تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟
تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟ 1. ابتدا باید دانست که قاعده ی ( تصدیق بلا تصوّر محال است) تنها مربوط به علم حصولی است و شامل علم حضوری نمی شود. چرا که علم حضوری دائر مدار مفهوم و وساطت صورت ، نبوده بلکه خود معلوم نزد عالم حاضر است . مثلاً انسان برای اینکه وجود خود یا غم و شادی خود را تصدیق نماید نیازی به تصوّر ندارد ؛ بلکه عینا در ذات خود آن را می یابد و و جود آن در نفس ، عین علم به آن است. 2. تصوّر اقسامی دارد که عبارتند از: 1 تصوّر خیالی ؛ که کاملاً شبیه محسوسات و جزئی بوده ، غیر مادّی است. مثلاً تصوّر ما از شخصی مثل علّامه ی طباطبایمانند شکل خارجی این بزرگوار است. 2 تصوّر وهمی ؛ که فاقد شکل محسوس ، جزئی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از رابطه ی استاد و شاگردی که بین ملاصدرا و فیض کاشانی بوده است. چنین رابطه ای که قائم به وجود دو طرف خود است ، امری است نامحسوس که قوّه ی وهم آن را ادراک می کند. توجّه: تصوّر رابطه ی بین دو شیء مشخّص ، تصوّر وهمی است نه تصوِّر مطلقِ رابطه ، بین دو شیء. همچنین منظور از وهمی یا خیالی بودن یک تصوّر ، لزوماً معنای عرفی آن که مساوی با باطل بودن می باشد نیست. 3 تصوّر عقلی ؛ که فاقد شکل محسوس ، کلّی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از انسان نه افراد انسان ، چنین انسانی که عقل آن را ادراک می کند ، نه مرد است و نه زن ؛ نه کودک است نه جوان است و نه بزرگسال ؛ نه اینجاست و نه آنجا ؛ نه امروزی است نه دیروزی و نه فردایی ؛ نه سیاه پست است نه سفید پوست و نه ... . این صفات ، اعراض افراد انسانند ولی مفهوم عقلی انسان هیچکدام این صفات را ندارد و با این حال برای عقل معلوم و روشن است. بنا بر این ، اگر تصوّر کسی از خدا و ملائک و جهان و ذاتیّات اشیاء ، یک تصوّر محسوس خیالی بود ، تصدیق او نیز خیالی خواهد بود و اگر تصوّر او از این امور ، وهمی بود تصدیق وی نیز وهمی خواهد شد و اگر تصوّر عقلی این امور را با خود داشت ، تصدیق او نیز نسبت به این امور عقلی خواهد بود. 3. امّا درباره ی تصوّر خدا باید توجّه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. لذا اگر مسیحی درباره ی خدا حرف می زند ، درباره ی خدایی سخن می گوید که تصوّری از آن دارد و اگر زرتشتی درباره ی خدا سخن می گوید درباره ی مفهوم متفاوتی از خدا سخن می گوید. بسیاری از تصوّرها و تصدیقاتی که پیروان ادیان تحریف شده و سطحی دارند در حقیقت ناشی از قوّه ی خیال است ؛ تصوّر و تصدیقات برخی نیز در حدّ وهم است. لذا انبیاء مبعوث شده اند تا با این خدایان ذهن ساخته مبارزه نموده ، تصوّر درست از خدا را جای آنها برنهند. ( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ . و اگر از آنان (مشرکان ) بپرسی:(چه کسی از آسمان آبی فرستاد و بوسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرد؟ می‌گویند: (اللَّه). بگو:(حمد و ستایش مخصوص الله است.) امّا بیشتر آنها به تعقّل در نمی یابند.) (العنکبوت:63) مشرکان با اینکه خدا را می شناسند ولی شناخت آنها خیالی و وهمی است نه عقلی. بنا بر این ، اگر حکما و متکلّمین اسلامی هم از خدا بحث می کنند یقیناً تصوّری از خدا دارند. از منظر حکمای اسلامی خدا یعنی وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد و مقابل آن ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقّق خارجی نیازمند وجود است. پس خدا یعنی وجود نامحدود و بدون حدّ ؛ و مراد از حدّ و محدود همان ماهیّت است. لذا قیدهای نامحدود ، صرف ، خالص ، محض و مطلق ، همگی قید توضیحی هستند نه قید حقیقی. وجود صرف و نامحدود و مطلق یعنی وجود ، بی هیچ قیدی ؛ یعنی وجود و دیگر هیچ ؛ و چنین مفهومی نه تنها قابل تصوّر است بلکه هیچ موجود عاقلی را از تصوّر آن چاره نیست. چون تمام تصوّرات انسان در گرو تصوّر مفهوم وجود است. لذا حکیم ملاصدار در شواهد الرّبوبیّه ، الإشراق السابع ، فرمودند: ( أن ذاته تعالی صرف الوجود الذی لا أتم منه و الوجود أعرف الأشیاء همانا ذات متعالی او صرف وجودی است که تمامتر از او نباشد و وجود روشنترین اشیاء است.) و حکیم ملا هادی سبزواری در شرح المنظومة ، غرر فی بداهة الوجود فرمودند: مُعَرِّف الوجودِ شرحُ الاسمِ و لیس بالحدّ و لا بالرّسمِ مفهومُهُ مِن أعرَفِ الأشیاءِ و کنهه فی غایةِ الخِفاءِ. تعریف وجود از باب شرح اسم است نه تعریف به حدّ و رسم منطقی. مفهوم وجود از روشنترین امور است در حالی کنه آن در غایت خفا و پنهانی است.) بنا بر این ، تصوّر عقلی حکما از خدا تنها در حدّ وجود صرف بودن و واجب الوجود بودن خداست و تمام اسماء و صفات خدا را هم از همین شناخت به دست می آورند و موضوع تمام گزاره های خداشناسی حکما هم همین شناخت از خداست. امّا کنه ذات باری تعالی که از آن به (هویّت غیبیه) ، (غیب ذات ) ، (مقام لاتعیّن) ، ( مقام لا اسم له و لا رسم له ) ، ( غیب الغیوب ) و ... تعبیر می شود ، وجود لا تعیّن صرف بوده از جمیع تعیّنات چه مفهومی و چه مصداقی مبرّاست. کنه ذات را نه نامی و نه نشانی است ؛ نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی ؛ نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ؛ نه با تعیّن خاصّی متعین است و نه با عدم همان تعیّن. حتی مقیّد به (اطلاق) و (عدم تعیّن) هم نیست ؛ زیرا (اطلاق) و (عدم تعیّن) نیز به جای خود ، نوعی تعیّن و قید است و مقام کنه ذات از آن هم منزّه و مبرّا است . از این رو به مقام کنه ذات خداوند راهی نیست ؛ نه فکر و عقل حکیم را بدان مقام راه است نه کشف و شهود ارباب شهود و همّت را. لذا مولی الموحّدین در خطبه ی اوّل نهج البلاغه فرمودند: (... الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن‌. خدایی که همّتهای عالی ، درکش نمی‌کنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید. پس هر چه درباره ی خدا به برهان و عرفان به درستی گفته می شود و آنچه کتب آسمانی و رسل الهی و اوصیای کرامشان بیان فرموده اند ، همگی ناظر به مقام تعیّن ذات و مقام اسماء و صفات حقّ تعالی است که مقام ظهور کنه ذات است. حتّی همین مطالب نیز که درباره ی کنه ذات بیان داشتیم گرچه به حمل اوّلی درباره ی کنه ذات بود ولی به حمل شایع صناعی در باره ی ذات متعیّن بود نه کنه ذات. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون 4. درباره ی ملائک نیز بسیاری از تصدیقات که اکثری مردم دارند در حدّ تصدیق خیالی و وهمی است ؛ چرا که تصوّرشان از ملائک مجرّد بیش از این نیست. لکن حکما که در اثر ریاضات علمی فهم تجرّدی یافته اند گرچه تک تک ملائک را نشناسند یک نحوه تصوّر درست و عقلانی از آن عقول نورانی داشته درباره ی آن سخن می گویند. احکامی که حکما در باب عقول طولیّه و عرضیّه و ارباب انواع و مُثل و قواهر و هیاکل نوریّه دارند تماماً درباره ی ملائک مقرّب و مدبّرات امر است. البته بسیاری از پیشتازان حکمت چون ثالس یا تالس ، انکساکورس یا انکساغورس ، انکسیمانس ،‌ انباذقلس یا امپدوکلس ، فیثاغورس ، سقراط ، افلاطون ، ارسطو ، بوعلی ، شیخ اشراق و ملاصدرا و ... افزون بر اینکه حکیم عقل مدار بوده اند عارف و اهل کشف و شهود نیز بوده اند. لذا برخی از این بزرگان حکمت ، تصریح نموده اند که دیده های خود را در قالب فلسفه بیان داشته اند. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج‌1، ص: 8 از همین جا باید متوجّه بود که به صرف خواندن کتب فلسفی و درک محضر اساتید فنّ ، کسی حکیم نمی گردد. بسیارند کسانی که الفاظی چون عقول طولیّه و عرضیّه و مُثل و مثال و جبروت و ملکوت و ناسوت و ... را به کار می برند و درباره اش قلم فرسایی می کنند و کتب فلسفه را تدریس می کنند امّا اهل حکمت دانند که اینان جز موهومات نمی بافند ؛ چرا که تصوّر درستی از آنچه می گویند ندارند. واژه ها در وادی حکمت معدّ محضند که از معانی فرسخها فاصله دارند. لذا لفظ را باید به اهلش سپرده پی معنا بود. به قول شیخ محمود شبستری: معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید. 5. درباره ی جهان (عالم مادّه ) و کلّ عالم نیز تصوّرات و تصدیقات یکسان نیستند. برخی جهان را همین کره ی خاکی و آسمان بالای سرشان می پندارند ؛ برخی دیگر مجموعه ی میلیاردها کهکشان را به عنوان جهان می شناسند و ... لذا احکام و تصدیقاتی هم که درباره ی جهان دارند متناسب با فهم و تصوّر خودشان است. امّا جهان (عالم مادّه ) در منظر حکمای صدرایی ، وجود واحد سیّالی است که نه آغازی در زمان دارد و نه پایانی زمانی برای آن متصوّر است. لذا عالم طبیعت در عین اینکه خود عین سیلان و حرکت است موجودی است ثابت و بدون تغییر که اجزاء بالفعل هم نداشته مرکّب بودن آن پنداری است ؛ همانگونه که خط را اجزاء بالفعلی نیست لکن مردمان آن را مرکّب از اجزاء پندارند. این لبّ آن چیزی است که حکیمان صدرایی درباره ی جهان در اذهان خود دارند لکن منتقل نمودن این معنا از ذهن حکیم به ذهن طالب حکمت ، سالیانی چند زمان می طلبد. در مورد کلّ عالم (عالم طبیعت و عالم مثال و عالم عقول) نیز تصوّر و تصدیقات همگان یکسان نیست. بسیاری افراد که این واژه ها را استعمال می کنند در حقیقت جز پنداری وهمی و بلکه خیالی از این الفاظ ندارند. عالم در نگاه حکیم صدرایی البته در سطح عالی آن یک واحد شخصی بیش نیست ؛ لذا نه رتبه و مرتبه ای در کار است و نه تشکیکی. یک وجود است که نه کلّ است و نه جزء ، نه حدّی دارد و نه قیدی ، جز همین حدّ و قید که او را حدّ و قیدی نیست. لذا تقسیم عالم به مراتب عقول و مثال و طبیعت ، سخن متوسّط حکیم است برای آنان که توان تصوّر حقیقت عالم را ندارند. پس چنین نیست که حکما بی تصوّر تصدیق نمایند ؛ اینکه افراد عادی قادر به تصوّر درست گفته های حکما نبوده آن را بافته های فلاسفه می نامند دلیل بر این نیست که خود آنان نیز تصوّر درستی از آن ندارند. به قول مولوی باید به اینان گفت: کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.}P آن یکی شیری است اندر بادیه و آن دگر شیری است اندر بادیه.}P آن یکی شیری است کادم می خورد وآن دگر شیری است کادم می خورد.}P 6. در مورد ذاتیّات اشیاء نیز اهل منطق اذعان نموده اند که یافتن جنس و فصل حقیقی اکثر اشیاء ، از طریق علم حصولی ممکن نیست. لذا اکثر تعاریفی که درباره ی موجودات به کار برده می شوند تعریف به فصل مشهوری هستند نه تعریف به فصل حقیقی. برای مثال در تعریف اسب گفته می شود: اسب حیوانی است ساهل (شیهه کش) ؛ روشن است که شیهه کشیدن فصل حقیقی اسب نیست بلکه از اعراض آن است. یا در تعریف انسان گفته شده: انسان حیوان ناطق است. شکّی نیست که سخنگو بودن یا توان سخنگویی داشتن فصل حقیقی انسان نیست بلکه اخصّ خواصّ آن است. لذا حکما گفته اند فصل حقیقی انسان نفس ناطقه داشتن است. امّا چون تصوّر نفس ناطقه برای اکثر مردم دشوار است لذا به جای آن اثرش را گذاشته اند که همان ناطق بودن است. البته ذکر این نکته نیز لازم است که از منظر حکمت متعالیه ، فصل حقیقی اشیاء خود از سنخ ماهیّات نبوده امر وجودی است لذا درک حقیقت آن تنها از راه علم حضوری کشفی یا شهودی ممکن است ؛( اللّهم ارنی الاشیاء کما هی ) . لذا تا برای کسی حقیقت موجودی معلوم و مفهوم نشده محال است بتواند درباره ی حقیقت آن سخن بگوید. پس هر سخنی که درباره ی موجود مجهول الحقیقة گفته می شود درباره ی حقیقت و کنه آن نیست بلکه درباره ی ظهورات آن است. لذا ما به راحتی می توانیم درباره ی خصوصیّات ظاهر یک اسب و کالبدشناسی آن سخن بگوییم ولی درباره ی ماهیّت آن ، تنها همین اندازه می دانیم که آن حیوانی است ؛ و اگر حیوانیّت را هم می شناسیم از آن جهت است که خود به عنوان انسان ، نوعی از آن هستیم و حیوانیّت (موجود زنده بودن) خود را به علم حضوری ادراک می کنیم.
عنوان سوال:

تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟


پاسخ:

تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟

1. ابتدا باید دانست که قاعده ی ( تصدیق بلا تصوّر محال است) تنها مربوط به علم حصولی است و شامل علم حضوری نمی شود. چرا که علم حضوری دائر مدار مفهوم و وساطت صورت ، نبوده بلکه خود معلوم نزد عالم حاضر است . مثلاً انسان برای اینکه وجود خود یا غم و شادی خود را تصدیق نماید نیازی به تصوّر ندارد ؛ بلکه عینا در ذات خود آن را می یابد و و جود آن در نفس ، عین علم به آن است.
2. تصوّر اقسامی دارد که عبارتند از:
1 تصوّر خیالی ؛ که کاملاً شبیه محسوسات و جزئی بوده ، غیر مادّی است. مثلاً تصوّر ما از شخصی مثل علّامه ی طباطبایمانند شکل خارجی این بزرگوار است.
2 تصوّر وهمی ؛ که فاقد شکل محسوس ، جزئی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از رابطه ی استاد و شاگردی که بین ملاصدرا و فیض کاشانی بوده است. چنین رابطه ای که قائم به وجود دو طرف خود است ، امری است نامحسوس که قوّه ی وهم آن را ادراک می کند. توجّه: تصوّر رابطه ی بین دو شیء مشخّص ، تصوّر وهمی است نه تصوِّر مطلقِ رابطه ، بین دو شیء. همچنین منظور از وهمی یا خیالی بودن یک تصوّر ، لزوماً معنای عرفی آن که مساوی با باطل بودن می باشد نیست.
3 تصوّر عقلی ؛ که فاقد شکل محسوس ، کلّی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از انسان نه افراد انسان ، چنین انسانی که عقل آن را ادراک می کند ، نه مرد است و نه زن ؛ نه کودک است نه جوان است و نه بزرگسال ؛ نه اینجاست و نه آنجا ؛ نه امروزی است نه دیروزی و نه فردایی ؛ نه سیاه پست است نه سفید پوست و نه ... . این صفات ، اعراض افراد انسانند ولی مفهوم عقلی انسان هیچکدام این صفات را ندارد و با این حال برای عقل معلوم و روشن است.
بنا بر این ، اگر تصوّر کسی از خدا و ملائک و جهان و ذاتیّات اشیاء ، یک تصوّر محسوس خیالی بود ، تصدیق او نیز خیالی خواهد بود و اگر تصوّر او از این امور ، وهمی بود تصدیق وی نیز وهمی خواهد شد و اگر تصوّر عقلی این امور را با خود داشت ، تصدیق او نیز نسبت به این امور عقلی خواهد بود.
3. امّا درباره ی تصوّر خدا باید توجّه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. لذا اگر مسیحی درباره ی خدا حرف می زند ، درباره ی خدایی سخن می گوید که تصوّری از آن دارد و اگر زرتشتی درباره ی خدا سخن می گوید درباره ی مفهوم متفاوتی از خدا سخن می گوید. بسیاری از تصوّرها و تصدیقاتی که پیروان ادیان تحریف شده و سطحی دارند در حقیقت ناشی از قوّه ی خیال است ؛ تصوّر و تصدیقات برخی نیز در حدّ وهم است. لذا انبیاء مبعوث شده اند تا با این خدایان ذهن ساخته مبارزه نموده ، تصوّر درست از خدا را جای آنها برنهند. ( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ . و اگر از آنان (مشرکان ) بپرسی:(چه کسی از آسمان آبی فرستاد و بوسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرد؟ می‌گویند: (اللَّه). بگو:(حمد و ستایش مخصوص الله است.) امّا بیشتر آنها به تعقّل در نمی یابند.) (العنکبوت:63) مشرکان با اینکه خدا را می شناسند ولی شناخت آنها خیالی و وهمی است نه عقلی.
بنا بر این ، اگر حکما و متکلّمین اسلامی هم از خدا بحث می کنند یقیناً تصوّری از خدا دارند. از منظر حکمای اسلامی خدا یعنی وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد و مقابل آن ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقّق خارجی نیازمند وجود است. پس خدا یعنی وجود نامحدود و بدون حدّ ؛ و مراد از حدّ و محدود همان ماهیّت است. لذا قیدهای نامحدود ، صرف ، خالص ، محض و مطلق ، همگی قید توضیحی هستند نه قید حقیقی. وجود صرف و نامحدود و مطلق یعنی وجود ، بی هیچ قیدی ؛ یعنی وجود و دیگر هیچ ؛ و چنین مفهومی نه تنها قابل تصوّر است بلکه هیچ موجود عاقلی را از تصوّر آن چاره نیست. چون تمام تصوّرات انسان در گرو تصوّر مفهوم وجود است. لذا حکیم ملاصدار در شواهد الرّبوبیّه ، الإشراق السابع ، فرمودند: ( أن ذاته تعالی صرف الوجود الذی لا أتم منه و الوجود أعرف الأشیاء همانا ذات متعالی او صرف وجودی است که تمامتر از او نباشد و وجود روشنترین اشیاء است.) و حکیم ملا هادی سبزواری در شرح المنظومة ، غرر فی بداهة الوجود فرمودند: مُعَرِّف الوجودِ شرحُ الاسمِ و لیس بالحدّ و لا بالرّسمِ مفهومُهُ مِن أعرَفِ الأشیاءِ و کنهه فی غایةِ الخِفاءِ. تعریف وجود از باب شرح اسم است نه تعریف به حدّ و رسم منطقی. مفهوم وجود از روشنترین امور است در حالی کنه آن در غایت خفا و پنهانی است.)
بنا بر این ، تصوّر عقلی حکما از خدا تنها در حدّ وجود صرف بودن و واجب الوجود بودن خداست و تمام اسماء و صفات خدا را هم از همین شناخت به دست می آورند و موضوع تمام گزاره های خداشناسی حکما هم همین شناخت از خداست.
امّا کنه ذات باری تعالی که از آن به (هویّت غیبیه) ، (غیب ذات ) ، (مقام لاتعیّن) ، ( مقام لا اسم له و لا رسم له ) ، ( غیب الغیوب ) و ... تعبیر می شود ، وجود لا تعیّن صرف بوده از جمیع تعیّنات چه مفهومی و چه مصداقی مبرّاست. کنه ذات را نه نامی و نه نشانی است ؛ نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی ؛ نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ؛ نه با تعیّن خاصّی متعین است و نه با عدم همان تعیّن. حتی مقیّد به (اطلاق) و (عدم تعیّن) هم نیست ؛ زیرا (اطلاق) و (عدم تعیّن) نیز به جای خود ، نوعی تعیّن و قید است و مقام کنه ذات از آن هم منزّه و مبرّا است . از این رو به مقام کنه ذات خداوند راهی نیست ؛ نه فکر و عقل حکیم را بدان مقام راه است نه کشف و شهود ارباب شهود و همّت را. لذا مولی الموحّدین در خطبه ی اوّل نهج البلاغه فرمودند: (... الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن‌. خدایی که همّتهای عالی ، درکش نمی‌کنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید.
پس هر چه درباره ی خدا به برهان و عرفان به درستی گفته می شود و آنچه کتب آسمانی و رسل الهی و اوصیای کرامشان بیان فرموده اند ، همگی ناظر به مقام تعیّن ذات و مقام اسماء و صفات حقّ تعالی است که مقام ظهور کنه ذات است. حتّی همین مطالب نیز که درباره ی کنه ذات بیان داشتیم گرچه به حمل اوّلی درباره ی کنه ذات بود ولی به حمل شایع صناعی در باره ی ذات متعیّن بود نه کنه ذات. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون
4. درباره ی ملائک نیز بسیاری از تصدیقات که اکثری مردم دارند در حدّ تصدیق خیالی و وهمی است ؛ چرا که تصوّرشان از ملائک مجرّد بیش از این نیست. لکن حکما که در اثر ریاضات علمی فهم تجرّدی یافته اند گرچه تک تک ملائک را نشناسند یک نحوه تصوّر درست و عقلانی از آن عقول نورانی داشته درباره ی آن سخن می گویند. احکامی که حکما در باب عقول طولیّه و عرضیّه و ارباب انواع و مُثل و قواهر و هیاکل نوریّه دارند تماماً درباره ی ملائک مقرّب و مدبّرات امر است. البته بسیاری از پیشتازان حکمت چون ثالس یا تالس ، انکساکورس یا انکساغورس ، انکسیمانس ،‌ انباذقلس یا امپدوکلس ، فیثاغورس ، سقراط ، افلاطون ، ارسطو ، بوعلی ، شیخ اشراق و ملاصدرا و ... افزون بر اینکه حکیم عقل مدار بوده اند عارف و اهل کشف و شهود نیز بوده اند. لذا برخی از این بزرگان حکمت ، تصریح نموده اند که دیده های خود را در قالب فلسفه بیان داشته اند. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج‌1، ص: 8
از همین جا باید متوجّه بود که به صرف خواندن کتب فلسفی و درک محضر اساتید فنّ ، کسی حکیم نمی گردد. بسیارند کسانی که الفاظی چون عقول طولیّه و عرضیّه و مُثل و مثال و جبروت و ملکوت و ناسوت و ... را به کار می برند و درباره اش قلم فرسایی می کنند و کتب فلسفه را تدریس می کنند امّا اهل حکمت دانند که اینان جز موهومات نمی بافند ؛ چرا که تصوّر درستی از آنچه می گویند ندارند. واژه ها در وادی حکمت معدّ محضند که از معانی فرسخها فاصله دارند. لذا لفظ را باید به اهلش سپرده پی معنا بود. به قول شیخ محمود شبستری: معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید.
5. درباره ی جهان (عالم مادّه ) و کلّ عالم نیز تصوّرات و تصدیقات یکسان نیستند. برخی جهان را همین کره ی خاکی و آسمان بالای سرشان می پندارند ؛ برخی دیگر مجموعه ی میلیاردها کهکشان را به عنوان جهان می شناسند و ... لذا احکام و تصدیقاتی هم که درباره ی جهان دارند متناسب با فهم و تصوّر خودشان است. امّا جهان (عالم مادّه ) در منظر حکمای صدرایی ، وجود واحد سیّالی است که نه آغازی در زمان دارد و نه پایانی زمانی برای آن متصوّر است. لذا عالم طبیعت در عین اینکه خود عین سیلان و حرکت است موجودی است ثابت و بدون تغییر که اجزاء بالفعل هم نداشته مرکّب بودن آن پنداری است ؛ همانگونه که خط را اجزاء بالفعلی نیست لکن مردمان آن را مرکّب از اجزاء پندارند. این لبّ آن چیزی است که حکیمان صدرایی درباره ی جهان در اذهان خود دارند لکن منتقل نمودن این معنا از ذهن حکیم به ذهن طالب حکمت ، سالیانی چند زمان می طلبد.
در مورد کلّ عالم (عالم طبیعت و عالم مثال و عالم عقول) نیز تصوّر و تصدیقات همگان یکسان نیست. بسیاری افراد که این واژه ها را استعمال می کنند در حقیقت جز پنداری وهمی و بلکه خیالی از این الفاظ ندارند. عالم در نگاه حکیم صدرایی البته در سطح عالی آن یک واحد شخصی بیش نیست ؛ لذا نه رتبه و مرتبه ای در کار است و نه تشکیکی. یک وجود است که نه کلّ است و نه جزء ، نه حدّی دارد و نه قیدی ، جز همین حدّ و قید که او را حدّ و قیدی نیست. لذا تقسیم عالم به مراتب عقول و مثال و طبیعت ، سخن متوسّط حکیم است برای آنان که توان تصوّر حقیقت عالم را ندارند. پس چنین نیست که حکما بی تصوّر تصدیق نمایند ؛ اینکه افراد عادی قادر به تصوّر درست گفته های حکما نبوده آن را بافته های فلاسفه می نامند دلیل بر این نیست که خود آنان نیز تصوّر درستی از آن ندارند. به قول مولوی باید به اینان گفت:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.}P
آن یکی شیری است اندر بادیه و آن دگر شیری است اندر بادیه.}P
آن یکی شیری است کادم می خورد وآن دگر شیری است کادم می خورد.}P
6. در مورد ذاتیّات اشیاء نیز اهل منطق اذعان نموده اند که یافتن جنس و فصل حقیقی اکثر اشیاء ، از طریق علم حصولی ممکن نیست. لذا اکثر تعاریفی که درباره ی موجودات به کار برده می شوند تعریف به فصل مشهوری هستند نه تعریف به فصل حقیقی. برای مثال در تعریف اسب گفته می شود: اسب حیوانی است ساهل (شیهه کش) ؛ روشن است که شیهه کشیدن فصل حقیقی اسب نیست بلکه از اعراض آن است. یا در تعریف انسان گفته شده: انسان حیوان ناطق است. شکّی نیست که سخنگو بودن یا توان سخنگویی داشتن فصل حقیقی انسان نیست بلکه اخصّ خواصّ آن است. لذا حکما گفته اند فصل حقیقی انسان نفس ناطقه داشتن است. امّا چون تصوّر نفس ناطقه برای اکثر مردم دشوار است لذا به جای آن اثرش را گذاشته اند که همان ناطق بودن است. البته ذکر این نکته نیز لازم است که از منظر حکمت متعالیه ، فصل حقیقی اشیاء خود از سنخ ماهیّات نبوده امر وجودی است لذا درک حقیقت آن تنها از راه علم حضوری کشفی یا شهودی ممکن است ؛( اللّهم ارنی الاشیاء کما هی ) . لذا تا برای کسی حقیقت موجودی معلوم و مفهوم نشده محال است بتواند درباره ی حقیقت آن سخن بگوید. پس هر سخنی که درباره ی موجود مجهول الحقیقة گفته می شود درباره ی حقیقت و کنه آن نیست بلکه درباره ی ظهورات آن است. لذا ما به راحتی می توانیم درباره ی خصوصیّات ظاهر یک اسب و کالبدشناسی آن سخن بگوییم ولی درباره ی ماهیّت آن ، تنها همین اندازه می دانیم که آن حیوانی است ؛ و اگر حیوانیّت را هم می شناسیم از آن جهت است که خود به عنوان انسان ، نوعی از آن هستیم و حیوانیّت (موجود زنده بودن) خود را به علم حضوری ادراک می کنیم.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین