اگر حقانیت مذهب شیعه از بدیهیات و واضحات است پس چطور اینهمه سنی، شیعه نمیشوند؟ به چه دلیل عقلی یا قرآنی، اکثریّت را دلیل بر حقّانیّت می دانید؟
اگر حقانیت مذهب شیعه از بدیهیات و واضحات است پس چطور اینهمه سنی، شیعه نمیشوند؟ به چه دلیل عقلی یا قرآنی، اکثریّت را دلیل بر حقّانیّت می دانید؟ عقل اکثریّت بودن را نشان حقّانیّت می داند نه قرآن. اکثر مردم جهان در طول تاریخ، مخالف انبیاء بوده اند. اکنون هم اکثر مردم جهان، غیر مسلمان و کافرند. هندوستان با بیش از یک میلیارد جمعیّت، بت پرست است. چین هم با بیش از یک میلیارد جمعیّت، بت پرست می باشد. در جاهای دیگر دنیا مثل ژاپن و کره و تایلند و میانمار و ... هم میلیونها بت پرست وجود دارند. لذا تعداد بت پرستها، قطعاً از تعداد مسلمانها بیشتر است. آیا این دلیل می شود که بت پرستی حقّ باشد؟ تعداد مسیحیان که به سه خدا اعتقاد دارند هم از مسلمانها بیشتر است. آیا این دلیل می شود که سه گانه پرستی، حقّ باشد و یگانه پرستی باطل باشد؟ امّا از نظر قرآن: 1 طبق صریح آیات قرآن، نوح(ع) قریب هزار سال تبلیغ نمود ولی قومش ایمان نیاوردند و همگی هلاک شدند جز هشت نفر که سوار کشتی شده و نجات یافتند. 2 طبق صریح آیات قرآن، حضرت لوط(ع) هر چه تبلیغ نمود، قومش ایمان نیاوردند، حتّی همسر خودش هم از ایمانش برگشت و کافر شد؛ و تنها فرزندان لوط(ع) ایمان آوردند و بقیّه همگی هلاک شدند. 3 طبق صریح آیات قرآن، از قوم هود و قوم صالح نیز جز اندکی ایمان نیاوردند. 4 از قوم فرعون نیز جز آسیه همسر فرعون و فرد دیگری که معروف است به مؤمن آل فرعون، کسی ایمان نیاورد. 5 طبق صریح آیات قرآن، وقتی موسی(ع) چهل روز از میان قوم خود بیرون رفت، جز اندکی از بنی اسرائیل، همگی گوساله پرست شدند. 6 طبق صریح آیات قرآن، نه تنها اکثریّت دلیل بر حقّانیّت نیست، بلکه در اغلب موارد، اکثریّت مردم در گمراهی اند. لذا فرمود: ( وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون‌ اگر از اکثر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ آنها تبعیّت نمی کنند مگر از ظنّ و گمان؛ و نیستند مگر کسانی که حدس و تخمین می‌زنند.) (الأنعام:116) اکثریّت در منطق قرآن کریم. فرمود: ( وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‌ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ و تبعیّت نمی کنند اکثرشان مگر از ظنّ و گمان؛ همانا ظنّ و گمان، هرگز چیزی از حقّ را بی‌نیاز نمی‌سازد( حقّ را اثبات نمی کند). به یقین، خداوند از آنچه انجام می‌دهند، آگاه است) (یونس:36) قسمت نخست آیه می گوید: (وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا و تبعیّت نمی کنند اکثرشان مگر از ظنّ و گمان.) یعنی همواره اهل فکر و اندیشه و افراد صاحب نظر کم هستند و اکثر مردم، اهل ظنّ و گمان می باشند. آنگاه در قسمت اخیر آیه، تهدید می کند کسانی را که پیروی از ظنّ و گمان می کنند. و فرمود: ( وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ اگر تبعیّت نمایی از اکثر کسانی که در روی زمین هستند، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ همانا آنها تبعیّت نمی کنند مگر از ظنّ و گمان؛ و کار آنها جز این نیست که تخمین و حدس می‌زنند. ) (الأنعام:116) در این آیه به صراحت بیان می شود که اگر کسی تابع نظر اکثریّت باشد، گمراه می شود. گیریم که اهل سنّت اکثریّت دارند؛ آیا این دلیل حقّانیّت آنهاست؟ و آیا این باعث می شود که احتمال حقّ بودن عقیده ی آنها بالا رود؟!! اکثریّت بودن در امور اعتقادی، نه تنها دلیل بر حقّانیّت نیست، بلکه بر عکس، طبق این آیات، احتمال باطل بودن آنها را بالا می رود. اگر اکثریّت احتمال حقّانیّت را بالا می برد، در آن صورت، اسلام دین حقّ نخواهد بود. چون فقط حدود بیست درصد مردم جهان مسلمانند؛ و از این بیست درصد، باز حدود بیست تا بیست و سه درصدشان شیعه اند. آیا اکثر بودن غیر مسلمین، دلیل بر حقّانیّت آنهاست؛ یا آیا احتمال حقّانیّتشان را بالاتر می برد؟! حتّی مسیحیان نیز به تنهایی از مسلمین زیادترند. فرمود: ( َ فَمَنْ کانَ عَلی‌ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی‌ إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی‌ مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد، و به دنبال آن، شاهدی از سوی او می‌باشد، و پیش از آن، کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود(گواهی بر آن می‌دهد، همچون کسی است که چنین نباشد)؟! آنها به او ایمان می‌آورند؛ و هر کس از گروه‌های مختلف به او کافر شود، آتش، وعده‌گاه اوست. پس، تردیدی در آن نداشته باش که آن حقّ است از پروردگارت! ولی اکثر مردم ایمان نمی‌آورند.) (هود:17)این آیه اوّلاً ما را دعوت می کند به دلیل و بینّه؛ و ثانیاً تصریح دارد که اکثر مردم به اسلام حقیقی ایمان نمی آورند. البته خداوند متعال در آیه ای دیگر، انتهای تاریخ را استثناء نموده است. چرا که آن موقع همه ی مردم مسلمان خواهند بود. امّا در گذشته یقیناً چنین بوده و اکنون نیز چنین است. چون هیچگاه اکثر مردم دنیا، مسلمان نبوده اند؛ کما اینکه بعد از رسول خدا، اکثر مسلمین از مفادّ حدیث متواتر ثقلین عدول نمودند؛ حال آنکه در آن حدیث به صراحت تمام بیان شده که مسلمین حقّ ندارند از غیر قرآن و اهل بیت(ع) تبعیّت کنند؛ حال آنکه ابوبکر و عمر و عثمان، جزء اهل بیت نیستند. حدیث ثقلین در منابع اهل سنّت چنین است: قال رسول الله(ص):( ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می‌کنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبی از آن در دست خدا می‌باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده‌ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می‌رسید و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند) (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66) ( ... فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتی، و إن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربی، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولی به من نفسه فعلیّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می‌کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: یکی کتاب خداست که جانبی از آن در دست خدا می‌باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگری عترت من است؛ خدای لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده‌ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می‌رسید و در مورد آنها کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، علی هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.) (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167) با وجود چنین دلیلی که هر دو مذهب آن را نقل و مضمونش را تصدیق نموده اند چرا باید در دینمان تابع شافعی و حنبل و مالک و ابوحنیفه باشیم؟!! آیا حتّی حدیث وجود دارد که ما را به اطاعت اینها امر نموده باشد؟!! اگر بنا بود که مسلمین تابع ابوبکر باشند؛ چرا در این حدیث متواتر نامی از او یاد نشد؟! چرا فقط در احادیث اهل سنّت دلائلی بر امامت او هست؛ حال آنکه دلائل امامت علی بن ابی طالب(ع) هم در قرآن است، هم در احادیث اهل سنّت، هم در احادیث شیعه. کدام عاقلی آن را بر این ترجیح می دهد؟ و فرمود: ( ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ این معبودهایی که غیر از خدا می‌پرستید، چیزی جز اسمهایی(بی‌مسمّی) که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‌اید، نیست؛ خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده؛ حکم، تنها از آنِ خداست؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید؛ این است آیین پابرجا؛ ولی اکثر مردم نمی‌دانند.) (یوسف:40) در این آیه نیز به صراحت بیان شده که اکثر مردم گمراهند، و نظر اکثریّت، اثباتگر حقّ نیست. همچنین بیان شده که کسی جز خدا حقّ حاکمیّت ندارد؛ و تنها اوست که حقّ حکم کردن دارد. لذا غیر خدا تنها در حالی حقّ حکم دارد که از سوی خدا اذن داشته باشد. آنگاه ما را دعوت نموده به اینکه تا خدا بر چیزی دلیل نفرستاده آن را نپذیریم. آیا حتّی یک دلیل بر امامت ابوبکر در قرآن کریم وجود دارد؟ در حالی که شیعه بر امامت علی(ع) دلیل قرآنی اقامه می کند. اکثر اهل سنّت، امامت ابوبکر را با رأی عدّه ای اندک از مسلمانان مدینه نه تمام بلاد اسلامی می دانند؛ امّا برخی از آنها احادیثی آورده اند بر امامت ابوبکر؛ به اینها می گوییم: اگر می توانید مؤیّدی قرآنی بر صحّت آن احادیث بیاورید! در حالی که احادیث مربوط به علی(ع) مثل حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث همراهی دو طرفه با قرآن، و حدیث غدیر، پشتوانه های قرآنی دارند. حال چگونه ما تعدادی حدیث یک جانبه ی فاقد پشتوانه ی قرآنی را در کنار احادیث دو جانبه ی دارای پشتوانه ی قرآنی گذاشته و احتمال درستی آنها را بدهیم؟! کدام عاقلی چنین می کند؟ و اگر چنین کرد، چه عذری در پیشگاه خدا خواهد داشت؟!! و باز فرمود: ( وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (104) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (ای پیامبر!) و اکثر مردم، هر چند که تو اصرار داشته باشی، ایمان نمی‌آورند (103) و تو از آنها بر آن (رسالتت) اجری نمی‌طلبی؛ آن نیست مگر تذکّری برای جهانیان؛(104) و چه بسیار نشانه‌ای در آسمانها و زمین که آنها از کنارش می‌گذرند، و از آن رویگردانند(105) و ایمان نمی آورند اکثرشان به خدا مگر اینکه مشرکند.)(یوسف) این آیات؛ اوّلاً اکثریّت را زیر سوال برده اند. ثانیاً با قطعیّت فرموده که اکثر مردم ایمان به اسلام نخواهند آورد. در اینجا دو احتمال وجود دارد؛ نخست آنکه منظور از اکثر، در این آیه، اکثر مردم روی زمین باشند؛ که بعید است چنین معنایی مراد باشد. چون اکثر مردم را آن حضرت دعوت به اسلام نکردند. در زمان آن حضرت، خارج از بلاد عرب، تقریباً هیچ تبلیغی نشد، جز چند نامه که به شاهان بزرگ آن زمان نوشته شد و مبلّغانی که به حبشه رفتند. احتمال دوم، این است که اکثر دعوت شدگان از سوی رسول خدا(ص) مراد باشند. اگر این احتمال را کسی بپذیرد، باید ملتزم شود که اکثر مسلمانان صدر اسلام، مؤمن حقیقی نبوده اند. البته بر این احتمال تفسیری، دلائلی قرآنی نیز می توان اقامه نمود. ( قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‌ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم‌ اعراب گفتند: (ایمان آورده‌ایم) بگو: (شما ایمان نیاورده‌اید، بلکه بگویید اسلام آورده‌ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلوب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، چیزی از پاداش کارهای شما را فروگذار نمی‌کند، خداوند، آمرزنده مهربان است.) (الحجرات:14) برخی گفته اند: مراد از اعراب، عربهای صحرا نشین می باشند. امّا این صرفاً یک سخن مشهوره است. چون صحرا نشین را اعرابی می گویند نه اعراب. اعراب جمع عرب است نه به معنی اعرابی یا جمع اعرابی. اگر این واژه را به معنی اعرابی هم بدانیم، باز ثابت می شود که گروههایی از مسلمانان صدر اسلام، مؤمن حقیقی نبوده اند. اینها به حکم آنکه رسول خدا(ص) را دیده بودند، از منظر اهل سنّت، صحابی هم تلقّی خواهند شد. و عجیب اینکه اهل سنّت قائل به عدالت تمام صحابه هم هستند. خدا آنها را غیر مؤمن می نامد؛ و اینها بالاتر از ایمان، آنها را عادل هم تلقّی می کنند. دلیل دیگر این آیه است که: ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی‌ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً ای کسانی که ایمان آورده‌اید! ایمان آورید به خدا و پیامبرش، و کتابی که بر او نازل کرده، و به کتبی که پیش از این فرستاده است! کسی کفر ورزد به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و به روز واپسین، در گمراهی دور و درازی افتاده است. ) (النساء:136) این آیه دلالت دارد که خداوند متعال، ایمان بسیاری از مسلمین و بخصوص مسلمین صدر اسلام را که مخاطب نسل اوّل آیه اند ایمان درست و حسابی نمی داند. چون اگر آنها ایمان عمیقی داشتند، معنی نداشت که خداوند متعال، آنها را به ایمان دوباره فرابخواند؛ و در انتهای آیه به آنها هشدار کفر بدهد و آنها را تهدید کند. این هشدار و تهدید وقتی معنی دارد که آن ایمان ابتدایی احتمال زوالش قوی باشد. لذا خدا هشدار می دهد که اگر ایمان خود را تجدید بنا و راسخ نکنید، احتمال بازگشت شما از ایمانتان قوی است و اگر مرتدّ شدید گرفتار ضلالت دور و درازی خواهید بود. حال گمراهی دور و راز یعنی چه؟ نیاز به تحقیق دارد. شاید مرادش گمراهی مستمرّ و ادامه دار باشد که نسل اندر نسل و تا زمانهای دور ادامه می یابد. امّا اینکه گفتیم آیه اکثریّت را مخاطب قرار داده، از ( یا أَیُّهَا الَّذینَ ) ظاهر می شود. چون این خطاب، بالذّات همه ی مسلمین را شامل است؛ مگر آنها که ایمان دوم را بیاورند. آیات 54 تا 56 مائده نیز شاهد است که مسلمین صدر اسلام، احتمال ارتدادشان بسیار قوی بوده است. ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (54) إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (55) وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد،خداوند قومی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد می‌کنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد می‌دهد؛ و(فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست (54) این است و جز این نیست که ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند؛ همانها که نماز را برپا می‌دارند، و در حال رکوع، زکات می‌دهند. (55) و هر کس تولّی کند (بپذیرد ولایت) خدا و رسول او آنهایی را که ایمان آورده اند، پس همانا حزب الله پیروزند‌.) (المائدة:54) چرا خدا ابتدا مسلمین را از ارتداد می ترساند و هشدار می دهد که اگر آنها مرتدّ شدند خداوند قوم دیگری را می آورد که محبّ و محبوب خدایند، و آنگاه بلافاصله علی(ع) را کنار خودش و رسولش، ولیّ آنها می خواند؛ و در ادامه تأکید می کند که هر کس این ولایت سه ضلعی را بپذیرد حزب الله بوده غالب است؟!!!! دلیل سوم آن است که فرمود: ( وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون و ایمان نمی آورند اکثرشان به خدا، مگر اینکه در حقیقت مشرکند ) (یوسف:106) ثالثاً در این آیات یک بار تأکید نمود که اکثریّت مردم ایمان نخواهند آورد؛ ( وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ ) و آنگاه تأکید نمود که آن ایمان آورندگان نیز ایمان حقیقی نخواهند داشت؛ بلکه مشرک خواهند بود( وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ ) اگر چه رسول خدا(ص) نهایت درجه ی تلاش را بکند. امّا بین دو تأکید، خدا حجّت را تمام نموده است؛ آنجا که فرمود: ( وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ ). خداوند متعال می فرماید، که تو بر رسالت خویش از مردم اجری طلب نمی کنی. در آیات دیگر نیز همین معنا تأکید شده است. امّا می دانیم که حضرتش برای رسالت خویش طلب اجر کرده است. چون خداوند متعال فرمود: ( ... قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‌ بگو: من هیچ اجری از شما بر آن (رسالتم) طلب نمی‌کنم جز دوست‌داشتن نزدیکانم) (الشوری:23). پس چرا خدا می گوید که تو اجری نمی خواهی؟!! سرّش در آیه ی 47 سباء مطرح شد؛ آنجا که فرمود: ( قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهیدٌ بگو: من اجری از شما طلب نکردم مگر آنکه آن برای خود شماست؛ اجر من نیست مگر بر خداوند ، و او بر همه چیز گواه است). یعنی مودّت اهل بیت من، در حقیقت به نفع خود شماست؛ چون محبّت شما موجب می شود که از آنها پیروی کنید، و پیروی از آنها شما را نجات می دهد. به تعبیر دیگر، مودّت اهل بیت من، در حقیقت جزء دین است؛ و دین برای خود شماست. حدیث ثقلین نیز دقیقاً همین معنا را افاده می کند. حال عاقلان و حقیقت جویان بیندیشند که چرا خدا این گونه تمرّد مردم و ایمان نیاوردن آنها و مشرک بودن اکثر مسلمین را در کنار اجر رسالت بیان می کند؟ و چرا از یک طرف صحبت از اجر خواستن است و از طرف دیگر صحبت از اجر نخواستن و از طرف سوم صحبت از اینکه این اجر خواستن نیز برای خود مردم می باشد؟ اولوالالباب تفکّر کنند! چرا که مخاطب قرآن در حقیقت ایشانند؛ و اکثر مردم جز دنبال ظنّ و گمان نمی روند. و فرمود: ( المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ المر، اینها آیات کتاب است؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است؛ ولی اکثر مردم ایمان نمی‌آورند) (الرعد:1) باز اکثریّت متّهم گشته اند به سفاهت و دوری از حقّ. و فرمود: ( وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‌ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبی‌ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً بی‌شک ما در این قرآن برای مردم از هر گونه مثل و نمونه آوردیم اما بیشتر مردم ابا کرده، جز کفر و انکار [اظهار] نداشتند. ) (الإسراء:89) باز اکثریّت مورد مذّمت می باشند. و فرمود: ( وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‌ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‌ءٍ جَدَلا و در این قرآن، از هر گونه مثلی برای مردم بیان کرده‌ایم؛ ولی انسان بیش از هر چیز، به مجادله می‌پردازد) (الکهف:54) این هم مذمّت اکثریّت و هشدار به آنها که به جای قبول دلائل، فقط اصرار دارند که بحث و جدال کنند. خدایا به تو پناه می آورم از شهوت مباحثه و مجادله ؛ و از تو می خواهم توفیق تبلیغ به حکمت و موعظه ی حسنه و جدال احسن را. و فرمود: ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون‌ پس روی خود را متوجّه دین کن، خالصانه! فطرتی که خداوند،انسانها را بر آن مفطور ساخته؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمی‌دانند) (الروم:30) باز مذمّت اکثریّت، که طریق فطرت را رها نموده، برخلاف براهین روشن عقلی و منطبق بر فطرت، راه مجادلات متعصّبانه را در پیش گرفته اند. شما را به خدا عقل فطری خویش را قاضی کنید در این برهان. خداوند متعال فرمود: ( أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی‌ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ آیا کسی که هدایت به سوی حق می‌کند برای پیروی شایسته‌تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوری می‌کنید؟! ) (یونس: 35) ما چرا بعد از رسول خدا(ص) نیازمند امام هستیم؟ آیا جز برای این است که اسلام را حفظ و تبیین نموده و امّت را به اسلام حقیقی راهنمایی کند؛ و اسلامی حقیقی را به ما منتقل نماید؟! اگر هدفی غیر از این مطرح است، این همه بحث و اختلاف معنی ندارد. اگر امام صرفاً یک رییس جمهور است، بر سر رییس جمهور 1400 قبل این همه بحث معنی ندارد. بحث سر این است که ما اسلام منتقل شده توسّط چه کسی را بپذیریم؟ اسلام ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و عبد الله بن عمر و عبدالله بن زبیر و ... را یا اسلام علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا و حسن بن علیّ و حسین بن علیّ و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و ... را؟! چون شکّ نیست که این دو سلسله، دو برداشت مختلف از اسلام را ترویج نموده اند. کسی که منکر این معنا شود، این همه شواهد مسلّم تاریخی و روایی را پوچ انگاشته و بر اساس وهم و گمان بی دلیل خودش سخن گفته است. گروهی از مسلمین بر این باورند که اسلام گروه نخست، اسلام راستین می باشد؛ و ابوبکر اوّلین امام و منتقل کننده ی اسلام راستین است. از اینها می پرسیم: چرا ابوبکر امام باشد و نه غیر او؟ اگر ابوذر و سلمان و علی و طلحه و زبیر و بلال و ... امام می خواهند، چرا ابوبکر امام نمی خواهد؟!! به همان دلیل که دیگران امام می خواهند، ابوبکر هم امام می خواهد. چرا همه ی اصحاب، امام می خواهند؟ چون هیچکدام عالم به کلّ حقیقت قرآن نیستند. چون هیچکدام تمام هدایت را پیش خود ندارند. چون برداشت هیچکدامشان از اسلام، برداشت ایمن از خطا نیست. پس همه محتاج به کسی هستند که حقیقت قرآن را از او بیاموزند؛ هدایت را از او بگیرند؛ خطاهای برداشت خودشان را با پیروی از او اصلاح کنند. بی شکّ چنین کسی باید عین قرآن و معصوم از خطا باشد؛ در غیر این صورت، خود او نیز محتاج امام خواهد بود. آیا غیر از انسان معصوم ، که خود منزّه از خطا و هدایت کننده به خداست ، کسی هست که نیاز به امام و هدیت کننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ کسانی که زمانی غرق در شرک بودند چگونه به یکباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم که آن امام که بوده است؟ ممکن است بگویند: سنّت نبیّ اکرم (ص) یا قرآن کریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون سنّت نبیّ اکرم (ص) و قرآن کریم ، همانگونه که می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند که محتاج به امام انسانی زنده نبودند و دیگران بودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن کسی حقیقتاً حقّ امامت داشته که عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث سفینه و ... ، آن شخص کسی نیست جز علی (ع). امّا اگر کسی ادّعا کند که امام برای اداره ی امور مسلمین بوده نه برای حفظ حقیقت اسلام و تبیین آن و منتقل ساختن آن به نسلهای بعدی، می گوییم: این چنین کسی را متکلّمین بزرگ اهل سنّت و شیعه، امام یا خلیفه نمی گویند؛ بلکه می گویند رییس جمهور. و احمق است کسی که بر سر رییس جمهور مردم 1400 قبل با کسی بحث و جدل کند. آیا دختر رسول الله(ص) در راه باطل بود؟ طبق صریح تاریخ و طبق گزارشات خود اهل سنّت، فاطمه زهرا(س) تا آخر عمرش با ابوبکر بیعت نکرد و امامت ابوبکر را نپذیرفت. اگر پذیرفتن امامت ابوبکر حقّ است، پس قاعدتاً باید فاطمه(س) را باطل بدانیم. امّا شیعه و سنّی اعتقاد دارند بر اینکه فاطمه(س) در راه حقّ بوده است. و کسی هم نمی تواند منکر این معنا شود. چون فاطمه زهرا(س) قطعاً از مصادیق آیه ی تطهیر است، و طبق این آیه، از هر آلودگی به دور می باشد. در روایات معتبر اهل سنّت نیز بارها از رسول خدا(ص) نقل شده که رضایت فاطمه، رضایت و خدا و پیغمبر است و غضب او غضب خدا و پیغمبر می باشد. و از طرف دیگر، خود اهل سنّت نقل نموده اند که فاطمه(س) بر ابوبکر غضب کرد و تا آخر عمرش هم از ابوبکر راضی نشد. جناب بخاری در معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنّت، یعنی کتاب (صحیح بخاری) آورده: ( عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: إِنَّ فَاطِمَةَ (ع) بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سَأَلَتْ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا مِمَّا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ. فَقَالَ لَهَا أَبُو بَکْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: لَا نُورَثُ، مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ. فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تَزَلْ بِذَلِکَ حَتَّی تُوُفِّیَتْ، وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ إِلَّا لَیَالِیَ. عایشه گوید: همانا فاطمه دختر رسول الله(ص) بعد از وفات رسول الله(ص)، از ابوبکر صدّیق درخواست نمود که میراثش را از ما ترک رسول الله(ص) به او بدهد؛ از آنچه که خدا بخشیده است. پس ابوبکر به او گفت: همان رسول الله(ص) فرمود: ما ارث نمی گذاریم؛ آنچه ما ترک می کنیم صدقه است. پس فاطمه غضب نمود و از او روی گردان شد؛ و بر این حال بود تا وفات کرد؛ و بعد از رسول خدا(ص) شش ماه زندگی نمود مگر دو شب ( شش ماه و دو شب کم)) (صحیح بخاری،ج4،ص42) ( عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ ع بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَرْسَلَتْ إِلَی أَبِی بَکْرٍ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِالْمَدِینَةِ وَ فَدَکَ وَ مَا بَقِیَ مِنْ‌ خُمُسِ خَیْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَکْنَاهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ إِنَّمَا یَأْکُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَا أُغَیِّرُ شَیْئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ حَالِهَا الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهَا فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَأَعْمَلَنَّ فِیهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ فَأَبَی أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَدْفَعَ إِلَی فَاطِمَةَ مِنْهَا شَیْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَی أَبِی بَکْرٍ فِی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَیْلًا وَ لَمْ یُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَکْرٍ وَ صَلَّی عَلَیْهَا عَلِیّ عایشه گوید: همانا فاطمه دختر رسول الله(ص) کس فرستاد از پی ابوبکر و میراث باقی مانده ی خود از رسول الله(ص) را مطالبه نمود؛ از آنچه که خدا بخشیده از در مدینه و فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده. پس ابوبکر به او گفت: همان رسول الله(ص) فرمود: ما گروه انبیاء ارث نمی گذاریم؛ و آنچه ما ترک می کنیم صدقه است. آل محمّد نیز از همین مال می خورند. به خدا سوگند! من چیزی از صدقه ی رسول الله(ص) را از حالی که بر آن بود در زمان رسول الله (ص) تغییر نمی دهم. و در آن همان را انجام می دهم که رسول الله(ص) انجام می داد. پس ابوبکر ابا نمود از اینکه چیزی از آن به فاطمه بدهد. پس فاطمه در این مساله از ابوبگر روی گردان شد و با او سخن نگفت تا وفات نمود؛ و بعد از رسول خدا(ص) شش ماه زندگی نمود. پس چون وفات کرد، همسرش عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب او را شبانه دفن کرد و با ابو بکر را در این باره خبردار نکرد؛ و علی بر او نماز گزارد.) (صحیح بخاری،ج5، ص83) مشابه همین حدیث را در ج8، ص3 نیز آورده ، و باز از عایشه نقلی کرده که آخر آن چنین است: ( فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُکَلِّمْهُ حتی مَاتَتْ. فاطمه از او رویگردان شد و با او سخن نگفت تا این که وفات نمود). جهل ابوبکر نسبت به قرآن کریم خداوند متعال فرمود: ( وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد و سلیمان وارث داوود شد) (النمل:16) آیه مطلق است و هر گونه ارثی را شامل می شود؛ و هیچ دلیل قرآنی هم بر تقیید آیه وجود ندارد. پس چطور ابوبکر ادّعا می کند که انبیاء ارث نمی گذارند؟! نبوّت که ارثی نیست تا بگوییم داوود(ع) نبوّت را به ارث برد. نبوّت را خدا باید بدهد. ( ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا (2) إِذْ نادی‌ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا (4) وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی‌ وَ کانَتِ امْرَأَتی‌ عاقِراً فَهَبْ لی‌ مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا (5) یَرِثُنی‌ وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (6) یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی‌ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (این) یادی است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده‌اش زکریا؛ (2) در آن هنگام که پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند (3) گفت: ( پروردگارا! استخوانم سست شده؛ و شعله پیری تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز در دعای تو، از اجابت محروم نبوده‌ام. (4) و من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم؛ و همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد خود جانشینی به من ببخش؛ (5) که وارث من و دودمان یعقوب باشد؛ و او را مورد رضایتت قرار ده!) (6) ای زکریا! ما تو را به فرزندی بشارت می‌دهیم که نامش(یحیی) است؛ و پیش از این، همنامی برای او قرار نداده‌ایم‌) ( سوره مریم) این آیه نیز دلالت دارد که انبیاء از خود میراث به جا می گذارند؛ و آن میراث نیز به فرزندانشان می رسد. لذا به فرض هم که رسول خدا(ص) چنان کلامی فرموده باشند، باید کلام حضرتش چنان تفسیر شود که مخالف صریح آیات قرآن نباشد. چون قرآن اصل است و حدیث باید بر قرآن عرضه گردد. امیرمومنان(ع) نیز در استدلال بر ضدّ کلام ابوبکر همین آیات را استفاده نمود؛ ولی او زیر بار نرفت. از اینها گذشته، قرآن کریم به صراحت بیان داشته که خمس اموال برای اهل بیت(ع) می باشد. و حضرت زهرا(س) خمس خیبر را طلب می نمود. ( وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی‌ وَ الْیَتامی‌ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‌ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه(از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل، روز درگیری دو گروه(باایمان و بی‌ایمان) [ روز جنگ بدر] نازل کردیم، ایمان آورده‌اید؛ و خداوند بر هر چیزی تواناست) (الأنفال:41) ( ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی‌ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری‌ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی‌ وَ الْیَتامی‌ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا(این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است) (الحشر:7) ابوبکر، فاطمه زهرا(ص) و علی(ع) را متّهم نموده است به حرام خواهی. آیا علی(ع) که باب علم رسول الله(ص) می باشد، حکمی به این سادگی را بلد نبوده است؟ آیا فاطمه زهرا(س) حکمی به این سادگی را بلد نبوده است؟ اگر قرار بود رسول خدا(ص) ارثی نگذارد، آن را به ابوبکر نمی گفت؛ بلکه به اهل بیتش می گفت تا بعد از او ارث خواهی حرام نکنند. چطور می شود علی(ع) و فاطمه زهرا(س) مالی را طلب کنند که در آن حقّی ندارند؟ در این صورت پس آیه ی تطهیر، آن بزرگواران را از چه چیزی پاک دانسته است؟!! در این صورت چگونه رسول خدا(ص) در حدیث ثقلین، اهل بیتش را جدایی ناپذیر از قرآن دانسته است؟ حال آنکه طبق ادّعای ابوبکر، آنها بلافاصله بعد از رسول(ص) خلاف اسلام حرکت می کنند. به فرض که رسول خدا(ص) چنان مطلبی را گفته است. می بینیم که علی(ع) و فاطمه زهرا(س) تفسیر ابوبکر را از آن حدیث نمی پذیرند. حال وظیفه ی ابوبکر و ما در این باره چیست؟ روشن است، به حکم حدیث متواتز ثقلین باید تفسیر اهل بیت را بپذیریم. چون هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم که به ما و به خود ابوبکر امر کند که تفسیر ابوبکر را بپذیریم. کلاهمان را قاضی نکنیم، بلکه عقلمان را قاضی کنیم؛ تا کلاه، سرمان نرود. اگر فاطمه(س) بر کسی غضب نماید، آیا می توان او را مؤمن نامید؟ خود اهل سنّت حدیث نقل نموده اند از پیامبر(ص) که فاطمه زهرا(س) بر هر کسی غضب کند، آن شخص، مورد غضب پیامبر(ص) است. و قبلاً دیدید که طبق احادیث خودشان، فاطمه(س) بر ابوبکر غضب کرد. ( عن المسور بن مخرمة إن رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم قال: فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی‌ مسور بن مخرمة از رسول(ص) نقل نموده که: فاطمه پاره ای از من است؛ پس هر کس او را غضبناک کند، مرا غضبناک کرده است.) (صحیح بخاری،ج4، ص210) و حتماً می دانید که اگر کسی رسول الله(ص) را به غضب آورد چه می شود. بلی چنین کسی ملعون خواهد بود. چون خداوند متعال فرمود: ( إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا آنها که خدا و پیامبرش را آزار می‌دهند، خداوند آنان را لعنت نمود در دنیا و آخرت، و برای آنها عذاب خوارکننده‌ای آماده کرده است. )(الأحزاب:57) مشابه این حدیث با الفاظی دیگر نیز در کتب حدیثی اهل سنّت آمده است؛ که به ذکر آدرس آنها اکتفا می کنیم. (صحیح بخاری، ج6،ص158) ؛ ( مسند احمد حنبل، ج4 ، ص328) ؛ حاکم نیشابوری از بزرگان اهل سنّت در کتاب (مستدرک الصحیحین) آورده: ( عن علی علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم لفاطمة: إن اللّه یغضب لغضبک و یرضی لرضاک، هذا حدیث صحیح الإسناد فلم یخرجاه علی(رض) از رسول الله(ص) درباره ی فاطمه نقل نمود که: ای فاطمه! خدا به خاطر غضب تو غضب می کند؛ و به خاطر رضایت تو راضی می شود. آنگاه حاکم نیشابوری گفته: این حدیث صحیح الاسناد است ولی بخاری و مسلم آن را ذکر نکرده اند. ) (مستدرک الصحیحین،ج3،ص154) در احادیثی که در صحیح بخاری آمده است در باب (غضب نمودن فاطمه(س)) تصریح شده که آن حضرت تا زمان مرگشان، از ابوبکر راضی نگشت. امّا اهل سنّت در حدیثی مرسل ( با سند بریده شده) که ارزش اثباتی ندارد، آورده اند که ابوبکر و عمر نزد آن بانو رفته و او را راضی نموده اند. علاوه از این که این حدیث ارزش اثباتی ندارد و در برابر احادیث صحیح بخاری ارج ندارد؛ مشکلی را هم حلّ نمی کند. چون در آن زمان که حضرت فاطمه(س) از ابوبکر و عمر ناراضی بوده، به آن دلائلی که گذشت، یقیناً آنها فاسق و ملعون بوده اند. لذا در آن زمان یقیناً لیاقت خلافت و امامت نداشته اند؛ و غاصب امامت بوده اند. چون خود اهل سنّت، عدالت را شرط خلافت و امامت می دانند. پس در ادامه نیز خلافتی را ادامه داده اند که غصبی بوده است. مطالبی دیگر در ارتباط با موضوع بحث: حقّ با کدام مذهب است؟ مذهب اهل بیت یا مذهب خلفا؟ از کجا بدانیم کی راست می گوید؟ شما می گویید: 2 ضرب در 2 مساوی است با 4 ؛ و دیگری می گوید: مساوی است با پنج. شما می گویید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مربع وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر ؛ و دیگری می گوید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مکعب وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر. شما می گویید: مجموع زوایای داخلی یک مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 180 درجه. امّا دیگری می گوید: مجموع زوایای داخلی یک مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 190 درجه. و... . حال از کجا باید بدانیم که شما درست می گویید یا طرف مقابل شما؟ روشن است که در چنین مواردی باید به عقل مراجعه نمود و از او خواست که درست و نادرست را به ما نشان دهد. پس عقل به عنوان قاضی در چنین موارد اختلافی وارد عمل شده و با استدلالهای منطقی اثبات می کند که حقّ با شماست و طرف مقابل شما خطا کرده است. آنگاه اشکالات منطقی استدلالهای او را نمودار می سازد. اختلاف اساسی اهل سنّت واقعی (شیعه) و اهل سنّت رایج ، در بحث خلافت رسول خدا (ص) می باشد که چنین کسی را متکلّمین هر دو مذهب ، امام می گویند. پس در چنین موردی که هر دو گروه ، استدلالاتی بر ادّعای خود دارند باید سراغ عقل رفت و از عقل خواست که بین این استدلالها قضاوت عادلانه کند. در سطور زیر ما ابتدا محلّ اختلاف شیعه و سنّی را دقیقاً مشخّص نموده ، سپس تعریف بزرگان هر دو مذهب را از امامت بیان می کنیم و آنگاه به حکم عقل ، به قرآن مراجعه می کنیم و با بهره گیری از منطق عقلی و روایات خود اهل سنّت ، بر درستی ادّعای شیعه استدلال می کنیم ؛ که البته اینها بخشی از دلائل شیعه است نه تمام آن. حال این شما و این هم دلائل روشن ما ؛ خودتان عقلتان را قاضی کنید و ببینید که حقّ با شیعه هست یا نه؟ نقاط اشتراک و اختلاف دو مذهب در بحث امامت 1 هر دو مذهب ، تقریباً تعریف واحدی از امام (خلیفه) دارند. 2 هر دو مذهب ، وجود امام را ضروری و واجب می دانند. 3 شیعه معتقد است که امام باید معصوم از گناه و خطا و سهو باشد ولی اهل سنّت تنها عدالت را در امام شرط می دانند نه عصمت را. لذا شیعه به استاندارد حدّاکثری در امام قائل است و اهل سنّت به استاندارد حدّ اقلّی. 4 شیعه معتقد است که امام باید افضل مردم از حیث علم و معنویّت باشد تا بتواند دیگران را نیز ترقّی دهد ؛ ولی اهل سنّت منکر این معنا بوده قائلند که وجود شخصی عالمتر از امام و فاضلتر از او در میان امّت مشکلی ندارد. لذا با اینکه اکثرشان اعتراف دارند که امیرمومنان (ع) از حیث علم و مقام معنوی برتر از خلفای سه گانه بوده ولی بر این باورند که آنان بر علی (ع) نیز رهبری داشته اند. که این حقیقتاً جای عجب است که چگونه جاهل می تواند رهبر عالم باشد؟! و چگونه جاهل می تواند عالم را هدایت کند؟! 5 شیعه معتقد است مصداق امام را باید خدا معرّفی نماید ؛ حال یا با دادن معجزه به دست او یا از زبان پیامبر یا امام قبلی. چون تنها خداست که می داند چه کسی معصوم می باشد. امّا اهل سنّت معتقدند خداوند بر مردم واجب نموده که خودشان مصداق امام را از بین خودشان برگزینند. پس مردم هر کس را به جانشینی رسول خدا (ص) برگزیدند او امام و هادی امّت و حافظ دین خدا خواهد بود. شیعه بر همین مبناست که خلافت و امامت خلفای سه گانه را نمی پذیرد و آنها را غاصب این مقام می داند. و استدلالهای فراوانی بر خلافت و امامت بلافصل امیرالمومنین (ع) اقامه می کند. به پاره ای از این استدلالها با قضاوت عقل و محوریّت قرآن کریم و شهادت روایات منقول از خود اهل سنّت اشاره می کنیم. امامت د ر قرآن کریم باید دانست که شیعه برای اثبات امامت ، ابتدا کاری با علی (ع) یا با ابوبکر و غیر آنها ندارد. شیعه ابتدا بر اساس تعریف مشترک شیعه و سنّی از امام ، با دلائل عقلی اثبات می کند که امام باید معصوم و همتای قرآن باشد. آنگاه می گوید: جز خدا هیچ کس نمی داند چه کسی معصوم و همتای قرآن است. لذا مصداق امام را باید خدا یا پیامبر او مشخّص سازند ؛ یا خود مدّعی امامت باید دارای معجزه باشد. چون معجزه همان امضای غیر قابل جعل خداست. امّا برخلاف تبلیغ برخی افراد ناآگاه شیعه هیچگاه از رابطه ی فامیلی علی (ع) با پیامبر (ص) برای اثبات امامت او استفاده نمی کند ؛ مگر آنجا که می خواهد ثابت کند ؛ آن حضرت جزء مصادیق آیه تطهیر و حدیث ثقلین و آیه ی مودّت است. تعریف امام در کلام متکلّمین سنّی سعدالدین تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و سیف الدین آمدی گفته اند :( الامامة رئاسة عامّة لشخص من الاشخاص امامت ریاست عمومی است برای شخصی از اشخاص) (شرح المقاصد ، ج5 ، ص234 شرح مواقف ، ج8 ، ص 345 ابکارالافکار ، ج3 ، ص 416) قاضی عضدالدین ایجی گفته است: ( الامامة خلافة الرّسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتّباعه علی کافّة الامّة امامت خلافت (جانشینی) رسول است در اقامه ی دین ، به گونه ای که واجب است تبعیّت از او برای همه ی امّت) (شرح مواقف ، ج8 ، ص345) سیف الدین آمدی در تعریف دیگری گفته است: ( انّ الامامة عبارة عن خلافة شخص من الاشخاص للرّسول فی اقامة الشّرع و حفظ حوزة الملّة علی وجه یجب اتّباعه علی کافّة الامّة همانا امامت عبارت است از خلافت شخصی از اشخاص برای رسول در اقامه ی شرع و حفظ حوزه ی ملّة (دین) به نحوی که تبعیّت از او واجب می شود بر همه ی امّت.) (ابکارالافکار ، ج3 ، ص416( ابن خلدون نیز نوشته است: ( الامامة خلافة عن صاحب الشّرع فی حراسة الدین و سیاسة الدّنیا. امامت خلافت (جانشینی ) صاحب شریعت است در حراست از دین و سیاست و مدیریّت دنیا.) (مقدّمه ی ابن خلدون ، ص 191( تعاریف علمای بزرگ شیعه شیخ مفید گفته است: ( الامام هو الذی له الرئاسة العامّة فی امور الدین و الدّنیا نیابةً عن النّبی (ص( امام کسی است که دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر (ص) باشد.) (النکت الاعتقادیّة ، شیخ مفید ، ص53) سیّد مرتضی گفته است: ( الامامة رئاسة عامّة فی الدّین بالاصالة لا عمّن هو فی دار التّکلیف
عنوان سوال:

اگر حقانیت مذهب شیعه از بدیهیات و واضحات است پس چطور اینهمه سنی، شیعه نمیشوند؟ به چه دلیل عقلی یا قرآنی، اکثریّت را دلیل بر حقّانیّت می دانید؟


پاسخ:

اگر حقانیت مذهب شیعه از بدیهیات و واضحات است پس چطور اینهمه سنی، شیعه نمیشوند؟ به چه دلیل عقلی یا قرآنی، اکثریّت را دلیل بر حقّانیّت می دانید؟

عقل اکثریّت بودن را نشان حقّانیّت می داند نه قرآن. اکثر مردم جهان در طول تاریخ، مخالف انبیاء بوده اند. اکنون هم اکثر مردم جهان، غیر مسلمان و کافرند. هندوستان با بیش از یک میلیارد جمعیّت، بت پرست است. چین هم با بیش از یک میلیارد جمعیّت، بت پرست می باشد. در جاهای دیگر دنیا مثل ژاپن و کره و تایلند و میانمار و ... هم میلیونها بت پرست وجود دارند. لذا تعداد بت پرستها، قطعاً از تعداد مسلمانها بیشتر است. آیا این دلیل می شود که بت پرستی حقّ باشد؟ تعداد مسیحیان که به سه خدا اعتقاد دارند هم از مسلمانها بیشتر است. آیا این دلیل می شود که سه گانه پرستی، حقّ باشد و یگانه پرستی باطل باشد؟
امّا از نظر قرآن:
1 طبق صریح آیات قرآن، نوح(ع) قریب هزار سال تبلیغ نمود ولی قومش ایمان نیاوردند و همگی هلاک شدند جز هشت نفر که سوار کشتی شده و نجات یافتند.
2 طبق صریح آیات قرآن، حضرت لوط(ع) هر چه تبلیغ نمود، قومش ایمان نیاوردند، حتّی همسر خودش هم از ایمانش برگشت و کافر شد؛ و تنها فرزندان لوط(ع) ایمان آوردند و بقیّه همگی هلاک شدند.
3 طبق صریح آیات قرآن، از قوم هود و قوم صالح نیز جز اندکی ایمان نیاوردند.
4 از قوم فرعون نیز جز آسیه همسر فرعون و فرد دیگری که معروف است به مؤمن آل فرعون، کسی ایمان نیاورد.
5 طبق صریح آیات قرآن، وقتی موسی(ع) چهل روز از میان قوم خود بیرون رفت، جز اندکی از بنی اسرائیل، همگی گوساله پرست شدند.
6 طبق صریح آیات قرآن، نه تنها اکثریّت دلیل بر حقّانیّت نیست، بلکه در اغلب موارد، اکثریّت مردم در گمراهی اند. لذا فرمود: ( وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون‌ اگر از اکثر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ آنها تبعیّت نمی کنند مگر از ظنّ و گمان؛ و نیستند مگر کسانی که حدس و تخمین می‌زنند.) (الأنعام:116)
اکثریّت در منطق قرآن کریم.
فرمود: ( وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‌ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ و تبعیّت نمی کنند اکثرشان مگر از ظنّ و گمان؛ همانا ظنّ و گمان، هرگز چیزی از حقّ را بی‌نیاز نمی‌سازد( حقّ را اثبات نمی کند). به یقین، خداوند از آنچه انجام می‌دهند، آگاه است) (یونس:36)
قسمت نخست آیه می گوید: (وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا و تبعیّت نمی کنند اکثرشان مگر از ظنّ و گمان.) یعنی همواره اهل فکر و اندیشه و افراد صاحب نظر کم هستند و اکثر مردم، اهل ظنّ و گمان می باشند.
آنگاه در قسمت اخیر آیه، تهدید می کند کسانی را که پیروی از ظنّ و گمان می کنند.
و فرمود: ( وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ اگر تبعیّت نمایی از اکثر کسانی که در روی زمین هستند، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ همانا آنها تبعیّت نمی کنند مگر از ظنّ و گمان؛ و کار آنها جز این نیست که تخمین و حدس می‌زنند. ) (الأنعام:116)
در این آیه به صراحت بیان می شود که اگر کسی تابع نظر اکثریّت باشد، گمراه می شود. گیریم که اهل سنّت اکثریّت دارند؛ آیا این دلیل حقّانیّت آنهاست؟ و آیا این باعث می شود که احتمال حقّ بودن عقیده ی آنها بالا رود؟!! اکثریّت بودن در امور اعتقادی، نه تنها دلیل بر حقّانیّت نیست، بلکه بر عکس، طبق این آیات، احتمال باطل بودن آنها را بالا می رود. اگر اکثریّت احتمال حقّانیّت را بالا می برد، در آن صورت، اسلام دین حقّ نخواهد بود. چون فقط حدود بیست درصد مردم جهان مسلمانند؛ و از این بیست درصد، باز حدود بیست تا بیست و سه درصدشان شیعه اند. آیا اکثر بودن غیر مسلمین، دلیل بر حقّانیّت آنهاست؛ یا آیا احتمال حقّانیّتشان را بالاتر می برد؟! حتّی مسیحیان نیز به تنهایی از مسلمین زیادترند.
فرمود: ( َ فَمَنْ کانَ عَلی‌ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی‌ إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فی‌ مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد، و به دنبال آن، شاهدی از سوی او می‌باشد، و پیش از آن، کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود(گواهی بر آن می‌دهد، همچون کسی است که چنین نباشد)؟! آنها به او ایمان می‌آورند؛ و هر کس از گروه‌های مختلف به او کافر شود، آتش، وعده‌گاه اوست. پس، تردیدی در آن نداشته باش که آن حقّ است از پروردگارت! ولی اکثر مردم ایمان نمی‌آورند.) (هود:17)این آیه اوّلاً ما را دعوت می کند به دلیل و بینّه؛ و ثانیاً تصریح دارد که اکثر مردم به اسلام حقیقی ایمان نمی آورند. البته خداوند متعال در آیه ای دیگر، انتهای تاریخ را استثناء نموده است. چرا که آن موقع همه ی مردم مسلمان خواهند بود. امّا در گذشته یقیناً چنین بوده و اکنون نیز چنین است. چون هیچگاه اکثر مردم دنیا، مسلمان نبوده اند؛ کما اینکه بعد از رسول خدا، اکثر مسلمین از مفادّ حدیث متواتر ثقلین عدول نمودند؛ حال آنکه در آن حدیث به صراحت تمام بیان شده که مسلمین حقّ ندارند از غیر قرآن و اهل بیت(ع) تبعیّت کنند؛ حال آنکه ابوبکر و عمر و عثمان، جزء اهل بیت نیستند. حدیث ثقلین در منابع اهل سنّت چنین است:
قال رسول الله(ص):( ... فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین. فقام رجل فقال یا رسول الله و ما الثقلان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الاکبر کتاب الله ؛ سبب طرفه بید الله و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به لم تزالوا و لا تضلّوا. والاصغر عترتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذلک ربّی فلاتقدّموهما فتهلکوا و لاتعلّموهما فانّهما اعلم منکم. بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می‌کنید؟ مردی برخواست و پرسید: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست؛ وسیله ای که جانبی از آن در دست خدا می‌باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ پس به آن چنگ بزنید که نمی لغزید و گمراه نمی شوید. و ثقل اصغر عترت من است؛ که همانا آن دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده‌ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می‌رسید و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند) (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص66)
( ... فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین . فنادی مناد: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا، و الآخر عترتی، و إن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، و سألت ذلک لهما ربی، فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تقصروا عنهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم، ثم اخذ بید علی رضی الله عنه فقال من کنت أولی به من نفسه فعلیّ ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. بنگرید که پس از من، با دو یادگار گرانبهای من چگونه رفتار می‌کنید؟ پرسیدند: یا رسول الله! دو أثر گرانبهای شما چیست؟ فرمود: یکی کتاب خداست که جانبی از آن در دست خدا می‌باشد و طرف دیگر آن در اختیار شما قرار گرفته است؛ به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید. و دیگری عترت من است؛ خدای لطیف و دانا ، مرا مطّلع ساخته که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. و من هم از پروردگارم همین اتحاد و یگانگی را برای آنها درخواست کرده‌ام. پس بر این دو پیشی نگیرید که به هلاکت می‌رسید و در مورد آنها کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد. و سخنی به آنها نیاموزید که آنان از شما داناترند. سپس دست علی (ع) را گرفت و فرمود: هر که من نسبت به جان او، از خود او اولاترم، علی هم اولاتر است به جان او. پروردگارا! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.) (المعجم الکبیر ،الطبرانی ، ج3 ، ص167)
با وجود چنین دلیلی که هر دو مذهب آن را نقل و مضمونش را تصدیق نموده اند چرا باید در دینمان تابع شافعی و حنبل و مالک و ابوحنیفه باشیم؟!! آیا حتّی حدیث وجود دارد که ما را به اطاعت اینها امر نموده باشد؟!! اگر بنا بود که مسلمین تابع ابوبکر باشند؛ چرا در این حدیث متواتر نامی از او یاد نشد؟! چرا فقط در احادیث اهل سنّت دلائلی بر امامت او هست؛ حال آنکه دلائل امامت علی بن ابی طالب(ع) هم در قرآن است، هم در احادیث اهل سنّت، هم در احادیث شیعه. کدام عاقلی آن را بر این ترجیح می دهد؟
و فرمود: ( ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ این معبودهایی که غیر از خدا می‌پرستید، چیزی جز اسمهایی(بی‌مسمّی) که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‌اید، نیست؛ خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده؛ حکم، تنها از آنِ خداست؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید؛ این است آیین پابرجا؛ ولی اکثر مردم نمی‌دانند.) (یوسف:40)
در این آیه نیز به صراحت بیان شده که اکثر مردم گمراهند، و نظر اکثریّت، اثباتگر حقّ نیست. همچنین بیان شده که کسی جز خدا حقّ حاکمیّت ندارد؛ و تنها اوست که حقّ حکم کردن دارد. لذا غیر خدا تنها در حالی حقّ حکم دارد که از سوی خدا اذن داشته باشد. آنگاه ما را دعوت نموده به اینکه تا خدا بر چیزی دلیل نفرستاده آن را نپذیریم. آیا حتّی یک دلیل بر امامت ابوبکر در قرآن کریم وجود دارد؟ در حالی که شیعه بر امامت علی(ع) دلیل قرآنی اقامه می کند. اکثر اهل سنّت، امامت ابوبکر را با رأی عدّه ای اندک از مسلمانان مدینه نه تمام بلاد اسلامی می دانند؛ امّا برخی از آنها احادیثی آورده اند بر امامت ابوبکر؛ به اینها می گوییم: اگر می توانید مؤیّدی قرآنی بر صحّت آن احادیث بیاورید! در حالی که احادیث مربوط به علی(ع) مثل حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث همراهی دو طرفه با قرآن، و حدیث غدیر، پشتوانه های قرآنی دارند. حال چگونه ما تعدادی حدیث یک جانبه ی فاقد پشتوانه ی قرآنی را در کنار احادیث دو جانبه ی دارای پشتوانه ی قرآنی گذاشته و احتمال درستی آنها را بدهیم؟! کدام عاقلی چنین می کند؟ و اگر چنین کرد، چه عذری در پیشگاه خدا خواهد داشت؟!!
و باز فرمود: ( وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ (104) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (ای پیامبر!) و اکثر مردم، هر چند که تو اصرار داشته باشی، ایمان نمی‌آورند (103) و تو از آنها بر آن (رسالتت) اجری نمی‌طلبی؛ آن نیست مگر تذکّری برای جهانیان؛(104) و چه بسیار نشانه‌ای در آسمانها و زمین که آنها از کنارش می‌گذرند، و از آن رویگردانند(105) و ایمان نمی آورند اکثرشان به خدا مگر اینکه مشرکند.)(یوسف)
این آیات؛
اوّلاً اکثریّت را زیر سوال برده اند.
ثانیاً با قطعیّت فرموده که اکثر مردم ایمان به اسلام نخواهند آورد. در اینجا دو احتمال وجود دارد؛ نخست آنکه منظور از اکثر، در این آیه، اکثر مردم روی زمین باشند؛ که بعید است چنین معنایی مراد باشد. چون اکثر مردم را آن حضرت دعوت به اسلام نکردند. در زمان آن حضرت، خارج از بلاد عرب، تقریباً هیچ تبلیغی نشد، جز چند نامه که به شاهان بزرگ آن زمان نوشته شد و مبلّغانی که به حبشه رفتند. احتمال دوم، این است که اکثر دعوت شدگان از سوی رسول خدا(ص) مراد باشند. اگر این احتمال را کسی بپذیرد، باید ملتزم شود که اکثر مسلمانان صدر اسلام، مؤمن حقیقی نبوده اند. البته بر این احتمال تفسیری، دلائلی قرآنی نیز می توان اقامه نمود. ( قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‌ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم‌ اعراب گفتند: (ایمان آورده‌ایم) بگو: (شما ایمان نیاورده‌اید، بلکه بگویید اسلام آورده‌ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلوب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، چیزی از پاداش کارهای شما را فروگذار نمی‌کند، خداوند، آمرزنده مهربان است.) (الحجرات:14)
برخی گفته اند: مراد از اعراب، عربهای صحرا نشین می باشند. امّا این صرفاً یک سخن مشهوره است. چون صحرا نشین را اعرابی می گویند نه اعراب. اعراب جمع عرب است نه به معنی اعرابی یا جمع اعرابی. اگر این واژه را به معنی اعرابی هم بدانیم، باز ثابت می شود که گروههایی از مسلمانان صدر اسلام، مؤمن حقیقی نبوده اند. اینها به حکم آنکه رسول خدا(ص) را دیده بودند، از منظر اهل سنّت، صحابی هم تلقّی خواهند شد. و عجیب اینکه اهل سنّت قائل به عدالت تمام صحابه هم هستند. خدا آنها را غیر مؤمن می نامد؛ و اینها بالاتر از ایمان، آنها را عادل هم تلقّی می کنند.
دلیل دیگر این آیه است که: ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی‌ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً ای کسانی که ایمان آورده‌اید! ایمان آورید به خدا و پیامبرش، و کتابی که بر او نازل کرده، و به کتبی که پیش از این فرستاده است! کسی کفر ورزد به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و به روز واپسین، در گمراهی دور و درازی افتاده است. ) (النساء:136)
این آیه دلالت دارد که خداوند متعال، ایمان بسیاری از مسلمین و بخصوص مسلمین صدر اسلام را که مخاطب نسل اوّل آیه اند ایمان درست و حسابی نمی داند. چون اگر آنها ایمان عمیقی داشتند، معنی نداشت که خداوند متعال، آنها را به ایمان دوباره فرابخواند؛ و در انتهای آیه به آنها هشدار کفر بدهد و آنها را تهدید کند. این هشدار و تهدید وقتی معنی دارد که آن ایمان ابتدایی احتمال زوالش قوی باشد. لذا خدا هشدار می دهد که اگر ایمان خود را تجدید بنا و راسخ نکنید، احتمال بازگشت شما از ایمانتان قوی است و اگر مرتدّ شدید گرفتار ضلالت دور و درازی خواهید بود. حال گمراهی دور و راز یعنی چه؟ نیاز به تحقیق دارد. شاید مرادش گمراهی مستمرّ و ادامه دار باشد که نسل اندر نسل و تا زمانهای دور ادامه می یابد. امّا اینکه گفتیم آیه اکثریّت را مخاطب قرار داده، از ( یا أَیُّهَا الَّذینَ ) ظاهر می شود. چون این خطاب، بالذّات همه ی مسلمین را شامل است؛ مگر آنها که ایمان دوم را بیاورند.
آیات 54 تا 56 مائده نیز شاهد است که مسلمین صدر اسلام، احتمال ارتدادشان بسیار قوی بوده است. ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (54) إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (55) وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد،خداوند قومی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد می‌کنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد می‌دهد؛ و(فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست (54) این است و جز این نیست که ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‌اند؛ همانها که نماز را برپا می‌دارند، و در حال رکوع، زکات می‌دهند. (55) و هر کس تولّی کند (بپذیرد ولایت) خدا و رسول او آنهایی را که ایمان آورده اند، پس همانا حزب الله پیروزند‌.) (المائدة:54)
چرا خدا ابتدا مسلمین را از ارتداد می ترساند و هشدار می دهد که اگر آنها مرتدّ شدند خداوند قوم دیگری را می آورد که محبّ و محبوب خدایند، و آنگاه بلافاصله علی(ع) را کنار خودش و رسولش، ولیّ آنها می خواند؛ و در ادامه تأکید می کند که هر کس این ولایت سه ضلعی را بپذیرد حزب الله بوده غالب است؟!!!!
دلیل سوم آن است که فرمود: ( وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون و ایمان نمی آورند اکثرشان به خدا، مگر اینکه در حقیقت مشرکند ) (یوسف:106)
ثالثاً در این آیات یک بار تأکید نمود که اکثریّت مردم ایمان نخواهند آورد؛ ( وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ ) و آنگاه تأکید نمود که آن ایمان آورندگان نیز ایمان حقیقی نخواهند داشت؛ بلکه مشرک خواهند بود( وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ ) اگر چه رسول خدا(ص) نهایت درجه ی تلاش را بکند. امّا بین دو تأکید، خدا حجّت را تمام نموده است؛ آنجا که فرمود: ( وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ ). خداوند متعال می فرماید، که تو بر رسالت خویش از مردم اجری طلب نمی کنی. در آیات دیگر نیز همین معنا تأکید شده است. امّا می دانیم که حضرتش برای رسالت خویش طلب اجر کرده است. چون خداوند متعال فرمود: ( ... قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‌ بگو: من هیچ اجری از شما بر آن (رسالتم) طلب نمی‌کنم جز دوست‌داشتن نزدیکانم) (الشوری:23). پس چرا خدا می گوید که تو اجری نمی خواهی؟!! سرّش در آیه ی 47 سباء مطرح شد؛ آنجا که فرمود: ( قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهیدٌ بگو: من اجری از شما طلب نکردم مگر آنکه آن برای خود شماست؛ اجر من نیست مگر بر خداوند ، و او بر همه چیز گواه است). یعنی مودّت اهل بیت من، در حقیقت به نفع خود شماست؛ چون محبّت شما موجب می شود که از آنها پیروی کنید، و پیروی از آنها شما را نجات می دهد. به تعبیر دیگر، مودّت اهل بیت من، در حقیقت جزء دین است؛ و دین برای خود شماست. حدیث ثقلین نیز دقیقاً همین معنا را افاده می کند. حال عاقلان و حقیقت جویان بیندیشند که چرا خدا این گونه تمرّد مردم و ایمان نیاوردن آنها و مشرک بودن اکثر مسلمین را در کنار اجر رسالت بیان می کند؟ و چرا از یک طرف صحبت از اجر خواستن است و از طرف دیگر صحبت از اجر نخواستن و از طرف سوم صحبت از اینکه این اجر خواستن نیز برای خود مردم می باشد؟ اولوالالباب تفکّر کنند! چرا که مخاطب قرآن در حقیقت ایشانند؛ و اکثر مردم جز دنبال ظنّ و گمان نمی روند.
و فرمود: ( المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ المر، اینها آیات کتاب است؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است؛ ولی اکثر مردم ایمان نمی‌آورند) (الرعد:1)
باز اکثریّت متّهم گشته اند به سفاهت و دوری از حقّ.
و فرمود: ( وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی‌ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبی‌ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً بی‌شک ما در این قرآن برای مردم از هر گونه مثل و نمونه آوردیم اما بیشتر مردم ابا کرده، جز کفر و انکار [اظهار] نداشتند. ) (الإسراء:89)
باز اکثریّت مورد مذّمت می باشند.
و فرمود: ( وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‌ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْ‌ءٍ جَدَلا و در این قرآن، از هر گونه مثلی برای مردم بیان کرده‌ایم؛ ولی انسان بیش از هر چیز، به مجادله می‌پردازد) (الکهف:54)
این هم مذمّت اکثریّت و هشدار به آنها که به جای قبول دلائل، فقط اصرار دارند که بحث و جدال کنند. خدایا به تو پناه می آورم از شهوت مباحثه و مجادله ؛ و از تو می خواهم توفیق تبلیغ به حکمت و موعظه ی حسنه و جدال احسن را.
و فرمود: ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون‌ پس روی خود را متوجّه دین کن، خالصانه! فطرتی که خداوند،انسانها را بر آن مفطور ساخته؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمی‌دانند) (الروم:30)
باز مذمّت اکثریّت، که طریق فطرت را رها نموده، برخلاف براهین روشن عقلی و منطبق بر فطرت، راه مجادلات متعصّبانه را در پیش گرفته اند. شما را به خدا عقل فطری خویش را قاضی کنید در این برهان.
خداوند متعال فرمود: ( أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی‌ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ آیا کسی که هدایت به سوی حق می‌کند برای پیروی شایسته‌تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی‌شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوری می‌کنید؟! ) (یونس: 35)
ما چرا بعد از رسول خدا(ص) نیازمند امام هستیم؟ آیا جز برای این است که اسلام را حفظ و تبیین نموده و امّت را به اسلام حقیقی راهنمایی کند؛ و اسلامی حقیقی را به ما منتقل نماید؟! اگر هدفی غیر از این مطرح است، این همه بحث و اختلاف معنی ندارد. اگر امام صرفاً یک رییس جمهور است، بر سر رییس جمهور 1400 قبل این همه بحث معنی ندارد. بحث سر این است که ما اسلام منتقل شده توسّط چه کسی را بپذیریم؟ اسلام ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و عبد الله بن عمر و عبدالله بن زبیر و ... را یا اسلام علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا و حسن بن علیّ و حسین بن علیّ و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و ... را؟! چون شکّ نیست که این دو سلسله، دو برداشت مختلف از اسلام را ترویج نموده اند. کسی که منکر این معنا شود، این همه شواهد مسلّم تاریخی و روایی را پوچ انگاشته و بر اساس وهم و گمان بی دلیل خودش سخن گفته است.
گروهی از مسلمین بر این باورند که اسلام گروه نخست، اسلام راستین می باشد؛ و ابوبکر اوّلین امام و منتقل کننده ی اسلام راستین است. از اینها می پرسیم: چرا ابوبکر امام باشد و نه غیر او؟ اگر ابوذر و سلمان و علی و طلحه و زبیر و بلال و ... امام می خواهند، چرا ابوبکر امام نمی خواهد؟!! به همان دلیل که دیگران امام می خواهند، ابوبکر هم امام می خواهد. چرا همه ی اصحاب، امام می خواهند؟ چون هیچکدام عالم به کلّ حقیقت قرآن نیستند. چون هیچکدام تمام هدایت را پیش خود ندارند. چون برداشت هیچکدامشان از اسلام، برداشت ایمن از خطا نیست. پس همه محتاج به کسی هستند که حقیقت قرآن را از او بیاموزند؛ هدایت را از او بگیرند؛ خطاهای برداشت خودشان را با پیروی از او اصلاح کنند. بی شکّ چنین کسی باید عین قرآن و معصوم از خطا باشد؛ در غیر این صورت، خود او نیز محتاج امام خواهد بود.
آیا غیر از انسان معصوم ، که خود منزّه از خطا و هدایت کننده به خداست ، کسی هست که نیاز به امام و هدیت کننده نداشته باشد؟ آیا خلفای مورد نظر اهل سنّت نیاز به هدایت داشتند یا نداشتند؟ اگر بگویند نیاز به هدایت نداشتند گزافه گفته اند ؛ کسانی که زمانی غرق در شرک بودند چگونه به یکباره معصوم گشتند؟ و دلیل عصمتشان چیست؟ و اگر نیاز به هدایت داشتند طبق آیه ی مورد بحث ، باید از امامی اطاعت نمایند تا آنها را به حقّ رهنمون شود. پس خود خلفای سه گانه باید امامی می داشتند. حال می پرسیم که آن امام که بوده است؟ ممکن است بگویند: سنّت نبیّ اکرم (ص) یا قرآن کریم ؛ گوییم در آن صورت امامت خود آنان لغو است ؛ چون سنّت نبیّ اکرم (ص) و قرآن کریم ، همانگونه که می توانند امام آن سه نفر باشند امام دیگران نیز می توانند باشند. پس این سه تن چه رجحانی داشتند که محتاج به امام انسانی زنده نبودند و دیگران بودند؟ بنا بر این ، از بین مدّعیان امامت ، تنها آن کسی حقیقتاً حقّ امامت داشته که عین قرآن و علم او عین علم رسول الله بوده است ؛ و طبق دلائل نقلی مثل حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و حدیث منزلت و حدیث سفینه و ... ، آن شخص کسی نیست جز علی (ع).
امّا اگر کسی ادّعا کند که امام برای اداره ی امور مسلمین بوده نه برای حفظ حقیقت اسلام و تبیین آن و منتقل ساختن آن به نسلهای بعدی، می گوییم: این چنین کسی را متکلّمین بزرگ اهل سنّت و شیعه، امام یا خلیفه نمی گویند؛ بلکه می گویند رییس جمهور. و احمق است کسی که بر سر رییس جمهور مردم 1400 قبل با کسی بحث و جدل کند.
آیا دختر رسول الله(ص) در راه باطل بود؟
طبق صریح تاریخ و طبق گزارشات خود اهل سنّت، فاطمه زهرا(س) تا آخر عمرش با ابوبکر بیعت نکرد و امامت ابوبکر را نپذیرفت. اگر پذیرفتن امامت ابوبکر حقّ است، پس قاعدتاً باید فاطمه(س) را باطل بدانیم. امّا شیعه و سنّی اعتقاد دارند بر اینکه فاطمه(س) در راه حقّ بوده است. و کسی هم نمی تواند منکر این معنا شود. چون فاطمه زهرا(س) قطعاً از مصادیق آیه ی تطهیر است، و طبق این آیه، از هر آلودگی به دور می باشد. در روایات معتبر اهل سنّت نیز بارها از رسول خدا(ص) نقل شده که رضایت فاطمه، رضایت و خدا و پیغمبر است و غضب او غضب خدا و پیغمبر می باشد. و از طرف دیگر، خود اهل سنّت نقل نموده اند که فاطمه(س) بر ابوبکر غضب کرد و تا آخر عمرش هم از ابوبکر راضی نشد.
جناب بخاری در معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنّت، یعنی کتاب (صحیح بخاری) آورده:
( عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: إِنَّ فَاطِمَةَ (ع) بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سَأَلَتْ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنْ یَقْسِمَ لَهَا مِیرَاثَهَا مِمَّا تَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ. فَقَالَ لَهَا أَبُو بَکْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: لَا نُورَثُ، مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ. فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تَزَلْ بِذَلِکَ حَتَّی تُوُفِّیَتْ، وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ إِلَّا لَیَالِیَ. عایشه گوید: همانا فاطمه دختر رسول الله(ص) بعد از وفات رسول الله(ص)، از ابوبکر صدّیق درخواست نمود که میراثش را از ما ترک رسول الله(ص) به او بدهد؛ از آنچه که خدا بخشیده است. پس ابوبکر به او گفت: همان رسول الله(ص) فرمود: ما ارث نمی گذاریم؛ آنچه ما ترک می کنیم صدقه است. پس فاطمه غضب نمود و از او روی گردان شد؛ و بر این حال بود تا وفات کرد؛ و بعد از رسول خدا(ص) شش ماه زندگی نمود مگر دو شب ( شش ماه و دو شب کم)) (صحیح بخاری،ج4،ص42)
( عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ ع بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَرْسَلَتْ إِلَی أَبِی بَکْرٍ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِالْمَدِینَةِ وَ فَدَکَ وَ مَا بَقِیَ مِنْ‌ خُمُسِ خَیْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَکْنَاهُ فَهُوَ صَدَقَةٌ إِنَّمَا یَأْکُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَا أُغَیِّرُ شَیْئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ حَالِهَا الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهَا فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَأَعْمَلَنَّ فِیهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ فَأَبَی أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَدْفَعَ إِلَی فَاطِمَةَ مِنْهَا شَیْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَی أَبِی بَکْرٍ فِی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ وَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَیْلًا وَ لَمْ یُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَکْرٍ وَ صَلَّی عَلَیْهَا عَلِیّ عایشه گوید: همانا فاطمه دختر رسول الله(ص) کس فرستاد از پی ابوبکر و میراث باقی مانده ی خود از رسول الله(ص) را مطالبه نمود؛ از آنچه که خدا بخشیده از در مدینه و فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده. پس ابوبکر به او گفت: همان رسول الله(ص) فرمود: ما گروه انبیاء ارث نمی گذاریم؛ و آنچه ما ترک می کنیم صدقه است. آل محمّد نیز از همین مال می خورند. به خدا سوگند! من چیزی از صدقه ی رسول الله(ص) را از حالی که بر آن بود در زمان رسول الله (ص) تغییر نمی دهم. و در آن همان را انجام می دهم که رسول الله(ص) انجام می داد. پس ابوبکر ابا نمود از اینکه چیزی از آن به فاطمه بدهد. پس فاطمه در این مساله از ابوبگر روی گردان شد و با او سخن نگفت تا وفات نمود؛ و بعد از رسول خدا(ص) شش ماه زندگی نمود. پس چون وفات کرد، همسرش عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب او را شبانه دفن کرد و با ابو بکر را در این باره خبردار نکرد؛ و علی بر او نماز گزارد.) (صحیح بخاری،ج5، ص83)
مشابه همین حدیث را در ج8، ص3 نیز آورده ، و باز از عایشه نقلی کرده که آخر آن چنین است: ( فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُکَلِّمْهُ حتی مَاتَتْ. فاطمه از او رویگردان شد و با او سخن نگفت تا این که وفات نمود).
جهل ابوبکر نسبت به قرآن کریم
خداوند متعال فرمود: ( وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد و سلیمان وارث داوود شد) (النمل:16)
آیه مطلق است و هر گونه ارثی را شامل می شود؛ و هیچ دلیل قرآنی هم بر تقیید آیه وجود ندارد. پس چطور ابوبکر ادّعا می کند که انبیاء ارث نمی گذارند؟! نبوّت که ارثی نیست تا بگوییم داوود(ع) نبوّت را به ارث برد. نبوّت را خدا باید بدهد.
( ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا (2) إِذْ نادی‌ رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا (4) وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی‌ وَ کانَتِ امْرَأَتی‌ عاقِراً فَهَبْ لی‌ مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا (5) یَرِثُنی‌ وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (6) یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی‌ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (این) یادی است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده‌اش زکریا؛ (2) در آن هنگام که پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت) پنهان خواند (3) گفت: ( پروردگارا! استخوانم سست شده؛ و شعله پیری تمام سرم را فراگرفته؛ و من هرگز در دعای تو، از اجابت محروم نبوده‌ام. (4) و من از بستگانم بعد از خودم بیمناکم؛ و همسرم نازا و عقیم است؛ تو از نزد خود جانشینی به من ببخش؛ (5) که وارث من و دودمان یعقوب باشد؛ و او را مورد رضایتت قرار ده!) (6) ای زکریا! ما تو را به فرزندی بشارت می‌دهیم که نامش(یحیی) است؛ و پیش از این، همنامی برای او قرار نداده‌ایم‌) ( سوره مریم)
این آیه نیز دلالت دارد که انبیاء از خود میراث به جا می گذارند؛ و آن میراث نیز به فرزندانشان می رسد.
لذا به فرض هم که رسول خدا(ص) چنان کلامی فرموده باشند، باید کلام حضرتش چنان تفسیر شود که مخالف صریح آیات قرآن نباشد. چون قرآن اصل است و حدیث باید بر قرآن عرضه گردد. امیرمومنان(ع) نیز در استدلال بر ضدّ کلام ابوبکر همین آیات را استفاده نمود؛ ولی او زیر بار نرفت.
از اینها گذشته، قرآن کریم به صراحت بیان داشته که خمس اموال برای اهل بیت(ع) می باشد. و حضرت زهرا(س) خمس خیبر را طلب می نمود.
( وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی‌ وَ الْیَتامی‌ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‌ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه(از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل، روز درگیری دو گروه(باایمان و بی‌ایمان) [ روز جنگ بدر] نازل کردیم، ایمان آورده‌اید؛ و خداوند بر هر چیزی تواناست) (الأنفال:41)
( ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی‌ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری‌ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی‌ وَ الْیَتامی‌ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا(این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید؛ و از(مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است) (الحشر:7)

ابوبکر، فاطمه زهرا(ص) و علی(ع) را متّهم نموده است به حرام خواهی.
آیا علی(ع) که باب علم رسول الله(ص) می باشد، حکمی به این سادگی را بلد نبوده است؟ آیا فاطمه زهرا(س) حکمی به این سادگی را بلد نبوده است؟ اگر قرار بود رسول خدا(ص) ارثی نگذارد، آن را به ابوبکر نمی گفت؛ بلکه به اهل بیتش می گفت تا بعد از او ارث خواهی حرام نکنند.
چطور می شود علی(ع) و فاطمه زهرا(س) مالی را طلب کنند که در آن حقّی ندارند؟ در این صورت پس آیه ی تطهیر، آن بزرگواران را از چه چیزی پاک دانسته است؟!! در این صورت چگونه رسول خدا(ص) در حدیث ثقلین، اهل بیتش را جدایی ناپذیر از قرآن دانسته است؟ حال آنکه طبق ادّعای ابوبکر، آنها بلافاصله بعد از رسول(ص) خلاف اسلام حرکت می کنند. به فرض که رسول خدا(ص) چنان مطلبی را گفته است. می بینیم که علی(ع) و فاطمه زهرا(س) تفسیر ابوبکر را از آن حدیث نمی پذیرند. حال وظیفه ی ابوبکر و ما در این باره چیست؟ روشن است، به حکم حدیث متواتز ثقلین باید تفسیر اهل بیت را بپذیریم. چون هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم که به ما و به خود ابوبکر امر کند که تفسیر ابوبکر را بپذیریم.

کلاهمان را قاضی نکنیم، بلکه عقلمان را قاضی کنیم؛ تا کلاه، سرمان نرود.
اگر فاطمه(س) بر کسی غضب نماید، آیا می توان او را مؤمن نامید؟
خود اهل سنّت حدیث نقل نموده اند از پیامبر(ص) که فاطمه زهرا(س) بر هر کسی غضب کند، آن شخص، مورد غضب پیامبر(ص) است. و قبلاً دیدید که طبق احادیث خودشان، فاطمه(س) بر ابوبکر غضب کرد. ( عن المسور بن مخرمة إن رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم قال: فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی‌ مسور بن مخرمة از رسول(ص) نقل نموده که: فاطمه پاره ای از من است؛ پس هر کس او را غضبناک کند، مرا غضبناک کرده است.) (صحیح بخاری،ج4، ص210)
و حتماً می دانید که اگر کسی رسول الله(ص) را به غضب آورد چه می شود. بلی چنین کسی ملعون خواهد بود. چون خداوند متعال فرمود: ( إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا آنها که خدا و پیامبرش را آزار می‌دهند، خداوند آنان را لعنت نمود در دنیا و آخرت، و برای آنها عذاب خوارکننده‌ای آماده کرده است. )(الأحزاب:57)
مشابه این حدیث با الفاظی دیگر نیز در کتب حدیثی اهل سنّت آمده است؛ که به ذکر آدرس آنها اکتفا می کنیم. (صحیح بخاری، ج6،ص158) ؛ ( مسند احمد حنبل، ج4 ، ص328) ؛
حاکم نیشابوری از بزرگان اهل سنّت در کتاب (مستدرک الصحیحین) آورده: ( عن علی علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم لفاطمة: إن اللّه یغضب لغضبک و یرضی لرضاک، هذا حدیث صحیح الإسناد فلم یخرجاه علی(رض) از رسول الله(ص) درباره ی فاطمه نقل نمود که: ای فاطمه! خدا به خاطر غضب تو غضب می کند؛ و به خاطر رضایت تو راضی می شود. آنگاه حاکم نیشابوری گفته: این حدیث صحیح الاسناد است ولی بخاری و مسلم آن را ذکر نکرده اند. ) (مستدرک الصحیحین،ج3،ص154)

در احادیثی که در صحیح بخاری آمده است در باب (غضب نمودن فاطمه(س)) تصریح شده که آن حضرت تا زمان مرگشان، از ابوبکر راضی نگشت. امّا اهل سنّت در حدیثی مرسل ( با سند بریده شده) که ارزش اثباتی ندارد، آورده اند که ابوبکر و عمر نزد آن بانو رفته و او را راضی نموده اند.
علاوه از این که این حدیث ارزش اثباتی ندارد و در برابر احادیث صحیح بخاری ارج ندارد؛ مشکلی را هم حلّ نمی کند. چون در آن زمان که حضرت فاطمه(س) از ابوبکر و عمر ناراضی بوده، به آن دلائلی که گذشت، یقیناً آنها فاسق و ملعون بوده اند. لذا در آن زمان یقیناً لیاقت خلافت و امامت نداشته اند؛ و غاصب امامت بوده اند. چون خود اهل سنّت، عدالت را شرط خلافت و امامت می دانند. پس در ادامه نیز خلافتی را ادامه داده اند که غصبی بوده است.

مطالبی دیگر در ارتباط با موضوع بحث:
حقّ با کدام مذهب است؟ مذهب اهل بیت یا مذهب خلفا؟
از کجا بدانیم کی راست می گوید؟
شما می گویید: 2 ضرب در 2 مساوی است با 4 ؛ و دیگری می گوید: مساوی است با پنج. شما می گویید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مربع وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر ؛ و دیگری می گوید: در هر مثلث قائم الزاویه ، مکعب وتر برابر است با مجموع مربّعات دو ضلع دیگر. شما می گویید: مجموع زوایای داخلی یک مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 180 درجه. امّا دیگری می گوید: مجموع زوایای داخلی یک مثلث در فضای اقلیدسی ، برابر است با 190 درجه. و... .
حال از کجا باید بدانیم که شما درست می گویید یا طرف مقابل شما؟
روشن است که در چنین مواردی باید به عقل مراجعه نمود و از او خواست که درست و نادرست را به ما نشان دهد. پس عقل به عنوان قاضی در چنین موارد اختلافی وارد عمل شده و با استدلالهای منطقی اثبات می کند که حقّ با شماست و طرف مقابل شما خطا کرده است. آنگاه اشکالات منطقی استدلالهای او را نمودار می سازد.
اختلاف اساسی اهل سنّت واقعی (شیعه) و اهل سنّت رایج ، در بحث خلافت رسول خدا (ص) می باشد که چنین کسی را متکلّمین هر دو مذهب ، امام می گویند.
پس در چنین موردی که هر دو گروه ، استدلالاتی بر ادّعای خود دارند باید سراغ عقل رفت و از عقل خواست که بین این استدلالها قضاوت عادلانه کند.
در سطور زیر ما ابتدا محلّ اختلاف شیعه و سنّی را دقیقاً مشخّص نموده ، سپس تعریف بزرگان هر دو مذهب را از امامت بیان می کنیم و آنگاه به حکم عقل ، به قرآن مراجعه می کنیم و با بهره گیری از منطق عقلی و روایات خود اهل سنّت ، بر درستی ادّعای شیعه استدلال می کنیم ؛ که البته اینها بخشی از دلائل شیعه است نه تمام آن.
حال این شما و این هم دلائل روشن ما ؛ خودتان عقلتان را قاضی کنید و ببینید که حقّ با شیعه هست یا نه؟

نقاط اشتراک و اختلاف دو مذهب در بحث امامت
1 هر دو مذهب ، تقریباً تعریف واحدی از امام (خلیفه) دارند.
2 هر دو مذهب ، وجود امام را ضروری و واجب می دانند.
3 شیعه معتقد است که امام باید معصوم از گناه و خطا و سهو باشد ولی اهل سنّت تنها عدالت را در امام شرط می دانند نه عصمت را. لذا شیعه به استاندارد حدّاکثری در امام قائل است و اهل سنّت به استاندارد حدّ اقلّی.
4 شیعه معتقد است که امام باید افضل مردم از حیث علم و معنویّت باشد تا بتواند دیگران را نیز ترقّی دهد ؛ ولی اهل سنّت منکر این معنا بوده قائلند که وجود شخصی عالمتر از امام و فاضلتر از او در میان امّت مشکلی ندارد. لذا با اینکه اکثرشان اعتراف دارند که امیرمومنان (ع) از حیث علم و مقام معنوی برتر از خلفای سه گانه بوده ولی بر این باورند که آنان بر علی (ع) نیز رهبری داشته اند. که این حقیقتاً جای عجب است که چگونه جاهل می تواند رهبر عالم باشد؟! و چگونه جاهل می تواند عالم را هدایت کند؟!
5 شیعه معتقد است مصداق امام را باید خدا معرّفی نماید ؛ حال یا با دادن معجزه به دست او یا از زبان پیامبر یا امام قبلی. چون تنها خداست که می داند چه کسی معصوم می باشد. امّا اهل سنّت معتقدند خداوند بر مردم واجب نموده که خودشان مصداق امام را از بین خودشان برگزینند. پس مردم هر کس را به جانشینی رسول خدا (ص) برگزیدند او امام و هادی امّت و حافظ دین خدا خواهد بود.
شیعه بر همین مبناست که خلافت و امامت خلفای سه گانه را نمی پذیرد و آنها را غاصب این مقام می داند. و استدلالهای فراوانی بر خلافت و امامت بلافصل امیرالمومنین (ع) اقامه می کند. به پاره ای از این استدلالها با قضاوت عقل و محوریّت قرآن کریم و شهادت روایات منقول از خود اهل سنّت اشاره می کنیم.
امامت د ر قرآن کریم
باید دانست که شیعه برای اثبات امامت ، ابتدا کاری با علی (ع) یا با ابوبکر و غیر آنها ندارد. شیعه ابتدا بر اساس تعریف مشترک شیعه و سنّی از امام ، با دلائل عقلی اثبات می کند که امام باید معصوم و همتای قرآن باشد. آنگاه می گوید: جز خدا هیچ کس نمی داند چه کسی معصوم و همتای قرآن است. لذا مصداق امام را باید خدا یا پیامبر او مشخّص سازند ؛ یا خود مدّعی امامت باید دارای معجزه باشد. چون معجزه همان امضای غیر قابل جعل خداست.
امّا برخلاف تبلیغ برخی افراد ناآگاه شیعه هیچگاه از رابطه ی فامیلی علی (ع) با پیامبر (ص) برای اثبات امامت او استفاده نمی کند ؛ مگر آنجا که می خواهد ثابت کند ؛ آن حضرت جزء مصادیق آیه تطهیر و حدیث ثقلین و آیه ی مودّت است.
تعریف امام در کلام متکلّمین سنّی
سعدالدین تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و سیف الدین آمدی گفته اند :( الامامة رئاسة عامّة لشخص من الاشخاص امامت ریاست عمومی است برای شخصی از اشخاص) (شرح المقاصد ، ج5 ، ص234 شرح مواقف ، ج8 ، ص 345 ابکارالافکار ، ج3 ، ص 416)
قاضی عضدالدین ایجی گفته است: ( الامامة خلافة الرّسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتّباعه علی کافّة الامّة امامت خلافت (جانشینی) رسول است در اقامه ی دین ، به گونه ای که واجب است تبعیّت از او برای همه ی امّت) (شرح مواقف ، ج8 ، ص345)
سیف الدین آمدی در تعریف دیگری گفته است: ( انّ الامامة عبارة عن خلافة شخص من الاشخاص للرّسول فی اقامة الشّرع و حفظ حوزة الملّة علی وجه یجب اتّباعه علی کافّة الامّة همانا امامت عبارت است از خلافت شخصی از اشخاص برای رسول در اقامه ی شرع و حفظ حوزه ی ملّة (دین) به نحوی که تبعیّت از او واجب می شود بر همه ی امّت.) (ابکارالافکار ، ج3 ، ص416(
ابن خلدون نیز نوشته است: ( الامامة خلافة عن صاحب الشّرع فی حراسة الدین و سیاسة الدّنیا. امامت خلافت (جانشینی ) صاحب شریعت است در حراست از دین و سیاست و مدیریّت دنیا.) (مقدّمه ی ابن خلدون ، ص 191(
تعاریف علمای بزرگ شیعه
شیخ مفید گفته است: ( الامام هو الذی له الرئاسة العامّة فی امور الدین و الدّنیا نیابةً عن النّبی (ص( امام کسی است که دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر (ص) باشد.) (النکت الاعتقادیّة ، شیخ مفید ، ص53)
سیّد مرتضی گفته است: ( الامامة رئاسة عامّة فی الدّین بالاصالة لا عمّن هو فی دار التّکلیف





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین