من در جمع و صحبت کردن در جمع خیلی می ترسم از جواب دادن به سوالات معلم خود نگران هستم، نگران اینکه نکند دوستانم به من بخندند. وقتی که از خونه بیرون میام بی دلیل می ترسم این ترسم این قدر زیاد است که کاملا گوشه گیر شده ام به خاطر این هم یک سال افسردگی شدید گرفتم، آیا ممکن که من مشکل هورمونی داشته باشم؟ کم رویی یکی از حالات روانی انسان است که از طریق یادگیری به فرد منتقل می شود. همانطور که انسان به واسطه یادگیری کم رو می شود، درمان کم رویی هم از طریق یادگیری است. مهم ترین راه مقابله با کم رویی شرکت در جمع و نهراسیدن از این اقدام است، گرچه این اقدام در ابتدای کار سخت و حتی نشدنی به نظر می رسد، اما با مشاهده آثار آن تمایل به انجام آن در شما دو چندان می شود. پس تنها کاری که به شما در حل مشکلتان کمک نمی کند بلکه مشکل را دو چندان می کند گوشه گیری است. اما اینکه سوال کرده اید ممکن است مشکل هورمونی داشته باشید باید گفت:همانطور که بیان شد انسان از طریق یادگیری کم رو می شود و غدد درون ریز در کم رویی نقشی ندارد. قبل از ارائه راهکارها ذکر چند نکته اساسی ضروری به نظر می رسد: تفاوت انسان و حیوان: آیا تا به حال به تفاوت های بین انسان و حیوان توجه کرده اید؟ چه تفاوتی بین انسان و حیوان وجود دارد، قبل از خواندن جواب لحظه ای با خود تامل کنید! چه جوابی به این سوال می دهید؟ درست حدس زدید، یکی از تفاوت های انسان و حیوان قدرت اراده است. انسان با این قدرت می تواند از نمی توانم ها، توانستن بسازد. به قول معروف نمی شود و نمی توانم در قاموس انسان راهی ندارد. انسان با تکیه بر قدرت اراده خود می تواند بر تمام مشکلات بر سر راه خود فایق آید. شما نیز می توایند بر این مشکلات غلبه کنید به شرط اینکه واقعا و از صمیم قلب خواستار غلبه بر مشکل خود باشید. اصل تغییر تدریجی رفتار: همانطور که عادت انسان به یک رفتار به صورت تدریجی تحقق پیدا می کند، درمان آن نیز به صورت تدریجی و با گذشت زمان محقق می شود، پس انتظار نداشته باشید یک شبه و با انجام این راه کارها در مدت زمان کوتاه بتوانید بر مشکل خود غلبه کنید. ممکن است در ابتدای راه با شکست روبرو شوید اما هیچ گاه نا امید نشوید و دوباره برای غلبه بر مشکل خود تلاش کنید. کودکانه رفتارکنید: خردسالی را مد نظر بگیرید و رفتار های او را با دقت زیر نظر بگیرید. چه چیزی می بینید؟ تلاش کودک برای رسیدن به هدف خود خیره کننده است، او هیچ گاه از شکست نمی هراسد، برای یاد گرفتن راه رفتن هزاران بار زمین می خورد اما پس از زمین خوردن گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است دوباره از زمین بلند می شود و برای رسیدن به هدف خود تلاش می کند. پس شما نیز از شکست ترسی به خود راه ندهید و با آغوش باز از آن استقبال کنید. پرسشگر گرامی به یاد داشته باشید، تنها آگاهی از موارد زیر نمی تواند به شما کمک کند بلکه انچه در این میان موثر است، کاربرد دقیق موارد زیر است، پس با سعی وتلاش و جدیت در این مسیر گام بردارید. با ذکر این نکات به بررسی سوال شما می پردازیم: پرسشگر گرامی به نظرتان شما از لحاظ شکل ظاهری، قدرت تفکر و احساسات، استعدادهای خدادادی و... چه تفاوتی با دیگران دارید؟ آیا افرادی که از لحاظ اجتماعی و برخوردهای بین فردی از شما موفق تر هستند، از کره دیگری به زمین آمده اند؟ آیا آنان دارای ویژگی های خارق العاده ای هستند که من و شما از داشتن آن محروم هستیم؟ چه علل وعواملی موجب شده تا شما احساس نا توانی در برابر دیگران داشته باشید؟ چه ویژ گی هایی در افراد دیگر وجود دارد که موجب می شود شما در برابر آنان احساس نا کارآمدی کنید؟ واقعا مشکل کار در کجاست؟ آیا این مشکل قابل حل است یا اینکه سالیان سال باید با آن دست به گریبان باشید. قبل از اینکه جواب سوال خود را مطالعه کنید از شما می خواهم از پای کامپیوتر بلند شوید و در کاغذی با دقت و مو شکافی به سوالات بالا و سوالاتی از این دست جواب بدهید. بدون شک با جواب دادن کامل به این سوالات هفتاد در صد جواب خود را دریافت می کنید. پرسشگر گرامی به نظر می رسد یکی از مشکلات اصلی شما عدم اعتماد به توانایی هایتان می باشد، تا زمانی که به توانایی ها و ظرفیت خود اعتماد نداشته باشید در برخورد با دیگران دچار مشکل می شوید و در درون خود احساس ناتوانی می کنید. پس لازم است تصویری مثبت از ویژگی ها و توانایی های خود داشته باشید و با اعتماد به این تواناییها به جنگ مشکلات و مسایل زندگی بروید.(راهکارهای اعتماد به نفس را می توانید در مکاتبات بعدی از ما بخواهید) اکنون با توجه به مطالب بالا سعی کنید راهکارهای زیر را امیدوارانه و با توکل بر خداوند متعال به کار ببندید تا از نتیجه آن بهره مند گردید: 1) شاید علت اینکه از حضور در جمع واهمه دارید، این باشد که احتمالاً شما فکر میکنید همواره در معرض دید و قضاوت دیگران هستید و از واکنش دیگران نسبت به اعمال و گفتار خود نگران هستید! حساسیت بیش از حد شما به نگاه و رفتار دیگران، موجب شده دچار کم رویی و هراس از جمع گردید. باید بدانید این طور نیست که دیگران به همه رفتارها و گفتارهای شما دقت کنند؛ همانگونه که خود شما نیز به تمامی رفتار و گفتارهای دیگران توجه ندارید. علاوه بر این، باید در زندگی راحتتر بود و از حساسیتها کم کرد؛ آیا ندیدهاید کسانی را که در کلاس سؤالهای پیش پا افتادهای را مطرح میکنند یا به پرسش معلم جواب نامناسب و غلط میدهند و از خنده اطرافیان هیچ ناراحت نمیشوند؛ شما نیز از واکنش اطرافیان ناراحت نشوید و عکس العمل آنان برایتان اهمیتی نداشته باشد؛ باید دل را به دریا بزنید و سؤالات خود را همان موقع که پیش میآید - بدون ترس و واهمه - مطرح کنید. اوایل کمی سرخ میشوید و زبانتان گیر میکند؛ ولی پس از چند بار دیگر مشکلی نخواهید داشت. اگر هم دیگران از حرف شما بخندند، بکوشید خودتان نیز همراه آنان بخندید و از اینکه باعث شادی دیگران شدهاید، احساس شادمانی کنید و احساس شرم و نگرانی را از خود دور کنید. 2) هرگز تصور کمرو بودن را به ذهن خود راه ندهید و واژه ها و عبارتهایی چون: (من خجالتی هستم)، (من کمرو هستم) و (من جرأت بیان ندارم) را به زبان نیاورید، بلکه جرأت و شهامت را به خود تلقین کنید، و با صدای بلند در طول روز، چندین نوبت بگویید: من شهامت بیان این سخن، عمل و فعالیت را دارم. اجازه ندهید خاطره شکستهای قبلی به اندیشه شما راه یابد. موفقیتهای گذشته را به خاطر آورید. 3) از جزئیات بکاهید و اصل سخن را به صورت خلاصه و گویا بیان کنید. 4) اجازه سوء استفاده به دیگران ندهید. کافی است به کار خود ادامه داده، در صورت روبهرو شدن با واکنش آنان، خود را در مقابل آنان احساس نکنید. 5) در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر - که بیشتر احساس راحتی میکنید - فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید. 6) با افراد فعّال و پر تحرکی که احساس خجالت نمیکنند، بیشتر مأنوس باشید و از خجالتی ها فاصله بگیرید. 7) همیشه کلامی برای گفتن و عمل یا هنری برای ارائه به جمع داشته باشید و آن را ارائه کنید. در جاهایی که کمتر احساس کمرویی میکنید و شبیه کلاس است، فعّالتر باشید. 8)هفته ای چند بار برای خرید از خانه خارج شوید وسعی کنید ارتباط کلامی خود را با فروشنده افزایش دهید. سعی کنید تمام خرید خانه را شما انجام دهید و از آن شانه خالی نکنید. ( حتی زمانی که قصد خرید ندارید می توانید از این راهکار استفاده کنید: وارد مغازه شوید و پس سلام وعلیک وارتباط گرم با فروشنده از او در مورد قیمت یک یا چند جنس سوال کنید و پس از آن از او معذرت خواهی کنید واز مغازه خارج شوید) 9) حداقل پنج بار در هفته به بازار بروید و ویترین های مغازه ها ومناظر اطراف بازار را تماشا کنید. 10) تلاش کنید که در کارهای اجتماعی در محیط خانه، مدرسه و دانشگاه مانند اردو و بازی های دسته جمعی شرکت کنید نقش فعالی را بپذیرید. 11 )هنگام صحبت با دیگران یا در مقابل جمع به اعضای بدن خود (دست، پا، نحوه صحبت و...) هیچ توجهی نکنید و توجه خود را بر مطلبی که میگویید متمرکز کنید. 12) قبلاً مطلبی را که میخواهید در مقابل جمع بازگو کنید چندین بار در مقابل آینه تکرار کنید و فرض کنید که در مقابل جمع میباشید. 13) توجه داشته باشید تا زمین نخورید، راه رفتن نمیآموزید. پس از تمسخر دیگران در مراحل ابتدایی واهمه ای به دل راه ندهید و با آغوش باز از آن استقبال کنید. در اینجا به ذکر راه کارهایی می پردازیم که به شما کمک می کند تا نشاط گذشته به زندگی شما برگردد: 1. اجتناب از تنهایی؛ بکوشید به غیر از مواقعی که ضرورت دارد، در تنهایی قرار نگیرید. 2. با افکار منفی خود مقابله کنید؛ یعنی، هر وقت این افکار به شما هجوم آورد. به هر صورت ممکن خود را از چنبره آن نجات دهید؛ برای مثال خود را به کاری مانند مطالعه یا هر کار دیگری که امکان انجام آن برای شما هست، مشغول کنید و نگذارید ذهن شما جولانگاه افکار منفی باشد. 3. به جنبه های مثبت خود فکر کنید و بکوشید آنها را در یک برگهای به صورت فهرست، لیست کنید. 4. به جای اینکه به کمبودها، عیبها و ناکامی های خود بیندیشید؛ به موفقیتها و آن امکاناتی که در زندگی از آن بهرمند بوده و هستید فکر کنید. به عبارت دیگر امکانات و شرایط زندگی ما مانند یک لیوانی است که بخشی از آن پُر است و بخشی خالی؛ به آن بخش پُر فکر کنید و از آن بهره ببرید و غصه آن نیمه خالی را نخورید. فرصتهای زندگی را مغتنم بشمرید و از آنچه در آینده پیش خواهد آمد، نگران نباشید. 5. با افراد شاداب، فعال، اجتماعی، و متدین و در عین حال مثبتنگر معاشرت کنید و از افرادی که همیشه وقتی با آنها مواجه میشوید از زندگی شکایت میکنند، دوری گزینید. 6. ورزش را جزء ضروریترین فعالیتهای خود قرار داده هر روز حداقل نیم تا یک ساعت ورزش کنید. 7. هر چه می توانید قرآن بخوانید و از دعاهای اهلبیت(ع) بهره بگیرید: (فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ)(مزمل (73)، آیه 20.) البته قرآن را با تأنی و توجه به معنا تلاوت کنید. 8. از بیکاری و بی برنامگی بپرهیزید و همه اوقات خود را به صورت منطقی پر کنید. 9. برای برنامه ریزی اوقات شبانه روزی، حتماً با مشاور گفت و گو کنید یا از دوستان موفق خود کمک بگیرید. 10. به تغذیه خود - به خصوص صبحانه - اهمیت بدهید و هیچگاه بدون خوردن صبحانه، مشغول تحصیل یا مطالعه نشوید. 11. هر وقت احساس دلتنگی میکنید، حدود ده دقیقه دوش آب ولرم بگیرید و در صورت امکان شنا کنید. 12. به مسائل معنوی - به ویژه نماز اول وقت - اهمیت فوقالعاده بدهید. 13. با توسل به اهلبیت (ع) از آنها بخواهید که شما را کمک کنند و همواره امیدوار به لطف و رحمت خدا باشید. در پایان باید یادآور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید؛ نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها در رسیدن به هدف سودمند است. موفقیت روز افزون شما جوانان جویای دانش و دوستدار پاکی آرزوی ما است. پرسشگر گرامی پس از به کار بستن موارد بالا پس از گذشت سه ماه دوباره با ما مکاتبه کنید وما را در جریان پیشرفت خود قرار دهید تا راه کارهای تکمیلی را به شما ارایه دهیم. محمد صادق آقاجانی
من در جمع و صحبت کردن در جمع خیلی می ترسم از جواب دادن به سوالات معلم خود نگران هستم، نگران اینکه نکند دوستانم به من بخندند. وقتی که از خونه بیرون میام بی دلیل می ترسم این ترسم این قدر زیاد است که کاملا گوشه گیر شده ام به خاطر این هم یک سال افسردگی شدید گرفتم، آیا ممکن که من مشکل هورمونی داشته باشم؟
من در جمع و صحبت کردن در جمع خیلی می ترسم از جواب دادن به سوالات معلم خود نگران هستم، نگران اینکه نکند دوستانم به من بخندند. وقتی که از خونه بیرون میام بی دلیل می ترسم این ترسم این قدر زیاد است که کاملا گوشه گیر شده ام به خاطر این هم یک سال افسردگی شدید گرفتم، آیا ممکن که من مشکل هورمونی داشته باشم؟
کم رویی یکی از حالات روانی انسان است که از طریق یادگیری به فرد منتقل می شود. همانطور که انسان به واسطه یادگیری کم رو می شود، درمان کم رویی هم از طریق یادگیری است. مهم ترین راه مقابله با کم رویی شرکت در جمع و نهراسیدن از این اقدام است، گرچه این اقدام در ابتدای کار سخت و حتی نشدنی به نظر می رسد، اما با مشاهده آثار آن تمایل به انجام آن در شما دو چندان می شود. پس تنها کاری که به شما در حل مشکلتان کمک نمی کند بلکه مشکل را دو چندان می کند گوشه گیری است. اما اینکه سوال کرده اید ممکن است مشکل هورمونی داشته باشید باید گفت:همانطور که بیان شد انسان از طریق یادگیری کم رو می شود و غدد درون ریز در کم رویی نقشی ندارد.
قبل از ارائه راهکارها ذکر چند نکته اساسی ضروری به نظر می رسد:
تفاوت انسان و حیوان:
آیا تا به حال به تفاوت های بین انسان و حیوان توجه کرده اید؟ چه تفاوتی بین انسان و حیوان وجود دارد، قبل از خواندن جواب لحظه ای با خود تامل کنید! چه جوابی به این سوال می دهید؟
درست حدس زدید، یکی از تفاوت های انسان و حیوان قدرت اراده است. انسان با این قدرت می تواند از نمی توانم ها، توانستن بسازد. به قول معروف نمی شود و نمی توانم در قاموس انسان راهی ندارد. انسان با تکیه بر قدرت اراده خود می تواند بر تمام مشکلات بر سر راه خود فایق آید. شما نیز می توایند بر این مشکلات غلبه کنید به شرط اینکه واقعا و از صمیم قلب خواستار غلبه بر مشکل خود باشید.
اصل تغییر تدریجی رفتار:
همانطور که عادت انسان به یک رفتار به صورت تدریجی تحقق پیدا می کند، درمان آن نیز به صورت تدریجی و با گذشت زمان محقق می شود، پس انتظار نداشته باشید یک شبه و با انجام این راه کارها در مدت زمان کوتاه بتوانید بر مشکل خود غلبه کنید. ممکن است در ابتدای راه با شکست روبرو شوید اما هیچ گاه نا امید نشوید و دوباره برای غلبه بر مشکل خود تلاش کنید.
کودکانه رفتارکنید:
خردسالی را مد نظر بگیرید و رفتار های او را با دقت زیر نظر بگیرید. چه چیزی می بینید؟ تلاش کودک برای رسیدن به هدف خود خیره کننده است، او هیچ گاه از شکست نمی هراسد، برای یاد گرفتن راه رفتن هزاران بار زمین می خورد اما پس از زمین خوردن گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است دوباره از زمین بلند می شود و برای رسیدن به هدف خود تلاش می کند. پس شما نیز از شکست ترسی به خود راه ندهید و با آغوش باز از آن استقبال کنید.
پرسشگر گرامی به یاد داشته باشید، تنها آگاهی از موارد زیر نمی تواند به شما کمک کند بلکه انچه در این میان موثر است، کاربرد دقیق موارد زیر است، پس با سعی وتلاش و جدیت در این مسیر گام بردارید.
با ذکر این نکات به بررسی سوال شما می پردازیم:
پرسشگر گرامی به نظرتان شما از لحاظ شکل ظاهری، قدرت تفکر و احساسات، استعدادهای خدادادی و... چه تفاوتی با دیگران دارید؟ آیا افرادی که از لحاظ اجتماعی و برخوردهای بین فردی از شما موفق تر هستند، از کره دیگری به زمین آمده اند؟ آیا آنان دارای ویژگی های خارق العاده ای هستند که من و شما از داشتن آن محروم هستیم؟ چه علل وعواملی موجب شده تا شما احساس نا توانی در برابر دیگران داشته باشید؟ چه ویژ گی هایی در افراد دیگر وجود دارد که موجب می شود شما در برابر آنان احساس نا کارآمدی کنید؟ واقعا مشکل کار در کجاست؟ آیا این مشکل قابل حل است یا اینکه سالیان سال باید با آن دست به گریبان باشید. قبل از اینکه جواب سوال خود را مطالعه کنید از شما می خواهم از پای کامپیوتر بلند شوید و در کاغذی با دقت و مو شکافی به سوالات بالا و سوالاتی از این دست جواب بدهید. بدون شک با جواب دادن کامل به این سوالات هفتاد در صد جواب خود را دریافت می کنید.
پرسشگر گرامی به نظر می رسد یکی از مشکلات اصلی شما عدم اعتماد به توانایی هایتان می باشد، تا زمانی که به توانایی ها و ظرفیت خود اعتماد نداشته باشید در برخورد با دیگران دچار مشکل می شوید و در درون خود احساس ناتوانی می کنید. پس لازم است تصویری مثبت از ویژگی ها و توانایی های خود داشته باشید و با اعتماد به این تواناییها به جنگ مشکلات و مسایل زندگی بروید.(راهکارهای اعتماد به نفس را می توانید در مکاتبات بعدی از ما بخواهید)
اکنون با توجه به مطالب بالا سعی کنید راهکارهای زیر را امیدوارانه و با توکل بر خداوند متعال به کار ببندید تا از نتیجه آن بهره مند گردید:
1) شاید علت اینکه از حضور در جمع واهمه دارید، این باشد که احتمالاً شما فکر میکنید همواره در معرض دید و قضاوت دیگران هستید و از واکنش دیگران نسبت به اعمال و گفتار خود نگران هستید! حساسیت بیش از حد شما به نگاه و رفتار دیگران، موجب شده دچار کم رویی و هراس از جمع گردید. باید بدانید این طور نیست که دیگران به همه رفتارها و گفتارهای شما دقت کنند؛ همانگونه که خود شما نیز به تمامی رفتار و گفتارهای دیگران توجه ندارید. علاوه بر این، باید در زندگی راحتتر بود و از حساسیتها کم کرد؛ آیا ندیدهاید کسانی را که در کلاس سؤالهای پیش پا افتادهای را مطرح میکنند یا به پرسش معلم جواب نامناسب و غلط میدهند و از خنده اطرافیان هیچ ناراحت نمیشوند؛ شما نیز از واکنش اطرافیان ناراحت نشوید و عکس العمل آنان برایتان اهمیتی نداشته باشد؛ باید دل را به دریا بزنید و سؤالات خود را همان موقع که پیش میآید - بدون ترس و واهمه - مطرح کنید. اوایل کمی سرخ میشوید و زبانتان گیر میکند؛ ولی پس از چند بار دیگر مشکلی نخواهید داشت. اگر هم دیگران از حرف شما بخندند، بکوشید خودتان نیز همراه آنان بخندید و از اینکه باعث شادی دیگران شدهاید، احساس شادمانی کنید و احساس شرم و نگرانی را از خود دور کنید.
2) هرگز تصور کمرو بودن را به ذهن خود راه ندهید و واژه ها و عبارتهایی چون: (من خجالتی هستم)، (من کمرو هستم) و (من جرأت بیان ندارم) را به زبان نیاورید، بلکه جرأت و شهامت را به خود تلقین کنید، و با صدای بلند در طول روز، چندین نوبت بگویید: من شهامت بیان این سخن، عمل و فعالیت را دارم. اجازه ندهید خاطره شکستهای قبلی به اندیشه شما راه یابد. موفقیتهای گذشته را به خاطر آورید.
3) از جزئیات بکاهید و اصل سخن را به صورت خلاصه و گویا بیان کنید.
4) اجازه سوء استفاده به دیگران ندهید. کافی است به کار خود ادامه داده، در صورت روبهرو شدن با واکنش آنان، خود را در مقابل آنان احساس نکنید.
5) در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر - که بیشتر احساس راحتی میکنید - فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید.
6) با افراد فعّال و پر تحرکی که احساس خجالت نمیکنند، بیشتر مأنوس باشید و از خجالتی ها فاصله بگیرید.
7) همیشه کلامی برای گفتن و عمل یا هنری برای ارائه به جمع داشته باشید و آن را ارائه کنید. در جاهایی که کمتر احساس کمرویی میکنید و شبیه کلاس است، فعّالتر باشید.
8)هفته ای چند بار برای خرید از خانه خارج شوید وسعی کنید ارتباط کلامی خود را با فروشنده افزایش دهید. سعی کنید تمام خرید خانه را شما انجام دهید و از آن شانه خالی نکنید.
( حتی زمانی که قصد خرید ندارید می توانید از این راهکار استفاده کنید: وارد مغازه شوید و پس سلام وعلیک وارتباط گرم با فروشنده از او در مورد قیمت یک یا چند جنس سوال کنید و پس از آن از او معذرت خواهی کنید واز مغازه خارج شوید)
9) حداقل پنج بار در هفته به بازار بروید و ویترین های مغازه ها ومناظر اطراف بازار را تماشا کنید.
10) تلاش کنید که در کارهای اجتماعی در محیط خانه، مدرسه و دانشگاه مانند اردو و بازی های دسته جمعی شرکت کنید نقش فعالی را بپذیرید.
11 )هنگام صحبت با دیگران یا در مقابل جمع به اعضای بدن خود (دست، پا، نحوه صحبت و...) هیچ توجهی نکنید و توجه خود را بر مطلبی که میگویید متمرکز کنید.
12) قبلاً مطلبی را که میخواهید در مقابل جمع بازگو کنید چندین بار در مقابل آینه تکرار کنید و فرض کنید که در مقابل جمع میباشید.
13) توجه داشته باشید تا زمین نخورید، راه رفتن نمیآموزید. پس از تمسخر دیگران در مراحل ابتدایی واهمه ای به دل راه ندهید و با آغوش باز از آن استقبال کنید.
در اینجا به ذکر راه کارهایی می پردازیم که به شما کمک می کند تا نشاط گذشته به زندگی شما برگردد:
1. اجتناب از تنهایی؛ بکوشید به غیر از مواقعی که ضرورت دارد، در تنهایی قرار نگیرید.
2. با افکار منفی خود مقابله کنید؛ یعنی، هر وقت این افکار به شما هجوم آورد. به هر صورت ممکن خود را از چنبره آن نجات دهید؛ برای مثال خود را به کاری مانند مطالعه یا هر کار دیگری که امکان انجام آن برای شما هست، مشغول کنید و نگذارید ذهن شما جولانگاه افکار منفی باشد.
3. به جنبه های مثبت خود فکر کنید و بکوشید آنها را در یک برگهای به صورت فهرست، لیست کنید.
4. به جای اینکه به کمبودها، عیبها و ناکامی های خود بیندیشید؛ به موفقیتها و آن امکاناتی که در زندگی از آن بهرمند بوده و هستید فکر کنید. به عبارت دیگر امکانات و شرایط زندگی ما مانند یک لیوانی است که بخشی از آن پُر است و بخشی خالی؛ به آن بخش پُر فکر کنید و از آن بهره ببرید و غصه آن نیمه خالی را نخورید. فرصتهای زندگی را مغتنم بشمرید و از آنچه در آینده پیش خواهد آمد، نگران نباشید.
5. با افراد شاداب، فعال، اجتماعی، و متدین و در عین حال مثبتنگر معاشرت کنید و از افرادی که همیشه وقتی با آنها مواجه میشوید از زندگی شکایت میکنند، دوری گزینید.
6. ورزش را جزء ضروریترین فعالیتهای خود قرار داده هر روز حداقل نیم تا یک ساعت ورزش کنید.
7. هر چه می توانید قرآن بخوانید و از دعاهای اهلبیت(ع) بهره بگیرید: (فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ)(مزمل (73)، آیه 20.) البته قرآن را با تأنی و توجه به معنا تلاوت کنید.
8. از بیکاری و بی برنامگی بپرهیزید و همه اوقات خود را به صورت منطقی پر کنید.
9. برای برنامه ریزی اوقات شبانه روزی، حتماً با مشاور گفت و گو کنید یا از دوستان موفق خود کمک بگیرید.
10. به تغذیه خود - به خصوص صبحانه - اهمیت بدهید و هیچگاه بدون خوردن صبحانه، مشغول تحصیل یا مطالعه نشوید.
11. هر وقت احساس دلتنگی میکنید، حدود ده دقیقه دوش آب ولرم بگیرید و در صورت امکان شنا کنید.
12. به مسائل معنوی - به ویژه نماز اول وقت - اهمیت فوقالعاده بدهید.
13. با توسل به اهلبیت (ع) از آنها بخواهید که شما را کمک کنند و همواره امیدوار به لطف و رحمت خدا باشید.
در پایان باید یادآور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید؛ نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها در رسیدن به هدف سودمند است. موفقیت روز افزون شما جوانان جویای دانش و دوستدار پاکی آرزوی ما است.
پرسشگر گرامی پس از به کار بستن موارد بالا پس از گذشت سه ماه دوباره با ما مکاتبه کنید وما را در جریان پیشرفت خود قرار دهید تا راه کارهای تکمیلی را به شما ارایه دهیم.
محمد صادق آقاجانی
- [سایر] با سلام من مدت زیادی در زندگی (حدودا 10 سال) از مشکل اضطراب که منجر گوشه گیری و عرق کردن و سرخ شدن و ... بود رنج می بردم که سوالم را اینجا مطرح کردم و جواب گرفتم. اما الان که خیلی بهتر شدم مشکل دیگری دارم که شاید شخصیتی باشد خواهشمندم کمکم کنید. من الان تو هر جمعی قرار می گیرم دوست دارم جمع را بخندانم صحبت کنم خلاصه تحویلم بگیرند اما کلا خیلی بد عمل می کنم که از این لحاظ ضربه شخصیتی می خورم و افسرده تر می شوم و مرتب در ذهن خود وقایع بد را مرور می کنم. الان هم مرتب خودم را با افراد فامیل برادرم و غیره مقایسه می کنم از همه لحاظ کار، رفتار دیگران و ... و مرتب خودم را در ذهن شرزنش می کنم. لطفا من را راهنمایی فرمایید تا از شر این افکار مزاحم خلاص شوم. با تشکر
- [سایر] استاد مرادی عزیز سلام من مدتهای زیادی است که از طریق سایت با شما در ارتباط هستم .در این مدت پاسخ بسیاری از سوالاتم را گرفتم حتی گاهی با خواندن جواب های شما به دوستانم نیز کمک کردم از همین جا از شما تشکر می کنم .سوالی که از خدمتتان داشتم این است . 1من یک معلم مدرسه ی ابتدایی هستم . 2مجرد واز رشته ی ادبیات فارغ التحصیل شده ام . 3در مدارس بچه هایی از کشور افغانستان درس می خوانند انها از اهل تسنن نیز می باشند بعضی از این بچه ها به خاظر شرایط خاص خانوادگی بسیار گوشه گیر می باشند که بنده سعی در رفع این مشکلات در حد توانم نموده ام بین من واین کودکان رابطه ی عاطفی خاصی به وجود می اید در کتابی روایتی خواندم هر کس ذره ای از محبت دشمنان پیامر را بر دل داشته باشد جهنم رابر او واجب می گردد حال محبت من نسبت به این کودکان با این ایین مشکل دارد یاخیر ؟لطفا مرا راهنمایی کنید برایتان بهترین هارا از خدای خوب خواستارم.
- [سایر] سلام آقای مرادی. منو می بخشین که انشای درستی ندارم . متاسفانه در شرایط بسیار بسیار بدی گیر کردم . من مادری دارم که دارای مشکل سرطان بوده و در اثر داروهای شیمیایی موهای سر خودش رو از دست داده . پدرم به همین دلیل ( خودش انکار می کنه ) هیچ گونه رابطه ای با او نداره . اینها حتی سلام هم به هم نمی کنن . پدرم آدم خوبیه ولی متاسفانه از مواد مخدر ( تریاک) استفاده می کنه . البته نه جلوی ما . برادری دارم که 27 سالس و ما پول نداریم که اون رو زن بدیم . همه جا جواب رد بهمون می دن . ایشون توسط همین کامپیوتری که من دارم باهاش برای شما می نویسم به طور علنی در خونه به عمل استمنا می پردازه . من هیچ گونه ارتباطی با برادرم ندارم . ایشون دچار وسواس شدیدی شده و بسیار بد دهن و فحاشه و هیچ راهی وجود نداره که من با ایشون ارتباط بر قرار کنم . بسیار مظطرب هستم . ولی توکل بر خدا دارم و از آیندم خیلی می ترسم . از این که کسی به خاطر خانوادم با من ازدواج نکنه . در ضمن مادرم هم با وجود این که متعلق به یک خانواده ی مذهبی هستن ولی چنان فحش هایی می دهن و خیلی بد دهن هستن . من از مادرم خیلی می ترسم . ایشون مکرر آبروی منو پیش دوستام بردن و من اعتماد به نفسم رو به شدت در مقابل دوستانم از دست دادم . در ضمن من در یکی از بهترین مدارس تهران تحصیل می کنم و همه می گن که آدم باهوشی هستم . ( خودم دقیقا نمی دونم ) ولی به علت مشکلاتی که دارم و دعواها و استرس ایی که در منزل وجود داره اصلا قادر به خوب درس خوندن نیستم . آقای مرادی من اصلا حالم خوب نیست و شدیدا احتیاج به کمک و دعای شما دارم . امیدوارم که هر چه سریع تر من رو راهنمایی بفرمایین . متشکرم .
- [سایر] سلام<br />ایران آذربایجان شرقی شهرستان مراغه زندگی میکنم.پسرم لیسانس کشاورزی دارم .پدرم دبیر بازنشسته فیزیکه مادرم سیکل خونده و خانه دار 5 خواهر و برادریم 2 خواهر بزگتربعد اونا یک برادر بزرگتر خودم و کوچکتر از من خواهر کوچکترمه همشون ازدواج کردن خواهر بزرگم متولد50دبیر دبیرستان زیستشناسی همسرش معلم مقطع راهنمایی کوچیکتر از اون متولد52همسرش دندانپزشک خودش مامایی خونده خانه دار وبرادرم فوق ژئوفیزیک همسرش فوق علوم آزمایشگاه و خودم لیسانس کشاورزی مدیر نمایندگی بیمه و خواهر کوچیکمم یه نمایندگی داره و همسرش هم مهندس کشاورزیه .<br />تصمیم بر ازدواج دارم (تشکر میکنم):D<br />وضعیت اقتصادی پدرم و خودم بد نیست یه ماشین دارم2 تا ارمند دفترمم هم اجاره ای خونه پدرم زندگی می کنم .<br />مشکلی که میخواستم مشورت کنم اینه که خودم یه دوست دختر دارم که خودش انتخابم کرده یعنی پسندیده و دوست شدیم و با اسکایپ در ارتباطیم سنش 14 سال از من کمتره میشناسمش هم خودشو و هم خانوادشو می دونید یخورده بچس تازه دیپلم گرفته . در عین حال از طرف خانواده هم مواردی پیشنهاد میشه که خوبن .موندم کدومو انتخاب کنم واسه مذاکره رسمی هر کدوم مزیتهای خودشونو دارن. موندم کلاً<br />این که خیلی منو دوست داره خوب ادامه تحصیل نمیده کتاب نمیخونه همش تو خونه میخابه کارش فقط گیر دادنه ولی خوب خانواده خوب و مرفهی دارن از نظر قیافه هم مورد تایید من هست ولی قدش 30سانت از من کوچیکتره.<br />اونایی که از طرف خانواده معرفی میشن استاد دانشگاه هست ،لیسانسیه هست،میترسم دوستمو انتخاب کنم بعد به مشکل بخورم از طرفی واسه صحبت بریم یه جوری که می ترسم تو رو در وایسی بمونم مجبور بشم بگیریم. خوب درکم کنین فقط یکی می خوام بیگیرم 2 تا که نخواهد بود ...<br />متشکرم
- [سایر] سلام. ممکن است توضیحاتم طولانی شود،معذرت میخواهم. سال اول دبیرستان هستم و در مدرسه استعداد های درخشان اصفهان درس میخوانم...همیشه پسر درسخوانی بوده ام(البته آرام آرام میلم به درس کاهش یافته) و از نظر ظاهر و اینجور چیز ها مشکلی ندارم از این رو همیشه دورم پر از آدم های جور واجور بوده که باهاشون در ارتباط بوده ام... اما در بیشتر مواقع افرادی که با آن ها خیلی گرم می گیرم و دوست می شوم چه از نظر درسی و چه از نظر اخلاقی از خودم پایینتر هستند به جز دو تن از دوستانم که از سال سوم دبستان تا سوم راهنمایی با هم بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم.یک جورایی شباهت های بسیاری با هم داشتیم... اما با رفتن به دبیرستان مدت زیادی است که با وجود دوستی بسیارمان از هم فاصله گرفته ایم. اما تا اینجا هم مشکل اصلی ام نیست... از حدود 9 ماه پیش که پا به دبیرستان جدیدم گذاشتم با چند نفری دوست شده ام که با یکی از آن ها نوعی احساس عاطفی قدرتمند برقرار کرده ام... به گونه ای که در اس ام اس هایی که برای همدیگر می فرستیم از کلمات عاشقانه و خیلی صمیمی استفاده می کنیم و حتی بارها دوستم به من گفته که ای کاش با هم برادر بودیم تا همیشه در کنار یکدیگر بودیم. ازبابت اینکه هر دو یکدیگر را دوست داریم مطمئنم اما مشکل اینجاست که دوستم زمانی که در برابر جمع و دیگران قرار می گیرد در مورد من چیزهایی میگوید که دیگران بخندند...بارها با هم در این باره صحبت کرده ایم و حتی قهرهای طولانی مدتی هم داشته ایم ولی به دلیل همان حس قوی،توان دوری از یکدیگر را نداشته ایم... به نوعی او زمانی که در برابر جمع قرار میگیرد با زمانی که تنها هستیم،از زمین تا آسمان تفاوت دارد! مخواستم ببینم باید چگونه با او رفتار کنم تا اصلاح شود؟چرا که رفتارش در جمع واقعا عذابم می دهد... مورد دوم اینکه پدر و مادرم به رفت و آمد زیاد من با او راضی نیستند...من میدانم که او اگرچه از نظر درسی از من ضعیفتر است ولی از نظر اخلاقی همانند خودم است ولی والدینم میگویند که باید از سلامت او و خانواده اش مطمئن شوند... و این را هم میدان که مادرش چندان حجاب خوبی ندارد و می ترسم اگر خانواده ام متجه شوند اجازه ندهند با او رفت و آمد داشته باشم... چگونه باید با این موضوع برخورد کنم؟ ممنون میشم پاسخ بدهید... ببخشید که طولانی شد...
- [سایر] با سلام خدمت شما حاج اقا شما تنهاترین راهنماوسنگ صبور من هستید خواهش میکنم جواب نامه ام رو زود زود بدید من دختری 26 ساله ام که در خانواده متدین بزرگ شدم و خدا را شاکرم که اینجوری بزرگ شدم نه اهل دوست پسر و اینجور رابطه ها نبودم 2 سال پیش پسر عمویم رسما از من خواستگاری کرد ولی چون از لحاظ عقیدتی با هم اختلاف داشتیم جوابم منفی بود با سماجت او 6 ماه بعد بالاخره راضی شدم با او صحبت کنم تا شاید به توافق برسیم مادرم به خاطر شناخت خانواده پدریم راضی به این امر نبود از اشکالات بزرگ پسر عمویم این بود که به قول معروف پایه ثابت رقص در مجالس وعروسی ها بود واین رو تنها تفریح خودش میدونست که حاضر شد باه خاطر من با تفریحات دیگه جایگزین کنه در نماز وعبادت هم کاهل بود که راضی به خوندنش شد وحتی منو برای نماز صبح بیدار میکرد ولی کم کم ترکش کرد و هر بار بهانه ای می اورد من کم کم به او و او به من وابسته شدیم وچون دانشجوی شهر دیگری بودم این وابستگی شدیدتر شد و تقریبا هر روز با هم حرف میزدیم واو هر بار قول میداد که سر حرفهایش هست عید 87 انها به خواستگاری من امدند و قرار شد بعد پایان ترم ازمایش ژنتیک بدهیم دادیم و جوابش 2 روز قبل ماه رمضان امد و قرار شد تا پایان ماه رمضان دست نگه داریم ولی دیگه خبری از خانواده عموم نشد که نشد ولی ما همچنان در ارتباط بودیم واو یک بار مشغله کاری و یک بار دست تنگی رو ووووبهانه نیومدنش میکرد تا تیر88 که درسم تمام شد اونها زنگ زدند ولی خانواده من جواب ندادند و گفتند تاخیرشون بی دلیله وکار تموم شده اس 3هفته بعد در عروسی اقوام نزدیک با هم برخورد کردیم خانواده اش به خوبی برخورد کردند ولی خودش انگار که من و خانواده هم را نمیشناخت فردایش پدر ومادرش با روی نه چندان خوش امدند بعد همه گلایه ها من در خواست صحبت مجدد با او را دادم که انها گفتند مگه شما به توافق نرسیدید که رفتید ازمایش ؟چون بعد از تماس بی پاسخ خانواده انها او رابطه اش را با من قطع کرده بود من میخواستم حرف های نهایی اش را بشنوم ولی او گفت(با اس ام اس)که فقط به اصرار خانواده اش می اید برای صحبت و همه چی برایش تمام شده به خاطر جواب ندادن به تلفن خانواده اش!چند روز بعد امدند من گفتم که چرا به قولت وفادار نبودی ودر عروسی رقصیدی گفت ناراحت بودم ودر ضمن همه چی برام تمام سده بود کلی از حرفهایش تغییر کرده بود بعد هم که رفت اس ام اس داد که حلالم کن دیگه هم جواب زنگ واس ام اس مرا نداد من به خاطر علاقه ام خیلی التماسش را کردم ولی او گفت که نمیتوانم خودم را انطور که تو میخواهی عوض کنم یک بار هم به مرز بازگشت دوباره رسید ولی بعد دوباره برای همیشه خداحفظی کرد و رفت ومن وخانواده ام را با کوله باری از سوالات تنها گذاشت خانواده اش هم فعلا سکوت کرده اند من دارم از درون داغون میشم خیلی غصه این 2 سال رو میخورم نمیخوام خانواده ام بیشتر از این غصه مرا بخورند همه چی رو میریزم تو خودم من ساکن شهرستان کوچکی هستم وبه روانشناس و مرکز مشاوره دسترسی ندارم تو رو خدا کمکم کنید من هنوز به او علاقه مندم چطور فراموشش کنم؟ایا من حقی بر گردن او دارم؟چطور گذشته تلخم را فراموش کنم؟خیلی حرف نگفته با درم چه کنم؟زود جوابم را بدهید که در مرز افسردگی ام من رابطه ام را با خدا نزدیک تر کرده ام دعا کنید خدا مرا ببخشد و دستم را بگیرد اگر او روزی برگشت شایسته گذشت هست؟(البته او گذشته پاکی هم نداشت که من در زمان علاقه مندی ام فهمیدم و چشم پوشی کردم!)
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید روز معلم هم برای شما استاد گرامی مبارک واین روز را همراه با همراهی خداوند گذرانده باشید. امروز در دانشگاه خیلی خوب بود ولی تنها از این که بچه ها بدون هیچ فکر وتاملی جواب سوالات پر مفهوم وعمیق را می دادند کمی آزرده ام. ... من طرز فکر شمارا خیلی قبول دارم وفکر میکنم تنها کسی که دراین شرایط میتونه به من کمک کند شما هستید . روز دوشنبه حرف از قدرت بیان وصحبت کردن زدین ودست گذاشتین روی نقطه ضعف من. باید بگم که من قدرت بیان ندارم واصلا حرف زدن بلد نیستم . توی فرم های نظر خواهی هم که دادین پر کنیم ، نوشتم.میدونم که خیلی جاها هم این موضوع به ضرر من است مثل امروز [پنجشنبه]و دوشنبه که هیچ کدام از مشکلاتم را بیان نکردم وفکر می کنم این یه مریضی .حتی توی خانه هم شاید روی هم یک ساعت صحبت نکنم ، ولی خوب تاحالا پزشکی که بتونه معالجم کنه پیدا نکردم .امیدوارم شما بتونین کمکم کنید. یه سوال دیگه هم دارم وآن درمورد پسری که از من خواستگاری کرده طی اس ام اس هایی که بهم میزدیم فهمیدیم که خیلی طرز فکر وعقیده هامون بهم نزدیکه نمیدونم شاید هم اشتباه فکر کنم.با توجه به این که اونهایی که چندین سال زیر یک سقف با هم زندگی میکنن هم روی هم شناخت کاملی ندارن. فقط چند تا مشکل داره : نه شغلی داره ، نه سرمایه ، نه خانواده ای که بتونن کمکش کنند خودش هم دانشجوی رشته متالوژیه ،یعنی صفر صفر. ای کاش این کلاس هارا زودتر برگزار کرده بودین ،به خاطر جمله ای که دوشنبه گفتین میگم (تا متعلق به هم نباشید دل نبازید) یه مشکل دیگش این که از طریق چت و اینترنت با یکی دوتا از دختر های فامیل ارتباط داشته ، از این زیاد دلخور نیستم ،از این تردید ی توی دلم راه افتاد که از صداقت وسادگی من (به گفته خودش) سوء استفاده کرده چون من جریانی که مشابه همین برایم پیش اومده بود برایش تعریف کردم. یکی از طرز فکرهاش هم منو ترساند این که گفت من با پوشش مانتو بیشتر از چادر موافقم وگفت برام تنها پاکی تو مهمه. توی سایتتون گفتین که شماره تلفن یا ملاقات حضوری غیر ممکن ولی میتونم تقاضا کنم که با شما یه ملاقات کوچیک داشته باشم چون از این دنیای مجازی اصلا رازی نیستم. لطفا من را راهنمایی کنید.امیدوارم که شمارا در دانشگاه کرج به طور مداوم وپی در پی ببینیم . منتظر جوابتون هستم.
- [سایر] سلام مشکل من انزجار است.به هیچ کدام از هدف هایم نرسیده ام ،همیشه یک قدم مانده به هدفم مغلوب می شوم.از ادامه دادن می ترسم دل و جگری برایم نمانده.خیلی تلاش کردم و حالا برایم خیلی سخت است که نمی توانم موفقیتم را ببینم. 4سال کلاس موسیقی رفتم و خیلی تمرین کردم و حالا تمام شده ولی احساس تکامل یافته ای در این زمینه نمی کنم.5 سال است که والیبال می روم .در تمرینات مورد تشویق هستم ولی در مسابقات نهایت اشتباهات مال من است مثل یک مبتدی که دست و پایش را گم می کند.و حالا 1سال است که کلاس زبان می روم ولی خودم را پایین تر از دیگران می بینم. من خیلی فکر کردم و حدس می زنم زیاد از خودم انتظار دارم و ظاهرا نوعی ترس در ذهنم می باشد که اجازه بروز استعداد هایم را نمی دهد.می دانم که فکر می کنید خیلی اعتماد بنفس دارم ولی این فقط به خاطر این است که شما را نمی بینم و فقط این موضوع بین من و شما می ماند .در حضور جمع تظاهر می کنم که مشکل ندارم چون از این که کسی برایم دل بسوزاند متنفرم.من فقط می خواهم بعد از این همه وقت یکبار هم از خودم راضی باشم و بتوانم استعداد و توانایی هایم را در زمان های مهم نشان دهم.امید وار باشم و از زندگی لذت ببرم ،شاد باشم از آینده نترسم در جمع رفت و آمد کنم نه این که تنهایی را ترجیح دهم.بهترین باشم.احساس نکنم که خشکم و در من نوعی نیروی دافعه وجود دارد که همه از من فرار می کنند و...این ها حق من است .ولی این ها فقط شناسایی شده اند و گام دوم می خواهم تغییر کنم ولی مشکل اصلی یعنی وجودشان هست و راجع به افکارم . آن ها متفاوت با گفته های شما هستند . یعنی ان ها هستند ولی بخش عمده ی افکارم تشکیل شده از افسانه های ذهنم که دنیای ساخته ای خودم است.دنیایی که خودم قوانین را درست می کنم.حالا احساس می کنم نوعی از اعتیاد شده بجای درس خواندن مرا به تنهایی می کشاند که بتوانم فکر کنم و یا از محیط اجتماعی به پای کامپیوتر می کشاند که گذشت زمان راحس نکنم و اسمش را گذاشته ام آرامش.این آرامش حالا به من تحمیل می شود و نوعی خلصه در من ایجاد می کند.می خواهم حالا که دوست دارم خودم بر خودم تسلط داشته باشم کمک کنید.لطفا جواب را در سایتم بگذارید ببخشید که طولانی شد اگر مطالبم قابل فهم نبود میتوانم بیشتر توضیح دهم . با تشکر
- [سایر] سلام خیلی زود میرم سر اصل مطلب . 2 سال پیش ازدواج کردم ، بک ازدواج آکاهانه و خانواده پسند . از 8 ماه پیش زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم . اما بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم هیچ تمایلی به برقراری ارتباط جنسی با من نداره . البته یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم بلد نبودن اینکار از ناحیه هر دو بود .من سریع به پزشک مراجعه کردم و آموزش های لازم رو فرا گرفتم اما همسرم از این کار امتناع میورزه و حاضر نیست به پزشک مراجعه کنه . الان حدود 8 ماه از ازدواج ما میگذره و من هنوز باکره هستم .خیلی با همسرم صحبت کردم ، بهش از نیازم گفتم ولی اصلا\" براش اهمیتی نداره . اگر در حضورش آرایش کنم ، لباس تنگ و یا کوتاه بپوشم و هر کاری که همه جوانان تازه عروس انجام میدن رو انجام بدم بهم میگه وقتی من نیستم این کارها رو انجام بده و زمانی هم که انجام نمیدم بهم میگه شما هیچ کاری برای تحریک من نمی کنی . به تازگی فهمیدم که قبلا\" به دختر دیگه ای علاقه داشته و خیلی وقتها در مورد اون با من صحبت میکنه ، از اینکه خانواده ها مخالف این ازدواج بودند . همیشه به من میگه دوست دارم اما به توجه به سردی رفتارش نمی تونم باور کنم . از هنگامی که ازدواج کردم فشارهایی که عدم رابطه جنسی به من وارد می کنه بیشتر شده . قبل از ازدواج خیلی خوب می تونستم خودم رو قانع کنم اماالان دچار هزاران بیماری شدم . افسردگی ، ترس از حضور در جمع ، افت تحصیلی و خیلی از مسائل دیگر از یک ازدواج اگاهانه ، خداپسند بر من وارد شده . خیلی وقتها برای خودم آرزوی مرگ میکنم . همسرم حاضر نیست به دکتر مراجعه کنه و میگه با شما به خاطر مسائل جنسی ازدواج نکردم . به هر دکتری که مراجعه می کنم پیشنهاد میدن که طلاق بگیرم اما میدونم که این راه مناسبی نیست . آقای مرادی کمکم کنید تا یکبار دیگه بتونم به زندگی برگردم روزی هزاران مرتبه حسرت میخورم و از خودم می پرسم که آیا من بو میدم ؟ من کثیفم ؟ در ضمن باید بگم که همسرم به اجبار با من ازدواج نکرده. من رو به مادرشون معرفی کرده بودند و همسرم به همراه مادرشون به خواستگاری من آمد و بعد از چند جلسه صحبت خواستگاری رسمی تر شد . آقای مرادی خواهش میکنم راهنماییم کنید . خیلی ممنونم که نامه من رو خوندید و به درد دلم گوش دادید . منتظر پاسخ زیباتون هستم .
- [سایر] با سلام؛ 1. بنده در مورد مسئله قناعت که در اسلام بحث شده سردرگم شده ام. نمی دانم در این زمان انسان در چه سطحی زندگی کند انسان قانعی محسوب می شود؟ اخیراً در کتاب معراج السعادة مطالبی در این خصوص خوانده ام (در خصوص فضیلت فقر و قناعت). از طرفی گفته شده خدا روزی دهنده بندگان است و هرکسی سهم معینی در این دنیا دارد که در این شکی نیست. و انسان ها را از پس انداز و نگرانی برای روزهای آینده نهی کرده اند و از طرف دیگر هم گدایی را بد دانسته اند. ولی در این زمانه انسان نیاز به پس انداز برای خرید خانه، بیماری های احتمالی، ازدواج، بچه دار شدن و غیره دارد که اگر پس انداز نکند همیشه باید نگران آینده باشد. مثلا گفته اند کسی که بمیرد و خانواده اش پس از او محتاج باشند مسلمان نیست و از طرف دیگر گفته اند نیازی نیست پدر برای آینده فرزندانش مال جمع آوری کند. اگر انسان فقط به فکر امروز خود باشد و به بیمه و پس انداز فکر نکند باعث نمی شود در دوران پیری محتاج و ذلیل باشد؟ اگر فقر از غنا بالاتر است، پس چرا در دعاها از خداوند کریم وسعت روزی را می طلبیم. 2. اگرشخصی به حداقل احتیاجات خود اکتفا کند و باقی مانده پول خود را برای خرید خانه پس انداز کند که بتواند سرپناهی برای خانواده اش فراهم کند و هر ماه هم مقداری انقاق می کند، آیا این شخص باید هر سال خمس آن پس انداز را بدهد. در این صورت هرگز قادر نخواهد بود خانه ای تهیه کند. (باتوجه به این که حداقل مسکن، خوراک و پوشاک جزء حداقل ضروریات یک زندگی است). در رساله های مراجع تقلید گفته می شود؛ آنچه از مخارج سال مالی زیاد بیاید باید خمسش را داد در صورتی که جواب هایی که به سؤالات خمس داده می شود با این مسئله فرق می کند. و باعث می شود انسان تمام درآمد خود را خرج کرده تا مبادا خمس به آن تعلق گیرد و در نتیجه مبتلا به حرص و طمع می شود.