حس و تجربه مستقیم فقط در حیطه امور مادی کارایی دارد و از این راه می توان صرفا به مادیات پی برد و به چه علت است که مکتب ماتریالیسم از این راه به کسب معرفت می پردازد؟
حس و تجربه مستقیم فقط در حیطه امور مادی کارایی دارد و از این راه می توان صرفا به مادیات پی برد و به چه علت است که مکتب ماتریالیسم از این راه به کسب معرفت می پردازد؟ درست است که حس و تجربه تنها در قلمرو امور مادی کار آرایی دارد اما ماتریالیست ها هم از این رو تنها ار حس برای درک حقیقت استفاده می کنند که امور غیر مادی را کاملا انکار می کنند و تنها عالم موجود را همان عالم مادی می دانند. در مورد دیدگاه ماتریالسیت ها در باره شناخت باید گفت که آنها با انکار امور ماواء ماده بر این باورند که تنها حقیقت موجود ماده است و ما تنها به حواس خود و با تجربه است که می توانیم حقیقت را درک کنیم. آنها از امور روانی و درونی انسان نیز تفسیری مادی ارائه می دهند ؛ مثلا اگر کسی احساس غم واندوه کرد این بخاطر ترشح بیش از حد فلان غده و یا کم کاری فلان غده است و هیچ ربطی به روح ، یعنی امری مجرد و غیر مادی ندارد. آنان حقیقت را نسبی می‌دانند، و حقیقت را به طور مطلق انکار می‌کنند می‌گویند: حقیقت عبارت است از نتیجه حاصل از مجموع برخورد قوای ذهنی با جهان خارج، مثلاً هنگامی که حواس انسان با خارج تماس برقرار می‌کند، خارج روی حواس اثر می‌گذارد، و حواس ما نیز نسبت به اثر وارد از خارج، عکس العمل نشان می‌دهد، نتیجه حاصل از تأثیر خارج و واکنش خواص، همان حقیقت است به شکل (تز) و (آنتی تز) و (سنتز). نوری از جسم بر می‌خیزد و وارد چشم می‌شود، چشم ما تنها اثر پذیر نیست بلکه اثر بخش نیز هست، چشم در مجموع شرائطی که با خارج دارد روی پدیده اثر می‌گذارد، مجموع حاصل از این دو برخورد که معلول برخورد عالم عین با عالم ذهن است، حقیقت است. وقتی به آنان گفته می‌شود که ممکن است یک شیئ را دو نفر، به دو کیفیت ببینند، مثلاً آدم مبتلا به بیماری (یرقان) به خاطر بیماری دستگاه چشم، اشیاء را زرد، و آدم سالم اشیاء را به رنگ خود ببیند در پاسخ می‌گویند هر دو حقیقت است، حقیقت برای فرد نخست همان زردی است و برای فرد دوّم رنگ خود شیئ است. وقتی به آنان گفته می‌شود که ممکن است ما یک شیئ را به دو صورت احساس کنیم، مثلاً هرگاه یک دست خود را در میان آب گرم و دست دیگر را در میان آب سرد بگذاریم و بعداً هر دو دست را در میان آب ملایم قرار دهیم با یک دست احساس سردی، با دست دیگر احساس گرمی خواهیم کرد، در پاسخ می‌گویند: هر دو حقیقت است. بنابراین، حقیقت (معرفت صحیح) ملاک خاصی ندارد، و حقیقت نسبت به شرائط درک اشخاص، مختلف می‌باشد. همان دوستی که در شرایط خاصی او را فرد نیک و در شرایط دیگر او بد تلقی کردیم هر دو حقیقت است در آن شرایط حقیقت، خوب بودن او بود و در شرایط دیگر، حقیقت نقطه مقابل آن است. اشیاء، یک واقعیت مسلّم و محدودی ندارند، که ما دریافت ذهنی خود را بآن بسنجیم، بلکه حقیقت با اختلاف شرایط که مایه اختلاف درک‌ها و احساس می‌گردد، خود نیز مختلف می‌باشد. امروز می‌گویند باید اندیشه مطلق بودن اشیاء را به دور ریخت و همه چیز را به صورت نسبی اندیشید. برای بطلیموس حقیقت همان بود که می‌اندیشید و نحوه آفرینش جهان را تصور می‌کرد، و برای گالیله و دیگران حقیقت همان بود که اندیشیدند، و هر تصوری نسبت به شرایط خود، حقیقت است. اگر روزگاری می‌گفتند عناصر چهار تا است و امروز می‌گویند، صد و خورده‌ای است، هر دو حقیقت است، زیرا نتیجه شرایط نخست، جز دریافت نخست و نتیجه شرایط دیگر، جز دریافت دومی چیزی نیست. اگر گروهی می‌گویند خدا هست و برخی او را انکار می‌کنند هر دو حقیقت است، زیرا دریافت هر کسی با شرایط درک خود متناسب می‌باشد و هر شرایطی جز همان درک، چیز دیگری را ایجاب نمی‌کند، مثلاً شرایط گروه نخست ایجاب می‌کند که معتقد به وجود خدا، باشند و شرایط افراد دیگر جز نفی آن، چیزی را ایجاب نمی‌کند. این همان نظریه ماتریالیست‌های معاصر است که از این راه همه چیز را توجیه می‌کنند. ( آیة الله جعفر سبحانی،شناخت در فلسفة اسلامی ) در مقابل باید توجه داشت که ما با اموری مواجه هستیم که به هیچ وجه نمی توان از آنها تفسیری مادی ارائه کرد ، اگر بتوان گفت که احساسات درونی و روحی ما مادی است و هر چه را که معتقدان به روح نسبت می دهند بتوان به ماده نسبت داد لااقل نمی توان گفت اراده امری مادی است. اصلا ماده چگونه می تواند دست به خلاقیت بزند و چیزهایی را در خود و فکرش بیافریند که اصلا وجود مادی نداشته است و اصلا ماده چگونه می تواند از زمان عبور کند و وقایعی را در آینده ببیند همان چیزی که هر از گاهی در هنگام خواب روی می دهد. اصلا آنها در مورد ایجاد و آفرینش عالم سرانجام به لاادری گری ، یعنی نمی دانم دچار می شوند چرا که سرآغاز و علت پدید آورنده عالم را ماده نخستین می دانند اما گویا هیچ وقت از خود نمی پرسند که ماده نخستین از کجا آمده و که او را آفریده است در حالی که ماده قطعا واجب الوجود نیست.
عنوان سوال:

حس و تجربه مستقیم فقط در حیطه امور مادی کارایی دارد و از این راه می توان صرفا به مادیات پی برد و به چه علت است که مکتب ماتریالیسم از این راه به کسب معرفت می پردازد؟


پاسخ:

حس و تجربه مستقیم فقط در حیطه امور مادی کارایی دارد و از این راه می توان صرفا به مادیات پی برد و به چه علت است که مکتب ماتریالیسم از این راه به کسب معرفت می پردازد؟


درست است که حس و تجربه تنها در قلمرو امور مادی کار آرایی دارد اما ماتریالیست ها هم از این رو تنها ار حس برای درک حقیقت استفاده می کنند که امور غیر مادی را کاملا انکار می کنند و تنها عالم موجود را همان عالم مادی می دانند. در مورد دیدگاه ماتریالسیت ها در باره شناخت باید گفت که آنها با انکار امور ماواء ماده بر این باورند که تنها حقیقت موجود ماده است و ما تنها به حواس خود و با تجربه است که می توانیم حقیقت را درک کنیم. آنها از امور روانی و درونی انسان نیز تفسیری مادی ارائه می دهند ؛ مثلا اگر کسی احساس غم واندوه کرد این بخاطر ترشح بیش از حد فلان غده و یا کم کاری فلان غده است و هیچ ربطی به روح ، یعنی امری مجرد و غیر مادی ندارد. آنان حقیقت را نسبی می‌دانند، و حقیقت را به طور مطلق انکار می‌کنند می‌گویند: حقیقت عبارت است از نتیجه حاصل از مجموع برخورد قوای ذهنی با جهان خارج، مثلاً هنگامی که حواس انسان با خارج تماس برقرار می‌کند، خارج روی حواس اثر می‌گذارد، و حواس ما نیز نسبت به اثر وارد از خارج، عکس العمل نشان می‌دهد، نتیجه حاصل از تأثیر خارج و واکنش خواص، همان حقیقت است به شکل (تز) و (آنتی تز) و (سنتز). نوری از جسم بر می‌خیزد و وارد چشم می‌شود، چشم ما تنها اثر پذیر نیست بلکه اثر بخش نیز هست، چشم در مجموع شرائطی که با خارج دارد روی پدیده اثر می‌گذارد، مجموع حاصل از این دو برخورد که معلول برخورد عالم عین با عالم ذهن است، حقیقت است. وقتی به آنان گفته می‌شود که ممکن است یک شیئ را دو نفر، به دو کیفیت ببینند، مثلاً آدم مبتلا به بیماری (یرقان) به خاطر بیماری دستگاه چشم، اشیاء را زرد، و آدم سالم اشیاء را به رنگ خود ببیند در پاسخ می‌گویند هر دو حقیقت است، حقیقت برای فرد نخست همان زردی است و برای فرد دوّم رنگ خود شیئ است. وقتی به آنان گفته می‌شود که ممکن است ما یک شیئ را به دو صورت احساس کنیم، مثلاً هرگاه یک دست خود را در میان آب گرم و دست دیگر را در میان آب سرد بگذاریم و بعداً هر دو دست را در میان آب ملایم قرار دهیم با یک دست احساس سردی، با دست دیگر احساس گرمی خواهیم کرد، در پاسخ می‌گویند: هر دو حقیقت است. بنابراین، حقیقت (معرفت صحیح) ملاک خاصی ندارد، و حقیقت نسبت به شرائط درک اشخاص، مختلف می‌باشد. همان دوستی که در شرایط خاصی او را فرد نیک و در شرایط دیگر او بد تلقی کردیم هر دو حقیقت است در آن شرایط حقیقت، خوب بودن او بود و در شرایط دیگر، حقیقت نقطه مقابل آن است. اشیاء، یک واقعیت مسلّم و محدودی ندارند، که ما دریافت ذهنی خود را بآن بسنجیم، بلکه حقیقت با اختلاف شرایط که مایه اختلاف درک‌ها و احساس می‌گردد، خود نیز مختلف می‌باشد. امروز می‌گویند باید اندیشه مطلق بودن اشیاء را به دور ریخت و همه چیز را به صورت نسبی اندیشید. برای بطلیموس حقیقت همان بود که می‌اندیشید و نحوه آفرینش جهان را تصور می‌کرد، و برای گالیله و دیگران حقیقت همان بود که اندیشیدند، و هر تصوری نسبت به شرایط خود، حقیقت است. اگر روزگاری می‌گفتند عناصر چهار تا است و امروز می‌گویند، صد و خورده‌ای است، هر دو حقیقت است، زیرا نتیجه شرایط نخست، جز دریافت نخست و نتیجه شرایط دیگر، جز دریافت دومی چیزی نیست. اگر گروهی می‌گویند خدا هست و برخی او را انکار می‌کنند هر دو حقیقت است، زیرا دریافت هر کسی با شرایط درک خود متناسب می‌باشد و هر شرایطی جز همان درک، چیز دیگری را ایجاب نمی‌کند، مثلاً شرایط گروه نخست ایجاب می‌کند که معتقد به وجود خدا، باشند و شرایط افراد دیگر جز نفی آن، چیزی را ایجاب نمی‌کند. این همان نظریه ماتریالیست‌های معاصر است که از این راه همه چیز را توجیه می‌کنند. ( آیة الله جعفر سبحانی،شناخت در فلسفة اسلامی )
در مقابل باید توجه داشت که ما با اموری مواجه هستیم که به هیچ وجه نمی توان از آنها تفسیری مادی ارائه کرد ، اگر بتوان گفت که احساسات درونی و روحی ما مادی است و هر چه را که معتقدان به روح نسبت می دهند بتوان به ماده نسبت داد لااقل نمی توان گفت اراده امری مادی است. اصلا ماده چگونه می تواند دست به خلاقیت بزند و چیزهایی را در خود و فکرش بیافریند که اصلا وجود مادی نداشته است و اصلا ماده چگونه می تواند از زمان عبور کند و وقایعی را در آینده ببیند همان چیزی که هر از گاهی در هنگام خواب روی می دهد. اصلا آنها در مورد ایجاد و آفرینش عالم سرانجام به لاادری گری ، یعنی نمی دانم دچار می شوند چرا که سرآغاز و علت پدید آورنده عالم را ماده نخستین می دانند اما گویا هیچ وقت از خود نمی پرسند که ماده نخستین از کجا آمده و که او را آفریده است در حالی که ماده قطعا واجب الوجود نیست.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین