چرا در اسلام مانند قوم بنی اسرائیل بعد از پیامبر اکرم پیامبران دیگری نیامدند تا مستقیم از خود خداوند دستور بگیرند؟
چرا در اسلام مانند قوم بنی اسرائیل بعد از پیامبر اکرم پیامبران دیگری نیامدند تا مستقیم از خود خداوند دستور بگیرند؟ دو عامل عمده موجب شده است که در طول تاریخ ، ادیان، با بعثت انبیای متعدد تجدید شوند. عامل اول رشد تاریخی انسانهاست و عامل دوم قصور و ضعف انسانها در نگهداری میراث انبیاست. شکی نیست که انسانها هر چه از زمان حضرت آدم(ع) دورتر شده اند کوله بار علمی و فرهنگی آنها نیز سنگین تر شده است ؛ چون هر نسلی، یافته های نسل سابق را یاد گرفته و خود نیز ،چیزی بر آن افزوده ، به نسل بعد از خود منتقل می کرد؛ و به این طریق بشریت از نظر اجتماعی رشد و تکامل می یافت؛ و با رشدو تکامل جوامع، نیازهای جدیدی در آنها به وجود می آمد، لذا خداوند متعال در برهه های خاصی ، انبیای جدیدی می فرستاد تا با دینی تازه که دارای احکام مورد نیاز آن جوامع بود آنها را به طریق سعادت هدایت کند. از طرف دیگر جوامع اولیه به خاطر نبود امکانات لازم مثل خط و ابزار نوشتار یا محدود بودن ابزار نوشتار و سطح فرهنگ پایین و ندانستن ارزش حقیقی دین ... قادر به حفظ میراث انبیاء نبودند؛ لذا خیلی زود تعالیم انبیاء به فراموشی سپرده می شد و خداوند متعال انبیاء جدیدی را مبعوث می نمود تا دین ، همواره در میان مردم زنده بماند. بنابراین عامل اول باعث می شد که خداوند متعال با گذشت زمان شرایع جدیدی را نازل کند و عامل دوم باعث می شد که خداوند متعال انبیای تبلیغی را مبعوث کند تا دین جاری اوّلاً به همه مردم برسد و ثانیا به فراموشی سپرده نشود. این روند با افت و خیزهایی که داشت تا زمان حضرت عیسی(ع) ادامه پیدا کرد. ولی بعدها بشر در وضعیت اجتماعی و تاریخی خاصی قرار گرفت که می توان آن را عصر خودسازی فکری و تاریخی بشرنامید. در این عصر که عصر فترت است،‌ بعثت انبیاء متوقف شد و علمای ادیان به کنکاش در متون دینی خود پرداختند تا بتوانند احکام و معارف را از آنها استنباط کنند. این تلاش فکری قرنها ادامه یافت و بشر رفته، رفته پخته تر شد و قابلیت آن را یافت که بتواند با تفکر و تدبّر، از متون دینی، معارف و احکام را استخراج کند اما در این هنگام متن تحریف نشده ای برای اجتهاد وجود نداشت ؛ لذا در این هنگام خداوند متعال دین اسلام را عرضه کرد که دینی است اجتهاد پذیر و متناسب با روحیه اجتهادی بشر دوره اخیر. بنابراین همین عامل بود که باعث شد خداوند تمام نیازهای بشر را تا روز قیامت در قالب یک کتاب آسمانی و دین اسلام عرضه کند، تا بشر در طول تاریخ بتواند با اجتهاد نیازهای روز خود را از آن استخراج نماید و چون بشر در این دوره قدرت حفظ میراث نبوت(قرآن کریم و سنت نبوی) را هم یافته بود لذا نیازی نبود که انبیای جدیدی بیایند و دین فراموش شده ای را تجدید کنند. شاهد این مطلب آن است که می بینیم از همان زمان صدر اسلام ، مسلمین بر حفظ و نگهداری کتاب آسمانی توجه داشته اند و در این راه کوشیده اند و از همان ابتدا باب اجتهاد را گشوده اند.- مراد از اجتهاد ، اجتهاد عام در تمام حوزه های معرفتی است نه فقط اجتهاد فقهی- بنابراین یکی ا ز دو علتی که باعث می شد انبیاء و ادیان تجدید شوند در عصر اسلام منتفی شد و عامل دیگر نیز با رسیدن عده ای از مردم به قوه اجتهاد و نزول دین متناسب با اجتهاد از بین رفت ؛ لذا لزومی برای بعثت انبیای جدید نبود. چون هر چه باید وحی می شد، شده بود و حفظ این وحی هم از خود مردم ساخته بود؛ تبلیغ آن نیز با توجه به رشد فن کتابت و سایر راه های ارتباط جمعی به سادگی توسط مسلمین انجام می گرفت. اما هنوز بشر بی نیاز از راهنمایی، راهنمایان الهی نبود، چون هنوز قدرت اجتهاد مردم ضعیف بود و کسی باید این قوه را تقویت می نمود و از طرفی به خاطر ضعف قوه اجتهاد ، اشتباهات بشر فاحش بود لذا کسی باید این اشتباهات را ترمیم می نمود لذا خداوند متعال وجود ائمه(ع) را بعد از خاتم الانبیاء لازم دید تا هم مسلمین را در مسیر اجتهاد رهبری کنند و راههای اجتهاد را عملا در اختیار بشر قرار دهند و کلیاتی را برای اجتهاد در اختیار آنها بگذارند؛ هم اشتباهات آنان را تصحیح کنند؛ و روشن است که این دو کار ، محتاج به وحی خاص نبوت نیست بلکه با علم امام که از نبی اکرم(ص) به ارث رسیده است این دو غرض حاصل می شود. البته وجود امام معصوم اغراض دیگری نیز دارد مثل تصدّی امر حکومت،‌ هدایت باطنی طالبان حقیقت و ... که باز هیچ کدام اینها محتاج به وحی خاص نبوت نیست لذا بعد از پیامبر(ص) تا روز قیامت همه معارف و احکام و اخلاق باید از معدن علم نبی اکرم(ص) استخراج شود و ائمه(ع) حامل این خزائن علمند و طالبان علم را با آن سیراب می کنند و علمی فراتر از علم پیامبراکرم(ص) برای انسان، قابل تصور نیست تا با آمدن پیامبر جدیدی بشر به آن علم نیز دست یابد.لذا ما که به امامت معصوم اعتقاد داریم معتقدیم که امام هم از اخبار غیبی آگاه است و می تواند با ملائک وخدا ارتباط برقرار کند ، ولی امام در این ارتباط با خدا و ملائک هیچ گاه دستور دینی جدیدی نمی آورد ؛چون بعد از رسول اکرم (ص) دیگر دستوری برای نازل شدن وجود ندارد تا کسی آن را بیاورد . آنچه امام در ارتباط با غیب در یافت می کند از مقوله وحی تشریعی انبیاء نیست بلکه از سنخ دیگری است که امام مامور به ابلاغ آن برای مردم نیست.لذا هر آنچه ائمه (ع) در تفسیر قرآن و سنت نبوی گفته اند از خود پیامبر و از عمق قرآن گرفته اند ، نه از راه وحی تشریعی.در واقع امام دروازه علم پامبر است .لذا پیامبر (ص) فرمود: ( انا مدینه العلم و علی بابها)
عنوان سوال:

چرا در اسلام مانند قوم بنی اسرائیل بعد از پیامبر اکرم پیامبران دیگری نیامدند تا مستقیم از خود خداوند دستور بگیرند؟


پاسخ:

چرا در اسلام مانند قوم بنی اسرائیل بعد از پیامبر اکرم پیامبران دیگری نیامدند تا مستقیم از خود خداوند دستور بگیرند؟

دو عامل عمده موجب شده است که در طول تاریخ ، ادیان، با بعثت انبیای متعدد تجدید شوند. عامل اول رشد تاریخی انسانهاست و عامل دوم قصور و ضعف انسانها در نگهداری میراث انبیاست. شکی نیست که انسانها هر چه از زمان حضرت آدم(ع) دورتر شده اند کوله بار علمی و فرهنگی آنها نیز سنگین تر شده است ؛ چون هر نسلی، یافته های نسل سابق را یاد گرفته و خود نیز ،چیزی بر آن افزوده ، به نسل بعد از خود منتقل می کرد؛ و به این طریق بشریت از نظر اجتماعی رشد و تکامل می یافت؛ و با رشدو تکامل جوامع، نیازهای جدیدی در آنها به وجود می آمد، لذا خداوند متعال در برهه های خاصی ، انبیای جدیدی می فرستاد تا با دینی تازه که دارای احکام مورد نیاز آن جوامع بود آنها را به طریق سعادت هدایت کند.
از طرف دیگر جوامع اولیه به خاطر نبود امکانات لازم مثل خط و ابزار نوشتار یا محدود بودن ابزار نوشتار و سطح فرهنگ پایین و ندانستن ارزش حقیقی دین ... قادر به حفظ میراث انبیاء نبودند؛ لذا خیلی زود تعالیم انبیاء به فراموشی سپرده می شد و خداوند متعال انبیاء جدیدی را مبعوث می نمود تا دین ، همواره در میان مردم زنده بماند. بنابراین عامل اول باعث می شد که خداوند متعال با گذشت زمان شرایع جدیدی را نازل کند و عامل دوم باعث می شد که خداوند متعال انبیای تبلیغی را مبعوث کند تا دین جاری اوّلاً به همه مردم برسد و ثانیا به فراموشی سپرده نشود.
این روند با افت و خیزهایی که داشت تا زمان حضرت عیسی(ع) ادامه پیدا کرد. ولی بعدها بشر در وضعیت اجتماعی و تاریخی خاصی قرار گرفت که می توان آن را عصر خودسازی فکری و تاریخی بشرنامید. در این عصر که عصر فترت است،‌ بعثت انبیاء متوقف شد و علمای ادیان به کنکاش در متون دینی خود پرداختند تا بتوانند احکام و معارف را از آنها استنباط کنند. این تلاش فکری قرنها ادامه یافت و بشر رفته، رفته پخته تر شد و قابلیت آن را یافت که بتواند با تفکر و تدبّر، از متون دینی، معارف و احکام را استخراج کند اما در این هنگام متن تحریف نشده ای برای اجتهاد وجود نداشت ؛ لذا در این هنگام خداوند متعال دین اسلام را عرضه کرد که دینی است اجتهاد پذیر و متناسب با روحیه اجتهادی بشر دوره اخیر.
بنابراین همین عامل بود که باعث شد خداوند تمام نیازهای بشر را تا روز قیامت در قالب یک کتاب آسمانی و دین اسلام عرضه کند، تا بشر در طول تاریخ بتواند با اجتهاد نیازهای روز خود را از آن استخراج نماید و چون بشر در این دوره قدرت حفظ میراث نبوت(قرآن کریم و سنت نبوی) را هم یافته بود لذا نیازی نبود که انبیای جدیدی بیایند و دین فراموش شده ای را تجدید کنند. شاهد این مطلب آن است که می بینیم از همان زمان صدر اسلام ، مسلمین بر حفظ و نگهداری کتاب آسمانی توجه داشته اند و در این راه کوشیده اند و از همان ابتدا باب اجتهاد را گشوده اند.- مراد از اجتهاد ، اجتهاد عام در تمام حوزه های معرفتی است نه فقط اجتهاد فقهی- بنابراین یکی ا ز دو علتی که باعث می شد انبیاء و ادیان تجدید شوند در عصر اسلام منتفی شد و عامل دیگر نیز با رسیدن عده ای از مردم به قوه اجتهاد و نزول دین متناسب با اجتهاد از بین رفت ؛ لذا لزومی برای بعثت انبیای جدید نبود. چون هر چه باید وحی می شد، شده بود و حفظ این وحی هم از خود مردم ساخته بود؛ تبلیغ آن نیز با توجه به رشد فن کتابت و سایر راه های ارتباط جمعی به سادگی توسط مسلمین انجام می گرفت. اما هنوز بشر بی نیاز از راهنمایی، راهنمایان الهی نبود، چون هنوز قدرت اجتهاد مردم ضعیف بود و کسی باید این قوه را تقویت می نمود و از طرفی به خاطر ضعف قوه اجتهاد ، اشتباهات بشر فاحش بود لذا کسی باید این اشتباهات را ترمیم می نمود لذا خداوند متعال وجود ائمه(ع) را بعد از خاتم الانبیاء لازم دید تا هم مسلمین را در مسیر اجتهاد رهبری کنند و راههای اجتهاد را عملا در اختیار بشر قرار دهند و کلیاتی را برای اجتهاد در اختیار آنها بگذارند؛ هم اشتباهات آنان را تصحیح کنند؛ و روشن است که این دو کار ، محتاج به وحی خاص نبوت نیست بلکه با علم امام که از نبی اکرم(ص) به ارث رسیده است این دو غرض حاصل می شود. البته وجود امام معصوم اغراض دیگری نیز دارد مثل تصدّی امر حکومت،‌ هدایت باطنی طالبان حقیقت و ... که باز هیچ کدام اینها محتاج به وحی خاص نبوت نیست لذا بعد از پیامبر(ص) تا روز قیامت همه معارف و احکام و اخلاق باید از معدن علم نبی اکرم(ص) استخراج شود و ائمه(ع) حامل این خزائن علمند و طالبان علم را با آن سیراب می کنند و علمی فراتر از علم پیامبراکرم(ص) برای انسان، قابل تصور نیست تا با آمدن پیامبر جدیدی بشر به آن علم نیز دست یابد.لذا ما که به امامت معصوم اعتقاد داریم معتقدیم که امام هم از اخبار غیبی آگاه است و می تواند با ملائک وخدا ارتباط برقرار کند ، ولی امام در این ارتباط با خدا و ملائک هیچ گاه دستور دینی جدیدی نمی آورد ؛چون بعد از رسول اکرم (ص) دیگر دستوری برای نازل شدن وجود ندارد تا کسی آن را بیاورد . آنچه امام در ارتباط با غیب در یافت می کند از مقوله وحی تشریعی انبیاء نیست بلکه از سنخ دیگری است که امام مامور به ابلاغ آن برای مردم نیست.لذا هر آنچه ائمه (ع) در تفسیر قرآن و سنت نبوی گفته اند از خود پیامبر و از عمق قرآن گرفته اند ، نه از راه وحی تشریعی.در واقع امام دروازه علم پامبر است .لذا پیامبر (ص) فرمود: ( انا مدینه العلم و علی بابها)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین