میدانیم که مهمترین پیامی که کوئیلو در کتابهایش ارائه داده است (افسانه شخصی) است.آیا شما اساتید ارجمند این اندیشه را قبول دارید؟ به نظر شما از نظر اسلامی این گفته کوئیلو قابل تایید است؟ توجه داشته باشید که کوئیلو چند واژه مرتبط را مطرح کرده است که این اصطلاحات را باید با هم معنا کرد تا بهتر بتوان مقصود وی را یافت و در نتیجه بهتر بتوان گفته های وی را بررسی و نقد کرد. اصطلاح (مکتوب) از واژه های مورد علاقه کوئیلوست. این واژه در اندیشه های وی یک مفهوم کلیدی و محوری محسوب می¬شود. کوئیلو در توضیح این واژه می گوید: (به نظر من خداوند برای ما سرنوشتی در نظر گرفته است، افسانه شخصی ما را. چیزی که ما را به خوشبختی می رساند در این صورت با وجود تمامی مشکلات، زندگی ما معنا دار خواهد بود. از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می کنیم باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما (نوشته شده). ولی می توانیم آن را فراموش کنیم و راهی را انتخاب کنیم که برای ما مکتوب نیست. بدین ترتیب (مکتوب) سرنوشت ماست؛ آن چه برای ما رقم خورده است . سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده).1 در جملات بالا آنچه در ابتدا مورد تاکید کوئیلو است برنامه ای که خداوند برای انسان ها در نظر گرفته است. این کلام تا آنجا که به هدفمندی انسان مربوط می شود کاملاً منطقی و در خور تحسین است. چرا که خداوند انسان را بیهوده نیافریده و او را برای هدفی و غایتی به جنگ مشکلات فرستاده و انسان در فرصت کوتاه عمر خود ماموریت دارد به این هدف که همان (پرورش استعدادها) و (تحصیل کمال) است دست یابد. آنچه از کوئیلو پذیرفتنی نیست پیوند زدن این (برنامه) با (افسانه شخصی) است. آنچه در نوشته های کوئیلو به هیچ گونه مورد موشکافی قرار نگرفته است این است که با کدام منطق کوئیلو ادعا می¬کند آنچه برای ما (نوشته شده) همان (افسانه شخصی) است؟ کدامین پشتوانه وی را بر اثبات (غایت بودن افسانه شخصی) مدد می رساند؟ خداجویان همگی در پذیرش اصل (غایت مندی انسان) با کوئیلو هم داستانند اما براستی کدام عقل محاسبه¬گر در این ایده با کوئیلو هم نوایی می کند؟ ممکن است کوئیلو به عنوان یک ایده پرداز برای پرورش داستان و جذابیت بخشی به رمان در این ابتکار مورد تحسین قرار گیرد اما نباید غافل شد که فطرت کمال طلب انسان و عقل فرجام نگر او، فرضیه (افسانه شخصی) را به عنوان (معیار عمل) بر نمی تابد و در جستجوی دستگیره ای محکم که بتواند او را به اطمینان برساند آرام نمی گیرد. حقیقت آن است که مفهوم (افسانه شخصی) چنان بی در و پیکر و مبهم در آثار کوئیلو رها شده است که گویاتر از واژه (افسانه) کلمه ای در خور این مفهوم وجود ندارد. سوالات زیادی پیرامون این مفهوم وجود دارد که پرداختن به آنها به جد بر ابهام این مفهوم خواهد افزود. کوئیلو این مفهوم را با بیان چند مصداق و داستان سرایی پیرامون همان چند مصداقِ محدود، برگزار نموده است و از ارائه برهان و منطق و پشتوانه برای این مفهوم به زیرکی گریخته است. به تعداد خوانندگان اثار کوئیلو می توان، تصورات و برداشت هایی از افسانه شخصی داشت. وی برای این مفهوم نه معیاری و ملاکی عرضه نموده است و نه تفسیری روشن و تبیینی همه فهم بر آن ارائه کرده است؛ نتیجه این که تصویری واحد از این (ایده مبهم) شکل نمی گیرد و هر کس تصور می¬کند دیگران در مورد این مفهوم همچون او می اندیشند. از ابهامات متعدد این مفهوم به چند سوال بسنده می کنیم. الف)افسانه شخصی از چه منبعی نشات می گیرد و چگونه خود را به ذهن و قلب انسان پیوند می دهد؟ کدامین کانون آن را به صفحه قلب انسان القاء می کند؟ آیا شرایط و اقتضائات کودکی و تربیت خانوادگی افراد در نوع و مدل این افسانه تاثیری دارد؟ ایده ها او افکار و گفته های پدر و مادر چطور؟ آیا آنها می توانند افسانه شخصی فرزندشان را تعیین کند و یا جهت دهند یا این که خداوند قبل از تولد، در روح و نفس انسانها (افسانه شخصی) را به عنوان ماموریت فردی هر کسی در صفحه جان او می¬نگارد؟ اگر آخرین فرض را بپذیریم باید قائل شد که خداوند هدفی واحد و غایتی مشترک برای نوع آدمی مشخص ننموده بلکه هر کس هدف شخصی دارد و به تعداد آدمیان (غایت) و (راه وصول غایت) وجود دارد. نتیجه این که (هستی) هدف واحدی ندارد و مجموع کائنات (از حیث هدفمندی مجموع خلقت) بی¬هدف رها شده است و خداوند افقی روشن برای هستی ترسیم نکرده است. ب) طریق فهم و "راه کشف" افسانه شخصی کدام است؟ اگر اصل وجود افسانه شخصی و صحت آن را مفروض بگیریم چگونه می¬توان آن را بازخوانی نمود واز میان نظیرها و مشابه¬ها، آن را مکشوف نمود و در عرصه عمل مورد تعقیب قرار داد؟ آرمانهای متعدد و افق های مختلفی فراروی انسان قرار دارد. هر کسی در مقابل خود طیف وسیعی از مطلوبها را مشاهده می کند که برای انسان جلوه¬گری می¬کنند. کدام مطلوب و کدام خواسته، (افسانه شخصی) است؟ شهرت، پول، شهوت، رفاه، مسافرت؛ کدامیک افسانه شخصی محسوب می¬شوند؟ همین تکثر خواسته¬های آدمی است که کوئیلو را در ارائه (معیار و ملاک) به چالش می¬کشد و او را مجبور می¬کند چیزی نگوید و با ترک پاسخ، جواب را به (سکوت) برگزار نماید.(دقت شود به پاسخ کوئیلو به پرسش یک خبرنگار در بند بعدی) ج) اساسی ترین سوال که معنویت کوئیلو را به ابتذال می¬کشاند این است که چگونه انسان با تجلی رویاهایش به خدا وصل می شود؟ به راستی چه دلیلی وجود دارد که با تحقق رویاهای کودکی، خداوند از انسان راضی می¬شود و وصول به مرتبه (شهود و اشراق) حاصل می شود؟ چه اطمینانی وجود دارد که هدف هستی با تحقق رویاها به سرانجام رسیده و خداوند رضایتش را به تعقیب رویاها منوط نموده است؟ آیا واقعاً پرداختن به آرزوها و امیال، انسان را به خدا سوق می دهد؟ آنچه جدا دهشتناک می نماید و عرفان ترویجی کوئیلو را به یک سراب تبدیل می کند و پایه های آن را بسان خانه عنکبوت سست و بی اساس می سازد ( پیوند زدن رضایت حق به امیال و هواها و رؤیاهای زمان کودکی) است. خبرنگار روزنامه همشهری در مسافرت کوئیلو به ایران،از وی می پرسد: مهمترین آرزوها معمولاً در سه بخش است ثروت، قدرت، شهرت. آیا رسیدن به اینها واقعا انسان را می¬تواند به خدا برساند؟ کوئیلو:( من در این باره قضاوت نمی کنم.) روشن است اگر محور (افسانه شخصی) خواسته ها و تمنیات درونی افراد باشد، طبع خاکی انسان هدف را حول مصادیق مادی جستجو می کند و به اقتضاء انس انسان با جلوه های مادی ، همین آمال زودگذر بیشتر برای انسان "خود آرایی" می کنند و با وجود مظاهر چشمگیر (شهوت، شهرت، قدرت، پول)،ایده(افسانه شخصی) هیچ وقت به اهداف متعالی راهبری نمی کند و فرصت عرض اندام برای گرایش های متعالی روح پیدا نمی شود . نتیجه آن که قوای معنوی وجود انسان چند صباحی در توهم معنویت، گرد امیال زمینی می گردد و روح سرگردان آدمی هیچگاه از سراب معنویت به افق متعالی گام نخواهد نهاد. د)کوئیلو به زعم خود تلاش می کند با به میان کشیدن برخی مفاهیم و توضیح آنها، مسیر سلوک معنوی را روشن کند و غبارهای فرونشسته برچهره افسانه شخصی را بزدایدو لباس حقیقت به آن بپوشاند ولی به لغزشی بزرگتر گرفتار می شود و مفهوم مبهم (افسانه شخصی) را با مفهومی مبهم¬تر با عنوان (نشانه¬ها) توضیح می¬دهد. اگر وی پاره ای از علائم را راهزن بداند؛ چرا متعرض مشخصات "نشانه های حقیقی" نمی شود وآن را به تشخیص سالک وا می گذارد؟ در این فرض این سوال که نشانه های حقیقی از نشانه های گمراه کننده چگونه متمایز می شوند مشکل اول معنویت مورد نظر کوئیلو است.اگر وی همه نشانه ها را حقیقی میداند این گفته که هرچه فرا روی سالک رخ می¬دهد الزاماً به سمت و سوی صحیح رهنمون می سازد و همه به تحقق افسانه شخصی کمک می کنند ادعایی است بی دلیل، مگر این که همچون کوئیلو باور کنیم که با پذیرش افسانه شخصی جبر تاریخ رخ می نماید و قدرتی پنهان سالک را حفط می کند و همه چیز در خدمت وصول به رویا واقع می¬شوند. نگاه جبر گرایانه کوئیلو به (تحصیل نتیجه) بعد از انتخاب (افسانه شخصی)، هیچ محملی برای قبول و دفاع ندارد. (از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می کنیم. باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما (نوشته شده) بدین ترتیب (مکتوب) سرنوشت ماست، آن چه برای ما رقم خورده، سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده.)2 معلوم می شود چرا کوئیلو اصرار دارد (افسانه شخصی) را با (امر محتوم) گره بزند! چون در غیر این صورت تضمینی برای حصول نتیجه و دستیابی به افسانه شخصی نخواهد بود و قصه نشانه ها هم رویایی بیش نیست. (رضایت خدا )، همان حلقه خود ساخته کوئیلو برای اتصال دو مفهوم (افسانه شخصی) و (مکتوب) است؛ چرا که وی از یک طرف تحقق افسانه شخصی را " ماموریت الهی " برای انسان می داند و از طرف دیگر نشانه ها را در خدمت این مفهوم قرار میدهد تا بتواند حصول نتیجه را قطعی بنمایاند. در برابر این سوال که (بعد از انتخاب افسانه شخصی به عنوان راه زندگی، از کجا معلوم که تعقیب رویاها نتیجه بدهد؟) کوئیلو مخاطبین خود را به (سرنوشت محتوم) و (حکم غیر قابل تغییر ) امیدوار می¬سازد که (بجنگید و همواره به پیش بتازید و رویاهای خود را باور کنید!) براستی چرا کوئیلو پافشاری می کند که افسانه شخصی را به عنوان (امری مکتوب) معرفی نماید؟ اگر خالق حکیم از خلق انسان هدفی داشته است و آن هدف هم مسلم و غیر قابل اجتناب است چرا آن هدف، افسانه شخصی باشد؟براستی کوئیلو که گاهی با دقت وسواس معماهایی را طرح و ذهن مخاطب را با سوالات ابتدایی درگیر می کند چرا سوالات اساسی و زیربنایی هستی را مورد کنکاش قرار نمی دهد؟ (وقتی (ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد) را نوشتم ناچار از خودم پرسیدم کدام کارهای ما لازم است و کدام بیهوده؟ چرا کروات می¬زنیم؟ چرا عقربه های ساعت در (جهت عقربه¬های ساعت) حرکت می¬کند؟ ما که سیستم ده دهی داریم چرا روز 24 ساعت و هر ساعت شصت دقیقه است؟ واقعیت این است که بسیاری از قواعدی که امروز از آنها پیروی می¬کنیم هیچ بنیاد درستی ندارند. تا وقتی این وضع ادامه دارد در جامعه همچنان نظامهایی ایجاد می شود که با گذشت زمان کارایی خود را از دست می دهند)3 آن چه با خواندن جملات بالا به ذهن هر خواننده منصفی می رسد این است که آیا ممکن نیست ایده افسانه شخصی و روح کیهانی از جمله قواعدی باشند که بنیاد درستی ندارند و در نتیجه با گذشت زمان کارایی خود را از دست بدهند؟ از مطالب بالا معلوم شد که افسانه شخصی از انجا که مبنای محکمی و زیر بنای قابل دفاعی ندارد در منطق اسلام جایگاهی ندارد و از نظر اسلام هدف معنوی انسان روشن است و اعمالی که در این دین مقدس به عنوان شریعت نازل شده و به عنوان برنامه زندگی برای بشر عرضه گردیده است همگی اساس " افسانه شخصی " را فرو می ریزند. منابع: 1.پرسش و پاسخ ، تالار حافظ شیراز، 7/3/79، گزارش سفر کوئیلو به ایران، سایت کاروان 2.پرسش و پاسخ ، تالار حافظ شیراز، 7/3/79، گزارش سفر کوئیلو به ایران، سایت کاروان 3.کوئیلو، چون رود جاری باش ص 166
میدانیم که مهمترین پیامی که کوئیلو در کتابهایش ارائه داده است (افسانه شخصی) است.آیا شما اساتید ارجمند این اندیشه را قبول دارید؟ به نظر شما از نظر اسلامی این گفته کوئیلو قابل تایید است؟
میدانیم که مهمترین پیامی که کوئیلو در کتابهایش ارائه داده است (افسانه شخصی) است.آیا شما اساتید ارجمند این اندیشه را قبول دارید؟ به نظر شما از نظر اسلامی این گفته کوئیلو قابل تایید است؟
توجه داشته باشید که کوئیلو چند واژه مرتبط را مطرح کرده است که این اصطلاحات را باید با هم معنا کرد تا بهتر بتوان مقصود وی را یافت و در نتیجه بهتر بتوان گفته های وی را بررسی و نقد کرد.
اصطلاح (مکتوب) از واژه های مورد علاقه کوئیلوست. این واژه در اندیشه های وی یک مفهوم کلیدی و محوری محسوب می¬شود.
کوئیلو در توضیح این واژه می گوید: (به نظر من خداوند برای ما سرنوشتی در نظر گرفته است، افسانه شخصی ما را. چیزی که ما را به خوشبختی می رساند در این صورت با وجود تمامی مشکلات، زندگی ما معنا دار خواهد بود. از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می کنیم باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما (نوشته شده). ولی می توانیم آن را فراموش کنیم و راهی را انتخاب کنیم که برای ما مکتوب نیست. بدین ترتیب (مکتوب) سرنوشت ماست؛ آن چه برای ما رقم خورده است . سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده).1
در جملات بالا آنچه در ابتدا مورد تاکید کوئیلو است برنامه ای که خداوند برای انسان ها در نظر گرفته است. این کلام تا آنجا که به هدفمندی انسان مربوط می شود کاملاً منطقی و در خور تحسین است. چرا که خداوند انسان را بیهوده نیافریده و او را برای هدفی و غایتی به جنگ مشکلات فرستاده و انسان در فرصت کوتاه عمر خود ماموریت دارد به این هدف که همان (پرورش استعدادها) و (تحصیل کمال) است دست یابد. آنچه از کوئیلو پذیرفتنی نیست پیوند زدن این (برنامه) با (افسانه شخصی) است. آنچه در نوشته های کوئیلو به هیچ گونه مورد موشکافی قرار نگرفته است این است که با کدام منطق کوئیلو ادعا می¬کند آنچه برای ما (نوشته شده) همان (افسانه شخصی) است؟ کدامین پشتوانه وی را بر اثبات (غایت بودن افسانه شخصی) مدد می رساند؟ خداجویان همگی در پذیرش اصل (غایت مندی انسان) با کوئیلو هم داستانند اما براستی کدام عقل محاسبه¬گر در این ایده با کوئیلو هم نوایی می کند؟ ممکن است کوئیلو به عنوان یک ایده پرداز برای پرورش داستان و جذابیت بخشی به رمان در این ابتکار مورد تحسین قرار گیرد اما نباید غافل شد که فطرت کمال طلب انسان و عقل فرجام نگر او، فرضیه (افسانه شخصی) را به عنوان (معیار عمل) بر نمی تابد و در جستجوی دستگیره ای محکم که بتواند او را به اطمینان برساند آرام نمی گیرد.
حقیقت آن است که مفهوم (افسانه شخصی) چنان بی در و پیکر و مبهم در آثار کوئیلو رها شده است که گویاتر از واژه (افسانه) کلمه ای در خور این مفهوم وجود ندارد. سوالات زیادی پیرامون این مفهوم وجود دارد که پرداختن به آنها به جد بر ابهام این مفهوم خواهد افزود. کوئیلو این مفهوم را با بیان چند مصداق و داستان سرایی پیرامون همان چند مصداقِ محدود، برگزار نموده است و از ارائه برهان و منطق و پشتوانه برای این مفهوم به زیرکی گریخته است. به تعداد خوانندگان اثار کوئیلو می توان، تصورات و برداشت هایی از افسانه شخصی داشت.
وی برای این مفهوم نه معیاری و ملاکی عرضه نموده است و نه تفسیری روشن و تبیینی همه فهم بر آن ارائه کرده است؛ نتیجه این که تصویری واحد از این (ایده مبهم) شکل نمی گیرد و هر کس تصور می¬کند دیگران در مورد این مفهوم همچون او می اندیشند. از ابهامات متعدد این مفهوم به چند سوال بسنده می کنیم.
الف)افسانه شخصی از چه منبعی نشات می گیرد و چگونه خود را به ذهن و قلب انسان پیوند می دهد؟ کدامین کانون آن را به صفحه قلب انسان القاء می کند؟ آیا شرایط و اقتضائات کودکی و تربیت خانوادگی افراد در نوع و مدل این افسانه تاثیری دارد؟ ایده ها او افکار و گفته های پدر و مادر چطور؟ آیا آنها می توانند افسانه شخصی فرزندشان را تعیین کند و یا جهت دهند یا این که خداوند قبل از تولد، در روح و نفس انسانها (افسانه شخصی) را به عنوان ماموریت فردی هر کسی در صفحه جان او می¬نگارد؟ اگر آخرین فرض را بپذیریم باید قائل شد که خداوند هدفی واحد و غایتی مشترک برای نوع آدمی مشخص ننموده بلکه هر کس هدف شخصی دارد و به تعداد آدمیان (غایت) و (راه وصول غایت) وجود دارد. نتیجه این که (هستی) هدف واحدی ندارد و مجموع کائنات (از حیث هدفمندی مجموع خلقت) بی¬هدف رها شده است و خداوند افقی روشن برای هستی ترسیم نکرده است.
ب) طریق فهم و "راه کشف" افسانه شخصی کدام است؟ اگر اصل وجود افسانه شخصی و صحت آن را مفروض بگیریم چگونه می¬توان آن را بازخوانی نمود واز میان نظیرها و مشابه¬ها، آن را مکشوف نمود و در عرصه عمل مورد تعقیب قرار داد؟
آرمانهای متعدد و افق های مختلفی فراروی انسان قرار دارد. هر کسی در مقابل خود طیف وسیعی از مطلوبها را مشاهده می کند که برای انسان جلوه¬گری می¬کنند. کدام مطلوب و کدام خواسته، (افسانه شخصی) است؟ شهرت، پول، شهوت، رفاه، مسافرت؛ کدامیک افسانه شخصی محسوب می¬شوند؟ همین تکثر خواسته¬های آدمی است که کوئیلو را در ارائه (معیار و ملاک) به چالش می¬کشد و او را مجبور می¬کند چیزی نگوید و با ترک پاسخ، جواب را به (سکوت) برگزار نماید.(دقت شود به پاسخ کوئیلو به پرسش یک خبرنگار در بند بعدی)
ج) اساسی ترین سوال که معنویت کوئیلو را به ابتذال می¬کشاند این است که چگونه انسان با تجلی رویاهایش به خدا وصل می شود؟ به راستی چه دلیلی وجود دارد که با تحقق رویاهای کودکی، خداوند از انسان راضی می¬شود و وصول به مرتبه (شهود و اشراق) حاصل می شود؟ چه اطمینانی وجود دارد که هدف هستی با تحقق رویاها به سرانجام رسیده و خداوند رضایتش را به تعقیب رویاها منوط نموده است؟ آیا واقعاً پرداختن به آرزوها و امیال، انسان را به خدا سوق می دهد؟ آنچه جدا دهشتناک می نماید و عرفان ترویجی کوئیلو را به یک سراب تبدیل می کند و پایه های آن را بسان خانه عنکبوت سست و بی اساس می سازد ( پیوند زدن رضایت حق به امیال و هواها و رؤیاهای زمان کودکی) است. خبرنگار روزنامه همشهری در مسافرت کوئیلو به ایران،از وی می پرسد:
مهمترین آرزوها معمولاً در سه بخش است ثروت، قدرت، شهرت. آیا رسیدن به اینها واقعا انسان را می¬تواند به خدا برساند؟
کوئیلو:( من در این باره قضاوت نمی کنم.)
روشن است اگر محور (افسانه شخصی) خواسته ها و تمنیات درونی افراد باشد، طبع خاکی انسان هدف را حول مصادیق مادی جستجو می کند و به اقتضاء انس انسان با جلوه های مادی ، همین آمال زودگذر بیشتر برای انسان "خود آرایی" می کنند و با وجود مظاهر چشمگیر (شهوت، شهرت، قدرت، پول)،ایده(افسانه شخصی) هیچ وقت به اهداف متعالی راهبری نمی کند و فرصت عرض اندام برای گرایش های متعالی روح پیدا نمی شود . نتیجه آن که قوای معنوی وجود انسان چند صباحی در توهم معنویت، گرد امیال زمینی می گردد و روح سرگردان آدمی هیچگاه از سراب معنویت به افق متعالی گام نخواهد نهاد.
د)کوئیلو به زعم خود تلاش می کند با به میان کشیدن برخی مفاهیم و توضیح آنها، مسیر سلوک معنوی را روشن کند و غبارهای فرونشسته برچهره افسانه شخصی را بزدایدو لباس حقیقت به آن بپوشاند ولی به لغزشی بزرگتر گرفتار می شود و مفهوم مبهم (افسانه شخصی) را با مفهومی مبهم¬تر با عنوان (نشانه¬ها) توضیح می¬دهد. اگر وی پاره ای از علائم را راهزن بداند؛ چرا متعرض مشخصات "نشانه های حقیقی" نمی شود وآن را به تشخیص سالک وا می گذارد؟ در این فرض این سوال که نشانه های حقیقی از نشانه های گمراه کننده چگونه متمایز می شوند مشکل اول معنویت مورد نظر کوئیلو است.اگر وی همه نشانه ها را حقیقی میداند این گفته که هرچه فرا روی سالک رخ می¬دهد الزاماً به سمت و سوی صحیح رهنمون می سازد و همه به تحقق افسانه شخصی کمک می کنند ادعایی است بی دلیل، مگر این که همچون کوئیلو باور کنیم که با پذیرش افسانه شخصی جبر تاریخ رخ می نماید و قدرتی پنهان سالک را حفط می کند و همه چیز در خدمت وصول به رویا واقع می¬شوند. نگاه جبر گرایانه کوئیلو به (تحصیل نتیجه) بعد از انتخاب (افسانه شخصی)، هیچ محملی برای قبول و دفاع ندارد.
(از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می کنیم. باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما (نوشته شده) بدین ترتیب (مکتوب) سرنوشت ماست، آن چه برای ما رقم خورده، سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده.)2
معلوم می شود چرا کوئیلو اصرار دارد (افسانه شخصی) را با (امر محتوم) گره بزند! چون در غیر این صورت تضمینی برای حصول نتیجه و دستیابی به افسانه شخصی نخواهد بود و قصه نشانه ها هم رویایی بیش نیست. (رضایت خدا )، همان حلقه خود ساخته کوئیلو برای اتصال دو مفهوم (افسانه شخصی) و (مکتوب) است؛ چرا که وی از یک طرف تحقق افسانه شخصی را " ماموریت الهی " برای انسان می داند و از طرف دیگر نشانه ها را در خدمت این مفهوم قرار میدهد تا بتواند حصول نتیجه را قطعی بنمایاند.
در برابر این سوال که (بعد از انتخاب افسانه شخصی به عنوان راه زندگی، از کجا معلوم که تعقیب رویاها نتیجه بدهد؟) کوئیلو مخاطبین خود را به (سرنوشت محتوم) و (حکم غیر قابل تغییر ) امیدوار می¬سازد که (بجنگید و همواره به پیش بتازید و رویاهای خود را باور کنید!)
براستی چرا کوئیلو پافشاری می کند که افسانه شخصی را به عنوان (امری مکتوب) معرفی نماید؟ اگر خالق حکیم از خلق انسان هدفی داشته است و آن هدف هم مسلم و غیر قابل اجتناب است چرا آن هدف، افسانه شخصی باشد؟براستی کوئیلو که گاهی با دقت وسواس معماهایی را طرح و ذهن مخاطب را با سوالات ابتدایی درگیر می کند چرا سوالات اساسی و زیربنایی هستی را مورد کنکاش قرار نمی دهد؟
(وقتی (ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد) را نوشتم ناچار از خودم پرسیدم کدام کارهای ما لازم است و کدام بیهوده؟ چرا کروات می¬زنیم؟ چرا عقربه های ساعت در (جهت عقربه¬های ساعت) حرکت می¬کند؟ ما که سیستم ده دهی داریم چرا روز 24 ساعت و هر ساعت شصت دقیقه است؟ واقعیت این است که بسیاری از قواعدی که امروز از آنها پیروی می¬کنیم هیچ بنیاد درستی ندارند. تا وقتی این وضع ادامه دارد در جامعه همچنان نظامهایی ایجاد می شود که با گذشت زمان کارایی خود را از دست می دهند)3
آن چه با خواندن جملات بالا به ذهن هر خواننده منصفی می رسد این است که آیا ممکن نیست ایده افسانه شخصی و روح کیهانی از جمله قواعدی باشند که بنیاد درستی ندارند و در نتیجه با گذشت زمان کارایی خود را از دست بدهند؟
از مطالب بالا معلوم شد که افسانه شخصی از انجا که مبنای محکمی و زیر بنای قابل دفاعی ندارد در منطق اسلام جایگاهی ندارد و از نظر اسلام هدف معنوی انسان روشن است و اعمالی که در این دین مقدس به عنوان شریعت نازل شده و به عنوان برنامه زندگی برای بشر عرضه گردیده است همگی اساس " افسانه شخصی " را فرو می ریزند.
منابع:
1.پرسش و پاسخ ، تالار حافظ شیراز، 7/3/79، گزارش سفر کوئیلو به ایران، سایت کاروان
2.پرسش و پاسخ ، تالار حافظ شیراز، 7/3/79، گزارش سفر کوئیلو به ایران، سایت کاروان
3.کوئیلو، چون رود جاری باش ص 166
- [سایر] در یکی از کتابهای کوئیلو(کوه پنجم) مطالب عجیب و غریبی در مورد بعضی از پیامبران خداوند آمده است از جمله در مورد داود و سلیمان، آیا آنچه وی آورده است صحیح است؟ آیا از نظر اسلامی این حرفها درست است و آیا قرآن این گفته ها را قبول دارد؟
- [سایر] با توجه به علاقه شدید نسبت به فراگیری علوم اسلامی بویژه لباس ارزشمند روحانیت بطور آزاد به مطالعه کتابهای حوزوی میپردازم و در اینترنت با ثبت نام در سایت حوزه آنلاین که توسط طلاب و اساتید حوزه کانادا و ایران اداره میشود تمامی این کتابهارا زیر نظر اساتید مطالعه میکنم حال اگر من تمامی این کتابها را خوانده باشم و بلد باشم و در حوزه هم شرکت نکرده ام میتوانم زیر نظر مرجعیت یک امتحانی بدم تا در صورت قبولی لباس روحانیت بپوشم یا باید حوزه علمیه امتحان بگیرد یا حوزه قبول میکند که کسی که حوزه نرفته ولی تمام درسهای حوزه را خوانده ازش امتحان بگیرد و ملبسش کند آیا گرفتن نامه تاییده از یک مرجع لازم نیست لطفا راهنمایی بفرمایید.
- [آیت الله مکارم شیرازی] یکی از موانع و مشکلات، و شاید مهمترین آنها در راه ترویج و کاربردی نمودن ازدواج موقّت، وجوب عدّه پس از انقضا یا بذل مدّت می باشد. که عملا استفاده از آن را، در حدّی که بتواند پاسخگوی نیازهای موجود باشد، غیر ممکن نموده است. بر علمای دین و زعمای امّت اسلامی است که با تحقیق و تدبّر در منابع غنی اسلامی، و به ویژه با تمسّک به فقه پویای تشیّع، راهکارهای مناسب و عملی که کاملا منطبق براراده شارع مقدّس باشد در این راستا ارائه نمایند، و با ایفای نقش بسیار مهمّ خود از ارتکاب بسیاری از گناهان و مفاسد فردی و اجتماعی جلوگیری نمایند. پیشرفتهای علمی، خارج کردن رحم را در برخی بیماریها، یا به دلیل انگیزه های شخصی ممکن ساخته، و شخص می تواند پس از این عمل بدون هیچ گونه مشکلی به زندگی آسوده ادامه دهد. اگر رحم زنی را خارج کرده باشند، وی بی شکّ توان بارداری نداشته، و دچار حالت قاعدگی نخواهد شد. سخن در این است که آیا چنین زنی در صورت طلاق، فسخ نکاح، انقضا، یا بذل مدّت در نکاح منقطع، باید عدّه نگهدارد؟
- [سایر] با سلام. خواهرم شما را به من معرفی کرد.ایشان هم از طریق دانشگاه با شما اشنا شدند. مشکلی هست که میخواستم شما ما را راهنمایی کنید ما سه خواهر هستیم که من کوچکتر هستم خواهر اولم 26 سال دارد و لیسانس دارد خواهر دومم 22 سال داردوالان دانشجو است من هم که 19 سال دارم و امسال دانشجو میشوم البته یک خواهر 30 ساله هم دارم که ایشان ازدواج کرده اند.دو برادر29و 24 ساله هم دارم. مشکل در مورد خواهر26ساله ام است.او همه چیز خود را از ما مخفی میکند.همه ی وقت و زندگی خود را با دوستان هم دانشگاهی خود سپری میکند ان هم با دوستانی که از نظر فرهنگی و خوانوادگی با او خیلی تفاوت دارند.وضع مالی ما ضعیف است پدرم همه ی توان خود را خرج کار کردن میکند چون بیسواد است والبته مهربان .مادرم هم همینطور.میخواهم این را بگویم که انها متوجه ی این مسائل نمی شوند که خواهرم در چه وضعی به سر میبرد.مدتی است که در کار تمرین تئاتر با دختری اشنا شده است که بسیار ثروتمند است و البته سیگاری .خواهر من هم که بسیار از جو دوستان خود تاثیر پذیر.او هم مخفیانه سیگار میکشد.جدیدا در یک دفتر هم کار میکند ولی همع ی پول خود را خرج دوستانش می کند.او همیشه در خانوادهی ما بیشتر از بقیه خرج میکند چون دوست دارد خود را هم ردیف انها بداند.فرد بسیار دست و دل بازی است .این را هم بگویم که با همه ی این مسائل درگیر مسائل ناشایست تری نشده است و به بعضی از اصول اخلاقی پای بند است.او خیلی به دوستانش وابسته است.هر شب ساعتها تلفنی با انها صحبت میکند.همه ی کار های دوستانش را او انجام میدهد حتی برای کارهای انها خودش هزینه میکند .با دوستانش خیلی مهربان است ولی با خانواده اصلا. هر وقت پول میخواهد هر طوری شده باید از پدرم بگیرد البته انها هم بدون هیچ سوالی در اختیارش قرار میدهند حتی اگر با قرض شده . ولی ما خواهر برادرها بعضی اوقات از خواسته های خودمان میزنیم چون میدانیم در توان پدرمان نیست. وضعیت روحی خوانواده ی ما خوب نیست هر کس سرش به کار خودش است . مادرم حتی همه ی کار های شخصی خواهرم را انجام می دهد خواهرم هم وقتی به خانه می اید داخل اتاقی می رود و اصلا بیرون نمی اید.وقتی هم که ما سه خواهر با هم صحبت میکنیم و به او میگوییم که این کارها اشتباه است قبول نمیکند حتی با ما دعوا هم میکند.و ما را عقب مانده و بی فرهنگ میداند .این را هم بگویم که خودش بعضی اقات ان هم به ندرت در مورد مسائلی ما را نصیحت میکند.او حتی در مورد بحث های خوانواده گی خود را دخالت نمی دهد. امیدوارم ما را راهنمایی کنید با تشکر فراوان
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
- [سایر] سلام خدمت حاج آقای مرادی واقعا خسته نباشین ... یه مدته با سایتتون آشنا شدم ... خیلی ازش چیزی یاد گرفتم ... ولی واقعا به قول دکتر خراسانی میترسیم ازین که روزی این دلخوری کاربران از جواب ندادن های شما و گلایه کردنهای نابجا شما رو دلسرد کنه، از طرفی هم ناراحتیم که چرا واقعا این همه سوال تکراری هست و وقت شما رو میگرند تا شما واقعا سوالا و پیامایی که حقشونه خونده بشند و جواب بهشون داده بشه رو نداشته باشین ... و این که درحالی که میشه مشکلاتی حل بشه با این رعایت نکردن های کاربران این امکان از دست بره ... چند پیشنهاد دارم ... 1- میشه امکان ارسال پیام رو محدود کرد ... مثلا فقط هر جمعه از ساعت 8 تا 10 بخش ارسال پیام باز باشه ... و شما در طول هفته به پیامها جواب بدین ... اینجوری بیشتر درک میکنند که وقت شما محدود هست ... و اینکه چون مجبور میشند صبر کنند تا زمان مقرر، مطمئنا به جوابها و یادداشتهای شما برای دیگران مراجعه میکنند و جستجو میکنند و مسلما با این کار تعداد سوالای تکراری خیلی کمتر میشه و خیلی ها جوابشون رو میگیرند و یا متوجه میشن که سوالی که میخوان بپرسن بیهوده یا غیر منطقی هست ... و اونایی که سوالای بیهوده میخوان بپرسند یا هی پیام بدند که چی شد جواب ما و به قول آمارهایی که خودتون میدین به 200 تا 300 پیام هم برسه پیامهاشون فقط صبر کردن رو یاد میگیرند ... و مسلما آرامش شما حفظ خواهد شد ... و در هنگام مراجعه به سایت لذت میبرید تا این که هی حسرت بخورید که چرا اینا اینجوری رفتار میکنند و بازم ...... 2- میشه که شما از بین همین کاربرانی که هی میان سر میزنند به سایتتون چند تا رو انتخاب کنین تا تو اداره سایت به شما کمک کنند، درسته که سایت شخصیه ولی مدیریت با شما باشه ... مثلا سوالاتی که از شما میشه رو دسته بندی کنند و تکراری ها رو خودشون لینک بدند به جوابای مشابه، و گلایه ها رو جواب بدند و جواب سوالای مهمتر و اصلی تر رو به خودتون بسپارند و اینجوری تک تک دقایقی که شما به سایت میاین دیده خواهد شد، و میبینیم که هر دفعه شما پیامی جدید و سوالات نو رو جواب میدید ... این میتونه برای استمرار مراجعه به سایتتون توسط کاربران رو به همراه داشته باشه و اینکه میزان رضایت به حداکثر برسه ... البته که نمیشه همه رو راضی کرد و لازم هم نیست ولی چه خوب میشه که اکثریت که خواسته های منطقی دارند، کاملا راضی باشند 3- چه خوب میشد اگه سایت بخش بندی میشد و هرکس بنا به ابهاماتی که تو اون لحظه تو ذهنش داره به قسمت مورد نظر بره ... در حالی که این میتونه پرداختن به موضوعات مختلف رو برای خودتون هم راحت تر کنه جوری که بین مسائل اصلی بنا به درخواست کاربران و بازدیدها و استقبال مساوات رعایت بشه ... مثلا بخش بندی سایت به این گونه باشه که دینی – فرهنگی – ازدواج – گناه و توبه و خیلی ها که خودتون بیشتر میدونین تقسیم بشه ... شما میتونین با جایگاهی که دارین برای مثال از کلاسهایی که با طلبه های جوان دارید اونایی که بهتر و منطقی تر هستند و از لحاظ علمی پر بارترند و با نت آشنا هستند و علاقه دارند رو برای قسمت دینی خودتون معرفی کنید و اونا سوالات سطحی رو پاسخ بدند و سوالات عمقی رو خودتون پاسخ بدین ... میشه که مثلا در بخش فرهنگی شما بعضی مسائل رو بیان کنین البته به عنوان سوال مثلا همین بنرهای سطح شهر که راجع بهش صحبت کردید یا پیامک یا امثال آن و چند روزی کاربران راجع بهش نظراتشون رو بدند و در پایان یه نفر جمع بندی کلی از نظرات مخالف و موافق رو تیتر وار به شما ارائه بده و شما باتوجه به صحبت بچه ها و طبق تیتر بندی ها بگین کجاها رو دارند اشتباه میکنند و کجاها رو دارند درست میرند ... این کار میتونه به لحاظ فرهنگی هم روی کاربرانتون یک تاثیر فوق العاده بذاره ... مگه خودتون نمیگین به لحاظ فرهنگی کمبود حس میشه، خوب این کمبود میتونه از همین راه ها جبران بشه ... 4- مطمئن باشین خیلی ها اگه شما بخواین دوست دارند که به بهتر شدن سایت شخصی شما و البته کمک به بقیه هموطنان قدمی بردارند، البته اگه شما مایل باشین و با تجاربی که دارین این راه رو موثر بدونین ... مثلا همون کسی که اومده بود کل مطالب سایت و نوشته ها رو تو چند تیتر خلاصه کرده بود ... 5- ثبت نام از کاربران خوب هست ولی تو این سایت برنامه ای نداره، جز این که خودتون آماری از کاربران داشته باشین ... کاش میشد ثبت نام کرد و هر کس با نام کاربری خودش پیام بذاره ... بعد از اون توسط کسانی که خودتون انتخاب کردین تا پیامها رو دسته بندی کنند پیامها خونده بشه و اگه تکراری یا سوال بیهودست تذکر داده بشه ... و اگه سوال مهمی هست نگاه به ارسال پیام بشه که آیا پیام با رعایت کلیه ضوابط فرستاده شده یا نه؟ مثلا مثل من اینقدر طولانی نوشته و ضوابط رو رعایت نکرده، یا اسمش رو بد انتخاب کرده، درمانده، بیچاره، بدبخت، یا از جهنم، از گورستان، و امثال این یا این که فینگیلیش نوشته شده باشه، میشه تمام موارد رو زیر پیامشون ذکر بشه و تحویل شما بشه و شما پاسخ بدین و به رویت کاربران برسه ... بعد به جز امتیاز دادن امتیاز فرهنگی دادن هم باشه، و این امتیازها در مجموع زیر نام کاربری کاربران و همیشه باهاشون باشه ... اینجوری همه تشویق میشند که رعایت کنند و از امتیاز فرهنگی خوبی برخوردار باشند ... بهر حال اینا میتونه انگیزه ای برای کاربران باشه ... البته همه اینها فقط نظر یک کاربر ساده بود ... خودتون بیشتر صلاح میدونین که کدوم به صلاح هست یا نه، بعنوان کسی که یه مدت خیلی کوتاه تجربه وب نویسی رو داشتم اینا به نظرم اومد، و یک سوال چرا نباید وقتی این قدر محبوبیت دارین و استقبال میشه از سایتتون خیلی ها سرخورده برگردند؟ چرا نمیشه که شما حتی یک شرکت کوچک رو راه اندازی کنین و کارمند برای سایتتون استخدام کنین؟ چرا نباید سایت های دینی و اسلامی و فرهنگی و نمونه از هر نظر جزو دسته سایتهایی باشند که توسط یک شرکت 100 نفره و با مدیریت شما مدیریت نشند؟ البته درسته که هنوز واسه همچین حرفایی زوده ولی خودتون هم میدونین که میشه ... خیلی ببخشید که این قدر طولانی شد ... در ضمن خودمم قبلا سوال پرسیده بودم، ولی چون میدونم اصلا وقتش رو ندارین انتظاری واسه جوابش ندارم، ولی کاش میشد که اونایی که سوالای مهمتر دارند جرات سوال پرسیدن داشته باشند و مطمئن باشند که خیلی زود توسط شما جواب داده میشه ... البته یه موضوع رو هم در نظر داشته باشیم، بعضی ها از دوست داشتن زیاد هست که میگردند یه سوالی پیدا میکنند تا بالاخره باشما یه ارتباط کوچیک هم اگه شده با داشته باشند، که البته تعداد زیادیشون به هدفشون نمیرسند و سرخورده میشند و اون قضاوتهای عجولانه رو میکنند، شاید با اون سوالاتی که خودتون مطرح میکنین و میگین که دوستان نظرشون رو بگن و در پایان حرفشون رو تصدیق یا رد میکنین میتونه این نیازشون رو برآورده کنه ... هرجا هستین موفق و پیروز باشین ... اگه سایت به همین منوال باشه، قول میدم دیگه به جز پیگیری برای این مطلبم پیام دیگه ای ندم و فقط خواننده سایت باشم ... خدایی در همین نزدیکیست که نیت خیر شما رو داره میبینه! بازم ممنون ... راستی از خیر سوالای قبلمم گذشتم ... فقط این پیاممو میخوام بخونین ... جواب هم نمیخواد فقط بخونینش ... به هر حال سلیقه و تدبیر و هدف خودتون اصله! خدانگهدار ...
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )