گفته می شود به هر انسانی به اندازه وسع او تکلیف می شود. آیا وسعت نفس اکتسابی است و هر کسی در بدو تولد به صورت بالقوه توانایی انسان کامل شدن را دارا است؟ وسع دو گونه است : اکتسابی و غیر اکتسابی . به عنوان مثال شخص تیز هوش و کند ذهن از جهت توانشهای ذهنی وسع متفاوتی دارند بدون آنکه خود در آن دخالت داشته باشند. دو انسان عالم و جاهل نیز که ابتدا دارای شرایط برابر از جهات مختلف بوده ولی یکی تلاش و فعالیت علمی کرده و دیگری سستی و کاهلی ورزیده است هم اکنون وسع متفاوتی وجود دارد که تفاوت آن ناشی از عملکرد خود آنها است. اما آنچه مهم است این است که اگر چه وسع ذاتی و غیر اختیاری همگان چه بسا کاملا برابر و یکسان نباشد اما همه آنها و سع کافی در جهت رسیدن به کمال لازم ابدی و سعادت جاودانی را دارند . افزون بر آن خداوند نیز در قیامت پرونده هر کسی را متناسب با امکانات و وسعت و نعمتهایی که به او ارزانی داشته است محاسبه می کند.
گفته می شود به هر انسانی به اندازه وسع او تکلیف می شود. آیا وسعت نفس اکتسابی است و هر کسی در بدو تولد به صورت بالقوه توانایی انسان کامل شدن را دارا است؟
گفته می شود به هر انسانی به اندازه وسع او تکلیف می شود. آیا وسعت نفس اکتسابی است و هر کسی در بدو تولد به صورت بالقوه توانایی انسان کامل شدن را دارا است؟
وسع دو گونه است : اکتسابی و غیر اکتسابی . به عنوان مثال شخص تیز هوش و کند ذهن از جهت توانشهای ذهنی وسع متفاوتی دارند بدون آنکه خود در آن دخالت داشته باشند.
دو انسان عالم و جاهل نیز که ابتدا دارای شرایط برابر از جهات مختلف بوده ولی یکی تلاش و فعالیت علمی کرده و دیگری سستی و کاهلی ورزیده است هم اکنون وسع متفاوتی وجود دارد که تفاوت آن ناشی از عملکرد خود آنها است.
اما آنچه مهم است این است که اگر چه وسع ذاتی و غیر اختیاری همگان چه بسا کاملا برابر و یکسان نباشد اما همه آنها و سع کافی در جهت رسیدن به کمال لازم ابدی و سعادت جاودانی را دارند .
افزون بر آن خداوند نیز در قیامت پرونده هر کسی را متناسب با امکانات و وسعت و نعمتهایی که به او ارزانی داشته است محاسبه می کند.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر دختری را انسان در بدو تولّد به عنوان فرزندی پذیرفت، چگونه میتواند به پدرخوانده خود محرم شود؟
- [سایر] نهایت توانایی و قدرت انسان تا چه مقدار است؟ انسانی که بیش از سایر انسانها به کمال نزدیک شده باشد، چه ویژگیهایی دارد؟
- [سایر] نهایت توانایی و قدرت انسان تا چه مقدار است؟ انسانی که بیش از سایر انسانها به کمال نزدیک شده باشد، چه ویژگیهایی دارد؟ و چگونه زندگی میکند؟
- [سایر] ذات در انسان از کجا سرچشمه می گیرد؟ قبل از دمیده شدن روح، در جنین، یا بعد از تولد؟ و ذات چه اندازه در رفتار و کردار انسان تاثیر گذار است؟
- [آیت الله بهجت] اگر عده ای از علما که توانایی تشخیص مجتهد اعلم را دارند فردی را معرفی نمایند، امّا خود انسان به اعلمیّت فرد دیگری یقین داشته باشد و یا ببیند جمع دیگری از علما، مجتهد دیگری را معرفی نموده اند، تکلیف چیست؟
- [آیت الله سیستانی] من از بدو تولد در شیراز زندگی کرده و آنجا وطن من بود. حدود هفت سال پیش برای تحصیل به تهران رفته و در آنجا ساکن شدم. البته از وطن اصلیم نیز عدول نکردم پس از شش سال زندگی در تهران، حدود یک سال پیش به شیراز برگشتم. در حال حاضر در شیراز زندگی می کنم و در همانجا هم کار می کنم، اما شغلی نیز در تهران دارم. به همین دلیل قبلاً هفته ای دو روز و در حال حاضر یک هفته در میان، سه روز در تهران هستم. لازم به ذکر است که احتمال زیاد دارد دوباره به تهران برگردم و در آنجا زندگی کنم. به همین دلیل از تهران نیز عدول نکردم و در این یک سال در تهران نمازم را تمام میخواندم. می خواستم بپرسم آیا این عمل صحیح بوده یا خیر و تکلیف من چیست؟ ضمناً اگر می بایست نمازم را شکسته می خواندم تکلیف نماز و روزه این مدت چیست؟
- [سایر] بسمه تعالی بنده از کودکی بدلیل فشارهای پدرم ومقایسه با دیگران و در همه ضمینه ها متاسفانه اعتماد به نفس ضعیفی پیدا کردم ،ازخودم بدم می آمد و تواناییهای خودم را قبول نداشتم ،رشته تحصیلی دبیرستان را با نظر برادر بزرگتر انتخاب کردم ، خودم علاقه مند به فنی حرفه ای و بعد هم رشته انسانی بودم ،روز به روز حال بنده بد تر شد ودرسم هم بدتر از حالم ،یک سال مردود شدم و اخر سر هم نتوانستم دیپلم بگیرم ،گذشت تا این که بعد سربازی با تلاش و کوشش زیاد توانستم دیپلم بگیرم و در یکی از سازمانها به صورت بورسیه مشغول به تحصیل کامپیوتر شدم با هر زحمتی که بود مدرک گرفتم و مشغول به خدمت شدم و لی متاسفانه حس میکنم در این رشته توانایی ندارم و هر وقت خواستم جدی باشم و موضوعی را یاد بگیرم، نشد، مدتی است که فکر می کنم اصلا هدف از زندگی چیست و خدا از ما چه می خواهد ، آیا باید به صورت جدی بروم دنبال فراگیری معارف دینی،فکر میکنم اگر بعد از ساعت کاری شروع کنم به تحصیل در یک رشته انسانی شاید موفق شوم و بهتر باشد و از طرفی بنده استخدام شده ام برای رشته کامپیوتر ، البته می توانم کارم را به کارهای اداری معمولی تبدیل کنم ، خلاصه این که از اتلاف بیشتر عمرم نگرانم و نمی دانم چه بکنم ، متشکرم اگر راهنمایی منید
- [سایر] در حدیثی آمده است: (عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یَقُولُ إِذَا کَانَ الْغُلَامُ مُلْتَاثَ الْأُدْرَةِ صَغِیرَ الذَّکَرِ سَاکِنَ النَّظَرِ فَهُوَ مِمَّنْ یُرْجَی خَیْرُهُ وَ یُؤْمَنُ شَرُّهُ قَالَ وَ إِذَا کَانَ الْغُلَامُ شَدِیدَ الْأُدْرَةِ کَبِیرَ الذَّکَرِ حَادَّ النَّظَرِ فَهُوَ مِمَّنْ لَا یُرْجَی خَیْرُهُ وَ یُؤْمَنُ شَرُّهُ). در بحث جهاد نیز در بحث دفن کردن اموات زمانی که نشود اموات مؤمن را از کافر تشخیص داد یکی از راهها این است: آنکس که آلتش کوچکتر است دفن شود؛ چون او مؤمن است. حال با توجه به حدیث و این حکم فقهی: اولاً آیا حدیث صحیح است یا خیر؟ ثانیاً به فرض صحت حدیث آیا میتوان تبیینی برای حدیث و این حکم فقهی ارائه داد یا خیر؟ ثالثاً اگر حدیث صحیح است بزرگی و کوچکی آلت و سفت و شل بودن بیضه چه ربطی به خوب یا بد بودن انسان دارد؟ آلت و بیضه یک مسئله ژنتیکی و ارثی و پزشکی است. در صورتی که خیر و شر بودن طرف به رعایت ایمان و تقوا است که با تربیت صحیح تحقق پیدا میکند. رابعاً در بچگی و اوایل تولد، آلت و بیضه همه بچهها کوچک است. پس این حدیث به چه معنا است؟ خامساً هر انسانی در حالت عادی آلتش شل و کوچک است، اما موقعی که تحریک و نعوظ شود؛ آلتش سفت و بزرگ میشود پس معنای حدیث چیست؟
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .
- [سایر] سلام عذاداری هاتان قبول. استاد ارجمند ما عموما وقتی یا علی می گوییم که قصد همت برای همکای داریم . شما به من یا علی گفتید ولی من پاسخی دریافت نکردم البته از اینکه با این همه مشغله وقت گذاشتید و پیامم را خواندید متشکرم قدر دان شما هستم اما دوست داشتم شرایط ازدواج با روحانی را از زبان شما بشنوم شما که فردی موجه برایم هستید اما انسان به هر آنجه دوست دارد لزوما نمیرسد . میدانم تا فردا نباید سوالی ارسال کنیم اما شرمنده شرایط برای من از حیث ارسال اکنون مهیا بود خواهش میکنم مطالب داخل پرانتز در سایت قرار نگیرد .من خانوادهای 4نفره دارم(متولد فروردین67هستم پدر و مادرم پسر عمه دختر دایی هستند)برادرم 11 ساله است او از بدو تولد بیمار بود و من همیشه نگران بودم که اورا از دست ندهیم اما در عین حال به او به تعبیر دیگران زور میگفتم خوب از یک دختر 10 ساله چه توقعی دارند از درست رفتار کردن -اختلاف سنی برای بچه ها فاجعه است-مادرم بعد از فوت مادر بزرگم از داروی اعصاب و قلب استفاده کرد دیگر آن مادر همیشگی نبود پدرم هم به دلیل شرایط سخت و سنگین کاری بسیار عصبی بود و فریاد زدن ایشان یک امر عادی بود از طرفی من در بهترین مدارس تهران درس خواندم اما در مدرسه همیشه فقط درس مطرح بود نه چیز دیگر به همین خاطر من اصلا در باغ نبودم تا مدرسه ام به پایان رسید تازه متوجه شدم چه اخلاق بدی دارم همه را دوست دارم و بدی ها اصلا در یادم نمی ماند اما در صحبت عادی میگویند -خودم هم بعد از ضبط صدایم در بین دوستان به این نتیجه رسیدم-لحن خصمانه و جنگ طلبانه ای دارم نمیدانم چگونه صحبت کنم زبانم نیش دارد خواندن گلستان را امتحان کردم اما تاثیر به سزایی نداشت با پدرم اصلا نمیتوانم رابطه برقرار کنم -البته از صحبتهای چند شب پیش شما مبنی برامربه معروف ونهی از منکر برای خود بسیار استفاده کردم_برادرم در سن نوجوانی وبلوغ به سر میبرد ولی چون همیشه توجه به او بوده است و در خانواده امر و نهی زیاد میشود ذهنش شرطی است از طرفی هنوز ما با مسئله بهداشت او و وقت شناسی و به جا حرف زدنش مشکل داریم و از طرفی باید من به عنوان خواهرش رفتاری را برای فراهم آوردن شرایط بلوغی سالم برایش باید انجام دهم شایان ذکر است او در حال حفظ قرآن و حتی آموزش درسهایش در مدرسه برای بچه هاست از لطف شما سپاسگذارم ومنتظر پاسخ مسائلم هستم.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] حج: زیارت کردن خانه خدا و انجام اعمالی است که دستور داده اند در آنجا بجا آورده شود و در تمام عمر بر کسی که شرایط زیر را دارا باشد، یک مرتبه واجب می شود. اوّل: بالغ باشد. دوّم: عاقل و آزاد باشد. سوّم: بواسطه حجّ مجبور نشود کار حرامی که اهمیتش در شرع از حج بیشتر است انجام دهد یا عمل واجبی را که از حجّ مهمتر است ترک کند. چهارم: مستطیع باشد، و مستطیع بودن به چند چیز است: اوّل: آنکه توشه راه و چیزهایی را که بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در کتابهای مفصّل گفته شده دارا باشد، و نیز مالی که بتواند بلیط سفر یا وسیله سفر را تهیّه کند داشته باشد. دوّم: سلامت مزاج و توانایی آن را داشته باشد که بتواند مکّه رود و حج را بجا آورد. سوّم: در راه مانعی از رفتن نباشد و اگر راه بسته است یا انسان بترسد که در راه جان او از بین برود حجّ بر او واجب نیست ولی اگر از راه دیگری بتواند برود اگر چه دورتر باشد در صورتی که مشقّت زیاد نداشته باشد و خیلی غیر متعارف نباشد باید از آن راه برود. چهارم: بقدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. پنجم: مخارج کسانی را که خرجی آنان بر او واجب است مثل زن و بچّه و مخارج کسانی را که مردم خرجی دادن به آنها را لازم می دانند داشته باشد. ششم: بعد از برگشتن کسب یا زراعت یا عایدی ملک یا راه دیگری برای معاش خود داشته باشد که مجبور نشود به زحمت زندگی کند و اگر کسی که آنچه دارد در راه حج خرج کند زندگی او قبل و بعد از حج فرق نکند حج بر او واجب است پس کسانی که زندگیشان از طریق وجوهات شرعیه تأمین می شود و حج رفتن وضع زندگی آنها را مختل نمی کند اگر به اندازه حج مالی داشته باشند حج بر آنها واجب می شود.
- [آیت الله اردبیلی] (حج) زیارت کردن خانه خداوند متعال و انجام دادن اعمالی است که دستور دادهاند در آنجا بجا آورده شود و در تمام عمر بر هر کسی که شرایط ذیل را دارا باشد، یک مرتبه واجب میشود: اوّل:آن که بالغ باشد.دوم:آن که عاقل و آزاد باشد.سوم:به واسطه رفتن به حجّ =============================================================================== 1 آل عمران(3):96 و 97 نهج البلاغه، خطبه 1. 2 مائده(5):97. 3 وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، باب 1 از (أبواب وجوب الحجّ و شرائطه)،ح18،ج11،ص14. مجبور نشود کار حرامی را که اهمیّت آن در شرع مقدّس از حجّ بیشتر است انجام دهد، یا عمل واجبی را که از حجّ مهمتر است ترک نماید.چهارم:آن که مستطیع باشد و شرایط استطاعت عبارت است از: 1 آن که توشه راه و چیزهایی را که بر حسب حال خود در سفر به آن احتیاج دارد و در کتاب (مناسک حجّ و عمره) گفته شده دارا باشدو نیز وسیله سفر یا مالی که بتواند آنها را تهیّه کند، داشته باشد. 2 سلامت مزاج و توانایی آن را داشته باشد که بتواند به مکّه برود و اعمال حجّ را بجا آورد. 3 در راه مانعی از رفتن و برگشتن نباشد و اگر راه را بسته باشند یا انسان بترسد که در راه جان یا عرض او از بین برود یا مال او را ببرند، حجّ بر او واجب نیست، ولی اگر از راه دیگری بتواند برود اگرچه دورتر باشد در صورتی که مشقّت زیاد نداشته باشد و یا موجب ضرر قابل توجه به وی نگردد، باید از آن راه برود. 4 به اندازه بجا آوردن اعمال حجّ وقت داشته باشد. 5 مخارج کسانی را که خرجی آنان بر او واجب است، مثل زن و بچّه ومخارج افرادی را که مردم خرجی دادن به آنها را لازم میدانند، داشته باشد. 6 بعد از برگشتن از حجّ، کسب، زراعت، عایدی ملک، یا راه دیگری برای تأمین معاش خود داشته باشد که مجبور نشود به زحمت زندگی کند.
- [امام خمینی] حج: زیارت کردن خانه خدا و انجام اعمالی است که دستور داده اند در آن جا بجا آورده شود، و در تمام عمر بر کسی که این شرایط را دارا باشد یک مرتبه واجب می شود: اول: آنکه بالغ باشد. دوم: آنکه عاقل و آزاد باشد. سوم: به واسطه رفتن به حج مجبور نشود که کار حرامی را که اهمیتش در شرع از حج بیشتر است انجام دهد یا عمل واجبی را که از حج مهمتر است ترک نماید. چهارم: آنکه مستطیع باشد، و مستطیع بودن به چند چیز است: اول: آنکه توشه راه و چیزهایی را که بر حسب حالش در سفر به آن محتاج است و در کتابهای مفصل گفته شده، دارا باشد، و نیز مرکب سواری یا مالی که بتواند آنها را تهیه کند داشته باشد. دوم:سلامت مزاج و توانایی آن را داشته باشد که بتواند مکه رود و حج را بجا آورد.سوم: در راه مانعی از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد یا انسان بترسد که در راه جان یا عرض او از بین برود، یا مال او را ببرند، حج بر او واجب نیست، ولی اگراز راه دیگری بتواند برود، اگرچه دورتر باشد در صورتی که مشقت زیاد نداشته باشدو خیلی غیر متعارف نباشد، باید از آن راه برود. چهارم: به قدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. پنجم: مخارج کسانی را که خرجی آنان بر او واجب است مثل زن و بچه و مخارج کسانی را که مردم خرجی دادن به آنها را لازم می دانند داشته باشد.ششم: بعد از برگشتن، کسب یا زراعت یا عایدی ملک یا راه دیگری برای معاش خود داشته باشد که مجبور نشود به زحمت زندگی کند
- [آیت الله سیستانی] حج : زیارت کردن خانه خدا و انجام اعمالی است که دستور دادهاند در آنجا بجا آورده شود . و در تمام عمر بر کسی که این شرایط را دارا باشد ، یک مرتبه واجب میشود : اول : آنکه بالغ باشد . دوم : آنکه عاقل و آزاد باشد . سوم : بواسطه رفتن به حج مجبور نشود که کار حرامی را که ترک آن از حج مهمتر است انجام دهد ، یا عمل واجبی را که از حج مهمتر است ترک نماید ، ولی اگر در این حال به حج برود گر چه گناه کرده اما حجش صحیح است . چهارم : آنکه مستطیع باشد ، و مستطیع بودن به چند چیزاست : اول : آنکه توشه راه و همچنین مرکب سواری در صورت احتیاج به آن یا مالی که بتواند با آن مال آنها را تهیه کند ، داشته باشد . دوم : سلامت مزاج و توانائی آن را داشته باشد که بدون مشقت زیاد بتواند مکه رود ، و حج را بجا آورد . و این شرط در وجوب مباشرت حج معتبر است و کسی که توانایی مالی دارد ولی قدرت بدنی مباشرت ندارد یا مباشرت برای او حرجی است و امید بهبودی ندارد باید نایب بگیرد . سوم : در راه مانعی از رفتن نباشد ، و اگر راه بسته باشد یا انسان بترسد که در راه جان یا عرض او از بین برود یا مال او را ببرند ، حج بر او واجب نیست . ولی اگر از راه دیگری بتواند برود اگر چه دورتر باشد ، باید از آن راه برود ، مگر آنکه آن راه آنقدر دورتر و غیر معمولی باشد که بگویند راه حج بسته است . چهارم : تمکن از سایر جهات داشته باشد که به قدر بجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد . پنجم : مخارج کسانی را که خرجیِ آنان بر او واجب است مثل زن و بچه ، یا ترک انفاق بر آنان برای او حرجی است ، داشته باشد . ششم : بعد از برگشتن ، کسب یا زراعت یا عایدی ملک یا راه دیگری برای معاش خود داشته باشد ، یعنی اینطور نباشد که بواسطه مخارج حج پس از برگشتن مجبور شود به زحمت زندگی کند .
- [آیت الله خوئی] حج: زیارت کردن خانة خدا و انجام اعمالی است که دستور دادهاند در آنجا بهجا آورده شود، و در تمام عمر بر کسی که این شرایط را دارا باشد یک مرتبه واجب میشود: (اول): آن که بالغ باشد. (دوم): آن که عاقل و آزاد باشد. (سوم): به واسطة رفتن به حج مجبور نشود که کار حرامی را که ترک آن از حج مهمتر است انجام دهد، یا عمل واجبی را که از حج مهمتر است ترک نماید. (چهارم): آن که مستطیع باشد، و مستطیع بودن به چند چیز است: (اول): آن که توش راه و مرکب سواری یا مالی که بتواند با آن مال آنها را تهیه کند داشته باشد. (دوم): سلامت مزاج و توانایی آن را داشته باشد که بتواند مکه رود و حج را بهجا آورد. (سوم): در راه مانعی از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد یا انسان بترسد که در راه جان یا عرض او از بین برود، یا مال او را ببرند، حج بر او واجب نیست، ولی اگر از راه دیگری بتواند برود، اگرچه دورتر باشد، باید از آن راه برود. (چهارم): به قدر بهجا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. (پنجم): مخارج کسانی را که خرجی آنان بر او واجب است مثل زن و بچه، و مخارج کسانی را که مردم خرجی دادن به آنها را لازم میدانند داشته باشد. (ششم): بعد از برگشتن، کسب یا زراعت، یا عایدی ملک، یا راه دیگری برای معاش خود داشته باشد که مجبور نشود به زحمت زندگی کند.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] مسأله 2044 – حج، زیارت کردن خانه خدا و انجام اعمالی است که دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود. و در تمام عمر بر کسی که این شرایط را دارا باشد؛ یک مرتبه واجب می شود: اول آنکه بالغ باشد. دوم آنکه عاقل و آزاد باشد. سوم به واسطه رفتن به حج مجبور نشود که کار حرامی را که ترک آن از حج مهمتر است انجام دهد؛ یا عمل واجبی را که از حج مهمتر است ترک نماید. چهارم آنکه مستطیع باشد. و مستطیع بودن به چند چیز است: اول - آنکه توشه راه و مرکب سواری یا مالی که بتواند با آن مال آنها را تهیه کند داشته باشد. دوم - سلامت مزاج و توانائی آن را داشته باشد که بتواند مکه رود و حج را به جا آورد. سوم - در راه مانعی از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد یا انسان بترسد که در راه جان یا عرض او از بین برود یا مال او را ببرند؛ حج بر او واجب نیست؛ ولی اگر از راه دیگری بتواند برود اگرچه دورتر باشد؛ باید از آن راه برود. چهارم - به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. پنجم - مخارج کسانی را که خرجی آنان بر او واجب است مثل زن و بچه و مخارج کسانی را که مردم خرجی دادن به آنها را لازم می دانند داشته باشد. ششم - بعد از برگشتن؛ کسب یا زراعت یا عایدی ملک یا راه دیگری برای معاش خود داشته باشد که مجبور نشود به زحمت زندگی کند.
- [آیت الله وحید خراسانی] حج زیارت کردن خانه خدا و انجام اعمالی است که دستور داده اند به جا اورده شود و در تمام عمر بر کسی که شرایط ذیل را دارا باشد یک مرتبه واجب می شود اول ان که بالغ باشد دوم ان که عاقل باشد سوم ان که ازاد باشد چهارم ان که به واسطه رفتن به حج مجبور نشود کار حرامی را که ترک ان از حج مهم تر است انجام دهد یا عمل واجبی را که از حج مهم تر است ترک نماید پنجم ان که مستطیع باشد و مستطیع بودن به چند چیز است ان که توشه راه و مرکب سواری یا مالی که بتواند با ان مال انها را تهیه کند داشته باشد سلامت مزاج و توانایی ان را داشته باشد که به مکه رود و حج را به جا اورد در راه مانعی از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد یا انسان بترسد که در راه یا هنگام انجام اعمال جان یا عرض او از بین برود یا مال او را ببرند حج بر او واجب نیست ولی اگر از راه دیگری بتواند برود اگر چه دورتر باشد باید از ان راه برود به قدر به جا اوردن اعمال حج وقت داشته باشد مخارج کسانی را که خرجی انان بر او واجب است مثل زن و بچه و مخارج کسانی را که مردم خرجی دادن به انها را لازم می دانند مانند نوکر و کلفتی که به انها حاجت دارد داشته باشد بعد از برگشتن کسب یا زراعت یا عایدی ملک یا راه دیگری برای معاش خود و عایله اش به حسب شانش داشته باشد که در زندگی به مشقت نیفتد
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . حج: زیارت کردن خانه خدا و انجام اعمالی است که دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر کسی که این شرایط را دارا باشد، یک مرتبه واجب می شود: 1 کمال، به این که بالغ و عاقل باشد. 2 آن که آزاد باشد. 3 به واسطه رفتن به حج مجبور نشود که کار حرامی را که ترک آن از حج مهم تر است، انجام دهد، یا عمل واجبی را که از حج مهم تر است ترک نماید، 4 آن که مستطیع باشد و مستطیع بودن به چند چیز است: اول آن که توشه راه و مرکب سواری یا مالی که بتواند با آن مال، آنها را تهیه کند داشته باشد. دوم آن که سلامت مزاج و توانایی آن را داشته باشد که بتواند مکه رود و حج را به جا آورد. سوم آن که در راه مانعی از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، یا انسان بترسد که در راه جان یا عرض او از بین برود، یا مال او را ببرند، حج بر او واجب نیست. ولی اگر از راه دیگری بتواند برود، اگر چه دورتر باشد، باید از آن راه برود. چهارم آن که به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد. پنجم آن که مخارج کسانی را که خرجی آنان بر او واجب است مثل زن و بچه و مخارج کسانی را که مردم خرجی دادن به آنها را لازم می دانند داشته باشد. ششم آن که بعد از برگشتن کسب، یا زراعت، یا عایدی ملک، یا راه دیگری برای معاش خود داشته باشد که مجبور نشود به زحمت زندگی کند.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.