می خواستم بدانم که این همه تنوع در زبان در تمام جهان چگونه شکل گرفته است؟ مثلا آمریکایی، انگلیسی، ژاپنی و یا حتی در کشور خودمان این همه لهجه از کجا نشأت گرفته است؟ بنا به روایات اهل بیت (ع) وروایات تاریخی نسل کنونی بشر بعد از حضرت آدم (ع) از فرزندان حضرت نوح (ع) است لذا حضرت نوح را ابو البشر ثانی می گویند . فرزندان آن حضرت هرکدام به منطقه ای از زمین هجرت کردند و از هر کدام نسلی پدید آمد؛ وچون ارتباطات در آن عصر بسیار دشوار بوده این نسلها سالیان درازی همدیگر را نمی دیدند ؛لذا ارتباط زبانی آنها بسیار اندک بود . در آن زمان نیازهای بشر نیز اندک بود و به تبع آن کلمات اندکی نیز داشتند ؛ لذا اکثر کلمات فرزندان نوح بعد از جدا شدن از همدیگر ومتناسب با نیازهای جدید وبخصوص نیازهای محیطی بوجود آمد .این اولین دلیل کثرت زبانها بود . عامل پیدایش گویشها ی مختلف یک زبان نیز همین دوری اقوام از همدیگر است .گویشها در بدو پیدایش تفاوت چندانی با زبان اصلی ندارند؛ ولی در طی هزاران سال این تفاوت بقدری زیاد می شود که زبانی جدید بوجود می آید . برای مثال زبان کردی زمانی از گویشهای زبان فارسی بوده است؛ ولی الان یک فارس زبان تنها قادر به فهم برخی از کلمات کردی است . یا یک لر درس نخوانده قادر به فهم زبان یک گیلکی نیست در حالی که هر دو گویشهای زبان فارسی هستند . عامل دیگری که باعث تغییر زبانها می شود دادوستد زبانهاست. اقوام به دلایل متعدی مثل مسافرتهای دسته جمعی به خاطر قحطی یا به سبب جنگها و... باهم آمیخته شده اند و به مرور زمان زبانهای آنها هم به هم آمیخته شده است؛ از زمان حضرت آدم (ع) حدود ده هزار سال می گذرد واین زمان برای پدید آمدن زبانهای فعلی کفایت می کند .در عرض حدود دو هزار سال زبان فارسی بقدری تغییر کرده است که امروز ما قادر به فهم زبان پهلوی نیستیم؛ ویکی از مهمترین عوامل این تغییر در زبان آمیخته شدن زبان فارسی با عربی است به طوری که حدود شصت درصد کلمات فارسی امروز، کلمات عربی است . یکی از واضحترین دلایل خویشاوندی زبانها کلمات مشابهی است که در آنها وجود دارد مثلاً کلماتی چون بابا ، پاپا، تاتا ، دادا ، آتا ،اَبا، آباء و... یا مثل مادر و Mother یا برادر و Brother یا پدر و Father یا یاشماق (ترکی ) و یاچماق (فرانسه) به معنی نقاب؛ یا جناح(عربی ) و گناه اما اینکه گفته شده انسانها ی اولیه حرف زدن بلد نبودند ربطی به آدم (ع) ونسل او ندارد . طبق روایات اهل بیت (ع) قبل از آدم (ع) در روی زمین انسانهای دیگری بوده اند که منقرض شده اند از روایات استفاده می شود که آدم (ع) کاملا قادر به تکلم بوده است.از آیات قرآن نیز این مطلب قابل استفاده است ( ر.ک : سوره مائده آیه 27 الی 30 ) امام صادق (ع) فرمودند : ( خدا از زمانی که زمین را خلق کرده است در آن هفت نسل از عا لمیان آفریده است که از نسل آدم نبودند . خدا آنها را از خاک روی زمین آفرید و یکی بعد از دیگری در زمین ساکن نمود همراه با عالم خودش ؛ و سپس خدا پدر این بشر را آفرید و نسل او را از او آفرید و...)(بحار الانوار ج8 ص 374)
می خواستم بدانم که این همه تنوع در زبان در تمام جهان چگونه شکل گرفته است؟ مثلا آمریکایی، انگلیسی، ژاپنی و یا حتی در کشور خودمان این همه لهجه از کجا نشأت گرفته است؟
می خواستم بدانم که این همه تنوع در زبان در تمام جهان چگونه شکل گرفته است؟ مثلا آمریکایی، انگلیسی، ژاپنی و یا حتی در کشور خودمان این همه لهجه از کجا نشأت گرفته است؟
بنا به روایات اهل بیت (ع) وروایات تاریخی نسل کنونی بشر بعد از حضرت آدم (ع) از فرزندان حضرت نوح (ع) است لذا حضرت نوح را ابو البشر ثانی می گویند . فرزندان آن حضرت هرکدام به منطقه ای از زمین هجرت کردند و از هر کدام نسلی پدید آمد؛ وچون ارتباطات در آن عصر بسیار دشوار بوده این نسلها سالیان درازی همدیگر را نمی دیدند ؛لذا ارتباط زبانی آنها بسیار اندک بود . در آن زمان نیازهای بشر نیز اندک بود و به تبع آن کلمات اندکی نیز داشتند ؛ لذا اکثر کلمات فرزندان نوح بعد از جدا شدن از همدیگر ومتناسب با نیازهای جدید وبخصوص نیازهای محیطی بوجود آمد .این اولین دلیل کثرت زبانها بود . عامل پیدایش گویشها ی مختلف یک زبان نیز همین دوری اقوام از همدیگر است .گویشها در بدو پیدایش تفاوت چندانی با زبان اصلی ندارند؛ ولی در طی هزاران سال این تفاوت بقدری زیاد می شود که زبانی جدید بوجود می آید . برای مثال زبان کردی زمانی از گویشهای زبان فارسی بوده است؛ ولی الان یک فارس زبان تنها قادر به فهم برخی از کلمات کردی است . یا یک لر درس نخوانده قادر به فهم زبان یک گیلکی نیست در حالی که هر دو گویشهای زبان فارسی هستند . عامل دیگری که باعث تغییر زبانها می شود دادوستد زبانهاست. اقوام به دلایل متعدی مثل مسافرتهای دسته جمعی به خاطر قحطی یا به سبب جنگها و... باهم آمیخته شده اند و به مرور زمان زبانهای آنها هم به هم آمیخته شده است؛ از زمان حضرت آدم (ع) حدود ده هزار سال می گذرد واین زمان برای پدید آمدن زبانهای فعلی کفایت می کند .در عرض حدود دو هزار سال زبان فارسی بقدری تغییر کرده است که امروز ما قادر به فهم زبان پهلوی نیستیم؛ ویکی از مهمترین عوامل این تغییر در زبان آمیخته شدن زبان فارسی با عربی است به طوری که حدود شصت درصد کلمات فارسی امروز، کلمات عربی است . یکی از واضحترین دلایل خویشاوندی زبانها کلمات مشابهی است که در آنها وجود دارد مثلاً کلماتی چون بابا ، پاپا، تاتا ، دادا ، آتا ،اَبا، آباء و... یا مثل مادر و Mother یا برادر و Brother یا پدر و Father یا یاشماق (ترکی ) و یاچماق (فرانسه) به معنی نقاب؛ یا جناح(عربی ) و گناه
اما اینکه گفته شده انسانها ی اولیه حرف زدن بلد نبودند ربطی به آدم (ع) ونسل او ندارد . طبق روایات اهل بیت (ع) قبل از آدم (ع) در روی زمین انسانهای دیگری بوده اند که منقرض شده اند از روایات استفاده می شود که آدم (ع) کاملا قادر به تکلم بوده است.از آیات قرآن نیز این مطلب قابل استفاده است ( ر.ک : سوره مائده آیه 27 الی 30 )
امام صادق (ع) فرمودند : ( خدا از زمانی که زمین را خلق کرده است در آن هفت نسل از عا لمیان آفریده است که از نسل آدم نبودند . خدا آنها را از خاک روی زمین آفرید و یکی بعد از دیگری در زمین ساکن نمود همراه با عالم خودش ؛ و سپس خدا پدر این بشر را آفرید و نسل او را از او آفرید و...)(بحار الانوار ج8 ص 374)
- [سایر] با اعتقاد به حضرت آدم و حوا (علیهما السلام) و اینکه بشر از نسل آن دو بزرگوار است، اختلاف زبان ها چگونه توجیه پذیر است. قاعدتا آدم و حوا دارای زبان بوده اند و فرزندانشان نیز به تبع آنها با آن زبان تکلم می کرده اند و اختلاف های فاحش بین زبان های موجود (چینی، انگلیسی، فارسی، ترکی و ... ) این فرضیه را که به مرور زمان تغییر کرده است غیرقابل قبول می نمایاند. مرور زمان امکان تغییر لهجه را دارد، اما تغییر کلی زبان چطور؟ همچنین فرضیه های تاریخی مبنی بر اینکه بشر در آغاز فاقد زبان بوده و با ایما و اشاره صحبت می کرده و بعداً خط اختراع گردید، با مفاهیم دینی بویژه موضوع بحث (آدم و حوا و اینکه آنها با هم مکالمه می کرده اند) چگونه قابل جمع است؟
- [سایر] جناب حجه الاسلام نقدی بر یادداشت \"پیامک؟!\" ضمن تبریک سال نو مطابق درخواست کوتاه به استحضار میرساند که 1-فرهنگ استفاده از یک کالا یا یک خدمت همانند موبایل در تار پود آن کالا تنیده شده جزء لاینفک آن است. فرهنگ عارضی نیست که بتوان از بیرون آن را شکل داد از درون می جوشد بارور می شود و رشد می کند. آن کشورهایی که میلیون ها نفر ساعت در حوزه موبایل وقت و سرمایه گذاری کرده اند و آن را از هیچ ساخته اند حتما مطابق با یک سری نیازهایی که خود تشخیص داده اند آن را درست کرده اند. ما هم در این طرف مرزها به پشتوانه در آمد های نفتی و به حکم اینکه \"ایرانی شایسته بهترین هاست\" نظاره گر تولید کالا ها و خدمات آنها هستیم تا در اسرع وقت مسئولین در قالب خدمت خالصانه و بی مزد و منت آنها را برای ما هم فراهم نمایند.-البته نه با عرق جبین بلکه با درآمدهای باد آورده نفتی- بدانید که موبایل خود پرداز خودرو اینترنت و .. که به نادرستی از آن استفاده می کنیم زاییده یک فکر دیگر یک اندیشه دیگر یک جهان بینی دیگر است. این موبایل خود فرهنگ است خود شعور است خود تعالی فکری و ذهنی است خود خلاقیت نبوغ و شکوفایی است فرهنگش در تار و پودش تنیده شده فرهنگ را نمی شود از بیرون به آن پیچ کرد. راستی چقدر خوب بود اگر می توانستیم 2000 کیلو فرهنگ استفاده از خودرو را با گمرک 4% از کشور ژاپن وارد و با یارانه بین مردم توزیع می کردیم. بدانید اگر بودجه فرهنگی را 10 برابر هم که کنیم نمی توانیم فرهنگی را که شکل گرفته اصلاح کنیم و مثل یک سفال سفت شده ای می باشد که اگر بخواهید کمی به آن فشار بیاورید می شکند. و جمله آخر اینکه یک سری کالاهای آن ور آبی عمدتا بدون پیشتوانه و ما به ازاء در قالب نیاز های ضروری و حیاتی به کشور های جهان سومی مثل ما تحمیل می شود و ما خود بی خبریم. ما باید بهای توسعه یافتگی خودمان را پرداخت کنیم. 2- بر خلاف نظر شما در عدم استفاده از زبان انگلیسی بایستی به زبان انگلیسی مسلط شویم تا بتوانیم مستقیم و بدون واسطه با جهان خارج در ارتباط شویم حرف هایمان را به گوش جهانیان مستقیم برسانیم و در ضمن عقب ماندگی های علمی یمان را جبران هم جبران نماییم. با احترام
- [سایر] دوستی آمریکایی- آلمانی دارم که مسیحی است. اما خودش می گوید فقط از لحاظ اسمی مسیحی هستم و زیاد به اعمالش اعتقاد ندارم و تنها خدا را قبول دارم. اما این دوست من در صحبت هایمان علاقه بسیار شدیدی به اسلام و تفکرات اسلامی دارد و مدام از من سوالات مختلفی می پرسد که من با توجه به اطلاعات اندکم نمی توانم راهنماییش کنم. صحبت های من خیلی خیلی برایش جالب است. مادرش هم باور نمی کند که یک دختر مسلمان آن هم ایرانی بتواند از طریق اینترنت به دنیا متصل شود و با فرزندش آشنا شود. این خانم ذهنیت بسیار بدی از مسلمان ها داشته و خیلی از ایشان وحشت دارد. اما با توضیحاتی که پسرش در مورد من و حرف های من داده او هم کنجکاو شده که بیشتر بداند. از شما می خواهم یک سایت یا کتاب یا مقاله ای به زبان انگلیسی به من معرفی کنید که عقاید اسلامی را خیلی ساده و برای یک غیر مسلمان توضیح داده باشد. و آیا می توانم سایت شما را هم به عنوان یک منبع به ایشان معرفی کنم؟ چون دیدم زبان انگلیسی هم دارد.
- [آیت الله علوی گرگانی] شرکتی بین المللی با نام گلد کویست از سال 1998 میلادی کار خود را آغاز کرده است مدیران این شرکت 5 نفر هستند بنامهای: آقایان ماکیتالو، ویجی، رینک، محمد و خانم ایمسن که ملیّتهای آنان انگلیسی و هندی میباشد یکی از مدیران شرکت با نام محمد بیسمارک مسلمان نیز میباشد کار این شرکت ضرب و فروش مسکوکات طلا به شکل سکّه، گردنبند و ساعت با نقش و نگارهای مختلف میباشد نحوه فروش این محصولات توسط شرکت از طریق شبکه جهانی اینترنت میباشد و هر شخصی که از این شرکت محصولی خریداری میکند از طرف شرکت کدی به شخص خریدار تعلّق میگیرد که به عنوان کد شناسائی میباشد حال اگر شخصی که محصولی را خریداری کرده نفر جدیدی را جهت خرید محصول از شرکت معرّفی کند شرکت به معرّف 40 دلار به عنوان حقّ الزحمه بازاریابی پرداخت میکند (شرکت 40 دلار را از مشتری جدید اخذ نمیکند بلکه مبلغی که مشتری جدید برای خرید پرداخت میکند فقط و فقط بابت خرید محصول مشخصی میباشد و مبلغ 40 دلار توسط خود شرکت به عنوان حقّ الزحمه و تلاش بازاریابی شخص معرّف پرداخت میشود) حال بعضی از دوستان میفرمایند که خرید از این شرکت باعث خروج ارز از کشور میشود لازم به ذکر است که اگر مقام صالح برای تعیین آزادی یا ممنوعیت ورود و خروج ارز از کشور بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران باشد که هست آن بانک در بخش سوّم بخشنامه 601182 مورخ 1380/12/7 که در همه روزنامههای کثیرالانتشار درج شده است به صراحت میزان خروج ارز را تا سقف 5 هزار دلار بدون اظهارنامه و بیشتر از آن را بدون هیچگونه محدودیّتی تنها با یک اظهارنامه گمرکی جایز دانسته است، حال شخصی که ارزی (فقط 800 دلار) را بابت خرید یکی از محصولات از کشور خارج میکند سکّهای وارد کشور میکند که طلاست و پشتوانه ارز مملکت است با این وجود خواهشمند است بفرمائید دریافت حقّ الزحمه بازاریابی بابت تلاش و معرّفی مشتری جدید به شرکت حلال است یا حرام؟
- [سایر] فقط و فقط و فقط قصدم تشکر است و بس. نه اعتقادی به دین دارم و نه مایلم در مورد دین به راه راست هدایت شوم. اولین بار است که احساس امنیت می کنم به یک انسان متدین و خصوصا یک روحانی، واقعیت فکر و ذهن و دلم را اینگونه صریح بگویم. چون آن گونه که شما را شناختم و احساس می کنم اهل تفتیش عقاید و تحقیر و توهین هر آن کس که مانند شما نباشد نیستید. من به تنها چیزی که در این جهان معتقدم انسانیت,شرف و اصول انسانی است. اگر دین شما هم همین ها را می گوید پس ما با هم همراه و هم دلیم. سخن درست و انسانی را از هر زبانی که بشنوم، دست و پای صاحب آن زبان را می بوسم و از او قدردانی می کنم.هر چند بدانم به خاطر آنکه گفتم به دین هیچ اعتقادی ندارم، میخواهید سر به تن من نباشد و به درک واصل شوم. خوبی و نیکویی را ارج مینهیدو آن را تبلیغ می کنید وعمیق ترین و علمی ترین مفاهیم روانشناختی را به زبانی ساده، انسانی و تاثیر گذار بیان می کنید.از شما ممنونم. (من دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روانشناسی عمومی هستم) سخن علمی،دقیق، انسانی و درست باید بیان شود. حال چه از زبان یک روانشناس، چه از زبان یک جامعه شناس، مددکار، روحانی و حتی بقال یک محله. اگر شما که یک روحانی دین هستید سخن صحیح علم مرا می گویید، طوری می گویید که براستی شنیده شود و این سخنان را به جان و دل مردم من مینشانید. من پای شما را می بوسم و دست شما را صمیمانه میفشارم. تفاوت عقاید و دیدگاه ها آن هم در سطح جزئیات به نظر من در این عمر کوتاه دو روزه ابدا ارزشی ندارد. مهم اصول انسانی است که در همه ادیان، مکاتب،فلسفه عا، ادوار و زمان ها در بین انسان ها مشترک بوده و هست. حال آن که شما بر حجاب معتقدید و من نه، چه جای دوری میان ماست؟ که عمر کوتاه است و تن آدمی شریف است به جان آدمیت...
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )