هر از گاهی هنگامی که قرآن را برای خواندن باز می کنم این آیه بدین مضمون بسیار به چشم می خورد که: (ای بنی اسرائیل ما شما را بر سایر مردم برتری دادیم). چرا خداوند آنها را بر سایر مردم برتری داده است در حالی که در جای جای قرآن مشاهده می کنیم که خداوند می فرماید که (گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست) و این برتری دادن به نوعی مخالف عدل الهی است؟ در وجه فضیلت بنی اسرائیل بر عالمین , با این که مسلم است که پیغمبر اکرم (ص ) افضل انبیا و اوصیا و کتاب و دین او افضل کتاب و ادیان و امت او افضل امت ها می باشد, چند وجه گفته اند: 1. بعضی گفته اند مراد, عالمین زمان خودشان می باشد نه همه ی زمان ها; زیرا الف و لام در ((العالمین )) برای عموم عرفی است نه عموم حقیقی . از این رو, مقصود برتری آن ها نسبت به افراد عصر خودشان است نه تمام اعصار. (ر.ک : طبرسی , مجمع البیان , ج 1, ص 198). 2. برخی گفته اند, اطلاق افضلیت با یک فضیلت هم سازش دارد و بنی اسرائیلی در یک یا چند فضیلت از دیگران افضل بوده اند اگر چه در بسیاری از فضایل , دیگران از آن ها افضل بوده اند. خواه در زمان خود و خواه در تمام زمان ها; به این سبب نمی توان گفت که بنی اسرائیل از تمام جهات برتری دارند. (ر.ک : محمدجواد مغنیه , الکاشف , ج 1, ص 95). و روشن است که فضیلت داشتن در یک جهت , بر فضیلت اطلاقی و عمومی دلالت نمی کند. 3. بعضی هم ذکر کرده اند که طبق مفاد آیه ی 137 سوره ی اعراف (ما این قوم مستضعف (بنی اسرائیل ) را وارث شرق و مغرب زمین کردیم ), روشن است که بنی اسرائیل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود این است که وارث شرق و غرب منطقه ی خودشان گشتند; بنابراین فضیلت آن ها بر جهانیان نیز, برتری نسبت به افراد همان محیط است . (ر.ک : مکارم شیرازی , تفسیر نمونه , ج 1, ص 221). 4. برخی هم گفته اند که تفضیل بنی اسرائیل , مقید به زمان استخلاف و اختیار آن ها بود; اما بعد از این که از امر پروردگار تمرد کردند و بر پیامبرانشان عصیان نمودند و نعمت های خدا را انکار کردند و از عهد و پیمان خود شانه خالی کردند, خداوند نسبت به آن ها حکم لعن و غضب و ذلت و مسکنت را اعلان نمود. (ر.ک : سید قطب , فی ظلال القرآن , ج 1, ص 69) 5. اما تحقیق این است که افضلیت به معنای دارا بودن فضایل اخلاقی , اعتقادی , عبادی , جاه و منزلت , قرب به مقام ربوبی و مانند این ها نیست ; بلکه مراد اتمام حجت به ادله ی واضح و براهین متقن , معجزات باهره , نعمت های دنیوی (مال , ثروت , ریاست و سلطنت ) و امثال این هاست . (طیب , اطیب البیان , ج 1, ص 23). نکته ی قابل توجه و با اهمیت در این جا, این است که بایستی مسئله ی تفضل الهی در ارائه نعمت ها که خود نوعی آزمون الهی به حساب می آید و مسئله ی فضیلت نفسانی و شخصیتی را از هم جدا بکنیم ; زیرا این که تفضل و به دنبال آن اظهار لعن و نفرین خداوند بر آن قوم (سوره ی مائده , آیه 78 تا 80) دلیل روشنی بر بدطینتی و زشتی کردار ایشان می باشد. افزون بر آن , خداوند خود در آیه ی 18 از سوره ی مائده , درباره ی نفی فضیلت یهود, تأکید کرده , به آنان می گوید: ای جماعت یهود! اگر آن گونه که می پندارید شما بر توده ی بشر ارجحیت دارید, پس چگونه خداوند شما را به کیفر و عذاب های دردناکی که به آن دچار گشتید, مبتلا کرد و به علت عصیانی که دارید, شما را پراکنده ساخت و از نظر بدکرداری , ضرب المثل عالم بشریت شدید. اوصافی که قرآن برای قوم یهود می شمارد, عبارت است از: الف . ماده پرستی (آیه ی 96 بقره و آیه ی 160 و 161 نساء); ب . غرور یهود به برتری نژاد (آیه ی 18 مائده ); ج . داشتن آرزوهای دور و دراز (آیه ی 168 و 169 اعراف و آیه ی 122 و 133 نساء); د. بیدلی و ترسو بودن یهود (آیه ی 112 آل عمران ); ه. جنایات یهود (آیه ی 70 مائده و آیه ی 23 آل عمران و آیه ی 10 بقره ); و. تبهکاران زمینی (آیه ی 64 مائده ); ز. جادوگری و سحرانگیزی یهود (آیه ی 102 بقره ); ح. زشت کرداری یهود (آیه ی 78 تا 80 مائده ); ط . پیمان شکنی (آیه ی 12 و 13 مائده و آیه ی 154 نساء); ی . سرپیچی از شریعت الهی (آیه ی 59 و 60 مائده ); ک. پنهان کردن تعالیم خدا (آیه 159 بقره ); ل . بی بهره بودن از هدایت الهی (آیه ی 5 جمعه ); م . قساوت و سنگدلی (آیه ی 76 بقره ). برای توضیح بیشتر ر.ک : - انتشارات سپاه پاسداران , جهان زیر سلطه ی صهیونیزم - چهره یهود در قرآن , ترجمه ی سید مهدی آیت اللهی , سال 55 - سید محمد شیرازی , دنیا بازیچه ی یهود, ترجمه ی محمدهادی مدرسی - سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی، مؤسسه مطالعات فلسطینی - ارتباط صهیونیستی، آلفرد.م.لیلیانتال، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی - بررسی سیر تحول دولت در سرزمین فلسطین، اسدالله رضایی، نشر گنج معرفت
هر از گاهی هنگامی که قرآن را برای خواندن باز می کنم این آیه بدین مضمون بسیار به چشم می خورد که: (ای بنی اسرائیل ما شما را بر سایر مردم برتری دادیم). چرا خداوند آنها را بر سایر مردم برتری داده است در حالی که در جای جای قرآن مشاهده می کنیم که خداوند می فرماید که (گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست) و این برتری دادن به نوعی مخالف عدل الهی است؟
هر از گاهی هنگامی که قرآن را برای خواندن باز می کنم این آیه بدین مضمون بسیار به چشم می خورد که: (ای بنی اسرائیل ما شما را بر سایر مردم برتری دادیم). چرا خداوند آنها را بر سایر مردم برتری داده است در حالی که در جای جای قرآن مشاهده می کنیم که خداوند می فرماید که (گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست) و این برتری دادن به نوعی مخالف عدل الهی است؟
در وجه فضیلت بنی اسرائیل بر عالمین , با این که مسلم است که پیغمبر اکرم (ص ) افضل انبیا و اوصیا و کتاب و دین او افضل کتاب و ادیان و امت او افضل امت ها می باشد, چند وجه گفته اند:
1. بعضی گفته اند مراد, عالمین زمان خودشان می باشد نه همه ی زمان ها; زیرا الف و لام در ((العالمین )) برای عموم عرفی است نه عموم حقیقی . از این رو, مقصود برتری آن ها نسبت به افراد عصر خودشان است نه تمام اعصار. (ر.ک : طبرسی , مجمع البیان , ج 1, ص 198).
2. برخی گفته اند, اطلاق افضلیت با یک فضیلت هم سازش دارد و بنی اسرائیلی در یک یا چند فضیلت از دیگران افضل بوده اند اگر چه در بسیاری از فضایل , دیگران از آن ها افضل بوده اند. خواه در زمان خود و خواه در تمام زمان ها; به این سبب نمی توان گفت که بنی اسرائیل از تمام جهات برتری دارند. (ر.ک : محمدجواد مغنیه , الکاشف , ج 1, ص 95). و روشن است که فضیلت داشتن در یک جهت , بر فضیلت اطلاقی و عمومی دلالت نمی کند.
3. بعضی هم ذکر کرده اند که طبق مفاد آیه ی 137 سوره ی اعراف (ما این قوم مستضعف (بنی اسرائیل ) را وارث شرق و مغرب زمین کردیم ), روشن است که بنی اسرائیل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود این است که وارث شرق و غرب منطقه ی خودشان گشتند; بنابراین فضیلت آن ها بر جهانیان نیز, برتری نسبت به افراد همان محیط است . (ر.ک : مکارم شیرازی , تفسیر نمونه , ج 1, ص 221).
4. برخی هم گفته اند که تفضیل بنی اسرائیل , مقید به زمان استخلاف و اختیار آن ها بود; اما بعد از این که از امر پروردگار تمرد کردند و بر پیامبرانشان عصیان نمودند و نعمت های خدا را انکار کردند و از عهد و پیمان خود شانه خالی کردند, خداوند نسبت به آن ها حکم لعن و غضب و ذلت و مسکنت را اعلان نمود. (ر.ک : سید قطب , فی ظلال القرآن , ج 1, ص 69)
5. اما تحقیق این است که افضلیت به معنای دارا بودن فضایل اخلاقی , اعتقادی , عبادی , جاه و منزلت , قرب به مقام ربوبی و مانند این ها نیست ; بلکه مراد اتمام حجت به ادله ی واضح و براهین متقن , معجزات باهره , نعمت های دنیوی (مال , ثروت , ریاست و سلطنت ) و امثال این هاست . (طیب , اطیب البیان , ج 1, ص 23). نکته ی قابل توجه و با اهمیت در این جا, این است که بایستی مسئله ی تفضل الهی در ارائه نعمت ها که خود نوعی آزمون الهی به حساب می آید و مسئله ی فضیلت نفسانی و شخصیتی را از هم جدا بکنیم ; زیرا این که تفضل و به دنبال آن اظهار لعن و نفرین خداوند بر آن قوم (سوره ی مائده , آیه 78 تا 80) دلیل روشنی بر بدطینتی و زشتی کردار ایشان می باشد. افزون بر آن , خداوند خود در آیه ی 18 از سوره ی مائده , درباره ی نفی فضیلت یهود, تأکید کرده , به آنان می گوید: ای جماعت یهود! اگر آن گونه که می پندارید شما بر توده ی بشر ارجحیت دارید, پس چگونه خداوند شما را به کیفر و عذاب های دردناکی که به آن دچار گشتید, مبتلا کرد و به علت عصیانی که دارید, شما را پراکنده ساخت و از نظر بدکرداری , ضرب المثل عالم بشریت شدید. اوصافی که قرآن برای قوم یهود می شمارد, عبارت است از:
الف . ماده پرستی (آیه ی 96 بقره و آیه ی 160 و 161 نساء);
ب . غرور یهود به برتری نژاد (آیه ی 18 مائده );
ج . داشتن آرزوهای دور و دراز (آیه ی 168 و 169 اعراف و آیه ی 122 و 133 نساء);
د. بیدلی و ترسو بودن یهود (آیه ی 112 آل عمران );
ه. جنایات یهود (آیه ی 70 مائده و آیه ی 23 آل عمران و آیه ی 10 بقره );
و. تبهکاران زمینی (آیه ی 64 مائده );
ز. جادوگری و سحرانگیزی یهود (آیه ی 102 بقره );
ح. زشت کرداری یهود (آیه ی 78 تا 80 مائده );
ط . پیمان شکنی (آیه ی 12 و 13 مائده و آیه ی 154 نساء);
ی . سرپیچی از شریعت الهی (آیه ی 59 و 60 مائده );
ک. پنهان کردن تعالیم خدا (آیه 159 بقره );
ل . بی بهره بودن از هدایت الهی (آیه ی 5 جمعه );
م . قساوت و سنگدلی (آیه ی 76 بقره ).
برای توضیح بیشتر ر.ک :
- انتشارات سپاه پاسداران , جهان زیر سلطه ی صهیونیزم
- چهره یهود در قرآن , ترجمه ی سید مهدی آیت اللهی , سال 55
- سید محمد شیرازی , دنیا بازیچه ی یهود, ترجمه ی محمدهادی مدرسی
- سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی، مؤسسه مطالعات فلسطینی
- ارتباط صهیونیستی، آلفرد.م.لیلیانتال، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
- بررسی سیر تحول دولت در سرزمین فلسطین، اسدالله رضایی، نشر گنج معرفت
- [سایر] خدای متعال در آیه 55 سوره بقره میگوید: (و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که گفتید: ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم! پس صاعقه شما را گرفت در حالی که تماشا میکردید. چگونه خدای نادیدنی که گفته شده در قیامت هم نمیتوان خدا را دید برای قوم بنی اسرائیل دیدنی میشود و جسمیت مییابد. خدایی که تغییر پذیر باشد نمیتواند خدا باشد. شما مسلمانها با داشتن چنین آیهای چگونه میتوانید با این گفته مسیحیان که عیسی پسر خداست به مخالفت بر خیزید؟
- [سایر] در قرآن کریم، سوره آل عمران (آیه 106) خداوند می فرماید: "بعضی از مردم که چهره هایشان سفید شده در رحمت خداوند خواهند بود و جاودانه در آن می مانند". در حالی که این مطلب بسیار نژادپرستانه و بحث برانگیز به نظر می رسد. آیا قرآن به این مطلب اشاره می کند که آنهایی که چهره های سفید دارند، از آنهایی که رنگ پوستشان زرد، قرمز، قهوه ای یا مشکی است، بهترند؟ همچنین مرتبط با این موضوع به سؤالی بدین مضمون برخوردم که یکی از عالمان که به این جا برای موعظه بر روی منبر رفته بود، می فرمود: حدیثی از اوصاف بهشتیان وارد شده است که می فرماید افرادی که به بهشت وارد می شوند به زیباترین حالت وارد می شوند؛ یعنی اگر پیر باشند جوان می گردند، اگر زشت باشند زیبا می گردند و اگر فقیر باشند ثروتمند خواهند شد و افراد معلول سالم خواهند شد. در نهایت ایشان بیان داشتند که اگر سیاه پوست باشند وقتی به بهشت وارد می شوند سفید پوست خواهند شد! در حالی که نژادپرستانه به نظر می رسد؛ چراکه به سفید پوست بودن، اهمیت بیشتری داده شده است. لطفا توضیح کامل و جامعی ارائه فرمایید.
- [سایر] مبنای فقهی استخاره چیست و چرا آقایان این همه وقت خود را بجای پاسخگویی به سؤالهای دینی صرف استخاره می کنند به عنوان مثال آیا بهتر نیست بجای استخاره در امر ازدواج به افراد مشاوره داد تا جامعه دچار این همه مشکلات نباشد. آیا ما با استخاره کتاب خدا را در حد یک وسیله قرعه کشی تنزل نداده ایم؟ و این خود نوعی استهزا به کلام خداوند نیست؟آیا روایت یا حدیث از معصومین داریم که حداقل یک بار برای یکی از دوستانشان به قرآن یا حتی تسبیح استخاره کرده باشند؟ واقعا جای استخاره کجاست؟ منظور همین استخاره مصطلح بین مقدسین است. در حالی که خدای متعال وحی را خاتمه داده و بندگانش را به تفکر و تعقل و بحث و تبادل نظر و مشورت با افراد کاردان و کارشناس و فقیه دعوت نموده و از همه مهمتر از آنها خواسته که مسئولیت اعمال خود را به عهده گرفته و همچون ابلیس مأیوس از رحمت خدا کارهای اشتباهشان را به خدا نسبت ندهند، دیگر چه جایی برای این نوع استخاره ها باقی می ماند؟ درست است قرآن همچون خدای متعال کریم است، اما آیا در همین قرآن آیاتی نداریم که می فرماید (یضل به کثیرا) و (نستدرجهم) آیا آیاتی نداریم که میذفرماید ( و انکحوا الایامی...) آیا اگر واقعا کسی به قرآن ایمان داشته باشد باید به آن عمل کند یا به آن استخاره بگیرد؟ آیا آیاتی که در سر صفحه قرآن وارد نشده اند از آیات الهی شمرده نمی شوند؟ و هزاران آیه دیگر شما را به خدا چاره ای برای این قرآنهای بر سر نیزه رفته کنید.
- [سایر] سلام لطفا توضیح دهید. با یکی از دشمنان شیعه بحث و گفت و گویی داشتم و سر انجام به بحث حدیثی درباره موسی (ع) رسیده که در حالت عریان به دنبال یک سنگی می گشت. آنچه برای من جالب توجه است این است که او می گفت این حدیث مورد پذیرش شیعه است که در کتب آنها آمده است. از باب مثال: قمی این حدیث را از ابی بصیر از عبد الله در تفسیر خود نقل می کند که بنی اسرایل پیامبر موسی (ع) را به عدم آلت رجولیت متهم کردند؛ زیرا به هنگام شست و شوی بدن خویش و یا انجام غسل خلوت میکرد که کسی او را نبیند. یک روز موسی برای غسل به کنار رود خانه می رفت و لباس خود را روی سنگ گذاشت. خداوند به سنگ دستور داد که از موسی به دور شود تا بنی اسرائیل او را بیبنند. سپس آنها متوجه شدند که پندار آن درست نبود و خدواند آیه ای را نازل فرمود که: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا"؛ هان ای مردم با ایمان! بسان آن کسانی نباشید که با بافتههای ناروا و ناسنجیده خود موسی (ع) را رنجانیدند و خدا او را از بافتهها و پندارهای ناروا و ظالمانه آنان پاک و پاکیزه معرفی کرد. مرحوم طبرسی در مجمع البیان، این حدیث را ثابت و تقریر کرده که حضرت موسی بسیار انسان با حیا و آبرومندی بود، به گونهای که به هنگام شست و شوی بدن خویش و یا انجام غسل خلوت میکرد، و بهانهجویان برایشان این دروغ را ساختند و پخش کردند که او در بدن خویش عیب و نقصی دارد و از سلامت و زیبایی اندام بیبهره است، و به همین جهت خویشتن را به هنگام نظافت و شست و شو از چشمها نهان میدارد؛ زمانی که از آنان پرسیدند، او چه عیب و نقصی دارد؟ به دروغ و ناروا گفتند: او به بیماری (برص) و یا ناراحتی بیضه و باد فتق گرفتار است. پس از این بافتههای ظالمانه و ناروای آنان، روزی موسی در گوشهای لباس خود را برای انجام غسل بیرون آورد و روی سنگی نهاد، آن سنگ درغلطید و لباس وی را برد، او آمد تا لباس خود را برگیرد که چشم گروهی از بنیاسرائیل بر اندام برهنه او افتاد و دیدند که او زیباترین و متناسبترین اندامها را دارد؛ و بدین وسیله خدا دروغ و بافته بیاساس آنان را افشا ساخت و موسی را از تهمتهای آنان پاک و پاکیزه معرّفی نمود. آیا این حدیث حقیقت دارد که مرحوم طبرسی در مجمع البیان و علی بن ابراهیم قمی در تفسیر القمی این روایت را نقل فرمودند؟ آیا تفسیر دیگری از مفسران شیعه در مورد آیه مورد بحث وجود دارد؟ در واقع تفسیر این آیه چگونه است؟ و کدام تفسیر از آن باید مورد پذیرش ما باشد؟
- [سایر] سوال بنده در مورد خوف و حزن با توجه به آیات قرآن است. انَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ(یونس/62) اما در جاهای دیگر در وصف حالات پیامبران می فرماید: فَلَمَّا رَأَی أَیدِیهُمْ لَا تَصِلُ إِلَیهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ(هود/70)(اما) هنگامی که دید دست آنها به آن نمیرسد (و از آن نمیخورند، کار) آنها را زشت شمرد؛ و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: (نترس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم!) گفت: (آن را بگیر و نترس، ما آن را به صورت اولش بازمیگردانیم. گفتیم: (نترس! تو مسلما (پیروز و) برتری! و عصایت را بیفکن! -هنگامی که (موسی) به آن نگاه کرد، دید (با سرعت) همچون ماری به هر سویدود (ترسید و) به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد- ای موسی! نترس، که رسولان نزد من نمیترسند! ناگهان یکی از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا گام برمیداشت، گفت: (پدرم از تو دعوت میکند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد.) هنگامی که موسی نزد او [= شعیب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: (نترس، از قوم ظالم نجات یافتی!) (عصایت را بیفکن!) هنگامی که (عصا را افکند و) دید همچون ماری با سرعت حرکت میکند، ترسید و به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد! ندا آمد: (برگرد و نترس، تو در امان هستی! هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از دیدن آنها بدحال و دلتنگ شد؛ گفتند: (نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات خواهیم داد، جز همسرت که در میان قوم باقی میماند. در آن هنگام که (بیمقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد؛ گفتند: (نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده؛ اکنون در میان ما بحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن! و از آنها احساس وحشت کرد، گفتند: (نترس (ما رسولان و فرشتگان پروردگار توایم)!) و او را بشارت به تولد پسری دانا دادند. در آن روز همگی به پیشگاه خدا عرضه میشوید و چیزی از کارهای شما پنهان نمیماند! لَا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ(الحجر/88) (بنابر این،) هرگز چشم خود را به نعمتهای (مادی)، که به گروههایی از آنها [= کفار] دادیم، میفکن! و بخاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش! و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنین فرود آر! صبر کن، و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد! و بخاطر (کارهای) آنها، اندوهگین و دلسرد مشو! و از توطئههای آنها، در تنگنا قرار مگیر! ناگهان از طرف پایین پایش او را صدا زد که: (غمگین مباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی (گوارا) قرار داده است! از (تکذیب و انکار) آنان غمگین مباش، و سینهات از توطئه آنان تنگ نشود!. إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا (التوبة/40) او به همراه خود میگفت: (غم مخور، خدا با ماست!)
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552
- [سایر] آقای مرادی سلام.اول از همه جا داره یک خدا قوت به شما بگم که یک نهضت خوب را شروع کردین.صحبتهای شما در برنامه "مردم ایران سلام" این امیدواری را ایجاد کرده که لااقل نیم ساعتی بنشینیم و این نوید را به خودمان بدهیم که شاید اندکی والدین به خود بیایند. واقعا این مشکل بزرگی است که ما حرف های درست را بر اساس فطرت حقیقت جوی خودمان فقط گوش می کنیم اما هیچ وقت اجازه نمی دهیم که این حرف ها به عینیت در زندگی مون وارد بشود. شما در مورد ازدواج حرف می زنید در حالی که هنوز خیلی ها نمی دانند که ازدواج یعنی چه ؟دستور چه کسیه؟ برای چیه؟ و قطعا فرزندی که به سن شرعی ازدواج رسیده حداقل شعور برای درک این سوالات را داره.ببینید قسمت بزرگی از مشکلات ما از ایمان ماست. نه اینکه من خودم را مقید کرده و بقیه را خارج از آن بدانم این طور نیست.اما وقتی حرف از ایمان می زنیم یعنی یقین و اعتماد.پس ما مسلمانیم و ایمان به دستورات اسلام که همان دستورات خداست داریم. اما متاسفانه خیلی راحت دستورات آن را زیر پا می گذاریم پس چه طور ما مسلمانیم؟ من دختری هستم که با وجود 22 سال سن از نظر والدینم شاید یک بچه بیشتر نباشم. درست است که به پختگی نرسیده ام اما من از جنبه های بسیاری مستقل شده ام. 4 سال در دانشگاه درس خوانده ام .در مورد دینم مطالعه کرده ام وحداقل کاری که در موردش انجام دادم فکرکردن بوده . نمی خواهم با داشتن لیسانس تحصیلات والدینم را زیر سوال ببرم .اما متاسفانه شاید کم سوادی یا بی فکری یا تعصبات بیهوده بخشی از دین ما را هم زیر سوال ببرد.خدا خواندن قرآن که البته با فضیلت است را واجب نکرده تا شاید واقعا هر وقت توانستیم بخوانیم و در آن اندیشه کنیم حتی اگر یک آیه باشد .والدین من قرآن هم می خوانند اما انگار در حد نگاه کردن به صفحات نورانی آن.نمی دانم وقتی در سوره حجرات خدا اهل ایمان را به مسخره نکردن امر می کند چرا کسی نمی پذیرد؟ پدر من اگر اصولا حرف خواستگاری به میان بیاید یا من را مسخره می کنه یا طرف مورد نظر را .چرایش را من هم نمی دانم و اصولا چون شخصیت آدمها محترم است نباید کسی به خانه ما به قصد خواستگاری بیاید تا مورد تمسخر قرار بگیرد و اما مادرم که حتی در بسیاری موارد با من مشورت می کنه اما نمی دانم چرا در مورد ازدواج اصلا من را امین نمی داند.بار ها جلوی من یا دیگران، من را از ازدواج منع کرده هر بار هم به بهانه ای یک بار درس ، یک بار نبودن آدم خوب و ... .حتی وقتی خانمی به مادرم زنگ زد تا به خانه مان بیاین مادرم اصلا آنها را به خانه راه ندادو این موردی بود که من فهمیدم وگرنه در بقیه موارد اصلا من در جریان قرار نمی گیرم. و البته همین مادر من یک مواقعی حتی در جمع از ازدواج نکردن من در مواجهه با ازدواج هم سالانم افسوس می خورد که انگاربقیه به نظرم در مورد من کلی به شبهه می افتند که شاید واقعا من مشکلی دارم .و این دوگانگی و تعارض در رفتار واقعا برای من عجیبه. من دلسوزی مادرم را درک می کنم اما من احتیاج به مستقل شدن دارم کما اینکه تا الان هم خیلی مستقل بوده ام اما من هم دوست دارم تشکیل خانواده بدهم. آقای مرادی شما بهتر از من ،سختی های زندگی یک دختر مجرد را در سنین بالاتر درک می کنید. و البته با یک ازدواج درست هویت کامل می شود و از همه مهمتر آن آرامش و سکونی است که خدا برشمرده. و البته چه امر پسندیده ای که خدا وند وعده ی بی نیازی با فضل خود را داده.اما متاسفانه پدر و مادر با نا آگاهی خودشان آینده فرزندانی مثل من را در هاله ای از ابهام می برند. اقای مرادی من واقعا نگرانم هر روز که می گذرد با توجه به هشداری که شما در موورد کاهش تدریجی شانس ازدواج دختران بیان کردین من واقعا نگرانم.و البته خودتان بهتر می دانید که با تلقی که بسیاری افراد در مورد ازدواج دارند بیان نیاز من به ازدواج باعث کج فهمی فقط در حیطه مسائل جنسی می شود. با توجه به تاکید دینمان بر احسان به والدین من تا جایی که توانستم سعی کردم آنها را راضی کنم و حتی بسیاری از کارهایشان را انجام بدهم و از این امر خوشحالم اما من واقعا درمورد آینده ام نگرانم . من با این پدر و مادر چه کنم؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )