آیا مباحث فلسفی امام صادق(ع) نظریه های فلسفی سقراط و افلاطون و ارسطو بود؟
آیا مباحث فلسفی امام صادق(ع) نظریه های فلسفی سقراط و افلاطون و ارسطو بود؟ انسان همواره براساس کشش فطری خود در صدد بود تا از اسرار آفرینش جهان مطلع گردد و حقایق را از خیالات باز شناسد. دریابد که آیا هستی مبدا و غایتی دارد، متناهی است یا نامتناهی؟ ایا او مجبور است یا مختار ؟ و آیا جهان را خالقی است یا نه؟ و ... هر چند که در بیشتر موارد به پاسخ قانع کننده ای دست نمی یافت و عقلش قادر نبود درباره این امور قضاوت صحیحی بکند، هیچ گاه از تلاش و کاوش فکری درباره این مسائل باز نیستاد. و همین کشش فطری است که فلسفه را که همان شناخت حقایق موجودات است برای بشر به وجود آورد. از این روست که تاریخ فلسفه با تاریخ تفکر بشر توام است و نمی توان یک زمان و مکان معینی را به عنوان مبدا و منشا اصلی پیدایش فلسفه در روی زمین معرفی کرد. هر چند این حقیقت هم قابل انکار نیست که در بعضی از زمان ها و مکان ها به خاطر فراهم بودن شرایط بهتر، فلسفه جلوه بیشتری داشته، دانشمندان و فلاسفه بزرگی ظهور نموده و مکاتب فلسفی مهمی به وجود آمده است: مانند: ایران باستان، مصر، هند، چین و یونان قدیم. آنگاه که حوزه اسکندریه و آتن که مهد دانش و فلسفه بود به وسیله (ژوستی نین) امپراطور روم شرقی تعطیل شد و درهای مدارس و دانشگاه های این دو منطقه در سال 529 م بسته شد و روح فلسفه و درک حقایق آفرینش در حال نابودی بود. در این اوضاع اسلام طلوع کرد. . توجهی که این دین به آغاز و انجام جهان و اسرار آفرینش و یکتا پرستی و غیره نمود و ارزشی که برای دانش و دانشمند قائل شد، روح تازه ای در کالبد نیمه جان فلسفه دمیدن گرفت و انقلاب فکری تازه ی به وجود آمد. درست است که ترجمه آثار فلاسفه یونان به وسیله مسلمین رونق خاصی به پیشرفت و تکامل فلسفه بخشید و موجب رواج بیشتر آن گردید، اما هیچ گاه نمی توان گفت که: فلسفه اسلامی چیزی جز نقل فلسفه یونانی به عربی نیست، چرا که در فلسفه اسلامی مباحثی وجود دارد که به هیچ وجه در فلسفه یونانی از آنها خبری نبوده و نیست، و در واقع فلاسفه اسلامی دنباله رو محض نبوده اند بلکه ابداع کننده و مبتکر نیز بوده اند. و این روح ابداع و ابتکار ناشی از بیش و آگاهی ای بوده که در کتاب و سنت در مورد مبداء و معاد، روح، وحدت و کثرت، حدوث و عدم، جبر و اختیار و ... به مسلمین داده شده بود. و از آن جا که چنین مبادی فکری درمیان یونانی ها و غربی ها وجود نداشته و ندارد و آگاهی مذهبی آنان در زمینه های یاد شده تنها براساس تورات و انجیل تحریف شده و یافته های فکری خود بود، لذا در مسائل فلسفی سخن زیادی برای گفتن ندارند. به قول پروفسور هانری کربن مستشرق معروف فرانسوی: (فلسفه شرق در موقعیتی قرار گرفته که قدرت دارد فلسفه اروپا را از خط اضمحلال و نابودی برهاند، و راستی دنیای غرب در حکمت و فلسفه ای که از شرق ریشه گرفته است جدا فقیر است). البته دین اسلام نه به طور مطلق بر فلسفه و تلاش فکری گذشتگان خط بطلان کشیده است و نه تمام گفته های آنان را درست پذیرفته است. چرا که این دین ما را از تقلید کورکورانه بر حذر می دارد و می فرماید: (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؛ و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد). (سوره اسرار، آیه 36). و نیز اگر گفتار آنان را درست و معقول یافتم، اسلام به ما اجازه نمی دهد به جرم این که آنان مسلمان نیستند و متفکران و فیلسوفانی کافراند، گفتار آن ها را رد می کنیم. قرآن در این مورد به ما چنین می گوید که: (الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ ؛به سخن گوش فرامی‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان ). (سوره زمر، آیه 18) حال با این مقدمه باید گفت که، توجه عمیق اسلام به مسائل مبداء و معاد، انسان و جهان از یکسو، و در خواست این که همه مسلمین باید عقاید اسلامی را براساس منطق و استدلال بپذیرند، و نیز گسترش جامعه اسلامی و وارد شدن افراد زیادی با ملیت های مختلف و طرز تفکرها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامی، و بالا گرفتن مجادلات اعتقادی و مذهبی از سوی دیگر، ایجاب کرد که علمی برای تحکیم عقاید اسلامی و دفع شبهات مخالفان به وجود آید که آن را علم کلام گویند - علمی که با استفاده از مبادی های فلسفی و عقلی درصدد اثبات داده ها و آموزه های دینی است بر خلاف فلسفه که این پیش فرض دفاعی از آموزه های دینی را در خود ندارد. به طور قطع نخستین کسی که این نوع مسائل عقلی را مورد بررسی قرار داد علی بن ابی طالب (ع) بود، آن حضرت درخطبه ها و کلماتش به مناسبت هائی سخن از مسائلی مانند: قضا و قدر، جبر و اختیار، متناهی و نامتناهی، و ... به میان آورد و به طور قاطع درباره آن ها به بررسی پرداخت، بحث هایی که در آینده محور بسیاری از مسائل فلسفه و کلام قرار گرفت. و بعد از آن حضرت افراد زیادی درمیان مسلمانان پیدا شدند و در این علم وارد گردیدند. و شکوفائی این علم را در قرن دوم هجری در زمان حکومت بنی عباس می توان دید که مجالس بحث و مناظره میان ملل و مذاهب مختلف برگزار می شد چنان که مامون بارها چنین جلساتی را تشکیل داد. یکی از رسالت های امام صادق (ع) در این عصر، این بود که با تشکیل مجالس درس و مناظره شاگردانی تربیت کند که بتواند پاسخ گویی شبهات و افکار ضد دینی و منحرف معاندان باشند. بارها اتفاق افتاده که افرادی مانند: ابن ابی العوجاء، ابو شاکر دیمانی، عبدالملک بصری، عبدالله بن مقفع و نظایر اینها که معروف به زندقه و الحاد بودند، با امام و شاگردانش درباره توحید، نبوت ، معاد، قرآن، امامت، قضا و قدر، فلسفه احکام مناظره می کردند و با شنیدن گفتار منطقی امام و شاگردان وی خاموش می گشتند. در میان شاگردان امام صادق (ع) افراد زیادی را می یابیم که در مسائل عقلی و کلامی تخصص داشته و حتی به نام (متکلم) معروف شده بودند و امام (ع) آن ها را مامور مناظره با افراد معاند می کرد، کسانی مانند: عمران بن اعین، مومن الطاق، هشام بن سالم، هشام بن حکم، قیس بن ناصر و ... . (ر.ک: تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، زین العابدین قربانی)
عنوان سوال:

آیا مباحث فلسفی امام صادق(ع) نظریه های فلسفی سقراط و افلاطون و ارسطو بود؟


پاسخ:

آیا مباحث فلسفی امام صادق(ع) نظریه های فلسفی سقراط و افلاطون و ارسطو بود؟

انسان همواره براساس کشش فطری خود در صدد بود تا از اسرار آفرینش جهان مطلع گردد و حقایق را از خیالات باز شناسد. دریابد که آیا هستی مبدا و غایتی دارد، متناهی است یا نامتناهی؟ ایا او مجبور است یا مختار ؟ و آیا جهان را خالقی است یا نه؟ و ...
هر چند که در بیشتر موارد به پاسخ قانع کننده ای دست نمی یافت و عقلش قادر نبود درباره این امور قضاوت صحیحی بکند، هیچ گاه از تلاش و کاوش فکری درباره این مسائل باز نیستاد. و همین کشش فطری است که فلسفه را که همان شناخت حقایق موجودات است برای بشر به وجود آورد.
از این روست که تاریخ فلسفه با تاریخ تفکر بشر توام است و نمی توان یک زمان و مکان معینی را به عنوان مبدا و منشا اصلی پیدایش فلسفه در روی زمین معرفی کرد. هر چند این حقیقت هم قابل انکار نیست که در بعضی از زمان ها و مکان ها به خاطر فراهم بودن شرایط بهتر، فلسفه جلوه بیشتری داشته، دانشمندان و فلاسفه بزرگی ظهور نموده و مکاتب فلسفی مهمی به وجود آمده است: مانند: ایران باستان، مصر، هند، چین و یونان قدیم.
آنگاه که حوزه اسکندریه و آتن که مهد دانش و فلسفه بود به وسیله (ژوستی نین) امپراطور روم شرقی تعطیل شد و درهای مدارس و دانشگاه های این دو منطقه در سال 529 م بسته شد و روح فلسفه و درک حقایق آفرینش در حال نابودی بود. در این اوضاع اسلام طلوع کرد. . توجهی که این دین به آغاز و انجام جهان و اسرار آفرینش و یکتا پرستی و غیره نمود و ارزشی که برای دانش و دانشمند قائل شد، روح تازه ای در کالبد نیمه جان فلسفه دمیدن گرفت و انقلاب فکری تازه ی به وجود آمد.
درست است که ترجمه آثار فلاسفه یونان به وسیله مسلمین رونق خاصی به پیشرفت و تکامل فلسفه بخشید و موجب رواج بیشتر آن گردید، اما هیچ گاه نمی توان گفت که: فلسفه اسلامی چیزی جز نقل فلسفه یونانی به عربی نیست، چرا که در فلسفه اسلامی مباحثی وجود دارد که به هیچ وجه در فلسفه یونانی از آنها خبری نبوده و نیست، و در واقع فلاسفه اسلامی دنباله رو محض نبوده اند بلکه ابداع کننده و مبتکر نیز بوده اند. و این روح ابداع و ابتکار ناشی از بیش و آگاهی ای بوده که در کتاب و سنت در مورد مبداء و معاد، روح، وحدت و کثرت، حدوث و عدم، جبر و اختیار و ... به مسلمین داده شده بود.
و از آن جا که چنین مبادی فکری درمیان یونانی ها و غربی ها وجود نداشته و ندارد و آگاهی مذهبی آنان در زمینه های یاد شده تنها براساس تورات و انجیل تحریف شده و یافته های فکری خود بود، لذا در مسائل فلسفی سخن زیادی برای گفتن ندارند. به قول پروفسور هانری کربن مستشرق معروف فرانسوی: (فلسفه شرق در موقعیتی قرار گرفته که قدرت دارد فلسفه اروپا را از خط اضمحلال و نابودی برهاند، و راستی دنیای غرب در حکمت و فلسفه ای که از شرق ریشه گرفته است جدا فقیر است).
البته دین اسلام نه به طور مطلق بر فلسفه و تلاش فکری گذشتگان خط بطلان کشیده است و نه تمام گفته های آنان را درست پذیرفته است. چرا که این دین ما را از تقلید کورکورانه بر حذر می دارد و می فرماید: (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؛ و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد). (سوره اسرار، آیه 36). و نیز اگر گفتار آنان را درست و معقول یافتم، اسلام به ما اجازه نمی دهد به جرم این که آنان مسلمان نیستند و متفکران و فیلسوفانی کافراند، گفتار آن ها را رد می کنیم. قرآن در این مورد به ما چنین می گوید که: (الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ ؛به سخن گوش فرامی‌دهند و بهترین آن را پیروی می‌کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان ). (سوره زمر، آیه 18)
حال با این مقدمه باید گفت که، توجه عمیق اسلام به مسائل مبداء و معاد، انسان و جهان از یکسو، و در خواست این که همه مسلمین باید عقاید اسلامی را براساس منطق و استدلال بپذیرند، و نیز گسترش جامعه اسلامی و وارد شدن افراد زیادی با ملیت های مختلف و طرز تفکرها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامی، و بالا گرفتن مجادلات اعتقادی و مذهبی از سوی دیگر، ایجاب کرد که علمی برای تحکیم عقاید اسلامی و دفع شبهات مخالفان به وجود آید که آن را علم کلام گویند - علمی که با استفاده از مبادی های فلسفی و عقلی درصدد اثبات داده ها و آموزه های دینی است بر خلاف فلسفه که این پیش فرض دفاعی از آموزه های دینی را در خود ندارد. به طور قطع نخستین کسی که این نوع مسائل عقلی را مورد بررسی قرار داد علی بن ابی طالب (ع) بود، آن حضرت درخطبه ها و کلماتش به مناسبت هائی سخن از مسائلی مانند: قضا و قدر، جبر و اختیار، متناهی و نامتناهی، و ... به میان آورد و به طور قاطع درباره آن ها به بررسی پرداخت، بحث هایی که در آینده محور بسیاری از مسائل فلسفه و کلام قرار گرفت.
و بعد از آن حضرت افراد زیادی درمیان مسلمانان پیدا شدند و در این علم وارد گردیدند. و شکوفائی این علم را در قرن دوم هجری در زمان حکومت بنی عباس می توان دید که مجالس بحث و مناظره میان ملل و مذاهب مختلف برگزار می شد چنان که مامون بارها چنین جلساتی را تشکیل داد.
یکی از رسالت های امام صادق (ع) در این عصر، این بود که با تشکیل مجالس درس و مناظره شاگردانی تربیت کند که بتواند پاسخ گویی شبهات و افکار ضد دینی و منحرف معاندان باشند. بارها اتفاق افتاده که افرادی مانند: ابن ابی العوجاء، ابو شاکر دیمانی، عبدالملک بصری، عبدالله بن مقفع و نظایر اینها که معروف به زندقه و الحاد بودند، با امام و شاگردانش درباره توحید، نبوت ، معاد، قرآن، امامت، قضا و قدر، فلسفه احکام مناظره می کردند و با شنیدن گفتار منطقی امام و شاگردان وی خاموش می گشتند.
در میان شاگردان امام صادق (ع) افراد زیادی را می یابیم که در مسائل عقلی و کلامی تخصص داشته و حتی به نام (متکلم) معروف شده بودند و امام (ع) آن ها را مامور مناظره با افراد معاند می کرد، کسانی مانند: عمران بن اعین، مومن الطاق، هشام بن سالم، هشام بن حکم، قیس بن ناصر و ... .
(ر.ک: تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، زین العابدین قربانی)





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین