آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ اگر آری چرا حضرت علی(ع) در جنگ صفین آب را بر روی یاران معاویه نبستند در حالی که هدف مقدسی داشتند و مثالهای دیگر ... اگر خیر هنگامی که مثلا شخص کافری به دنبال فرد بی گناهی باشد آیا باید محل آن را گفت یا دروغ گفت و مثال هایی دیگر ... اگر قاعده فوق کلی نیست شرایط آن چیست؟ کسانی که معتقدند؛ هدف وسیله را توجیه می کند، صرف نظر از این که اهداف مادی و دنیوی خود را دنبال می کنند، این را به صورت یک قاعده کلی تلقی می کنند و معتقدند که برای تحقق اهداف فردی یا گروهی و یا سیاسی، می توان هر نوع کار ضد اخلاقی را مرتکب شد؛ اما در اسلام چنین قاعده کلی ای نداریم. در اسلام هیچ فعلی و هیچ حرکت یا سکونی نیست که بر اساس مصلحت و مفسده واقعی موجود در آن، حکمی نداشته باشد. اولین شرط رساندن یک پیام الهی این است که از هرگونه وسیلهای نمیتوان استفاده کرد؛ یعنی برای اینکه پیام الهی رسانده بشود و برای اینکه هدف مقدس است، نباید انسان این جور خیال کند که از هر وسیله که شد برای رسیدن به این هدف باید استفاده کنیم، میخواهد این وسیله مشروع باشد و یا نامشروع. میگویند: (اَلْغایاتُ تُبَرِرُ الْمَبادی) یعنی نتیجهها مقدمات را تجویز میکنند؛ همینقدر که هدف، هدف درستی بود، دیگر به مقدمه نگاه نکن. چنین اصلی مطرود است. ما اگر بخواهیم برای یک هدف مقدس قدم برداریم، از یک وسیلة مقدس و حداقل از یک وسیلة مشروع میتوانیم استفاده کنیم. اگر وسیله نامشروع بود، نباید به طرف آن برویم. البته، گاهی بین مصلحت یک حکم با مصلحت حکمی دیگر، تزاحم به وجود می آید که انجام دادن یکی مستلزم باز ماندن از انجام دیگری است و یا ترک یکی از آن دو، مقدمه انجام دیگری خواهد بود. در این صورت، اگر یکی از آن دو، مهم تر از دیگری باشد و تزاحم بین اهم و مهم باشد، نباید اهم را فدای مهم کنیم، بلکه به حکم عقل و شرع باید مهم فدای اهم شود؛ زیرا حکم اهم، مصالح بیشتری در بر دارد و تقدیم اهم بر مهم، یک حکم بدیهی عقلی است؛ مثلاً کسی در خطر غرق شدن در دریا است و تنها قایقی که در دسترس است، مال کسی است که اجازه استفاده از آن را نمی دهد؛ در این جا ما حق نداریم برای احترام به مالکیت، بگذاریم او غرق شود و در قایق تصرف نکنیم؛ زیرا حفظ جان مسلمان مهم تر از احترام به مالکیت دیگران است. در این صورت، تصرف غاصبانه قایق جایز خواهد بود و ارزش اخلاقی منفی ندارد؛ زیرا مقدمه منحصر به فرد برای تأمین یک مصلحت مهم تر، که حفظ جان مسلمان است، خواهد بود. این در صورتی است که یا به حکم قطعی عقل و یا به وسیله نص و حکم شرع، پی به اهمیت بیش تر یکی از دو حکم برده باشیم؛ اما اگر در این که کدام یک از این دو مصلحت، اهمیت بیش تری دارد، شک داشته باشیم یا راه دیگری برای تحقق هدف مهم تر وجود داشته باشد، در این صورت نمی توانیم بگوییم که هدف، وسیله را توجیه می کند و به بهانه آن، مرتکب یک عمل غیر اخلاقی شویم. بنا بر این، دو تفاوت عمده هست بین قاعده (اهم و مهم) که بر مبنای آن، مهم را فدای اهم می کنیم و آن چه به عنوان )هدف، وسیله را توجیه می کند( از آن یاد می شود: نخست، این که دایره قاعده اهم و مهم، بسیار محدودتر است و حکم به توجیه هر وسیله، برای رسیدن به هر هدفی نمی کند که از کلیت )هدف، وسیله را توجیه می کند( بر می آید. دوم آن که اهدافی که ما در این جا در نظر داریم، منحصر در اهداف مادی نیستند و نوعاً اهدافی الهی و معنوی هستند. بنابراین توجیه شدن وسیله به خاطر هدف و یا نشدن آن قضیهای کلی نیست که بتوان حکم قاطعی برای همه موارد آن نفیا و اثباتا ارائه نمود، بلی میتوان گفت از دیدگاه اسلام در اغلب موارد وسیله نیز باید مشروع باشد چرا که تفکیک هدف و وسیله از یکدیگر دشوار است، در عالم ابتلا و امتحان انتخاب وسیلهها هم خود نوعی هدف به شمار میروند در هرصورت نمیتوان برای انفاق کردن دزدی کرد و یا برای اصلاح وضعیت معیشتی به هر وسیلهای روی آورد. دلیل این مسأله هم روشن است، زیرا روح و حقیقت شریعت به گونه ای است که در صورت توجیهپذیر شدن آن به وسیله و هدف چیزی از آن باقی نخواهد ماند ولی نباید پنداشت این قاعده کلی و ساری و جاری در همه موارد است. قانون اهم و مهم نیز از اصولی است که در برخی موارد به میدان میآید. مثلاً دروغ مصلحتی در برخی موارد (مانند حفظ جان یا آبروی مؤمن) مجاز شمرده شده است، در اینجا چون مسأله مهمتری در کار است که عقل و شرع بر اهم بودن آن گواهی میدهند دروغ مجاز شمرده شده است. البته تشخیص اهم و مهم کاری ساده نیست بلکه نیازمند آگاهی و وقوف بر معیارها و موازین و روح شریعت است و در حقیقت مسألهای اجتهادی است که باید منطق ویژه اجتهاد در آن منظور گردد. خلاصه این که: برای هدف مقدس باید از وسیله مقدس استفاده کرد. هیچ گاه هدف مقدس و متعالی, توجیه گر وسیله نامقدس و نا مشروع نیست. البته مساله (اهم و مهم) را نیز باید در نظر گرفت. برای آشنایی بیشتر با این بحث می توانید به کتاب (سیری در سیره نبوی) از استاد شهید مرتضی مطهری, جلسه چهارم, ص 117, مراجعه فرمائید.پ
آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ اگر آری چرا حضرت علی(ع) در جنگ صفین آب را بر روی یاران معاویه نبستند در حالی که هدف مقدسی داشتند و مثالهای دیگر ... اگر خیر هنگامی که مثلا شخص کافری به دنبال فرد بی گناهی باشد آیا باید محل آن را گفت یا دروغ گفت و مثال هایی دیگر ... اگر قاعده فوق کلی نیست شرایط آن چیست؟
آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ اگر آری چرا حضرت علی(ع) در جنگ صفین آب را بر روی یاران معاویه نبستند در حالی که هدف مقدسی داشتند و مثالهای دیگر ... اگر خیر هنگامی که مثلا شخص کافری به دنبال فرد بی گناهی باشد آیا باید محل آن را گفت یا دروغ گفت و مثال هایی دیگر ... اگر قاعده فوق کلی نیست شرایط آن چیست؟
کسانی که معتقدند؛ هدف وسیله را توجیه می کند، صرف نظر از این که اهداف مادی و دنیوی خود را دنبال می کنند، این را به صورت یک قاعده کلی تلقی می کنند و معتقدند که برای تحقق اهداف فردی یا گروهی و یا سیاسی، می توان هر نوع کار ضد اخلاقی را مرتکب شد؛ اما در اسلام چنین قاعده کلی ای نداریم. در اسلام هیچ فعلی و هیچ حرکت یا سکونی نیست که بر اساس مصلحت و مفسده واقعی موجود در آن، حکمی نداشته باشد.
اولین شرط رساندن یک پیام الهی این است که از هرگونه وسیلهای نمیتوان استفاده کرد؛ یعنی برای اینکه پیام الهی رسانده بشود و برای اینکه هدف مقدس است، نباید انسان این جور خیال کند که از هر وسیله که شد برای رسیدن به این هدف باید استفاده کنیم، میخواهد این وسیله مشروع باشد و یا نامشروع. میگویند: (اَلْغایاتُ تُبَرِرُ الْمَبادی) یعنی نتیجهها مقدمات را تجویز میکنند؛ همینقدر که هدف، هدف درستی بود، دیگر به مقدمه نگاه نکن. چنین اصلی مطرود است. ما اگر بخواهیم برای یک هدف مقدس قدم برداریم، از یک وسیلة مقدس و حداقل از یک وسیلة مشروع میتوانیم استفاده کنیم. اگر وسیله نامشروع بود، نباید به طرف آن برویم.
البته، گاهی بین مصلحت یک حکم با مصلحت حکمی دیگر، تزاحم به وجود می آید که انجام دادن یکی مستلزم باز ماندن از انجام دیگری است و یا ترک یکی از آن دو، مقدمه انجام دیگری خواهد بود. در این صورت، اگر یکی از آن دو، مهم تر از دیگری باشد و تزاحم بین اهم و مهم باشد، نباید اهم را فدای مهم کنیم، بلکه به حکم عقل و شرع باید مهم فدای اهم شود؛ زیرا حکم اهم، مصالح بیشتری در بر دارد و تقدیم اهم بر مهم، یک حکم بدیهی عقلی است؛ مثلاً کسی در خطر غرق شدن در دریا است و تنها قایقی که در دسترس است، مال کسی است که اجازه استفاده از آن را نمی دهد؛ در این جا ما حق نداریم برای احترام به مالکیت، بگذاریم او غرق شود و در قایق تصرف نکنیم؛ زیرا حفظ جان مسلمان مهم تر از احترام به مالکیت دیگران است. در این صورت، تصرف غاصبانه قایق جایز خواهد بود و ارزش اخلاقی منفی ندارد؛ زیرا مقدمه منحصر به فرد برای تأمین یک مصلحت مهم تر، که حفظ جان مسلمان است، خواهد بود.
این در صورتی است که یا به حکم قطعی عقل و یا به وسیله نص و حکم شرع، پی به اهمیت بیش تر یکی از دو حکم برده باشیم؛ اما اگر در این که کدام یک از این دو مصلحت، اهمیت بیش تری دارد، شک داشته باشیم یا راه دیگری برای تحقق هدف مهم تر وجود داشته باشد، در این صورت نمی توانیم بگوییم که هدف، وسیله را توجیه می کند و به بهانه آن، مرتکب یک عمل غیر اخلاقی شویم.
بنا بر این، دو تفاوت عمده هست بین قاعده (اهم و مهم) که بر مبنای آن، مهم را فدای اهم می کنیم و آن چه به عنوان )هدف، وسیله را توجیه می کند( از آن یاد می شود:
نخست، این که دایره قاعده اهم و مهم، بسیار محدودتر است و حکم به توجیه هر وسیله، برای رسیدن به هر هدفی نمی کند که از کلیت )هدف، وسیله را توجیه می کند( بر می آید. دوم آن که اهدافی که ما در این جا در نظر داریم، منحصر در اهداف مادی نیستند و نوعاً اهدافی الهی و معنوی هستند.
بنابراین توجیه شدن وسیله به خاطر هدف و یا نشدن آن قضیهای کلی نیست که بتوان حکم قاطعی برای همه موارد آن نفیا و اثباتا ارائه نمود، بلی میتوان گفت از دیدگاه اسلام در اغلب موارد وسیله نیز باید مشروع باشد چرا که تفکیک هدف و وسیله از یکدیگر دشوار است، در عالم ابتلا و امتحان انتخاب وسیلهها هم خود نوعی هدف به شمار میروند در هرصورت نمیتوان برای انفاق کردن دزدی کرد و یا برای اصلاح وضعیت معیشتی به هر وسیلهای روی آورد.
دلیل این مسأله هم روشن است، زیرا روح و حقیقت شریعت به گونه ای است که در صورت توجیهپذیر شدن آن به وسیله و هدف چیزی از آن باقی نخواهد ماند ولی نباید پنداشت این قاعده کلی و ساری و جاری در همه موارد است. قانون اهم و مهم نیز از اصولی است که در برخی موارد به میدان میآید. مثلاً دروغ مصلحتی در برخی موارد (مانند حفظ جان یا آبروی مؤمن) مجاز شمرده شده است، در اینجا چون مسأله مهمتری در کار است که عقل و شرع بر اهم بودن آن گواهی میدهند دروغ مجاز شمرده شده است. البته تشخیص اهم و مهم کاری ساده نیست بلکه نیازمند آگاهی و وقوف بر معیارها و موازین و روح شریعت است و در حقیقت مسألهای اجتهادی است که باید منطق ویژه اجتهاد در آن منظور گردد. خلاصه این که: برای هدف مقدس باید از وسیله مقدس استفاده کرد. هیچ گاه هدف مقدس و متعالی, توجیه گر وسیله نامقدس و نا مشروع نیست. البته مساله (اهم و مهم) را نیز باید در نظر گرفت.
برای آشنایی بیشتر با این بحث می توانید به کتاب (سیری در سیره نبوی) از استاد شهید مرتضی مطهری, جلسه چهارم, ص 117, مراجعه فرمائید.پ
- [سایر] علت صلح و سازش امام حسن (ع) با معاویه چیست؟ آیا جنگ علی (ع) با معاویه، با صلح امام حسن (ع) با معاویه سازگار است و تفاوت در چیست؟
- [سایر] چه شد که حکمیت اتفاق افتاد و چرا در جنگ صفین، امام علی(ع) اجازه ندادند که مالک اشتر معاویه را به قتل برساند؟
- [سایر] حضرت علی(ع) در صفین اسلام ظاهری معاویه را نپذیرفت . اما پیامبر اسلام (ص)ظاهری ابوسفیان را پذیرفت . تفاوت کار آنها چیست؟
- [سایر] کدامیک از یاران امام علی(ع)، آنحضرت را تنها گذاشتند و به سمت معاویه رفتند؟ و دلیل این فرار چه بود؟
- [سایر] در باره جنگ نهروان به نظر من هیچ از پیروان خوارج منحرف نشده بودند؛ زیرا حضرت علی (ع) تردیدی داشت برای خاموش کردن آتش فتنه معاویه و او یقین نداشته که معاویه منافق بود که باید کشته شود.
- [سایر] 1. آیا نامۀ معروف عمربن خطاب به معاویه، سندیت دارد؟ 2. ماجرای چاه (ذَاتِ الْعَلَمِ) و جنگ امام علی(ع) با اجنه سندیت دارد؟
- [سایر] در میان کارزار صفین، دو تن از فرماندهان سپاه معاویه کشف عورت کرده تا جان خویش را نجات دهند! آیا اگر امام علی(ع) در همان حال آنان را کشته و نبرد را به نفع خویش خاتمه میداد، گناهی مرتکب میشد که از قتلشان صرف نظر کرد؟!
- [آیت الله مکارم شیرازی] این روزها بحث قطع یارانه بعضی افراد در دولت بالاگرفته است. سوال من این است که قطع یارانه فرد در حالی که ایرانی است و از این آب و خاک سهمی دارد (چه غنی و چه فقیر) بدون رضایت شخص اشکالی ندارد؟ چون گفته می شود امام علی (ع) فقیر و غنی را به یک اندازه از بیت المال سهم می دادند ؛ می خواستم حکم شرعی آن را بدانم ؟
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] انصار (رض) با ابوبکر (رض) مخالفت کردند و به بیعت با سعد بن عباده (رض) فرا خواندند و علی در خانه اش نشست نه با آنها بود و نه با اینها، و سپس انصار همه با ابوبکر بیعت کردند که بیعت آنها به دلیل یکی از اسباب ذیل بود: 1. به زور از آنها بیعت گرفته شد. 2. برایشان مشخص شد که ابوبکر به خلافت حق دارتر است بنابراین به بیعت با او تن در دادند. 3. و یا این که بدون هدف این کار را کردند، و توجیه چهارمی برای کارشان وجود ندارد. اگر شیعه بگویند که به زور از انصار بیعت گرفته شده است، این دروغ است؛ چون برای بیعت گرفتن هیچ جنگ و درگیری و تهدیدی صورت نگرفت و کسی اسلحه نکشید؛ و امکان ندارد که انصار ترسانده شده باشند چون که آنها بیش از دو هزار قهرمان اسب سوار بودند، و همه یک قبیله بودند و شجاعت بینظیری داشتند، آنها هشت سال پی در پی با همه عرب ها جنگیدند و در معرض مرگ قرار گرفته بودند، و اینک به جنگ با قیصر روم در مؤته و دیگر جاهها برخاسته بودند؛ بنابراین امکان ندارد که آنها از ابوبکر و دو نفر که همرایش بودند بترسند ابوبکری که آن جا نه قبیله زیادی دارد و نه ثروت فراوانی، تا انصار مجبور شوند با این که او بر حق نیست با او بیعت نمایند! بلکه انصار بدون هراس و شک و تردید و بدون درنگ با او بیعت کردند. و هم چنین اگر آنها می دانستند که حق با ابوبکر نیست هرگز پسر عمویشان را رها نمی کردند و با مردی که نه قبیله بزرگی آن جا داشت و نه ثروت و مال فراوانی داشت و نه کاخ و نگهبان داشت، بیعت نمی کردند، چون آنها نه ترسی داشتند که مجبور به بیعت شوند و نه چشم طمع به مال و مقامی دوخته بودند، بنابراین اتفاق چنان تعداد بزرگی بر بیعت کردن با ابوبکر با آن که می دانستند که او بر حق نیست و حق به انصار تعلق دارد محال و غیر ممکن است. پس تنها دلیل بیعت آنها با ابوبکر (رض) این بود که آنها دلیل درستی از پیامبرشان (ص) داشتند که نشانگر آن بود که خلافت حق ابوبکر است. و وقتی که ثابت شد که خلافت به انصار تعلق نمی گیرد پس چه چیزی آنها را بر آن داشت تا همه شان نص و تصریح پیامبر را بر خلافت علی انکار کنند؟! محال است که همه به اتفاق، کسی را یاری نمایند که بر آنها ستم کرده و حقّشان را غصب کرده است!!