باسلام با پسری ارتباط بر قرار کردم البته با قصد ازدواج، به دلیل موانعی که بر سر راهمان بود، قرار شد ازدواجمان را به تاخیر بیندازیم و بعد از رفع شدن مشکلات ازدواج کنیم تا اینکه فرد مورد نظر بر اثر تصادف فوت کرد. پس از مدتی خانواده فرد مورد نظر من را پیدا کردند، آنان مرا عامل فوت فرزند خود می دانند، چون اگر عاشق من نشده بود به شهرستان خودشان می رفت و این اتفاق برای او رخ نمی داد؟ چه کار کنم؟ اصلا باورم نمیشه که مرده. اگر در سوگ عزیزی هستید بدانید که عزیزان و محبوبان ما در کنار ما هستند و تنها با فرکانس ارتعاشی متفاوت از ما جدا شده اند. خواهر گرامی، مرگ ایشان را به شما تسلیت میگوییم و امیدواریم خداوند به شما و خانواده ی ایشان صبری جزیل عطا فرماید. متن ارسالی شما را با دقت خواندیم، از اتفاقاتی که برایتان افتاده و باعث شده آرامشتان را برهم زند ناراحت شدیم. امیدواریم با مطالبی که تقدیمتان می کنیم بتوانیم به شما کمکی کرده باشیم. ابتدا پاسخ قسمت های مختلف سؤالتان را بیان می کنیم و بعد هم چند توصیه به شما. در ابتدا در مورد این احساس شما ( اصلا باورم نمیشه که مرده) باید بگوییم، این احساستان کاملا طبیعی است. حقیقت عالم همین است. مرگ یک عبور است نه نابودی. به قول گیتا مرگ درست مثل یک لباس کهنه ای است که انسان از تن در می کند و به جای آن لباس جدیدی می پوشد. به همین شکل گوهر تابناک وجود آدمی یا روح جسم خود را ترک می کند تا تولد نوینی را تجربه کند. این احساس شما یکی از ابزارهای ضمیر ناخودآگاهتان است که انکار نام دارد. انکار باعث کاهش فشار روانی حاصل از موقعیت اضطراب زاست. خواهر گرامی، چرا شما خودتان را مقصر می دانید؟ مرگ که زمان و مکان نمی شناسد. مگر انسان می تواند در مرگ کسی دخالت داشته باشد؟ شاید اگر جای دیگری هم بود چنین اتفاقی برایشان می افتاد. اصلا درست نیست که شما خودتان را مسؤول مرگ او می دانید. خانواده ی او ناراحت هستند و باید به آنها حق داد. شما دختر عاقلی هستید حتما می دانید که باید آنها را در این شرایط درک کنید شاید آنها به دنیال این باشند که مقصری برای این حادثه پیدا کنند اما شما اصلا نباید دلخور شوید و باعث آزار خودتان شوید. بهتر است تلفن همراه خود را همچنان خاموش نگه دارید و ارتباطی برقرار نکنید. رفتن شما بر مزار ایشان کار درستی نیست . به نظر ما لازم نیست شما آنجا بروید تا وقتی احساس و فکر آنها در مورد شما اینگونه است. رفتن شما هم نه کمکی به آنها می کند نه به خودتان. اگر آنها تمایل داشتند شما را ببینند می توانند در شهر خودتان، همراه پدرتان یا برادر یا فردی دیگر از خانواده و در مکانی غیر از منزلتان قرار بگذارید. در مورد رابطه ای هم که با ایشان داشته اید، رابطه ای خارج از چارچوب عقل و شرع، بهترین و درست ترین کار توبه است. خداوند وعده داده است که هر کسی توبه کند من توبه ی او را می پذیرم و توبه کنندگان را دوست دارم. از خطایی که مرتکب شده اید از خداوند طلب بخشش کنید و مطمئن باشید خداوند مهربان است و شما را می بخشد. خیرات و نماز و قرآن شما هم باعث عذاب او نمی شود. خدا ارحم الراحمین است. هم گناه رابطه ای که داشتید را می بخشد اگر خالصانه توبه کنید و هم خیرات و ثوابای شما را به روح او می رساند. خداوند دوست دارد انسان ها در اوج سلامت روانی، جسمی و معنوی باشند. توبه را هم برای همین گذاشته است تا اتفاقات و رفتارها مسیر عادی زندگی را به هم نزند. عذاب وجدان، دور شدن از این هدف خداوند است. سعی کنید زیاد صلوات بفرستید و ذکر لا اله الا الله را در طی روز تکرار کنید. چند توصیه: (از دست دادن)، قسمتی از زندگی هر بنی بشری است؛ از دستدادن کار به شکل اخراج؛ از دست دادن معشوق به شکل شکست عشقی؛ از دستدادن همسر به شکل جدایی یا طلاق؛ از دستدادن دوستان دوران دانشگاه به شکل جشن فارغالتحصیلی؛ از دستدادن همسایهها به شکل مهاجرت و از همه بزرگتر از دستدادن عزیزان به شکل مرگ. 1) واقعیت از دستدادن را بپذیرید ممکن است ناباوری و خیالپردازیهای اول شنیدن خبر به شما کمک کند که بار این شوک ناگهانی را راحتتر تحمل کنید اما زیاد در این خیالات ماندن، ممکن است حتی شما را مبتلا به بیماریهای روانی کند. سعی کنید این واقعیت را که یک عزیز را از دست دادهاید بپذیرید. به آرامش بعد از این توفان فکر کنید و این را باور کنید که ماهیت زندگی همین است؛ دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. 2) گریه کنید مثل این گزارشگرهای تلویزیونی که میروند جلوی کودکان زلزلهزده و میگویند (گریه نکن عزیزم) نباشید؛ هم خودتان با تمام وجود غمگینی و به قول شاملو (گریه کردن از سویدای جان)را تجربه کنید و هم بگذارید که دیگران گریه کنند. اگر الان که داغ مرگ عزیزتان تازه است گریه نکنید، در واقع دارید یک واکنش طبیعی را به یک بیماری مزمن تبدیل میکنید و داغ عزیزتان همیشه تازه میماند. غیر از این، تخلیهکردن هیجانها بعدا به شکل بیماریهای روانتنی مثل زخم معده یا بیماریهای روانی مثل (اختلال استرس پس از سانحه) خودش را نشان میدهد. 3) با زندگی تازه سازگار شوید شکل زندگی ما با از دستدادن یک عزیز، ممکن است بسیار تغییر کند. این تفاوتها را بپذیرید و باور داشته باشید که زندگی، فصلهای نامرتبی دارد؛ یعنی ما واقعا نمیدانیم کی پاییزش شروع میشود، کی بهارش و کدام پشت کدام است. 4) ادامه دهید اما فراموش نکنید افراد سوگوار فکر میکنند اگر به زندگی عادیشان برگردند یعنی اینکه فرد از دست رفته را فراموش کردهاند و به این خاطر، احساس گناه میکنند. اما واقعیت این است که میتوان زندگی را ادامه داد و یاد عزیز را هم همیشه گرامی داشت. 5) به مرگ معنایی دوباره دهید آدمهای سوگوار زیادی فیلسوفمنش میشوند، یعنی اینکه آنها بعد از حیرت در برابر از دستدادن، میپرسند: (اصلا چرا مرگ؟) (چرا ما همیشه زنده نمیمانیم؟). این پرسشها به شرطی که به یک جواب یا باور قانع کننده ختم شوند، خیلی خوبند. خیلی از مذهبها معنای بزرگی برای مرگ قائلاند. روان شناسهایی مثل کوبلر راس و کوسنبام هم در مورد معناهای مرگ مطلب نوشتهاند. آنها میگویند ما اگر این باورها را داشته باشیم، پذیرش مرگ به عنوان یک اتفاق اجتنابناپذیر برایمان راحتتر میشود: -مرگ به ما کمک میکند که قدر زندگی را بدانیم. -ما دیر یا زود میمیریم؛ پس باید تصمیمهای بزرگی برای زندگی بگیریم. -دیگران دیر یا زود میمیرند، پس تا جایی که میتوانیم با آنها خوب باشیم. -مرگ باعث میشود هرچه را که در این زندگی به دست آوردهایم، برای همیشه به نام خودمان ثبت کنیم. باز هم با ما سخن بگویید. نویسنده:زهرا محمدی
باسلام با پسری ارتباط بر قرار کردم البته با قصد ازدواج، به دلیل موانعی که بر سر راهمان بود، قرار شد ازدواجمان را به تاخیر بیندازیم و بعد از رفع شدن مشکلات ازدواج کنیم تا اینکه فرد مورد نظر بر اثر تصادف فوت کرد. پس از مدتی خانواده فرد مورد نظر من را پیدا کردند، آنان مرا عامل فوت فرزند خود می دانند، چون اگر عاشق من نشده بود به شهرستان خودشان می رفت و این اتفاق برای او رخ نمی داد؟ چه کار کنم؟ اصلا باورم نمیشه که مرده.
باسلام با پسری ارتباط بر قرار کردم البته با قصد ازدواج، به دلیل موانعی که بر سر راهمان بود، قرار شد ازدواجمان را به تاخیر بیندازیم و بعد از رفع شدن مشکلات ازدواج کنیم تا اینکه فرد مورد نظر بر اثر تصادف فوت کرد. پس از مدتی خانواده فرد مورد نظر من را پیدا کردند، آنان مرا عامل فوت فرزند خود می دانند، چون اگر عاشق من نشده بود به شهرستان خودشان می رفت و این اتفاق برای او رخ نمی داد؟ چه کار کنم؟ اصلا باورم نمیشه که مرده.
اگر در سوگ عزیزی هستید بدانید که عزیزان و محبوبان ما در کنار ما هستند و تنها با فرکانس ارتعاشی متفاوت از ما جدا شده اند.
خواهر گرامی، مرگ ایشان را به شما تسلیت میگوییم و امیدواریم خداوند به شما و خانواده ی ایشان صبری جزیل عطا فرماید. متن ارسالی شما را با دقت خواندیم، از اتفاقاتی که برایتان افتاده و باعث شده آرامشتان را برهم زند ناراحت شدیم. امیدواریم با مطالبی که تقدیمتان می کنیم بتوانیم به شما کمکی کرده باشیم. ابتدا پاسخ قسمت های مختلف سؤالتان را بیان می کنیم و بعد هم چند توصیه به شما.
در ابتدا در مورد این احساس شما ( اصلا باورم نمیشه که مرده) باید بگوییم، این احساستان کاملا طبیعی است. حقیقت عالم همین است. مرگ یک عبور است نه نابودی. به قول گیتا مرگ درست مثل یک لباس کهنه ای است که انسان از تن در می کند و به جای آن لباس جدیدی می پوشد. به همین شکل گوهر تابناک وجود آدمی یا روح جسم خود را ترک می کند تا تولد نوینی را تجربه کند. این احساس شما یکی از ابزارهای ضمیر ناخودآگاهتان است که انکار نام دارد. انکار باعث کاهش فشار روانی حاصل از موقعیت اضطراب زاست.
خواهر گرامی، چرا شما خودتان را مقصر می دانید؟ مرگ که زمان و مکان نمی شناسد. مگر انسان می تواند در مرگ کسی دخالت داشته باشد؟ شاید اگر جای دیگری هم بود چنین اتفاقی برایشان می افتاد. اصلا درست نیست که شما خودتان را مسؤول مرگ او می دانید. خانواده ی او ناراحت هستند و باید به آنها حق داد. شما دختر عاقلی هستید حتما می دانید که باید آنها را در این شرایط درک کنید شاید آنها به دنیال این باشند که مقصری برای این حادثه پیدا کنند اما شما اصلا نباید دلخور شوید و باعث آزار خودتان شوید. بهتر است تلفن همراه خود را همچنان خاموش نگه دارید و ارتباطی برقرار نکنید. رفتن شما بر مزار ایشان کار درستی نیست . به نظر ما لازم نیست شما آنجا بروید تا وقتی احساس و فکر آنها در مورد شما اینگونه است. رفتن شما هم نه کمکی به آنها می کند نه به خودتان. اگر آنها تمایل داشتند شما را ببینند می توانند در شهر خودتان، همراه پدرتان یا برادر یا فردی دیگر از خانواده و در مکانی غیر از منزلتان قرار بگذارید.
در مورد رابطه ای هم که با ایشان داشته اید، رابطه ای خارج از چارچوب عقل و شرع، بهترین و درست ترین کار توبه است. خداوند وعده داده است که هر کسی توبه کند من توبه ی او را می پذیرم و توبه کنندگان را دوست دارم. از خطایی که مرتکب شده اید از خداوند طلب بخشش کنید و مطمئن باشید خداوند مهربان است و شما را می بخشد.
خیرات و نماز و قرآن شما هم باعث عذاب او نمی شود. خدا ارحم الراحمین است. هم گناه رابطه ای که داشتید را می بخشد اگر خالصانه توبه کنید و هم خیرات و ثوابای شما را به روح او می رساند. خداوند دوست دارد انسان ها در اوج سلامت روانی، جسمی و معنوی باشند. توبه را هم برای همین گذاشته است تا اتفاقات و رفتارها مسیر عادی زندگی را به هم نزند. عذاب وجدان، دور شدن از این هدف خداوند است. سعی کنید زیاد صلوات بفرستید و ذکر لا اله الا الله را در طی روز تکرار کنید.
چند توصیه:
(از دست دادن)، قسمتی از زندگی هر بنی بشری است؛ از دستدادن کار به شکل اخراج؛ از دست دادن معشوق به شکل شکست عشقی؛ از دستدادن همسر به شکل جدایی یا طلاق؛ از دستدادن دوستان دوران دانشگاه به شکل جشن فارغالتحصیلی؛ از دستدادن همسایهها به شکل مهاجرت و از همه بزرگتر از دستدادن عزیزان به شکل مرگ.
1) واقعیت از دستدادن را بپذیرید
ممکن است ناباوری و خیالپردازیهای اول شنیدن خبر به شما کمک کند که بار این شوک ناگهانی را راحتتر تحمل کنید اما زیاد در این خیالات ماندن، ممکن است حتی شما را مبتلا به بیماریهای روانی کند. سعی کنید این واقعیت را که یک عزیز را از دست دادهاید بپذیرید. به آرامش بعد از این توفان فکر کنید و این را باور کنید که ماهیت زندگی همین است؛ دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
2) گریه کنید
مثل این گزارشگرهای تلویزیونی که میروند جلوی کودکان زلزلهزده و میگویند (گریه نکن عزیزم) نباشید؛ هم خودتان با تمام وجود غمگینی و به قول شاملو (گریه کردن از سویدای جان)را تجربه کنید و هم بگذارید که دیگران گریه کنند.
اگر الان که داغ مرگ عزیزتان تازه است گریه نکنید، در واقع دارید یک واکنش طبیعی را به یک بیماری مزمن تبدیل میکنید و داغ عزیزتان همیشه تازه میماند. غیر از این، تخلیهکردن هیجانها بعدا به شکل بیماریهای روانتنی مثل زخم معده یا بیماریهای روانی مثل (اختلال استرس پس از سانحه) خودش را نشان میدهد.
3) با زندگی تازه سازگار شوید
شکل زندگی ما با از دستدادن یک عزیز، ممکن است بسیار تغییر کند. این تفاوتها را بپذیرید و باور داشته باشید که زندگی، فصلهای نامرتبی دارد؛ یعنی ما واقعا نمیدانیم کی پاییزش شروع میشود، کی بهارش و کدام پشت کدام است.
4) ادامه دهید اما فراموش نکنید
افراد سوگوار فکر میکنند اگر به زندگی عادیشان برگردند یعنی اینکه فرد از دست رفته را فراموش کردهاند و به این خاطر، احساس گناه میکنند. اما واقعیت این است که میتوان زندگی را ادامه داد و یاد عزیز را هم همیشه گرامی داشت.
5) به مرگ معنایی دوباره دهید
آدمهای سوگوار زیادی فیلسوفمنش میشوند، یعنی اینکه آنها بعد از حیرت در برابر از دستدادن، میپرسند: (اصلا چرا مرگ؟) (چرا ما همیشه زنده نمیمانیم؟). این پرسشها به شرطی که به یک جواب یا باور قانع کننده ختم شوند، خیلی خوبند. خیلی از مذهبها معنای بزرگی برای مرگ قائلاند. روان شناسهایی مثل کوبلر راس و کوسنبام هم در مورد معناهای مرگ مطلب نوشتهاند.
آنها میگویند ما اگر این باورها را داشته باشیم، پذیرش مرگ به عنوان یک اتفاق اجتنابناپذیر برایمان راحتتر میشود:
-مرگ به ما کمک میکند که قدر زندگی را بدانیم.
-ما دیر یا زود میمیریم؛ پس باید تصمیمهای بزرگی برای زندگی بگیریم.
-دیگران دیر یا زود میمیرند، پس تا جایی که میتوانیم با آنها خوب باشیم.
-مرگ باعث میشود هرچه را که در این زندگی به دست آوردهایم، برای همیشه به نام خودمان ثبت کنیم.
باز هم با ما سخن بگویید.
نویسنده:زهرا محمدی
- [سایر] سلام من دختری18ساله هستم ک بعد از جداشدن از عشقم و درگیری های ذهنی و تصادف بدی ک داشتم واسه رفع این درگیری ها اومدم تو نت و تو یکی از فضاهای مجازی ثبت نام کردم اونجا با ی پسری 22ساله اشنا شدم ک لیسانس روانشناسی داشت کمکم کرد تا حالم خوب بشه کم کم بهم گیر داد ک با هیشکی نباید حرف بزنی تو تازه جدا شدی و وابسته میشی از این حرفا ک همش بخاطر خودته بعد ی مدت با هرکی دوست میشدم میومد گیر میداد ک من باید تنها پسری باشم ک باهاش حرف میزنی هر چقد دوس داری با دخترا حرف بزن ولی فقط من پسری باشم باهاش حرف میزنی از نظر مذهبو اعتقاداتمون خیلی شبیه هستیم و تو ی استان زندگی میکنیم و فقط دو شهرستان جدا از هم حالا اون خیلی دوسم داره و هر دفه دارم کارایی ازش میبینم ک اگه من بودم از روی دوس داشتن انجام میدادن ب تبع چون خیلی پسر خوبیه منم دوسش دارم ولی خب عاشقش نیستم اینم طبق حرفایی هست ک خودش بهم یاد داد عاشق نشم تا قبل ازدواج و الان همش درمورد خواستگاری حرف میزنه ولی نمیدونم چیکار کنم اون کار نداره ولی خب خیلی مشتاقه ک هرچه زودتر بیاد خواستگاری میشه راهنماییم کنین چیکار کنم سر درگمم دوسش دارم ولی خونوادم اینجوری قبول نمیکنن اونم میگه هرکاری میکنم اصلا ارتباط نتی درست هست؟یعنی میشه پایه ی زندگی رو از اینجا ساخت؟
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید من پسری 26 ساله و لیسانس IT ، شاغل در همین زمینه هستم و با آگاهی از مشکلات ژنتیکی احتمالی در ازدواج های فامیلی ترجیح خودم و خانواده ام این است که به صورت فامیلی ازدواج کنیم و پیشنهاد پدر و مادرم یکی از دختر خاله هایم(21 ساله دانشجوی مقطع کاردانی) است که احساس می کنم به من علاقمند است و به معیار های من بیش از بقیه نزدیک است. حال با توجه به این که نمی خواهم قبل از این که مطمئن شوم که در حداقل 70 درصد معیار های اصلی مد نظر دو طرف تطابق وجود دارد یا خیر، به خواستگاری رسمی بروم.( با توجه به آداب و رسوم خانوادگیمان احتمال علنی شدن خواستگاری بسیار زیاد است و اگر ازدواج سر نگیرد پیامدهای بدی را در پی خواهد داشت ) با توجه به توضیحات بالا می خواهم قبل از خواستگاری رسمی با او یک ارتباط کلامی که می تواند هم متنی(به وسیله موبایل) باشد و هم به صورت یک یا دو جلسه حضوری با این شرط که تبادل احساسات نکنیم داشته باشم. و دلیل من برای برقراری این ارتباط فقط یک شناخت کلی از همدیگر است و به صورت پرسش و پاسخ و از خطرات دلبستگی هم آگاهی دارم،پس در ارتباطات دقت می کنم. چون می دانم که ازدواج بر اساس عقل و بعد از آن احساس شکل درست آن است. خواهشا من را راهنمایی کنید که چطور این کار را انجام دهم و کدام نوع ارتباط را پیشنهاد می کنید.
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] با سلام خدمت استاد ارجمند ، من دختری 28 ساله هستم که چندی پیش از طریق پاسخگویی تلفن های محل کارم با پسری 27 ساله که در شرکت همکار کار می کرد آشنا شدم بعد از مدتی ایشان به من پیشنهاد ازدواج دادند و من این قضیه را با خانواده ام در میان گذاشتم به پیشنهاد مادرم تصمیم بر آن شد تا ما یک بار همدیگر را ببینیم قبل از دیدار من از مدیر عامل شرکت در باره این فرد تحقیق کردم چون مدیر عامل من ایشان را دیده بودند و از لحاظ اخلاقی ایشان را تائید کردند البته قبل از دیدار من چند بار تلفنی با ایشان صحبت کردم که در این حین متوجه شدم ایشان از خانواده خیلی مذهبی هستند اما اعتقادات مذهبی خانواده من و خودم نسبت به ایشان در سطح پائین تری می باشد به عنوان مثال ایشان از من خواستند که پوشش چادر را به عنوان حجاب انتخاب کنم البته من نسبت به مسئله حجاب بی اعتقاد نیستم اما نه در حد چادر . تا این که ما یکدیگر را ملاقات کردیم و من فقط در مورد ظاهر ایشان قضاوت کردم و جواب رد دادم با این که هیچکدام از معیارهای ازدواج را در نظر نگرفتم و تنها به این مسئله ظاهری توجه کردم نمی دانم کاری که کردم درست است یا نه اما در حال حاضر عذاب وجدان دارم نمی دانم باید چه کار کنم و چه تصمیمی در این باره بگیرم؟ سوال دیگر من هم این است که آیا تفاوت سطح مذهبی بودن و تفاوت سنی مهم است ؟ آیا شما صلاح می دانید در صورت مثبت بودن من خودم با ایشان تماس بگیرم ؟لطفا مرا راهنمایی کنید .
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] با سلام این مشاوره های قبلی شماست.گفتم کامل 2مشاوره رو براتون ارسال کنم تا بهتر منو راهنمایی کنید. با تشکر از شما کد مشاوره قبلی: 940955 سلام 23 سالمه. دانشجو هستم،درسم داره تموم میشه،در حال گرفتن معافیت سربازی هستم،یه کار با حقوق متوسط ماهیانه 200 هزار تومان و بیمه دارم.با پدرو مادرم زندگی میکنم.خواهرم ازدواج کرده یه دختر توی دانشگاه مد نظرمه. خونواده داره.هم سن منه. قبلا توی خونه (17،18 سالگی تا تقریبا 1سال پیش) مادرم میگفته که رو 27،28 سالگی به بعد برا ازدواج حساب کن(احتمالا برا اینکه نیام زود عاشق بشم و زود تصمیم بگیرم) اما تازگی میگه تا زمانی که فلان کارارو نکنی(مثلا آب میخوری لیوان رو سر جاش بذاری) برات خاستگاری نمیرم و فکر ازدواج به سرت نیوفته. منم دارم کم کم خودمو تو اینجور مسایل اصلاح میکنم. اما نگرانم که هم چگونه مطرح کنم هم اینکه اگه مطرح کنم پدر و مادرم مخالفت کنن برای الان!؟ چگونه میتونم به خانوادم بگم که قصد ازدواج دارم؟ ممنون میشم منو راهنمایی کنید. پیشاپیش تشکر h2mbe@yahoo.com یا حق پاسخ : باسلام کاربر گرامی نیاز به ازدواج یک نیاز طبیعی است که مسلما در مقطعی از زمان برای هر جوانی ایجاد می شود اما مهم این است که آیا این نیاز به موقع ایجاد شده و فرد آمادگی لازم را برای ازدواج دارد؟ مثلا شما از لحاظ مالی، سطح شناختی و رفتاری، حتی از لحاظ عاطفی و ... به بلوغ لازم رسیده اید یا اینکه صرفا می خواهید بدون بررسی لازم ازدواج کنید؟ ضمنا شما در مورد ازدواج و انتخاب همسر به اندازه کافی مطالعه و بررسی کرده اید؟ معیارهایتان را مشخص کرده اید؟ می دانید چه نوع فردی را برای همسری می خواهید برگزینید؟ و ... اگر بدانید در چه راهی می خواهید قدم برداشته و هدف و برنامه ریزی روشنی داشته باشید حتی با مخالفت خانواده تان می توانید با ارایه دلیل و منطق آنها را راضی کنید که آمادگی لازم را برای ازدواج دارید. در غیر این صورت با دلایل مخالفت خانواده تان بیشتر فکر کنید و ببینید که آیا منطقی است یا تنها سنگ اندازی است؟ بسیاری از مواقع والدین دلایل منطقی ارایه می دهند که فرزندان باید مورد توجه قرار داده و با رفع این موانع برای ازدواج اقدام کنید. با تشکر از تماس شما کد مشاوره قبلی: 930417 من وقتی با خوانواده ام می خواهم مسئله ازدواج را صحبت کنم سریع میگن: که الان اصلا حرفش رو نزن یا میگن:باشه واسه 6،7 سال دیگه یا یا 28،29 سالگی به بعد. من با این طرز فکرشون چیکار باید بکنم؟ الان احساس میکنم دارم بیهوده زمان رو سپری میکنم.احساس میکنم نیاز به کس دیگه ای دارم که بتونم هدفمندتر باشم. پاسخ : باسلام کاربر گرامی شرایط فعلی شما چیست؟ ایا آمادگی ازدواج را در زمینه های مختلف دارید؟ تصور می کنید چرا خانواده تان تا این حد با ازدواج شما مخالفند؟ شرایط تان برای ازدواج مهیا نیست یا اینکه شرایط تان مطلوب است اما خانواده تصور می کنند که شما بلوغ فکری لازم را ندارید؟ لطفا توضیحات بیشتری دهید تا بتوانم راهنمایی تان کنم. منتظر تماس بعدی شما هستم. با تشکر از تماس شما
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما مشاور محترم: با شخصی در دانشگاه آشنا شدم که حال هر دو فارغ التحصیل شدیم. از معیارهای من برای ازدواج معتقد بودن به مسائل دینی است که همین باعث شده اکثر مواردی که برای ازدواج پیش می امده نپذیرم، چرا که باوجود اینکه انسانهای خوبی بودند، خیلی موظف به انجام نماز و روزه و .... نبودند. یکی از مواردی که باعث شد که مورد حاضر رو بپذیرم برای آشنایی بیشتر، پایبند بودن به مسایل اعتقادی اون هم نه فقط برای رفع تکلیف، بلکه با یک اعتقاد عمیق قلبی بود. در این مدت برخورد های مختلفی با ایشون داشتم، میتونم بگم که شناخت نسبتا خوبی ازشون به دست آوردم که از نظر اخلاقیات و رفتار و کردار، خودشون و خانوادشون مورد پسند هستند (صحبت هام هم بر اساس نتیجه گیری خودم و هم صحبت هایی که با خانواده ام داشتم هست). "تنها" مسئله ای که فکرو ذهن من رو (نه ایشون رو) مشغول کرده تفاوت بین حجاب مادرانمون هست. مادر من چادر سرشون میکنن و مقید هستن، مادر ایشون با یک ظاهر معمولی ای هستن بدون چادر که کمی هم به خودشون میرسن. مثلا توی مهمونی ها مادر من با چادر هستن و مادر ایشون با پیراهن و دامن و روسری که فقط در رابطه با 3،2 تا از اقوام خیلی نزدیکشون روسری سرشون نمی کنن. هستن تو فامیل خودمون کسایی که حجابشون همینطوره و ما با اونها ارتباط داریم، ولی خب از طرفی هم قرار نیست ما با اونها ازدواج کنیم! حجاب من و خواهر ایشون در یک حده و خانواده ام من رو قبول دارند. خانواده داماد اونها پدرشون فوق العاده مذهبیه، مادر دامادشون تقریبا با مادر شخص مورد نظر من در یک سطح هستن کمی پوشیده تر. با توجه به اینکه کفویت شرعی نسبی باید باشه، الان خیلی موارد دیگه ای هست که واقعا خوبه، شاید بشه با اونها از این تفاوت چشم پوشی کرد. اما مدام دلهره دارم ،اگه واقعا موضوع مهمه و انتخابم مشکل داره بیشتر از این ادامه ندم، ولی خب با این کارم چشم رو خیلی چیزهای خوب دیگه میبندم که تا الان تو بین اطرافیانم و موردهایی که برای ازدواج برایم پیش اومده همه رو یک جا با هم ندیدم... با مادرم هم مطرح کردم ، ایشون گفتن بستگی داره در چه حدی باشن، و یعنی تا 9-10 ماه دیگه چیزی مشخص نمیشه....( زمان مورد توافق 2 طرف برای خواستگاری) من هم به فکر پذیرش خانواده ام هستم و هم اینکه در آینده برای خود من مشکلی بوجود نیاد. در مورد حجاب خودم هم با اون شخص صحبت کردم ، حجابی که الان دارم رو قبول دارن .من چادر سر نمیکنم اما ساده و آراسته ام.... متشکرم....
- [سایر] با سلام من 1 سال است که با یکی از همکارانم در ارتباط هستم و از همان ابتدای رابطه بنا را در تعهد و هدف مشخص ازدواج گذاشتم، البته ایشان در ابتدادر فکر ازدواج نبود ولی به مرور شاید ترس از دست دادن من به ازدواج بطورجدی تری فکر کرد. ایشان لیسانس حسابداری و 2 سال از من کوچکتر هستند. از نظر اخلاقی و عاطفی و مسیولیت پذیری در سطح خوبی قرار دارد و از نظر مالی مستقل و کاملا دست و دل باز هستند. بسیار اهل تفریح، شادی، سفر هستند. در این یک سال من ایقد حمایت و روحیه دهی و تشویق از ایشان دیدم که گاهی متعجب می شدم. اولین سوال من این است که من روحیه آرامی دارم و البته کمی شوخ طبع هستم و ایشان روحیه پرهیجان و شاد و شوخ طبعی دارند. میخواهم بدانم این موضوع مشکل ساز خواهد شد؟ دومین سوال من این است که ایشان تمام آرزویش زندگی در خارج کشور است و من را نیز راضی کرده که بهمراه او برای تخصیل مقطع بالاتر اقدام نمایم. برنامه ریزی او به این صورت است که در ابتدا او پذیرش تحصیلی را گرفته و به مدت یک یا چند ماه برود و وقتی کارش مشخص شد، برگردد و خانواده اش را در جریان ارتباط ما قرار دهد و ازدواج کرده و مرا با خود ببرد. از آنجاییکه ایشان فرد صادقی است، از نظر اطمینان به برگشتنش مشکلی ندارم، ولی از خودم مطمین نیستم که آیا این ریسک رو می توانم قبول کنم، من ادم محتاطی هستم و این تغییر مسیر زندگی و خارج رفتن خیلی برای من استرس آور است، خیلی میترسم. سوال بعدیم این است که اگر ایشان دوباره بخواهد از مقطع لیسانس را شروع کند و تغییر رشته بدهد، من اصلا دوست ندارم دکترا بخوانم، چون فاصله مدرک تحصیلی خیلی زیاد خواهد شد. در این حین یکی از کارمندان سازمانهای دولتی به من پیشنهاد ازدواج داده اند که عملکرد من را دیده بودند و ما در یک پروژه همکاری داشته ایم. همسن من و مدرک فوق لیسانس هستند. هم اکنون در کار خودش موفق هست. از نظر روحیه بسیار محتاط و یکنواخت هستند و سالها کینه یکی از همکاران خود را در دل نگه داشته اند، شاید روحیه انتقام جویی بالایی دارند و البته گاهی بی حوصله هستند، چون من تعدادی سوال را بصورت ایمیل ازشان پرسیدم، با اول بسرعت جواب دادند و بار دوم که سوالاتم جزیی تر شد، 2 هفته است که جواب ندادند. قصد خارج رفتن ندارند و فقط جهت تفریح اقدام به سفر می کنند و نه تحصیلی جالب اینجاست که این فرد دقیقا بخاطر کارهای خوبی که اون آقایی که 1 سال در ارتباط بودم باهاشون در روحیه و روش زندگی من انجام داد(عمل چشم و تغییر کار و تدریس)، از من خوشش آمده، دلیلش این بود که من ریسک میکنم و اون نه جالب اینجاست که یه آقایی منو هول میده که ریسک کنم،در شرایطم تغییر بدم و آقای دوم نیاز به من داره که من اونو هول بدم و تغییری در زندگی یکنواختش ایجاد کنم
- [سایر] با عرض سلام 15 سال است با پسرخاله ام ازدواج کرده ام.سالهای اول زندگی خوب بود.تا کم کم دخالتهای مادرشوهرم در زندگی شروع شد. پدرشوهرم سالها قبل فوت کرده بود و شوهرم با اینکه برادر بزرگتر نبود اما چون وضعیت مالی خوبی داشت سرپرستی مادر و برادر کوچکترش را بعهده داشت. مادر شوهرم در یک روستا زندگی میکرد و از نظر مالی کمبودی نداشت اما بخاطر بلندپروازیهای شوهرم و اصرار مادر و برادرانش یک ویلای مجلل در همان روستا ساخته شد و مادرشوهرم خانه خود را رها کرده و در آنجا ساکن شد. و در عمل خانه ی پدری به یکی از برادرشوهرهایم رسید و او بهمراه خانواده اش در همانجا ساکن شد. سالها گذشت.برادرشوهر کوچکتر به پشتیبانی مالی شوهرم در دانشگاه آزاد تهران تحصیل و بعد از مدتی ازدواج کرد. خرجهای گزاف این مجالس عروسی و ساخت آن ویلا باعث ورشکستگی شوهرم شد. از سال 80 تا بحال هنوز هم زیر بار قرضهای آن دوران هستیم. در این مدت فقر و بدبختی و بدهکاری تنها برای من و فرزندانم بود. برادرشوهرها که خود را خارج از گود می دیدند روز به روز وضعیت مالی بهتری پیدا می کردند. گذشت و گذشت تا سال پیش که مادرشوهرم فوت کرد. بعد از مدتی کم کم این زمزمه به گوش رسید که ویلا برای همه ی افراد خانواده است و کسی حق فروش یا اجاره آنرا ندارد. درصورتیکه تمام اسناد و مدارک بنام شوهرم میباشد. اما از آنجاییکه شوهرم فردی بسیار ساده لوح،مهربان و خانواده دوست است، هرگز بصورت علنی با خانواده اش خصوصا برادر بزرگترش که داعیه دار این مطالب بود مخالفت نکرد. عید امسال همه افراد خانواده از تهران به روستای پدری در یکی از مناطق شمالی آمدند.بعد از گذشت چند روز بخاطر اوضاع وخیم مالی من و شوهرم قصد اجاره ویلا را بمدت سه روز به یکی از آشنایان داشتیم اما با مخالفت شدید برادرشوهر بزرگتر مواجه شدیم و کار بیخ پیدا کرد.از آنجاییکه شوهرم هرگز روی حرف بزرگترش حرف نمیزند من بخاطر فرزندانم با برادرشوهرم به مقابله برخاستم.آنها وضعیت مالی خوبی دارند میتوانستند به خانه پدر زنش یا خانه پدریشان یا حتی به هتل برونداما در صورتیکه سالهای پیش دو سه روز بیشتر نزد مادرشان در ویلا نمی ماندند امسال برای مبارزه با من و برای اینکه روی مرا کم کنند 15 روز تمام در ویلا ماندند و اجازه اجاره ویلا را به ما ندادند. من و فرزندانم هم بعد از آن اصلا به ویلا نرفتیم.اما به برادرشوهر بزرگم در همان درگیری لفظی گفتم به خدا پناه میبرم از اینکه شما میخواهید حق من و فرزندانم را بخورید. گذشت و بعد از یکماه دختر بزرگ برادرشوهرم در یک سانحه ی تصادف از دست رفت.دختری که دانشجو بود خانواده خیلی آرزوها برایش داشتند البته رابطه ی بسیار خوبی هم با من و شوهرم داشت و ما خیلی خیلی به او علاقه مند بودیم. ضربه روحی بزرگی به برادرشوهرم وارد شد. حالا او مرا مقصر می داند. در مراسمهای سوم و هفتم رفتار معمولی با من داشت اما حالا گفته که یک طالع بین به من گفته که برادرزنت بچه ات را نفرین کرده است. این موضوع را در هر مجلسی جلوی غریبه و آشنا مطرح کرده و داد و فریاد میکند و قصد دارد آبروی مرا ببرد. اکنون همه دید بدی بمن دارند حتی شوهرم هم بسیار ناراحت است و با من بد برخورد میکند.نمیدانم در مراسم چهلم شرکت کنم یا نه؟ بخدا راضی نبودم از سر دخترش یک تار مو کم شود. چکارکنم؟؟؟
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون