خواستگاری دارم که از لحاظ ایمان و سالم بودن و اصالت خانوادگی، سن و موقعیت اقتصادی عالی هستند، ولی عیب ظاهری دارند و موهاشون ریخته و به خاطر من موهاشون را کاشتند.حالا من نمی دونم چیکار کنم؟ نمی دونم چرا نمیتونم تصمیم بگیرم. ایشون رو خانوادم و اطرافیان تایید کردند ولی خودم حسی نسبت بهش ندارم و از یه طرف می ترسم بعدا پشیمون بشم از اینکه ردشون کردم. لطفا راهنماییم کنید؟ پرسشگر گرامی، مکاتبه شما با این نهاد گویای حُسن اعتماد شما به ماست. قدر این اعتماد را می دانیم و امیدواریم راهنمای خوبی برای شما باشیم. شما اگر اطلاعاتی در مورد خصوصیات فردی (از جمله سن و ...) و ویژگی های شخصیتی و خانوادگی خودتان هم در اختیار ما می گذاشتید، راهنمایی های ما نسبت به واقعیت زندگی شما دقیقتر می شد. وجود اطلاعات درست و مرتبط با مراجع از جمله بایسته های مشاوره و راهنمایی است و برای پاسخگویی صحیح، حیاتی و الزامی است. با این وجود پاسخ شما را با توجه به نکات بیان شده در متن ارسالی تان تقدیم نگاهتان می کنیم که امیدواریم مورد استفاده قرار گیرد. پرسشگر گرامی؛ ناگفته پیداست که مسأله ازدواج به عنوان یکی از مهمترین حوادث زندگی هر فرد دارای ابعاد مختلفی است، تا آنجا که اگر در بررسی آن به همه جنبه ها توجه نگردد، فرد را در حال و یا آینده دچار مشکلات عدیده ای خواهد کرد. آنچه که با توجه به مقتضای امر مشاوره از ما بر می آید ارائه اطلاعات و راهکارهای لازم برای درک صحیح موقعیت به شماست تا با توجه به جمیع شرایط و اطلاعات لازم تصمیم نهایی را خود بگیرید . به این نکته مهم توجه داشته باشید که به هرحال این شما هستید که باید با سنجش صحیح موقعیت فردی ، خانوادگی و ... تصمیم خود را بگیرید ؛ زیرا تنها کسی که با حقیقت شرایط فردی ،خانوادگی و ... شما آشناست و می تواند بهترین تصمیم را بگیرد خود شما هستید. ما نیز در ادامه مسیر در کنار شما خواهیم بود تا هرجا که احساس نیاز نمودید با ارائه اطلاعات مناسب و راهکارهای مقتضی یاریتان نماییم . خواهر گرامی از معیارهایی که در سؤالتان برای خواستگارتان بر شمرده اید می توان فهمید که الحمدلله جوانی مذهبی و مؤمن هستید و از معیارهای یک همسر مناسب نیز آگاهی دارید. با این حال اجازه بدهید به طور خلاصه به ملاکهای یک همسر مناسب از دیدگاه اسلام اشاره ای داشته باشیم. زیرا بهترین راه برای اینکه انتخاب خوبی داشته باشیم این است که به متون دینی مراجعه کنیم. در آموزههای دین اسلام درباره معیارها و ملاکهای انتخاب همسر با دو گونه ویژگی روبرو هستیم: الف) معیارهای درجه اول: ویژگیهای ضروری و حتمی که بدون آنها، زندگی به سر و سامان درستی نمیرسد. ب) معیارهای درجه دوم: ویژگیهایی که باعث سازگاری، کمال و موفقیت بیشتر در زندگی میشوند. از معیارهای درجه اول می توان به دینداری، اخلاق نیکو، تقوا و پرهیزگاری، سلامت جسمانی و روانی، اصالت و شرافت خانوادگی اشاره کرد.( که ظاهرا خواستگار شما واجد این شرایط می باشد.) بقیه شرایط جزو معیارهای درجه دوم قرار می گیرند مانند: تناسب در زیبایی، تناسب فرهنگی، فکری، تحصیلی، همتایی جسمانی و جنسی، تناسب سنی، هم طرازی خانوادگی، مالی، اجتماعی. اگر کسی معیارهای اساسی در انتخاب همسر(تدین، اصالت خانوادگی، اخلاق و...) را مدنظر قرار داد و تناسب ظاهری، زیبایی و دیگر ملاک های فرعی را هم در کنار آن ملاک ها قرار داد، در زندگی مشترک دراز مدت به خاطر پایبندی به اصول اخلاقی و دینی گرفتار نابسامانی ها نخواهد شد و از لذت آرامش و کمال نیز بهره مند خواهد شد و با بروز برخی مشکلات، در پرتو آموزه های دینی و اخلاقی به راحتی و به سادگی آنها را حل خواهد کرد. البته این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که زیبایی یک امتیاز است و در شیرینی و سعادت زندگی زناشویی تأثیر به سزایی دارد. بین زیبایی (به ویژه زیبایی زن) و افزایش جاذبه جنسی ارتباط معناداری وجود دارد. اما با وجود اهمیتی که عنصر زیبایی دارد، نمی توان آن را معیاری ضروری به شمار آورد، چرا که اگر انسان حتی با زیباترین فرد دنیا ازدواج کند، بعد از مدتی این زیبایی برای وی عادی می شود و دیگر آن جلوة اولیه را نخواهد داشت. جذابیت ظاهری گستره ای بیش از سال های نخست زندگی مشترک را در بر نمی گیرد. ضمن این که زیبایی یک معیار و اندازه معین و قانون استاندارد ندارد بلکه تا حدودی به سلیقه افراد بستگی دارد. حتی ممکن است فردی در نظر کسی زیبا باشد و در نظر دیگری زشت. نکتة مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که هر چند زیبایی معیاری ضروری به حساب نمیآید، ولی طرفین در مجموع باید از لحاظ زیبایی و قیافة ظاهری مورد پسند یکدیگر باشند و برای همدیگر جذابیت داشته باشند. در هر صورت زیبایی و تناسب ظاهری در حفظ و تقویت عفت و ایمان تأثیر دارد؛ زیرا اگر همسر فرد از حد نصاب کافی برای زیبایی برخوردار باشد، چشم و فکر و عمل وی متوجه دیگران نخواهد شد و حسرت زیبایان بیگانه را نخواهد خورد و خدای ناکرده به همسرش خیانت نخواهد کرد. آنچه باید پس از طی مراحل فوق و آگاهی از ملاک های انتخاب همسر به عرضتان برسانیم این است که : اولا ؛ موقعیت و شرایط خودتان را در نظر بگیرید؛ یعنی باید ببینید که شرایط ازدواج برایتان فراهم هست یا نه. به عبارت دیگر به گونه ای هست که اگر پاسخ منفی به این خواستگار بدهید، خواستگار مناسب تر یا در همین سطح به سراغتان بیاید یا نه؛ زیرا وضعیت کنونی به گونه ای است که معمولا دختران از شانس ازدواج کمتری برخوردارند و با دقت ها و حساسیت های زیاد و بالا بردن انتظارات خود و دیگر مسائل خانوادگی و اجتماعی و فرهنگی و... ازدواجشان را به تأخیر می اندازند و گاهی نیز به خاطر کوچک بودن محل زندگی یا بالا بودن سن و ... با رد کردن خواستگاری که از حداقل امتیازات برخوردار است، به طور کلی ازدواجشان در هاله ای از ابهام قرار می گیرد و بسیار دیر می شود بنابراین حرف این است که شرایط و موقعیت تان را در نظر گرفته و تصمیم بگیرید و این را با مشورت کردن با فامیل، والدین و افراد دلسوز و باتجربه می توانید دریابید. ثانیا؛ خواهر گرامی تمام ویژگی های مثبت در وجود یک فرد جمع نمی شود. باید جمع بندی کنید و مجموع امتیازات طرف را در نظر بگیرید. ممکن است در برخی ویژگی ها نمره پایینی بگیرد ولی در ویژگی دیگر نمره و امتیاز بالایی داشته باشد و در جمع و با یک سبک و سنگین کردن پاسخ مثبت می دهد یا به پاسخ منفی می رسد. ثالثا؛ با توجه به گفته های بالا ، اگر فرد مورد نظر را به خوبی شناخته اید و شرایط تان به گونه ای نیست که فرد یا افراد بهتری ( که از نظر ظاهری نیز موافق میل شما باشند) به سراغتان بیاید و با توجه به توصیفاتی که از او کرده اید متناسب با ایده آلهای شماست، به نظر می رسد اقدام شما مبنی بر ازدواج با وی مشکلی را ایجاد نخواهد کرد و اگر از جهاتی و یا به نظر برخی در وی کمبود هایی به چشم می خورد مهم نمی تواند باشد زیرا در عوض ویژگی های دیگر وی جبران کرده و در نهایت می توانید خوشبخت شوید . توصیه نهایی : در خصوص خواستگارتان و با توجه به توصیفاتی که از ایشان نموده اید، شایسته است به این نکته توجه نمایید که اگر وی برایتان دافعه دارد و وقتی او را می بینید، احساس بدی نسبت به وی در شما ایجاد می گردد، مطمئن باشید که پس از ازدواج ، محبّت ایجاد نخواهد شد؛ پس هرگز به چنین ازدواجی تن ندهید؛ اما اگر در برابر او دافعه ندارید، بلکه بی تفاوت هستید و شرایط مطلوب نسبی شما ( اعتقادات، اخلاق، اصالت خانوادگی و ... ) را دارد، احتمال فراوانی است که بعداً محبّت ایجاد شود؛ همان گونه که در موارد بسیاری چنین شده است؛ (ضمن اینکه مورد ایشان عیب و اشکال جدی به حساب نمی آید، خصوصا که می گویید به خاطرشما موهایشان را هم کاشته اند پس از لحاظ ظاهری عیب جدی ندارند). لذا شایسته است با واقع بینی بیشتری نسبت به شرایط ازدواج در جامعه حاضر، با عنایت ویژه ای روی گزینه مورد نظر تفکر نمایید. موفق باشید. منتظر مکاتبات بعدی شما هستیم. نویسنده : فاطمه سادات حسین پور
خواستگاری دارم که از لحاظ ایمان و سالم بودن و اصالت خانوادگی، سن و موقعیت اقتصادی عالی هستند، ولی عیب ظاهری دارند و موهاشون ریخته و به خاطر من موهاشون را کاشتند.حالا من نمی دونم چیکار کنم؟ نمی دونم چرا نمیتونم تصمیم بگیرم. ایشون رو خانوادم و اطرافیان تایید کردند ولی خودم حسی نسبت بهش ندارم و از یه طرف می ترسم بعدا پشیمون بشم از اینکه ردشون کردم. لطفا راهنماییم کنید؟
خواستگاری دارم که از لحاظ ایمان و سالم بودن و اصالت خانوادگی، سن و موقعیت اقتصادی عالی هستند، ولی عیب ظاهری دارند و موهاشون ریخته و به خاطر من موهاشون را کاشتند.حالا من نمی دونم چیکار کنم؟ نمی دونم چرا نمیتونم تصمیم بگیرم. ایشون رو خانوادم و اطرافیان تایید کردند ولی خودم حسی نسبت بهش ندارم و از یه طرف می ترسم بعدا پشیمون بشم از اینکه ردشون کردم. لطفا راهنماییم کنید؟
پرسشگر گرامی، مکاتبه شما با این نهاد گویای حُسن اعتماد شما به ماست. قدر این اعتماد را می دانیم و امیدواریم راهنمای خوبی برای شما باشیم.
شما اگر اطلاعاتی در مورد خصوصیات فردی (از جمله سن و ...) و ویژگی های شخصیتی و خانوادگی خودتان هم در اختیار ما می گذاشتید، راهنمایی های ما نسبت به واقعیت زندگی شما دقیقتر می شد. وجود اطلاعات درست و مرتبط با مراجع از جمله بایسته های مشاوره و راهنمایی است و برای پاسخگویی صحیح، حیاتی و الزامی است. با این وجود پاسخ شما را با توجه به نکات بیان شده در متن ارسالی تان تقدیم نگاهتان می کنیم که امیدواریم مورد استفاده قرار گیرد.
پرسشگر گرامی؛ ناگفته پیداست که مسأله ازدواج به عنوان یکی از مهمترین حوادث زندگی هر فرد دارای ابعاد مختلفی است، تا آنجا که اگر در بررسی آن به همه جنبه ها توجه نگردد، فرد را در حال و یا آینده دچار مشکلات عدیده ای خواهد کرد. آنچه که با توجه به مقتضای امر مشاوره از ما بر می آید ارائه اطلاعات و راهکارهای لازم برای درک صحیح موقعیت به شماست تا با توجه به جمیع شرایط و اطلاعات لازم تصمیم نهایی را خود بگیرید . به این نکته مهم توجه داشته باشید که به هرحال این شما هستید که باید با سنجش صحیح موقعیت فردی ، خانوادگی و ... تصمیم خود را بگیرید ؛ زیرا تنها کسی که با حقیقت شرایط فردی ،خانوادگی و ... شما آشناست و می تواند بهترین تصمیم را بگیرد خود شما هستید. ما نیز در ادامه مسیر در کنار شما خواهیم بود تا هرجا که احساس نیاز نمودید با ارائه اطلاعات مناسب و راهکارهای مقتضی یاریتان نماییم .
خواهر گرامی از معیارهایی که در سؤالتان برای خواستگارتان بر شمرده اید می توان فهمید که الحمدلله جوانی مذهبی و مؤمن هستید و از معیارهای یک همسر مناسب نیز آگاهی دارید. با این حال اجازه بدهید به طور خلاصه به ملاکهای یک همسر مناسب از دیدگاه اسلام اشاره ای داشته باشیم. زیرا بهترین راه برای اینکه انتخاب خوبی داشته باشیم این است که به متون دینی مراجعه کنیم.
در آموزههای دین اسلام درباره معیارها و ملاکهای انتخاب همسر با دو گونه ویژگی روبرو هستیم:
الف) معیارهای درجه اول: ویژگیهای ضروری و حتمی که بدون آنها، زندگی به سر و سامان درستی نمیرسد.
ب) معیارهای درجه دوم: ویژگیهایی که باعث سازگاری، کمال و موفقیت بیشتر در زندگی میشوند.
از معیارهای درجه اول می توان به دینداری، اخلاق نیکو، تقوا و پرهیزگاری، سلامت جسمانی و روانی، اصالت و شرافت خانوادگی اشاره کرد.( که ظاهرا خواستگار شما واجد این شرایط می باشد.)
بقیه شرایط جزو معیارهای درجه دوم قرار می گیرند مانند: تناسب در زیبایی، تناسب فرهنگی، فکری، تحصیلی، همتایی جسمانی و جنسی، تناسب سنی، هم طرازی خانوادگی، مالی، اجتماعی.
اگر کسی معیارهای اساسی در انتخاب همسر(تدین، اصالت خانوادگی، اخلاق و...) را مدنظر قرار داد و تناسب ظاهری، زیبایی و دیگر ملاک های فرعی را هم در کنار آن ملاک ها قرار داد، در زندگی مشترک دراز مدت به خاطر پایبندی به اصول اخلاقی و دینی گرفتار نابسامانی ها نخواهد شد و از لذت آرامش و کمال نیز بهره مند خواهد شد و با بروز برخی مشکلات، در پرتو آموزه های دینی و اخلاقی به راحتی و به سادگی آنها را حل خواهد کرد.
البته این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که زیبایی یک امتیاز است و در شیرینی و سعادت زندگی زناشویی تأثیر به سزایی دارد. بین زیبایی (به ویژه زیبایی زن) و افزایش جاذبه جنسی ارتباط معناداری وجود دارد. اما با وجود اهمیتی که عنصر زیبایی دارد، نمی توان آن را معیاری ضروری به شمار آورد، چرا که اگر انسان حتی با زیباترین فرد دنیا ازدواج کند، بعد از مدتی این زیبایی برای وی عادی می شود و دیگر آن جلوة اولیه را نخواهد داشت. جذابیت ظاهری گستره ای بیش از سال های نخست زندگی مشترک را در بر نمی گیرد. ضمن این که زیبایی یک معیار و اندازه معین و قانون استاندارد ندارد بلکه تا حدودی به سلیقه افراد بستگی دارد. حتی ممکن است فردی در نظر کسی زیبا باشد و در نظر دیگری زشت. نکتة مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که هر چند زیبایی معیاری ضروری به حساب نمیآید، ولی طرفین در مجموع باید از لحاظ زیبایی و قیافة ظاهری مورد پسند یکدیگر باشند و برای همدیگر جذابیت داشته باشند. در هر صورت زیبایی و تناسب ظاهری در حفظ و تقویت عفت و ایمان تأثیر دارد؛ زیرا اگر همسر فرد از حد نصاب کافی برای زیبایی برخوردار باشد، چشم و فکر و عمل وی متوجه دیگران نخواهد شد و حسرت زیبایان بیگانه را نخواهد خورد و خدای ناکرده به همسرش خیانت نخواهد کرد.
آنچه باید پس از طی مراحل فوق و آگاهی از ملاک های انتخاب همسر به عرضتان برسانیم این است که :
اولا ؛ موقعیت و شرایط خودتان را در نظر بگیرید؛ یعنی باید ببینید که شرایط ازدواج برایتان فراهم هست یا نه. به عبارت دیگر به گونه ای هست که اگر پاسخ منفی به این خواستگار بدهید، خواستگار مناسب تر یا در همین سطح به سراغتان بیاید یا نه؛ زیرا وضعیت کنونی به گونه ای است که معمولا دختران از شانس ازدواج کمتری برخوردارند و با دقت ها و حساسیت های زیاد و بالا بردن انتظارات خود و دیگر مسائل خانوادگی و اجتماعی و فرهنگی و... ازدواجشان را به تأخیر می اندازند و گاهی نیز به خاطر کوچک بودن محل زندگی یا بالا بودن سن و ... با رد کردن خواستگاری که از حداقل امتیازات برخوردار است، به طور کلی ازدواجشان در هاله ای از ابهام قرار می گیرد و بسیار دیر می شود بنابراین حرف این است که شرایط و موقعیت تان را در نظر گرفته و تصمیم بگیرید و این را با مشورت کردن با فامیل، والدین و افراد دلسوز و باتجربه می توانید دریابید.
ثانیا؛ خواهر گرامی تمام ویژگی های مثبت در وجود یک فرد جمع نمی شود. باید جمع بندی کنید و مجموع امتیازات طرف را در نظر بگیرید. ممکن است در برخی ویژگی ها نمره پایینی بگیرد ولی در ویژگی دیگر نمره و امتیاز بالایی داشته باشد و در جمع و با یک سبک و سنگین کردن پاسخ مثبت می دهد یا به پاسخ منفی می رسد.
ثالثا؛ با توجه به گفته های بالا ، اگر فرد مورد نظر را به خوبی شناخته اید و شرایط تان به گونه ای نیست که فرد یا افراد بهتری ( که از نظر ظاهری نیز موافق میل شما باشند) به سراغتان بیاید و با توجه به توصیفاتی که از او کرده اید متناسب با ایده آلهای شماست، به نظر می رسد اقدام شما مبنی بر ازدواج با وی مشکلی را ایجاد نخواهد کرد و اگر از جهاتی و یا به نظر برخی در وی کمبود هایی به چشم می خورد مهم نمی تواند باشد زیرا در عوض ویژگی های دیگر وی جبران کرده و در نهایت می توانید خوشبخت شوید .
توصیه نهایی :
در خصوص خواستگارتان و با توجه به توصیفاتی که از ایشان نموده اید، شایسته است به این نکته توجه نمایید که اگر وی برایتان دافعه دارد و وقتی او را می بینید، احساس بدی نسبت به وی در شما ایجاد می گردد، مطمئن باشید که پس از ازدواج ، محبّت ایجاد نخواهد شد؛ پس هرگز به چنین ازدواجی تن ندهید؛ اما اگر در برابر او دافعه ندارید، بلکه بی تفاوت هستید و شرایط مطلوب نسبی شما ( اعتقادات، اخلاق، اصالت خانوادگی و ... ) را دارد، احتمال فراوانی است که بعداً محبّت ایجاد شود؛ همان گونه که در موارد بسیاری چنین شده است؛ (ضمن اینکه مورد ایشان عیب و اشکال جدی به حساب نمی آید، خصوصا که می گویید به خاطرشما موهایشان را هم کاشته اند پس از لحاظ ظاهری عیب جدی ندارند). لذا شایسته است با واقع بینی بیشتری نسبت به شرایط ازدواج در جامعه حاضر، با عنایت ویژه ای روی گزینه مورد نظر تفکر نمایید.
موفق باشید. منتظر مکاتبات بعدی شما هستیم.
نویسنده : فاطمه سادات حسین پور
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید
- [سایر] سوال : با عرض ادب و خداقوت بنده کد880580 هستم پیرو مشاوره قبلی اینجانب خواستم خدمتتون عرض کنم اون اقایی که گفتن یعنی استادم مجددا به بنده پیام دادند و ضمن استفاده از کلمات فوق العاده محبت امیز از قبیل می پرستمت،خیلی دوست دارم ؛امید به وصالات دارم و...از من درخواست کرده تا ایشون رو ملاقات کنم. الان می خواستم ازتون راهنمایی بگیرم من چه کاری کنم بهتره؟ باید این مسائل رو راجع به خودم خدمتتون عرض کنم:من هیچ کلمه محبت امیزی بهشون نمی گم چون در اون صورت احساس گناه می کنم ولی باید بگم به شدت دلم می خواد باهاشون اشنا بشم ؛تمایل دارم تا زودتر ازدواااج کنم؛احساس اعتماد به نفس قبلم رو ندارم به خاطر همینم نمی خوام به همین راحتی ردش کنم . راستی ایشون خیلی حجاب من رو ستایش من کنند ضمن اینکه خانواده ی خودشون اصلا چادری نیستند. نمی دونم یه حس خوبی نسبت به این اقا دارم که علی رغم خواستگارهای فوق العاده زیادم به هیچکدومشون نداشتم؛و چون من احساستم رو تو این سالها برای جلوگیری ازلغزش کنترل کردم فکر می کنم خیلی سخت احساساتی می شم و می ترسم این احساسم که به این اقا دارم رو نتونم مجددا نسبت به کسی پیدا کنم و به خاطر بی احساسیم به خواستگارام نسبت به ازدواج سردتر بشم؛برای مثال همین الان یکی از خواستگارهای قبلیم که همکلاسی سابقم بوده علی رغم جواب رد شنیدم اصلا ول کن ماجرا نیست و هر روز هر روز روی پیشنهادش اصرار می کنه و خیلی هم ابراز علاقه می کنه ولی من کوچکترین حسی بهش ندارم.نگرانم با استادم چطور برخورد کنم؟چی بهشون بگم؟ ممنون
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] به نام خدا و با سلام و عرض ادب و با تشکر از صبوریتان من دختری هستم 22 ساله که در سال دوم دانشگاه از طرف یکی از همکلاسی هایم که دو سال از من بزرگتر هستن و فرزند شهید می باشن تقاضای ازدواج شد.در اون سال به علت اینکه من اصلا به این مسئله فکر نمی کردم و با شناختی که از خودم داشتم با اطلاع خانواده و کسب اجازه از اونها جواب منفی دادم و بهشون متذکر شدم که من تا دو سال دیگه اصلا قصد ازدواج ندارم.ایشون از من پرسیدن که می تونن صبر کنن یا نه من بهشون گفتم که تا اون موقع هیچ چیز معلون نیست چه بسا که خودشون ازدواج کرده باشن ولی اگه خواستن که بیان باید جلوتر از اینی باشن که الان هستن.و من اون موقع هم برای شناخت ایشون مثل کسی رفتتار می کنم که انگار تازه می شناسمشون نه مثل یه همکلاسی 4 ساله.چون معتقدم که ادم ها روز به روز تغییر میکنن. و ملاک ها و معیار هاشون هم تغییر پذیرن.در عین این که ایشون همیشه از نظر شخصیتی برای من خیلی قابل احترام بودهاند.ولی ایشون به میل خودشون و با گفتن این مسئله که من تصمیم خودمو گرفتم تا الان که 2 سال از این ماجرا میگذره صبر کردن.و در این مدت من هم رفتارای ایشونو زیر نظر میگرفتم.ما به رابطه همکلاسیمون و یا یه کم بیشتر ادامه دادیم چون احساس میکردم ایشون آدم خوبی هستن .باور بفرمایید همیشه سعیم بر این بود که توی روابطمون کمترین احساسی رو دخالت ندم که بعدا پشیمونی به بار بیاره.با خانواده مشورت میکردمو سعی کردم در طی مسافرت هایی که خانوادم به محل تحصیلم یعنی اصفهان داشتن حتی در جشن فارغ التحصیلیم به نحوی با ایشون آشنا بشن و به من توی این امر کمک بکنن.درست بود که به ایشون گفتم تا دو سال قصد ازدواج ندارم ولی تو خلوت خودم به این موضوع فکر می کردم.تا اینکه بعد از گذشت دو سال به خاطر اینکه شناخت بیشتری از هم داشته باشیم با هدایت خانوادم با ایشون در مورد خیلی از مسائل صحبت کردم .باور بفرمایید من هیچ وقت فکر نمی کردم روزی از کسی با این خصوصیات ظاهری خوشم بیاد ولی همیشه حرف مادرم توی گوشم بود که ظاهر خوب مال مردمه.اخلاق خوب ماله همسره.الان که من دارم با هاتون درد دل میکنم این مشکلو دارم که ایشون در حال حاضر در یکی از ارگان های دولتی کار میکنند با درامدی ماهانه 300 هزار تومان.من تمام خصوصیات اخلاقی ایشون رو تا اون حدی که تونستم بشناسم قبول دارم.ایمانشون که از ته قلبشون میاد نه از نوک زبون.مهربونی و صداقت.ولی وضعیت مالیشون طوری نیست که منو راضی بکنه شاید یگید این اول راهه ولی من از نزدیک شاهد زندگی هایی بودم که با شناخت درست از هم شروع شده ولی درامد نامناسب حتی اصول انسانی رو زیر سئوال برده.چون من معتقدم ادم نمی تونه عشق رو بذاره سر سفره و سیر بشه.من خواستگارای زیادی دارم که از لحاظ مالی در وضعیت بسیا ر بهتری هستن ولی به علت نداشتن فرصت کافی نسبت به 4 سال دانشکاه نتونستم اونارو خوب بشناسم و تصمیم درستی بگیرم.چون در شهر کوچکی مثل کاشان اصلا این امکان نیست که من اونجوری که دوست دارم طرفمو بشناسم.الان این مشکلو دارم با کسی که از لحاظ انسانیت قبولش داری ولی از لحاظ مالی نه باید چیکار کنم؟ من هیچ وقت نتونستم با یه مشاور در تماس باشم چون نه پولشو داشتم و نه اعتمادشو ولی از وقتی که شمارو دیدم با اون ارامشی که در حرف زدنتون دارین گفتم شاید بتونید مشکل منو حل کنید.ازتون خواهش میکنم که جوابمو بدید حتی اگه براتون مهم نبود.ممنون به خاطر اینکه صبوری کردید
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون
- [سایر] سلام \"\"کاملا خصوصی\"\" آقای مرادی اینم هشتمی ! اگه این نامه رو دریافت کردید خواهش می کنم جواب بدید. گفتم به یه خانومی علاقه مند شدم.با این سنم باید چیکار کنم گفتید..... گفتم می خوام به نامزدی فکر کنم گفتید..... گفتم می خوام به خوانواده بگم می ترسم چطوری بگم گفتید..... گفتم حرف زدن با دختر ایراد داره؟ گفتید.... گفتم ارتباط حضوری با دختر مشکلی داره؟ گفتید.... گفتم هر چی فکر کردم به خوانوادم بگم نتونستم چون مطمئنم که از روی احساسات با من مخالفت می کنن/ اگه به خوانواده نگم تا آشنایی تقریبا کامل و حداقل ظرف مدت 2 یا 3 سال اشکال داره؟ گفتید ..... گفتم می خوام برم تهران و ایشونو ببینم و باهاشون حرف بزنم ایراد داره؟ گفتید.... وقتی شنبه دیدمشون، توی ایستگاه مترو ، از شدت جا خوردن داشتم می مردم. اولین تصمیمی که گرفتم قطع رابطه بود. حجابشون از نظر من خوب نبود. موهاشون یه کم بیرون بود با مانتو . به یه نحوی خودمو به پارک پشت استگاه مترو رسوندم. البته ایشونم همراه من بودن. دفعه اولم بود که داشتم کنار یه دختر راه می رفتم. نمی دونم اشکال داره یا نه. خلاصه توی پارک تا ظهر حرف زدیم. منتها آخر من طاقت نیاوردم گفتم اگه میشه حجابتونو یه لحظه درست کنید. خودم باورم نمی شد که با حجاب حداقل 2 یا 3 سال جوونتر و خیلی زیبا تر می شدن. وقتی بهشون گفتم فکر کردن خیلی معمولی دارم می گم. خلاصه اومدم شهر خودم. خیلی ناراحت بودم. توی ماشین همش سرم روی شیشه اتوبوس بود و فکر می کردم. شب که رسیدم یه کنایه هایی زدم که من شکه شدم از وضع حجابتون. ایشون فردی معتقد و مذهبی هستن. وقتی پرسیدم شما که منو شب نیمه شعبان تا اذون صبح نگه می دارید برای شب زنده داری شما که هزار بار تا حالا به من گفتید الان که بیکاری پاشون نماز به فلان نیت بخون چرا حجابتون اینطوریه؟ گفتن عادت کردم. وقتی بیش از صد بار بهشون گفتم که خیلی با حجاب ،متفاوت تر می شن . خودشونم متوجه شدن که این متفاوت شدن یه چیزی درونش هست و معمولی نیست، به فکر فرو رفتن. صبح یکشنبه یعنی روز بعد بهشون گفتم من از وضع حجاب شما خوشم نیومده. خیلی رک. و کلی حرف زدم. گذشت.... فردا شب یعنی شب دوشنبه که داشتیم با اس ام اس با هم حرف می زدیم گفتن: من با خانواده اومدم پارک همراه خاله اینا. اینا همشون به من می گن چقدر حجاب بهت میاد!!!! گفتم یعنی چی، شما ... گفت آره.. آقای مرادی به من بگید این چیه؟ شاید دروغ بگن. ولی چه دلیلی داره. وقتی من یه حرفی می زنم یا سئوالی می کنم خیلی راحت و پوسکنده جوابمو می دن. چه دلیلی داره به دروغ بگن من حجابمو درست کردم ؟!؟! آقای مرادی من 19 سالمه ایشون 18 سال هردومون خیلی کوچیک و کم تجربه ایم. خب شما به ما کمک کنید. دیشب توی فکر بودم. من یه مدتیه تمام وقتم شده این که با ایشون حرف بزنم یا اس ام اس بدم . از این رویه خوشحال نبودم. شبا ساعت 2 می خوابم. دیشب بعد از یه سال یکی از دوستامو دیدم. وقتی پرسید که چرا اینقده سیاه و لاغر شدم. گفتم بهش موضوعو. ایشون گفت کاملا در اشتباهی . شیوه کاملا اشتباهه. و خلاصه کلی ما رو برد توی فکر. /ایشون 25 سالشونه و تازه ازدواج کردن/ دیشب کلی فکر کردم . ایشون خیلی چیزا گفتن که من خلاصش کردم . گفت تو الان باید درس بخونی و بری سربازی و ... من قصد دارم برم سربازی درسم حتما می خوام بخونم. این وسط این جریان !!! آیا واقعا اشکالی داره؟ خلاصه تصمیم گرفتم صبح بیام شروع کنم به قطع رابطه. خدایا چطوری بگم. دیشب تا صبح فکر کردم. به خیلی از روشها فکر کردم . آخر گفتم می گم من یه بیماری لا علاج دارم./چه مسخره/ خلاصه کلی خودم ژس گرفتم و صبح بهشون گفتم که من بیماری دارم. البته نه به این راحتی !! ایشون مدام گریه می کردن و منم از این طرف گاهی گریه گاهی توی فکر بودم و داشتم حرف می زدم گاهی ... آخر طاقت نیاوردم و همه چیو بهشون گفتم که من دروغ گفتم و .... خلاصه هر چی توی دلم سنگینی می کرد مثلا اینکه می ترسم شما دروغ بگید/ خانواده من خیلی متفاوتن از خانواده تو/ من پول ندارم/هر دومون سن کمی داریم و نمی تونیم توی اولین عشق تصمیم بگیریم / و... قرار شد بیشتر مشورت کنیم. آقای مرادی شما بگید ما چیکار کنیم خیلی ممنونم. الان می گید : ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری و زحت ما می داری شوخی کردم. ببخشید دستون درد نکنه. راستی \"یادم رفت\" حلول ماه رمضان مبارکتون باشه. من اهل آران و بیدگلم. امامزاده ای داریم که فرزند بلافصل امام علی (ع) هستند. امامزاده محمد هلال بن علی (ع). نمی دونم میشناسید یا نه. ولی شب اول ماه که امشب باشه تولدشونه. خوشحال میشیم که برای جشن مهمون بزرگواری چون شما داشته باشیم. آقای مرادی ممنون بفرمائید . من آماده شنیدنم.
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] من19سالمه. یه بابای خیلی مهربونو خوب ولی تعصبی دارم. ما همیشه آزادیم و بابمون واسه نظراتمون خیلی احترام قائلن و تصمیم گیری رو میذارن به عهده خودمون. ولی توی بعضی موارد عقیده های خاصی دارن که به هیچ وجه نمیشه تغییرش داد حتی اگه منطقی نباشه. متاسفانه مشاوره رو هم قبول ندارن یعنی به ما خیلی میگن کتاب بخونیمو از مشاوره استفاده کنیم ولی صحبت خودشون که میشه میگن من خودم همه چیو بلدم. من الان قصد ازدواج دارم-خیلی بهش فکرکردمو تصمیممو گرفتم-خواستگارای زیادی هم دارم. ولی بابای من باازدواج الانم خیلی مخالفن و میگن زوده اصلا نمیذارن هیچ خواستگاری پاشو بذاره تو خونه یاحتی تلفنشو قطع میکنن از من هم نظری نمیپرسن یعنی اصلا نمیپرسن ک میخام یانه. راه های راضی کردن خانواده رو خوندم ولی راه حلاش واسه من جواب نمیده-کسی رو هم ندارم که بگم با بابام صحبت کنن یعنی کسی ک بابام اونقدر قبولش داشته باشن ک بتونه درباره ما با بابام صحبت کنه.تنها کسی ک میمونه خودمم-فقط خودم میتونم بگم.. ولینه روم نمیشه نه میدوم چطور و اصلا فکرشم رو ک میکنم خیلی بهم میریزم ک من چجوری برم بگم ولی نمیتونمم ازتصمیمم منصرف بشم. من تو زندگیم خیلی هدف دارمو واسش برنامه ریختم و تاحدودی بهش رسیدم. همیشه هم سعی کردم اونجوری که مامان بابام میخوان بشه ولی اینو نمیتونم چون ازینکه دیر ازدواج کنم اصلا خوشم نمیاد و نمیخوام موقعیتای خوبیو که دارم از دست بدم. من تاحالا اصلا نگفتم میخام ازدواج کنم. ولی میخام کم کم شروع کنم. بابامم بیماریه قلبی دارن و استرسو هیجان واسشون اصلا خوب نیس-بااین موضوع و تعصب بابام ترسم بیشتر میشه ولی برای رسیدن به تصمیمم هم مصمم. باید ریسک کنم تا موفقیت بدست بیارم ولی نمیخوام به هیچ وجه باام ناراحت بشن. میخوام دوستانه و خوب باهاشون صحبت کنم و پیش برم ولی با این تعصب بابام میترسم حرفی بزنم ناراحت بشن یاحتی ناراحتم نشدن بگن نه-من نمیخوام نه بشنوم چون واقعا میخوام ازدواج کنم. اینو هم درنظر بگیرن که بابای من درعینی که خیلی احساساتیه و مهربون و میشه ازطریق احساسات روش تاثیر گذاشت به همون اندازه هم رو فکروعقیده و تصمیمش مصممه و نمیشه عوضش کرد. میخوام شما راهنماییم کنین ک چجوری بهش بگم وقتی باهاشون صحبت میکنم چی بگم چی بگم که راضی بشن چجوری بگم. خیلی واسم سخته دربارش صحبت کنم. ازطرفی نکنه بابا فکرکنن چون من کسیو میخوام دارم اینجوری میگم و بد بشه چون تاحالا اصلا صحبتی ازازدواج نکردم باتوجه به تعصب بابام. میخوام یجوری بگم هرکسی که شما میگین. تاحالا هم اگه نگفتم بخاطر بابام بوده. و یچیز دیگه که من الان ی خواستگاری دارم که آشناس و خودم از همه نظر ازایشون خوشم میاد و قبولشون دارم و خیلی دوس دارم بشه ولی نمیتونم هیچی بگم که میخوام- اصلا بابام هم از خواستگار ایشون خبرنداره مامانم نگفته ک ناراحت نشه. ماامانمم همرام نیستن به حرفام توجه نمیکنن فقط میگن بابام نمیذاره
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] باسلام و خسته نباشید من حدود 3سال و نیم هست که ازدواج کردم البته یک سال و نیم قبلش هم عقد بودیم شوهرم به خاطر شغلش دو سال اخیر را ماموریت بود یک ماه اونجا و 10 تا 12 روز پیش من (تو این دو سال من در خانه پدرم زندگی کردم واسه اینکه من اینجا دانشگاه می رفتم و اونجا هم جایی واسه زندگی نبود،البته خانه پدرم بزرگ بود و ما برای تنها کنار هم بودن مشکلی نداشتیم) اوایل ازدواج و عقد به شدت به من عشق می ورزید وقتی دستشو می گرفتم احساس فوق العاده ای بهم دست می داد زمانی که اون تو ماموریت بود شبی نبود که با یاد اون نخوابم و حتی 50درصد مواقع از دلتنگی به شدت گریه می کردم زیاد بهش میگفتم دلم تنگ شده واست. شوهرم هم تا دو سه ماهی ابراز میکرد اما به مرور ابراز علاقه اش از لحاظ گفتاری کم شد میگفت به دلیل جو حاکم اونجاس و وجود همکاراش در کنارش مانع از خوب حرف زدنش میشه(منظورم از خوب حرف زدن،حرف های عاشقانه و گرمه. گاهی یه جوری صحبت میکرد که انگار با یه مرد غریبه صحبت میکنه)منم اگه باهاش سنگین میشدم اصلا متوجه نمیشد!!!! واسه ام خیلی جالبه، منی که در روز سه چهار بار پیامک های عاشقانه واسش میفرستادم یا هروقت میخوام صداش بزنم از الفاظ خوب مثل عزیزم ،نفسم و...استفاده میکردم، وقتی باهاش سنگین میشدم و هیچ کدوم از این کارا رو نمیکردم بعد از دو سه روز بهش میگفتم تو هیچ تغییری تو زندگی احساس نمیکنی؟ یا نمیفهمی من ازت دلخورم .میگفت :نه!!!!!!!!! مگه چی شده؟؟ براش عادی شدم یعنی اونم دیگه واسه من عادی شده همیشه از این میترسیدم که علاقه اش بهم کم بشه و الان فکر میکنم این اتفاق افتاده به درکنارهم نبودن عادت کردیم قبلا چندساعت بدون هم بودن رو به سختی میگذروندیم اما حالا اگه یه هفته هم همدیگرو نبینیم اتفاقی نمی افته اطرافیان بهم میگفتن خوبه شوهرت که نیست وقتی میاد حسابی قدر هم رو میدونید اما نمیدونن آدم بعد از یه مدتی به همه چی عادت میکنه. البته بگم شوهرم 7سال از من بزرگتر پسرخاله ام هست به شدت عاشقم شده بود که تو سن 17سالگی من، اومد خواستگاریم و ... آقای دکتر میترسم واقعا علاقه اش کم شده باشه یکی از دوستام به شوخی بهم گفت بعد از 5سال دیگه نباید انتظار داشته باشی مثه روز اول باشه. یعنی من جذابیت قبل رو واسش ندارم؟ چیکار کنم؟ من تو این دوسال خیلی خیلی اذیت شدم.چه روزایی اومد که من آرزو داشتم پیشم باشه چقدر تو این مدت مریض شدم اما باید با مامان به دکتر میرفتم و.... من تو سنی هستم که خیلی به محبت اون احتیاج دارم مامان و بابا واسه ام کم نذاشتن اما هیچی جای محبت همسرو نمیگیره چطوری ازش بخوام مثه قبل باشه؟ ممکن به خاطر نبود بچه تو زندگیمون باشه؟البته دوماهی هست که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم ممنون میشم راهنماییم کنید هروقت یاد این دوسال میافتم ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه