با شعر منسوب به خیام تحت عنوان: (P}می خوردن من حق از ازل می دانست {E} گر من می نخورم علم خدا جهل بود{P) نتیجه این نیست که خیام اقرار به خوردن شراب جبرا کرده؟ شرح احوال خیام و آثار علمی خیام الان موجود است ؛ و شکی در این نیست که وی فیلسوف و ریاضیدان ولی شاعر بودن محل بحث است ولی به نظر می رسد که تا حدودی هم شاعر بوده است و گهگاه ابیاتی هم می سروده است ؛ که اهل نظر تعداد آنها را کمتر سی رباعی گفته اند . اما متأسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه با فلسفه و ریاضیات او. اشعار منسوب به خیام که اکثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست، به او چهرهای داده که کاملاً مغایر با چهره واقعی او است ؛ یعنی چهره یک انسان شکاک پوچ گرای دم غنیمت شمار غیرمسؤول. شاعری انگلیسی به نام فیتز جرالد که رباعیات او را به زبانی فصیح به شعر ترجمه کرده، بیش از هرکس دیگر موجب این شهرت کاذب شده است. از خیام برخی رسالات فلسفی باقی مانده که طرز تفکر او را روشن میسازد؛ یکی رسالهای است به نام ( کون و تکلیف ) که در پاسخ سؤال ابونصر محمد بن عبدالرحیم نسوی، قاضی نواحی فارس است. وی از خیام درباره حکمت خلقت و غرض آفرینش و همچنین درباره فلسفة عبادات سؤال کرده است. خیام، حکیمانه مطابق مبانی استادش (یا استاد استادش) ابوعلی سینا پاسخ گفته است. خیام در آن رساله از بوعلی به عنوان (معلم) یاد میکند و در مسائل مورد سؤال کهدر ضمن آنها ، سرّ وجود (تضاد در عالم) و مسألة شرور هم مطرح شده، مانند فیلسوفی جزمی اظهارنظر میکند و میگوید: من و آموزگارم بوعلی، در این باره تحقیق کرده و کاملاً اقناع شدهایم؛ ممکن است دیگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمایند، اما از نظر خود ما کاملاً قانعکننده است. اتفاقاً آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار کرده است همانهاست که بر عکس در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیّر شده است ؛ و به همین جهت است که برخی از محققان اروپایی و ایرانی، انتساب این اشعار را به خیام نفی میکنند و برخی بر اساس یک سلسله قرائن تاریخی، معتقدند که دو نفر به نام خیّام موجود بوده است . یکی شاعر و دیگری حکیم و فیلسوف؛ شاعر به نام خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان به نام خیامی، و به عقیدة بعضی، شاعر، علی خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان عمر خیامی. شهید مطهری آنجا که در مورد رباعی ( من می خورم و هر که چو من اهل بود می خوردن من نزد وی سهل بود می خوردن من ، حق ز ازل می دانست گر می نخورم علم خدا، جهل بود. ) بحث می کند ، در وصف خیام می فرماید : ( بعید به نظر میرسد که رباعی بالا از خیام که لااقل نیمه فیلسوفی است ، بوده باشد . شاید این رباعی جزء اشعاری است که بعد به خیام نسبت دادهاند ، یا از خیام است ولی خیام نخواسته در این رباعی به زبان جد و فلسفه سخن بگوید ، خواسته فقط خیالی را به صورتی زیبا در لباس نظم ادا کند . بسیاری از اهل تحقیق آنجا که شعر میسرودهاند افکار علمی و فلسفی خود را کنار گذاشته ، تخیلات لطیف را جامهای زیبا از شعر پوشانیدهاند ، به عبارت دیگر ، به زبان اهل ادب سخن گفتهاند نه به زبان اهل فلسفه ، همچنانکه بسیاری از اشعار منسوب به خیام از این قبیل است .) ( انسان و سرنوشت ؛ شهید مطهری ؛ ص 125 و 126) استاد علامه محمد تقی جعفری در تحلیل شخصیت خیام می فرمایند: ( عمرابن ابراهیم خیامی، مردی است فیلسوف و دانشمند، کاملا مذهبی و نسبت دادن رباعیاتی که دارای محتویات پوچ گرایی و لذت پرستی است. به این شخصیت بزرگ، دروغ محض است، بلکه آن گروه از رباعیات را شعرایی دیگرسروده و به عمرابن ابراهیم نسبت داده شده است.) خیام در نوشته های هم دوره های خود نیز به بزرگی یاد شده است ؛ و این نشان می دهد که در جامعه دینی آن زمان ازشهرتی عظیم برخوردار بوده است که به گفته دکترعلی اصغرحلبی در (تاریخ فلسفه درایران وجهان) این امر به سبب کمال وادب و حکمت او بوده است . و از این جهت علمای هم دوره او وی را در زمان حیاتش به القابی بزرگ ملقّب ساختند ؛ شاگردش نظامی عروضی سمرقندی از او به عنوان حجة الحق یاد کرده ؛ و ابوالحسن بیهقی او را امام و دستور و فیلسوف و حجة الحق خوانده است . و قاضی محمدبن عبدالرحیم نسوی او را سیدالحکماء نامیده است . همچنین وی را حکیم الدّنیا ، امام خراسان ، علّامة الزمان و الشیخ الامام الاجلّ نامیده اند. خلاصه کلام آن که: با این اوصاف اوّلا بعید است که رباعی مذکور در سوال از خیام حکیم و فیلسوف باشد ؛ وثانیا اگر هم از او باشد باید آن رابه صورت فرضی معنا نمود یعنی فرضا اگر من می بخورم و مراد از من هم می تواند نوعی باشد یعنی اگر کسی می بخوردافزون بر آن می توان آن را در فضای عرفانی معنا نمود نه در فضای زبان عامیانه . همانطور که اشعار حافظ و سعدی و مولوی را در فضای عرفانی معنی می کنند ؛ چرا که سخن هر شخصی را باید متناسب با افکار واقعی او معنا نمود ؛ ما اگر نمی دانستیم که حافظ یک عارف است بسیاری از اشعار او را هم می توانستیم به معانی خلاف شرع حمل کنیم ؛ کما اینکه برخی سعی نموده اند حافظ را فردی عیّاش و شرابخوار معرّفی نمایند . حتی مشابه این سخنها را در مورد سعدی نیز گفته اند. ثالثا اگر به فرض ثابت شود که این ابیات از خیام است ، و معنی درست عرفانی هم برای آن یافت نشود باید آن را حمل بر طعنه خیام بر متکلمین جبری مسلک اشعرینمود. یعنی به این وسیله او خواسته طرح شبهه کند ؛ چون جواب این شبهه برای یک فیلسوف کاملا روشن است ؛ ولی با مبانی فکری متکلمین اشعری این شبهه جواب ندارد ؛ لذا آنها یا باید از نظریه خود دست بردارند و یا قبول کنند که شربخوار در شراب خوردن خود مجبور است . و هر کدام را که قبول کنند محکوم فلاسفه خواهند بود ؛ لذا اگر این شعر از خیام باشد می توان گفت که یک نوع دست انداختن مخالفین فلسفه است. اما فارغ از این که رباعی مذکور را چه کسی گفته است ، و فارغ از قصد گوینده آن ، و فارغ از معنی عرفانی آن ( اگر معنی عرفانی داشته باشد ) باید بگوییم که این سخن درمعنای ظاهری عمومی اش سخن باطلی است ؛ زیرا علم خداوند متعال در ازل به فعل بدون اختیار تعلق نگرفته است ؛ بلکه علم خدا به فعل اختیاری بنده تعلق گرفته ؛ بنابراین ، فعل بنده به همان صورتی که خداوند متعال از ازل بدان علم داشته ، یعنی فعل با اختیار و اراده ، واقع می شود؛ و لذا علم خدا،از شراب نخوردن کسی جهل نمی شود بلکه از ازل به شراب نخوردنش تعلق می گرفت و می دانست ه شراب نمی خورد. به عبارت دیگر از نظر فلسفی علم ازلی خداوند، به فعل علت فعل نخواهد بود.خدا از ازل علم ندارد که فلان شخص با اختیار خود شراب خواهد خورد یا نخواهد خورد . بنا بر این نه علم خدا جهل می شود و نه جبر لازم می آید. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد شخصیت خیام ، مطالعه کتاب ( تحلیل شخصیت خیام ) تألیف علامه محمد تقی جعفری ، می تواند سودمند باشد
با شعر منسوب به خیام تحت عنوان: (P}می خوردن من حق از ازل می دانست {E} گر من می نخورم علم خدا جهل بود{P) نتیجه این نیست که خیام اقرار به خوردن شراب جبرا کرده؟
با شعر منسوب به خیام تحت عنوان: (P}می خوردن من حق از ازل می دانست {E} گر من می نخورم علم خدا جهل بود{P) نتیجه این نیست که خیام اقرار به خوردن شراب جبرا کرده؟
شرح احوال خیام و آثار علمی خیام الان موجود است ؛ و شکی در این نیست که وی فیلسوف و ریاضیدان ولی شاعر بودن محل بحث است ولی به نظر می رسد که تا حدودی هم شاعر بوده است و گهگاه ابیاتی هم می سروده است ؛ که اهل نظر تعداد آنها را کمتر سی رباعی گفته اند . اما متأسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه با فلسفه و ریاضیات او. اشعار منسوب به خیام که اکثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست، به او چهرهای داده که کاملاً مغایر با چهره واقعی او است ؛ یعنی چهره یک انسان شکاک پوچ گرای دم غنیمت شمار غیرمسؤول. شاعری انگلیسی به نام فیتز جرالد که رباعیات او را به زبانی فصیح به شعر ترجمه کرده، بیش از هرکس دیگر موجب این شهرت کاذب شده است. از خیام برخی رسالات فلسفی باقی مانده که طرز تفکر او را روشن میسازد؛ یکی رسالهای است به نام ( کون و تکلیف ) که در پاسخ سؤال ابونصر محمد بن عبدالرحیم نسوی، قاضی نواحی فارس است. وی از خیام درباره حکمت خلقت و غرض آفرینش و همچنین درباره فلسفة عبادات سؤال کرده است. خیام، حکیمانه مطابق مبانی استادش (یا استاد استادش) ابوعلی سینا پاسخ گفته است. خیام در آن رساله از بوعلی به عنوان (معلم) یاد میکند و در مسائل مورد سؤال کهدر ضمن آنها ، سرّ وجود (تضاد در عالم) و مسألة شرور هم مطرح شده، مانند فیلسوفی جزمی اظهارنظر میکند و میگوید: من و آموزگارم بوعلی، در این باره تحقیق کرده و کاملاً اقناع شدهایم؛ ممکن است دیگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمایند، اما از نظر خود ما کاملاً قانعکننده است. اتفاقاً آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار کرده است همانهاست که بر عکس در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیّر شده است ؛ و به همین جهت است که برخی از محققان اروپایی و ایرانی، انتساب این اشعار را به خیام نفی میکنند و برخی بر اساس یک سلسله قرائن تاریخی، معتقدند که دو نفر به نام خیّام موجود بوده است . یکی شاعر و دیگری حکیم و فیلسوف؛ شاعر به نام خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان به نام خیامی، و به عقیدة بعضی، شاعر، علی خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان عمر خیامی.
شهید مطهری آنجا که در مورد رباعی ( من می خورم و هر که چو من اهل بود می خوردن من نزد وی سهل بود می خوردن من ، حق ز ازل می دانست گر می نخورم علم خدا، جهل بود. ) بحث می کند ، در وصف خیام می فرماید : ( بعید به نظر میرسد که رباعی بالا از خیام که لااقل نیمه فیلسوفی است ، بوده باشد . شاید این رباعی جزء اشعاری است که بعد به خیام نسبت دادهاند ، یا از خیام است ولی خیام نخواسته در این رباعی به زبان جد و فلسفه سخن بگوید ، خواسته فقط خیالی را به صورتی زیبا در لباس نظم ادا کند . بسیاری از اهل تحقیق آنجا که شعر میسرودهاند افکار علمی و فلسفی خود را کنار گذاشته ، تخیلات لطیف را جامهای زیبا از شعر پوشانیدهاند ، به عبارت دیگر ، به زبان اهل ادب سخن گفتهاند نه به زبان اهل فلسفه ، همچنانکه بسیاری از اشعار منسوب به خیام از این قبیل است .) ( انسان و سرنوشت ؛ شهید مطهری ؛ ص 125 و 126)
استاد علامه محمد تقی جعفری در تحلیل شخصیت خیام می فرمایند: ( عمرابن ابراهیم خیامی، مردی است فیلسوف و دانشمند، کاملا مذهبی و نسبت دادن رباعیاتی که دارای محتویات پوچ گرایی و لذت پرستی است. به این شخصیت بزرگ، دروغ محض است، بلکه آن گروه از رباعیات را شعرایی دیگرسروده و به عمرابن ابراهیم نسبت داده شده است.)
خیام در نوشته های هم دوره های خود نیز به بزرگی یاد شده است ؛ و این نشان می دهد که در جامعه دینی آن زمان ازشهرتی عظیم برخوردار بوده است که به گفته دکترعلی اصغرحلبی در (تاریخ فلسفه درایران وجهان) این امر به سبب کمال وادب و حکمت او بوده است . و از این جهت علمای هم دوره او وی را در زمان حیاتش به القابی بزرگ ملقّب ساختند ؛ شاگردش نظامی عروضی سمرقندی از او به عنوان حجة الحق یاد کرده ؛ و ابوالحسن بیهقی او را امام و دستور و فیلسوف و حجة الحق خوانده است . و قاضی محمدبن عبدالرحیم نسوی او را سیدالحکماء نامیده است . همچنین وی را حکیم الدّنیا ، امام خراسان ، علّامة الزمان و الشیخ الامام الاجلّ نامیده اند.
خلاصه کلام آن که:
با این اوصاف اوّلا بعید است که رباعی مذکور در سوال از خیام حکیم و فیلسوف باشد ؛ وثانیا اگر هم از او باشد باید آن رابه صورت فرضی معنا نمود یعنی فرضا اگر من می بخورم و مراد از من هم می تواند نوعی باشد یعنی اگر کسی می بخوردافزون بر آن می توان آن را در فضای عرفانی معنا نمود نه در فضای زبان عامیانه . همانطور که اشعار حافظ و سعدی و مولوی را در فضای عرفانی معنی می کنند ؛ چرا که سخن هر شخصی را باید متناسب با افکار واقعی او معنا نمود ؛ ما اگر نمی دانستیم که حافظ یک عارف است بسیاری از اشعار او را هم می توانستیم به معانی خلاف شرع حمل کنیم ؛ کما اینکه برخی سعی نموده اند حافظ را فردی عیّاش و شرابخوار معرّفی نمایند . حتی مشابه این سخنها را در مورد سعدی نیز گفته اند. ثالثا اگر به فرض ثابت شود که این ابیات از خیام است ، و معنی درست عرفانی هم برای آن یافت نشود باید آن را حمل بر طعنه خیام بر متکلمین جبری مسلک اشعرینمود. یعنی به این وسیله او خواسته طرح شبهه کند ؛ چون جواب این شبهه برای یک فیلسوف کاملا روشن است ؛ ولی با مبانی فکری متکلمین اشعری این شبهه جواب ندارد ؛ لذا آنها یا باید از نظریه خود دست بردارند و یا قبول کنند که شربخوار در شراب خوردن خود مجبور است . و هر کدام را که قبول کنند محکوم فلاسفه خواهند بود ؛ لذا اگر این شعر از خیام باشد می توان گفت که یک نوع دست انداختن مخالفین فلسفه است.
اما فارغ از این که رباعی مذکور را چه کسی گفته است ، و فارغ از قصد گوینده آن ، و فارغ از معنی عرفانی آن ( اگر معنی عرفانی داشته باشد ) باید بگوییم که این سخن درمعنای ظاهری عمومی اش سخن باطلی است ؛ زیرا علم خداوند متعال در ازل به فعل بدون اختیار تعلق نگرفته است ؛ بلکه علم خدا به فعل اختیاری بنده تعلق گرفته ؛ بنابراین ، فعل بنده به همان صورتی که خداوند متعال از ازل بدان علم داشته ، یعنی فعل با اختیار و اراده ، واقع می شود؛ و لذا علم خدا،از شراب نخوردن کسی جهل نمی شود بلکه از ازل به شراب نخوردنش تعلق می گرفت و می دانست ه شراب نمی خورد.
به عبارت دیگر از نظر فلسفی علم ازلی خداوند، به فعل علت فعل نخواهد بود.خدا از ازل علم ندارد که فلان شخص با اختیار خود شراب خواهد خورد یا نخواهد خورد . بنا بر این نه علم خدا جهل می شود و نه جبر لازم می آید.
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد شخصیت خیام ، مطالعه کتاب ( تحلیل شخصیت خیام ) تألیف علامه محمد تقی جعفری ، می تواند سودمند باشد
- [سایر] ما معتقدیم هر چیزی در علم خداوند از ازل ثبت (چه از نظر قران و چه از نظر روایات). سوال این است که اگر خداوند به آنچه که قرار است انجام دهیم آگاه است آیا این جبر علم خدا است که ما را به سوی انجام کار سوق می دهد؟ زیرا اگر خلاف علم خدا فعلی از ما صادر شود علم خدا نقض می گردد و اگر موافق علم خدا انجام دهیم که جبر است. البته بعضی از دوستان اینچنین استدلال می کنند که علم خداوند مانند مدیر مدرسه ای است که می داند اگر فلان دانش آموز درس نخواند مردود می شود. یعنی در علم خدا اینطور است که می داند اگر ما فلان عمل را انجام دهیم به فلان نتیجه منتهی می شویم و اگر بهمان کار را بکنیم به نتیجه دیگر. ولی به نظر حقیر این جواب خود نقض علم جامع خدواند است.
- [سایر] علت تغییر احکام الهی در طول تاریخ چیست؟ و آیا اصلاً تغییری بوده است یا نه؟ به عنوان مثال؛ چرا در مسیحیت خوردن شراب حلال بوده، ولی بعد ممنوع شده است و آیا اصلاً خوردن آنرا خدا حلال شمرده و یا چون تا آن زمان حرام نکرده بوده، در این دین حلال بوده است؟ علم خداوند در وضع احکام که تغییر نکرده است، نیازهای بشر و به بیانی بایدها و نبایدهای زندگی بشر نیز تغییر نکرده است، پس تغییر و کم و زیاد شدن احکام به چه علت است؟
- [سایر] باسلام. سؤالم درباره فیاض بودن خدا است. خداوند فاعل مختار است؛ یعنی مجبور نیست، بلکه اگر بخواهد خلق میکند و میبخشد، و اگر نخواهد خلق نمیکند و نمیبخشد، البته هرگز ظلم نمیکند. اعتقاد ما این است که خداوند بر هر چیزی که محال عقلی نباشد قادر است و از آن طرف هم. فَیَّاض در لغت: یعنی رودخانه خروشان و پر از آب که سرریز کرده باشد. فَیَّاض در استعاره: برای شخصی به کار برده میشود که مانند رودخانهای خروشان بسیار سخاوتمند است و از او بخششهایش مانند همان رودخانه تراوش میکند. تفاوت فیّاض با وهّاب: چرا فیّاض گفته میشود نه وهّاب؟ وهاب هم مبالغه است برای کسی که زیاد هبه، هدیه و بخشش مینماید و یکی از اسمای خداوند است. اما فرق فیاض و وهاب در این است که رودخانه خروشان فیّاض نمیتواند از تراوشات و بخشش خویش، خودداری نماید، ولی وهّاب که بدون استعاره، بلکه مستقیماً در مورد انسان و هر فاعل مختاری به کار میرود، میتواند از بخشش خویش خودداری نماید. واژه وهّاب سه بار در قرآن آمده و هر سه مورد برای خدا میباشد، اما واژه فیّاض در قرآن نیامده است: (لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یخْلُقُ مَا یشَاءُ یهَبُ لِمَنْ یشَاءُ إِنَاثًا وَیهَبُ لِمَنْ یشَاءُ الذُّکُورَ)؛ مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین از آن خدا است؛ هر چه را بخواهد میآفریند؛ به هر کس اراده کند دختر میبخشد و به هر کس بخواهد پسر(شوری، 49). (رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ)؛ راسخان در علم، میگویند: (پروردگارا دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهای(آل عمران، 8). (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ)؛ مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشندهات نزد آنها است تا به هر کس میل دارند بدهند؟ (ص، 9). میگویم عزیز یعنی شکستناپذیر و اینکه در کنار وهّاب آمده؛ یعنی کسی نمیتواند خدا را مجبور به هبه دادن و بخشش نماید، بلکه این رحمت پروردگار است که شامل حال ما میشود، نه نتیجه اعمال ما و شدت درخواست ما. اگر خدا فیاض باشد؛ یعنی جبراً بخشنده باشد، درخواست کردن از او کاری بیهوده است؛ زیرا خودش میبخشد. با این تفاسیر آیا با به کار بردن کلمه فیاض برای خداوند به این معنا نمیشود که خدا (نعوذ بالله) جبراً بخشنده است و ناتوان از اینکه از بخشندگی خود جلوگیری کند، در حالیکه حضرت حق خود از این کلمه در قرآن برای خودش استفاده نکرده است؟ باتشکر
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )