داشتن دوست، چقدر مهمه؟ آیا حتماً باید یه دوست صمیمی داشته باشیم؟ من دوست صمیمی ندارم و نمی خوام داشته باشم چون هیچکس را از دیدگاه احادیث، شایسته دوست بودن و قابل اعتماد بودن ندیدم حتی رازهامو با خانواده درمیان نمی گذارم، این بده؟ اصلا هم از وضعیتم ناراحت نیستم. لطفا مشاوره بدهید. پاسخ اجمالی: داشتن دوست یکی از نیازهای اصلی زندگی انسان است. انسان برای داشتن یک زندگی متعادل نیاز به دوست دارد. فردی که از حمایت اجتماعی و دوستان خود برخوردار نیست و دچار تنهایی مزمن شده است، در خطر ابتلا به بیماری های قلبی عروقی قرار دارد و حتی در معرض ابتلا به افسردگی، اضطراب و روآوردن به اعتیاد قرار می گیرد. پاسخ تفصیلی: پرسشگر محترم، اینکه شما تمایلی به داشتن دوستی صمیمی ندارید می تواند دلایل مختلفی داشته باشد، چرا که دوستی نیازی ذاتی و اجتماعی است و هر شخص همواره این نیاز را احساس می کند و از نداشتن دوست احساس ناراحتی می کند و شما نیز تا حدودی نگران این موضوع هستید که تصمیم به مشاوره گرفته اید. امروزه روان شناسان معتقدند انسان یک موجود زیستی، اجتماعی، معنوی و روانی است. به عبارت دیگر می گویند یکی از ابعاد انسان سالم، بعد اجتماعی است. فرد سالم باید بتواند در جامعه ارتباط برقرار کند و شبکه اجتماعی برای خود بسازد. این شبکه اجتماعی کمک می کند که فرد بتواند از عهده چالش ها و مشکلات زندگی خود برآید. امروزه نقش استرس در بروز بسیاری از بیماری ها ثابت شده است و تحقیقات نشان داده آن چه باعث بروز بیماری می شود خود استرس نیست بلکه استرس از طریق مجموعه ای از متغیرها تاثیرگذار است، یکی از این متغیرها حمایت اجتماعی از فرد است. فردی که از حمایت اجتماعی کافی برخوردار نیست و دچار تنهایی مزمن شده است، در خطر ابتلا به بیماری های قلبی عروقی قرار دارد و حتی در معرض ابتلا به افسردگی، اضطراب و روآوردن به اعتیاد قرار می گیرد. در مقابل هرچه حمایت شبکه اجتماعی از فرد قوی تر باشد، احتمال این که فرد به بیماری مبتلا شود کمتر می شود و اگر هم دچار بیماری شد، سریع تر بهبود پیدا می کند، گفته می شود کسانی که حمایت اجتماعی کافی دارند معمولا استرس کمتری تجربه می کنند و همین طور فردی که دچار مشکلات اقتصادی شده است و شبکه اجتماعی قوی تری دارد، کمتر استرس تحمل می کند زیرا در این شبکه یاد می گیرد چطور با استرس خود کنار بیاید. هم چنین تحقیقات ثابت کرده است افرادی که حمایت اجتماعی کافی دریافت می کنند، آمار مرگ و میر کمتری دارند، شاید بتوان گفت دوستی برای انسان مثل آفتاب است برای گل ها، همان طور که گل ها برای رشد و نمو نیاز به آفتاب دارند، انسان هم برای رسیدن به تکامل به دوست و حمایت اجتماعی نیاز دارد. احساس تنهایی در همه افراد وجود دارد و تا حدی که مزمن نشود مورد نیاز انسان است. وقتی احساس تنهایی می کنیم و فکر می کنیم یک نیاز ارضا نشده داریم که باید آن را برآورده کنیم طبیعی است که از تنهایی لذت ببریم. اما زندگی منفعلانه و دست روی دست گذاشتن و انزواطلبی به سلامت روان صدمه می زند. اصولا سه نوع تنهایی در روان شناسی تعریف شده است: (تنهایی موقعیتی) تنهایی است که به علت تغییر مکان اتفاق افتاده و موقت است. در این شرایط فرد نیاز دارد شبکه اجتماعی خود را در محیط جدید بسازد و دوستان جدیدی بیابد. گاه (تنهایی رشدی) رخ می دهد یعنی فرد در شبکه نیاز به تنهایی دارد تا بتواند به رشد و استقلال برسد و (تنهایی درونی) هم زمانی است که انسان بعضی مهارت ها یا اعتماد به نفس کافی را ندارد. تنهایی لزوما برای افراد درون گرا مثبت نیست و تمایل به برقراری روابط اجتماعی در مورد همه انسان ها چه درون گرا چه برون گرا وجود دارد و تنهایی بیش از حد و مزمن نیز برای همه زیان بار است. برای مقابله با تنهایی گاه لازم است نوع تنهایی را شناسایی کنیم و نگذاریم تنهایی به انزوای شدید و مزمن تبدیل شود. افزایش شبکه دوستان و مهارت های دوست یابی می تواند در این مورد بسیار کمک کننده باشد اما آن چه بسیار مهم است این که در اصلاح مشکلات رفتاری باید باورهای نادرستی را که در مورد مشکل به وجود آمده است، عوض کنیم. این باورهای غلط باعث کاهش اعتماد به نفس و منفعلانه برخورد کردن وی با مشکل می شود. این شیوه باعث افسردگی و اعتیاد می شود زیرا فرد گمان می کند دچار نقص شخصیت غیرقابل اصلاح شده است. بنابراین اولین گام این است که دریابیم احساس تنهایی نشانه یک نیاز برآورده نشده است. نیاز به یادگیری یک مهارت یا اصلاح رفتار یا تغییر باورهای نادرست. باید دانست همه انسان ها در مقاطعی از زندگی احساس تنهایی می کنند اما برخی اجازه نمی دهند احساس تنهایی بر آن ها غلبه کند. در مباحث روان شناسی از دوست با اصطلاح (همسال) یاد می شود. همسالان از جمله عواملی است که بعد از خانواده در رشد، هدایت و اصلاح رفتارهای اجتماعی بیشترین تأثر را دارد. این عامل، اعتقادات، آداب و رسوم، رزشها و نیز زبان و فرهنگ را به دیگر افراد منتقل می کند. همسالان را می توان یک یک سازمان غیر رسمی دانست که معمولا از افراد هم سن و سال تشکیل شده است. همسالان به افرادی گفته می شود که در یک سطح رفتاری با یکدیگر تعامل دارند و یا در چند صفت مشترک، همسانند. رسول خدا (صل الله علیه وآله): (انسان بر دین دوستش خواهد بود ، بنابراین هر یک از شما دقت کند که با چه کسی دوست می شود).[1] حضرت علی (علیه السلام) در مورد گرایش افراد به یکدیگر چنین می فرماید:(روح و روان انسانها متفاوت و مختلف است پس هرکدام به دیگری شبیه باشد به او نزدیک می شود، و البته مردم از نظر روانی به همسنخ خود تمایل بیشتری دارند).[2] حضرت علی ابن موسی الرضا نیز بیانی روشن از دوستی دارند:(مردم را به وسیله دوستانشان بیازمایید؛ زیرا انسان تا صفتی همگون و مناسب روحیه خود را در دیگری ندیده و آن را نپسندد با او طرح دوستی نمی ریزد).[3] بنابراین دوستی همسالان مبتنی بر صفت یا صفات مشترک است. اهمیت دوستی احساس تعلق و وابستگی به دیگر انسانها از اساسی ترین نیازهای فردی است که در زمینه های مختلفی از جمله روابط با همسالان بروز می کند و بر رشد روانی، جسمی و اجتماعی فرد تأثیر می گذارد. فرهنگ همسالان از فرهنک اجتماع بزرگتر متأثر است، لکن همسالان واسطه های انتقال آداب و رسوم اجتماعی از نسلی به نسل دیگر محسوب می شوند؛ زیرا معلومات کودکان درباره رفتارهای اجتماعی و شکل ارتباط با دیگران بیشتر از طریق همسالان منتقل می شود. دوستان از طریق معاشرت، با ارزشهای گوناگونی آشنا شده و از راه تبادل ارزشها مسائل فراوانی را یاد می گیرند. آنها علاوه بر آنکه در بین خود آزادی بیشتری دارند در صورت داشتن زندگی سالم، کمبود محبت والدین را هم جبران کرده، از بروز مشکلات احتمالی جلوگیری می کنند. آنچه در روابط همسالان اهمیت دارد وابستگیهای خاصی است که بین آنان ایجاد می شود. دوستان برای یکدیگر تکیه گاهی هستند که به هم احساس امنیت می دهند. همسالان حکم درمانگران قابل اعتماد و سرمشقهای رفتاری را برای یکدیگر دارند. این کنشهای متقابل با دوستان باعث می شود که آنها احساسات و عقاید یکدیگر را هرچه بیشتر درک کنندو در برابر آن حساس باشند. نقش دوستی در رشد کودک نقش خانواده و همسالان، با هم متفاوت است. گرچه رابطه کودک و والدین عمیق تر و بادوام تر است، کنشهای متقابل بین همسالان از آزادی و برابرنگری بیشتری برخوردار است که می تواند شالوده ای برای رشد صلاحیت و عدالت اجتماعی، استعداد، عشق ورزیدن و ... به شمار رود. باید گفت رفتار کودکان بر اثر کنش متقابل همسالان بسیار زودتر از دوره نوجوانی دستخوش تغییر می شود. این کنشهای متقابل همسالان از عوامل مهم در رشد صلاحیت اجتماعی و شناختی کودکان به شمار می رود. همسالان از راههای منحصر بفرد و عمده ای در شکل گیری شخصیت، رفتار اجتماعی، ارزشها و نگرشهای یکدیگر دخالت دارند. کودکان از طریق سرمشق دهی اعمال قابل تقلید، تقویت یا تنبیه پاسخهای خاص و ارزشیابی فعالیت های یکدیگر بازخوردی که به یکدیگر می دهند، در یکدیگر تأثیر می گذارند. تأثیر همسالان در رشد اجتماعی نیاز به تعلق و وابستگی از اساسی ترین نیازهای فرد است. همسالان علاوه بر اینکه این نوع نیاز را برطرف می سازند، خود عامل مؤثری در رشد اجتماعی به شمار می روند. گروه دوستان مهارتهای مهمی را به یکدیگر یاد می دهند که در توان بزرگسالان نیست. و اما با توجه به آموزه های دین مبین اسلام باید یاد آوری کنم که هدف زندگی انسان مومن قرب به خدا است و فلسفه دوستی از نظر اسلام همراهی در راه خدا است. دوست یعنی کسی که در مسیر خدایی شدن با شما همراهی می کند و رفیق راه است و کمک کار شما است. از طرفی نیز چون انسان فطرتا موجودی اجتماعی است، داشتن روابط اجتماعی - به ویژه شکل دوستی آن - یک ضرورت بی تردید و انکارناپذیر است و عقل و اندیشه هر انسانی وی را به داشتن چنین ارتباطی رهنمون می گردد و توصیه های دینی نیز ما را به این عمل ترغیب می کند. آنگونه که علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) می فرمایند: (فقد الاحبه غربه ؛ انسان بی دوست غریب است)[4] و یا در روایت دیگری امام معصوم (ع ) می فرمایند: (التودد نصف العقل)[5] به هر حال افراد مردم گریز ناقص العقل تلقی شده اند چه تودد معادل نصف عقل و اندیشه قرار داده شده است . بنابراین باید در جلب دوستی کوشید چه اسلام در بین مکاتب بیشترین توجه و اهتمام را به دوستی داده و دارد. درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد دوست ورفیق در شکل گیری شخصیت افراد نقش بسیار مهمی دارد؛ زیرا حالات و اقوال و افعال انسان به سرعت تحت تاثیر همنشین قرار می گیرد. فراوانند کسانی که بخاطر داشتن دوستان نا اهل و کم خرد دچار خسارتهای جبران ناپذیر شده اند و بالعکس, چه انسانهایی که در اثر همنشینی با دوستان پاک و صادق و دانا از انحراف و فساد نجات یافته اند. دوست خوب می تواند هم در دنیا و هم در آخرت یار و مددکار انسان باشد؛ چنانکه اهل جهنم از نبود آن در قیامت رنج می برند و می گویند : فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم.[6] امام صادق (علیه السلام) می فرمایند : منزلت دوست چندان والاست که حتی دوزخیان نیز پیش از خویشاوند دلسوز و مهربان, از او کمک می طلبند و او را صدا می زنند. خداوند از زبان دوزخیان می گوید : فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم ( ما را شفیعانی نیست و نه دوستی مهربان ) پس به خاطر نقش مهمی که یک دوست در سرنوشت انسان دارد و موجبات سعادت یا شقاوت انسان را فراهم می کند باید در انتخاب آن کمال دقت نظر را به خرج داد. پیامبر اکرم ( صلی الله علیه واله ) در اهمیت گزینش دوست خوب می فرمایند : الرجل علی دین خلیله , فلینظر احدکم من یخالل : انسان به دین دوستش است ؛ پس هر یک از شما بنگرد که با چه کسی دوستی می کند.[7] در پایان باید اشاره کنم که جدایی در این دنیا معنی و مفهوم دارد و جزو قوانین گریز ناپذیر این دنیاست. جدایی از پدر، مادر، شهر، همسر، شهر و محله همگی ممکن الوقوع هستند.ولیکن چه بسا دوستان خوبی که در آخرت نیز با هم خواهند بود. و صرف اینکه بالاخره باید جدا شد دلیل منطقی برای تلاش نکردن در رابطه با یافتن دوستی مناسب نخواهد بود و با توجه به مزایای داشتن دوست خوب باید در این راه اهتمام ورزید. با توجه به مباحث بالا نتیجه می گیریم که تمایل شما به تنهایی در صورتی که همیشگی باشد طبیعی و قابل توجیه نیست و مسلما دلایل روانی خاصی دارد. حال ما از شما پرسشگر محترم تقاضا داریم که با مراجعه حضوری به یک مشاور دلیل تمایل خود را پیدا کنید و یا با تامل در مطالب بالا خود به کندو کاو ذهن و روان خود بپردازید و پس از یافتن دلیلی منطقی برای حل مشکل و آگاهی از راه حل ما از ما مشاوره بگیرید. *** ما برای رسیدن سریع به جواب مناسب، دلایل زیر را مطرح می کنیم که ممکن است یک یا چند مورد از آن ها دلیل تمایل شما به تنهایی باشند: 1- افسردگی و عدم لذت بردن از شرایط و وضع موجود زندگی 2- عدم داشتن اعتماد به نفس 3- سابقه ی شکست در یک رابطه دوستی 4- داشتن باور های غلط درباره دوستی 5- عدم تجربه ی یک دوستی واقعی (تمایل به تنهایی نوعی مشکل پیشرونده است یعنی اگر لذت یک رابطه دوستی را نچشیده باشید، به مرور زمان بیشتر از تنهایی خود لذت خواهید برد و تمایلتان به ارتباط کمتر خواهد شد. 6- عوامل محیطی 7- عوامل ژنتیکی و خانوادگی اگر همه این عوامل در شما تا حدودی وجود دارند ممکن است با پیشرفت این علائم به اختلال اضطراب اجتماعی مبتلا شوید و برای پیشگیری از آن باز به مشاوره بپردازید. چشم به راه مکاتبات بعدی شما هستیم. موفق و پیروز باشید. پی نوشت ها: [1] بحارالانوار جلد 74 صفحه 192 [2] میزان الحکمه،ج5،ص297 [3] همان [4] نهج البلاغه فیض الاسلام , حکمت 26 [5] بحارالانوار, ج 74, ص 168 [6] سوره شعراء / 100 و 101 [7] دوستی در قرآن و حدیث , محمد ری شهری , ص 163 نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
داشتن دوست، چقدر مهمه؟ آیا حتماً باید یه دوست صمیمی داشته باشیم؟ من دوست صمیمی ندارم و نمی خوام داشته باشم چون هیچکس را از دیدگاه احادیث، شایسته دوست بودن و قابل اعتماد بودن ندیدم حتی رازهامو با خانواده درمیان نمی گذارم، این بده؟ اصلا هم از وضعیتم ناراحت نیستم. لطفا مشاوره بدهید.
داشتن دوست، چقدر مهمه؟ آیا حتماً باید یه دوست صمیمی داشته باشیم؟ من دوست صمیمی ندارم و نمی خوام داشته باشم چون هیچکس را از دیدگاه احادیث، شایسته دوست بودن و قابل اعتماد بودن ندیدم حتی رازهامو با خانواده درمیان نمی گذارم، این بده؟ اصلا هم از وضعیتم ناراحت نیستم. لطفا مشاوره بدهید.
پاسخ اجمالی:
داشتن دوست یکی از نیازهای اصلی زندگی انسان است. انسان برای داشتن یک زندگی متعادل نیاز به دوست دارد. فردی که از حمایت اجتماعی و دوستان خود برخوردار نیست و دچار تنهایی مزمن شده است، در خطر ابتلا به بیماری های قلبی عروقی قرار دارد و حتی در معرض ابتلا به افسردگی، اضطراب و روآوردن به اعتیاد قرار می گیرد.
پاسخ تفصیلی:
پرسشگر محترم، اینکه شما تمایلی به داشتن دوستی صمیمی ندارید می تواند دلایل مختلفی داشته باشد، چرا که دوستی نیازی ذاتی و اجتماعی است و هر شخص همواره این نیاز را احساس می کند و از نداشتن دوست احساس ناراحتی می کند و شما نیز تا حدودی نگران این موضوع هستید که تصمیم به مشاوره گرفته اید. امروزه روان شناسان معتقدند انسان یک موجود زیستی، اجتماعی، معنوی و روانی است. به عبارت دیگر می گویند یکی از ابعاد انسان سالم، بعد اجتماعی است. فرد سالم باید بتواند در جامعه ارتباط برقرار کند و شبکه اجتماعی برای خود بسازد. این شبکه اجتماعی کمک می کند که فرد بتواند از عهده چالش ها و مشکلات زندگی خود برآید. امروزه نقش استرس در بروز بسیاری از بیماری ها ثابت شده است و تحقیقات نشان داده آن چه باعث بروز بیماری می شود خود استرس نیست بلکه استرس از طریق مجموعه ای از متغیرها تاثیرگذار است، یکی از این متغیرها حمایت اجتماعی از فرد است. فردی که از حمایت اجتماعی کافی برخوردار نیست و دچار تنهایی مزمن شده است، در خطر ابتلا به بیماری های قلبی عروقی قرار دارد و حتی در معرض ابتلا به افسردگی، اضطراب و روآوردن به اعتیاد قرار می گیرد. در مقابل هرچه حمایت شبکه اجتماعی از فرد قوی تر باشد، احتمال این که فرد به بیماری مبتلا شود کمتر می شود و اگر هم دچار بیماری شد، سریع تر بهبود پیدا می کند، گفته می شود کسانی که حمایت اجتماعی کافی دارند معمولا استرس کمتری تجربه می کنند و همین طور فردی که دچار مشکلات اقتصادی شده است و شبکه اجتماعی قوی تری دارد، کمتر استرس تحمل می کند زیرا در این شبکه یاد می گیرد چطور با استرس خود کنار بیاید. هم چنین تحقیقات ثابت کرده است افرادی که حمایت اجتماعی کافی دریافت می کنند، آمار مرگ و میر کمتری دارند، شاید بتوان گفت دوستی برای انسان مثل آفتاب است برای گل ها، همان طور که گل ها برای رشد و نمو نیاز به آفتاب دارند، انسان هم برای رسیدن به تکامل به دوست و حمایت اجتماعی نیاز دارد.
احساس تنهایی در همه افراد وجود دارد و تا حدی که مزمن نشود مورد نیاز انسان است. وقتی احساس تنهایی می کنیم و فکر می کنیم یک نیاز ارضا نشده داریم که باید آن را برآورده کنیم طبیعی است که از تنهایی لذت ببریم. اما زندگی منفعلانه و دست روی دست گذاشتن و انزواطلبی به سلامت روان صدمه می زند.
اصولا سه نوع تنهایی در روان شناسی تعریف شده است:
(تنهایی موقعیتی) تنهایی است که به علت تغییر مکان اتفاق افتاده و موقت است. در این شرایط فرد نیاز دارد شبکه اجتماعی خود را در محیط جدید بسازد و دوستان جدیدی بیابد. گاه (تنهایی رشدی) رخ می دهد یعنی فرد در شبکه نیاز به تنهایی دارد تا بتواند به رشد و استقلال برسد و (تنهایی درونی) هم زمانی است که انسان بعضی مهارت ها یا اعتماد به نفس کافی را ندارد.
تنهایی لزوما برای افراد درون گرا مثبت نیست و تمایل به برقراری روابط اجتماعی در مورد همه انسان ها چه درون گرا چه برون گرا وجود دارد و تنهایی بیش از حد و مزمن نیز برای همه زیان بار است. برای مقابله با تنهایی گاه لازم است نوع تنهایی را شناسایی کنیم و نگذاریم تنهایی به انزوای شدید و مزمن تبدیل شود. افزایش شبکه دوستان و مهارت های دوست یابی می تواند در این مورد بسیار کمک کننده باشد اما آن چه بسیار مهم است این که در اصلاح مشکلات رفتاری باید باورهای نادرستی را که در مورد مشکل به وجود آمده است، عوض کنیم.
این باورهای غلط باعث کاهش اعتماد به نفس و منفعلانه برخورد کردن وی با مشکل می شود. این شیوه باعث افسردگی و اعتیاد می شود زیرا فرد گمان می کند دچار نقص شخصیت غیرقابل اصلاح شده است. بنابراین اولین گام این است که دریابیم احساس تنهایی نشانه یک نیاز برآورده نشده است.
نیاز به یادگیری یک مهارت یا اصلاح رفتار یا تغییر باورهای نادرست. باید دانست همه انسان ها در مقاطعی از زندگی احساس تنهایی می کنند اما برخی اجازه نمی دهند احساس تنهایی بر آن ها غلبه کند.
در مباحث روان شناسی از دوست با اصطلاح (همسال) یاد می شود. همسالان از جمله عواملی است که بعد از خانواده در رشد، هدایت و اصلاح رفتارهای اجتماعی بیشترین تأثر را دارد. این عامل، اعتقادات، آداب و رسوم، رزشها و نیز زبان و فرهنگ را به دیگر افراد منتقل می کند.
همسالان را می توان یک یک سازمان غیر رسمی دانست که معمولا از افراد هم سن و سال تشکیل شده است. همسالان به افرادی گفته می شود که در یک سطح رفتاری با یکدیگر تعامل دارند و یا در چند صفت مشترک، همسانند.
رسول خدا (صل الله علیه وآله): (انسان بر دین دوستش خواهد بود ، بنابراین هر یک از شما دقت کند که با چه کسی دوست می شود).[1] حضرت علی (علیه السلام) در مورد گرایش افراد به یکدیگر چنین می فرماید:(روح و روان انسانها متفاوت و مختلف است پس هرکدام به دیگری شبیه باشد به او نزدیک می شود، و البته مردم از نظر روانی به همسنخ خود تمایل بیشتری دارند).[2] حضرت علی ابن موسی الرضا نیز بیانی روشن از دوستی دارند:(مردم را به وسیله دوستانشان بیازمایید؛ زیرا انسان تا صفتی همگون و مناسب روحیه خود را در دیگری ندیده و آن را نپسندد با او طرح دوستی نمی ریزد).[3] بنابراین دوستی همسالان مبتنی بر صفت یا صفات مشترک است.
اهمیت دوستی
احساس تعلق و وابستگی به دیگر انسانها از اساسی ترین نیازهای فردی است که در زمینه های مختلفی از جمله روابط با همسالان بروز می کند و بر رشد روانی، جسمی و اجتماعی فرد تأثیر می گذارد. فرهنگ همسالان از فرهنک اجتماع بزرگتر متأثر است، لکن همسالان واسطه های انتقال آداب و رسوم اجتماعی از نسلی به نسل دیگر محسوب می شوند؛ زیرا معلومات کودکان درباره رفتارهای اجتماعی و شکل ارتباط با دیگران بیشتر از طریق همسالان منتقل می شود.
دوستان از طریق معاشرت، با ارزشهای گوناگونی آشنا شده و از راه تبادل ارزشها مسائل فراوانی را یاد می گیرند. آنها علاوه بر آنکه در بین خود آزادی بیشتری دارند در صورت داشتن زندگی سالم، کمبود محبت والدین را هم جبران کرده، از بروز مشکلات احتمالی جلوگیری می کنند.
آنچه در روابط همسالان اهمیت دارد وابستگیهای خاصی است که بین آنان ایجاد می شود. دوستان برای یکدیگر تکیه گاهی هستند که به هم احساس امنیت می دهند. همسالان حکم درمانگران قابل اعتماد و سرمشقهای رفتاری را برای یکدیگر دارند. این کنشهای متقابل با دوستان باعث می شود که آنها احساسات و عقاید یکدیگر را هرچه بیشتر درک کنندو در برابر آن حساس باشند.
نقش دوستی
در رشد کودک نقش خانواده و همسالان، با هم متفاوت است. گرچه رابطه کودک و والدین عمیق تر و بادوام تر است، کنشهای متقابل بین همسالان از آزادی و برابرنگری بیشتری برخوردار است که می تواند شالوده ای برای رشد صلاحیت و عدالت اجتماعی، استعداد، عشق ورزیدن و ... به شمار رود.
باید گفت رفتار کودکان بر اثر کنش متقابل همسالان بسیار زودتر از دوره نوجوانی دستخوش تغییر می شود. این کنشهای متقابل همسالان از عوامل مهم در رشد صلاحیت اجتماعی و شناختی کودکان به شمار می رود.
همسالان از راههای منحصر بفرد و عمده ای در شکل گیری شخصیت، رفتار اجتماعی، ارزشها و نگرشهای یکدیگر دخالت دارند. کودکان از طریق سرمشق دهی اعمال قابل تقلید، تقویت یا تنبیه پاسخهای خاص و ارزشیابی فعالیت های یکدیگر بازخوردی که به یکدیگر می دهند، در یکدیگر تأثیر می گذارند.
تأثیر همسالان در رشد اجتماعی
نیاز به تعلق و وابستگی از اساسی ترین نیازهای فرد است. همسالان علاوه بر اینکه این نوع نیاز را برطرف می سازند، خود عامل مؤثری در رشد اجتماعی به شمار می روند. گروه دوستان مهارتهای مهمی را به یکدیگر یاد می دهند که در توان بزرگسالان نیست.
و اما با توجه به آموزه های دین مبین اسلام باید یاد آوری کنم که هدف زندگی انسان مومن قرب به خدا است و فلسفه دوستی از نظر اسلام همراهی در راه خدا است. دوست یعنی کسی که در مسیر خدایی شدن با شما همراهی می کند و رفیق راه است و کمک کار شما است.
از طرفی نیز چون انسان فطرتا موجودی اجتماعی است، داشتن روابط اجتماعی - به ویژه شکل دوستی آن - یک ضرورت بی تردید و انکارناپذیر است و عقل و اندیشه هر انسانی وی را به داشتن چنین ارتباطی رهنمون می گردد و توصیه های دینی نیز ما را به این عمل ترغیب می کند. آنگونه که علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) می فرمایند: (فقد الاحبه غربه ؛ انسان بی دوست غریب است)[4] و یا در روایت دیگری امام معصوم (ع ) می فرمایند: (التودد نصف العقل)[5] به هر حال افراد مردم گریز ناقص العقل تلقی شده اند چه تودد معادل نصف عقل و اندیشه قرار داده شده است . بنابراین باید در جلب دوستی کوشید چه اسلام در بین مکاتب بیشترین توجه و اهتمام را به دوستی داده و دارد.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دوست ورفیق در شکل گیری شخصیت افراد نقش بسیار مهمی دارد؛ زیرا حالات و اقوال و افعال انسان به سرعت تحت تاثیر همنشین قرار می گیرد. فراوانند کسانی که بخاطر داشتن دوستان نا اهل و کم خرد دچار خسارتهای جبران ناپذیر شده اند و بالعکس, چه انسانهایی که در اثر همنشینی با دوستان پاک و صادق و دانا از انحراف و فساد نجات یافته اند.
دوست خوب می تواند هم در دنیا و هم در آخرت یار و مددکار انسان باشد؛ چنانکه اهل جهنم از نبود آن در قیامت رنج می برند و می گویند : فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم.[6] امام صادق (علیه السلام) می فرمایند : منزلت دوست چندان والاست که حتی دوزخیان نیز پیش از خویشاوند دلسوز و مهربان, از او کمک می طلبند و او را صدا می زنند. خداوند از زبان دوزخیان می گوید : فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم ( ما را شفیعانی نیست و نه دوستی مهربان )
پس به خاطر نقش مهمی که یک دوست در سرنوشت انسان دارد و موجبات سعادت یا شقاوت انسان را فراهم می کند باید در انتخاب آن کمال دقت نظر را به خرج داد.
پیامبر اکرم ( صلی الله علیه واله ) در اهمیت گزینش دوست خوب می فرمایند : الرجل علی دین خلیله , فلینظر احدکم من یخالل : انسان به دین دوستش است ؛ پس هر یک از شما بنگرد که با چه کسی دوستی می کند.[7]
در پایان باید اشاره کنم که جدایی در این دنیا معنی و مفهوم دارد و جزو قوانین گریز ناپذیر این دنیاست. جدایی از پدر، مادر، شهر، همسر، شهر و محله همگی ممکن الوقوع هستند.ولیکن چه بسا دوستان خوبی که در آخرت نیز با هم خواهند بود. و صرف اینکه بالاخره باید جدا شد دلیل منطقی برای تلاش نکردن در رابطه با یافتن دوستی مناسب نخواهد بود و با توجه به مزایای داشتن دوست خوب باید در این راه اهتمام ورزید.
با توجه به مباحث بالا نتیجه می گیریم که تمایل شما به تنهایی در صورتی که همیشگی باشد طبیعی و قابل توجیه نیست و مسلما دلایل روانی خاصی دارد. حال ما از شما پرسشگر محترم تقاضا داریم که با مراجعه حضوری به یک مشاور دلیل تمایل خود را پیدا کنید و یا با تامل در مطالب بالا خود به کندو کاو ذهن و روان خود بپردازید و پس از یافتن دلیلی منطقی برای حل مشکل و آگاهی از راه حل ما از ما مشاوره بگیرید.
*** ما برای رسیدن سریع به جواب مناسب، دلایل زیر را مطرح می کنیم که ممکن است یک یا چند مورد از آن ها دلیل تمایل شما به تنهایی باشند:
1- افسردگی و عدم لذت بردن از شرایط و وضع موجود زندگی
2- عدم داشتن اعتماد به نفس
3- سابقه ی شکست در یک رابطه دوستی
4- داشتن باور های غلط درباره دوستی
5- عدم تجربه ی یک دوستی واقعی (تمایل به تنهایی نوعی مشکل پیشرونده است یعنی اگر لذت یک رابطه دوستی را نچشیده باشید، به مرور زمان بیشتر از تنهایی خود لذت خواهید برد و تمایلتان به ارتباط کمتر خواهد شد.
6- عوامل محیطی
7- عوامل ژنتیکی و خانوادگی
اگر همه این عوامل در شما تا حدودی وجود دارند ممکن است با پیشرفت این علائم به اختلال اضطراب اجتماعی مبتلا شوید و برای پیشگیری از آن باز به مشاوره بپردازید.
چشم به راه مکاتبات بعدی شما هستیم. موفق و پیروز باشید.
پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار جلد 74 صفحه 192
[2] میزان الحکمه،ج5،ص297
[3] همان
[4] نهج البلاغه فیض الاسلام , حکمت 26
[5] بحارالانوار, ج 74, ص 168
[6] سوره شعراء / 100 و 101
[7] دوستی در قرآن و حدیث , محمد ری شهری , ص 163
نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] سلام فوری لطفا 27ساله کارشناس گرافیک شاغل خواستگاری 30 ساله ترم آخر کارشناسی ارشدوشاغل در بخش پژوهشی دانشگاه دارم(توسط یکی از آشنایان معرفی شده) 2مرتبه باهم ملاقات داشتیم .بار اول از ظاهرش اصلا خوشم نیامد و شرایط باعث شد که برای باردوم ملاقات کنیم . باردوم متوجه شدم که ظاهرش را می توانم بپزیرم. اماااااااااااااااااااااااا چیز های دیگری دیدم که نمی دانم جزئی از شخصیتش است یا شرایط ایجاب می کند 1.عمدا یک cd خریدم برای دیدن عکس العمل حتی تعارف به حساب کردن هم نکرد(توضیح:من احتیاج مالی ندارم ولی مرد خسیس را دوست ندارم) آیا خسیس است یا در این مرحله لزومی برای این کار ندیده؟ 2.خیلی سوال میکند. فضول و بد دل یا مداخله گر است یا کنجکاو برای انتخاب؟ 3.از خودش تعریف می کند نمی دانم خودشیفته است یا احساس حقارت دارد یا می خواهد برای جلب نظرم خودش را خیلی خوب جلوه دهد؟ 4.اسرار به ادامه تحصیلم دارد نمی فهمم چرا؟ من موافقم که درس بخوانم ولی کلا با مجبور بودن در تمام موارد مسئله دارم 3.تا کمی بعد از غروب با هم صحبت می کردیم فقط تا قسمتی از راه همراهیم کرد . مرد مسئولی نیست که یه خانم رانرسوند یا در این مرحله لزومی ندید.(البته وسیله ندارد ولی حداقل می توانست برایم تاکسی بگیرد) 4. جلسه اول گفت برای مقطع دکترا برای چند سال برنامه زندگی در کشور دیگری را دارد. جلسه دوم من اعلام کردم نمی توانم کردم گفت خیلی هم جدی نبوده از کجا بفهم بدها مجبورم نمی کند. 5.حرفی زد که من در جواب گفتم با این حرف شما مخالفم سعی در ترجمه حرفش و این که من اشتباه می کنم برآمد قبل از اینکه من منظورم را بیان کنم بعد که گفتم پذیزفت ولی شک کردم که مبادا اهل جبهه گرفتن باشد یا روراست بگم نمیخوا رو بده. 6.در کل آدم عاطفی زود رنج حساس با توقع حمایت همه جانبه دارم.برام مهم که احساس کنم یه مرد ازم حمایت میکنه.احساس امنیت از کجا بفهمم این آقا این شخصیت رو داره یا نه از اون دسته مرد هایی که با خود رای یا بی مهره یا بد اخلاقه و یا در گیر کار و درس یا چیز های دیگه مثل بد دلی یا خساست متقابلا اهل محبت کردن و احترام گذاشتن هستم.ولی در کل اسیر نیستم حالا اسرارمی خوان با خانواده بیان می گن خانواده براشون مهمه که اگه راست بگن یه امتیاز مثبت داره من هم موافقم چون خانواده برام اهمیت دارن ولی سر انتخاب این آقا یک دنیا شاید دارم. گرفتاری های شما را درک می کنم ولی خیلی به کمکتون نیاز دارم خواهش می کنم راهنماییم کنید . ممنون از لطفتون و به شدت التماس دعا
- [سایر] سلام من یه دختر 19 ساله هستم دوستی دارم که شش ساله با هم دوستیم یعنی از 13 سالگی همدیگه رو میشناسیم خونه ی اون روبرویی خونه ی ما است و به همین علت ما دو تا خیلی همدیگه رو میبینیم و خیلی با هم صمیمی هستیم اون یه برادر داره که 7 سال از ما بزرگتره من همیشه اون رو به چشم برادرم میدیدم و هیچ وقت چندان اهمیتی بهش نمیدادم ولی یه ساله بهش علاقه پیدا کردم و از این بابت خیلی ناراحتم چون میدونم این قضیه منتفیه چون هیچ وقت توجه خاصی رو از طرف اون نسبت به خودم ندیدم هر چند که اون پسر متین و تا حدی خجالتیه واسه همین فهمیدن این که واقعا چه احساسی داره برام سخته البته من هم هیچ وقت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد چون نخواستم غرورم رو به خاطر کسی که از طرفش مطمئن نیستم بشکنم و فکر میکنم چون اون منو از بچگی دیده منو مثل خواهرش بدونه و چندین بار هم از دوستم شنیدم که خونواده اش با اختلاف سنی زیاد موافق نیستن و احتمالا اون هم همین نظر رو داره غیر از همه ی اینا من دوستم رو قد خواهرم دوست دارم و احساس میکنم با این کارم از اعتمادش سوء استفاده کردم من هر روز به خودم میگم که با وجود همه ی این شرایط دیگه نباید بهش فکر کنم چون فقط خودمو سر کار گذاشتم ولی برام خیلی سخته اون به خاطر کارش مدتی رو تو شهر های دیگه میگذرونه تا وقتی که اینجا نیست سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی وقتی که برمیگرده با وجود این که در ظاهر خیلی عادی و رسمی باهاش رفتار میکنم ولی باز قولی رو که به خودم دادم رو یادم میره و میدونم که هنوز دوسش دارم و چون اون واقعا پسر خوبیه باعث شده فراموش کردنش برام سخت تر هم بشه با وجود این که ظاهر خوبی دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم مشکلی دارم که اون بهم توجه نمیکنه و این باعث میشه اعتماد به نفسم بیاد پایین و غیر از این هم من الان دانشجوام و میخوام از پاییز شروع کنم برای کارشناسی بخونم و نمیخوام این قضیه باعث بشه نتونم روی اون چیزایی که میخوام بهشون برسم تمرکز کنم خواهش میکنم کمکم کنید بهم بگید چی کار کنم لطفا از طریق ایمیل جوابم رو بدید ممنون
- [سایر] سلام من دانشجوی سال اخر هستم مدتی است که قصد ازدواج دارم وبه خانواده و اطرافیان هم گفتم که موردی رو به من معرفی کنن به دلایلی نشد در دانشگاه دختر خانومی رو دیدم به نظرم خوب امد با دوست صمیمی ام هم مشورت کردم او هم اونو میشناخت با این همه تحقیقات کردیم دیدیم مورد خوبی است قرار گذاشتیم با هم صحبت کنیم اصل صحبتی که کردم میگم تا فکر نکنین که قضیه عشق و عاشقی بوده و ... بهش گفتم من راه خودمو انتخاب کردم و اون راه خداست واگه کاری رو تشخیص بدم بر خلاف نظر خداست انجام نمیدم حتی اگه ناراحت بشین در ضمن ما باید هدفمون رسیدن به خدا باشه نه چیز دیگر ی بهشون گفتم مادرمو میارم با شما صحبت کنه اگه قبولتون نکرد من بدلیل اعتقادی که به تجربه مادرم دارم حرفش رو قبول میکنم که مادرم هم اونو پسندید بعد از مدتی من از طریقی متوجه مسئاله ای شدم واون هم این بود که ای دختر خانوم یک سال پیش خود کشی کرده بوده دلیلش مفصله بعد خودش هم تایید کرد و گفت که بعد از خود کشی بسیار تنها بودم و کسی منو درک نمیکرد در این تنهایی رو به خدا اوردم و اون هم کمکم کرد برداشت خود من از این قضیه اینه که اون بیشتر به خاطر صحبت های من جذب شده خدا کمک کنه بتونیم عمل کنیم بگذریم هم من هم ایشون با ادم های مختلفی مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که به درد هم میخوریم در ابتدا انتخاب ما خیلی منطقی بود ما زنگ زدیم منزلشون اون ها گفتن که ایشون یه خواهر بزرگتر داره تا اون نره ما اینو نمیدیم از ما اسرار و از اون ها انکار من حتی خودم با پدرشون صحبت کردم ولی مرغ اونا یه پا داره این بنده خدا هم خیلی تو خونه تحت فشاره و تقریبا شبیه به یک زندانی باهاش رفتار میشه حتی اجازه نداره با دوستاش بره بیرون و کسی هم به حرفاش گوش نمیکنه خانوادش به اون به دیده یک محکوم نگاه میکنن این بنده خدا هم میگه اخر یه روز خسته میشم شناسناممو ور میدارم میام بیرون که من با ملایمت بهش توضیح دادم که نباید این کار و بکنه و من خودم با کمک خانوادم راه حلی برای مشگل اون پیدامیکنم چون پدر من در جریان کامل قضایا هست ولی اون هم دیگه راه حلی به ذهنش نمیرسه از طرفی اگر من هم کم بیارم بنده خدا ممکنه کاری دست خودش بده که تلویحا به یکی از دوستاش گفته حالا من هم موندم چیکار کنم امیدوارم به راهنمایی شما تو رو خدا یه راه حلی جلوی پای ما بزارین ... خیلی ممنون میشم اگه کمکمون کنین
- [سایر] با سلام خدمت شما حاج اقا شما تنهاترین راهنماوسنگ صبور من هستید خواهش میکنم جواب نامه ام رو زود زود بدید من دختری 26 ساله ام که در خانواده متدین بزرگ شدم و خدا را شاکرم که اینجوری بزرگ شدم نه اهل دوست پسر و اینجور رابطه ها نبودم 2 سال پیش پسر عمویم رسما از من خواستگاری کرد ولی چون از لحاظ عقیدتی با هم اختلاف داشتیم جوابم منفی بود با سماجت او 6 ماه بعد بالاخره راضی شدم با او صحبت کنم تا شاید به توافق برسیم مادرم به خاطر شناخت خانواده پدریم راضی به این امر نبود از اشکالات بزرگ پسر عمویم این بود که به قول معروف پایه ثابت رقص در مجالس وعروسی ها بود واین رو تنها تفریح خودش میدونست که حاضر شد باه خاطر من با تفریحات دیگه جایگزین کنه در نماز وعبادت هم کاهل بود که راضی به خوندنش شد وحتی منو برای نماز صبح بیدار میکرد ولی کم کم ترکش کرد و هر بار بهانه ای می اورد من کم کم به او و او به من وابسته شدیم وچون دانشجوی شهر دیگری بودم این وابستگی شدیدتر شد و تقریبا هر روز با هم حرف میزدیم واو هر بار قول میداد که سر حرفهایش هست عید 87 انها به خواستگاری من امدند و قرار شد بعد پایان ترم ازمایش ژنتیک بدهیم دادیم و جوابش 2 روز قبل ماه رمضان امد و قرار شد تا پایان ماه رمضان دست نگه داریم ولی دیگه خبری از خانواده عموم نشد که نشد ولی ما همچنان در ارتباط بودیم واو یک بار مشغله کاری و یک بار دست تنگی رو ووووبهانه نیومدنش میکرد تا تیر88 که درسم تمام شد اونها زنگ زدند ولی خانواده من جواب ندادند و گفتند تاخیرشون بی دلیله وکار تموم شده اس 3هفته بعد در عروسی اقوام نزدیک با هم برخورد کردیم خانواده اش به خوبی برخورد کردند ولی خودش انگار که من و خانواده هم را نمیشناخت فردایش پدر ومادرش با روی نه چندان خوش امدند بعد همه گلایه ها من در خواست صحبت مجدد با او را دادم که انها گفتند مگه شما به توافق نرسیدید که رفتید ازمایش ؟چون بعد از تماس بی پاسخ خانواده انها او رابطه اش را با من قطع کرده بود من میخواستم حرف های نهایی اش را بشنوم ولی او گفت(با اس ام اس)که فقط به اصرار خانواده اش می اید برای صحبت و همه چی برایش تمام شده به خاطر جواب ندادن به تلفن خانواده اش!چند روز بعد امدند من گفتم که چرا به قولت وفادار نبودی ودر عروسی رقصیدی گفت ناراحت بودم ودر ضمن همه چی برام تمام سده بود کلی از حرفهایش تغییر کرده بود بعد هم که رفت اس ام اس داد که حلالم کن دیگه هم جواب زنگ واس ام اس مرا نداد من به خاطر علاقه ام خیلی التماسش را کردم ولی او گفت که نمیتوانم خودم را انطور که تو میخواهی عوض کنم یک بار هم به مرز بازگشت دوباره رسید ولی بعد دوباره برای همیشه خداحفظی کرد و رفت ومن وخانواده ام را با کوله باری از سوالات تنها گذاشت خانواده اش هم فعلا سکوت کرده اند من دارم از درون داغون میشم خیلی غصه این 2 سال رو میخورم نمیخوام خانواده ام بیشتر از این غصه مرا بخورند همه چی رو میریزم تو خودم من ساکن شهرستان کوچکی هستم وبه روانشناس و مرکز مشاوره دسترسی ندارم تو رو خدا کمکم کنید من هنوز به او علاقه مندم چطور فراموشش کنم؟ایا من حقی بر گردن او دارم؟چطور گذشته تلخم را فراموش کنم؟خیلی حرف نگفته با درم چه کنم؟زود جوابم را بدهید که در مرز افسردگی ام من رابطه ام را با خدا نزدیک تر کرده ام دعا کنید خدا مرا ببخشد و دستم را بگیرد اگر او روزی برگشت شایسته گذشت هست؟(البته او گذشته پاکی هم نداشت که من در زمان علاقه مندی ام فهمیدم و چشم پوشی کردم!)
- [سایر] سوال : با عرض ادب و خداقوت بنده کد880580 هستم پیرو مشاوره قبلی اینجانب خواستم خدمتتون عرض کنم اون اقایی که گفتن یعنی استادم مجددا به بنده پیام دادند و ضمن استفاده از کلمات فوق العاده محبت امیز از قبیل می پرستمت،خیلی دوست دارم ؛امید به وصالات دارم و...از من درخواست کرده تا ایشون رو ملاقات کنم. الان می خواستم ازتون راهنمایی بگیرم من چه کاری کنم بهتره؟ باید این مسائل رو راجع به خودم خدمتتون عرض کنم:من هیچ کلمه محبت امیزی بهشون نمی گم چون در اون صورت احساس گناه می کنم ولی باید بگم به شدت دلم می خواد باهاشون اشنا بشم ؛تمایل دارم تا زودتر ازدواااج کنم؛احساس اعتماد به نفس قبلم رو ندارم به خاطر همینم نمی خوام به همین راحتی ردش کنم . راستی ایشون خیلی حجاب من رو ستایش من کنند ضمن اینکه خانواده ی خودشون اصلا چادری نیستند. نمی دونم یه حس خوبی نسبت به این اقا دارم که علی رغم خواستگارهای فوق العاده زیادم به هیچکدومشون نداشتم؛و چون من احساستم رو تو این سالها برای جلوگیری ازلغزش کنترل کردم فکر می کنم خیلی سخت احساساتی می شم و می ترسم این احساسم که به این اقا دارم رو نتونم مجددا نسبت به کسی پیدا کنم و به خاطر بی احساسیم به خواستگارام نسبت به ازدواج سردتر بشم؛برای مثال همین الان یکی از خواستگارهای قبلیم که همکلاسی سابقم بوده علی رغم جواب رد شنیدم اصلا ول کن ماجرا نیست و هر روز هر روز روی پیشنهادش اصرار می کنه و خیلی هم ابراز علاقه می کنه ولی من کوچکترین حسی بهش ندارم.نگرانم با استادم چطور برخورد کنم؟چی بهشون بگم؟ ممنون
- [سایر] با سلام به خدمت جناب اقای مرادی حاج اقا من تا حدودی برنامه ی شما را دیده ام و همیشه از شنیدن حرفهایتان لذت برده ام غرض از مزاحمت اینکه سوالاتی داشتم که تقاضا دارم به انها جواب بدهید. من دختری 20 ساله هستم که در سال اول ورودم به دانشگاه(تقریبا 2 سال پیش ) اقایی که هم کلاسی ام بود به من ابراز علاقه کرد و من هم بعد از مدتی به او علاقه مند شدم و به او جواب مثبت دادم. البته فقط مادرم از جریان خبر داشت و مرتب مرا نصیحت می کرد ولی من به حرفهایش گوش نکردم و مدتی با ان اقا دوست بودم .البته تو رو خدا فکر بدی در مورد من نکنید قصد ما فقط ازدواج بود و این دوستی برای شناخت بیشتر و جور شدن شرایط ازدواج . دو ترم که گذشت او برای امدن به خاستگاری اقدام کرد ولی پدرم حتی با امدن انها به منزلمان مخالفت کرد چه برسد به جواب مثبت .و دلیل مخالفتهای پدرم نداشتن شغل وسن کم (21 سال )و نرفتن به سربازی بود. دیگر ارتباطمان را با هم خیلی کم کردیم و فقط در حد ایمیل با هم ارتباط داشتیم.این اقا یک شب خوابی دید که تعبیرش این بود که خدا بهش توجه خاصی داره .از اون روز به بعد رفتارش به کلی تغییر کردو به قول خودش هر روز به خدا نزدیکتر میشه . حالا چیزایی میگه که من واقعا تعجب میکنم .مثلا میگه قبل از ازدواج باید بگی که این چیزها رو در اینده قبول میکنی. اون میگه نباید جشن عروسی بگیریم چون گناهه و در عوضش به زیارت میریم - میگه زن نباید بیرون از خونه کار کنه چون مجبور میشه با نامحرم ها برخورد داشته باشه و در نتیجه گناه کنه - میگه بعد از ازدواج باید هر دومون 10 سال برویم حوزه درس بخونیم-میگه توی زندگی اینده قصد داره تلویزیون رو از زندگیش حذف کنه- گوشت نخوره- و تا می تونه روزه بگیره و میگه همسرش هم این کارها رو در حدی که می تونه باید انجام بده-حاج اقا با این حرفایی که میزنه دیگه نمی خوام باهاش ازدواج کنم و دیگه هیچ علاقه ای بهش ندارم .چون به نظرم اون دچار اشتباه شده . و خدایی زندگی کردن به این چیزا ربطی نداره. از طرفی مغرورتر و لجبازتر از اونیه که از حرفش برگرده خواهش می کنم شما بگید حاج اقا این کارا به نظر شما درسته یا نه؟ایا زندگی خدایی اینجوریه؟ در ضمن من توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شدم و نمازو روزه و قران رو هیچ وقت فراموش نکردم. و تنها گناه بزرگی که مرتکب شدم دوستی با او بود ولی بعد توبه کردم و الان دیگه باهاش قطع رابطه کردم و مطمئنم خدا منو بخشیده. حاج اقا ازتون تمنا دارم پاسخ سوال مرا بدهید.با تشکر از شما
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند