تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟ 1. ابتدا باید دانست که قاعده ی ( تصدیق بلا تصوّر محال است) تنها مربوط به علم حصولی است و شامل علم حضوری نمی شود. چرا که علم حضوری دائر مدار مفهوم و وساطت صورت ، نبوده بلکه خود معلوم نزد عالم حاضر است . مثلاً انسان برای اینکه وجود خود یا غم و شادی خود را تصدیق نماید نیازی به تصوّر ندارد ؛ بلکه عینا در ذات خود آن را می یابد و و جود آن در نفس ، عین علم به آن است. 2. تصوّر اقسامی دارد که عبارتند از: 1 تصوّر خیالی ؛ که کاملاً شبیه محسوسات و جزئی بوده ، غیر مادّی است. مثلاً تصوّر ما از شخصی مثل علّامه ی طباطبایمانند شکل خارجی این بزرگوار است. 2 تصوّر وهمی ؛ که فاقد شکل محسوس ، جزئی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از رابطه ی استاد و شاگردی که بین ملاصدرا و فیض کاشانی بوده است. چنین رابطه ای که قائم به وجود دو طرف خود است ، امری است نامحسوس که قوّه ی وهم آن را ادراک می کند. توجّه: تصوّر رابطه ی بین دو شیء مشخّص ، تصوّر وهمی است نه تصوِّر مطلقِ رابطه ، بین دو شیء. همچنین منظور از وهمی یا خیالی بودن یک تصوّر ، لزوماً معنای عرفی آن که مساوی با باطل بودن می باشد نیست. 3 تصوّر عقلی ؛ که فاقد شکل محسوس ، کلّی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از انسان نه افراد انسان ، چنین انسانی که عقل آن را ادراک می کند ، نه مرد است و نه زن ؛ نه کودک است نه جوان است و نه بزرگسال ؛ نه اینجاست و نه آنجا ؛ نه امروزی است نه دیروزی و نه فردایی ؛ نه سیاه پست است نه سفید پوست و نه ... . این صفات ، اعراض افراد انسانند ولی مفهوم عقلی انسان هیچکدام این صفات را ندارد و با این حال برای عقل معلوم و روشن است. بنا بر این ، اگر تصوّر کسی از خدا و ملائک و جهان و ذاتیّات اشیاء ، یک تصوّر محسوس خیالی بود ، تصدیق او نیز خیالی خواهد بود و اگر تصوّر او از این امور ، وهمی بود تصدیق وی نیز وهمی خواهد شد و اگر تصوّر عقلی این امور را با خود داشت ، تصدیق او نیز نسبت به این امور عقلی خواهد بود. 3. امّا درباره ی تصوّر خدا باید توجّه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. لذا اگر مسیحی درباره ی خدا حرف می زند ، درباره ی خدایی سخن می گوید که تصوّری از آن دارد و اگر زرتشتی درباره ی خدا سخن می گوید درباره ی مفهوم متفاوتی از خدا سخن می گوید. بسیاری از تصوّرها و تصدیقاتی که پیروان ادیان تحریف شده و سطحی دارند در حقیقت ناشی از قوّه ی خیال است ؛ تصوّر و تصدیقات برخی نیز در حدّ وهم است. لذا انبیاء مبعوث شده اند تا با این خدایان ذهن ساخته مبارزه نموده ، تصوّر درست از خدا را جای آنها برنهند. ( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ . و اگر از آنان (مشرکان ) بپرسی:(چه کسی از آسمان آبی فرستاد و بوسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرد؟ میگویند: (اللَّه). بگو:(حمد و ستایش مخصوص الله است.) امّا بیشتر آنها به تعقّل در نمی یابند.) (العنکبوت:63) مشرکان با اینکه خدا را می شناسند ولی شناخت آنها خیالی و وهمی است نه عقلی. بنا بر این ، اگر حکما و متکلّمین اسلامی هم از خدا بحث می کنند یقیناً تصوّری از خدا دارند. از منظر حکمای اسلامی خدا یعنی وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد و مقابل آن ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقّق خارجی نیازمند وجود است. پس خدا یعنی وجود نامحدود و بدون حدّ ؛ و مراد از حدّ و محدود همان ماهیّت است. لذا قیدهای نامحدود ، صرف ، خالص ، محض و مطلق ، همگی قید توضیحی هستند نه قید حقیقی. وجود صرف و نامحدود و مطلق یعنی وجود ، بی هیچ قیدی ؛ یعنی وجود و دیگر هیچ ؛ و چنین مفهومی نه تنها قابل تصوّر است بلکه هیچ موجود عاقلی را از تصوّر آن چاره نیست. چون تمام تصوّرات انسان در گرو تصوّر مفهوم وجود است. لذا حکیم ملاصدار در شواهد الرّبوبیّه ، الإشراق السابع ، فرمودند: ( أن ذاته تعالی صرف الوجود الذی لا أتم منه و الوجود أعرف الأشیاء همانا ذات متعالی او صرف وجودی است که تمامتر از او نباشد و وجود روشنترین اشیاء است.) و حکیم ملا هادی سبزواری در شرح المنظومة ، غرر فی بداهة الوجود فرمودند: مُعَرِّف الوجودِ شرحُ الاسمِ و لیس بالحدّ و لا بالرّسمِ مفهومُهُ مِن أعرَفِ الأشیاءِ و کنهه فی غایةِ الخِفاءِ. تعریف وجود از باب شرح اسم است نه تعریف به حدّ و رسم منطقی. مفهوم وجود از روشنترین امور است در حالی کنه آن در غایت خفا و پنهانی است.) بنا بر این ، تصوّر عقلی حکما از خدا تنها در حدّ وجود صرف بودن و واجب الوجود بودن خداست و تمام اسماء و صفات خدا را هم از همین شناخت به دست می آورند و موضوع تمام گزاره های خداشناسی حکما هم همین شناخت از خداست. امّا کنه ذات باری تعالی که از آن به (هویّت غیبیه) ، (غیب ذات ) ، (مقام لاتعیّن) ، ( مقام لا اسم له و لا رسم له ) ، ( غیب الغیوب ) و ... تعبیر می شود ، وجود لا تعیّن صرف بوده از جمیع تعیّنات چه مفهومی و چه مصداقی مبرّاست. کنه ذات را نه نامی و نه نشانی است ؛ نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی ؛ نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ؛ نه با تعیّن خاصّی متعین است و نه با عدم همان تعیّن. حتی مقیّد به (اطلاق) و (عدم تعیّن) هم نیست ؛ زیرا (اطلاق) و (عدم تعیّن) نیز به جای خود ، نوعی تعیّن و قید است و مقام کنه ذات از آن هم منزّه و مبرّا است . از این رو به مقام کنه ذات خداوند راهی نیست ؛ نه فکر و عقل حکیم را بدان مقام راه است نه کشف و شهود ارباب شهود و همّت را. لذا مولی الموحّدین در خطبه ی اوّل نهج البلاغه فرمودند: (... الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن. خدایی که همّتهای عالی ، درکش نمیکنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید. پس هر چه درباره ی خدا به برهان و عرفان به درستی گفته می شود و آنچه کتب آسمانی و رسل الهی و اوصیای کرامشان بیان فرموده اند ، همگی ناظر به مقام تعیّن ذات و مقام اسماء و صفات حقّ تعالی است که مقام ظهور کنه ذات است. حتّی همین مطالب نیز که درباره ی کنه ذات بیان داشتیم گرچه به حمل اوّلی درباره ی کنه ذات بود ولی به حمل شایع صناعی در باره ی ذات متعیّن بود نه کنه ذات. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون 4. درباره ی ملائک نیز بسیاری از تصدیقات که اکثری مردم دارند در حدّ تصدیق خیالی و وهمی است ؛ چرا که تصوّرشان از ملائک مجرّد بیش از این نیست. لکن حکما که در اثر ریاضات علمی فهم تجرّدی یافته اند گرچه تک تک ملائک را نشناسند یک نحوه تصوّر درست و عقلانی از آن عقول نورانی داشته درباره ی آن سخن می گویند. احکامی که حکما در باب عقول طولیّه و عرضیّه و ارباب انواع و مُثل و قواهر و هیاکل نوریّه دارند تماماً درباره ی ملائک مقرّب و مدبّرات امر است. البته بسیاری از پیشتازان حکمت چون ثالس یا تالس ، انکساکورس یا انکساغورس ، انکسیمانس ، انباذقلس یا امپدوکلس ، فیثاغورس ، سقراط ، افلاطون ، ارسطو ، بوعلی ، شیخ اشراق و ملاصدرا و ... افزون بر اینکه حکیم عقل مدار بوده اند عارف و اهل کشف و شهود نیز بوده اند. لذا برخی از این بزرگان حکمت ، تصریح نموده اند که دیده های خود را در قالب فلسفه بیان داشته اند. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج1، ص: 8 از همین جا باید متوجّه بود که به صرف خواندن کتب فلسفی و درک محضر اساتید فنّ ، کسی حکیم نمی گردد. بسیارند کسانی که الفاظی چون عقول طولیّه و عرضیّه و مُثل و مثال و جبروت و ملکوت و ناسوت و ... را به کار می برند و درباره اش قلم فرسایی می کنند و کتب فلسفه را تدریس می کنند امّا اهل حکمت دانند که اینان جز موهومات نمی بافند ؛ چرا که تصوّر درستی از آنچه می گویند ندارند. واژه ها در وادی حکمت معدّ محضند که از معانی فرسخها فاصله دارند. لذا لفظ را باید به اهلش سپرده پی معنا بود. به قول شیخ محمود شبستری: معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید. 5. درباره ی جهان (عالم مادّه ) و کلّ عالم نیز تصوّرات و تصدیقات یکسان نیستند. برخی جهان را همین کره ی خاکی و آسمان بالای سرشان می پندارند ؛ برخی دیگر مجموعه ی میلیاردها کهکشان را به عنوان جهان می شناسند و ... لذا احکام و تصدیقاتی هم که درباره ی جهان دارند متناسب با فهم و تصوّر خودشان است. امّا جهان (عالم مادّه ) در منظر حکمای صدرایی ، وجود واحد سیّالی است که نه آغازی در زمان دارد و نه پایانی زمانی برای آن متصوّر است. لذا عالم طبیعت در عین اینکه خود عین سیلان و حرکت است موجودی است ثابت و بدون تغییر که اجزاء بالفعل هم نداشته مرکّب بودن آن پنداری است ؛ همانگونه که خط را اجزاء بالفعلی نیست لکن مردمان آن را مرکّب از اجزاء پندارند. این لبّ آن چیزی است که حکیمان صدرایی درباره ی جهان در اذهان خود دارند لکن منتقل نمودن این معنا از ذهن حکیم به ذهن طالب حکمت ، سالیانی چند زمان می طلبد. در مورد کلّ عالم (عالم طبیعت و عالم مثال و عالم عقول) نیز تصوّر و تصدیقات همگان یکسان نیست. بسیاری افراد که این واژه ها را استعمال می کنند در حقیقت جز پنداری وهمی و بلکه خیالی از این الفاظ ندارند. عالم در نگاه حکیم صدرایی البته در سطح عالی آن یک واحد شخصی بیش نیست ؛ لذا نه رتبه و مرتبه ای در کار است و نه تشکیکی. یک وجود است که نه کلّ است و نه جزء ، نه حدّی دارد و نه قیدی ، جز همین حدّ و قید که او را حدّ و قیدی نیست. لذا تقسیم عالم به مراتب عقول و مثال و طبیعت ، سخن متوسّط حکیم است برای آنان که توان تصوّر حقیقت عالم را ندارند. پس چنین نیست که حکما بی تصوّر تصدیق نمایند ؛ اینکه افراد عادی قادر به تصوّر درست گفته های حکما نبوده آن را بافته های فلاسفه می نامند دلیل بر این نیست که خود آنان نیز تصوّر درستی از آن ندارند. به قول مولوی باید به اینان گفت: کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.}P آن یکی شیری است اندر بادیه و آن دگر شیری است اندر بادیه.}P آن یکی شیری است کادم می خورد وآن دگر شیری است کادم می خورد.}P 6. در مورد ذاتیّات اشیاء نیز اهل منطق اذعان نموده اند که یافتن جنس و فصل حقیقی اکثر اشیاء ، از طریق علم حصولی ممکن نیست. لذا اکثر تعاریفی که درباره ی موجودات به کار برده می شوند تعریف به فصل مشهوری هستند نه تعریف به فصل حقیقی. برای مثال در تعریف اسب گفته می شود: اسب حیوانی است ساهل (شیهه کش) ؛ روشن است که شیهه کشیدن فصل حقیقی اسب نیست بلکه از اعراض آن است. یا در تعریف انسان گفته شده: انسان حیوان ناطق است. شکّی نیست که سخنگو بودن یا توان سخنگویی داشتن فصل حقیقی انسان نیست بلکه اخصّ خواصّ آن است. لذا حکما گفته اند فصل حقیقی انسان نفس ناطقه داشتن است. امّا چون تصوّر نفس ناطقه برای اکثر مردم دشوار است لذا به جای آن اثرش را گذاشته اند که همان ناطق بودن است. البته ذکر این نکته نیز لازم است که از منظر حکمت متعالیه ، فصل حقیقی اشیاء خود از سنخ ماهیّات نبوده امر وجودی است لذا درک حقیقت آن تنها از راه علم حضوری کشفی یا شهودی ممکن است ؛( اللّهم ارنی الاشیاء کما هی ) . لذا تا برای کسی حقیقت موجودی معلوم و مفهوم نشده محال است بتواند درباره ی حقیقت آن سخن بگوید. پس هر سخنی که درباره ی موجود مجهول الحقیقة گفته می شود درباره ی حقیقت و کنه آن نیست بلکه درباره ی ظهورات آن است. لذا ما به راحتی می توانیم درباره ی خصوصیّات ظاهر یک اسب و کالبدشناسی آن سخن بگوییم ولی درباره ی ماهیّت آن ، تنها همین اندازه می دانیم که آن حیوانی است ؛ و اگر حیوانیّت را هم می شناسیم از آن جهت است که خود به عنوان انسان ، نوعی از آن هستیم و حیوانیّت (موجود زنده بودن) خود را به علم حضوری ادراک می کنیم.
تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟
تصدیق بلا تصور محال است، ام ما چگونه با اینکه خداوند ، ملائکه جهان و نیز ذاتیات موجودات و کنه حقیقی آنها را نمی دانیم آنها را تعریف و به آنها شناخت پیدا می کنیم؟
1. ابتدا باید دانست که قاعده ی ( تصدیق بلا تصوّر محال است) تنها مربوط به علم حصولی است و شامل علم حضوری نمی شود. چرا که علم حضوری دائر مدار مفهوم و وساطت صورت ، نبوده بلکه خود معلوم نزد عالم حاضر است . مثلاً انسان برای اینکه وجود خود یا غم و شادی خود را تصدیق نماید نیازی به تصوّر ندارد ؛ بلکه عینا در ذات خود آن را می یابد و و جود آن در نفس ، عین علم به آن است.
2. تصوّر اقسامی دارد که عبارتند از:
1 تصوّر خیالی ؛ که کاملاً شبیه محسوسات و جزئی بوده ، غیر مادّی است. مثلاً تصوّر ما از شخصی مثل علّامه ی طباطبایمانند شکل خارجی این بزرگوار است.
2 تصوّر وهمی ؛ که فاقد شکل محسوس ، جزئی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از رابطه ی استاد و شاگردی که بین ملاصدرا و فیض کاشانی بوده است. چنین رابطه ای که قائم به وجود دو طرف خود است ، امری است نامحسوس که قوّه ی وهم آن را ادراک می کند. توجّه: تصوّر رابطه ی بین دو شیء مشخّص ، تصوّر وهمی است نه تصوِّر مطلقِ رابطه ، بین دو شیء. همچنین منظور از وهمی یا خیالی بودن یک تصوّر ، لزوماً معنای عرفی آن که مساوی با باطل بودن می باشد نیست.
3 تصوّر عقلی ؛ که فاقد شکل محسوس ، کلّی و غیر مادّی است ؛ مثل تصوّر ما از انسان نه افراد انسان ، چنین انسانی که عقل آن را ادراک می کند ، نه مرد است و نه زن ؛ نه کودک است نه جوان است و نه بزرگسال ؛ نه اینجاست و نه آنجا ؛ نه امروزی است نه دیروزی و نه فردایی ؛ نه سیاه پست است نه سفید پوست و نه ... . این صفات ، اعراض افراد انسانند ولی مفهوم عقلی انسان هیچکدام این صفات را ندارد و با این حال برای عقل معلوم و روشن است.
بنا بر این ، اگر تصوّر کسی از خدا و ملائک و جهان و ذاتیّات اشیاء ، یک تصوّر محسوس خیالی بود ، تصدیق او نیز خیالی خواهد بود و اگر تصوّر او از این امور ، وهمی بود تصدیق وی نیز وهمی خواهد شد و اگر تصوّر عقلی این امور را با خود داشت ، تصدیق او نیز نسبت به این امور عقلی خواهد بود.
3. امّا درباره ی تصوّر خدا باید توجّه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. لذا اگر مسیحی درباره ی خدا حرف می زند ، درباره ی خدایی سخن می گوید که تصوّری از آن دارد و اگر زرتشتی درباره ی خدا سخن می گوید درباره ی مفهوم متفاوتی از خدا سخن می گوید. بسیاری از تصوّرها و تصدیقاتی که پیروان ادیان تحریف شده و سطحی دارند در حقیقت ناشی از قوّه ی خیال است ؛ تصوّر و تصدیقات برخی نیز در حدّ وهم است. لذا انبیاء مبعوث شده اند تا با این خدایان ذهن ساخته مبارزه نموده ، تصوّر درست از خدا را جای آنها برنهند. ( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ . و اگر از آنان (مشرکان ) بپرسی:(چه کسی از آسمان آبی فرستاد و بوسیله آن زمین را پس از مردنش زنده کرد؟ میگویند: (اللَّه). بگو:(حمد و ستایش مخصوص الله است.) امّا بیشتر آنها به تعقّل در نمی یابند.) (العنکبوت:63) مشرکان با اینکه خدا را می شناسند ولی شناخت آنها خیالی و وهمی است نه عقلی.
بنا بر این ، اگر حکما و متکلّمین اسلامی هم از خدا بحث می کنند یقیناً تصوّری از خدا دارند. از منظر حکمای اسلامی خدا یعنی وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد و مقابل آن ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقّق خارجی نیازمند وجود است. پس خدا یعنی وجود نامحدود و بدون حدّ ؛ و مراد از حدّ و محدود همان ماهیّت است. لذا قیدهای نامحدود ، صرف ، خالص ، محض و مطلق ، همگی قید توضیحی هستند نه قید حقیقی. وجود صرف و نامحدود و مطلق یعنی وجود ، بی هیچ قیدی ؛ یعنی وجود و دیگر هیچ ؛ و چنین مفهومی نه تنها قابل تصوّر است بلکه هیچ موجود عاقلی را از تصوّر آن چاره نیست. چون تمام تصوّرات انسان در گرو تصوّر مفهوم وجود است. لذا حکیم ملاصدار در شواهد الرّبوبیّه ، الإشراق السابع ، فرمودند: ( أن ذاته تعالی صرف الوجود الذی لا أتم منه و الوجود أعرف الأشیاء همانا ذات متعالی او صرف وجودی است که تمامتر از او نباشد و وجود روشنترین اشیاء است.) و حکیم ملا هادی سبزواری در شرح المنظومة ، غرر فی بداهة الوجود فرمودند: مُعَرِّف الوجودِ شرحُ الاسمِ و لیس بالحدّ و لا بالرّسمِ مفهومُهُ مِن أعرَفِ الأشیاءِ و کنهه فی غایةِ الخِفاءِ. تعریف وجود از باب شرح اسم است نه تعریف به حدّ و رسم منطقی. مفهوم وجود از روشنترین امور است در حالی کنه آن در غایت خفا و پنهانی است.)
بنا بر این ، تصوّر عقلی حکما از خدا تنها در حدّ وجود صرف بودن و واجب الوجود بودن خداست و تمام اسماء و صفات خدا را هم از همین شناخت به دست می آورند و موضوع تمام گزاره های خداشناسی حکما هم همین شناخت از خداست.
امّا کنه ذات باری تعالی که از آن به (هویّت غیبیه) ، (غیب ذات ) ، (مقام لاتعیّن) ، ( مقام لا اسم له و لا رسم له ) ، ( غیب الغیوب ) و ... تعبیر می شود ، وجود لا تعیّن صرف بوده از جمیع تعیّنات چه مفهومی و چه مصداقی مبرّاست. کنه ذات را نه نامی و نه نشانی است ؛ نه اسمی دارد و نه رسم و صفتی ؛ نه با اسم یا صفتی مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت ؛ نه با تعیّن خاصّی متعین است و نه با عدم همان تعیّن. حتی مقیّد به (اطلاق) و (عدم تعیّن) هم نیست ؛ زیرا (اطلاق) و (عدم تعیّن) نیز به جای خود ، نوعی تعیّن و قید است و مقام کنه ذات از آن هم منزّه و مبرّا است . از این رو به مقام کنه ذات خداوند راهی نیست ؛ نه فکر و عقل حکیم را بدان مقام راه است نه کشف و شهود ارباب شهود و همّت را. لذا مولی الموحّدین در خطبه ی اوّل نهج البلاغه فرمودند: (... الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن. خدایی که همّتهای عالی ، درکش نمیکنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید.
پس هر چه درباره ی خدا به برهان و عرفان به درستی گفته می شود و آنچه کتب آسمانی و رسل الهی و اوصیای کرامشان بیان فرموده اند ، همگی ناظر به مقام تعیّن ذات و مقام اسماء و صفات حقّ تعالی است که مقام ظهور کنه ذات است. حتّی همین مطالب نیز که درباره ی کنه ذات بیان داشتیم گرچه به حمل اوّلی درباره ی کنه ذات بود ولی به حمل شایع صناعی در باره ی ذات متعیّن بود نه کنه ذات. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُون
4. درباره ی ملائک نیز بسیاری از تصدیقات که اکثری مردم دارند در حدّ تصدیق خیالی و وهمی است ؛ چرا که تصوّرشان از ملائک مجرّد بیش از این نیست. لکن حکما که در اثر ریاضات علمی فهم تجرّدی یافته اند گرچه تک تک ملائک را نشناسند یک نحوه تصوّر درست و عقلانی از آن عقول نورانی داشته درباره ی آن سخن می گویند. احکامی که حکما در باب عقول طولیّه و عرضیّه و ارباب انواع و مُثل و قواهر و هیاکل نوریّه دارند تماماً درباره ی ملائک مقرّب و مدبّرات امر است. البته بسیاری از پیشتازان حکمت چون ثالس یا تالس ، انکساکورس یا انکساغورس ، انکسیمانس ، انباذقلس یا امپدوکلس ، فیثاغورس ، سقراط ، افلاطون ، ارسطو ، بوعلی ، شیخ اشراق و ملاصدرا و ... افزون بر اینکه حکیم عقل مدار بوده اند عارف و اهل کشف و شهود نیز بوده اند. لذا برخی از این بزرگان حکمت ، تصریح نموده اند که دیده های خود را در قالب فلسفه بیان داشته اند. ر.ک: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج1، ص: 8
از همین جا باید متوجّه بود که به صرف خواندن کتب فلسفی و درک محضر اساتید فنّ ، کسی حکیم نمی گردد. بسیارند کسانی که الفاظی چون عقول طولیّه و عرضیّه و مُثل و مثال و جبروت و ملکوت و ناسوت و ... را به کار می برند و درباره اش قلم فرسایی می کنند و کتب فلسفه را تدریس می کنند امّا اهل حکمت دانند که اینان جز موهومات نمی بافند ؛ چرا که تصوّر درستی از آنچه می گویند ندارند. واژه ها در وادی حکمت معدّ محضند که از معانی فرسخها فاصله دارند. لذا لفظ را باید به اهلش سپرده پی معنا بود. به قول شیخ محمود شبستری: معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید.
5. درباره ی جهان (عالم مادّه ) و کلّ عالم نیز تصوّرات و تصدیقات یکسان نیستند. برخی جهان را همین کره ی خاکی و آسمان بالای سرشان می پندارند ؛ برخی دیگر مجموعه ی میلیاردها کهکشان را به عنوان جهان می شناسند و ... لذا احکام و تصدیقاتی هم که درباره ی جهان دارند متناسب با فهم و تصوّر خودشان است. امّا جهان (عالم مادّه ) در منظر حکمای صدرایی ، وجود واحد سیّالی است که نه آغازی در زمان دارد و نه پایانی زمانی برای آن متصوّر است. لذا عالم طبیعت در عین اینکه خود عین سیلان و حرکت است موجودی است ثابت و بدون تغییر که اجزاء بالفعل هم نداشته مرکّب بودن آن پنداری است ؛ همانگونه که خط را اجزاء بالفعلی نیست لکن مردمان آن را مرکّب از اجزاء پندارند. این لبّ آن چیزی است که حکیمان صدرایی درباره ی جهان در اذهان خود دارند لکن منتقل نمودن این معنا از ذهن حکیم به ذهن طالب حکمت ، سالیانی چند زمان می طلبد.
در مورد کلّ عالم (عالم طبیعت و عالم مثال و عالم عقول) نیز تصوّر و تصدیقات همگان یکسان نیست. بسیاری افراد که این واژه ها را استعمال می کنند در حقیقت جز پنداری وهمی و بلکه خیالی از این الفاظ ندارند. عالم در نگاه حکیم صدرایی البته در سطح عالی آن یک واحد شخصی بیش نیست ؛ لذا نه رتبه و مرتبه ای در کار است و نه تشکیکی. یک وجود است که نه کلّ است و نه جزء ، نه حدّی دارد و نه قیدی ، جز همین حدّ و قید که او را حدّ و قیدی نیست. لذا تقسیم عالم به مراتب عقول و مثال و طبیعت ، سخن متوسّط حکیم است برای آنان که توان تصوّر حقیقت عالم را ندارند. پس چنین نیست که حکما بی تصوّر تصدیق نمایند ؛ اینکه افراد عادی قادر به تصوّر درست گفته های حکما نبوده آن را بافته های فلاسفه می نامند دلیل بر این نیست که خود آنان نیز تصوّر درستی از آن ندارند. به قول مولوی باید به اینان گفت:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.}P
آن یکی شیری است اندر بادیه و آن دگر شیری است اندر بادیه.}P
آن یکی شیری است کادم می خورد وآن دگر شیری است کادم می خورد.}P
6. در مورد ذاتیّات اشیاء نیز اهل منطق اذعان نموده اند که یافتن جنس و فصل حقیقی اکثر اشیاء ، از طریق علم حصولی ممکن نیست. لذا اکثر تعاریفی که درباره ی موجودات به کار برده می شوند تعریف به فصل مشهوری هستند نه تعریف به فصل حقیقی. برای مثال در تعریف اسب گفته می شود: اسب حیوانی است ساهل (شیهه کش) ؛ روشن است که شیهه کشیدن فصل حقیقی اسب نیست بلکه از اعراض آن است. یا در تعریف انسان گفته شده: انسان حیوان ناطق است. شکّی نیست که سخنگو بودن یا توان سخنگویی داشتن فصل حقیقی انسان نیست بلکه اخصّ خواصّ آن است. لذا حکما گفته اند فصل حقیقی انسان نفس ناطقه داشتن است. امّا چون تصوّر نفس ناطقه برای اکثر مردم دشوار است لذا به جای آن اثرش را گذاشته اند که همان ناطق بودن است. البته ذکر این نکته نیز لازم است که از منظر حکمت متعالیه ، فصل حقیقی اشیاء خود از سنخ ماهیّات نبوده امر وجودی است لذا درک حقیقت آن تنها از راه علم حضوری کشفی یا شهودی ممکن است ؛( اللّهم ارنی الاشیاء کما هی ) . لذا تا برای کسی حقیقت موجودی معلوم و مفهوم نشده محال است بتواند درباره ی حقیقت آن سخن بگوید. پس هر سخنی که درباره ی موجود مجهول الحقیقة گفته می شود درباره ی حقیقت و کنه آن نیست بلکه درباره ی ظهورات آن است. لذا ما به راحتی می توانیم درباره ی خصوصیّات ظاهر یک اسب و کالبدشناسی آن سخن بگوییم ولی درباره ی ماهیّت آن ، تنها همین اندازه می دانیم که آن حیوانی است ؛ و اگر حیوانیّت را هم می شناسیم از آن جهت است که خود به عنوان انسان ، نوعی از آن هستیم و حیوانیّت (موجود زنده بودن) خود را به علم حضوری ادراک می کنیم.
- [سایر] در تعریف عبادت گفته شده است: یعنی، خضوع در برابر کسی که اعتقاد به خالقیت یا ربوبیت یا تأثیر استقلالی او وجود دارد. احساس می شود این تعریف جامع افراد نیست؛ مثلاً کسی را تصور کنید که نماز می خواند، ولی اصلاً حضور قلب ندارد. در مورد چنین فردی می دانیم که به هر حال عبادت می کند، ولی واقعاً می توان گفت که چنین فردی حالت خضوع دارد؟ یا کسی را تصور کنید که در حال تفکر به یک امر گناه، وضو می گیرد یا بر یزید لعنت می فرستد، یا برای کسب ثواب به 10 نفر از فقرا غذا می دهد یا زنی را فرض کنید به خاطر خدا در حال خانه داری است؛ آیا واقعاً در چنین مواردی می توان تعریف فوق را جاری دانست؟ مثلاً در مورد وصیتی که همراه با فکر گناه است، ولی صحیح است چگونه می توان گفت حالت خضوع در برابر خدا دارد؟ لطفاً تعریف دقیق از عبادت را ذکر کنید. و تک تک این مثالها را پاسخ دهید.
- [سایر] آیا می توانید به من بگویید، زمانی که یک شخص به دامن اسلام بر می گردد ، می دانم که باید به خدا و پیامبر اسلام و ملائکه اعتقاد داشته باشد، اما همچنین شنیده ام که آنها باید نسبت به پنج رکن معرفت داشته باشند و آنها را فهم کنند و همچنین از آنان آنچه به عنوان یک مسلمان انتظار می رود انجام دهند و شناخت داشته باشند. حال اگر آنها این را درک کنند اما مثلاً نماز را انجام ندهند، آیا باز هنوز مسلمان محسوب می شوند؟ همچنین من در جایی خوانده ام که 1.2 میلیارد مسلمان در جهان وجود دارد اما بعضی اینگونه فکر می کنند که این تصویر درستی نیست، زیرا خیلی از اینان عملاً مسلمان نیستند و اعمال اسلامی را بجا نمی آورند و جهل و نادانی را پیشه خود ساخته اند. آیا آنها هنوز به عنوان یک مسلمان لحاظ می شوند؟
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید روز معلم هم برای شما استاد گرامی مبارک واین روز را همراه با همراهی خداوند گذرانده باشید. امروز در دانشگاه خیلی خوب بود ولی تنها از این که بچه ها بدون هیچ فکر وتاملی جواب سوالات پر مفهوم وعمیق را می دادند کمی آزرده ام. ... من طرز فکر شمارا خیلی قبول دارم وفکر میکنم تنها کسی که دراین شرایط میتونه به من کمک کند شما هستید . روز دوشنبه حرف از قدرت بیان وصحبت کردن زدین ودست گذاشتین روی نقطه ضعف من. باید بگم که من قدرت بیان ندارم واصلا حرف زدن بلد نیستم . توی فرم های نظر خواهی هم که دادین پر کنیم ، نوشتم.میدونم که خیلی جاها هم این موضوع به ضرر من است مثل امروز [پنجشنبه]و دوشنبه که هیچ کدام از مشکلاتم را بیان نکردم وفکر می کنم این یه مریضی .حتی توی خانه هم شاید روی هم یک ساعت صحبت نکنم ، ولی خوب تاحالا پزشکی که بتونه معالجم کنه پیدا نکردم .امیدوارم شما بتونین کمکم کنید. یه سوال دیگه هم دارم وآن درمورد پسری که از من خواستگاری کرده طی اس ام اس هایی که بهم میزدیم فهمیدیم که خیلی طرز فکر وعقیده هامون بهم نزدیکه نمیدونم شاید هم اشتباه فکر کنم.با توجه به این که اونهایی که چندین سال زیر یک سقف با هم زندگی میکنن هم روی هم شناخت کاملی ندارن. فقط چند تا مشکل داره : نه شغلی داره ، نه سرمایه ، نه خانواده ای که بتونن کمکش کنند خودش هم دانشجوی رشته متالوژیه ،یعنی صفر صفر. ای کاش این کلاس هارا زودتر برگزار کرده بودین ،به خاطر جمله ای که دوشنبه گفتین میگم (تا متعلق به هم نباشید دل نبازید) یه مشکل دیگش این که از طریق چت و اینترنت با یکی دوتا از دختر های فامیل ارتباط داشته ، از این زیاد دلخور نیستم ،از این تردید ی توی دلم راه افتاد که از صداقت وسادگی من (به گفته خودش) سوء استفاده کرده چون من جریانی که مشابه همین برایم پیش اومده بود برایش تعریف کردم. یکی از طرز فکرهاش هم منو ترساند این که گفت من با پوشش مانتو بیشتر از چادر موافقم وگفت برام تنها پاکی تو مهمه. توی سایتتون گفتین که شماره تلفن یا ملاقات حضوری غیر ممکن ولی میتونم تقاضا کنم که با شما یه ملاقات کوچیک داشته باشم چون از این دنیای مجازی اصلا رازی نیستم. لطفا من را راهنمایی کنید.امیدوارم که شمارا در دانشگاه کرج به طور مداوم وپی در پی ببینیم . منتظر جوابتون هستم.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.