فلسفه ایجاد بهشت و جهنم در چیست و چرا خدای کریم آنقدر بر بنی آدم سخت می گیرد و راهی در سلوک الی الله برای او قرار داده که به نقل از یکی از علما مثل حرکت در شب تاریک در یک بیابان پر از مار است؟ به راستی چنین است؟ فلسفه وجود جهنم وبهشت چیست ؟ عالم طبیعت آیة روشنی ازفلسفه خلقت بهشت وجهنم است . درطبیعت شاهد هستیم عوامل ناسازگار وناملایم باساختار جسم ومسیر رشد وسلامت ، آلام ودردهای بشری را سبب خواهد شد ، مثل غذای فاسد که ناسازگار بامعده وجهاز هضم است وتولید درد وعذاب می نماید واحساس آسایش ونعمت مربوط به شرائط برطرف شدن نیازها وفراهم آمدن وضعیت رشد است . البته باید اضافه نمود که درهمین بعد ظاهری ممکن است انسان به بهای لذتی ظاهری وناچیز طبیعت اولیه اش راتغییر دهد وموجب صدمات بعدی شود . برای مثال ازاستنشاق دود دخانیات که منافی طبع وجهاز ریه است لذت ببرد وامراضی چون قلب وعروق رانیز پیامد ضعف ونقاهت خود نماید . حدیث شریف الجزا نفس العمل (جزاباطن عمل است ) بیان مید ارد بهشت وجهنم ظهور باطن اعمال ماست ازجمله بی اعتنائیها نسبت به محرومیتها وصدمات وازطرف دیگر به هدایتها ونعمات است . ازاین رو بزنگاه پاسخ به فلسفه بهشت وجهنم درنظام روح رامی توان درفصل اشتراک بااین آیه طبیعی یافت . هماهنگی باجریان رشد وکمال بهره مندی وتنعم را وعدم این هماهنگی دردوانهدام وازدست دادن را بدنبال دارد مثل چشمی که به او نیازمندیم وازدست دادنش دردناک است ودندانی که برای هضم غذا لازم است ، فساد او بادردورنج توأم است . به بیانی رساتر، فسلفه آسایش وعذاب دردنیا هدایتگری وارائه طریق ، ازدست دادنهاوبهره مندیها ست وفسلسفه بهشتی وجهنم درآخرت ظهور باطن این هدایتگری دردنیاست ازاین روست که به فرموده حضرت امام (ره) جهنم دارالشفای گنهکاران است : شقاوت دریک زمانی ، منافات باسعادت ندارد ، چنانکه درمورد ابتلای اهل سعادت درزندگی دنیوی به بیماریها وبلیات نیز همینطور است ( وبین ایندومنافاتی نیست) . حتی عذاب کردن هم درحقیقت ، بدبختی وشقاوت نیست ، زیرا جهنم نسبت به موحدین گناهکار ، قطعا دارالشفای الهی است که باعث پاک وخالص شدن ایشان ازامراض نفسانیه وکدورت ظلمانیه می شود، ونسبت به همه اهل دوزخ نیز به طریق شیخ سعادت است زیرا که مرجع اینها همه ، رحمت است ورحمت برغضب سبقت قرارگرفته است . ودرجای دیگری می فرمایند : جهنم ، باطنش صورت لطف ورحمت الهی است که برای تخلیص مؤمنان معصیت کار ورسانیدن آنها به سعادت ابدی ، چاره منحصر ه است ؛ . . . . . جهنم برای کسانی که فطرتشان بلکی محجوب وبه کفروجهود ونفاق نرسیده باشند رحمت است درصورت غضب وهمچنین صدرالمتألهین دربیان فلسفه بهشت وجهنم می فرمایند : چون اشقیا دردنیا ازبند شرع خارج ، وازریسمان دین رها، ودرچراگاه شهوات حسی بچرا مشغول ، ورشته عقل وعنان شرع راازخود برداشته اند، لذا درآخرت دربند زنجیر وکنده ها بوده وبه ا نواع گوناگون شکنجه ورسوائی عذاب ، وبه پرده های مختلف ازحجابها وگمراهیها پوشیده خواهند بود، (وهرچه بکوشند وبخواهند که از آن آتش بیرون آیند باز بدان دوزخ برگردانند شان . / سجده/ 20 ) و اما نیکان رابالارفتن ازکمالی به کمال دیگر است (برای آنها کاخ وعمارتها بالای یکدیگر بنا شده است . / زمر/ 20 ) وآنان مسرورانی هستند که ازعذاب وشکنجه اهل تضاد رهائی یافته اند (وهیچ گاه بیم ناک واندوهگین نخواهند بود . / بقره/ 62 ) چون دردنیا از پی فرمانبرداری حتقعالی مجبور بوده اند (هیچ مرد وزن مؤمن رادرکاریکه خدا ورسول او حکم کنند اراده واختیاری نیست . /36 احزاب/ 36 ) لذا درآخرت بطور مطلق دارای اختیاراند ( آنان هرچه که بخواهند فراهم است . فرقان / 16 ) به سبب آنکه برای هریک ازنیک بختان واشقیاء به حکم عدالت وداد نصیبی ازجبر ونصیبی ازاختیار برعکس هم دردو نشأه هست . نکته ای لازم به ذکر است که ماظهور حقیقت بهشت وجهنم رابه صورت خفیفترش دردنیا برای هدایتگری انسان می بینیم وحکمت این حد ازظهور به منظور خدشه دار نشدن اختیار آدمی است وچنانچه این ظهور فراتر ازحد دعوت وهدایت می بود ودست برداشتن ها ازسد اضطرار می شد جبر محسوب شده وشرافتی برای انسان نمی آورد. اختلاف درماهیت بدیها وخوبیها جنبه دیگری ازفلسفه بهشت وجهنم است . به استناد آیات قرآن براهین فلسفی ومشاهده اهل کشف ، حقیقت وجود انسان راعمل او می سازد فلذا انسان رانباید جدای ازعمل اودرنظر گرفت ودرسترآنست که بگوییم وجود انسان بااعمالش متحد است . حال اگر اعمال پلید وآتشین به قدری دروجود انسان غالب شد که عین ذات اوشد، می شود تمام دروغ ونیرنگ وپلیدی وتباهی . وبراستی بهشت زمانی بهشت است که پلیدی وکژی درآن راه نداشته باشد چراکه جای بدی درجهنم است ونباید ازجهنم خارج شود. آنی که به بهشت بار می یابد ، پلیدی نیست بلکه بخشی ازخوبیهای وجود انسان است ، مثل وفا وصداقت شرمساری نسبت به گناهان ومحبت به خداوند و . . . . فلذا آنها پس ازعذاب طولانی آزاد وبه بهشت راه می یابد آنی که خوبی نداشته باشد ودردنیا نیز تسویه شده باشد یک سره به جهنم رفته ودرآنجا باقی می ماند . نتیجه اینکه خوب وبد دوحقیقت جدای ازهم می باشند وبهشت وجهنم ظهور باطن این دوحقیقت است فلذا این دوراباید ازیکدیگر تفکیک نمود، یکی بهره مندی وبالارفتن ودیگری فنا وصدمه زدن است . نکته ای لازم به ذکر است که حتی دردنیای مطلوب وزیبای خبیثترین انسانها مطلوب درنظرشان اینست که نیرنگ ، دروغ ، حزن واندوه راه نداشته باشد . وحتی درآرزوهای آنها هم تمایز بین خوبی وبدی وجود دارد وبهشت وجهنم درواقع تفاوت میان خوبی ها وبدی ها است . در نظام حکیمانه الهی همان طور که وجود بهشت در کل نظام هستی، ضروری و سودمند است؛ وجود دوزخ نیز لازم و فایدهمند است. وقتی خداوند متعال نعمتهای خود بر بندگان را بر میشمارد، جهنم و عذابهای آن را در ردیف نعمتها قرار داده، میگوید: (... هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ) ؛ (الرحمن ، آیه 43 و 44 ) ؛ (این است همان جهنمی که تبهکاران آن را دروغ میخواندند؛ میان آتش و آب جوشان میگردند. پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را منکرید؟) یکی از فواید دوزخ، این است که بسیاری از مردم را از بدی، انحراف و کجروی باز میدارد. چه بسیار کسانی که از خوف جهنم، به سعادت و شرافت جاودانه نایل آمدهاند. اگر خداوند حکیم دوزخ را در شمار نعمتها آورده است، واقعاً نعمت بزرگی را تذکر داده؛ چرا که بدون آن بیشتر انسانها اهل بندگی و حرکت در جهت تکامل نیستند. راز جهنم متکلمان، فیلسوفان و عارفان الهی به گونههای مختلف پرده از راز وجود جهنم برگرفته، بر آن استدلال کردهاند. برخی تا یازده دلیل بر این مطلب شمردهاند که به جهت اختصار به ذکر یکی از آنها بسنده میشود. (جهت آگاهی بیشتر بنگرید: محمد حسن قدردان ملکی، جهنم چرا؟، قم: بوستان کتاب) دوزخ چیزی جز تجسّم عینی کردار انسان نیست. کیفر اخروی مانند کیفرهای دنیوی، امری قراردادی و اعتباری نیست؛ بلکه حقیقتی تکوینی و قهری است که از ناحیه خود انسان دامنگیر او شده و او شعلههای آن را برمیافروزد. کیفرهای اعتباری قابل وضع و رفع است، اما کیفر تکوینی باطن خود عمل است و عمل و کیفر دو روی یک سکهاند. در چنین رابطهای وجود عمل سوء، مساوی با وجود کیفر است و بین آن دو فاصلهای نیست. از این رو قرآن میفرماید: (وَ مَن جاءَ بِالسَّیئه فَکُبَت وُجوُههم فِی النّار هَل تُجزون إِلاّ ما کُنتم تَعمَلون)؛ نمل (27)، آیه 90.؛ (آنان که کردار بد همراه خویش بیاورند، به رو در آتش افکنده میشوند. آیا پاداشی جز آنچه عمل میکردید خواهید داشت؟) در آیه دیگر آمده است: (یا أَیُّها الَّذِین کَفَروُا لا تَعْتَذِروُا الیَوم إِنَّما تُجْزُون ما کُنتم تَعمَلون)؛ تحریم (66)، آیه 7.؛ (ای کسانی که کافر شدهاید! امروز پوزش نخواهید. همانا پاداش کردارتان را میبینید). [خداوند برای آنان ابزار سوخت و سوزی غیر از اعمالشان فراهم نکرده است؛ بلکه وجود ستمگر خود هیزم و ماده آتشزای جهنم است: (وَ أَما القاسِطُون فَکانُوا لِجَهنَّم حَطَبا)؛ جن (72)، آیه 15.. این بشر ملحد و ستمگر است که آتش جهنم را میافروزد و تنورش را گرم میسازد. بنابراین، باید از خدا در رابطه با چنین آتشی پروا داشت: (فَاتَّقوا النّار الَّتی وَقوُدها النّاس و الحِجارَة)؛ بقره (2)، آیه 24.. قرآن به حقیقت و بدون ارتکاب مجاز و استعاره میفرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً)؛ نساء (4)، آیه .؛ (در حقیقت کسانی که اموال یتیمان را از سر ظلم و ستم میخورند، جز این نیست که در شکمهای خود آتش میخورند). در واقع خداوند انسان را به عنوان موجودی مختار آفریده است که میتواند با کنش خوب خود، بهشتی جاودان بیافریند و همواره با آن زیست کند و یا جهنمی سوزان بسازد و در جهنم کردههای خویش، خود را بسوزاند؛ بلکه بالاتر از این انسان با سوء رفتارش، از خود وجودی جهنمی میسازد و خود جهنم خویش میشود. از همین رو بین عذاب و انسانی که اصالت انسانیت خویش را از دست داده و به شیطانی جهنمی تبدیل شده، انفکاک محال است. البته باید توجه داشت که جهنم، تنها برای کسانی است که همه راههای خوشبختی و ابواب سعادت چون توبه، شفاعت و مغفرت واسعه الهی را به روی خود بستهاند و هیچ عاملی نمیتواند، بین آنان و کردار بدشان فاصله بیندازد و کسی که به چنین مرحلهای رسیده، خود آتش خویش را برافروخته است؛ بلکه خود و به دست خویش، آتش وجود خویش گشته و فاصله بین او و آتش محال است و مانند این است که بین شخص و خودش جدایی افتد جهت آگاهی بیشتر بنگرید:. در پایان باید گفت با توجه به مطالب گفته شده روشن می گردد که خداوند با قرار دادن بهشت و جهنم نخواسته بر انسان سخت گیری کرده باشد بلکه تنها عمل انسان را در آن سرا به او نشان داده است تا انسان دریابد آنگاه که مال یتیمی را می خورد و یا دروغی را بر زبان می راند و حقی را پایمال می کرد و خشنود بود از زرنگی و تدبیرش ؛ به راستی در حال انجام چه کاری بود و با این اعمال ناشایست چه بر سر خود می آورد. وجود بهشت و جهنم امری است که عقل حکم می کند که آفریدگار حکیم باید چنین چیزی را نیز بیافریند. اما در مورد مسیر حرکت به سوی خداوند ، باید گفت که این مسیر از جهتی سخت و بسیار مشکل و از سویی نیز می تواند چنین نباشد ؛ در این مورد باید گفت که انسان معجونی است از فرشته و حیوان ، به عبارت دیگر از خصوصیت هر دو بهرمند است لذا خداوند بدو نیروی عقل و قدرت اراده و انتخاب داده تا خود مسیر و آیند پیش رویش را بسازد. اگر وی به جنبه حیوانی و غراز خود توجه کند و در واقع آنها را بر عقل خویش مسلط نماید حیوانی خواهد شد که عقل را به استخدام درآورده و نتیجه چنین امری برپایی جنگها و قتل عام انسانهایی بیگناه خواهد شد اما اگر او غقل را بر سرزمین وجودی اش حاکم سازد نهایتا به جایی خواهد رسید که ملائکه نیز بدان جایگاه راه ندارند. با توجه به این گفته باید اشاره کرد که چون انسان در میان تسلط این دو عامل درونی – یعنی بعد حیوانی و بعد فرشته خویی – است همواره احتمال و خطر لغزش او و بر باد دادن عبادات سالهای عمر خود ، وجود دارد . از این روست که انسان در مسیر پر خطر و مملو از هزاران خس و خار در حال گام برداشتن است. اما همین انسان اگر خود سازی نماید و گفته های خداوند و پیامبران و امامان او را پیوسته به خاطر داشته باشد می تواند این مسیر را با خیالی آسوده و راحت طی کند.در نصوص دینی نیز آمده است ان الراحل الیک قریب المسافه رهسپار کوی تو راهش نزدیک است.
فلسفه ایجاد بهشت و جهنم در چیست و چرا خدای کریم آنقدر بر بنی آدم سخت می گیرد و راهی در سلوک الی الله برای او قرار داده که به نقل از یکی از علما مثل حرکت در شب تاریک در یک بیابان پر از مار است؟ به راستی چنین است؟
فلسفه ایجاد بهشت و جهنم در چیست و چرا خدای کریم آنقدر بر بنی آدم سخت می گیرد و راهی در سلوک الی الله برای او قرار داده که به نقل از یکی از علما مثل حرکت در شب تاریک در یک بیابان پر از مار است؟ به راستی چنین است؟
فلسفه وجود جهنم وبهشت چیست ؟
عالم طبیعت آیة روشنی ازفلسفه خلقت بهشت وجهنم است . درطبیعت شاهد هستیم عوامل ناسازگار وناملایم باساختار جسم ومسیر رشد وسلامت ، آلام ودردهای بشری را سبب خواهد شد ، مثل غذای فاسد که ناسازگار بامعده وجهاز هضم است وتولید درد وعذاب می نماید واحساس آسایش ونعمت مربوط به شرائط برطرف شدن نیازها وفراهم آمدن وضعیت رشد است .
البته باید اضافه نمود که درهمین بعد ظاهری ممکن است انسان به بهای لذتی ظاهری وناچیز طبیعت اولیه اش راتغییر دهد وموجب صدمات بعدی شود . برای مثال ازاستنشاق دود دخانیات که منافی طبع وجهاز ریه است لذت ببرد وامراضی چون قلب وعروق رانیز پیامد ضعف ونقاهت خود نماید . حدیث شریف الجزا نفس العمل (جزاباطن عمل است ) بیان مید ارد بهشت وجهنم ظهور باطن اعمال ماست ازجمله بی اعتنائیها نسبت به محرومیتها وصدمات وازطرف دیگر به هدایتها ونعمات است . ازاین رو بزنگاه پاسخ به فلسفه بهشت وجهنم درنظام روح رامی توان درفصل اشتراک بااین آیه طبیعی یافت . هماهنگی باجریان رشد وکمال بهره مندی وتنعم را وعدم این هماهنگی دردوانهدام وازدست دادن را بدنبال دارد مثل چشمی که به او نیازمندیم وازدست دادنش دردناک است ودندانی که برای هضم غذا لازم است ، فساد او بادردورنج توأم است .
به بیانی رساتر، فسلفه آسایش وعذاب دردنیا هدایتگری وارائه طریق ، ازدست دادنهاوبهره مندیها ست وفسلسفه بهشتی وجهنم درآخرت ظهور باطن این هدایتگری دردنیاست ازاین روست که به فرموده حضرت امام (ره) جهنم
دارالشفای گنهکاران است : شقاوت دریک زمانی ، منافات باسعادت ندارد ، چنانکه درمورد ابتلای اهل سعادت
درزندگی دنیوی به بیماریها وبلیات نیز همینطور است ( وبین ایندومنافاتی نیست) . حتی عذاب کردن هم درحقیقت ، بدبختی وشقاوت نیست ، زیرا جهنم نسبت به موحدین گناهکار ، قطعا دارالشفای الهی است که باعث پاک وخالص شدن ایشان ازامراض نفسانیه وکدورت ظلمانیه می شود، ونسبت به همه اهل دوزخ نیز به طریق شیخ سعادت است زیرا که مرجع اینها همه ، رحمت است ورحمت برغضب سبقت قرارگرفته است .
ودرجای دیگری می فرمایند : جهنم ، باطنش صورت لطف ورحمت الهی است که برای تخلیص مؤمنان معصیت کار ورسانیدن آنها به سعادت ابدی ، چاره منحصر ه است ؛ . . . . . جهنم برای کسانی که فطرتشان بلکی محجوب وبه کفروجهود ونفاق نرسیده باشند رحمت است درصورت غضب
وهمچنین صدرالمتألهین دربیان فلسفه بهشت وجهنم می فرمایند : چون اشقیا دردنیا ازبند شرع خارج ، وازریسمان دین رها، ودرچراگاه شهوات حسی بچرا مشغول ، ورشته عقل وعنان شرع راازخود برداشته اند، لذا درآخرت دربند زنجیر وکنده ها بوده وبه ا نواع گوناگون شکنجه ورسوائی عذاب ، وبه پرده های مختلف ازحجابها وگمراهیها پوشیده خواهند بود، (وهرچه بکوشند وبخواهند که از آن آتش بیرون آیند باز بدان دوزخ برگردانند شان . / سجده/ 20 ) و اما نیکان رابالارفتن ازکمالی به کمال دیگر است (برای آنها کاخ وعمارتها بالای یکدیگر بنا شده است . / زمر/ 20 ) وآنان مسرورانی هستند که ازعذاب وشکنجه اهل تضاد رهائی یافته اند (وهیچ گاه بیم ناک واندوهگین نخواهند بود . / بقره/ 62 ) چون دردنیا از پی فرمانبرداری حتقعالی مجبور بوده اند (هیچ مرد وزن مؤمن رادرکاریکه خدا ورسول او حکم کنند اراده واختیاری نیست . /36 احزاب/ 36 ) لذا درآخرت بطور مطلق دارای اختیاراند ( آنان هرچه که بخواهند فراهم است . فرقان / 16 ) به سبب آنکه برای هریک ازنیک بختان واشقیاء به حکم عدالت وداد نصیبی ازجبر ونصیبی ازاختیار برعکس هم دردو نشأه هست . نکته ای لازم به ذکر است که ماظهور حقیقت بهشت وجهنم رابه صورت خفیفترش دردنیا برای هدایتگری انسان می بینیم وحکمت این حد ازظهور به منظور خدشه دار نشدن اختیار آدمی است وچنانچه این ظهور فراتر ازحد دعوت وهدایت می بود ودست برداشتن ها ازسد اضطرار می شد جبر محسوب شده وشرافتی برای انسان نمی آورد.
اختلاف درماهیت بدیها وخوبیها جنبه دیگری ازفلسفه بهشت وجهنم است . به استناد آیات قرآن براهین فلسفی ومشاهده اهل کشف ، حقیقت وجود انسان راعمل او می سازد فلذا انسان رانباید جدای ازعمل اودرنظر گرفت ودرسترآنست که بگوییم وجود انسان بااعمالش متحد است . حال اگر اعمال پلید وآتشین به قدری دروجود انسان غالب شد که عین ذات اوشد، می شود تمام دروغ ونیرنگ وپلیدی وتباهی . وبراستی بهشت زمانی بهشت است که پلیدی وکژی درآن راه نداشته باشد چراکه جای بدی درجهنم است ونباید ازجهنم خارج شود. آنی که به بهشت بار می یابد ، پلیدی نیست بلکه بخشی ازخوبیهای وجود انسان است ، مثل وفا وصداقت شرمساری نسبت به گناهان ومحبت به خداوند و . . . . فلذا آنها پس ازعذاب طولانی آزاد وبه بهشت راه می یابد آنی که خوبی نداشته باشد ودردنیا نیز تسویه شده باشد یک سره به جهنم رفته ودرآنجا باقی می ماند . نتیجه اینکه خوب وبد دوحقیقت جدای ازهم می باشند وبهشت وجهنم ظهور باطن این دوحقیقت است فلذا این دوراباید ازیکدیگر تفکیک نمود، یکی بهره مندی وبالارفتن ودیگری فنا وصدمه زدن است . نکته ای لازم به ذکر است که حتی دردنیای مطلوب وزیبای خبیثترین انسانها مطلوب درنظرشان اینست که نیرنگ ، دروغ ، حزن واندوه راه نداشته باشد . وحتی درآرزوهای آنها هم تمایز بین خوبی وبدی وجود دارد وبهشت وجهنم درواقع تفاوت میان خوبی ها وبدی ها است .
در نظام حکیمانه الهی همان طور که وجود بهشت در کل نظام هستی، ضروری و سودمند است؛ وجود دوزخ نیز لازم و فایدهمند است. وقتی خداوند متعال نعمتهای خود بر بندگان را بر میشمارد، جهنم و عذابهای آن را در ردیف نعمتها قرار داده، میگوید: (... هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ) ؛ (الرحمن ، آیه 43 و 44 ) ؛ (این است همان جهنمی که تبهکاران آن را دروغ میخواندند؛ میان آتش و آب جوشان میگردند. پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را منکرید؟)
یکی از فواید دوزخ، این است که بسیاری از مردم را از بدی، انحراف و کجروی باز میدارد. چه بسیار کسانی که از خوف جهنم، به سعادت و شرافت جاودانه نایل آمدهاند. اگر خداوند حکیم دوزخ را در شمار نعمتها آورده است، واقعاً نعمت بزرگی را تذکر داده؛ چرا که بدون آن بیشتر انسانها اهل بندگی و حرکت در جهت تکامل نیستند.
راز جهنم
متکلمان، فیلسوفان و عارفان الهی به گونههای مختلف پرده از راز وجود جهنم برگرفته، بر آن استدلال کردهاند. برخی تا یازده دلیل بر این مطلب شمردهاند که به جهت اختصار به ذکر یکی از آنها بسنده میشود. (جهت آگاهی بیشتر بنگرید: محمد حسن قدردان ملکی، جهنم چرا؟، قم: بوستان کتاب)
دوزخ چیزی جز تجسّم عینی کردار انسان نیست. کیفر اخروی مانند کیفرهای دنیوی، امری قراردادی و اعتباری نیست؛ بلکه حقیقتی تکوینی و قهری است که از ناحیه خود انسان دامنگیر او شده و او شعلههای آن را برمیافروزد. کیفرهای اعتباری قابل وضع و رفع است، اما کیفر تکوینی باطن خود عمل است و عمل و کیفر دو روی یک سکهاند. در چنین رابطهای وجود عمل سوء، مساوی با وجود کیفر است و بین آن دو فاصلهای نیست. از این رو قرآن میفرماید:
(وَ مَن جاءَ بِالسَّیئه فَکُبَت وُجوُههم فِی النّار هَل تُجزون إِلاّ ما کُنتم تَعمَلون)؛ نمل (27)، آیه 90.؛ (آنان که کردار بد همراه خویش بیاورند، به رو در آتش افکنده میشوند. آیا پاداشی جز آنچه عمل میکردید خواهید داشت؟)
در آیه دیگر آمده است: (یا أَیُّها الَّذِین کَفَروُا لا تَعْتَذِروُا الیَوم إِنَّما تُجْزُون ما کُنتم تَعمَلون)؛ تحریم (66)، آیه 7.؛ (ای کسانی که کافر شدهاید! امروز پوزش نخواهید. همانا پاداش کردارتان را میبینید). [خداوند برای آنان ابزار سوخت و سوزی غیر از اعمالشان فراهم نکرده است؛ بلکه وجود ستمگر خود هیزم و ماده آتشزای جهنم است: (وَ أَما القاسِطُون فَکانُوا لِجَهنَّم حَطَبا)؛ جن (72)، آیه 15.. این بشر ملحد و ستمگر است که آتش جهنم را میافروزد و تنورش را گرم میسازد. بنابراین، باید از خدا در رابطه با چنین آتشی پروا داشت: (فَاتَّقوا النّار الَّتی وَقوُدها النّاس و الحِجارَة)؛ بقره (2)، آیه 24..
قرآن به حقیقت و بدون ارتکاب مجاز و استعاره میفرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً)؛ نساء (4)، آیه .؛ (در حقیقت کسانی که اموال یتیمان را از سر ظلم و ستم میخورند، جز این نیست که در شکمهای خود آتش میخورند).
در واقع خداوند انسان را به عنوان موجودی مختار آفریده است که میتواند با کنش خوب خود، بهشتی جاودان بیافریند و همواره با آن زیست کند و یا جهنمی سوزان بسازد و در جهنم کردههای خویش، خود را بسوزاند؛ بلکه بالاتر از این انسان با سوء رفتارش، از خود وجودی جهنمی میسازد و خود جهنم خویش میشود. از همین رو بین عذاب و انسانی که اصالت انسانیت خویش را از دست داده و به شیطانی جهنمی تبدیل شده، انفکاک محال است.
البته باید توجه داشت که جهنم، تنها برای کسانی است که همه راههای خوشبختی و ابواب سعادت چون توبه، شفاعت و مغفرت واسعه الهی را به روی خود بستهاند و هیچ عاملی نمیتواند، بین آنان و کردار بدشان فاصله بیندازد و کسی که به چنین مرحلهای رسیده، خود آتش خویش را برافروخته است؛ بلکه خود و به دست خویش، آتش وجود خویش گشته و فاصله بین او و آتش محال است و مانند این است که بین شخص و خودش جدایی افتد جهت آگاهی بیشتر بنگرید:.
در پایان باید گفت با توجه به مطالب گفته شده روشن می گردد که خداوند با قرار دادن بهشت و جهنم نخواسته بر انسان سخت گیری کرده باشد بلکه تنها عمل انسان را در آن سرا به او نشان داده است تا انسان دریابد آنگاه که مال یتیمی را می خورد و یا دروغی را بر زبان می راند و حقی را پایمال می کرد و خشنود بود از زرنگی و تدبیرش ؛ به راستی در حال انجام چه کاری بود و با این اعمال ناشایست چه بر سر خود می آورد. وجود بهشت و جهنم امری است که عقل حکم می کند که آفریدگار حکیم باید چنین چیزی را نیز بیافریند.
اما در مورد مسیر حرکت به سوی خداوند ، باید گفت که این مسیر از جهتی سخت و بسیار مشکل و از سویی نیز می تواند چنین نباشد ؛ در این مورد باید گفت که انسان معجونی است از فرشته و حیوان ، به عبارت دیگر از خصوصیت هر دو بهرمند است لذا خداوند بدو نیروی عقل و قدرت اراده و انتخاب داده تا خود مسیر و آیند پیش رویش را بسازد. اگر وی به جنبه حیوانی و غراز خود توجه کند و در واقع آنها را بر عقل خویش مسلط نماید حیوانی خواهد شد که عقل را به استخدام درآورده و نتیجه چنین امری برپایی جنگها و قتل عام انسانهایی بیگناه خواهد شد اما اگر او غقل را بر سرزمین وجودی اش حاکم سازد نهایتا به جایی خواهد رسید که ملائکه نیز بدان جایگاه راه ندارند.
با توجه به این گفته باید اشاره کرد که چون انسان در میان تسلط این دو عامل درونی – یعنی بعد حیوانی و بعد فرشته خویی – است همواره احتمال و خطر لغزش او و بر باد دادن عبادات سالهای عمر خود ، وجود دارد . از این روست که انسان در مسیر پر خطر و مملو از هزاران خس و خار در حال گام برداشتن است.
اما همین انسان اگر خود سازی نماید و گفته های خداوند و پیامبران و امامان او را پیوسته به خاطر داشته باشد می تواند این مسیر را با خیالی آسوده و راحت طی کند.در نصوص دینی نیز آمده است ان الراحل الیک قریب المسافه رهسپار کوی تو راهش نزدیک است.
- [سایر] سلام ممنون از اینکه وقت گذاشتید و راهنماییم کردید. راه حلی که با عنوان "چشیدن طعم زندگی" اشاره کردید دقیقا یکی از مشکلات منه که مدت هاست نتونستم براش راه حلی پیدا کنم. واقعیت اینه که من از هیچ چیز زندگیم لذت نمی برم. از بعضی چیزها در عذابم و باقی، هیچ احساسی در من ایجاد نمی کنه. علاقمندی راجع به یادگیری بعضی چیزها در خودم احساس می کردم پیش از این، اما هربار که نزدیک شدیم به یکیشون - مثلا طراحی- در همون دو سه جلسه ی اول تمام علاقه ام از بین رفت. و مثثل این زیاد پیش اومده، اینطور نیست که الان به یادگیری موضوعی علاقه نداشته باشم ولی انگار یک اصل کلی ته نشین شده در ذهنم که این هم مثل بقیه اس. طراحی برام یه هنر بود ولی الان تکرار مکرر خط های منحنیه. نمی تونم خودم رو متقاعد کنم که باقی عمرم رو بگذارم برای مهارت پیدا کردن در کشیدن یک سری خط. یا رنگ یا صدا. فرقی می کنن؟ به شناختن آدم ها هم علاقه داشتم به همین دلیل روانشناسی خوندم ولی اون چیزی که فکر می کردم نبود بنابراین ولش کردم. - می بخشید که توصیه ی شما رو برای رفتن پیش یک روانشناس نمی تونم بپذیردم چون می دونم اونها آدم شناس نیستن- الان فردی رو میشناسم که خیلی چیزها می دونه راجع به دین مطالعه کرده خودش، نهج البلاغه درس می ده و بینش راجع به هیئت و نجوم و .. هم حرفی می زنه. موضوع خیلی جالبیه برام. یه زمانی می خواستم شروع کنم ولی خدا طبق معمول یکی از نشانه هاش رو فرستاد: \"علم را در شکم های خالی قرار دادیم پس آن را با شکم های پر می جویند پس کجا آن را پیدا کنند\" .رهاش کردم چون طاقت گشنگی ندارم. و غیر از این درس دین خوندن خیلی ترسناکه برام. به هزار دلیل که بهتره نگم. مصداق اون آیه ی از سوره ی بقره هستم: حیران در شب تاریک بدون مهتاب، گاهی رعدی فضا رو روشن می کنه ولی بعد باز هم تاریکی.
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )