عمر بن خطاب چگونه به خلافت رسید؟ عمر از طایفه بنی عدی یکی از تیرههای کم جمعیت وضعیف قریش بوده است. مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره از تیره بنی مخزوم بود. این تیره نیز از طایفه قریش و در جاهلیت از همپیمانان بنی امیه به شمار میرفت. (از نظر شغلی چنانچه عمرو بن عاص نقل کرده و نیز از نظر موقعیت اجتماعی در جاهلیتبهرهای نداشته است. ر.ک: عقد الفرید، ج 1، ص 48، الثقات، از ابن ابی حیان، ج 1، ص 74) عمر بر خلاف ابو بکر، از کسانی بود که سالها پس از بعثت رسول خدا (ص) به آن حضرت ایمان آورد. بسیاری از مصادر، اسلام او را در سال ششم بعثت میدانند. این در حالی است که مسعودی، اسلام او را چهار سال قبل از هجرت، یعنی سال نهم بعثت میداند. (مروج الذهب، ج 2، ص 321) عمر در دوران مدینه، در حوادث و جنگها حضور داشت گر چه تاریخ خاطره ویژهای از وی به جز فرار از جنگها به یادگار ندارد. زمانی که دختر او حفصه به عقد رسول خدا (ص) در آمد، رفت و شد وی با رسول خدا (ص) بیشتر شد. در این زمینه، وی با ابو بکر موقعیت مشابهی داشت. همچنین عمر و ابو بکر از کسانی بودند که هنگام عقد اخوت، میان آنان پیوند برادری بسته شد.(تاریخ جرجان، سهمی، ص 96) آنها در تمام دوران حیات رسول خدا (ص) قرین یکدیگر بودند. پس از رحلت پیامبر(ص) وی از افرادی بود که به همراه ابوبکر، بدن مطهر پیامبر(ص) را در خانه اش رها و برای تعیین خلیفه وقت، به سوی سقیفه بنی ساعده شتافت. عمر از عناصر اصلی بیعت با ابوبکر بود و در این راه، بسیار سماجت کرد و سرانجام با اجبار و اکراه، از عموم مردم برای وی بیعت گرفت و در این راه جنایت های متعددی مرتکب گردید. آن دو که در جریان تحولات سقیفه همه جا مواضع یکسانی داشته و درستبه دلیل اصرار عمر در پایدار ساختن خلافت ابو بکر بود که امام علی (ع) به او خاطر نشان کرد که به خاطر آینده خود تلاش میکند. (انساب الاشراف، ج 1، ص 587، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11، انس بن مالک میگوید: دیدم[روز سقیفه]که عمر به زور ابو بکر را روانه منبر کرد، نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 438) این امر برای دیگران نیز قابل درک بود. در دوران خلافت ابوبکر، به ظاهر او خلیفه مسلمین، ولی در باطن، همه کاره حکومت، عمر بن خطاب بود. در تاریخ یعقوبی آمده است: و کان الغالب علی أبی بکر، عمر بن الخطاب.( تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 138) نقل شده وقتی ابوبکر نامه خلافت را به عمر داد. وی هنگام بیرون آمدن از خانه ابوبکر با امیرالمومنین علی علیه السلام برخورد کرد، آنحضرت به عمر گفت: ابو حفص، در آن چه چیزی نوشته شده است؟ عمر گفت: نمیدانم، ولی من اولین کسی هستم که شنیدم و اطاعت کردم. امام در جواب عمر فرمود: به خدا سوگند، من میدانم که چه نوشته است؟ بار اول تو او را امارت و حکومت دادی و این بار او تو را به خلافت رساند(رک: امامتوسیاست/ترجمه،ص:38؛) این حکایت نشان آن است که امام و دیگر مردم از پیوند سیاسی این دو نفر آگاه بودهاند. به نظر میرسد موفقیت این دو نسبتبه یکدیگر و جایگاه برتر عمر در طول خلافت دو سال و سه ماه ابو بکر، برای همه این امر را قابل قبول ساخته بود که این دو نفر، در واقع، یک نفر هستند، بدین معنی که بطور طبیعی، خلافت عمر ادامه خلافت ابو بکر بوده و حکومت آنها یک (خلافت) واحد به شمار میآید. قیس بن ابی حازم میگوید: عمر را در مسجد دیدم که چوب نخلی در دست داشت و مردم را مینشاند، در همان حال غلام ابو بکر که نامش شدید بود آمد و نوشتهای از ابو بکر را بر مردم خواند، پس از آن بود که عمر را بر منبر دیدم. (السنه، ابو بکر خلال، ص 277.) این سخن درستی است که، اگر عمر نبود ابو بکر به خلافت نمیرسید. (الامامة و السیاسه، ج 1، ص 38، ابن ابی الحدید مینویسد: هو (عمر) الذی شید بیعة ابی بکر، و رقم المخالفین فیها و کسر سیف زبیر. . و دفع صدر مقداد. . و لو لاه لم یثبت لابی بکر امره و لا قامت له قائمه. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174) زمانی که ابو بکر قصد آن داشت تا خالد بن سعید را به فرماندهی سپاهی بگمارد، عمر موفق شد او را از تصمیمش منصرف کند، (المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 254) ابو بکر میگفت که بیش از همه عمر را دوست دارد. (غریب الحدیث، ج 2، ص 222، نثر الدار، ج 2، ص 17، الفائق فی غریب الحدیث، ج 3، ص 333، ادب المفرد، بخاری، ص 29.) عمر خطاب به ابن عباس گفت: در واقع، اگر عقیده ابو بکر به من نبود، شاید برای شما نیز سهمی میگذاشت، در آن صورت نیز قوم شما (قریش) ، چشم دیدن شما را نداشت. (نثر الدر، ج 2، ص 28.) همین باور ابو بکر بود که او را وا داشت تا ضمن (عهدی) عمر را به جانشینی خود (منصوب) کند. او در ضمن صحبتخود گفت: چون از به وجود آمدن فتنه میترسیده، عمر را به جانشینی خود گماشته است. (طبقات الکبری، ج 3، ص 200) پیش از آنکه ابو بکر وی را بر این کار بگمارد، درباره این کار خود، از عبد الرحمن بن عوف مشورت خواست، او با تمجید از وی، عمر را فردی عصبانی خواند. ابو بکر گفت: او در مقایسه با رقیق القلب بودن من چنین مینماید، اگر سرکار بیاید آرام خواهد بود. طرف دوم مشورت ابو بکر، عثمان بود، عثمان درباره عمر گفت: باطن او بهتر از ظاهر اوست. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 428، طبقات الکبری، ج 3، ص 199) این تمامی مشورت ابو بکر برای نصب عمر است که تواریخ از آن یاد کردهاند، آن هم تنها با عثمان و عبد الرحمن بن عوف چهرههای اشرافی قریش. عثمان که در تمام دوره بیماری ابو بکر ملازم او بود، از طرف وی مکلف به نوشتن عهدنامه جانشینی عمر شد. با نوشتن آغاز عهد، ابو بکر به حالت اغماء رفت و عثمان که تکلیف خود را میدانست تا به آخر عهد را نوشته و نام عمر را در آن درج کرد. ابو بکر پس از به هوش آمدن از وی خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنین کرد و ابو بکر نوشته او را تایید نمود. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 429، شرح نهج البلاغة، ج 1، صص 163- 165، نثر الدار، ج 2، صص 15، 23، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 425، حیاة الصحابه، ج 2، ص 26، طبقات الکبری، ج 3، ص 200) بدنبال این امر طلحه بر ابو بکر وارد شده و گفت: تو شاهد بودی که عمر در کنار تو و با بودن تو چگونه برخورد میکند، در آن صورت وقتی بدون تو باشد معلوم نیست چه خواهد کرد. ابو بکر از اعتراض وی بر آشفت. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 433. عایشه نیز از اعتراض (فلان و فلان) یاد میکند: طبقات الکبری، ج 3، ص 274. به ابو بکر گفتند: آن زمان که (سلطنت) نداشتبا ما برخورد تند داشت وای اگر سلطنتیابد: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 449. دیگران نیز از (زبان و عصای) او شکایت داشتند، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38. علی (ع) نیز از معترضان به ابو بکر بوده است: طبقات، ج 3، ص 274، حیاة الصحابه، ج 2، ص 26) در نقلی دیگر آمده که مردم ابو بکر را به دلیل آن که شخصی بد خلق را بر آنان مسلط کرده به وی اعتراض کردند. (السنه، ابو بکر خلال، ص 275) به روایت ابن عبد البر، ابو بکر از معیقب الروسی پرسید نظر مردم درباره تعیین عمر توسط او چیست؟او گفت: برخی راضی و کسانی ناراضیاند. ابو بکر گفت: آیا راضیها بیشترند یا افراد ناراضی؟او گفت: ناراضیها بیشترند. ابو بکر پاسخ داد: چهره حق ابتدا کریه است اما عاقبتبا آن است!!!. (بهجة المجالس، ج 1، ص 579 و درباره اعتراضات دیگر نک: معرفة الصحابة، ج 1، ص 183، الفتوح، ج 1، ص 152، الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، صص 100- 99) عمر خود در اولین خطبهاش گفت: آگاه است که مردم از روی کار آمدن او کراهت دارند. (نثر الدر، ج 2، ص 61. او در همین خطبه از خدا خواست تا او را (نرم خو) کند، طبقات الکبری، ج 3، ص 274.) به روایت ابن قتیبه، مسلمانان شام با شنیدن خبر مرگ ابو بکر، از روی کار آمدن احتمالی عمر اظهار نگرانی کرده و گفتند: اگر عمر بر سر کار آید (صاحب) ما نیست و ما او را از خلافتخلع خواهیم کرد. (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38) با تعیین عمر توسط ابو بکر، اصل (استخلاف) به صورت یک اصل مشروع در فقه سیاسی سنی در آمده، در حالی که به تصریح منابع سنی، چنین اقدامی، هیچ گونه پیشینهای در سیره رسول خدا (ص) نداشته است. حکومت استخلافی در یکی از دو رکن حکومت موروثی با آن مشترک است. در حکومت موروثی، رکن اول استخلاف و رکن دوم جهات ارثی و خانوادگی است. رکن اول آن در سیره خلیفه نخست صورت شرعی بخود گرفت و همانگونه که محمد رشید رضا یادآور شده این امر زمینه را برای موروثی شدن خلافت در دوره امویان فراهم کرد. (الخلافة و الامامة العظمی. به نقل از: اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص 150، پیش از رشید رضا، مروان بن حکم نیز برای موروثی شدن خلافت، به عمل ابو بکر استناد کرده است) پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابو بکر، عملا عمر به خلافت منصوب شده بود. در این صورت، بیعت مردم، نمیتوانست عامل خلیفه شدن عمر باشد. نهایت، اعلام موافقت مردم بود که نبایست آنرا بدین معنا بدانیم که اگر موافقت نمیکردند او خلیفه نمیشد، بلکه همانگونه که گذشت، این، نوعی رضایت و اظهار وفاداری در فرمانبرداری از خلیفه بود. شگفت آنکه عمر خود بر این باور بود که انتخاب ابو بکر (فلتة) و ناگهانی بوده و معتقد بود که حکومتباید با مشورت مؤمنین باشد، اما اکنون تنها با یک عهدنامه بر سر کار آمد و در حالی که از انتخاب ابو بکر ناخواسته، انتقاد میکرد، درباره نحوه روی کار آمدن خود سخنی نگفت. گردآوری و پاسخ: سید محمد مهدی حسین پور مدیر گروه سایت وهابیت
عمر بن خطاب چگونه به خلافت رسید؟
عمر از طایفه بنی عدی یکی از تیرههای کم جمعیت وضعیف قریش بوده است. مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره از تیره بنی مخزوم بود. این تیره نیز از طایفه قریش و در جاهلیت از همپیمانان بنی امیه به شمار میرفت. (از نظر شغلی چنانچه عمرو بن عاص نقل کرده و نیز از نظر موقعیت اجتماعی در جاهلیتبهرهای نداشته است. ر.ک: عقد الفرید، ج 1، ص 48، الثقات، از ابن ابی حیان، ج 1، ص 74)
عمر بر خلاف ابو بکر، از کسانی بود که سالها پس از بعثت رسول خدا (ص) به آن حضرت ایمان آورد. بسیاری از مصادر، اسلام او را در سال ششم بعثت میدانند. این در حالی است که مسعودی، اسلام او را چهار سال قبل از هجرت، یعنی سال نهم بعثت میداند. (مروج الذهب، ج 2، ص 321) عمر در دوران مدینه، در حوادث و جنگها حضور داشت گر چه تاریخ خاطره ویژهای از وی به جز فرار از جنگها به یادگار ندارد. زمانی که دختر او حفصه به عقد رسول خدا (ص) در آمد، رفت و شد وی با رسول خدا (ص) بیشتر شد. در این زمینه، وی با ابو بکر موقعیت مشابهی داشت. همچنین عمر و ابو بکر از کسانی بودند که هنگام عقد اخوت، میان آنان پیوند برادری بسته شد.(تاریخ جرجان، سهمی، ص 96) آنها در تمام دوران حیات رسول خدا (ص) قرین یکدیگر بودند.
پس از رحلت پیامبر(ص) وی از افرادی بود که به همراه ابوبکر، بدن مطهر پیامبر(ص) را در خانه اش رها و برای تعیین خلیفه وقت، به سوی سقیفه بنی ساعده شتافت. عمر از عناصر اصلی بیعت با ابوبکر بود و در این راه، بسیار سماجت کرد و سرانجام با اجبار و اکراه، از عموم مردم برای وی بیعت گرفت و در این راه جنایت های متعددی مرتکب گردید.
آن دو که در جریان تحولات سقیفه همه جا مواضع یکسانی داشته و درستبه دلیل اصرار عمر در پایدار ساختن خلافت ابو بکر بود که امام علی (ع) به او خاطر نشان کرد که به خاطر آینده خود تلاش میکند. (انساب الاشراف، ج 1، ص 587، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11، انس بن مالک میگوید: دیدم[روز سقیفه]که عمر به زور ابو بکر را روانه منبر کرد، نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 438) این امر برای دیگران نیز قابل درک بود.
در دوران خلافت ابوبکر، به ظاهر او خلیفه مسلمین، ولی در باطن، همه کاره حکومت، عمر بن خطاب بود. در تاریخ یعقوبی آمده است: و کان الغالب علی أبی بکر، عمر بن الخطاب.( تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 138)
نقل شده وقتی ابوبکر نامه خلافت را به عمر داد. وی هنگام بیرون آمدن از خانه ابوبکر با امیرالمومنین علی علیه السلام برخورد کرد، آنحضرت به عمر گفت: ابو حفص، در آن چه چیزی نوشته شده است؟ عمر گفت: نمیدانم، ولی من اولین کسی هستم که شنیدم و اطاعت کردم.
امام در جواب عمر فرمود: به خدا سوگند، من میدانم که چه نوشته است؟ بار اول تو او را امارت و حکومت دادی و این بار او تو را به خلافت رساند(رک: امامتوسیاست/ترجمه،ص:38؛)
این حکایت نشان آن است که امام و دیگر مردم از پیوند سیاسی این دو نفر آگاه بودهاند. به نظر میرسد موفقیت این دو نسبتبه یکدیگر و جایگاه برتر عمر در طول خلافت دو سال و سه ماه ابو بکر، برای همه این امر را قابل قبول ساخته بود که این دو نفر، در واقع، یک نفر هستند، بدین معنی که بطور طبیعی، خلافت عمر ادامه خلافت ابو بکر بوده و حکومت آنها یک (خلافت) واحد به شمار میآید. قیس بن ابی حازم میگوید: عمر را در مسجد دیدم که چوب نخلی در دست داشت و مردم را مینشاند، در همان حال غلام ابو بکر که نامش شدید بود آمد و نوشتهای از ابو بکر را بر مردم خواند، پس از آن بود که عمر را بر منبر دیدم. (السنه، ابو بکر خلال، ص 277.) این سخن درستی است که، اگر عمر نبود ابو بکر به خلافت نمیرسید. (الامامة و السیاسه، ج 1، ص 38، ابن ابی الحدید مینویسد: هو (عمر) الذی شید بیعة ابی بکر، و رقم المخالفین فیها و کسر سیف زبیر. . و دفع صدر مقداد. . و لو لاه لم یثبت لابی بکر امره و لا قامت له قائمه. شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174)
زمانی که ابو بکر قصد آن داشت تا خالد بن سعید را به فرماندهی سپاهی بگمارد، عمر موفق شد او را از تصمیمش منصرف کند، (المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 254) ابو بکر میگفت که بیش از همه عمر را دوست دارد. (غریب الحدیث، ج 2، ص 222، نثر الدار، ج 2، ص 17، الفائق فی غریب الحدیث، ج 3، ص 333، ادب المفرد، بخاری، ص 29.) عمر خطاب به ابن عباس گفت: در واقع، اگر عقیده ابو بکر به من نبود، شاید برای شما نیز سهمی میگذاشت، در آن صورت نیز قوم شما (قریش) ، چشم دیدن شما را نداشت. (نثر الدر، ج 2، ص 28.)
همین باور ابو بکر بود که او را وا داشت تا ضمن (عهدی) عمر را به جانشینی خود (منصوب) کند. او در ضمن صحبتخود گفت: چون از به وجود آمدن فتنه میترسیده، عمر را به جانشینی خود گماشته است. (طبقات الکبری، ج 3، ص 200) پیش از آنکه ابو بکر وی را بر این کار بگمارد، درباره این کار خود، از عبد الرحمن بن عوف مشورت خواست، او با تمجید از وی، عمر را فردی عصبانی خواند. ابو بکر گفت: او در مقایسه با رقیق القلب بودن من چنین مینماید، اگر سرکار بیاید آرام خواهد بود. طرف دوم مشورت ابو بکر، عثمان بود، عثمان درباره عمر گفت: باطن او بهتر از ظاهر اوست. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 428، طبقات الکبری، ج 3، ص 199) این تمامی مشورت ابو بکر برای نصب عمر است که تواریخ از آن یاد کردهاند، آن هم تنها با عثمان و عبد الرحمن بن عوف چهرههای اشرافی قریش.
عثمان که در تمام دوره بیماری ابو بکر ملازم او بود، از طرف وی مکلف به نوشتن عهدنامه جانشینی عمر شد. با نوشتن آغاز عهد، ابو بکر به حالت اغماء رفت و عثمان که تکلیف خود را میدانست تا به آخر عهد را نوشته و نام عمر را در آن درج کرد. ابو بکر پس از به هوش آمدن از وی خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنین کرد و ابو بکر نوشته او را تایید نمود. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 429، شرح نهج البلاغة، ج 1، صص 163- 165، نثر الدار، ج 2، صص 15، 23، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 425، حیاة الصحابه، ج 2، ص 26، طبقات الکبری، ج 3، ص 200) بدنبال این امر طلحه بر ابو بکر وارد شده و گفت: تو شاهد بودی که عمر در کنار تو و با بودن تو چگونه برخورد میکند، در آن صورت وقتی بدون تو باشد معلوم نیست چه خواهد کرد. ابو بکر از اعتراض وی بر آشفت. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 433. عایشه نیز از اعتراض (فلان و فلان) یاد میکند: طبقات الکبری، ج 3، ص 274. به ابو بکر گفتند: آن زمان که (سلطنت) نداشتبا ما برخورد تند داشت وای اگر سلطنتیابد: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 449. دیگران نیز از (زبان و عصای) او شکایت داشتند، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38. علی (ع) نیز از معترضان به ابو بکر بوده است: طبقات، ج 3، ص 274، حیاة الصحابه، ج 2، ص 26)
در نقلی دیگر آمده که مردم ابو بکر را به دلیل آن که شخصی بد خلق را بر آنان مسلط کرده به وی اعتراض کردند. (السنه، ابو بکر خلال، ص 275)
به روایت ابن عبد البر، ابو بکر از معیقب الروسی پرسید نظر مردم درباره تعیین عمر توسط او چیست؟او گفت: برخی راضی و کسانی ناراضیاند. ابو بکر گفت: آیا راضیها بیشترند یا افراد ناراضی؟او گفت: ناراضیها بیشترند. ابو بکر پاسخ داد: چهره حق ابتدا کریه است اما عاقبتبا آن است!!!. (بهجة المجالس، ج 1، ص 579 و درباره اعتراضات دیگر نک: معرفة الصحابة، ج 1، ص 183، الفتوح، ج 1، ص 152، الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، صص 100- 99)
عمر خود در اولین خطبهاش گفت: آگاه است که مردم از روی کار آمدن او کراهت دارند. (نثر الدر، ج 2، ص 61. او در همین خطبه از خدا خواست تا او را (نرم خو) کند، طبقات الکبری، ج 3، ص 274.)
به روایت ابن قتیبه، مسلمانان شام با شنیدن خبر مرگ ابو بکر، از روی کار آمدن احتمالی عمر اظهار نگرانی کرده و گفتند: اگر عمر بر سر کار آید (صاحب) ما نیست و ما او را از خلافتخلع خواهیم کرد. (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 38)
با تعیین عمر توسط ابو بکر، اصل (استخلاف) به صورت یک اصل مشروع در فقه سیاسی سنی در آمده، در حالی که به تصریح منابع سنی، چنین اقدامی، هیچ گونه پیشینهای در سیره رسول خدا (ص) نداشته است. حکومت استخلافی در یکی از دو رکن حکومت موروثی با آن مشترک است. در حکومت موروثی، رکن اول استخلاف و رکن دوم جهات ارثی و خانوادگی است. رکن اول آن در سیره خلیفه نخست صورت شرعی بخود گرفت و همانگونه که محمد رشید رضا یادآور شده این امر زمینه را برای موروثی شدن خلافت در دوره امویان فراهم کرد. (الخلافة و الامامة العظمی. به نقل از: اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص 150، پیش از رشید رضا، مروان بن حکم نیز برای موروثی شدن خلافت، به عمل ابو بکر استناد کرده است)
پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابو بکر، عملا عمر به خلافت منصوب شده بود. در این صورت، بیعت مردم، نمیتوانست عامل خلیفه شدن عمر باشد. نهایت، اعلام موافقت مردم بود که نبایست آنرا بدین معنا بدانیم که اگر موافقت نمیکردند او خلیفه نمیشد، بلکه همانگونه که گذشت، این، نوعی رضایت و اظهار وفاداری در فرمانبرداری از خلیفه بود. شگفت آنکه عمر خود بر این باور بود که انتخاب ابو بکر (فلتة) و ناگهانی بوده و معتقد بود که حکومتباید با مشورت مؤمنین باشد، اما اکنون تنها با یک عهدنامه بر سر کار آمد و در حالی که از انتخاب ابو بکر ناخواسته، انتقاد میکرد، درباره نحوه روی کار آمدن خود سخنی نگفت.
گردآوری و پاسخ:
سید محمد مهدی حسین پور
مدیر گروه سایت وهابیت
- [سایر] آیا فرزند عمر (عبدالله بن عمر) در حوادث تاریخی دوران خلافت عثمان و حکومت حضرت علی(ع) تأثیرگذار بود؟ یا پس از مرگ پدر از سیاست فاصله گرفت؟
- [سایر] آیا ابوبکر عمر را پس از خود به خلافت تعیین نمود (برخلاف پیامبر) نظر حضرت علی در مورد عمر چه بود؟
- [سایر] سلمان فارسی چندسال عمر کرد؟ از زمان خلافت چه کسی تا چه زمانی؟
- [سایر] اگر در غدیر خم هزاران نفر شاهد تعیین خلافت علی (ع) بودند، چرا اصحاب به ابوبکر و عمر اعتراض نکردند؟
- [سایر] اگر در غدیر خم هزاران نفر شاهد تعیین خلافت علی (ع) بودند، چرا اصحاب به ابوبکر و عمر اعتراض نکردند؟
- [سایر] آیا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بر خلافت ابوبکر و عمر بشارت داده است ؟
- [سایر] نحوه به خلافت رسیدن ابوبکر و عمر و عثمان چگونه بوده از طرف چه کسی انتخاب شده اند و آیا در قرآن و حدیث دلیلی که به خلافت ایشان اشاره بکند وجود دارد یا نه؟
- [سایر] چرا حضرت علی علیه السلام زمانی که ابوبکر به خلافت رسید مخالفت جدی نکرد، در شورای شش نفره عمر شرکت کرد و از خود حمایت کرد؟
- [سایر] عمر بن خطاب را معرفی کنید.
- [سایر] استانداران و فرمانداران عمر(خلیفه دوم) در ایران چه کسانی بودند؟ ایرانی بودند یا عرب؟
- [آیت الله سبحانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتّفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله بروجردی] اگر کسی دختر نابالغی را برای خود عقد کند و پیش از آن که نُه سال دختر تمام شود، با او نزدیکی و دخول کند، احتیاط واجب آن است که تا آخر عمر از دخول به او خود داری نماید.
- [آیت الله بهجت] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق میافتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند اداست.
- [آیت الله مظاهری] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتّفاق میافتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند اداست.
- [آیت الله مکارم شیرازی] هنگامی که زلزله یا صاعقه و مانند آن اتفاق می افتد باید بلافاصله نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و احتیاط مستحب آن است که تا آخر عمر هر وقت توانست بخواند.
- [امام خمینی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد، انسان باید فورا نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله بروجردی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتّفاق میافتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.
- [آیت الله بروجردی] حج زیارت کردن خانهی خدا و انجام اعمالیست که دستور دادهاند در آن جا به جا آورده شود و در تمام عمر بر کسی که این شرایط را دارا باشد، یک مرتبه واجب میشود: