مصالح جامعه اسلامی بر پایه موازین شرعی صادر می شود ( مجموعه مقالات ,امام خمینی و حکومت اسلامی , احکام حکومتی و مصلحت ,تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره , 1378, جایگاه مصلحت در حکومت ولایی , عبد الحسین خسرو پناه , ص 250) به عبارت دیگر مصلحت همواره باید در طول احکام و اصول شریعت باشد , چرا که مصلحت برای حفظ اصول و اجرای احکام است , نه برای تعطیل کردن و یا تحت الشعاع قرار دادن آن . بنابر این از آنجا که مصلحت گرایی در چارچوب موازین شرعی است و در طول احکام دین قرار دارد و نه در عرض آن و بدون ملاک و معیار نمی باشد و از سوی فقیه ای صادر می گردد که دین شناس بوده و در استنباط احکام شریعت تخصص دارد , نه تنها موجب کم رنگ شدن ارزشها و خدشه به مبانی دینی نمی شود , که بیانگر پویایی و جامعیت دین در زمینه مدیریت جامعه در شرایط گوناگون می باشد .(برای اطلاع بیشتر به منابع زیر مراجعه شود ؛ امام خمینی و حکومت اسلامی , احکام حکومتی و مصلحت , مجموعه مقالات , تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره - بررسی فقهی و حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام , محمد صادق شریعتی , قم: دفتر تبلیغات اسلامی - تحلیل مبانی فقهی و حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام , سید حسین هاشمی , قم: مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه قم - مجمع تشخیص مصلحت نظام , علی احمدی , تهران : مرکز اسناد انقلاب اسلامی ) (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 4/100120641)
- [سایر] سلام.درمورد انقلاب اسلامی،بالفرض قبول کنیم که این حرکت،مانند بسیاری از حرکات عدالتخواهانه بوده باشد،با این تفاوت که به رهبری عالم دینی و با اهداف الهی هدایت شده و رنگ مذهبی دارد. حال چه دلیلی داریم که این انقلاب باید به حکومت جهانی امام زمان،عج،متصل شود؟با اینهمه فاصله که از شعارهای اولیه انقلاب و امام راحل،قدس، گرفته ایم چگونه باز هم اصرار داریم هنوز در مسیر اصیل انقلاب و زمینه سازی ظهور هستیم؟آیا خونبهای شهدا،فقط نام جمهوری اسلامی است؟البته منکر همه خوبیها نیستم ولی چگونه با وجود این مقدار انحراف از معیارها،باز هم اینقدر شعار میدهیم؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )