من احساس می کنم فردی هستم که کمبود اعتماد به نفس دارم و افسرده ام. زمانی این احساس من شروع شد که اثر حادثه ای بینی ام قوسی برداشت و خیلی نافرم شد. از آن موقع نمی خواهم زیاد بیرون بروم و دوست ندارم کسی مرا از نیم رخ ببیند. وقتی با دوستانم هستم این حس کمتر به من دست می دهد و وقتی با خانواده ام هستم برعکس است. دوست ندارم در جمع غریبه ها حضور پیدا کنم و حساسیت بیشترم روی پسرها هست. لطفا بگوئید چکار کنم؟ *** از همین امروز تصمیم بگیر که عاشق زیباترین ، با اعتماد به نفس ترین و با ارزش ترین فردی که می شناسی شوی ... یعنی خودت *** پرسشگر محترم؛ همین اشراف شما به وجود این مسأله و طلب راهنمایی، نشان از ذهن زیبا و منطقی شما و گام بسیار بلندی برای رهایی از این مشکل است. *** افرادی که اعتماد به نفس خود را تنها در ظاهر می بینند ناشی از این است که توانایی ها و قابلیت هایی که دارند را دست کم یا نا دیده می گیرند. به همین دلیل در عرصه های اجتماعی که حضور پیدا می کنند چیزی جز ظاهر خود برای عرضه کردن ندارند و دائم با خود این تصور را می کنند که دیگران به ظاهر من توجه دارند و درباره آن فکر می کنند و از آن جایی که ظاهر خود را نیز کامل نمی دانند (به هر دلیلی) و دست به مقایسه با دیگران می زنند دچار اضطراب می شوند و عدم اعتماد به نفس در آن ها شکل می گیرد. برخی افراد هم به خاطر عدم رضایت از ویژگی های ظاهری خود و دست کم گرفتن توانایی هایشان ترجیح می دهند گوشه نشین شوند و در اجتماع کمتر ظاهر گردند. اگر شما جلوی این تفکرات اشتباه را بگیرید و توانمندی ها و قابلیت هایتان را در اجتماع بروز دهید به خودباوری و اعتماد به نفس نیز خواهید رسید. شما نباید روی ظاهرتان زیاد حساسیت به خرج دهید. وقتی افراد یک جامعه را زیر منحنی نرمال ببریم خواهیم دید که اکثر افراد دارای چهره و ظاهری معمولی هستند، درصد کمی زیبا هستند و درصد کمی هم زیبا نیستد.در ضمن زیبایی ظاهری امری نسبی است. هر فردی برای خود تعریفی از زیبایی ظاهری دارد. از دید ما فردی دارای چهره ای زیباست و از دید فردی دیگر همان چهره زیبا نیست. شما نباید به خاطر انحنای بینی تان نگران باشید. افراد فراوانی هستند که مادر زادی دارای انحنای بینی هستند و هیچ احساس بدی هم نسبت به خود ندارند. برای مثال (ژان رنو) (Jean Reno) بازیگر معروف سینمای فرانسه و جهان، دارای بینی بسیار بزرگ و بدقواره ای است، ولی هیچ کس به بینی او توجهی نمی کند، چرا که در عرصه بازیگری کاربلد است و یکی از بهترین بازیگران دنیاست. حتی گزارشگری از او پرسیده بود که دوست نداری بینی خود را عمل کنی، که در پاسخ گفته بود : من بینی خود را دوست دارم و هیچ وقت شکل آن را تغییر نمی دهم. این نشان از اعتماد به نفس بالای اوست، چرا که می داند توانمندی های اوست که موفقیتش را رقم می زند و نه بینی اش! برخی اوقات هم، ما زیاد نسبت به وضعیت ظاهریمان حساس هستیم (به خصوص دخترها) و فکر می کنیم از لحاظ ظاهری مورد پسند دیگران واقع نمی شویم، در حالیکه واقعیت این نیست و خیلی اوقات این تصوراتمان اشتباه است. ممکن است بینی شما حالت بدی نداشته باشد و شما به صورت اغراق آمیز آن را نافرم می دانید. به هر حال اگر مطمئنید حالت طبیعی بینی تان به هم خورده و غیر طبیعی و کاملاً مشکل زاست و نمی توانید با آن کنار بیایید، پس از مشاوره گرفتن از یک روانشناس حاذق و گرفتن تأییدیه از او، می توانید اقدام به جراحی کنید. *** در ادامه مطالبی کاربردی در زمینه دغدغه ای که مطرح کردید، خدمتتان تقدیم می گردد که امید است به شما در این زمینه کمک کند : جامع نگری و واقعبینی از پایه های اندیشه صحیح است و زمانی میتوان به این مهم دست یافت که جنبه های مختلف هر پدیده مورد توجه قرار گیرد و از نگرش تک بعدی دوری شود. به هر چیزی نگاه کنید، دارای جنبه های مثبت و منفی است؛ انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ بنابراین برای اینکه نگرش صحیح و جامعی - چه از محیط اطراف و چه نسبت به خود داشته باشیم - باید به هر دو جنبه آن توجه کنیم. نقاط قوت چیزی ما را به نادیده گرفتن ضعفهای آن نکشاند و برعکس نقاط ضعف چیزی، ما را از مشاهده مسائل مثبت و ارزشمند آن محروم نکند. روانشناسان می گویند: انسان سالم، کسی است که خود را آنگونه که هست، بپذیرد؛ یعنی، هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف خود را مد نظر قرار دهد؛ زیرا بزرگ جلوه دادن نقاط قوت، به خود بزرگبینی منجر می شود و با برجسته کردن نقاط ضعف، احساس کهتری و ناارزنده سازی در فرد به وجود می آید. انسان پخته و سالم، کسی است که به هر دو جنبه نگاه کند و از هر گونه افراط و تفریط بپرهیزد. *** در این زمینه توجه به نکات زیر ضروری است : 1. باید دید این ذهنیت و تصویری که از خود دارید، چقدر با واقعیت مطابق است؟! چه بسا افراد با منفی نگری و نگرش خاصی، نمی توانند واقع را آن گونه که هست، مشاهده کنند. بایسته است در این باره خوب بیندیشید و از هر گونه مبالغه در این باره اجتناب کنید. 2. به فرض اینکه بینی تان برای خودتان مقبول نباشد، ولی باید دید آیا تمام هستی شما در همین مطلب خلاصه می شود و هیچ نقطه قوتی در شما نیست!؟ به نظر نمی رسد که از نعمتهای وجودی دیگری برخوردار نباشید. اگر فقط اندکی در این باره بیندیشید، صدها خصوصیت مثبت و ارزشمند در خودتان می یابید که به سادگی، از کنار آن گذشتهاید و توجه چندانی به آنها نکردهاید. بنابراین توصیه می شود آنها را به یاد آورده و برای خود بازگو کنید و به زبان آورید و یا روی کاغذی یادداشت کنید. به خود بباورانید که من از این امتیازات و ارزشهای مثبت بهرهمند هستم. 3. زیبایی ظاهری شاید یک امتیاز محسوب می شود، اما علت موفقیت، سعادت و خوشبختی انسان نیست. افراد زیادی هستند که از وضعیت ظاهری چندانی برخوردار نیستند؛ ولی هیچگاه احساس بیارزشی نمی کنند، بلکه احساس خوشبختی و موفقیت دارند و با آرامش زندگی می کنند و با تکیه بر جنبه های مثبت و ارزشمند خود بسیار شاد و با نشاط هستند. بنابراین، خوشبختی، مساوی با خوش چهره بودن نیست. 4. بسیاری از شرایط و موقعیتهایی که در آن واقع هستیم، در اختیار ما نیست و بر طبق ذوق و سلیقه و خواست ما شکل نگرفته است و گاهی با آرزوهای ما مطابقت ندارد و در واقع نمی توانیم آنگونه که می خواهیم شرایط و امکانات را تغییر دهیم. اما می توانیم خود را با آن موقعیتها منطبق کنیم و با انعطاف و اصلاح نگرش خود و پذیرفتن این واقعیتهای خارجی به سازگاری با خود و اطراف خود بیندیشیم و عمل کنیم. *** عمل به راهکارهای ارائه شده در زیر نیز می تواند در تغییر نگاه شما موثر باشد : 1. بکوشید ارزشهای واقعیتان مسائل معنوی باشد و نگرانی شما، بیشتر برای به دست آوردن زیباییهای باطنی باشد. به عبارت دیگر توجه شما به حسن سیرت باشد، نه حسن صورت. درباره انواع زیباییها - اعم از ظاهری و معنوی - و ارزش و اهمیت هر کدام و نقش هر یک در موفقیت و خوشبختی انسانها، بیشتر بیندیشید و مطالعه کنید. مطمئناً در خواهید یافت زیباییهای معنوی بسیار متنوعتر و نقش آفرینی آن در زندگی بیشتر و عمیقتر است. 2. گرچه شاید زیبایی ظاهری تان (به تصور خودتان) کمی به هم ریخته باشد ؛ ولی مگر همه چیز در زیبایی ظاهری خلاصه می شود؟! آیا بهتر نیست به آن نعمتهایی که خداوند در اختیارتان گذاشته، فکر کنید و به جای غصه خوردن در این مورد شکرگزار باشید؟ 3. در روایتی از امامان (علیهم السلام) رسیده است: در مسائل مادی همیشه به کمتر از خودتان بنگرید تا حالت رضایت و شکرگزاری شما بیشتر شود. شما هم همیشه به افرادی فکر کنید که دارای نقص عضوهایی چون نابینایی، فلج و مانند آن هستند ؛ ولی با روحیهای بسیار بالا زندگی می کنند. درباره لقمان گفته اند: بسیار زشت و بدشکل بود ؛ ولی بر اثر کسب علم و معرفت، به درجه ای رسید که بخشی از قرآن به سخنان ارزشمند او پرداخته و سوره ای نیز به نام او است. پس شما : - به جای اینکه به کمبودها، عیبها و ناکامی های خود فکر کنید، به موفقیتها و آن امکاناتی که در زندگی از آن بهره مند بوده و هستید بیندیشید. - از منفی بافی نسبت به خودتان اجتناب کنید ؛ از کجا معلوم که قیافه شما با همان بینی جذاب نباشد؛ شاید این تفکرات منفی و احساس عدم اعتماد به نفس، باعث شده که شما خود را از نظر قیافه ظاهری کمتر از دیگران ارزیابی کنید! چه بسا افرادی، به خصوصیات و صفات پسندیده شما (مانند عفت، نجابت و پاکدامنی) غبطه می خورند. بنابراین خودتان را دست کم نگیرید و هنگامی که به مجالس جشن یا سایر مجالس عمومی می روید، حتماً به ظاهر خود اهمیت دهید. لباس های خوب و زیبا بپوشید و به وضع ظاهریتان برسید (البته با رعایت کامل شرعیات و شئونات اسلامی) و به شکل بینی تان فکر نکنید. 4. در فعالیتهای اجتماعی مثل مسجد، بسیج، کارهای هنری دسته جمعی و مانند آن شرکت کنید و از این طریق با افراد شاداب، فعال، متدین و در عین حال مثبت نگر معاشرت کنید و برای خود دوستان زیادی به دست آورید. 5. ورزش را جزء ضروریترین فعالیتهای خود قرار دهید و هر روز حداقل نیم ساعت ورزش کنید (هر ورزشی که مورد علاقه شماست) ترجیحاً ورزش بدن سازی. 6. از بیکاری و بیبرنامگی اجتناب کنید و اوقات فراغت خود را با مطالعه کتابهای مفید در زمینه های علمی و مذهبی پر کنید. 7. به امور معنوی (مثل قرائت قرآن، دعا، نماز و شرکت در مجالس مذهبی) توجه داشته باشید و به این طریق رابطه عاشقانهای با آفریدگار خود برقرار کنید که بهترین دوست و مونس شما در تنهایی است و درد دل شما را می شنود. 8. موفقیتهای گذشته و توانمندیهای مختلف خود را در ذهنتان مرور کنید. 9. از نظر جسمانی و ظاهری، خود را با دیگران مقایسه نکنید. 10. هرگاه جلوی آینه قرار گرفتید، داشتن ویژگیهای مثبت ظاهری را به خود تلقین کنید. 11. درباره خوشبختی و سعادت مطالعه کنید و خوب درباره ملاکها و معیارهای آن بیندیشید. 12. سعی کنید افکار خود را اصلاح کنید؛ یعنی تصویری مثبت از خود درست کنید؛ ریشه و اساس نگرش منفی که شما نسبت به خود پیدا کردهاید، همین خود پنداره منفی است و توصیه هایی که شده همه برای این است که شما نگرشی که از خود دارید تغییر دهید. 13. زیبایی ظاهری، امری مطلق نیست، بلکه یک امر کاملا نسبی است. ممکن است فردی کسی را زیبا بداند در حالی که دیگری او را به هیچ وجه زیبا نداند. بنابراین، در مورد ظاهر و زیباییتان، نگران نباشید. *** مطالعه کتابهای زیر نیز می تواند برای شما مفید باشد : 1. اعتماد به نفس راه خوشبختی، ژیلا نینوایی 2. اعتماد به نفس برتر، فیلد گیل لیندن 3. راههای غلبه بر اضطراب، دیل کارنگی 4. قدرت تفکر، ژوزف مورفی، ترجمه هوشیار رزم آرا 5. قدرت اراده، محمد حسین سروری 6. غلبه بر ترس و خستگی، ادوارد اسپنسر 7. آیین زندگی، دیل کارنگی 8. رمز پیروزی مردان بزرگ، جعفر سبحانی 9. پیروزی فکر، مورفی نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
من احساس می کنم فردی هستم که کمبود اعتماد به نفس دارم و افسرده ام. زمانی این احساس من شروع شد که اثر حادثه ای بینی ام قوسی برداشت و خیلی نافرم شد. از آن موقع نمی خواهم زیاد بیرون بروم و دوست ندارم کسی مرا از نیم رخ ببیند. وقتی با دوستانم هستم این حس کمتر به من دست می دهد و وقتی با خانواده ام هستم برعکس است. دوست ندارم در جمع غریبه ها حضور پیدا کنم و حساسیت بیشترم روی پسرها هست. لطفا بگوئید چکار کنم؟
من احساس می کنم فردی هستم که کمبود اعتماد به نفس دارم و افسرده ام. زمانی این احساس من شروع شد که اثر حادثه ای بینی ام قوسی برداشت و خیلی نافرم شد. از آن موقع نمی خواهم زیاد بیرون بروم و دوست ندارم کسی مرا از نیم رخ ببیند. وقتی با دوستانم هستم این حس کمتر به من دست می دهد و وقتی با خانواده ام هستم برعکس است. دوست ندارم در جمع غریبه ها حضور پیدا کنم و حساسیت بیشترم روی پسرها هست. لطفا بگوئید چکار کنم؟
*** از همین امروز تصمیم بگیر که عاشق زیباترین ، با اعتماد به نفس ترین و با ارزش ترین فردی که می شناسی شوی ... یعنی خودت ***
پرسشگر محترم؛ همین اشراف شما به وجود این مسأله و طلب راهنمایی، نشان از ذهن زیبا و منطقی شما و گام بسیار بلندی برای رهایی از این مشکل است.
*** افرادی که اعتماد به نفس خود را تنها در ظاهر می بینند ناشی از این است که توانایی ها و قابلیت هایی که دارند را دست کم یا نا دیده می گیرند. به همین دلیل در عرصه های اجتماعی که حضور پیدا می کنند چیزی جز ظاهر خود برای عرضه کردن ندارند و دائم با خود این تصور را می کنند که دیگران به ظاهر من توجه دارند و درباره آن فکر می کنند و از آن جایی که ظاهر خود را نیز کامل نمی دانند (به هر دلیلی) و دست به مقایسه با دیگران می زنند دچار اضطراب می شوند و عدم اعتماد به نفس در آن ها شکل می گیرد. برخی افراد هم به خاطر عدم رضایت از ویژگی های ظاهری خود و دست کم گرفتن توانایی هایشان ترجیح می دهند گوشه نشین شوند و در اجتماع کمتر ظاهر گردند. اگر شما جلوی این تفکرات اشتباه را بگیرید و توانمندی ها و قابلیت هایتان را در اجتماع بروز دهید به خودباوری و اعتماد به نفس نیز خواهید رسید. شما نباید روی ظاهرتان زیاد حساسیت به خرج دهید. وقتی افراد یک جامعه را زیر منحنی نرمال ببریم خواهیم دید که اکثر افراد دارای چهره و ظاهری معمولی هستند، درصد کمی زیبا هستند و درصد کمی هم زیبا نیستد.در ضمن زیبایی ظاهری امری نسبی است. هر فردی برای خود تعریفی از زیبایی ظاهری دارد. از دید ما فردی دارای چهره ای زیباست و از دید فردی دیگر همان چهره زیبا نیست. شما نباید به خاطر انحنای بینی تان نگران باشید. افراد فراوانی هستند که مادر زادی دارای انحنای بینی هستند و هیچ احساس بدی هم نسبت به خود ندارند. برای مثال (ژان رنو) (Jean Reno) بازیگر معروف سینمای فرانسه و جهان، دارای بینی بسیار بزرگ و بدقواره ای است، ولی هیچ کس به بینی او توجهی نمی کند، چرا که در عرصه بازیگری کاربلد است و یکی از بهترین بازیگران دنیاست. حتی گزارشگری از او پرسیده بود که دوست نداری بینی خود را عمل کنی، که در پاسخ گفته بود : من بینی خود را دوست دارم و هیچ وقت شکل آن را تغییر نمی دهم. این نشان از اعتماد به نفس بالای اوست، چرا که می داند توانمندی های اوست که موفقیتش را رقم می زند و نه بینی اش! برخی اوقات هم، ما زیاد نسبت به وضعیت ظاهریمان حساس هستیم (به خصوص دخترها) و فکر می کنیم از لحاظ ظاهری مورد پسند دیگران واقع نمی شویم، در حالیکه واقعیت این نیست و خیلی اوقات این تصوراتمان اشتباه است. ممکن است بینی شما حالت بدی نداشته باشد و شما به صورت اغراق آمیز آن را نافرم می دانید. به هر حال اگر مطمئنید حالت طبیعی بینی تان به هم خورده و غیر طبیعی و کاملاً مشکل زاست و نمی توانید با آن کنار بیایید، پس از مشاوره گرفتن از یک روانشناس حاذق و گرفتن تأییدیه از او، می توانید اقدام به جراحی کنید.
*** در ادامه مطالبی کاربردی در زمینه دغدغه ای که مطرح کردید، خدمتتان تقدیم می گردد که امید است به شما در این زمینه کمک کند :
جامع نگری و واقعبینی از پایه های اندیشه صحیح است و زمانی میتوان به این مهم دست یافت که جنبه های مختلف هر پدیده مورد توجه قرار گیرد و از نگرش تک بعدی دوری شود. به هر چیزی نگاه کنید، دارای جنبه های مثبت و منفی است؛ انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ بنابراین برای اینکه نگرش صحیح و جامعی - چه از محیط اطراف و چه نسبت به خود داشته باشیم - باید به هر دو جنبه آن توجه کنیم. نقاط قوت چیزی ما را به نادیده گرفتن ضعفهای آن نکشاند و برعکس نقاط ضعف چیزی، ما را از مشاهده مسائل مثبت و ارزشمند آن محروم نکند.
روانشناسان می گویند: انسان سالم، کسی است که خود را آنگونه که هست، بپذیرد؛ یعنی، هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف خود را مد نظر قرار دهد؛ زیرا بزرگ جلوه دادن نقاط قوت، به خود بزرگبینی منجر می شود و با برجسته کردن نقاط ضعف، احساس کهتری و ناارزنده سازی در فرد به وجود می آید. انسان پخته و سالم، کسی است که به هر دو جنبه نگاه کند و از هر گونه افراط و تفریط بپرهیزد.
*** در این زمینه توجه به نکات زیر ضروری است :
1. باید دید این ذهنیت و تصویری که از خود دارید، چقدر با واقعیت مطابق است؟! چه بسا افراد با منفی نگری و نگرش خاصی، نمی توانند واقع را آن گونه که هست، مشاهده کنند. بایسته است در این باره خوب بیندیشید و از هر گونه مبالغه در این باره اجتناب کنید.
2. به فرض اینکه بینی تان برای خودتان مقبول نباشد، ولی باید دید آیا تمام هستی شما در همین مطلب خلاصه می شود و هیچ نقطه قوتی در شما نیست!؟ به نظر نمی رسد که از نعمتهای وجودی دیگری برخوردار نباشید. اگر فقط اندکی در این باره بیندیشید، صدها خصوصیت مثبت و ارزشمند در خودتان می یابید که به سادگی، از کنار آن گذشتهاید و توجه چندانی به آنها نکردهاید. بنابراین توصیه می شود آنها را به یاد آورده و برای خود بازگو کنید و به زبان آورید و یا روی کاغذی یادداشت کنید. به خود بباورانید که من از این امتیازات و ارزشهای مثبت بهرهمند هستم.
3. زیبایی ظاهری شاید یک امتیاز محسوب می شود، اما علت موفقیت، سعادت و خوشبختی انسان نیست. افراد زیادی هستند که از وضعیت ظاهری چندانی برخوردار نیستند؛ ولی هیچگاه احساس بیارزشی نمی کنند، بلکه احساس خوشبختی و موفقیت دارند و با آرامش زندگی می کنند و با تکیه بر جنبه های مثبت و ارزشمند خود بسیار شاد و با نشاط هستند. بنابراین، خوشبختی، مساوی با خوش چهره بودن نیست.
4. بسیاری از شرایط و موقعیتهایی که در آن واقع هستیم، در اختیار ما نیست و بر طبق ذوق و سلیقه و خواست ما شکل نگرفته است و گاهی با آرزوهای ما مطابقت ندارد و در واقع نمی توانیم آنگونه که می خواهیم شرایط و امکانات را تغییر دهیم. اما می توانیم خود را با آن موقعیتها منطبق کنیم و با انعطاف و اصلاح نگرش خود و پذیرفتن این واقعیتهای خارجی به سازگاری با خود و اطراف خود بیندیشیم و عمل کنیم.
*** عمل به راهکارهای ارائه شده در زیر نیز می تواند در تغییر نگاه شما موثر باشد :
1. بکوشید ارزشهای واقعیتان مسائل معنوی باشد و نگرانی شما، بیشتر برای به دست آوردن زیباییهای باطنی باشد. به عبارت دیگر توجه شما به حسن سیرت باشد، نه حسن صورت. درباره انواع زیباییها - اعم از ظاهری و معنوی - و ارزش و اهمیت هر کدام و نقش هر یک در موفقیت و خوشبختی انسانها، بیشتر بیندیشید و مطالعه کنید. مطمئناً در خواهید یافت زیباییهای معنوی بسیار متنوعتر و نقش آفرینی آن در زندگی بیشتر و عمیقتر است.
2. گرچه شاید زیبایی ظاهری تان (به تصور خودتان) کمی به هم ریخته باشد ؛ ولی مگر همه چیز در زیبایی ظاهری خلاصه می شود؟! آیا بهتر نیست به آن نعمتهایی که خداوند در اختیارتان گذاشته، فکر کنید و به جای غصه خوردن در این مورد شکرگزار باشید؟
3. در روایتی از امامان (علیهم السلام) رسیده است: در مسائل مادی همیشه به کمتر از خودتان بنگرید تا حالت رضایت و شکرگزاری شما بیشتر شود. شما هم همیشه به افرادی فکر کنید که دارای نقص عضوهایی چون نابینایی، فلج و مانند آن هستند ؛ ولی با روحیهای بسیار بالا زندگی می کنند. درباره لقمان گفته اند: بسیار زشت و بدشکل بود ؛ ولی بر اثر کسب علم و معرفت، به درجه ای رسید که بخشی از قرآن به سخنان ارزشمند او پرداخته و سوره ای نیز به نام او است.
پس شما :
- به جای اینکه به کمبودها، عیبها و ناکامی های خود فکر کنید، به موفقیتها و آن امکاناتی که در زندگی از آن بهره مند بوده و هستید بیندیشید.
- از منفی بافی نسبت به خودتان اجتناب کنید ؛ از کجا معلوم که قیافه شما با همان بینی جذاب نباشد؛ شاید این تفکرات منفی و احساس عدم اعتماد به نفس، باعث شده که شما خود را از نظر قیافه ظاهری کمتر از دیگران ارزیابی کنید! چه بسا افرادی، به خصوصیات و صفات پسندیده شما (مانند عفت، نجابت و پاکدامنی) غبطه می خورند. بنابراین خودتان را دست کم نگیرید و هنگامی که به مجالس جشن یا سایر مجالس عمومی می روید، حتماً به ظاهر خود اهمیت دهید. لباس های خوب و زیبا بپوشید و به وضع ظاهریتان برسید (البته با رعایت کامل شرعیات و شئونات اسلامی) و به شکل بینی تان فکر نکنید.
4. در فعالیتهای اجتماعی مثل مسجد، بسیج، کارهای هنری دسته جمعی و مانند آن شرکت کنید و از این طریق با افراد شاداب، فعال، متدین و در عین حال مثبت نگر معاشرت کنید و برای خود دوستان زیادی به دست آورید.
5. ورزش را جزء ضروریترین فعالیتهای خود قرار دهید و هر روز حداقل نیم ساعت ورزش کنید (هر ورزشی که مورد علاقه شماست) ترجیحاً ورزش بدن سازی.
6. از بیکاری و بیبرنامگی اجتناب کنید و اوقات فراغت خود را با مطالعه کتابهای مفید در زمینه های علمی و مذهبی پر کنید.
7. به امور معنوی (مثل قرائت قرآن، دعا، نماز و شرکت در مجالس مذهبی) توجه داشته باشید و به این طریق رابطه عاشقانهای با آفریدگار خود برقرار کنید که بهترین دوست و مونس شما در تنهایی است و درد دل شما را می شنود.
8. موفقیتهای گذشته و توانمندیهای مختلف خود را در ذهنتان مرور کنید.
9. از نظر جسمانی و ظاهری، خود را با دیگران مقایسه نکنید.
10. هرگاه جلوی آینه قرار گرفتید، داشتن ویژگیهای مثبت ظاهری را به خود تلقین کنید.
11. درباره خوشبختی و سعادت مطالعه کنید و خوب درباره ملاکها و معیارهای آن بیندیشید.
12. سعی کنید افکار خود را اصلاح کنید؛ یعنی تصویری مثبت از خود درست کنید؛ ریشه و اساس نگرش منفی که شما نسبت به خود پیدا کردهاید، همین خود پنداره منفی است و توصیه هایی که شده همه برای این است که شما نگرشی که از خود دارید تغییر دهید.
13. زیبایی ظاهری، امری مطلق نیست، بلکه یک امر کاملا نسبی است. ممکن است فردی کسی را زیبا بداند در حالی که دیگری او را به هیچ وجه زیبا نداند. بنابراین، در مورد ظاهر و زیباییتان، نگران نباشید.
*** مطالعه کتابهای زیر نیز می تواند برای شما مفید باشد :
1. اعتماد به نفس راه خوشبختی، ژیلا نینوایی
2. اعتماد به نفس برتر، فیلد گیل لیندن
3. راههای غلبه بر اضطراب، دیل کارنگی
4. قدرت تفکر، ژوزف مورفی، ترجمه هوشیار رزم آرا
5. قدرت اراده، محمد حسین سروری
6. غلبه بر ترس و خستگی، ادوارد اسپنسر
7. آیین زندگی، دیل کارنگی
8. رمز پیروزی مردان بزرگ، جعفر سبحانی
9. پیروزی فکر، مورفی
نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
- [سایر] با سلام و عرض ادب اولا تقاضا می کنم پس از مطالعه مشکلم مرا نترسانید شاید همین جمله وضعیت روحی مرا روشن کند من فردی عاطفی هستم از حضور درمحیطهای کوچک و تاریک می ترسم ازاشنیدن خبر مریضی نزدیکان و یا بروز حادثه برای آنان و بویژه یرای فرزندانم بشدت دچار اضطراب می شوم طوریکه احساس می کنم همه جا تنگ است و باید به یک جای باز تر بروم نفس کشیدن هم برایم مشکل می شود و حتی گاهی گریه میکنم این حالت نیم ساعت ادامه دارد با هر مریضی فکر می کنم سرطان گرفته ام و شبها مدت زیادی بیدارم و راه می روم و فکر مکنم اما در محیط کار فردی شاد و با روحیه ام و این حالتها فقط در مواقع فوق بسراغم می آید و مرا رنج می دهد لطفا مر راهنمایی کنید متشکرم
- [سایر] با سلام خدمت مشاور محترم بنده در بیان کلماتی که دارای حروف (س) و (ز) دچار مشکل هستم یعنی سر زبانی صحبت میکنم و از دوران بچگی دچار این مشکل هستم که والدینم علت آن را تزریق دارو برای درمان زردی در دوران نوزادی بیان کرده اند من به این مشکل زیاد اهمیت نمی دادم هر چند که دوستانم گاهی مرا مسخره می کردند اما توجه نمی کردم تا زمانی که وارد دبیرستان شدم و پدرم اصرار داشت که به نزد متخصص گفتار درمانی بروم اوایل از رفتن به گفتار درمانی طفره می رفتم اما با اصرار پدرم حساسیت من نسبت به این موضوع زیاد شد و بالاخره به نزد متخصص رفتم و ایشان یکسری تمرین به من آموزش دادند و گفتند که بعد از 2یا 3 ماه به صورت عادی صحبت میکنم هفته اول این تمرینها را انجام میدادم اما به خودم میگفتم که من که به اختیار خودم ایطور حرف نمی زنم برای چه به خودم سختی بدهم و دیگر تمرین نکردم حدود یکسالی از رفتن به گفتار درمانی می گذرد از آن زمان من اعتماد به نفس را تا حدودی از دست داده ام به گونه ای که سعی میکنم در محافل عمومی زیاد صحبت نکنم زیرا فکر میکنم دیگران مرا مسخره میکنند بعد از اتمام امتحانانات مدرسه تصمیم گرفته ام که تمرینات رو شروع کنم اما نمیتوانم و میگویم من که نمی خواستم اینگونه حرف بزنم لطفا مرا راهنمایی کنید و بگویید برای رفع این مشکل چه کنم و چگونه اراده ام را قوی کنم
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا