آیا در آفرینش عالم، (استمرار و بقا) و ( برآورده ساختن نیاز های موجودات) واسطه ای است؟ ( براساس دلایل قرآنی و حدیث جواب دهید). ضمنا بحث بر سر امکان این امر نیست، بحث در وقوعش است که آیا چنین امری به وقوع رسیده است؟ خواهش می کنم خیلی کامل جواب دهید. 1 طبق شواهد قرآنی و روائی و براهین قاطع عقلی و ذوق اهل تألّه ، خداوند متعال تنها مفیض و خالق و مدبّر موجودات بوده منزّه از داشتن هر گونه شریکی در این امور می باشد. دلائل نقلی این ادّعا : ( وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر : و حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست؛ و خدا بر همه چیز تواناست ) (آلعمران : 189) ( إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ حَسیباً : خداوند حساب همه چیز را دارد. ) ( النساء : 86) ( وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر : اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمیتواند آن را برطرف سازد ؛ و اگر خیری به تو رساند، او بر همه چیز تواناست.) ( الأنعام : 17) ( وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ : او کسی است که از آسمان، آبی نازل کرد، و به وسیله آن، گیاهان گوناگون رویاندیم. ) ( الأنعام : 99) ( بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم : او پدید آورنده آسمانها و زمین است؛ چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد؟! حال آنکه همسری نداشته ، و همه چیز را آفریده؛ و او به همه چیز داناست. ) (الأنعام : 101) ( ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ وَکیل : این است پروردگار شما ، هیچ معبودی جز او نیست؛ آفریدگار همه چیز است؛ او را بپرستید و او نگهبان و مدبّر همه موجودات است. ) (الأنعام : 102) ( قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْء : بگو: (آیا غیر خدا، پروردگاری را بطلبم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟ ) ( الأنعام : 164) ( إِنَّ رَبِّی عَلی کُلِّ شَیْءٍ حَفیظٌ : پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است. ) (هود : 57) ( قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ : بگو: (چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است؟) بگو: (اللَّه!) (سپس) بگو: (آیا اولیا(و خدایانی) غیر از او برای خود برگزیدهاید که(حتّی) مالک سود و زیان خود نیستند(تا چه رسد به شما؟!)) بگو: (آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟! آیا آنها همتایانی برای خدا قرار دادند بخاطر اینکه آنان همانند خدا آفرینشی داشتند، و این آفرینشها بر آنها مشتبه شده است؟!) بگو: (خدا خالق همه چیز است؛ و اوست یکتا و پیروز! ) (الرعد:16) ( قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی : گفت: (پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه ی آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است. ) (طه : 50) ( الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیرا : خداوندی که حکومت آسمانها و زمین از آن اوست، و فرزندی برای خود انتخاب نکرد، و همتایی در حکومت و مالکیّت ندارد، و همه چیز را آفرید، و به دقّت اندازهگیری نمود.) (الفرقان : 2) از این آیات شریفه به وضوح تمام استفاده می شود که خالقیّت و تدبیر و حفظ و هدایت و امثال این امور تنها و تنها برای خداوند قادر مطلق است و خداوند در این امور از داشتن یار و یاوری منزّه است. دلیل عقلی توحید مفیض و خالق و مدبّر مقدمه نخست: خدا در نگاه حکما یعنی واجب الوجود ؛ و واجب الوجود یعنی وجود محض و خالص و صرف که خود عین موجودیّت بوده از داشتن علّت فاعلی ( علّت وجود بخش ) مستغنی است ؛ چرا که وجود دادن به وجود بی معنی است. مقدمه دوم: غیر خدا ، همه ماهیّاتند که نسبتشان به وجود و عدم یکسان بوده در ذات خود نه اقتضای وجود دارند نه اقتضای عدم ؛ لذا انسان بودن ، درخت بوده ، فرشته بوده و ... ، نه مساوی با وجود داشتن هستند و نه مساوی با معدوم بودن ؛ چه اگر مساوی با موجودیّت بودند همواره باید موجود می بودند و فرض عدم برایشان محال می شد ؛ و اگر مساوی با معدومیّت بودند همواره باید ممتنع الوجود می بودند و فرض وجود برایشان محال می شد. پس غیر واجب الوجود (وجود محض) در ذات خود نسبتشان به وجود و عدم یکسان است و تا وجود به آنها افاضه نگردد موجود نمی شوند. مقدمه سوم: و چون جز واجب الوجود ، وجود دیگری نیست ، لذا غیر او کسی نیست که بتواند به ممکنات افاضه ی وجود کند. نتیجه: پس تنها واجب الوجود است که می تواند افاضه وجود نماید ؛ و البته تدبیر و تقدیر و حفظ و هدایت و امثال این امور نیز در حقیقت از سنخ افاضه ی وجودند ؛ لذا در این امور نیز حضرت وجود واجبی را شریکی نیست. >2 طبق آنچه گذشت معلوم گشت که واسطه به معنای موجودی که در امر افاضه ی وجود شریک خدا باشد چه در عرض خدا و چه در طول خدا نه تنها وجود ندارد بلکه محال است که وجود داشته باشد. امّا حقیقت دیگری در عالم خلقت موجود است که آن را نیز از باب ضیق تعبیر ، واسطه در فیض می گویند ؛ لکن آن حقیقت متعالی ، تفاوت ذاتی با پندار غیرحکما متألّه در باب وسائط فیض دارد. در پندار غیر اهل وحدت و کلاس متوسّط حکمت یعنی حکمت مشاء ، خدا علّت العلل و برخی موجودات دیگر مانند انوار مقدّسه ی اهل بیت (ع) و ملائک مدبّر ، علل میانی فرض می شوند که آنها را اصطلاحاً علل طولی می نامند ؛ امّا از نگاه اهل وحدت ، خدا علّت العلل نیست ، بلکه تنها مفیض و علّت هستی بخش تک تک موجودات می باشد. آنچه دیگران آن را علل طولی می نامند از نظر اینان صرفاً تنزّلات و ظهورات فیض واحد و گسترده ی خداوندی است ؛ یعنی خداوند متعال تنها و تنها یک اراده ی ازلی نموده و تنها یک فیض از او صادر گشته (وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ ) ؛ و هر چه در عالم خلقت است همگی ظهورات گوناگون همان یک فیض ازلی و ابدی می باشند ؛ لکن خود همین فیض واحد ، در ذات خود دارای مراتبی است که در آن ، هر مرتبه ای ظهور مرتبه ی بالاتر از خود و ظاهر در مرتبه ی بعد از خود است ؛ لذا مراتب طولی آن فیض یگانه ظهور و بطون یک فیض اند و نسبت خداوند مفیض به تمام آن مراتب همواره یکسان بوده منزّه از قرب و بُعد است. بنا بر این در نگاه اهل وحدت ، بین خدا و خلق او که همگی ظهورات گوناگون یگانه فیض گسترده ی او می باشند واسطه ای در کار نیست لکن بین مراتب بالای این فیض و مراتب پایین آن مراتبی وجود دارند که از آنها نیز به تسامح و از باب ضیق لفظ ، تعبیر به واسطه ی فیض می شود و حال آنها مراتب فیض اند نه واسطه ی فیض. بنا بر این ، انوار قدسی انسانهای کامل و ملائک مقرّب جبروت و فرشتگان ملکوت که در زبان اهل دیانت از آنها به وسائط فیض و مدبّرات امر و علل طولی یاد می شود ، در حقیقت واسطه ی بین بالاترین مرتبه ی فیض ، که آن را فیض اقدس گویند ، و مراتب پایین فیض ، که دنیا و ما فیها هستند ، می باشند ؛ نه واسطه ی بین خدا و مخلوقات (مراتب فیض). لذا با اینکه در قرآن کریم از این وسائط و مراتب میانی به کرّات یاد شده ولی خداوند متعال هیچگاه آنها را واسطه ی بین خود و خلق نخوانده و همواره از خالقیّت و فیض گستری بی واسطه ی خود سخن گفته است. پس اگر موجودات عالم ، که همگی ظهورات گوناگون یک فیض اند ، نسبت به همدیگر سنجیده شوند برخی در طول برخی دیگرند ؛ و در اینجاست که سخن از واسطه به میان می آید که آیاتی چون آیه پنج نازعات و نود هفت نساء و شصت و یک انعام ناظر به این نگاه می باشند ( فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً : و آنها که امور را تدبیر میکنند. ) ، ( إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَة : کسانی که فرشتگان ، روح آنها را گرفتند. ) و ( إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا : تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد؛ (در این موقع،) فرستادگان ما جان او را میگیرند.). ولی اگر کلّ پیکر عالم خلقت را ، که یک حقیقت شخصی است به نام فیض الهی ، در نظر بگیریم ، دیگر سخنی از واسطه در کار نیست ؛ لذا در این نگاه ، همه ی عالم به یک فیض موجود شده و به همان فیض ، حفظ و تدبیر می شود. ( قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ : بگو: (چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد؟ یا چه کسی مالک(و خالق) گوش و چشمهاست؟ و چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد؟ و چه کسی تدبیر امر میکند؟) به زودی(در پاسخ) میگویند: (خدا) ، بگو: (پس چرا تقوا پیشه نمیکنید؟! ) (یونس:31) و ( یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون : امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر میکند ؛ سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سالهایی است که شما میشمرید به سوی او بالا میرود.) (السجدة:5) ؛ یعنی او هستی را چنین ساخته که بالا و پایین دارد و اراده نموده که امور از بالا به پایین تدبیر گردند.
آیا در آفرینش عالم، (استمرار و بقا) و ( برآورده ساختن نیاز های موجودات) واسطه ای است؟ ( براساس دلایل قرآنی و حدیث جواب دهید). ضمنا بحث بر سر امکان این امر نیست، بحث در وقوعش است که آیا چنین امری به وقوع رسیده است؟ خواهش می کنم خیلی کامل جواب دهید.
آیا در آفرینش عالم، (استمرار و بقا) و ( برآورده ساختن نیاز های موجودات) واسطه ای است؟ ( براساس دلایل قرآنی و حدیث جواب دهید). ضمنا بحث بر سر امکان این امر نیست، بحث در وقوعش است که آیا چنین امری به وقوع رسیده است؟ خواهش می کنم خیلی کامل جواب دهید.
1 طبق شواهد قرآنی و روائی و براهین قاطع عقلی و ذوق اهل تألّه ، خداوند متعال تنها مفیض و خالق و مدبّر موجودات بوده منزّه از داشتن هر گونه شریکی در این امور می باشد.
دلائل نقلی این ادّعا :
( وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر : و حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست؛ و خدا بر همه چیز تواناست ) (آلعمران : 189)
( إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ حَسیباً : خداوند حساب همه چیز را دارد. ) ( النساء : 86)
( وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر : اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمیتواند آن را برطرف سازد ؛ و اگر خیری به تو رساند، او بر همه چیز تواناست.) ( الأنعام : 17)
( وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کُلِّ شَیْءٍ : او کسی است که از آسمان، آبی نازل کرد، و به وسیله آن، گیاهان گوناگون رویاندیم. ) ( الأنعام : 99)
( بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم : او پدید آورنده آسمانها و زمین است؛ چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد؟! حال آنکه همسری نداشته ، و همه چیز را آفریده؛ و او به همه چیز داناست. ) (الأنعام : 101)
( ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ وَکیل : این است پروردگار شما ، هیچ معبودی جز او نیست؛ آفریدگار همه چیز است؛ او را بپرستید و او نگهبان و مدبّر همه موجودات است. ) (الأنعام : 102)
( قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْء : بگو: (آیا غیر خدا، پروردگاری را بطلبم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟ ) ( الأنعام : 164)
( إِنَّ رَبِّی عَلی کُلِّ شَیْءٍ حَفیظٌ : پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است. ) (هود : 57)
( قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ : بگو: (چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است؟) بگو: (اللَّه!) (سپس) بگو: (آیا اولیا(و خدایانی) غیر از او برای خود برگزیدهاید که(حتّی) مالک سود و زیان خود نیستند(تا چه رسد به شما؟!)) بگو: (آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟! آیا آنها همتایانی برای خدا قرار دادند بخاطر اینکه آنان همانند خدا آفرینشی داشتند، و این آفرینشها بر آنها مشتبه شده است؟!) بگو: (خدا خالق همه چیز است؛ و اوست یکتا و پیروز! ) (الرعد:16)
( قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی : گفت: (پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه ی آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است. ) (طه : 50)
( الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیرا : خداوندی که حکومت آسمانها و زمین از آن اوست، و فرزندی برای خود انتخاب نکرد، و همتایی در حکومت و مالکیّت ندارد، و همه چیز را آفرید، و به دقّت اندازهگیری نمود.) (الفرقان : 2)
از این آیات شریفه به وضوح تمام استفاده می شود که خالقیّت و تدبیر و حفظ و هدایت و امثال این امور تنها و تنها برای خداوند قادر مطلق است و خداوند در این امور از داشتن یار و یاوری منزّه است.
دلیل عقلی توحید مفیض و خالق و مدبّر
مقدمه نخست: خدا در نگاه حکما یعنی واجب الوجود ؛ و واجب الوجود یعنی وجود محض و خالص و صرف که خود عین موجودیّت بوده از داشتن علّت فاعلی ( علّت وجود بخش ) مستغنی است ؛ چرا که وجود دادن به وجود بی معنی است.
مقدمه دوم: غیر خدا ، همه ماهیّاتند که نسبتشان به وجود و عدم یکسان بوده در ذات خود نه اقتضای وجود دارند نه اقتضای عدم ؛ لذا انسان بودن ، درخت بوده ، فرشته بوده و ... ، نه مساوی با وجود داشتن هستند و نه مساوی با معدوم بودن ؛ چه اگر مساوی با موجودیّت بودند همواره باید موجود می بودند و فرض عدم برایشان محال می شد ؛ و اگر مساوی با معدومیّت بودند همواره باید ممتنع الوجود می بودند و فرض وجود برایشان محال می شد. پس غیر واجب الوجود (وجود محض) در ذات خود نسبتشان به وجود و عدم یکسان است و تا وجود به آنها افاضه نگردد موجود نمی شوند.
مقدمه سوم: و چون جز واجب الوجود ، وجود دیگری نیست ، لذا غیر او کسی نیست که بتواند به ممکنات افاضه ی وجود کند.
نتیجه: پس تنها واجب الوجود است که می تواند افاضه وجود نماید ؛ و البته تدبیر و تقدیر و حفظ و هدایت و امثال این امور نیز در حقیقت از سنخ افاضه ی وجودند ؛ لذا در این امور نیز حضرت وجود واجبی را شریکی نیست.
>2 طبق آنچه گذشت معلوم گشت که واسطه به معنای موجودی که در امر افاضه ی وجود شریک خدا باشد چه در عرض خدا و چه در طول خدا نه تنها وجود ندارد بلکه محال است که وجود داشته باشد. امّا حقیقت دیگری در عالم خلقت موجود است که آن را نیز از باب ضیق تعبیر ، واسطه در فیض می گویند ؛ لکن آن حقیقت متعالی ، تفاوت ذاتی با پندار غیرحکما متألّه در باب وسائط فیض دارد. در پندار غیر اهل وحدت و کلاس متوسّط حکمت یعنی حکمت مشاء ، خدا علّت العلل و برخی موجودات دیگر مانند انوار مقدّسه ی اهل بیت (ع) و ملائک مدبّر ، علل میانی فرض می شوند که آنها را اصطلاحاً علل طولی می نامند ؛ امّا از نگاه اهل وحدت ، خدا علّت العلل نیست ، بلکه تنها مفیض و علّت هستی بخش تک تک موجودات می باشد. آنچه دیگران آن را علل طولی می نامند از نظر اینان صرفاً تنزّلات و ظهورات فیض واحد و گسترده ی خداوندی است ؛ یعنی خداوند متعال تنها و تنها یک اراده ی ازلی نموده و تنها یک فیض از او صادر گشته (وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ ) ؛ و هر چه در عالم خلقت است همگی ظهورات گوناگون همان یک فیض ازلی و ابدی می باشند ؛ لکن خود همین فیض واحد ، در ذات خود دارای مراتبی است که در آن ، هر مرتبه ای ظهور مرتبه ی بالاتر از خود و ظاهر در مرتبه ی بعد از خود است ؛ لذا مراتب طولی آن فیض یگانه ظهور و بطون یک فیض اند و نسبت خداوند مفیض به تمام آن مراتب همواره یکسان بوده منزّه از قرب و بُعد است. بنا بر این در نگاه اهل وحدت ، بین خدا و خلق او که همگی ظهورات گوناگون یگانه فیض گسترده ی او می باشند واسطه ای در کار نیست لکن بین مراتب بالای این فیض و مراتب پایین آن مراتبی وجود دارند که از آنها نیز به تسامح و از باب ضیق لفظ ، تعبیر به واسطه ی فیض می شود و حال آنها مراتب فیض اند نه واسطه ی فیض.
بنا بر این ، انوار قدسی انسانهای کامل و ملائک مقرّب جبروت و فرشتگان ملکوت که در زبان اهل دیانت از آنها به وسائط فیض و مدبّرات امر و علل طولی یاد می شود ، در حقیقت واسطه ی بین بالاترین مرتبه ی فیض ، که آن را فیض اقدس گویند ، و مراتب پایین فیض ، که دنیا و ما فیها هستند ، می باشند ؛ نه واسطه ی بین خدا و مخلوقات (مراتب فیض). لذا با اینکه در قرآن کریم از این وسائط و مراتب میانی به کرّات یاد شده ولی خداوند متعال هیچگاه آنها را واسطه ی بین خود و خلق نخوانده و همواره از خالقیّت و فیض گستری بی واسطه ی خود سخن گفته است. پس اگر موجودات عالم ، که همگی ظهورات گوناگون یک فیض اند ، نسبت به همدیگر سنجیده شوند برخی در طول برخی دیگرند ؛ و در اینجاست که سخن از واسطه به میان می آید که آیاتی چون آیه پنج نازعات و نود هفت نساء و شصت و یک انعام ناظر به این نگاه می باشند ( فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً : و آنها که امور را تدبیر میکنند. ) ، ( إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَة : کسانی که فرشتگان ، روح آنها را گرفتند. ) و ( إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا : تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد؛ (در این موقع،) فرستادگان ما جان او را میگیرند.). ولی اگر کلّ پیکر عالم خلقت را ، که یک حقیقت شخصی است به نام فیض الهی ، در نظر بگیریم ، دیگر سخنی از واسطه در کار نیست ؛ لذا در این نگاه ، همه ی عالم به یک فیض موجود شده و به همان فیض ، حفظ و تدبیر می شود. ( قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ : بگو: (چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد؟ یا چه کسی مالک(و خالق) گوش و چشمهاست؟ و چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد؟ و چه کسی تدبیر امر میکند؟) به زودی(در پاسخ) میگویند: (خدا) ، بگو: (پس چرا تقوا پیشه نمیکنید؟! ) (یونس:31) و ( یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون : امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر میکند ؛ سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سالهایی است که شما میشمرید به سوی او بالا میرود.) (السجدة:5) ؛ یعنی او هستی را چنین ساخته که بالا و پایین دارد و اراده نموده که امور از بالا به پایین تدبیر گردند.
- [سایر] گفته می شود در عقاید نباید تقلید کرد. من در مراجعه به روایات (متون نقلی) در عقاید گیردارم و به دور مباحثه اصولیین و اخبارین بر می گردم، اگر اجتهاد لازم دارم تا به روایات بپردازم، در عقیده نیز همچنان لازم دارم و اگر نیاز ندارم به طریق اولی در آن لازم ندارم، مگر به درجه افتا و قضا (اعلم بودن در افتا و قضا) که در آن حرفی ندارم. همچنین در مورد احکام جدید برایم محرز است که رجوع به علما محرز است و با اخبارین بحث می کنم و ردشان می کنم. اما دور محرز در این جا است که باید مجتهد باشم، تا در رساله ام دوای درد عقیده ام را بیابم، و گرنه باید در عقاید به جز دلیل عقلی چیزی نداشته باشم، و این مورد توافق احدی نیست؛ چون بخشی از روایات عقلی است، پس رجوع نکردن به فقه در بخش احادیث دور است، و اگر باید به روایات رجوع نکرد، نباید ادله اجتهاد و مراجعه به مرجع و تقلید را پذیرفت جز با عقل که رجوع جاهل به عالم یا سیره عقلایی است که این دلایل عقلی و عقلایی نیز به نظر بنده مورد قبول نیست؛ زیرا در مراجعه به مجتهد یا اعلم باید تا حدی از دانش و علوم برخوردار باشم، تا مجتهد و اعلم را بتوانم بشناسم. همچنین اگر بخواهم به شخص سوم مراجعه کنم، در نتیجه سر از دور یا تسلسل در می آورد. پس اگر غیر مجتهدم، آیا اجازه دارم که در اعتقادم به روایات رجوع کنم؟
- [سایر] یکی از مواردی که در کتب عرفانی مثل رساله لب اللباب" و "رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم" از لوازم قطعی برای سیر الی الله، شمرده شده است؛ عزلت می باشد. ظاهراً این عزلت، عزلت از دنیاپرستان و عدم برقراری مودت و دوستی با آنان است، تا صبر و اراده سالک متزلزل نشود؛ و از این رو تا سالک "سیر من الخلق الی الحق" و" سیر فی الحق بالحق" را تمام کند، لازم است که این عزلت نسبی را ادامه دهد: (فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاه الدنیا) نجم، آیه 29 و حاصل آنکه: کسی که از نفس خود مطمئن نباشد که مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ایشان اخلاق ردیه از برای او هم نرسد خلوت و تنهایی از برای او افضل است. بلکه هر که از قدر ضروری از کسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهایی از برای او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بیاراید و ازمفاسد اختلاط با مردم ایمن شود. و بعد از آن اگر در اختلاط با ایشان فایده ببیند اختلاط کند. و همچنین کسی که به مقام انس با پروردگار رسید و مرتبه استغراق از برای او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامی نرسیده که با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را ازدست ندهد و آمد و شد با ایشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از برای او بهتر؛ زیرا از فواید مخالطه با مردم هیچ نیست که با این، مقاومت تواند کرد. و به این جهت بود که بسیاری از دوستان خدا کنج خلوت را گزیده و در خود را بهروی خلق بستهاند. و به آشنایی یک کس از همه بی گانه شدهاند. و در گوشه تنهایی سر بهخود فرو برده میگویند: ما را هوس انجمنی نیست که عشاق جز خلوت و در دل گله از یار نخواهند. علاوه بر این عزلت که خاص سالکان است؛ دستوراتی در احادیث برای دوری از اهل فسق آمده که عمومی است و دائمی. از طرف دیگر با توجه به توصیه های اولیای خدا، تا سالک از سیر الی الله و فی الله، فارغ نشده است، نباید به ارشاد و موعظه دیگران به طور عمومی و رودررو بپردازد. البته خود می دانید که در هر صورت امر به معروف که به معنای واکنشی در برابر کوتاهی دیگران در اتیان واجبات یا دوری از گناهان است، با وجود شرایطش بر همگان واجب است؛ و بحثش با ارشاد که امری ابتدا به ساکن و کنشی است؛ فرق دارد. از طرف دیگر بنابر گفته یکی از استادان اخلاق؛ کارهای فرهنگی که نیاز به ارتباط تنگاتنگ و رو در رو با مخاطبان ندارد از بحث ممنوعیت ارشاد، مستثنا است، پس با توجه به لزوم عزلت عام و خاص برای سالک، آنچه عجیب است این عبارت (بند اول) از کتاب ارزشمند "معراج السعاده" می باشد؛ که ملا احمد نراقی (ره)، نه تنها عزلت خاص، بلکه به نوعی عزلت عام را نیز منتفی کرده است. علاوه بر این، بین دو بند این عبارت، ربطی نیست؛ چنان که اولی مربوط به امر به معروف و دومی مربوط به مراحل ارشاد می باشد. فصل: مختصری از محرمات شایعه در میان مردم صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر پس اگر از برای مؤمن دین داری میسر شود که: بعضی از اینها را دفع کند، از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید، بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند. بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که: ابتدا از خودشروع کند و خود را به صلاح آورد. و مواظبت بر طاعات نماید. و محرمات را ترک کند، بعد از آن، به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد. و ایشان را ارشاد کند، و از اعمال ناشایسته باز دارد. و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند. و از ایشان به اهل شهر خود. و همچنین تا به هر جای از عالم که دست اوبرسد. و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها، اهمال و مسامحه کند باید مستعد مؤاخذه پروردگار در موقف قیامت باشد.(معراج السعاده با ویرایش محمد نقدی،انتشارات هجرت). با عذر خواهی از طولانی شدن سوال، خواهشمندم که بند اول عبارت بالا را توضیح داده و ارتباط آن را با عزلت عام و خاص شرح دهید؛ زیرا در صورت درست دانستن عبارت بالا، همواره باید حضور در محیط هایی را که احتمال انجام گناه بیشتر است را بر محیط های سالم (در صورت تاثیر امر و نهی و عدم تاثیر پذیری بد ما از محیط) ترجیح دهیم و مثلا در این صورت سکونت در شهرهایی چون تهران بر شهرهای مذهبی چون قم و مشهد، ترجیح دارد یا رفت و آمد از مسیرهایی که منکرات بیشتری در آن اتفاق می افتد لازم است، یا هم نشینی با گناهکاران برای اصلاحشان واجب می شود و... "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل".
- [سایر] سلام و سال نو مبارک هفته اخر اسفند پیامی برایتان فرستادم و چون مستاصل هستم هر روز پیگیری کردم ولی الان می بینم پاسخ پیامهایی جدید آمده ولی من پاسخ پیام خود را پیدا نکردم خواهش می کنم راهنمایی کنید چون واقعا فکرم را مشغول کرده دختری هستم 37 ساله و مجرد دارای بالاترین مدرک تحصیلی از بهترین دانشگاه کشور یک شغل خیلی خوب دارم و استقلال مالی در زندگی شغلی و درسی آدم موفقی بوده و هستم با پدرو مادر پیرم زندگی میکنم و از نظر خانوادگی زندگی سطح متوسط رو به پایینی داریم خانواده ای مذهبی و مقید دارم هیچگاه در رفتار و گفتار و ظاهر به طریقی عمل نکردم که جلوه گری باشد یا جلب توجه جنس مخالف را بکند از دوران نوجوانی تا اکنون که شاغل و در دهه سی زندگی هستم (اصلا این کارها را بلد نیستم) همیشه با اقوام، همکلاسیهای دانشگاهی و حالا با همکاران و مراجعان مرد خیلی سنگین و جدی و بدون هیچ ترنم زنانه برخورد کرده ام حتی نمونه هایی از همکاران بودند که فکر می کردم آدم مناسبی برای ازدواج هستند و به انها علاقه داشتم اما به خودم اجازه ندادم طوری رفتار کنم که آنها متوجه تمایل و احساس من بشوند ... از زمان دبیرستان خواستگارانی داشتم ولی به دلایل زیر هنوز ازدواج نکردم: - اوایل می گفتم می خوام برم دانشگاه و رد می کردم - کمی بعد تر به دلایل بچه گانه آنها را رد می کردم - چند سال بعد جدی تر به مساله ازدواج فکر کردم اما خیلی از آنها از نظر معیارهای اصلی و مهم با من همخوان نبودند - البته مواردی هم بودند که خودشان دیگر پیگیری نمی کردند - کمی که سنم بالاتر رفت تعداد خواستگارها کم شد بویژه از زمانی که آخرین خواهر کوچکم ازدواج کرد اغلب اطرافیان فکر می کنند من واقعا قصد ازدواج ندارم شاید به دلیل اینکه در دوران نوجوانی می گفتم از مردها خوشم نمی آید استقلال خوب است و .... الان خیلی احساس تنهایی می کنم و واقعا نیاز عاطفی دارم که ازدواج کنم اما نمی توانم از معیارهایم پایین بیایم که مهمترین آنها ایمان، شخصیت، اخلاق، تطابق فرهنگی، تناسب سنی و تا حدودی تحصیلی، مجرد بودن و خانواده خوب داشتن است. در سالهای اخیر مواردی بوده اند اما یا سنشان از من کمتر بوده یا قبلا ازدواج کرده بودند و این مسایل باعث شد انها را نپذیرم. چند سالی است که هیچ پیشنهادی نداشتم در حالیکه خیلی نیاز دارم احساس تنهایی شدید می کنم و فکر می کنم دارم دچار افسردگی می شوم مجبورم از بسیاری از علایق و تفریحات صرف نظر کنم چون بعضی از آنها برای یک دختر تنهای مجرد محجبه با مخاطرات و مشکلاتی همراه است اما کسی به عنوان همراه و همپا و همصحبت و همدل ندارم والدین که پیر و ناتوانند، خواهران و برادران مشغول زندگی و خانواده و همسر خود هستند، دوستان و سایر همسالان هم که همگی ازدواج کرده اند و با همسر و فرزندان خود هستند غرور و عزت نفس و فطرت زنانه اجازه نمی دهد نیاز خود را با کسی مطرح کنم برای آرامش خاطر پدرو مادرم که نگران آینده من هستند (اگر چه هیچگاه اشکارا به رویم نمی آورند) مجبورم در ظاهر اظهار راحتی و خوشنودی از وضع موجود (عدم ازدواج) بکنم شما راهنمایی کنید چه کنم؟ من که به عنوان یک خانم نمی توانم پا پیش بگذارم و خودم دنبال همسر بگردم حتی غرورم اجازه نمی دهد با کسی از اطرافیان مطرح کنم و مثلا بگویم کیس مناسب می شناسند یا خیر، عزت نفسم چه می شود؟ پس چه کنم؟ شما راهنمایی کنید فقط تو را بخدا راهکار عملی بدهید نه توصیه به صبر و توکل چون در تمام این سالها همین کار را کرده ام اعتقاد دارم هیج کاری بدون خواست خدا محقق نمی شود اما با توجه به شرایط فرهنگی جامعه ما می دانید که دختران مجرد در سنین بالا چه مشکلات و ناملایمات اجتماعی زیادی را متحمل می شوند آنقدر زیاد که اغلب از ظرفیت صبر و تحمل یک فرد خارج است بخصوص اگر از قشر مدهبی باشی این ناملایمات و محدودیتها بیشتر هم می شود شاید یک فرد غیر مذهبی لااقل نیاز عاطفی خود را به نحوی برآورده سازد ولی ما به علت تقیداتی که داریم نمی توانیم همسریابی اینترنتی را هم با توجه به پیامدهای احتمالی کار درست و معقولانه ای نمی دانم اگر چه از سر استیصال چند بار این فکر به ذهنم رسیده... نظر شما چیه؟ در هر حال بگویید چه کنم؟ همین و متشکرم ...ممنون
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )