خواهشمند است در خصوص آیه ( ولا یکلف الله نفسا الا وسعها) بفرمایید: 1. وسع هر انسان به چه معنی است و چگونه تعیین می شود و چه عواملی در تعیین آن دخالت دارند؟ 2. چرا وسع انسانها متفاوت افریده شده است؟ 3.هر انسان چگونه می تواند بفهمد که گستره وسع اش تا چه حد است و خداوند چه تکلیفی براساس آن از وی انتظار دارد؟
خواهشمند است در خصوص آیه ( ولا یکلف الله نفسا الا وسعها) بفرمایید: 1. وسع هر انسان به چه معنی است و چگونه تعیین می شود و چه عواملی در تعیین آن دخالت دارند؟ 2. چرا وسع انسانها متفاوت افریده شده است؟ 3.هر انسان چگونه می تواند بفهمد که گستره وسع اش تا چه حد است و خداوند چه تکلیفی براساس آن از وی انتظار دارد؟ وسع در موجود مادّی بر دو گونه است؛ وسع ذاتی و وسع برون ذاتی. وسع ذاتی نیز بر دو گونه است؛ وسع بالقوّه و وسع بالفعل. وسع بالقوّه ی هر انسانی گستره ی وجودی او در اصل خلقتش می باشد ؛ که بیانگر سقف تکامل و ترقّی اوست ؛ یعنی برای آن شخص بالاتر از آن حدّ ،امکان ترقّی وجود ندارد. البته سقف پرواز همه ی انسانها تا بی نهایت می باشد ؛ لکن بی نهایتها یکسان نیستند. کشف حقیقت این مطلب به این آسانی نیست و سالیان درازی تتبّع فلسفی می طلبد ؛ امّا برای اینکه ذهن شریف خواننده مطلب را حاشا نکند مثالی آشنا می زنیم برای اسکات ذهن.خطّ ، امتداد بی نهایت دارد ، سطح (صفحه) ، نیز امتداد بی نهایت دارد ، حجم نیز همچنین ؛ امّا بی نهایت خطّ در همان یک سطح نامتنهاهی، و بی نهایت سطح درهمان یک حجم نامتنهاهی جای می گیرند. پس بسا موجود بی نهایتی که بی نهایت موجود بی نهایت را در خود جای می دهد.مثالی دیگر:سری اعداد طبیعی (1 2 3 4 5 ... ) بی نهایت است ؛ سری مربّعات اعداد طبیعی (1 4 9 16 25 و ... ) بی نهایت می باشد ؛ امّا آنکه توان وجودی یک دارد ، در قدم پنجم ، تنها پنج قدم پیش رفته در حالی که دارنده ی توان وجودی 2 در قدم پنجم 25 قدم پیش رفته است.یکی با توان یک حرکت می کند و یکی هم مانند حضرت عیسی (ع) در همان قدم نخست (به محض تولّد) به مقام عبد الله رسیده می فرماید: ( َ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی‌ نَبِیًّا ) ؛ و فراتر از او اهل بیت(ع) با توان بی نهایت سیر می کنند.لذا در همان قدم نخست به اوج خویش رسیده جامع همه ی کمالات امکانی می شوند ؛ و نه عبد الله که عبده می گردند. وجود ، ذاتاً دارای مراتب می باشد ؛ و هر موجودی نیز تنها یک رتبه ی آن را دارست. البتّه رتبه ی بالا کمالات تمام رتبه های پایین تر از خود را دارا می باشد.از این رتبه ی وجودی شخص که تنها خدا و اولیای او می دانند تا کجاست تعبیر می کنیم به وسع بالقوّه ی شخص ؛ که اگر طبق شریعت حقّه پیش رود بدان خواهد رسید. آنچه در آیه ی شریفه بیان شده ، دقیقاً این وسع نیست ؛ بلکه تکلیف برای آن است که آدمی به این وسع خود دست یابد ؛ که در آن مقام ، دیگر تکلیف اصطلاحی وجود نخواهد داشت ؛ بلکه شخص به نحو فاعل بالتّجلّی شریعت را اجراء خواهد نمود ؛ یعنی او داشته های خود را بروز می دهد نه اینکه با اعمال شرعی کمالی حاصل کند. به تعبیر دیگر چنین کسی چون عبد به معنی حقیقی است لذا معنی ندارد که از او آثار عبد صادر نشود. تمام شریعت برای چنین کسی امر فطری است ؛ لذا بی چون و چرا اجرایش می کند. اینجاست که شخص نه برای بهشت کار می کند و نه برای جهنّم ؛ بلکه عبادت او عبادت احرار می باشد ؛ یعنی ذات اوست که با عملش ظهور می یابد. امّا آن رتبه از وجود که شخص درمسیر تکامل روحی اش در آن قرار گرفته همان وسع ذاتی بالفعل او می باشد ؛ که در حقیقت مرتبه ای از مراتب اوست. تکلیف هر کسی نیز با توجّه به همین مرتبه ی فعلی اوست. لذا آن کیفیّت از نماز که از یک عارف خواسته می شود از یک فرد عادی انتظار نیست. پس هر چه ما بالا رویم تکلیف ما نیز غلیظتر می شود. امّا معیار تشخیص درجه آن است که ببینیم آیا عبادت مرسومه را با طیب خاطر انجام می دهیم یا نه؟ اگر مثلاً نماز و خصوصاً نماز با کاهلی از ما سر زد ، بدین معناست که ما هنوز به درجه مومنان نیستیم و رگه هایی از نفاق در ما وجود دارد.ِ چون منافقان ( ... لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ کُسالی‌ وَ لا یُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ کارِهُونَ نماز بجا نمی‌آورند جز با کسالت، و انفاق نمی‌کنند مگر با کراهت ) (التوبة:54). امّا اگر نماز شد همّ و غمّ ما و در اولویّت امور ما قرار گرفت و ستون خیمه ی اعتقادات ما گشت ، یعنی ما در رتبه ی مومنان هستیم و دائم الصّلاة می باشیم ؛ یعنی تمام امور ما گرد نمازمان می چرخد. ( الَّذینَ هُمْ عَلی‌ صَلاتِهِمْ دائِمُون‌ ) (المعارج:23). امّا اگر از این نیز گذر نمودیم و نماز ما هر از گاهی مثلاً ماه به ماه یا هفته به هفته یا روز به روز ارتقاء کیفیّت یافت ؛ و در وجود خود یافتیم که بعد از مدّتی دیگر راضی به نماز قبلی نمی شویم آنگاه سالک الی الله هستیم.از این به بعد دیگر خود شخص اهل تشخیص است ؛ لذا نیاز نیست که راه دان را راه نماییم. مطلب دیگر اینکه تکلیف هر کسی تابع امکانات جنبی موجود برای او نیز می باشد. مثلاً برخی تکالیف متوجّه ثروتمند است و متوجّه فقیر نیست؛ مثل حجّ . یا تکلیفی متوجّه عالم است و متوجّه جاهل نیست ؛ و ... . از این گونه امور بیرون از ذات نیز تعبیر به وسع می کنند ؛ مثلاً می گویند: وسع مالی فلانی مناسب است. فلانی از حیث بدنی وسع این کار را ندارد. خداوند متعال می فرماید: ( لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرا آنان که امکانات وسیعی دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که رزقشان بر آنها اندازه گرفته شده (یعنی رزق افزون بر نیاز ندارند)، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایی که به او داده تکلیف نمی‌کند؛ خداوند به زودی بعد از سختی ها آسانی قرار می‌دهد) (الطلاق:7) سخن آخر: ظاهر شریعت تکلیف همه ی انسانهاست مگر آنجا که تکلیفی شرطی دارد مثل حجّ که تمکّن مالی شرط آن می باشد . لذا همگان به ظاهر شریعت باید ملتزم باشند. امّا همین ظاهر را از همه یکسان نخواسته اند ؛ بلکه عمل هر کسی باید با وسع ذاتی بالفعل او تناسب داشته باشد تا موجب ترقّی او شود.لذا چه بسا عملی را بنده انجام دهم و رشد کنم ، ولی همان عمل را با همان کیفیّت ، یک عارف انجام دهد و سقوط کند. از این باب است که رسول الله (ص) فرمودند: ( حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین )‌ (بحار الأنوار،ج‌25 ،ص205) امّا تشخیص دادن وسع برون ذاتی کار آسانی است. احکام مشروط نیز در رساله های عملیّه مراجع عظام گفته شده. مثلاً فرموده اند: آنکه تمکّن مالی ندارد ، حجّ بر او واجب نیست ؛ یا آنکه تمکّن جسمانی لازم را ندارد ، روزه بر او واجب نیست ؛ یا آنکه آب ندارد ، وضو از او برداشته می شود و تکلیف او تیمم است ؛ و ... . چرا وسع انسانها متفاوت افریده شده است؟ خداوند متعال وجود محض است و از وجود محض جز وجود صادر نمی شود ؛ لذا خدا تنها و تنها وجود دهنده است و بس. پس چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و سپس خصوصیّاتی مثل وسع وجودی ، معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد. خداوند متعال صرفاً فیض وجود را گسترانده و وجود در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛ و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛ بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان. پس کار خداوند متعال این است که بساط وجود را می گستراند ؛ لکن وجود در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛ برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است. به عبارت دیگر ، از نگاه حکیمان الهی ، وجود ، یک حقیقت دارای مراتب است که ما از مراتب گوناگون آن ماهیّات گوناگونی چون انسان و گیاه و حیوان و جماد ، و امثال این امور را انتزاع می کنیم. با این بیان اجمالی ، که تفصیل آن با عنوان ( تشکیک وجود ) در کتب فلسفی بیان شده ، معلوم می شود که در هر مرتبه از وجود ، تنها و تنها یک فرد می باشد ؛ چون طبق براهین حکما ، که اینجا جای ذکر آنها نیست ، تشخّص (شخص بودن هر موجودی ) به مرتبه ی وجود آن است نه به ویژگیهای او مثل قدّ و رنگ و شکل و زمان و مکان و ... . بلکه خود این ویژگیها نیز از لوازم تشخّص یک موجود بوده ، حکایت از رتبه ی وجودی او می کنند. (ر.ک: بدایةالحکمة ، علّامه طباطبایی ، مرحله پنجم ، فصل هشتم ) وسع وجودی هر شخصی نیز در حقیقت چیزی جز رتبه ی وجودی او و لوازم آن رتبه نیست. لذا چنین نیست که خدا انسانی بیافریند و بعد به او توان وجودی خاصّی را بدهد ؛ بلکه وسع وجودی هر کسی خود همان شخص است ؛ و خود هر شخصی نیز رتبه ای از وجود می باشد ؛ و رتبه ی وجود ذاتی اوست نه امری که به او داده شده است. به تعبیر دیگر فرض وجودی که مراتب ندارد ، فرض چیزی است غیر از وجود ؛ نظیر اینکه بخواهیم نمک طعامی را تعریف کنیم که شیرین است. شاید این حقیقت متعالی را بتوان با مثالی آشنا روشنتر ساخت. اگر مراتب وجود را به تسامح مثل مراتب اعداد در نظر بگیریم ، آنگاه خواهیم دید که هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را به خود اختصاص داده و به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ، صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛ و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد. برای مثال ، عدد سه محال است فرد نبوده زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛ کما اینکه محال است عدد چهار هم زوج نبوده فرد باشد ؛ یا محال است عدد چهار ، عدد اوِّل باشد کما اینکه محال است عدد هفت ، عدد اوّل نباشد. همچنین محال است عدد سه در عین اینکه خودش خودش می باشد در جایگاه وجودی عدد چهار قرار گیرد ؛ توجّه: بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها که در هر زبانی متفاوت می شود. به همین ترتیب در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛ در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ، همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و نظام ریاضی پدیدار نمی شد. تمام قوانین علم حساب و جبر ، با آن همه گستردگی و نظم شگفت ، ریشه در همین مراتب داشتن عدد و انحصار هر عدد به یک مرتبه ی خاصّ دارد و بس. پس نتیجه می گیریم که پدید آمدن عالم خلقت و درست شدن نظام هستی به این است که هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ، که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند. و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند. از همین جا روشن می شود که نه تنها میان انسانهای عادی و انبیاء و ائمه (ع) تفاوت مرتبه وجود دارد ، بلکه بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛ تا آنجا که حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند . لکن این تفاوت مراتب تنها زمانی قابل درک می شود که فاصله ی بین موجودات زیاد باشد. برای مثال وقتی ائمه (ع) نسبت به یکدیگر سنجیده می شوند یا انبیاء با هم مقایسه می شوند یا انسانهای عادی با هم مورد قیاس قرار می گیرند یا برخی حیوانات شبیه به هم ، در قیاس با یکدیگر واقع می شوند ، تشخیص تفاوت رتبه ی وجودی آنها مشکل می شود ؛ ولی اگر انبیاء و ائمه را با افراد عادی ، یا انسان عادی را با افراد عقب مانده ی ذهنی ، یا افراد عقب مانده ی ذهنی را با حیوانات ، یا حیوانی مثل میمون را با پروانه یا حیوانی مثل پروانه را با گیاه یا گیاه را با جماد مقایسه کنیم ، تفاوت مراتب به وضوح و با کمک حسّ فهمیده می شود. البته این حقیقت متعالی براهین عقلی خاصّ خود را هم در فلسفه ی اسلامی دارد که این مقال را مجال بیان آن نیست ؛ در این باب فقط به همین جمله بسنده می شود ، که طبق اصالت وجود ، تشخّص موجودات به وجود آنهاست نه به ماهیّات جوهری یا عرضی آنها.
عنوان سوال:

خواهشمند است در خصوص آیه ( ولا یکلف الله نفسا الا وسعها) بفرمایید: 1. وسع هر انسان به چه معنی است و چگونه تعیین می شود و چه عواملی در تعیین آن دخالت دارند؟ 2. چرا وسع انسانها متفاوت افریده شده است؟ 3.هر انسان چگونه می تواند بفهمد که گستره وسع اش تا چه حد است و خداوند چه تکلیفی براساس آن از وی انتظار دارد؟


پاسخ:

خواهشمند است در خصوص آیه ( ولا یکلف الله نفسا الا وسعها) بفرمایید: 1. وسع هر انسان به چه معنی است و چگونه تعیین می شود و چه عواملی در تعیین آن دخالت دارند؟ 2. چرا وسع انسانها متفاوت افریده شده است؟ 3.هر انسان چگونه می تواند بفهمد که گستره وسع اش تا چه حد است و خداوند چه تکلیفی براساس آن از وی انتظار دارد؟


وسع در موجود مادّی بر دو گونه است؛ وسع ذاتی و وسع برون ذاتی.
وسع ذاتی نیز بر دو گونه است؛ وسع بالقوّه و وسع بالفعل.
وسع بالقوّه ی هر انسانی گستره ی وجودی او در اصل خلقتش می باشد ؛ که بیانگر سقف تکامل و ترقّی اوست ؛ یعنی برای آن شخص بالاتر از آن حدّ ،امکان ترقّی وجود ندارد. البته سقف پرواز همه ی انسانها تا بی نهایت می باشد ؛ لکن بی نهایتها یکسان نیستند. کشف حقیقت این مطلب به این آسانی نیست و سالیان درازی تتبّع فلسفی می طلبد ؛ امّا برای اینکه ذهن شریف خواننده مطلب را حاشا نکند مثالی آشنا می زنیم برای اسکات ذهن.خطّ ، امتداد بی نهایت دارد ، سطح (صفحه) ، نیز امتداد بی نهایت دارد ، حجم نیز همچنین ؛ امّا بی نهایت خطّ در همان یک سطح نامتنهاهی، و بی نهایت سطح درهمان یک حجم نامتنهاهی جای می گیرند. پس بسا موجود بی نهایتی که بی نهایت موجود بی نهایت را در خود جای می دهد.مثالی دیگر:سری اعداد طبیعی (1 2 3 4 5 ... ) بی نهایت است ؛ سری مربّعات اعداد طبیعی (1 4 9 16 25 و ... ) بی نهایت می باشد ؛ امّا آنکه توان وجودی یک دارد ، در قدم پنجم ، تنها پنج قدم پیش رفته در حالی که دارنده ی توان وجودی 2 در قدم پنجم 25 قدم پیش رفته است.یکی با توان یک حرکت می کند و یکی هم مانند حضرت عیسی (ع) در همان قدم نخست (به محض تولّد) به مقام عبد الله رسیده می فرماید: ( َ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی‌ نَبِیًّا ) ؛ و فراتر از او اهل بیت(ع) با توان بی نهایت سیر می کنند.لذا در همان قدم نخست به اوج خویش رسیده جامع همه ی کمالات امکانی می شوند ؛ و نه عبد الله که عبده می گردند.
وجود ، ذاتاً دارای مراتب می باشد ؛ و هر موجودی نیز تنها یک رتبه ی آن را دارست. البتّه رتبه ی بالا کمالات تمام رتبه های پایین تر از خود را دارا می باشد.از این رتبه ی وجودی شخص که تنها خدا و اولیای او می دانند تا کجاست تعبیر می کنیم به وسع بالقوّه ی شخص ؛ که اگر طبق شریعت حقّه پیش رود بدان خواهد رسید. آنچه در آیه ی شریفه بیان شده ، دقیقاً این وسع نیست ؛ بلکه تکلیف برای آن است که آدمی به این وسع خود دست یابد ؛ که در آن مقام ، دیگر تکلیف اصطلاحی وجود نخواهد داشت ؛ بلکه شخص به نحو فاعل بالتّجلّی شریعت را اجراء خواهد نمود ؛ یعنی او داشته های خود را بروز می دهد نه اینکه با اعمال شرعی کمالی حاصل کند. به تعبیر دیگر چنین کسی چون عبد به معنی حقیقی است لذا معنی ندارد که از او آثار عبد صادر نشود. تمام شریعت برای چنین کسی امر فطری است ؛ لذا بی چون و چرا اجرایش می کند. اینجاست که شخص نه برای بهشت کار می کند و نه برای جهنّم ؛ بلکه عبادت او عبادت احرار می باشد ؛ یعنی ذات اوست که با عملش ظهور می یابد.
امّا آن رتبه از وجود که شخص درمسیر تکامل روحی اش در آن قرار گرفته همان وسع ذاتی بالفعل او می باشد ؛ که در حقیقت مرتبه ای از مراتب اوست. تکلیف هر کسی نیز با توجّه به همین مرتبه ی فعلی اوست. لذا آن کیفیّت از نماز که از یک عارف خواسته می شود از یک فرد عادی انتظار نیست. پس هر چه ما بالا رویم تکلیف ما نیز غلیظتر می شود. امّا معیار تشخیص درجه آن است که ببینیم آیا عبادت مرسومه را با طیب خاطر انجام می دهیم یا نه؟ اگر مثلاً نماز و خصوصاً نماز با کاهلی از ما سر زد ، بدین معناست که ما هنوز به درجه مومنان نیستیم و رگه هایی از نفاق در ما وجود دارد.ِ چون منافقان ( ... لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ کُسالی‌ وَ لا یُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ کارِهُونَ نماز بجا نمی‌آورند جز با کسالت، و انفاق نمی‌کنند مگر با کراهت ) (التوبة:54). امّا اگر نماز شد همّ و غمّ ما و در اولویّت امور ما قرار گرفت و ستون خیمه ی اعتقادات ما گشت ، یعنی ما در رتبه ی مومنان هستیم و دائم الصّلاة می باشیم ؛ یعنی تمام امور ما گرد نمازمان می چرخد. ( الَّذینَ هُمْ عَلی‌ صَلاتِهِمْ دائِمُون‌ ) (المعارج:23). امّا اگر از این نیز گذر نمودیم و نماز ما هر از گاهی مثلاً ماه به ماه یا هفته به هفته یا روز به روز ارتقاء کیفیّت یافت ؛ و در وجود خود یافتیم که بعد از مدّتی دیگر راضی به نماز قبلی نمی شویم آنگاه سالک الی الله هستیم.از این به بعد دیگر خود شخص اهل تشخیص است ؛ لذا نیاز نیست که راه دان را راه نماییم.

مطلب دیگر اینکه تکلیف هر کسی تابع امکانات جنبی موجود برای او نیز می باشد. مثلاً برخی تکالیف متوجّه ثروتمند است و متوجّه فقیر نیست؛ مثل حجّ . یا تکلیفی متوجّه عالم است و متوجّه جاهل نیست ؛ و ... . از این گونه امور بیرون از ذات نیز تعبیر به وسع می کنند ؛ مثلاً می گویند: وسع مالی فلانی مناسب است. فلانی از حیث بدنی وسع این کار را ندارد. خداوند متعال می فرماید: ( لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرا آنان که امکانات وسیعی دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که رزقشان بر آنها اندازه گرفته شده (یعنی رزق افزون بر نیاز ندارند)، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند؛ خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایی که به او داده تکلیف نمی‌کند؛ خداوند به زودی بعد از سختی ها آسانی قرار می‌دهد) (الطلاق:7)

سخن آخر:
ظاهر شریعت تکلیف همه ی انسانهاست مگر آنجا که تکلیفی شرطی دارد مثل حجّ که تمکّن مالی شرط آن می باشد . لذا همگان به ظاهر شریعت باید ملتزم باشند. امّا همین ظاهر را از همه یکسان نخواسته اند ؛ بلکه عمل هر کسی باید با وسع ذاتی بالفعل او تناسب داشته باشد تا موجب ترقّی او شود.لذا چه بسا عملی را بنده انجام دهم و رشد کنم ، ولی همان عمل را با همان کیفیّت ، یک عارف انجام دهد و سقوط کند. از این باب است که رسول الله (ص) فرمودند: ( حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین )‌ (بحار الأنوار،ج‌25 ،ص205)
امّا تشخیص دادن وسع برون ذاتی کار آسانی است. احکام مشروط نیز در رساله های عملیّه مراجع عظام گفته شده. مثلاً فرموده اند: آنکه تمکّن مالی ندارد ، حجّ بر او واجب نیست ؛ یا آنکه تمکّن جسمانی لازم را ندارد ، روزه بر او واجب نیست ؛ یا آنکه آب ندارد ، وضو از او برداشته می شود و تکلیف او تیمم است ؛ و ... .

چرا وسع انسانها متفاوت افریده شده است؟
خداوند متعال وجود محض است و از وجود محض جز وجود صادر نمی شود ؛ لذا خدا تنها و تنها وجود دهنده است و بس. پس چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و سپس خصوصیّاتی مثل وسع وجودی ، معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد. خداوند متعال صرفاً فیض وجود را گسترانده و وجود در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛ و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛ بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.
پس کار خداوند متعال این است که بساط وجود را می گستراند ؛ لکن وجود در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛ برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است. به عبارت دیگر ، از نگاه حکیمان الهی ، وجود ، یک حقیقت دارای مراتب است که ما از مراتب گوناگون آن ماهیّات گوناگونی چون انسان و گیاه و حیوان و جماد ، و امثال این امور را انتزاع می کنیم. با این بیان اجمالی ، که تفصیل آن با عنوان ( تشکیک وجود ) در کتب فلسفی بیان شده ، معلوم می شود که در هر مرتبه از وجود ، تنها و تنها یک فرد می باشد ؛ چون طبق براهین حکما ، که اینجا جای ذکر آنها نیست ، تشخّص (شخص بودن هر موجودی ) به مرتبه ی وجود آن است نه به ویژگیهای او مثل قدّ و رنگ و شکل و زمان و مکان و ... . بلکه خود این ویژگیها نیز از لوازم تشخّص یک موجود بوده ، حکایت از رتبه ی وجودی او می کنند. (ر.ک: بدایةالحکمة ، علّامه طباطبایی ، مرحله پنجم ، فصل هشتم )
وسع وجودی هر شخصی نیز در حقیقت چیزی جز رتبه ی وجودی او و لوازم آن رتبه نیست. لذا چنین نیست که خدا انسانی بیافریند و بعد به او توان وجودی خاصّی را بدهد ؛ بلکه وسع وجودی هر کسی خود همان شخص است ؛ و خود هر شخصی نیز رتبه ای از وجود می باشد ؛ و رتبه ی وجود ذاتی اوست نه امری که به او داده شده است. به تعبیر دیگر فرض وجودی که مراتب ندارد ، فرض چیزی است غیر از وجود ؛ نظیر اینکه بخواهیم نمک طعامی را تعریف کنیم که شیرین است.
شاید این حقیقت متعالی را بتوان با مثالی آشنا روشنتر ساخت. اگر مراتب وجود را به تسامح مثل مراتب اعداد در نظر بگیریم ، آنگاه خواهیم دید که هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را به خود اختصاص داده و به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ، صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛ و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد. برای مثال ، عدد سه محال است فرد نبوده زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛ کما اینکه محال است عدد چهار هم زوج نبوده فرد باشد ؛ یا محال است عدد چهار ، عدد اوِّل باشد کما اینکه محال است عدد هفت ، عدد اوّل نباشد. همچنین محال است عدد سه در عین اینکه خودش خودش می باشد در جایگاه وجودی عدد چهار قرار گیرد ؛ توجّه: بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها که در هر زبانی متفاوت می شود.
به همین ترتیب در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛ در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ، همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و نظام ریاضی پدیدار نمی شد. تمام قوانین علم حساب و جبر ، با آن همه گستردگی و نظم شگفت ، ریشه در همین مراتب داشتن عدد و انحصار هر عدد به یک مرتبه ی خاصّ دارد و بس.
پس نتیجه می گیریم که پدید آمدن عالم خلقت و درست شدن نظام هستی به این است که هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ، که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند. و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند. از همین جا روشن می شود که نه تنها میان انسانهای عادی و انبیاء و ائمه (ع) تفاوت مرتبه وجود دارد ، بلکه بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛ تا آنجا که حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند . لکن این تفاوت مراتب تنها زمانی قابل درک می شود که فاصله ی بین موجودات زیاد باشد. برای مثال وقتی ائمه (ع) نسبت به یکدیگر سنجیده می شوند یا انبیاء با هم مقایسه می شوند یا انسانهای عادی با هم مورد قیاس قرار می گیرند یا برخی حیوانات شبیه به هم ، در قیاس با یکدیگر واقع می شوند ، تشخیص تفاوت رتبه ی وجودی آنها مشکل می شود ؛ ولی اگر انبیاء و ائمه را با افراد عادی ، یا انسان عادی را با افراد عقب مانده ی ذهنی ، یا افراد عقب مانده ی ذهنی را با حیوانات ، یا حیوانی مثل میمون را با پروانه یا حیوانی مثل پروانه را با گیاه یا گیاه را با جماد مقایسه کنیم ، تفاوت مراتب به وضوح و با کمک حسّ فهمیده می شود. البته این حقیقت متعالی براهین عقلی خاصّ خود را هم در فلسفه ی اسلامی دارد که این مقال را مجال بیان آن نیست ؛ در این باب فقط به همین جمله بسنده می شود ، که طبق اصالت وجود ، تشخّص موجودات به وجود آنهاست نه به ماهیّات جوهری یا عرضی آنها.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین