باسلام چرا آمریکا از اسرائیل دفاع می کند؟ منافع اسرائیل برای آمرریکا چیست؟ دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس شما با این مرکز،دفاع آمریکا از اسرائیل در اصل به روابط دو سویه ای باز می گردد که میان منافع آمریکا با صهیونیست ها وجود دارد.به عبارت دیگر بین این دو کشور رابطه وابستگی متقابل وجود دارد.اصطلاح (قدرت یهود در آمریکا) تعبیری است که بهویژه در کشورهای اسلامی برای توضیح علل جانبداریهای آمریکا از اسرائیل مورد استفاده قرار میگیرد. همین اصطلاح در دیگر مناطق نیز بهطور کلی برای توضیح نفوذ سیاسی یهودیان در روند شکلگیری سیاست خارجی آمریکا در برخی زمینهها، خصوصا مسائل خاورمیانه، به کار میرود. لابی رسمی یهود در آمریکا بهطور اخص شامل چند گروه فشار معدود، اما پرقدرتی است که رسما به ثبت رسیده و وظیفه خود را تاثیرگذاری بر تصمیمات هیئت حاکمه آمریکا در رابطه با اسرائیل اعلام کردهاند. در حالیکه لابی یهود در آمریکا به معنای اعم، شامل سازمانها، گروههای اجتماعی و جریانهایی اعم از یهودی و غیریهودی است که مستقیم و غیرمستقیم تلاش گستردهای را برای تاثیرگذاری بر تصمیمگیریهای سیاسی در واشنگتن با هدف تامین منافع اسرائیل صورت میدهند. به عبارت دیگر، یهودیان آمریکا دارای سازمانها و تشکلهای عدیده و نیرومندی هستند که تحت عنوان کلی لابی قابل دستهبندی نیستند. شمار کثیری از این تشکلها صرفا به حفظ اتحاد عمل یهودیان در ارتباط با طیف وسیعی از امور از جمله تشویق آنها به شرکت در فعالیتهای سیاسی محلی، منطقهای و فدرال مشغولند. ضمن آن که قدرت یهودیان در آمریکا محدود به عملکرد یهودیان نیست. گروههای دیگری نیز در آمریکا وجود دارند که بدون این که اعضای آنها را یهودیان تشکیل داده باشند، عملا و گاه بیش از گروههای یهودی در حفظ منافع اسرائیل کوشا هستند. در این رابطه مسیحیان دست راستی (که به مسیحیان صهیونیست نیز شهرت دارند) و نیز محافظهکاران نو قابل ذکرند. اگرچه نقش لابی یهود و طرفداران غیریهودی اسرائیل در آمریکا بسیار مهم، موثر و حتی در مقاطعی تعیینکننده بوده، اما به نظر میرسد که منافع استراتژیک آمریکا نیز نقش تعیینکنندهای در تداوم سیاستهای آمریکا در قبال اسرائیل داشته است. اگر قدرت یهود تنها در قدرت مالی، تشکیلاتی و سیاسی طرفداران اسرائیل در آمریکا ریشه داشت، حمایت آمریکا از اسرائیل میبایست تابع قدرت لابی یهود در آمریکا میبود و متناسب با افزایش آن رشد میکرد. حال آن که در عمل چنین نبوده است. کمک آمریکا به اسرائیل در طول اولین دهه تاسیس آن کشور همانطور که دیده شده بسیار اندک بود و شامل کمکهای نظامی نمیشد. اگرچه روابط آمریکا و اسرائیل در دوره کندی تا حدی توسعه یافت، اما در واقع حمایت جدی و گسترده آمریکا از اسرائیل با فروش گسترده سلاح و کمکهای چند میلیارد دلاری سالانه به دوره نیکسون از حزب جمهوریخواه برمیگردد. نیکسون اولین رئیسجمهوری بود که اسرائیل را یک دارایی استراتژیک برای آمریکا در دوره جنگ سرد توصیف کرد. در دوره او بود که آمریکا جای فرانسه را بهعنوان بزرگترین تامینکننده سلاح برای اسرائیل گرفت.چنین تحولاتی در دوره نیکسون، رابطه با اسرائیل را به موضوع مهمی در واشنگتن تبدیل کرد و در نتیجه آن حامیان آمریکایی اسرائیل به بازیگران مهمی در پایتخت آمریکا تبدیل شدند و امکانات بیشتری برای توسعه فعالیتهای خود به دست آوردند. بیتردید حفظ امنیت اسرائیل هرگز نمیتوانسته تنها هدف روابط ویژه میان آمریکا و اسرائیل باشد؛ چرا که در غیر این صورت آمریکا میتوانست به تلاش برای حفظ توازن نظامی و استراتژیک میان اسرائیل از یک سو و مجموعه کشورهای عربی از سوی دیگر بسنده کند. این در حالی است که دولتهای مختلف در آمریکا از هر دو حزب همواره اتفاقنظر داشتهاند که اسرائیل باید نسبت به کشورهای عربی از برتری کیفی در فناوری نظامی برخوردار باشد. در واقع ورای امنیت اسرائیل میبایست علت مهمتر حمایتهای گسترده آمریکا از اسرائیل را در نقشی که اسرائیل همواره برای آمریکا در منطقه ایفا کرده، جستجو کرد. بعد از جنگ سرد ارتش اسرائیل بهعنوان یک ارتش باثبات در منطقه برای آمریکا مطرح بود و کمک به آن پیوسته در دستور کار قرار داشته است. طبعا لابی یهود و بهطور کلی لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا (اعم از یهود و غیریهود)، نقش بسیار مهم و در مقاطعی تعیینکننده در تقویت و استمرار این روابط داشته است. عناصر تشکیلدهنده این لابی در آمریکا از خود بهعنوان شهروندانی که حق تشکل و تلاش برای پیشبرد منافع و نظراتشان را دارند، یاد میکنند و زمینههای موجود در آمریکا امکان داده است تا آنها حداکثر استفاده ممکن را از ابزارها و اهرمهای موجود در یک نظام دموکراتیک برای پیشبرد نظراتشان ببرند. در پایان به منظور تکمیل این بحث مقاله ای خدمت شما تقدیم می گردد که امید است راهگشا باشد: آمریکا در کمکهای عظیم مالی و نظامی خود به اسرائیل، حد و مرزی نمیشناسد و هیچ شروطی را هم برای آن تعیین نمیکند؛ اگر این مساعدتها به سایر کشورها به صورت اقساط سه ماهه صورت میگیرد و اگر از آنها خواسته میشود، وجوه دریافت شده خود را در ایالات متحده هزینه کنند، اسرائیل از همه این قیودات رها است. این حمایت گسترده، که البته باید پشتیبانی کامل دیپلماتیک و رسانهای را هم بدان افزود، با چه منطقی صورت میگیرد؟ نویسنده، دلایلی را که محافل صهیونیست آمریکایی مطرح میکنند، یکی یکی نقد میکند و نهایتاً نتیجه میگیرد، هیچ دلیل استراتژیکی و یا الزامات به اصطلاح اخلاقی نمیتواند توجیهکننده این حجم مساعدات به اسرائیل باشد مگر اینکه بگوییم، لابی قدرتمند صهیونیست در آمریکا پشت این جریانات است. در طی چند دهه گذشته و به ویژه از زمان جنگ شش روزه سال 1967، نقطه ثقل سیاست خاورمیانهای ایالات متحده آمریکا، رابطه این کشور با اسرائیل بوده است. ترکیب حمایت بیدریغ از اسرائیل و تلاشهای مرتبط با گسترش (دموکراسی) در سراسر این منطقه، باعث برافروخته شدن افکار عمومی اعراب و دنیای اسلام شده و امنیت نه تنها آمریکا بلکه بقیه جهان را هم به خطر انداخته است. این وضعیت در تاریخ سیاسی آمریکا معادلی ندارد؛ چرا آمریکا امنیت خود و بسیاری از متحدانش را به خاطر منافع یک دولت دیگر (اسرائیل) رها میکند؟ ممکن است فرض شود که پیوستگی میان این دو دولت براساس منافع استراتژیک مشترک است و یا الزامات اخلاقی، آمریکا را به این کار وا میدارد؛ ولی هیچ توضیحی نمیتواند حمایت مادی و دیپلماتیک بیدریغ آمریکا از اسرائیل را توجیه نماید. در مقابل، نفوذ سلطهگرانه سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه، تماماً ریشه در سیاست داخلی این کشور دارد و به ویژه با فعالیتهای (لابی اسرائیل) مرتبط است. تاکنون همه گروههای دارای منافع خاص، در سیاست خارجی آمریکا انحراف ایجاد کردهاند، اما هیچ گروه ذینفوذی این انحراف را تا آنجا ایجاد نکرده که آمریکا از مسیر منافع ملی خود فاصله بگیرد و در همین حال، دولت مردم را متقاعد کند که منافع این کشور و اسرائیل کاملاً یکی است. از زمان جنگ اکتبر سال 1973، واشنگتن از اسرائیل در همان سطحی که از هر کشور دیگری هم پشتیبانی مینمود حمایت میکرد. از سال 1976، این حمایتها شامل پرداخت سالانه کمکهای عظیم و مستقیم اقتصادی و نظامی شد و این در مجموع، بزرگترین کمکی بود که از زمان جنگ جهانی دوم صورت میگرفت و به راحتی بالغ بر 140 میلیارد دلار میگردید. اسرائیل حدود سه میلیارد دلار کمک مستقیم را هر سال دریافت میکرد که تقریباً شامل یک پنجم بودجه کمکهای خارجی و ارزش آن حدود 500 دلار برای هر فرد اسرائیلی بود. این سخاوتمندی زمانی برجسته میشود که بدانیم، اسرائیل اکنون با درآمد سرانه تقریباً برابر با کره جنوبی یا اسپانیا، جزو کشورهای صنعتی ثروتمند محسوب میشود. دیگر کشورهای دریافت کننده کمک، پولشان را به صورت اقساط سه ماهه دریافت میکنند؛ اما اسرائیل تمام کمکها را در آغاز هر سال مالی یکجا دریافت میکند و بدین ترتیب، میتواند سود عظیمی را نیز نصیب خود کند. از بسیاری از دریافت کنندگان کمکهای نظامی خواسته میشود که همه پولهای دریافتی خود را در آمریکا خرج کنند، اما به اسرائیل اجازه داده میشود که تقریباً 25% این کمکها را به یارانه بخش صنعتی صنایع دفاعی خود اختصاص دهد. اسرائیل تنها دریافت کننده کمکی است که مجبور نیست در مورد نحوه هزینه کردن آن توضیح دهد و همین امر سبب میشود که جلوگیری از صرف این پولها در مواردی که ظاهراً آمریکا مخالف آن است، مثل شهرکسازی در کرانه باختری، عملاً غیرممکن گردد. علاوه بر این، آمریکا حدود سه میلیارد دلار برای توسعه سیستمهای تسلیحاتی اسراییل کمک میکند و زمینه را برای این رژیم جهت دستیابی به سلاحهای فوق پیشرفته مثل هلیکوپترهای (بلکهاوک) و جتهای (اف - 16) فراهم میسازد. بالاخره اینکه، آمریکا به اسرائیل اطلاعات جاسوسیای میدهد که از دادن آن به همپیمانانش در ناتو نیز خودداری مینماید و چشم خود را در مورد تلاشهای اسرائیل برای دستیابی به سلاحهای هستهای نیز بسته است. حمایت دیپلماتیک واشنگتن از اسرائیل از سال 1982، آمریکا 32 قطعنامه شورای امنیت را که اسرائیل را محکوم میکرد، وتو نمود و این تعداد، بیش از مجموع وتوهایی است که توسط دیگر اعضای شورای امنیت صورت گرفته است. آمریکا جلوی تلاشهای کشورهای عربی را برای نام بردن از زرادخانه هستهای اسرائیل در پیشنویس آژانس بینالمللی انرژی اتمی گرفت. ایالات متحده در زمان جنگ در صدد نجات اسرائیل برمیآید و در مذاکرات صلح هم جانب اسرائیل را میگیرد. دولت نیکسون از اسرائیل در مقابل خطر مداخله شوروی حمایت نمود و در خلال جنگ اکتبر، به این رژیم کمکهای تدارکاتی کرد. واشنگتن در مذاکراتی که به پایان این جنگ انجامید، وارد شد و نقش کلیدی را در مذاکرات قبل و بعد از پیمان اسلو در سال 1993 بازی کرد. در هر کدام از موارد بالا، اختلاف میان مقامات آمریکایی و اسرائیلی، لحظهای بود و آمریکا پیوسته از موضع اسرائیل حمایت میکرد. یک آمریکایی شرکت کننده در مذاکرات کمپ دیوید سال 2000، بعداً گفت: (در بسیاری از مواقع، ما مثل وکیل اسرائیل عمل میکردیم.) بالاخره اینکه، هدف جاهطلبانه دولت بوش در تغییر شکل خاورمیانه، تا حدودی به تقویت جایگاه استراتژیک اسرائیل مربوط میشود. این سخاوتمندی فوقالعاده زمانی میتواند توجیه شود که اسرائیل را یک سرمایه استراتژیک و حیاتی بدانیم و یا حمایت آمریکا از آن را به خاطر الزامات اخلاقی توجیه کنیم. اما هیچ توضیحی در این مورد قانع کننده نیست. ممکن است از این مسأله دفاع شود که اسرائیل در طی دوران جنگ سرد، یک سرمایه و پشتیبان برای آمریکا بود. اسرائیل به عنوان نماینده آمریکا، پس از سال 1967 جلوی توسعهطلبی شوروی در منطقه را گرفت و شکستهای خفتباری را متوجه نمایندگان شوروی مثل مصر و سوریه نمود. اسرائیل گاهی از دیگر همپیمان آمریکا (مثل شاه حسین اردن) نیز حمایت مینمود و ارتش آن، مسکو را مجبور کرد تا بیشتر حمایتهایش را متوجه نمایندگان خود کند. اسرائیل همچنین اطلاعات جاسوسی مفیدی را در مورد تواناییهای شوروی به آمریکا ارایه کرد. به هرحال، حمایت از اسرائیل در آن زمان چندان هم ارزان تمام نشد و روابط میان آمریکا و دنیای عرب را پیچیده کرد. به عنوان مثال، تصمیم برای اعطای 2/2 میلیارد دلار به عنوان کمک نظامی اضطراری در خلال جنگ اکتبر به اسرائیل، باعث شد که اوپک دست به تحریم نفتی بزند و از این بابت خسارات قابل توجهی متوجه اقتصاد غرب شد. در همه این موارد، نیروهای مسلح اسرائیل در موقعیتی نبودند که از منافع آمریکا در منطقه حمایت کنند. به عنوان مثال، در زمانی که انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 نگرانیهایی را درباره امنیت فرآوردههای نفتی ایجاد نمود، آمریکا نمیتوانست به اسرائیل اتکا کند و در عوض مجبور شد که خودش دست به استقرار نیروهای واکنش سریع بزند. جنگ نخست خلیج (فارس) وضعیتی را ایجاد نمود که میرفت تا اسرائیل تبدیل به یک وزنه استراتژیک شود. آمریکا نمیتوانست از پایگاههای اسرائیل بدون آنکه ائتلاف ضدعراق به هم بریزد استفاده کند و مجبور شده بود، منابع را طوری به کار بگیرد (مثل موشکهای پاتریوت) که اسرائیل را از انجام هر اقدامی که به ائتلاف علیه صدام حسین لطمه بزند، باز دارد. تاریخ دوباره در سال 2003 تکرار شد: هر چند اسرائیل مشتاق بود که به خاطر آمریکا به عراق حمله کند، اما بوش نمیتوانست بدون آنکه جبهه مخالفان عرب در هم ریزد، از اسرائیل در خواست کمک کند. بدین ترتیب، اسرائیل یک بار دیگر در کناری ایستاد. حمایت آمریکا از اسرائیل در آغاز دهه 1990 و حتی پس از 11 سپتامبر به صورتی گستردهتر و با این ادعا توجیه میشد که هر دو دولت توسط گروههای تروریستی که ریشه در دنیای عرب و اسلام دارند، تهدید میشوند و (دولتهای سرکش) از این گروهها حمایت میکنند و در پی دسترسی به سلاحهای کشتار جمعی هستند. موضع مذکور فقط بدین خاطر اتخاذ نشد که واشنگتن دست اسرائیل را در برخورد با فلسطینیها باز بگذارد و آن را تحت فشار بگذارد تا امتیاز بگیرد و همه مبارزان فلسطینی را زندانی کند یا بکشد، بلکه آمریکا میخواست به سمت کشورهایی چون ایران و سوریه هم برود. بدین ترتیب، به نظر میرسید که اسرائیل برای آمریکا در جنگ علیه ترور، تبدیل به یک هم پیمان مهم شده است، زیرا دشمنان او دشمنان آمریکا هم بودند. در حقیقت، اسرائیل مدیون جنگ علیه ترور و طالب برخورد گستردهتری با دولتهای به اصطلاح سرکش بود. (تروریسم) تنها در حوزه مخاصمه محدود نمیشود، بلکه تاکتیکی است که توسط یک جبهه گسترده گروههای سیاسی به کار گرفته شده است. سازمانهای تروریستی که اسرائیل را تهدید میکنند، برای ایالات متحده تهدید محسوب نمیشوند، مگر در زمانی که علیه آنها مداخله نماید (مثل مداخله در لبنان در سال 1982)؛ علاوه بر این، انتفاضه فلسطینی، خشونتی تصادفی و یکباره نیست که مستقیماً اسرائیل یا (غرب) را هدف قرار دهد؛ این امر تا حدود زیادی واکنش به تلاش همیشگی اسرائیل برای ایجاد شهرک در کرانه غربی و نوار غزه است. چیزی که اهمیت بیشتری دارد، توجه به این موضوع است که اسرائیل و آمریکا به خاطر این در مورد خطر تروریسم شریک هستند که دارای سابقه روابطی سببساز بودهاند: آمریکا بدین خاطر با مشکل تروریسم مواجه است که در وجه خوشبینانهاش، یک متحد نزدیک اسرائیل است، نه چیز دیگر. حمایت از اسرائیل، تنها دلیل تروریسم بر ضدآمریکا نیست، بلکه بخش مهمی از آن است و همین، جنگ علیه ترور را مشکل میکند. شکی نیست که محرک بسیاری از رهبران القاعده، مثل اسامه بن لادن، حضور اسرائیل در بیتالمقدس و گرفتاری فلسطینیها است. پشتیبانی بیقید و شرط آمریکا از اسرائیل، حمایت مردمی از تندروها (گروههای استقلالطلب) و جذب داوطلبان را آسان میسازد. آنهایی که به اصطلاح دولتهای سرکش در خاورمیانه خوانده میشوند، برای منافع حیاتی ایالات متحده یک تهدید مهلک محسوب نمیشوند و به همان مقدار که برای اسرائیل تهدید هستند، برای آمریکا نیستند. حتی اگر این دولتها سلاحهای هستهای به دست بیاورند - چیزی که ظاهراً امری نامطلوب است - نه آمریکا و نه اسرائیل را تهدید نمیکند؛ زیرا تهدید کننده نمیتواند بدون دریافت پاسخی خردکننده، تهدیدش را عملی نماید. خطر تحویل سلاح هستهای به تروریستها هم معادلهای دور از ذهن است، زیرا یک دولت مستقل نمیتواند مطمئن باشد که این انتقال برملا نمیشود یا پس از آن، سرزنش و تنبیه نمیشود. داشتن رابطه با اسرائیل، عملاً برخورد آمریکا با این دولتها را با مشکل بیشتری مواجه میکند. زرادخانه هستهای اسرائیل، از جمله دلایل برخی از همسایگان آن در داشتن سلاحهای هستهای است و ترساندن آنها به تغییر رژیمشان، صرفاً به این میل دامن میزند. آخرین دلیل در مورد سؤال برانگیز بودن ارزش استراتژیک اسرائیل این است که رفتار آنها مثل یک متحد صادق نیست. مقامات اسرائیلی بعضا خواستههای آمریکا را نادیده میگیرند و به قولهایشان عمل نمیکنند (مثل تعهد به توقف شهرکسازی و خودداری از (ترورهای هدفمند) رهبران فلسطینی). اسرائیل تکنولوژی حساس نظامی را از رقبای بالقوهای چون چین به دست میآورد، چیزی که بازرس کل وزارت خارجه آن را (یک الگوی سیستماتیک و در حال رشد نقل و انتقال غیرمجاز) خواند. طبق گزارش اداره بازرسی کل، اسرائیل همچنین (بیشترین عملیات جاسوسی را علیه آمریکا، در مقایسه با دیگر متحدان این کشور، انجام داد.) علاوه بر مورد جاناتان پولاد، که مقادیر زیادی از اطلاعات طبقهبندی شده را در اوایل دهه 1980 به اسرائیل منتقل کرد (و طبق گزارش، این اطلاعات به اتحاد شوروی هم انتقال مییافت تا این کشور نیز ویزاهای بیشتری را جهت خروج یهودیان از این کشور صادر نماید)، در سال 2004 نیز زمانی که فاش شد یک مقام کلیدی پنتاگون به نام دلاری فارنکلین اطلاعات طبقهبندی شده را به یک دیپلمات اسرائیلی منتقل کرده است، جنجال تازهای برپا شد. اسرائیل تنها کشوری نیست که در آمریکا دست به جاسوسی زده است، ولی تمایلش به جاسوسی در کشوری که مدافع اصلی آن است، ظن بیشتری را در مورد ارزش راهبردی اسرائیلی به وجود میآورد. ارزش راهبردی اسرائیل، تنها موضوعی نیست که باید بدان توجه شود. حامیانش نیز استدلال میکنند که اسرائیل شایستگی حمایت بیحد و حصر را دارد، زیرا به گفته آنها، اسرائیل آسیبپذیر بوده و در محاصره دشمنان قرار دارد؛ آنها اسرائیل را دموکراتیک میدانند و میگویند، مردم یهود به خاطر جنایاتی که سابقاً بر آنها روا شده، رنج بردهاند و بنابراین، اسرائیل شایستگی آن را دارد که رفتار ویژهای با آن بشود؛ و این رفتار جانبدارانه با اسرائیل، اخلاقاً در مقایسه با دشمنان، ارجحیت دارد. اما بررسی دقیقتر آشکار میکند که هیچکدام از این استدلالها مجاب کننده نیستند. یک نگاه واقعبینانه نشان میدهد که رفتار گذشته و حال اسرائیل، هیچ مبنای اخلاقیای را برای ارجح دانستن آن بر فلسطینیها به وجود نمیآورد. شکلگیری نخستین اسرائیل اغلب اینگونه توصیف میشود که داود توسط جالوت به نبرد خوانده شد؛ این در حالی است که گفت و گو و مصالحه، در شکلگیری آن، به حقیقت نزدیکتر است. اکنون نیز برعکس تصورات حاکم، صهیونیستها تجهیزات نظامی بیشتر و بهتری دارند و در خلال جنگ استقلال سالهای 49-1947 (علیه انگلیس)، از نیروهای مناسبتری بهره بردند و همین پیشینه باعث شد که نیروهای دفاعی اسرائیل مقابل مصر در سال 1956، و باز هم علیه مصر، اردن و سوریه در سال 1967، به سرعت و به آسانی به پیروزی برسند - همه اینها قبل از آن که کمکهای وسیع آمریکا آغاز شود، رخ داده بود-. امروز، اسرائیل قویترین قدرت نظامی خاورمیانه است. نیروهای متعارف آن خیلی برتر از همسایگانش است و اسرائیل تنها دولت دارای سلاح هستهای در منطقه است. مصر و اردن با اسرائیل پیمانهای صلح امضا کردهاند و عربستان سعودی نیز چنین پیشنهادی داده است. سوریه حمایت شوروی را از دست داده است؛ عراق توسط سه جنگ مخرب ویران شده است و ایران هم صدها مایل از آن فاصله دارد. فلسطینیها به سختی دارای یک نیروی مؤثر هستند. براساس یک ارزیابی که در سال 2005 توسط (مرکز مطالعات استراتژیک جافی) وابسته به دانشگاه تلآویو، صورت گرفت، (موازنه استراتژیک به طرز معنیداری به نفع اسرائیل است و این شکاف کیفی میان توانایی نظامی و نیروهای باز دارنده آن و همسایگانش، همچنان پنهان مانده است.) اگر پشتیبانی از توسری خور، یک انگیزه الزامآور است، در این صورت ایالات متحده باید از دشمنان اسرائیل حمایت بکند! به علاوه، اینکه اسرائیل یک کشور دموکراتیک است به وسیله دیکتاتوریهای متخاصم محاصره شده، نمیتواند کمکهای آمریکا در سطح کنونی به آن را توجیه نماید: بسیاری از کشورهای دموکراتیک در گوشه و کنار جهان وجود دارند، اما هیچ کدام از آنها چنین کمکهای بیحد و حصری را دریافت نمیکنند. برخی از جنبههای دموکراسی اسرائیلی با ارزشهای بنیادین آمریکا مغایرت دارد. اسرائیل به وضوح به عنوان یک دولت یهودی تأسیس شد و شهروندی در آن مبتنی بر اصل خونی و خویشاوندی است. در چنین شرایطی، تعجب برانگیز نیست که با یک میلیون و 300 هزار عرب، مثل شهروندان درجه دو رفتار میشود. سومین مورد توجیه نیز به تاریخ رنج کشیدن یهودیان در غرب مسیحی و به ویژه در هولوکاست، مربوط میشود. به خاطر این که یهودیان در طی قرنها آزار دیدند، باید فقط در یک سرزمین مادری احساس امنیت کنند، اکنون بسیاری از مردم آمریکا معتقدند که اسرائیل شایستگی دریافت رفتار ویژه از جانب آمریکا را دارد. این در حالی است که اسرائیل نیز مرتکب جنایات تازهای علیه بسیاری از بیگناهان دیگر شده است: یعنی علیه فلسطینیها. حامیان اسرائیل به علاوه اینگونه القا میکنند که این دولت در جستوجوی صلح بوده و در هر وضعیتی و حتی در شرایطی که تحریک هم شده، از خود خویشتنداری زیادی نشان داده است. در مقابل، گفته میشود که اعراب دست به شرارت زیادی زدهاند. در حالی که چنین نبوده است. بن گوریون اعتراف کرد که صهیونیستهای اولیه از خیرخواهی نسبت به اعراب فلسطینی که در سرزمین خود مورد تجاوز قرار گرفته و ایستادگی میکردند، دور بودند. صهیونیستها دولت خود را در سرزمین اعراب ایجاد کردند. ایجاد اسرائیل در سال 48-1947، به اقداماتی چون پاکسازی قومی، اعدامها، کشتارها و هتک نوامیس توسط یهودیان انجامید و رفتارهای بعدی اسرائیل هم اغلب وحشیانه بوده و با هر گونه ادعایی در مورد ارجحیت اخلاقی آن ناسازگار بوده است. به عنوان مثال، بین سالهای 1949 و 1956، نیروهای امنیتی اسرائیل، 2700 تا 5000 نفر از اعراب را به قتل رساندند، افرادی که اکثریت قریب به اتفاق آنها غیر مسلح بودند. نیروهای (آی دی اف) (نیروهای دفاعی اسرائیل) صدها زندانی جنگی مصری را که در دو جنگ 1956 و 1947 اسیر شده بودند، کشتند؛ و در همان حال، در سال 1967، اسرائیل 000/100 تا 000/260 فلسطینی را از کرانه باختری تازه تصرف شده بیرون راند و 000/80 سوری را نیز از ارتفاعات جولان اخراج کردند. در طی انتفاضه نخست،ای دی اف در بین نظامیان خود باتون توزیع میکرد و آنها را تشویق مینمود که استخوانهای معترضان فلسطینی را بشکنند. شاخه سوئدی نجات کودکان برآورد کرد که 600/23 تا 900/29 کودک، طی دو سال نخست انتفاضه بر اثر ضرب و جرح نیاز به معالجات پزشکی پیدا کردند). تقریباً یک سوم آنها 10 سال و یا کمتر سن داشتند. واکنش به انتفاضه دوم، حتی خشونتآمیزتر بوده است؛ (ها آرتص) در تیتر اول خود اعلام کرد که (آی دی اف... دارد تبدیل به یک ماشین کشنده میشود که کارآمدی آن عبارت است از دمیدن ترس و وحشت، که امری تکاندهنده است.) نیروهایای دی اف در روزهای نخست قیام (فلسطینیها) یک میلیون گلوله شلیک کردند. از آن زمان، اسرائیل در مقابل هر اسرائیلی کشته شده، 3 تا 4 فلسطینی را به قتل رساند که بیشتر آنها را افراد بیگناه تشکیل میدادند؛ علاوه بر آن، ارزش دارد که بدانیم، صهیونیستها با بمبهایی که از فلسطین به انگلیس انتقال داده شد تا در آنجا عملیات تروریستی انجام شود، مرتبط بودند. اسحاق شامیر هم که زمانی یک تروریست بود و بعداً نخستوزیر شد، اعلام کرد که (نه قومیتهای یهودی و نه سنت یهودی نمیتواند تروریسم را به عنوان یک وسیله برای مبارزه نادیده بگیرند). توسل فلسطینیها به تروریسم نمیتواند تعجببرانگیز باشد. فلسطینیها معتقدند که آنها راه دیگری برای مجبور کردن اسرائیلیها به دادن امتیاز ندارند. همانطور که ایهود باراک زمانی تصدیق کرد، اگر او به عنوان یک فلسطینی متولد میشد، (به سازمانهای تروریستی میپیوست). بنابراین، اگر نه دلایل استراتژیکی و نه الزامات اخلاقی نمیتوانند علت حمایت آمریکا از اسرائیل باشند، ما چطور میتوانیم این مسأله را توضیح دهیم؟ فقط میتوان گفت: توضیح آن به قدرت بیمانند لابی اسرائیل (در آمریکا) برمیگردد. * John Mearsheimer، پروفسور علوم سیاسی و استاد دانشگاه شیکاگو * Stephen walt، پروفسور روابط بین¬الملل و استاد دانشگاههاروارد منبع: بررسی علل حمایت گسترده آمریکا از اسرائیل , نویسندگان: جان میرشایمر استفن والت ماه نامه - سیاحت غرب - 1386 - شماره 45
باسلام چرا آمریکا از اسرائیل دفاع می کند؟ منافع اسرائیل برای آمرریکا چیست؟
دانشجوی محترم ضمن تشکر از تماس شما با این مرکز،دفاع آمریکا از اسرائیل در اصل به روابط دو سویه ای باز می گردد که میان منافع آمریکا با صهیونیست ها وجود دارد.به عبارت دیگر بین این دو کشور رابطه وابستگی متقابل وجود دارد.اصطلاح (قدرت یهود در آمریکا) تعبیری است که بهویژه در کشورهای اسلامی برای توضیح علل جانبداریهای آمریکا از اسرائیل مورد استفاده قرار میگیرد. همین اصطلاح در دیگر مناطق نیز بهطور کلی برای توضیح نفوذ سیاسی یهودیان در روند شکلگیری سیاست خارجی آمریکا در برخی زمینهها، خصوصا مسائل خاورمیانه، به کار میرود. لابی رسمی یهود در آمریکا بهطور اخص شامل چند گروه فشار معدود، اما پرقدرتی است که رسما به ثبت رسیده و وظیفه خود را تاثیرگذاری بر تصمیمات هیئت حاکمه آمریکا در رابطه با اسرائیل اعلام کردهاند. در حالیکه لابی یهود در آمریکا به معنای اعم، شامل سازمانها، گروههای اجتماعی و جریانهایی اعم از یهودی و غیریهودی است که مستقیم و غیرمستقیم تلاش گستردهای را برای تاثیرگذاری بر تصمیمگیریهای سیاسی در واشنگتن با هدف تامین منافع اسرائیل صورت میدهند. به عبارت دیگر، یهودیان آمریکا دارای سازمانها و تشکلهای عدیده و نیرومندی هستند که تحت عنوان کلی لابی قابل دستهبندی نیستند. شمار کثیری از این تشکلها صرفا به حفظ اتحاد عمل یهودیان در ارتباط با طیف وسیعی از امور از جمله تشویق آنها به شرکت در فعالیتهای سیاسی محلی، منطقهای و فدرال مشغولند. ضمن آن که قدرت یهودیان در آمریکا محدود به عملکرد یهودیان نیست. گروههای دیگری نیز در آمریکا وجود دارند که بدون این که اعضای آنها را یهودیان تشکیل داده باشند، عملا و گاه بیش از گروههای یهودی در حفظ منافع اسرائیل کوشا هستند. در این رابطه مسیحیان دست راستی (که به مسیحیان صهیونیست نیز شهرت دارند) و نیز محافظهکاران نو قابل ذکرند. اگرچه نقش لابی یهود و طرفداران غیریهودی اسرائیل در آمریکا بسیار مهم، موثر و حتی در مقاطعی تعیینکننده بوده، اما به نظر میرسد که منافع استراتژیک آمریکا نیز نقش تعیینکنندهای در تداوم سیاستهای آمریکا در قبال اسرائیل داشته است. اگر قدرت یهود تنها در قدرت مالی، تشکیلاتی و سیاسی طرفداران اسرائیل در آمریکا ریشه داشت، حمایت آمریکا از اسرائیل میبایست تابع قدرت لابی یهود در آمریکا میبود و متناسب با افزایش آن رشد میکرد. حال آن که در عمل چنین نبوده است. کمک آمریکا به اسرائیل در طول اولین دهه تاسیس آن کشور همانطور که دیده شده بسیار اندک بود و شامل کمکهای نظامی نمیشد. اگرچه روابط آمریکا و اسرائیل در دوره کندی تا حدی توسعه یافت، اما در واقع حمایت جدی و گسترده آمریکا از اسرائیل با فروش گسترده سلاح و کمکهای چند میلیارد دلاری سالانه به دوره نیکسون از حزب جمهوریخواه برمیگردد. نیکسون اولین رئیسجمهوری بود که اسرائیل را یک دارایی استراتژیک برای آمریکا در دوره جنگ سرد توصیف کرد. در دوره او بود که آمریکا جای فرانسه را بهعنوان بزرگترین تامینکننده سلاح برای اسرائیل گرفت.چنین تحولاتی در دوره نیکسون، رابطه با اسرائیل را به موضوع مهمی در واشنگتن تبدیل کرد و در نتیجه آن حامیان آمریکایی اسرائیل به بازیگران مهمی در پایتخت آمریکا تبدیل شدند و امکانات بیشتری برای توسعه فعالیتهای خود به دست آوردند. بیتردید حفظ امنیت اسرائیل هرگز نمیتوانسته تنها هدف روابط ویژه میان آمریکا و اسرائیل باشد؛ چرا که در غیر این صورت آمریکا میتوانست به تلاش برای حفظ توازن نظامی و استراتژیک میان اسرائیل از یک سو و مجموعه کشورهای عربی از سوی دیگر بسنده کند. این در حالی است که دولتهای مختلف در آمریکا از هر دو حزب همواره اتفاقنظر داشتهاند که اسرائیل باید نسبت به کشورهای عربی از برتری کیفی در فناوری نظامی برخوردار باشد. در واقع ورای امنیت اسرائیل میبایست علت مهمتر حمایتهای گسترده آمریکا از اسرائیل را در نقشی که اسرائیل همواره برای آمریکا در منطقه ایفا کرده، جستجو کرد. بعد از جنگ سرد ارتش اسرائیل بهعنوان یک ارتش باثبات در منطقه برای آمریکا مطرح بود و کمک به آن پیوسته در دستور کار قرار داشته است. طبعا لابی یهود و بهطور کلی لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا (اعم از یهود و غیریهود)، نقش بسیار مهم و در مقاطعی تعیینکننده در تقویت و استمرار این روابط داشته است. عناصر تشکیلدهنده این لابی در آمریکا از خود بهعنوان شهروندانی که حق تشکل و تلاش برای پیشبرد منافع و نظراتشان را دارند، یاد میکنند و زمینههای موجود در آمریکا امکان داده است تا آنها حداکثر استفاده ممکن را از ابزارها و اهرمهای موجود در یک نظام دموکراتیک برای پیشبرد نظراتشان ببرند. در پایان به منظور تکمیل این بحث مقاله ای خدمت شما تقدیم می گردد که امید است راهگشا باشد: آمریکا در کمکهای عظیم مالی و نظامی خود به اسرائیل، حد و مرزی نمیشناسد و هیچ شروطی را هم برای آن تعیین نمیکند؛ اگر این مساعدتها به سایر کشورها به صورت اقساط سه ماهه صورت میگیرد و اگر از آنها خواسته میشود، وجوه دریافت شده خود را در ایالات متحده هزینه کنند، اسرائیل از همه این قیودات رها است. این حمایت گسترده، که البته باید پشتیبانی کامل دیپلماتیک و رسانهای را هم بدان افزود، با چه منطقی صورت میگیرد؟ نویسنده، دلایلی را که محافل صهیونیست آمریکایی مطرح میکنند، یکی یکی نقد میکند و نهایتاً نتیجه میگیرد، هیچ دلیل استراتژیکی و یا الزامات به اصطلاح اخلاقی نمیتواند توجیهکننده این حجم مساعدات به اسرائیل باشد مگر اینکه بگوییم، لابی قدرتمند صهیونیست در آمریکا پشت این جریانات است. در طی چند دهه گذشته و به ویژه از زمان جنگ شش روزه سال 1967، نقطه ثقل سیاست خاورمیانهای ایالات متحده آمریکا، رابطه این کشور با اسرائیل بوده است. ترکیب حمایت بیدریغ از اسرائیل و تلاشهای مرتبط با گسترش (دموکراسی) در سراسر این منطقه، باعث برافروخته شدن افکار عمومی اعراب و دنیای اسلام شده و امنیت نه تنها آمریکا بلکه بقیه جهان را هم به خطر انداخته است. این وضعیت در تاریخ سیاسی آمریکا معادلی ندارد؛ چرا آمریکا امنیت خود و بسیاری از متحدانش را به خاطر منافع یک دولت دیگر (اسرائیل) رها میکند؟ ممکن است فرض شود که پیوستگی میان این دو دولت براساس منافع استراتژیک مشترک است و یا الزامات اخلاقی، آمریکا را به این کار وا میدارد؛ ولی هیچ توضیحی نمیتواند حمایت مادی و دیپلماتیک بیدریغ آمریکا از اسرائیل را توجیه نماید. در مقابل، نفوذ سلطهگرانه سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه، تماماً ریشه در سیاست داخلی این کشور دارد و به ویژه با فعالیتهای (لابی اسرائیل) مرتبط است. تاکنون همه گروههای دارای منافع خاص، در سیاست خارجی آمریکا انحراف ایجاد کردهاند، اما هیچ گروه ذینفوذی این انحراف را تا آنجا ایجاد نکرده که آمریکا از مسیر منافع ملی خود فاصله بگیرد و در همین حال، دولت مردم را متقاعد کند که منافع این کشور و اسرائیل کاملاً یکی است. از زمان جنگ اکتبر سال 1973، واشنگتن از اسرائیل در همان سطحی که از هر کشور دیگری هم پشتیبانی مینمود حمایت میکرد. از سال 1976، این حمایتها شامل پرداخت سالانه کمکهای عظیم و مستقیم اقتصادی و نظامی شد و این در مجموع، بزرگترین کمکی بود که از زمان جنگ جهانی دوم صورت میگرفت و به راحتی بالغ بر 140 میلیارد دلار میگردید. اسرائیل حدود سه میلیارد دلار کمک مستقیم را هر سال دریافت میکرد که تقریباً شامل یک پنجم بودجه کمکهای خارجی و ارزش آن حدود 500 دلار برای هر فرد اسرائیلی بود. این سخاوتمندی زمانی برجسته میشود که بدانیم، اسرائیل اکنون با درآمد سرانه تقریباً برابر با کره جنوبی یا اسپانیا، جزو کشورهای صنعتی ثروتمند محسوب میشود. دیگر کشورهای دریافت کننده کمک، پولشان را به صورت اقساط سه ماهه دریافت میکنند؛ اما اسرائیل تمام کمکها را در آغاز هر سال مالی یکجا دریافت میکند و بدین ترتیب، میتواند سود عظیمی را نیز نصیب خود کند. از بسیاری از دریافت کنندگان کمکهای نظامی خواسته میشود که همه پولهای دریافتی خود را در آمریکا خرج کنند، اما به اسرائیل اجازه داده میشود که تقریباً 25% این کمکها را به یارانه بخش صنعتی صنایع دفاعی خود اختصاص دهد. اسرائیل تنها دریافت کننده کمکی است که مجبور نیست در مورد نحوه هزینه کردن آن توضیح دهد و همین امر سبب میشود که جلوگیری از صرف این پولها در مواردی که ظاهراً آمریکا مخالف آن است، مثل شهرکسازی در کرانه باختری، عملاً غیرممکن گردد. علاوه بر این، آمریکا حدود سه میلیارد دلار برای توسعه سیستمهای تسلیحاتی اسراییل کمک میکند و زمینه را برای این رژیم جهت دستیابی به سلاحهای فوق پیشرفته مثل هلیکوپترهای (بلکهاوک) و جتهای (اف - 16) فراهم میسازد. بالاخره اینکه، آمریکا به اسرائیل اطلاعات جاسوسیای میدهد که از دادن آن به همپیمانانش در ناتو نیز خودداری مینماید و چشم خود را در مورد تلاشهای اسرائیل برای دستیابی به سلاحهای هستهای نیز بسته است. حمایت دیپلماتیک واشنگتن از اسرائیل از سال 1982، آمریکا 32 قطعنامه شورای امنیت را که اسرائیل را محکوم میکرد، وتو نمود و این تعداد، بیش از مجموع وتوهایی است که توسط دیگر اعضای شورای امنیت صورت گرفته است. آمریکا جلوی تلاشهای کشورهای عربی را برای نام بردن از زرادخانه هستهای اسرائیل در پیشنویس آژانس بینالمللی انرژی اتمی گرفت. ایالات متحده در زمان جنگ در صدد نجات اسرائیل برمیآید و در مذاکرات صلح هم جانب اسرائیل را میگیرد. دولت نیکسون از اسرائیل در مقابل خطر مداخله شوروی حمایت نمود و در خلال جنگ اکتبر، به این رژیم کمکهای تدارکاتی کرد. واشنگتن در مذاکراتی که به پایان این جنگ انجامید، وارد شد و نقش کلیدی را در مذاکرات قبل و بعد از پیمان اسلو در سال 1993 بازی کرد. در هر کدام از موارد بالا، اختلاف میان مقامات آمریکایی و اسرائیلی، لحظهای بود و آمریکا پیوسته از موضع اسرائیل حمایت میکرد. یک آمریکایی شرکت کننده در مذاکرات کمپ دیوید سال 2000، بعداً گفت: (در بسیاری از مواقع، ما مثل وکیل اسرائیل عمل میکردیم.) بالاخره اینکه، هدف جاهطلبانه دولت بوش در تغییر شکل خاورمیانه، تا حدودی به تقویت جایگاه استراتژیک اسرائیل مربوط میشود. این سخاوتمندی فوقالعاده زمانی میتواند توجیه شود که اسرائیل را یک سرمایه استراتژیک و حیاتی بدانیم و یا حمایت آمریکا از آن را به خاطر الزامات اخلاقی توجیه کنیم. اما هیچ توضیحی در این مورد قانع کننده نیست. ممکن است از این مسأله دفاع شود که اسرائیل در طی دوران جنگ سرد، یک سرمایه و پشتیبان برای آمریکا بود. اسرائیل به عنوان نماینده آمریکا، پس از سال 1967 جلوی توسعهطلبی شوروی در منطقه را گرفت و شکستهای خفتباری را متوجه نمایندگان شوروی مثل مصر و سوریه نمود. اسرائیل گاهی از دیگر همپیمان آمریکا (مثل شاه حسین اردن) نیز حمایت مینمود و ارتش آن، مسکو را مجبور کرد تا بیشتر حمایتهایش را متوجه نمایندگان خود کند. اسرائیل همچنین اطلاعات جاسوسی مفیدی را در مورد تواناییهای شوروی به آمریکا ارایه کرد. به هرحال، حمایت از اسرائیل در آن زمان چندان هم ارزان تمام نشد و روابط میان آمریکا و دنیای عرب را پیچیده کرد. به عنوان مثال، تصمیم برای اعطای 2/2 میلیارد دلار به عنوان کمک نظامی اضطراری در خلال جنگ اکتبر به اسرائیل، باعث شد که اوپک دست به تحریم نفتی بزند و از این بابت خسارات قابل توجهی متوجه اقتصاد غرب شد. در همه این موارد، نیروهای مسلح اسرائیل در موقعیتی نبودند که از منافع آمریکا در منطقه حمایت کنند. به عنوان مثال، در زمانی که انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 نگرانیهایی را درباره امنیت فرآوردههای نفتی ایجاد نمود، آمریکا نمیتوانست به اسرائیل اتکا کند و در عوض مجبور شد که خودش دست به استقرار نیروهای واکنش سریع بزند. جنگ نخست خلیج (فارس) وضعیتی را ایجاد نمود که میرفت تا اسرائیل تبدیل به یک وزنه استراتژیک شود. آمریکا نمیتوانست از پایگاههای اسرائیل بدون آنکه ائتلاف ضدعراق به هم بریزد استفاده کند و مجبور شده بود، منابع را طوری به کار بگیرد (مثل موشکهای پاتریوت) که اسرائیل را از انجام هر اقدامی که به ائتلاف علیه صدام حسین لطمه بزند، باز دارد. تاریخ دوباره در سال 2003 تکرار شد: هر چند اسرائیل مشتاق بود که به خاطر آمریکا به عراق حمله کند، اما بوش نمیتوانست بدون آنکه جبهه مخالفان عرب در هم ریزد، از اسرائیل در خواست کمک کند. بدین ترتیب، اسرائیل یک بار دیگر در کناری ایستاد. حمایت آمریکا از اسرائیل در آغاز دهه 1990 و حتی پس از 11 سپتامبر به صورتی گستردهتر و با این ادعا توجیه میشد که هر دو دولت توسط گروههای تروریستی که ریشه در دنیای عرب و اسلام دارند، تهدید میشوند و (دولتهای سرکش) از این گروهها حمایت میکنند و در پی دسترسی به سلاحهای کشتار جمعی هستند. موضع مذکور فقط بدین خاطر اتخاذ نشد که واشنگتن دست اسرائیل را در برخورد با فلسطینیها باز بگذارد و آن را تحت فشار بگذارد تا امتیاز بگیرد و همه مبارزان فلسطینی را زندانی کند یا بکشد، بلکه آمریکا میخواست به سمت کشورهایی چون ایران و سوریه هم برود. بدین ترتیب، به نظر میرسید که اسرائیل برای آمریکا در جنگ علیه ترور، تبدیل به یک هم پیمان مهم شده است، زیرا دشمنان او دشمنان آمریکا هم بودند. در حقیقت، اسرائیل مدیون جنگ علیه ترور و طالب برخورد گستردهتری با دولتهای به اصطلاح سرکش بود. (تروریسم) تنها در حوزه مخاصمه محدود نمیشود، بلکه تاکتیکی است که توسط یک جبهه گسترده گروههای سیاسی به کار گرفته شده است. سازمانهای تروریستی که اسرائیل را تهدید میکنند، برای ایالات متحده تهدید محسوب نمیشوند، مگر در زمانی که علیه آنها مداخله نماید (مثل مداخله در لبنان در سال 1982)؛ علاوه بر این، انتفاضه فلسطینی، خشونتی تصادفی و یکباره نیست که مستقیماً اسرائیل یا (غرب) را هدف قرار دهد؛ این امر تا حدود زیادی واکنش به تلاش همیشگی اسرائیل برای ایجاد شهرک در کرانه غربی و نوار غزه است. چیزی که اهمیت بیشتری دارد، توجه به این موضوع است که اسرائیل و آمریکا به خاطر این در مورد خطر تروریسم شریک هستند که دارای سابقه روابطی سببساز بودهاند: آمریکا بدین خاطر با مشکل تروریسم مواجه است که در وجه خوشبینانهاش، یک متحد نزدیک اسرائیل است، نه چیز دیگر. حمایت از اسرائیل، تنها دلیل تروریسم بر ضدآمریکا نیست، بلکه بخش مهمی از آن است و همین، جنگ علیه ترور را مشکل میکند. شکی نیست که محرک بسیاری از رهبران القاعده، مثل اسامه بن لادن، حضور اسرائیل در بیتالمقدس و گرفتاری فلسطینیها است. پشتیبانی بیقید و شرط آمریکا از اسرائیل، حمایت مردمی از تندروها (گروههای استقلالطلب) و جذب داوطلبان را آسان میسازد. آنهایی که به اصطلاح دولتهای سرکش در خاورمیانه خوانده میشوند، برای منافع حیاتی ایالات متحده یک تهدید مهلک محسوب نمیشوند و به همان مقدار که برای اسرائیل تهدید هستند، برای آمریکا نیستند. حتی اگر این دولتها سلاحهای هستهای به دست بیاورند - چیزی که ظاهراً امری نامطلوب است - نه آمریکا و نه اسرائیل را تهدید نمیکند؛ زیرا تهدید کننده نمیتواند بدون دریافت پاسخی خردکننده، تهدیدش را عملی نماید. خطر تحویل سلاح هستهای به تروریستها هم معادلهای دور از ذهن است، زیرا یک دولت مستقل نمیتواند مطمئن باشد که این انتقال برملا نمیشود یا پس از آن، سرزنش و تنبیه نمیشود. داشتن رابطه با اسرائیل، عملاً برخورد آمریکا با این دولتها را با مشکل بیشتری مواجه میکند. زرادخانه هستهای اسرائیل، از جمله دلایل برخی از همسایگان آن در داشتن سلاحهای هستهای است و ترساندن آنها به تغییر رژیمشان، صرفاً به این میل دامن میزند. آخرین دلیل در مورد سؤال برانگیز بودن ارزش استراتژیک اسرائیل این است که رفتار آنها مثل یک متحد صادق نیست. مقامات اسرائیلی بعضا خواستههای آمریکا را نادیده میگیرند و به قولهایشان عمل نمیکنند (مثل تعهد به توقف شهرکسازی و خودداری از (ترورهای هدفمند) رهبران فلسطینی). اسرائیل تکنولوژی حساس نظامی را از رقبای بالقوهای چون چین به دست میآورد، چیزی که بازرس کل وزارت خارجه آن را (یک الگوی سیستماتیک و در حال رشد نقل و انتقال غیرمجاز) خواند. طبق گزارش اداره بازرسی کل، اسرائیل همچنین (بیشترین عملیات جاسوسی را علیه آمریکا، در مقایسه با دیگر متحدان این کشور، انجام داد.) علاوه بر مورد جاناتان پولاد، که مقادیر زیادی از اطلاعات طبقهبندی شده را در اوایل دهه 1980 به اسرائیل منتقل کرد (و طبق گزارش، این اطلاعات به اتحاد شوروی هم انتقال مییافت تا این کشور نیز ویزاهای بیشتری را جهت خروج یهودیان از این کشور صادر نماید)، در سال 2004 نیز زمانی که فاش شد یک مقام کلیدی پنتاگون به نام دلاری فارنکلین اطلاعات طبقهبندی شده را به یک دیپلمات اسرائیلی منتقل کرده است، جنجال تازهای برپا شد. اسرائیل تنها کشوری نیست که در آمریکا دست به جاسوسی زده است، ولی تمایلش به جاسوسی در کشوری که مدافع اصلی آن است، ظن بیشتری را در مورد ارزش راهبردی اسرائیلی به وجود میآورد. ارزش راهبردی اسرائیل، تنها موضوعی نیست که باید بدان توجه شود. حامیانش نیز استدلال میکنند که اسرائیل شایستگی حمایت بیحد و حصر را دارد، زیرا به گفته آنها، اسرائیل آسیبپذیر بوده و در محاصره دشمنان قرار دارد؛ آنها اسرائیل را دموکراتیک میدانند و میگویند، مردم یهود به خاطر جنایاتی که سابقاً بر آنها روا شده، رنج بردهاند و بنابراین، اسرائیل شایستگی آن را دارد که رفتار ویژهای با آن بشود؛ و این رفتار جانبدارانه با اسرائیل، اخلاقاً در مقایسه با دشمنان، ارجحیت دارد. اما بررسی دقیقتر آشکار میکند که هیچکدام از این استدلالها مجاب کننده نیستند. یک نگاه واقعبینانه نشان میدهد که رفتار گذشته و حال اسرائیل، هیچ مبنای اخلاقیای را برای ارجح دانستن آن بر فلسطینیها به وجود نمیآورد. شکلگیری نخستین اسرائیل اغلب اینگونه توصیف میشود که داود توسط جالوت به نبرد خوانده شد؛ این در حالی است که گفت و گو و مصالحه، در شکلگیری آن، به حقیقت نزدیکتر است. اکنون نیز برعکس تصورات حاکم، صهیونیستها تجهیزات نظامی بیشتر و بهتری دارند و در خلال جنگ استقلال سالهای 49-1947 (علیه انگلیس)، از نیروهای مناسبتری بهره بردند و همین پیشینه باعث شد که نیروهای دفاعی اسرائیل مقابل مصر در سال 1956، و باز هم علیه مصر، اردن و سوریه در سال 1967، به سرعت و به آسانی به پیروزی برسند - همه اینها قبل از آن که کمکهای وسیع آمریکا آغاز شود، رخ داده بود-. امروز، اسرائیل قویترین قدرت نظامی خاورمیانه است. نیروهای متعارف آن خیلی برتر از همسایگانش است و اسرائیل تنها دولت دارای سلاح هستهای در منطقه است. مصر و اردن با اسرائیل پیمانهای صلح امضا کردهاند و عربستان سعودی نیز چنین پیشنهادی داده است. سوریه حمایت شوروی را از دست داده است؛ عراق توسط سه جنگ مخرب ویران شده است و ایران هم صدها مایل از آن فاصله دارد. فلسطینیها به سختی دارای یک نیروی مؤثر هستند. براساس یک ارزیابی که در سال 2005 توسط (مرکز مطالعات استراتژیک جافی) وابسته به دانشگاه تلآویو، صورت گرفت، (موازنه استراتژیک به طرز معنیداری به نفع اسرائیل است و این شکاف کیفی میان توانایی نظامی و نیروهای باز دارنده آن و همسایگانش، همچنان پنهان مانده است.) اگر پشتیبانی از توسری خور، یک انگیزه الزامآور است، در این صورت ایالات متحده باید از دشمنان اسرائیل حمایت بکند! به علاوه، اینکه اسرائیل یک کشور دموکراتیک است به وسیله دیکتاتوریهای متخاصم محاصره شده، نمیتواند کمکهای آمریکا در سطح کنونی به آن را توجیه نماید: بسیاری از کشورهای دموکراتیک در گوشه و کنار جهان وجود دارند، اما هیچ کدام از آنها چنین کمکهای بیحد و حصری را دریافت نمیکنند. برخی از جنبههای دموکراسی اسرائیلی با ارزشهای بنیادین آمریکا مغایرت دارد. اسرائیل به وضوح به عنوان یک دولت یهودی تأسیس شد و شهروندی در آن مبتنی بر اصل خونی و خویشاوندی است. در چنین شرایطی، تعجب برانگیز نیست که با یک میلیون و 300 هزار عرب، مثل شهروندان درجه دو رفتار میشود. سومین مورد توجیه نیز به تاریخ رنج کشیدن یهودیان در غرب مسیحی و به ویژه در هولوکاست، مربوط میشود. به خاطر این که یهودیان در طی قرنها آزار دیدند، باید فقط در یک سرزمین مادری احساس امنیت کنند، اکنون بسیاری از مردم آمریکا معتقدند که اسرائیل شایستگی دریافت رفتار ویژه از جانب آمریکا را دارد. این در حالی است که اسرائیل نیز مرتکب جنایات تازهای علیه بسیاری از بیگناهان دیگر شده است: یعنی علیه فلسطینیها. حامیان اسرائیل به علاوه اینگونه القا میکنند که این دولت در جستوجوی صلح بوده و در هر وضعیتی و حتی در شرایطی که تحریک هم شده، از خود خویشتنداری زیادی نشان داده است. در مقابل، گفته میشود که اعراب دست به شرارت زیادی زدهاند. در حالی که چنین نبوده است. بن گوریون اعتراف کرد که صهیونیستهای اولیه از خیرخواهی نسبت به اعراب فلسطینی که در سرزمین خود مورد تجاوز قرار گرفته و ایستادگی میکردند، دور بودند. صهیونیستها دولت خود را در سرزمین اعراب ایجاد کردند. ایجاد اسرائیل در سال 48-1947، به اقداماتی چون پاکسازی قومی، اعدامها، کشتارها و هتک نوامیس توسط یهودیان انجامید و رفتارهای بعدی اسرائیل هم اغلب وحشیانه بوده و با هر گونه ادعایی در مورد ارجحیت اخلاقی آن ناسازگار بوده است. به عنوان مثال، بین سالهای 1949 و 1956، نیروهای امنیتی اسرائیل، 2700 تا 5000 نفر از اعراب را به قتل رساندند، افرادی که اکثریت قریب به اتفاق آنها غیر مسلح بودند. نیروهای (آی دی اف) (نیروهای دفاعی اسرائیل) صدها زندانی جنگی مصری را که در دو جنگ 1956 و 1947 اسیر شده بودند، کشتند؛ و در همان حال، در سال 1967، اسرائیل 000/100 تا 000/260 فلسطینی را از کرانه باختری تازه تصرف شده بیرون راند و 000/80 سوری را نیز از ارتفاعات جولان اخراج کردند. در طی انتفاضه نخست،ای دی اف در بین نظامیان خود باتون توزیع میکرد و آنها را تشویق مینمود که استخوانهای معترضان فلسطینی را بشکنند. شاخه سوئدی نجات کودکان برآورد کرد که 600/23 تا 900/29 کودک، طی دو سال نخست انتفاضه بر اثر ضرب و جرح نیاز به معالجات پزشکی پیدا کردند). تقریباً یک سوم آنها 10 سال و یا کمتر سن داشتند. واکنش به انتفاضه دوم، حتی خشونتآمیزتر بوده است؛ (ها آرتص) در تیتر اول خود اعلام کرد که (آی دی اف... دارد تبدیل به یک ماشین کشنده میشود که کارآمدی آن عبارت است از دمیدن ترس و وحشت، که امری تکاندهنده است.) نیروهایای دی اف در روزهای نخست قیام (فلسطینیها) یک میلیون گلوله شلیک کردند. از آن زمان، اسرائیل در مقابل هر اسرائیلی کشته شده، 3 تا 4 فلسطینی را به قتل رساند که بیشتر آنها را افراد بیگناه تشکیل میدادند؛ علاوه بر آن، ارزش دارد که بدانیم، صهیونیستها با بمبهایی که از فلسطین به انگلیس انتقال داده شد تا در آنجا عملیات تروریستی انجام شود، مرتبط بودند. اسحاق شامیر هم که زمانی یک تروریست بود و بعداً نخستوزیر شد، اعلام کرد که (نه قومیتهای یهودی و نه سنت یهودی نمیتواند تروریسم را به عنوان یک وسیله برای مبارزه نادیده بگیرند). توسل فلسطینیها به تروریسم نمیتواند تعجببرانگیز باشد. فلسطینیها معتقدند که آنها راه دیگری برای مجبور کردن اسرائیلیها به دادن امتیاز ندارند. همانطور که ایهود باراک زمانی تصدیق کرد، اگر او به عنوان یک فلسطینی متولد میشد، (به سازمانهای تروریستی میپیوست). بنابراین، اگر نه دلایل استراتژیکی و نه الزامات اخلاقی نمیتوانند علت حمایت آمریکا از اسرائیل باشند، ما چطور میتوانیم این مسأله را توضیح دهیم؟ فقط میتوان گفت: توضیح آن به قدرت بیمانند لابی اسرائیل (در آمریکا) برمیگردد. * John Mearsheimer، پروفسور علوم سیاسی و استاد دانشگاه شیکاگو * Stephen walt، پروفسور روابط بین¬الملل و استاد دانشگاههاروارد منبع: بررسی علل حمایت گسترده آمریکا از اسرائیل , نویسندگان: جان میرشایمر استفن والت ماه نامه - سیاحت غرب - 1386 - شماره 45
- [سایر] هزینه ها و دردسرهای اسرائیل برای آمریکا چیست؟
- [سایر] تهدیدات نظامی آمریکا و انگلیس و اسرائیل تا چه اندازه جدی است؟
- [سایر] اهمیت ایران برای آمریکا کدام است؟ ادوار رابطه ایران با آمریکا؟ آمریکا در نگاه امام خمینی؟ ابعاد ماهیت استکباری آمریکا؟
- [سایر] چرا ما از علم آمریکا استفاده میکنیم ولی شعار مرگ بر آمریکا سر می دهیم؟
- [سایر] امروزه که دخالتهای آمریکا و فرانسه در لبنان بسیار زیاد شده است، می خواستم بدونم آمریکا و فرانسه در لبنان چه منافعی را دنبال می کنند و این منافع چه تأثیری بر روابط ایران و لبنان می گذارد؟
- [سایر] چرا با آمریکا مذاکره نمیکنیم؟
- [سایر] چرا آمریکا حزب سوم ندارد؟
- [سایر] آیا شعارهایی از قبیل « مرگ بر آمریکا » و « مرگ بر اسرائیل » در مسجد و مکان های مقدس صحیح است ؟
- [سایر] آیا تهدیدات آمریکا بر علیه ایران کارساز است و آیا بهتر نیست ایران با آمریکا رابطه بر قرار کند؟
- [سایر] چرا بهانه دست آمریکا می دهیم و مثلا در مورد دانش هسته ای در برابر آمریکا کوتاه نمی آییم؟
- [آیت الله اردبیلی] (ضمانت قهری) ضمانتی است که بدون قرارداد و عقد خاصّی حاصل میشود، مانند مواردی که انسان بر دیگری یا بر اموال و منافع و حقوق مشروع او سلطه پیدا کند و از این راه خسارتی بر خود او یا بر اموال و حقوق وی وارد نماید و یا موجب اتلاف و از بین رفتن آنها گردد، خواه خودش اتلاف کند یا دیگری به دستور او اتلاف نماید یا تا زمانی که مال به ناحق در سلطه اوست از هر راهی خسارتی بر مال وارد شود و یا مثلاً حیوانِ متعلّق به او در اثر مسامحه و کوتاهی، ضرر جسمی یا مالی بر دیگری وارد نماید. در تمام این موارد ضمانت قهری ثابت است و در مورد اخیر چنانچه حیوان کسی به دیگری حمله کند و او از خود دفاع نماید و در اثر آن، حیوان بمیرد، او ضامن حیوان نیست.
- [آیت الله اردبیلی] ضمانت به دو صورت تحقق مییابد: اوّل: ضمانت عقدی (ضمانت عقدی) ضمانتی است که با عقد و قرارداد خاصّی حاصل میشود به این صورت که شخص ثالثی پرداخت بدهی فرد معیّنی را در روز معیّن به عهده میگیرد و طلبکار این تعهد را میپذیرد؛ به کسی که عهدهدار پرداخت بدهی بدهکار شده (ضامن) میگویند. دوم: ضمانت قهری (ضمانت قهری) ضمانتی است که بدون قرارداد و عقد خاصّی حاصل میشود، مانند مواردی که انسان بر دیگری یا بر اموال و منافع و حقوق مشروع او سلطه پیدا کند و از این راه خسارتی بر خود او یا بر اموال و حقوق وی وارد نماید و یا موجب اتلاف و از بین رفتن آنها گردد، خواه خودش اتلاف کند یا دیگری به دستور او اتلاف نماید یا تا زمانی که مال به ناحق در سلطه اوست از هر راهی خسارتی بر مال وارد شود و یا مثلاً حیوانِ متعلّق به او در اثر مسامحه و کوتاهی، ضرر جسمی یا مالی بر دیگری وارد نماید. در تمام این موارد ضمانت قهری ثابت است و در مورد اخیر چنانچه حیوان کسی به دیگری حمله کند و او از خود دفاع نماید و در اثر آن، حیوان بمیرد، او ضامن حیوان نیست.
- [آیت الله اردبیلی] انسان میتواند زکات را در هشت مورد مصرف کند: اوّل: فقیر و آن کسی است که مخارج سال خود و افراد تحت تکفّلش را ندارد و کسی که صنعت، ملک یا سرمایهای دارد که میتواند از منافع سرمایه، مخارج سال خود را به دست آورد، فقیر نیست. دوم: مسکین و آن کسی است که زندگی را سختتر از فقیر میگذراند. سوم: کسی که از طرف امام علیهالسلام یا نایب امام مأمور است که زکات را جمع آوری و نگهداری نماید و به حساب آن رسیدگی کند و آن را به امام علیهالسلام یا نایب امام یا مصرف فقرا برساند. چهارم: کافرهایی که اگر زکات به آنان بدهند، به دین اسلام مایل میشوند یا در جنگ و دفاع به مسلمانان کمک میکنند. پنجم: خریداری بردگان و آزاد کردن آنان. ششم: بدهکاری که نمیتواند قرض خود را بدهد؛ به شرط آن که قرض در معصیت مصرف نشده باشد. هفتم: سبیل اللّه؛ یعنی کاری مانند ساختن مسجد که منفعت عمومی دینی دارد یا مثل ساختن پل و اصلاح راه که نفع آن به عموم مسلمانان میرسد و آنچه برای اسلام و مسلمین نفع داشته باشد، به هر نحو که باشد. هشتم: ابن السّبیل، یعنی مسافری که در سفر درمانده شده است، اگرچه در وطن خود غنی باشد. احکام این موارد در مسائل آینده گفته میشود.