دشمنان امام حسین ع در حادثه کربلا چه تفکر سیاسی-مذهبی داشتند؟
محمدرضا هدایت‌ پناه چکیده بازشناسی تفکر سیاسی - مذهبی نیروهایی که در مقابل قیام امام حسین(علیه السلام) صف آرایی کردند و به انحای مختلف در شکست آن سهیم بودند از موضوعات مهمی است که می‌توانند در شناخت دقیق این برهه‌‌ی بسیار حساس تاریخ تشیع راه گشا باشد. این مقاله با ارائه‌‌ی برخی ادله و شواهد، حاکمیت تفکر عثمانی را بر این نیروها چه در کوفه و چه در کربلا نشان داده و آشکار ساخته که کوفی بودن نیروها را با تشیع آنان مساوی و ملازم دانستن، مغالطه‌‌ای تاریخی است که برخی از محققان در نوشته‌‌ها و گفت و گوهای خود تبلیغ می‌‌کنند و با محکوم کردن شیعیان (رافضه امامیه) به عنوان تنها عامل به وجود آورنده‌‌ی حادثه‌‌ی کربلا، مراسم عزاداری در روز عاشورا را زیر سؤال می‌‌برند. این نوشتار به تعریف مفاهیم عثمانی و ملاک‌های آن، برای شناخت نیروهای این تفکر و نیز عوامل و زمینه‌های رشد و توسعه‌‌ی آن در کوفه و بازتاب تفکر عثمانی در کوفه و کربلا و حاکمیت آن بر نیروهای مقابله کننده با قیام امام حسین(علیه السلام) پرداخته است. واژه های کلیدی : مذهب علوی، دین علی(علیه السلام)، مذهب عثمانی، دین عثمان، تشیع سیاسی، تشیع مذهبی، شیعه، شیعه‌ی آل ابی سفیان، ناصبی، غلو. مقدمه حادثه‌‌ی عظیم و ارزشمند کربلا توجه محققان زیادی از شیعه و سنی و حتی محققان غیرمسلمان را به خود جلب کرده است و هر یک از زاویه‌ای به آن نگریسته و آن را مورد بررسی و تحلیل قرار داده‌اند; اما به نظر می‌‌رسد هنوز نکات و مطالب قابل توجهی وجود دارد که، به دلیل حساسیت و یا شهرت، کم‌تر مورد نقد و بررسی قرار گرفته است; از جمله‌ی این موارد، شناخت دقیق تفکر سیاسی - مذهبی نیروهای عراقی است که در برابر قیام امام حسین(علیه السلام) صف‌آرایی کردند و در کوفه و کربلا حزب اموی را یاری رساندند. اهمیت پرداختن به این موضوع ناشی از جایگاه تاریخی شهر کوفه به عنوان مهد تفکر شیعه و مرکز اجتماع آنان است. این سابقه‌ی تاریخی با وقوع حادثه‌‌ی کربلا در حوزه‌ی جغرافیای سیاسی این نقطه، بر پیچیدگی تحلیل این نهضت افزوده و سبب شده است تا همیشه به عمد و یا به سهو صورت ظاهری آن مورد توجه قرار گیرد و به آن دامن زده شود تا حقیقت ماجرا و یا قسمت قابل توجهی از آن در ابهام بماند و چهره‌ی بازیگران و دست‌اندرکاران واقعی آن آشکار نگردد. دو عامل مهم مانع شناخت دقیق خط فکری و سیاسی نیروهای معارض شده است: نخست، تبلیغات و سانسور گسترده‌ی اموی و دیگر، رخ دادن این حادثه در حوزه‌ی جغرافیای شیعه. این دو عامل مانع آشکار شدن تا نقش گروه‌های معارض شد، به گونه‌ای که اگر این حادثه در حوزه‌ی جغرافیای اموی و عثمانی مانند شام و یا بصره رخ می‌‌داد نقش آنان بهتر در تاریخ ثبت می‌شد. ناآگاهی از این دو عامل، برخی را در حیرت و سرگردانی قرار داده و از طرفی بهانه‌‌ای برای معارضان شیعه شده است تا این اشکال را مطرح کنند که شما با عزاداری در روز عاشورا می‌‌خواهید بر چه کسی طعن و ایراد وارد کنید؟ در حالی که هم‌فکرهای خودتان امام حسین(علیه السلام) را دعوت کردند و در کربلا نیز او را به شهادت رساندند.(ر. ک: طقوس عاشوراء عند الرافضة(1)) این برداشت‌‌های نادرست از شیعیان کوفه در حقیقت‌ به این نکته باز می‌گردد که کم‌تر تلاش شده تا حقیقت تفکر سیاسی - مذهبی معارضان قیام امام حسین(علیه السلام) شناخته شود. این نوشتار گامی هر چند کوچک برای جلب توجه محققان به این موضوع و معرفی افکار سیاسی - مذهبی نیروهای معارض در حادثه‌‌ی کربلاست. مذهب عثمانی عثمانیه اصطلاحی سیاسی و نام فرقه‌ای است که بستر تاریخی آن به ماجرای کشته شدن عثمان و پس از آن باز می‌گردد. علمای اهل سنت‌بر این باورند که مسلمانان تا پیش از کشته شدن عثمان امت واحد بودند; اما پس از این ماجرا به دو گروه مهم سیاسی عثمانی و علوی تقسیم شدند که منشا پیدایش حوادثی در جهان اسلام گردید.(ذهبی، الف، ج 11، ص 236) بر اساس اعتقاد عثمانیان، عثمان مظلومانه کشته شد. آنان معتقدند که علی(علیه السلام) مخفیانه با گروه‌‌های شورشی همکاری و یا رهبری آن را به عهده داشته است; (طبری، الف، ج 3، ص 449; شیخ مفید، ج، ص 210- 211 و 218) دست کم می‌‌گفتند او با سکوت و کناره‌‌گیری خود با آنان هم‌‌نوایی کرده است; در نتیجه تمام این گروه‌‌ها مجرم‌ اند و باید قصاص شوند و علی(علیه السلام) نیز در جرم آنان سهیم است. هم چنین خلافت او، به دلیل مخالفت و عدم بیعت گروهی از مسلمانان شام و بصره، مشروعیت نداشته و دوران خلافت او جز دوران فتنه نام دیگری ندارد. از نظر فضیلت و برتری نیز عثمان را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) مقدم می‌‌داشتند.(ر. ک: عجلی، ج 1، ص 108; شیخ مفید، ص 85 و ص‌207- 211; ابن حجر، ب، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271) به کسانی که دارای چنین تفکری بودند عثمانی و شیعه‌‌ی عثمان می‌‌گفتند و چنین عقیده‌‌ای دین عثمان در مقابل دین علی(علیه السلام) بود. نمود تفکر عثمانی الف) در مسائل سیاسی - نظامی اولین نمود تفکر عثمانی و تقابل سیاسی - نظامی آن با تفکر علوی در سال 36 در جنگ جمل به رهبری عایشه و طلحه و زبیر بود. گر چه جنگ جمل به پیروزی حزب علوی انجامید، ولی پیامدهایی داشت که نخستین آنها گرایش مردم بصره به تفکر عثمانی بود و مذهب عثمانی در میان آنان چنان گسترش یافته بود که این شهر قسمتی از شام تلقی می‌شد که در عراق قرار گرفته است. (صنعانی، ج 4، ص 50; ابن سعد، ج 6، ص 333; المالکی، ص 165) یک سال پس از جنگ جمل، جنگ صفین با وسعت ‌بیش‌تری دو تفکر عثمانی و علوی را در مقابل هم قرار داد که نتیجه‌ی آن به دلایل مختلفی رهایی از شکست‌حتمی سپاه عثمانی و تضعیف شدید سپاه علوی بود. پس از صلح امام حسن(علیه السلام) و به قدرت رسیدن معاویه، مذهب عثمانی رونق بیش‌تری گرفت و در شهرها و مناطق دیگری غیر از بصره و شام مانند جزیره (ابن اعثم، ج 2، ص 350)، یمن (بلاذری، ص 453 و 458; طبری، الف، ج 4، ص 107)، ری (اسکافی، ص 32) و حتی کوفه گسترش یافت. نوع تفکر عثمانی شام و بصره و ری از گونه‌ی افراطی آن، یعنی ناصبی بوده است.(همانجا) ب) در مسائل عقیدتی تفکر عثمانی مانند هر تفکر سیاسی - مذهبی دیگر داری شدت و ضعف بود. دست کم این بود که خلافت امام را قبول نداشتند و شاید بتوان گفت که حد متوسط آن ناخرسندی و ناخشنودی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و نوع افراطی آن در نصب و ناصبی‌‌ها ظاهر می‌شد که با سب و لعن امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیه السلام) همراه بود.(معروف الحسنی، ص 186) عثمانی‌‌ها تنها به خلافت تثلیث (یعنی خلافت‌ خلفای سه گانه ابوبکر، عمر و عثمان) اعتقاد داشتند و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را تنها دوران فتنه می‌‌دانستد. این اندیشه تا نیمه‌‌ی اول قرن سوم هجری ادامه داشت، تا این که احمد بن حنبل، امام حنابله، مسئله‌‌ی تربیع (خلافت‌ خلفای چهارگانه ابوبکر، عمر، عثمان و علی) را مطرح کرد.(ر. ک: جعفریان، صص 191- 220) مذهب عثمانی در کوفه با توجه به سابقه‌‌ی تاریخی کوفه و تلاش‌‌های فرهنگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شکل‌‌دهی اندیشه‌‌ی شیعی در میان کوفیان و نیز نقش گروه زیادی از آنان در محاصره و قتل عثمان، شاید در مرحله‌‌ی نخست، پذیرش شکل‌‌گیری مذهب عثمانی در این شهر مشکل باشد; اما بررسی نکات و حوادث سیاسی مختلفی که در آنجا رقم خورده است، این موضوع را تبیین می‌‌کند: الف) شکل‌گیری و گسترش تفکر عثمانی در کوفه تشیع کوفه یکنواخت نبود; اکثر کوفیان، شیعه‌‌ی سیاسی بودند و جمعیت اندکی از آنان - هر چند بانفوذ - گرایش تشیع مذهبی داشتند. تشیع سیاسی نیز می‌‌توانست‌بر اثر حوادث سیاسی و فشار و تهدید و تطمیع، خود را به مذهب رسمی حکومت (حزب اموی و مروانی) نزدیک کند. گروهی که از کوفه بر علیه عثمان قیام کردند، شاید اکثریت را رقم می‌‌زدند، اما این بدان معنا نیست که کسی از کوفیان طرف دار عثمان نبود (ر. ک: طبری، ج 3، ص 500). هم چنین در جلسه‌‌ی مشورتی با حضور طلحه و زبیر و عایشه که در مکه صورت گرفت پیشنهاداتی مطرح شد که حرکت‌ خود را از کدام شهر آغاز کنند. درباره‌‌ی مدینه و شام توافقی حاصل نشد; اما عراق مورد قبول واقع شد. دلیلی که برای این انتخاب مطرح کردند این بود که در بصره زبیر دارای هوادران بسیاری است و در کوفه طلحه طرف‌داران زیادی دارد. (بلاذری، ص 222; طبری، ج 3، ص 471) هم چنین مردم در مراحل نخست اعزام نیرو برای یاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل به سبب سخنان ابوموسی اشعری که از دشمنان امام و دارای تمایلات عثمانی بود مردد بودند و پس از اعزام نمایندگان و تهدید مالک اشتر و عزل ابوموسی، جمعیت چند هزار نفری از کوفه اعزام شد. مردم کوفه گرچه در جنگ صفین حضور بهتری از خود نشان دادند، اما به حضور نیروهای مخالف نیز تصریح شده است (منقری، ص 529- 530). پیامدهای جنگ صفین نیز تاثیر خود را بر مردم کوفه گذاشت. کشته‌‌ها و خانواده‌‌های زیادی که بی‌‌سرپرست‌ شده بودند و معلولیت‌‌هایی که پیامد طبیعی هر جنگی است، زمینه‌‌ساز تبلیغات زیادی بر ضد امام در کوفه شده بود و امام را مسئول وخامت اوضاع معرفی می‌‌کردند.(همانجا) این قضایا بر روی گردانی از امام و گرایش افراد سطحی‌‌نگر، شکاک، کناره‌‌گیر از مسائل سیاسی و دنیاخواه، به مذهب عثمانی می‌‌توانست مؤثر باشد. معاویه نیز پس از صلح امام حسن(علیه السلام) و بیعت گرفتن از مردم کوفه تلاش چندجانبه‌‌ای را آغاز نمود تا شهرهای شیعه‌‌نشین را اندک اندک به همان جهتی که منافع او اقتضا می‌‌کرد سوق دهد و کوفه به دلیل مرکزیت تشیع و موقعیت ممتازی که داشت، جبهه‌‌ی اصلی معاویه به شمار می‌‌رفت; بنابراین طبیعی است که برای تغییر اندیشه‌‌ی شیعی در این شهر تلاش و توجه بیش‌تری مبذول گردد; از این رو معاویه در مرحله‌‌ی نخست از مردم کوفه بر اساس برائت از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت (جاحظ، ج 2، ص 72) و برای نیل به شیعه‌‌زدایی و گسترش و نهادینه کردن مذهب عثمانی در این شهر، اقدامات مهمی انجام داد از جمله: 1- انتصاب حاکمان عثمانی مذهب. معاویه در مرحله‌‌ی نخست‌ حاکمانی برای کوفه انتخاب کرد که کاملا گرایش عثمانی و ضد علوی داشتند. کسانی چون عبدالله بن عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، زیاد بن ابیه، ضحاک بن قیس، حبیب بن مسلمه فهری، نعمان بن بشیر انصاری، عبیدالله بن زیاد و بشر بن مروان. 2- سیاست ارعاب و تطمیع. قتل و مثله کردن، (بغدادی، ص 479; ابن عساکر، ج 8، ص 26) شکنجه، (ابن حجر، ج 7، ص 201) تبعید، (ابن عساکر، ج 6، ص 424; امینی، ج 9، ص 147) زندانی، (شیخ طوسی، ج 1، ص 286; ابن شهرآشوب، ج 2، ص 305) قطع سهمیه از بیت المال و خراب کردن خانه‌‌ها (قاضی نعمان، ج 1، ص 171; ابن ابی الحدید، ج 11، ص 45) سیاست‌‌هایی بود که در این دوران به شدیدترین وجه ممکن در حق شیعیان اعمال می‌شد. این دوران یکی از سخت‌‌ترین و تلخ‌ترین دورانی است که تشیع مذهبی کوفه به خود دید. 3- حمایت و تقویت عثمانی‌ مذهبان کوفه. در کنار قتل و تبعید و زندانی کردن شیعیان، کسانی که عثمانی و دوست‌دار او بودند و فضایلش را انتشار می‌‌دادند مورد حمایت کامل کارگزاران اموی قرار گرفتند و حقوق زیادی به آنان داده می‌شد.(همان، ج 11، ص 44) معاویه طی دستوری به مغیره به او توصیه‌‌ی مؤکد کرد تا عثمانی‌‌های کوفه را مورد توجه و حمایت‌ خود قرار دهد.(بلاذری، ج 2، ص 252) سیاست‌‌های معاویه برای شیعه‌‌زدایی و نهادینه کردن مذهب عثمانی در کوفه در دهه‌‌های چهل و پنجاه، می‌‌توانست ‌بسیاری را که سست‌‌بنیان و یا شکاک و یا به نوعی از سیاست‌های امیرالمؤمنین(علیه السلام) خشنود نبودند و یا زخم خورده بودند و هم چنین افرادی که از مسائل و جریانات سیاسی کناره‌‌گیر بودند، به تغییر گرایش‌های سیاسی و مذهبی وادار کند و آنان را به گرایش عثمانی سوق دهد. حتی افرادی را که در جنگ‌‌ها، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را همراهی کرده بودند از گذشته‌‌ی خود پشیمان سازد و مذهب فکری آنان را از تشیع سیاسی به عثمانی تبدیل کند.(ر. ک: عجلی، ج 1، ص 461; ابن سعد، ج 7، ص 126; طبرانی، ج 3، ص 111; مزی، ج 5، ص 338; ابن ابی الحدید، ج 4، ص 98) با این تغییرات سیاسی است که برخی از محله‌‌ها و قبایل کوفه یک‌پارچه به مذهب عثمانی گرایش پیدا می‌‌کنند (المشهدی، ص 21; ابن ابی الحدید، ج 4، ص 61- 65) و با حضور این نیروها در کوفه است که مغیره وقتی پیشنهاد ولایت عهدی یزید را به معاویه می‌‌دهد با اطمینان به او می‌‌گوید که زیاد بصره را راضی خواهد کرد و من کوفه را؟! (ابن خلدون، ج 3، ص 16) و از این رو شام و عراق پیش از مدینه با یزید بیعت کردند.(ابن قتیبه، ج 1، ص 175) افزون بر محله و برخی قبایل، حتی این اختلاف سیاسی می‌‌توانست در خانواده‌‌ها نیز باشد.(ر. ک: طبری، ج 4، ص 329; شیخ صدوق، ص 119- 120; قاضی نعمان، ج 3، ص 141- 142; بحرانی، ج 2، ص 17) حضور مذهب عثمانی در کوفه تا بدان اندازه بود که وقتی عبدالله بن مطیع از طرف عبدالله بن زبیر حاکم کوفه شد، برای رضایت آنان به سائب بن مالک وعده‌‌ی اجرای سیره‌‌ی عمر و عثمان را داد.(بلاذری، ج 6، ص 383) گرچه سائب سیره‌‌ی عثمان را رد کرد و ضرر سیره‌‌ی عمر را کم‌تر دانست و خواهان اجرای سیره‌‌ی امیرالمؤمنین(علیه السلام) شد; اما چنین وعده‌‌ای از عبدالله بن مطیع گویای نفوذ و حاکمیت این دو طیف سیاسی - مذهبی در میان توده‌‌ی کوفیان است; حتی می‌‌توان گفت چنین پیشنهادی غلبه‌‌ی مذهب عثمانی را در کوفه می‌‌رساند. ملاک‌‌ها و مشخصه‌‌های عثمانی ‌مذهبان افزون بر تعریف تفکر عثمانی از نظر فرقه‌‌شناسی چه ملاک‌‌ها و مشخصه‌‌های خارجی‌ای نماد تفکر عثمانی است؟ چنانچه ما بتوانیم این نمادها را در عملکرد آنان نشان دهیم بهتر می‌‌توانیم به بازتاب این تفکر در حادثه‌‌ی کربلا پی ببریم. شناخت این ملاک‌‌ها و نمادها، راه‌‌های مختلفی دارد; اما می‌‌توانیم آنها را از عمل‌کرد و از آنچه درباره‌‌ی عثمانی‌‌ مذهبان بیان کرده‌‌ا‌ند به دست آورد. حاصل این گزارش‌‌ها فهرستی است که توضیح آنها به قرار ذیل است. 1- مقدم داشتن عثمان بر امیرالمؤمنین(علیه السلام). این مطلب - چنان که گذشت - حداقل چیزی است که یک عثمانی‌‌ مذهب بدان اعتقاد دارد.(عجلی، ج 1، ص 108; ابن حجر، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271) 2- بیعت نکردن با امیرالمؤمنین(علیه السلام). عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به رسمیت نمی‌‌شناختند و از دوران آن حضرت به (دوران فتنه‌) تعبیر می‌‌کردند; البته برخی در مرحله‌‌ی نخست‌ بیعت کردند، ولی پس از آن بیعت‌ خود را شکسته و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روی گرداندند; مانند طلحه و زبیر. 3- عدم همراهی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ‌‌های جمل و صفین و نهروان. درباره‌‌ی بسیاری از عثمانی‌‌ مذهبان به این مطلب تصریح شده است; مانند زید بن ثابت و قیس بن ابی حازم.(خطیب بغدادی، ج 11، ص 467) بنابراین افرادی که در سوابق سیاسی‌‌شان این نکته بیان شده است، هر چند آنان را (عثمانی‌) تلقی نکرده‌‌ا‌ند، اما از نظر رفتارشناسی سیاسی، عثمانی تلقی می‌شوند. 4- یاری و همراهی کردن معاویه در صفین. معاویه با شعار دفاع از خلیفه‌‌ی مظلوم و خون‌خواهی او، تمام شامیان را به دور خود جمع کرد و در صفین حاضر نمود. در شعری که ایمن بن خریم اسدی سرود، اشاره شده است که هشتاد هزار نفر در کنار معاویه شمشیر به دست گرفتند که دینشان عثمانی بود.(منقری، ص 555- 556) شاید مورخان نیز بر همین اساس در شرح حال بسیاری که در صفین معاویه را همراهی کردند به عثمانی بودن آنان تصریح کرده‌‌ا‌ند. 5- بغض و دشمنی نسبت‌به امیر المؤمنین علی(علیه السلام) و سب و لعن آن حضرت و نیز اهل بیت(علیه السلام) و تبری از آنان. سب و لعن از نوع افراطی تفکر عثمانی است که معاویه رهبری این تفکر را داشت و امویان و مروانیان نمونه‌‌ی کامل این گروه هستند. درباره‌‌ی بسیاری از عثمانی‌‌ مذهبان به این نکته تصریح شده است.(ر. ک: ابن هلال ثقفی، ج 2، ص 558) آنان معمولا از تعبیر کذاب و ابوتراب برای اظهار دشمنی خود و سب و لعن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فرزندان و اصحاب گرامی اش استفاده می‌‌کردند. چنان که ابن زیاد پس از حادثه‌‌ی کربلا وقتی خواست‌به امام علی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) توهین کند از آن دو بزرگوار به کذاب بن کذاب تعبیر کرد.(بغدادی، 480) 6- جعل روایات و دروغ‌پردازی بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام). بسیاری از روایات بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از بخشنامه‌‌ی سیاسی معاویه (ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44- 45) در دوران او ساخته و شایع شد. فضیلت‌ تراشی برای عثمان آن قدر شایع شد که خود معاویه دستور توقف آن را داد.(همانجا) سیاست معاویه و بنی‌امیه این بود که از چهره‌‌های مذهبی و فرهنگی صحابه و تابعین استفاده‌‌ی ابزاری می‌‌کردند و با سیاست‌ شخصیت‌‌سازی و شخصیت‌‌سوزی به وسیله‌‌ی جعل فضایل درباره‌‌ی خلفا با فضایل بی‌شمار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مقابله و معارضه می‌‌پرداختند; به عنوان نمونه معاویه از سمرة بن جندب، صحابی مشهور خواست تا بگوید آیات (و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام × و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لایحب الفساد) (بقره: 204- 205) در مذمت علی(علیه السلام) نازل شده و آیه‌‌ی (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله‌) (بقره: 207) در شان و منزلت ابن ملجم. وی با پرداخت چهارصد هزار درهم، سمره را به بیان چنین دروغی راضی کرد.(ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73) هم‌چنین عوانة بن حکم، اخباری مشهور کوفه در جهت‌ خواسته‌‌های بنی امیه روایت می‌‌ساخت. وی کتابی به نام کتاب سیره معاویة و بنی امیه نوشت و ابن ندیم از این کتاب در الفهرست‌ خود نام برده است (ابن ندیم، ص 103). 7- ادبیات سیاسی اموی. استعمال تعبیراتی مانند تعبیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوتراب و از شیعیانش به ترابیه، از جمله ادبیات سیاسی عثمانی‌‌ مذهبان است. تنها عثمانی‌‌ها و در راس آنان امویان و مروانیان از این تعابیر استفاده می‌‌کردند; حتی در منابع دیده نشده است که خوارج از تعابیر این استفاده کنند. 8- پذیرش مناصب سیاسی و نظامی از طرف امویان و مروانیان. به طور کلی هر حکومتی کارگزاران خود را از افرادی انتخاب می‌‌کند که با سیاست‌‌های او موافق باشند; از این رو، طبیعی است که نه معاویه می‌‌توانست پست‌‌های سیاسی و نظامی را به شیعیان بسپارد و به آنان اعتماد داشته باشد و نه شیعیان حاضر بودند به کمک و همراهی آنان پایه‌‌های حکومت معاویه و مروانیان استوار بماند; بنابراین، عدم اعتماد و دوری از هر دو طرف بوده است. 9- هم‌‌پیمانی با بنی امیه و عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها. این هم‌‌پیمانی به گونه‌‌های مختلف، مانند پیمان حلف و یا پیمان ولاء صورت می‌‌گرفت. این موضوع طبیعی است که موالی و حلفا از نظر سیاسی سمت و سویی را انتخاب کنند که با دیگران عقد ولاء و یا حلف بسته‌اند و از باب (مولی القوم منهم‌) با آنان یکی باشند. 10- مخالفت صریح و شرکت در سرکوبی جنبش‌‌های شیعی و قتل شیعیان به خصوص تشیع مذهبی. تعداد زیادی را نام برده‌اند که عثمانی‌‌ مذهب بوده و در سرکوبی قیام‌‌های شیعی و قتل شیعیان نقش ایفا می‌‌کرده‌‌ا‌ند، مانند کسانی که بر ضد حجر شهادت دادند، تا این که حجر و یارانش شهید شدند. معاویه وقتی با اعتراض عایشه درباره‌‌ی شهادت حجر و یارانش روبه‌‌رو شد به او گفت: کسانی که بر ضد او شهادت داده بودند حجر و یارانش را به قتل رساندند.(ابن کثیر، ج 8، ص 58) البته حجر نیز در وقت‌ شهادت گفت: خدایا تو را بر امت‌ خویش کمک می‌‌طلبم. کوفیان بر ضد ما شهادت دادند و شامیان ما را به قتل رساندند.(طبری، ج 4، ص 205) بازتاب تفکر عثمانی در سرکوبی قیام مسلم م با شروع حرکت مسلم و قیام او بر ضد ابن زیاد به یک باره شاهد ظهور و فعال شدن نمایندگان تفکر عثمانی در کوفه هستیم. با توجه به رفتارشناسی سیاسی افرادی که مامور ضربه زدن به قیام مسلم و پراکنده نمودن مردم از دور او بودند آشکار می‌شود که آنان دارای تفکر عثمانی و از هواخواهان باند اموی و دارای سوابق ضد شیعی و بلکه ناصبی بودند، مانند کثیر بن شهاب که در سخنان خود به مردم کوفه از یزید به امیرالمؤمنین تعبیر می‌‌کرد و هیچ یک از اشراف کوفه به اندازه‌‌ی او بر ضد شیعیان و پراکنده کردن آنان از دور مسلم فعالیت نکرد. از همان ابتدا که مسلم وارد کوفه شد، عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها اهمال‌‌کاری و ضعف نعمان (حاکم کوفه) را به یزید گزارش دادند. این افراد عبارت‌‌اند از: عمارة بن عقبة بن ابی معیط اموی برادر ولید و عمر بن سعد و عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، حلیف بنی امیه. این افراد که در عثمانی و اموی بودن آنان هیچ شک و شبهه‌‌ای نیست و در صدر نامه‌‌ی خود به یزید به این مطلب اقرار کردند (خوارزمی، ج 1، ص 287) اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و در خواست کردند تا فرد دیگری را به جای نعمان بر کوفه حاکم کند. یزید نیز در نامه‌‌اش به عبیدالله از این افراد و احتمالا کسان دیگری نیز که برای او نامه نوشته بودند، به عنوان شیعیان خود نام برد.(شیخ مفید، ج‌1، ص‌288; خوارزمی، ج 2، ص 40) درخواست‌ سریع این گروه از یزید برای جای‌گزین کردن عبیدالله به جای نعمان، با این که نعمان از عثمانی‌‌ مذهب‌‌هایی است که مورخان به دشمنی آشکار او با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بدزبانی او نسبت‌ به آن حضرت تصریح کرده‌‌ا‌ند (بلاذری، ج 3، ص 369) گویای این مطلب است که تفکر عثمانی این افراد از نوع افراطی آن بوده است. نامه‌ی این افراد و به دنبال آن، تعویض نعمان با ابن زیاد، ضربه‌‌ی سختی به حرکت‌ شیعیان کوفه بود. زمانی که هانی بن عروه دستگیر شد و به شدت مورد اذیت و آزار ابن زیاد قرار گرفت و او را به زندان انداختند عمرو بن حجاج زبیدی که خواهرش روعه زن هانی بود با تعداد زیادی از مذحجیان قصر ابن زیاد را به محاصره‌‌ی خود در آوردند. عمرو، نخست‌ با سخنانش، خط سیاسی خود و همراهانش را از مسلم و شیعیان جدا کرد. وی خطاب به ابن زیاد گفت: من عمرو بن حجاج و این افراد، شجاعان و بزگان مذحج هستند که خود را از طاعت ‌خلیفه و جماعت جدا نکرده‌‌ا‌ند. این تعبیر در حق کسانی است که حاکمیت‌ خلیفه را پذیرفته‌‌اند چنان‌که درباره‌‌ی مخالفان می‌‌گفتند (از طاعت و جماعت‌ خارج شده‌) و به همین دلیل این افراد را خارجی معرفی می‌‌کردند. خواهیم گفت که عمرو بن حجاج در کربلا با صراحت‌ بیشتری به این موضوع در حق خود و کوفیان تحت امرش اعتراف کرد. شاهد این موضوع که مذحجیان گرد آمده به دور عمرو بن حجاج از طرف‌داران تفکر عثمانی بوده‌‌اند، این‌که مسلم هنگام قیام و تعیین فرماندهان، مسلم بن عوسجه اسدی را فرمانده ربع (از تقسیمات شهری و لشکری است که آنها را به چهار بخش تقسیم می‌‌کردند و بر هر یک رییسی قرار می‌‌دادند) مذحج و اسد کرد و اصلا نامی از عمرو بن حجاج در این میان نیست; بلکه او در کنار ابن زیاد در قصر دارالاماره بوده است. سابقه‌‌ی مذحجیان درباره‌‌ی حکمیت نیز نشان می‌دهد که این قبیله زمینه‌‌ی گرایش به مذهب عثمانی را داشته است; زیرا آنان با اصرار زیاد ابوموسی اشعری را که موضع سیاسی او عثمانی و ضد علوی بود به حکمیت انتخاب کردند.(ابن کثیر، ج 8، ص 330) چنانچه در زمان زیاد، ابوبردة بن ابوموسی اشعری که دشمنی او با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مواضع ضد شیعی او در تاریخ معلوم است (طبری، ج 4، ص 199) رییس مذحجیان و بنی اسد بود.(همانجا) مختار به هنگام قیام مسلم، قصد ملحق شدن به او را داشت، هانی بن ابی حیة الوداعی به عمرو بن حریث موضوع را اطلاع داد. وی عبدالرحمن بن ابی عمیر ثقفی و زائدة بن قدامة بن مسعود را مامور دست‌گیری او کرد. این افراد - هم‌چنان که شواهد نشان می‌‌دهد - عثمانی بوده‌‌اند; (ر. ک: طبری، ج 4، ص 201 و 448 و 285; ابن اعثم، ج 5، ص 108; خوارزمی، ج 1، ص 308) به خصوص عبدالرحمن کسی بود که به انتقام عثمان، سر عمرو بن حمق خزاعی را از تن جدا کرد و آن را برای معاویه فرستاد.(طبری، ج 4، ص 197; ابن حجر، الف، ج 8، ص 32) از جمله گفت‌‌وگوهای مهم که تفکر عثمانی را بر نیروهای ابن زیاد و معارضان قیام مسلم نشان می‌‌دهد گفت‌وگوی مسلم بن عقیل با مسلم بن عمرو باهلی است. وقتی که مسلم را دست‌گیر کردند و به دارالاماره بردند بر اثر تشنگی، آب طلبید، ولی مسلم بن عمرو به او گفت: از این آب ننوشی تا از حمیم جهنم بچشی. مسلم از او خواست تا خود را معرفی کند. او پیش از این که نام خود را بگوید، تفکر خود را معرفی کرد و گفت: من آن کسی هستم که حق را شناخت آن گاه که تو آن را انکار کردی، و خیرخواه امام خود شد آن گاه که تو او را فریفتی، و از او شنید و پیروی کرد آن گاه که تو به نافرمانی و مخالفت ‌با او برخاستی. من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم نیز بسیار گویا به او پاسخ داد که ای پسر باهلی مادرت به عزایت‌ بنشیند. تو به حمیم جهنم و جاودانگی در آتش آن سزاوارتری; زیرا پیروی از آل ابی سفیان را بر پیروی آل محمد مقدم داشته‌‌ای.(مفید، ج 2، ص 60; خوارزمی، ص 303) این پاسخ با خطاب امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا که: (یا شیعة آل ابی سفیان ان لم‌یکن لکم دین و لاتخافون المعاد فکونوا فی دنیاکم احرارا) بسیار شباهت دارد.(طبری، ج 4، ص 344) در این گفت‌ وگو نکات و مطالب مهمی وجود دارد که نشان می‌دهد چنین سخنانی ریشه در تفکرات عثمانی دارد و تنها از چنین افرادی صادر می‌شود: 1. منع آب از شیعیان و کشتن آنان با لب تشنه به هنگام دست‌گیری، رفتاری سیاسی است که عثمانی‌‌ مذهبان پس از کشته شدن عثمان اتخاذ کردند (این موضوع را در بحث منع آب در کربلا توضیح خواهیم داد).; بنابراین جهت‌‌گیری سیاسی سخنان مسلم بن عمرو خطاب به مسلم بن عقیل شاهد و مؤید تفکر عثمانی اوست. 2. جهنمی دانستن نماینده‌ ی امام حسین(علیه السلام) به معنای اعترافی است‌بر جدا دانستن خط سیاسی - مذهبی خود از خط امام حسین(علیه السلام) و شیعیان آن حضرت. 3. در این گفت و گو مسلم بن عمرو از یزید به (امام‌) تعبیر کرده که اموی بودن وی را آشکار می‌‌سازد. وقتی این مطلب را با آنچه شیعیان در نامه‌‌ی خود به امام حسین(علیه السلام) نوشتند مقایسه کنیم که گفتند: (انه لیس لنا امام‌) تفکر عثمانی این شخص کاملا آشکار می‌شود. 4. این اندیشه که هر حرکت و قیامی بر ضد حاکم وقت، محکوم و خروج از دین است، تفکری بود که بنی امیه آن را تبلیغ می‌‌کردند. (توضیح این مطلب در ذیل سخنان عمرو بن حجاج در کربلا خواهد آمد). 5. تصریح مسلم بن عقیل به این‌که مسلم بن عمرو باهلی از هواداران آل ابوسفیان است. نامه ‌ها تفکر عثمانی را می‌توان از نامه‌‌های ارسالی برای امام حسین(علیه السلام) نیز دریافت. به عبارت دیگر قرار گرفتن نام اشراف کوفه چون شبث‌بن ربعی و حجار بن ابجر و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی و... در کنار نام سلیمان بن صرد و مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در بین نویسندگان نامه برای امام چه توجیهی دارد و آیا می‌توان این دو گروه را از یک حزب سیاسی در کوفه دانست؟ به نظر می‌‌رسد در این باره هنوز تامل و دقت لازم صورت نگرفته است و باید مواردی از قبیل: نویسندگان نامه‌‌ها، متن نامه‌‌ها و برخورد امام با آنان بررسی شود. الف) نویسندگان نامه‌‌ها‌ تاریخچه‌‌ی مواضع سیاسی نویسندگان نامه‌‌ها حاکی از آن است که نباید این افراد را از نظر تفکر سیاسی و مذهبی یکسان دانست. براساس نصوص تاریخی نباید از نظر سیاسی - مذهبی سلیمان و پیروان او را در حزب اشراف کوفه قرار داد; زیرا سلیمان و مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال، در نامه‌‌ای که به امام نوشتند، خود را چنین معرفی کرده‌ا‌ند: (و جماعة شیعته من المؤمنین‌). در نامه‌‌ای که پس از این نیز نوشتند همین عنوان در صدر آن آمده است (طبری، ج 4، ص 261 و 262). اما در نامه‌‌ی اشراف کوفه، اولا هیچ سندی نیست که نشان دهد آنان در خانه‌‌ی سلیمان اجتماع کرده‌‌ا‌ند، (همانند شیعیانی که یا در کربلا حاضر و شهید شدند، مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و عابس بن شبیب شاکری) و یا از گروه توابین شدند، مانند عبدالله بن وال که نامه‌‌ی کوفیان را به امام رساند (طبری، ج 4، ص 262). و مسیب بن نجبه (همان، ص 265) و یا از یاران مختار، مانند رفاعة بن شداد (همان، ص 275 و 541) و عباس (عیاش) بن جعده جدلی.(همان، ص‌523) بنابراین، با توجه به این که بزرگان شیعه در خانه‌‌ی سلیمان اجتماع کرده بودند، به‌‌جا بود که این افراد نیز، که از بزرگان قوم بودند، با آنان همراه می‌شدند و نامه‌‌ای را که آنان نوشته و امضا نموده بودند امضا می‌‌کردند; و این شاهدی است بر این که حزب این افراد غیر از گروه سلیمان بوده است. ثانیا این گروه آخرین کسانی بودند که نامه نوشتند و این تاخیر خود قابل تامل است و نشان از عدم اعتقاد این گروه به حرکت امام به سوی کوفه دارد، چنان که از متن نامه‌ی آنان آشکار است. شاهد این مطلب این که عمر بن سعد برای شانه خالی کردن از پذیرش مسؤولیت‌ سپاه کوفه برای اعزام به کربلا تنها از اشراف کوفه نام می‌‌برد. سلیمان به لحاظ صحابی بودن و سابقه‌‌ی تاریخی، شخصیت ناشناخته‌‌ای در نزد عمر بن سعد و کوفیان نبود. اشراف کوفه، حتی زمانی که هنوز از ابن زیاد و تهدید و تطمیع‌‌های او در کوفه خبری نبود، حاضر نشدند با نماینده ی رسمی امام یعنی مسلم بن عقیل بیعت کنند، با این که شیعیان بلافاصله با او بیعت کردند. ثالثا اشراف کوفه نام‌های خود را مخفی نگه داشتند و در نامه قید نکردند. ممکن است تصور شود که چون گروه گروه نامه می‌‌نوشتند، نمی‌توان به این نکته که چرا به همراه بزرگان شیعه یک نامه‌‌ی جمعی ننوشتند و در یک انجمن گرد نیامدند اهمیت زیادی داد. اما این توجیه قابل قبول نیست; زیرا: اولا، از نظر سیاسی اگر چنین توجیهی صحیح باشد، جای سؤال دارد که پس چرا بزرگان شیعه که از نظر تشیع هیچ شبه‌ه‌ای درباره‌‌ی آنان نسیت جدا از هم نامه ننوشتند؟ ثانیا، چرا اشراف کوفه اسامی خود را در نامه قید نکردند، با این که رسم بر این است که شخصی که نامه می‌‌نویسد اسم خود را قید می‌‌کند؟ اگر این عمل با احتیاط و مخفی کاری در چنین شرایطی توجیه شود، باید دید که چرا بزرگان شیعه چنین نکردند؟! علاوه بر این که دعوت برای انجام یک کار بزرگ، با اسامی مخفی، آن هم با توجه به عدم اعتمادی که نسبت‌ به کوفیان بود و استنکاف امام از پاسخ به نامه ‌ها، نمی‌توانند چندان موضوع احتیاط را توجیه کند; از این رو امام از نامه‌‌ر‌سان پرسید که این نامه را چه افرادی نوشته‌‌اند (خوارزمی، ج 1، ص 283). آنان با این کار دو روی سکه را برای خود حفظ کرده بودند: چنانچه امام به کوفه می‌‌آمد و پیروز می‌شد، راه اشکال و ایراد را از طرف امام و مردم کوفه بر خود مسدود کرده بودند; و چنانچه قیام به شکست می‌‌انجامید، دلیل و مدرکی از خود بر جای نگذاشته بودند تا با استناد بدان از طرف حاکمان بنی امیه بازخواست‌ شوند. شاید به همین دلیل امام حسین(علیه السلام) در کربلا وقتی این افراد را مورد خطاب قرار داد که (مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟) و آنان انکار کردند; آن حضرت نامه‌‌ی آنان را حاضر نکرد; زیرا نامه‌‌ی بی نام و نشان را به راحتی می‌‌توانستند انکار کنند. ثالثا، چرا باید با توجه به موقعیت‌ بالایی که داشتند و از اشراف کوفه به حساب می‌‌آمدند، آخرین کسانی باشند که برای امام نامه نوشتند؟ مجموعه‌‌ی این سؤالات ما را بر آن می‌‌دارد که اشراف کوفه را از نظر سیاسی گروهی جدای از شیعیان و حزبی در مقابل آنان بشماریم. تصریح مورخان و محدثان، به گرایش و اعتقاد اغلب اشراف کوفه به مذهب عثمانی و رفتارشناسی سیاسی آنان در جهت‌‌گیری این تفکر سیاسی - مذهبی تاییدی بر این سخن است. اشراف کوفه وقتی به نیروهای مصعب پیوستند، شعار آنان (یا لثارات عثمان‌) بود; به همین دلیل رفاعة بن شداد، که امام جماعت آنان بود، وقتی این را شنید خود را از آنان کنار کشید و گفت: مرا با عثمان چه کار؟! با کسانی که بر عقیده‌‌ی عثمان هستند نخواهم بود.(طبری، ج 4، ص 524; بلاذری، ج 5، ص 232) جالب توجه این‌که سلیمان، بزرگان شیعه را که قیام توابین را سازمان دهی و رهبری می‌‌کردند، قاتلین اصلی امام حسین(علیه السلام) و اصحابش را اشراف کوفه و عرفا (افرادی که بزرگ یک قبیله و یا گروهی بودند و کار آنان همانند نقیب و نقبا بود) معرفی کرد.(طبری، ج 4، ص 432) تنها نقطه‌‌ی ابهامی که درباره‌‌ی سلیمان و پیروان او وجود دارد و تا اندازه‌‌ای بدون پاسخ باقی مانده، عملکرد آنان در قیام مسلم در کوفه و تنها گذاردن اوست. تحلیل‌‌های مختلفی در این باره ارائه شده است که به نظر می‌‌رسد نمی‌توانند پاسخ صحیح و یا جامعی به این ابهام و سؤال پیچید‌ه‌‌ی تاریخی در باره این افراد باشد. آنان گرچه به هر دلیل تاریخی‌‌ای که بر ما پوشیده است‌ خود را گناهکار می‌‌دانستند; اما از این نکته نیز نباید غفلت کرد که بیش‌تر رهبران شیعه که نامه‌‌ی سلیمان را امضا کردند و با مسلم نیز بیعت نمودند، خود را به امام رسانده، در کربلا به شهادت رسیدند و بدین وسیله بر عهد خود پایبند ماندند و هیچ گونه خدعه و نیرنگی در کار آنان نبود. مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ابو ثمامه صائدی (مسئول تدارکات و گرفتن وجوهات برای خرید اسلحه و آذوقه)، عابس بن شبیب شاکری، عبدالله بن سبع همدانی، سعید بن عبدالله حنفی، قیس بن مسهر صیداوی و نافع بن هلال به همراه چهار نفر دیگر. ابن زیاد نیز عموم شیعیان کوفه را در نخیله همانند زندانی تحت نظر قرار داد تا کسی به امام ملحق نشود و خود ابن زیاد تا روز یازدهم محرم در آن جا ماند و به جای خود عمرو بن حریث را در کوفه نگاه داشت.(بلاذری، ج 6، ص 364) با این حال یکی از آنان به نام عمار بن ابی سلامه دالانی تلاش کرد تا به شکلی ابن زیاد را در نخیله به قتل برساند، ولی موفق نشد و توانست از آن جا فرار کند و خود را به کربلا برساند که در کنار امام به شهادت رسید.(بلاذری، ج 3، ص 388) در شب عاشورا پس از سخنان امام و بنی هاشم، اولین کسانی که پاسخ مثبت‌ به امام دادند، کسانی بودند که برای امام نامه نوشته بودند، مانند مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی.(همان، ج 3، ص 393) شاید این پیشی گرفتن در اظهار پایبندی به امام، خود اشاره‌ای به اظهار پایبندی به آن نامه‌‌ها بود. ب) متن نامه‌‌ها محتوای نامه‌‌ها نیز بیانگر بی اعتقادی اشراف به حرکت امام حسین(علیه السلام) است. مقایسه‌‌ی‌ مضمون نامه‌‌های شیعیان با نامه‌‌ی اشراف کوفه نشانگر تفاوت بینشی این گروه‌‌ها با یکدیگر است. در متن نامه‌‌ی سلیمان نکاتی بیان شده که گویای بخشی از اعتقادات تشیع مذهبی است; به طور نمونه، نامه را با اظهار خرسندی از مرگ معاویه و سپاس خدا آغاز کرده و آن گاه از معاویه، به عنوان دشمن ستمگر امام و غصب‌ کننده‌‌ی حق امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اظهار برائت کرده و جایگاه او را در جهنم دانسته است. آنان در ادامه اضافه کرده‌ا‌ند که امامی ندارند و کسی را جز امام حسین(علیه السلام) به عنوان خلیفه و پیشوا نمی‌‌شناسند. در پایان نیز با سلام بر امام و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امام حسن مجتبی(علیه السلام) خط سیاسی - مذهبی خود را معین کرده‌‌ا‌ند.(طبری، ج 4، ص 261- 262) در نامه‌‌ی دیگری می‌‌گویند: هیچ کس را جز تو قبول ندارند و به کس دیگری نظر ندارند (همان، ص‌262) ; اما در نامه‌‌ی اشراف خطاب به امام هیچ گونه اثری از این مطالب دیده نمی‌شود و با عبارتی نه چندان قوی به امام می‌‌گویند: (اگر می‌‌خواهی بیا). ج) برخورد امام با دو گروه شیعیان و اشراف (نویسندگان نامه‌‌ها) از شواهد بر می‌‌آید که امام نیز با گروه سلیمان و اشراف کوفه برخورد یکسانی نداشته و توجه امام به گروه سلیمان بوده است; به عنوان مثال، وقتی امام در منزل‌گاه حاجر رسید، نامه‌‌ای برای کوفیان نوشت.(همان، ص 297) که تنها گروه اول، یعنی سلیمان و شیعیان را خطاب قرار داد و از اشراف نامی در آن نبرد.(خوارزمی، ج 1، ص 334) هم چنین وقتی امام در میانه‌‌ی راه با عبیدالله بن حر جعفی دیدار کرد، با اشاره به نامه‌‌ی مسلم مبنی بر بیعت اهل کوفه با ایشان، فرمود: اما من چنین نمی‌‌پندارم; چون آنان (اشراف کوفه و کسانی که در جبهه‌‌ی اموی ظاهر شدند) بر قتل پسر عمویم مسلم و شیعیانش، عبیدالله بن زیاد را یاری رساندند; چرا که این افراد با یزید بیعت کرده بودند.(همان، ج 1، ص 325) هم چنان که امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود که نامه نوشتن این افراد برای آن حضرت، جز مکر و حیله و برای نزدیک شدن به بنی امیه نبوده است.(بلاذری، ج 3، ص 393) بنابراین، معلوم می‌شود که امام روی نامه‌‌ی اشراف حساب نکرده و از بیعت آنان با یزید اطلاع داشته است. عملکرد امام کربلا نیز درخور توجه است. آن حضرت در آن جا و در برابر عمر بن سعد و سپاه او تنها از اشراف کوفه نام برد و خطاب به آنان فرمود: (مگر شما نبودید که برای من نامه نوشتید و از من برای آمدن به کوفه دعوت کردید؟) جالب این جاست که چرا وقتی امام می‌‌خواهد نامه بنویسد شیعیان را مخاطب قرار می‌‌دهد; اما در کربلا که سپاه عمر بن سعد در برابر او قرار گرفت تنها از نام اشراف کوفه پرده بر می‌‌دارد و هیچ نامی از سلیمان و دیگران نمی‌‌آورد; به نظر می‌‌رسد امام بسیار حساب شده عمل کرده و علی رغم گناه و کوتاهی سلیمان و شیعیان، آنان را کاملا از اشراف کوفه جدا دانسته است; زیرا آن حضرت به خوبی می‌‌دانست که چنانچه از سلیمان و یاران او (که البته تعدادی از آنان در آن موقع در کنار امام بودند و خود را به او رساندند) نام ببرد، سپاه ابن زیاد پس از بازگشت‌به کوفه آنان را دستگیر و به قتل خواهند رساند. شاهد این که وقتی قیس بن مسهر صیداوی دستگیر شد، ابن زیاد تلاش زیادی کرد تا قیس نام افراد مذکور در نامه‌ی امام را افشا کند، ولی او چنین نکرد (خوارزمی، ج 1، ص 336) و ابن زیاد هیچ وقت‌ به نام این افراد پی نبرد; به طوری که پس از حادثه‌‌ی کربلا به عمرو بن حریث گفت: من از این ترابیه وحشت و واهمه دارم، اما در کوفه کسی از آنان را نمی‌‌شناسم.(خوارزمی، ج 2، ص 203) بنابراین، امام با پرده پوشی از نام شیعیان در فکر حفظ جان آنان بود و این خود کمال رافت و مهربانی و در عین حال عظمت‌ بعد سیاسی امام را نشان می‌‌دهد. در مقابل، از آن جا که اشراف کوفه از نظر فکری با امام نبودند برای افشای خیانت‌شان نام آنان را بیان کرد تا با این عمل، آنان را خوار، و ماهیتشان را افشا کند. گر چه به نظر می‌‌رسد که ابن زیاد از این موضوع اطلاع داشته است; زیرا وقتی که عمر بن سعد از آنان خواست تا به نزد امام بروند و از او سؤال کنند که چرا به سوی کوفه آمده است، هر یک به دلیل نامه نوشتن به امام، از دیدار با آن حضرت طفره رفتند (طبری، ج 4، ص 310; خوارزمی، ج 1، ص 341) این گزارش‌ها یقینا به ابن زیاد می‌‌رسید; اما با این حال، پس از کربلا نسبت‌ به این افراد عکس العملی از خود نشان ندادو به عکس، جوایزی نیز به آنان داد.(طبری، ج 4، ص 359; بلاذری، فتوح، ج 1، ص 305) چون هم چنان که امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود نامه نوشتن این افراد برای آن حضرت جز مکر و حیله و برای نزدیک شدن به بنی امیه نبوده است.(بلاذری، ج 3، ص 393) در گفت و گویی که عمر بن سعد در کربلا با امام داشت‌ به این مطلب اشاره شد و امام این واقعیت را تایید کرد.(سبط ابن جوزی، ص 248) نمادها و شعارهای مذهب عثمانی در کربلا تفکر عثمانی در کربلا به علت تقابل مستقیم با تشیع واقعی بسیار محسوس‌تر و آشکارتر ظهور و نمود پیدا کرد. بر اساس نصوص و شواهدی که مورد بررسی قرار خواهد گرفت، بدون شک حداقل بر بخش قابل توجهی از اشراف و فرماندهان و پیادگان و سواره‌‌نظام سپاه عمر بن سعد چنین تفکری حاکم بوده است. این سیاستی بود که از ابتدا بنی امیه آن را دنبال می‌‌کردند و هم‌چنان که معاویه خون‌خواهی عثمان را بهانه‌‌ای برای اظهار مخالفت‌های خود و مقابله با حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داده بود، یزید و حزب اموی نیز به دنبال انتقام از اهل بیت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به انتقام کشته‌‌های اجداد کافرشان در بدر بودند. چنان که ابن عباس سیاست ‌بنی امیه را در مقابله با اهل بیت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن نامه‌‌ی شدید الحن خود به یزید به خوبی افشا کرده است; همچنان که به امام حسین(علیه السلام) گوشزد کرد و گفت: بیم آن دارم که مانند عثمان در برابر زنان و اهل بیتت کشته شوی (طبری، ج 4، ص 288) عمرو بن سعید اشدق وقتی صدای شیون زنان بنی هاشم را در مدینه شنید گفت: این شیون و زاری به انتقام آن شیون و زاری‌ای که بر عثمان شد.(بلاذری، ج 3، ص 417) مروان نیز وقتی سر مقدس امام حسین(علیه السلام) را در مقابل خود دید، روزها و حوادثی را که بر عثمان وارد شده بود به یاد آورد.(سبط ابن جوزی، ص 266) چنانچه از بعد سیاسی و نظامی به این موضوع بنگریم، این امر طبیعی است که ابن زیاد برای آماده‌‌سازی و اعزام سپاهی در برابر امام حسین(علیه السلام) باید این احتمال را با توجه به اوضاع سیاسی کوفه می‌‌داد که فرماندهان و نیروهای اصلی، اعم از پیاده‌‌نظام و سواره‌‌نظام، باید به گونه‌‌ای سازمان‌دهی شوند که پس از خارج شدن از کوفه با دشمن او همدست نشده، بر علیه او به کوفه باز نگردند. در غیر این صورت اولا، چگونه سپاهی را که کاملا گرایش‌های شیعی و ضد اموی داشتند، می‌‌توانست آماده سازد؟! و ثانیا، بر فرض آماده‌‌سازی و اعزام چنین نیروهایی با فشار و تهدید، چه اطمینانی بود که چون از کوفه خارج شدند سر به شورش برنیاورده، به امام ملحق نشوند؟! شاهد این که بلاذری می‌‌گوید از هر هزار نفری که ابن زیاد به کربلا اعزام می‌‌کرد تنها دویست نفر آنان به آن‌جا می‌‌رسیدند و باقی در میانه‌‌ی راه فرار می‌‌کردند; زیرا از جنگ با امام حسین(علیه السلام) کراهت داشتند.(ج 3، ص 387) ابوحنیفه دینوری نیز همین مطلب را تایید کرده است.(ص 254) این کراهت ‌بدان اندازه بود که حتی برخی از عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها نیز صحنه را ترک کرده و از کربلا باز می‌‌گشتند، مانند هرثمه و شیبان بن مخرم.(طبرانی، ج 3، ص 111; صدوق، ص 119- 120; قاضی نعمان، ج 3، ص 141- 142; ابن عدیم، ج 6، ص 2671- 2620) این اخبار بر ابن زیاد پوشیده نبوده است و شاید به همین دلیل از مذاکرات عمر بن سعد با امام حسین(علیه السلام) به شدت به وحشت افتاد و به شمر فرمان داد تا چنانچه از دستور سرپیچی کرد بلافاصله او را بکشد و خود فرماندهی سپاه را به دست گیرد. تکرار نامه‌‌های ابن زیاد مبنی بر تمام کردن کار و نیز درخواست از فرماندهان نظامی بصره برای اعزام به کربلا مؤید این نکته است.(ابن عدیم، ج 6، ص 2645) گر چه ما دلیلی بر حضور بصریان در سپاه عمر بن سعد نداریم; اما این گزارش نشان می‌‌دهد که اوضاع سیاسی سپاه اعزامی و حوادثی که در راه اتفاق افتاده بود، عبیدالله را به این فکر انداخت که باید به افرادی که از نظر فکری با باند اموی و عثمانی هم سو هستند توجه کند; به همین دلیل، برخی از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و نیروهای دیگر با سخنان، مناظرات و گفت و گوهای خود ماهیت تفکر عثمانی خویش را به منصه‌‌ی ظهور رساندند و اگر آنان فرار نکرده و سخنان امام نیز هیچ تاثیری - جز بر افراد بسیار اندکی که به امام ملحق شدند - نداشت نه از روی اکراه و جهل، که از کینه و دشمنی با اهل بیت(علیه السلام) بود; بنابراین، آن چیزی که نیروهای ابن زیاد را در کربلا جمع کرد و آن جنایات را بر خاندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شدیدترین وجه ممکن وارد کردند، چند درهم و دیناری نبود که به جیب این و آن ریخته بودند; بلکه پشتوانه‌‌ی فکری و سیاسی داشت که آن را به زبان‌‌های گوناگون در کربلا اظهار کردند; بنابراین، معقول نیست و با آنچه در کربلا اتفاق افتاد سازگاری ندارد که بپذیریم سپاهی که تا به کربلا نرسیده است از مقابله با امام حسین(علیه السلام) و شمشیر کشیدن ب
عنوان سوال:

دشمنان امام حسین ع در حادثه کربلا چه تفکر سیاسی-مذهبی داشتند؟


پاسخ:

محمدرضا هدایت‌ پناه

چکیده

بازشناسی تفکر سیاسی - مذهبی نیروهایی که در مقابل قیام امام حسین(علیه السلام) صف آرایی کردند و به انحای مختلف در شکست آن سهیم بودند از موضوعات مهمی است که می‌توانند در شناخت دقیق این برهه‌‌ی بسیار حساس تاریخ تشیع راه گشا باشد. این مقاله با ارائه‌‌ی برخی ادله و شواهد، حاکمیت تفکر عثمانی را بر این نیروها چه در کوفه و چه در کربلا نشان داده و آشکار ساخته که کوفی بودن نیروها را با تشیع آنان مساوی و ملازم دانستن، مغالطه‌‌ای تاریخی است که برخی از محققان در نوشته‌‌ها و گفت و گوهای خود تبلیغ می‌‌کنند و با محکوم کردن شیعیان (رافضه امامیه) به عنوان تنها عامل به وجود آورنده‌‌ی حادثه‌‌ی کربلا، مراسم عزاداری در روز عاشورا را زیر سؤال می‌‌برند. این نوشتار به تعریف مفاهیم عثمانی و ملاک‌های آن، برای شناخت نیروهای این تفکر و نیز عوامل و زمینه‌های رشد و توسعه‌‌ی آن در کوفه و بازتاب تفکر عثمانی در کوفه و کربلا و حاکمیت آن بر نیروهای مقابله کننده با قیام امام حسین(علیه السلام) پرداخته است.

واژه های کلیدی : مذهب علوی، دین علی(علیه السلام)، مذهب عثمانی، دین عثمان، تشیع سیاسی، تشیع مذهبی، شیعه، شیعه‌ی آل ابی سفیان، ناصبی، غلو.

مقدمه

حادثه‌‌ی عظیم و ارزشمند کربلا توجه محققان زیادی از شیعه و سنی و حتی محققان غیرمسلمان را به خود جلب کرده است و هر یک از زاویه‌ای به آن نگریسته و آن را مورد بررسی و تحلیل قرار داده‌اند; اما به نظر می‌‌رسد هنوز نکات و مطالب قابل توجهی وجود دارد که، به دلیل حساسیت و یا شهرت، کم‌تر مورد نقد و بررسی قرار گرفته است; از جمله‌ی این موارد، شناخت دقیق تفکر سیاسی - مذهبی نیروهای عراقی است که در برابر قیام امام حسین(علیه السلام) صف‌آرایی کردند و در کوفه و کربلا حزب اموی را یاری رساندند.

اهمیت پرداختن به این موضوع ناشی از جایگاه تاریخی شهر کوفه به عنوان مهد تفکر شیعه و مرکز اجتماع آنان است. این سابقه‌ی تاریخی با وقوع حادثه‌‌ی کربلا در حوزه‌ی جغرافیای سیاسی این نقطه، بر پیچیدگی تحلیل این نهضت افزوده و سبب شده است تا همیشه به عمد و یا به سهو صورت ظاهری آن مورد توجه قرار گیرد و به آن دامن زده شود تا حقیقت ماجرا و یا قسمت قابل توجهی از آن در ابهام بماند و چهره‌ی بازیگران و دست‌اندرکاران واقعی آن آشکار نگردد.

دو عامل مهم مانع شناخت دقیق خط فکری و سیاسی نیروهای معارض شده است: نخست، تبلیغات و سانسور گسترده‌ی اموی و دیگر، رخ دادن این حادثه در حوزه‌ی جغرافیای شیعه. این دو عامل مانع آشکار شدن تا نقش گروه‌های معارض شد، به گونه‌ای که اگر این حادثه در حوزه‌ی جغرافیای اموی و عثمانی مانند شام و یا بصره رخ می‌‌داد نقش آنان بهتر در تاریخ ثبت می‌شد.

ناآگاهی از این دو عامل، برخی را در حیرت و سرگردانی قرار داده و از طرفی بهانه‌‌ای برای معارضان شیعه شده است تا این اشکال را مطرح کنند که شما با عزاداری در روز عاشورا می‌‌خواهید بر چه کسی طعن و ایراد وارد کنید؟ در حالی که هم‌فکرهای خودتان امام حسین(علیه السلام) را دعوت کردند و در کربلا نیز او را به شهادت رساندند.(ر. ک: طقوس عاشوراء عند الرافضة(1))

این برداشت‌‌های نادرست از شیعیان کوفه در حقیقت‌ به این نکته باز می‌گردد که کم‌تر تلاش شده تا حقیقت تفکر سیاسی - مذهبی معارضان قیام امام حسین(علیه السلام) شناخته شود. این نوشتار گامی هر چند کوچک برای جلب توجه محققان به این موضوع و معرفی افکار سیاسی - مذهبی نیروهای معارض در حادثه‌‌ی کربلاست.

مذهب عثمانی

عثمانیه اصطلاحی سیاسی و نام فرقه‌ای است که بستر تاریخی آن به ماجرای کشته شدن عثمان و پس از آن باز می‌گردد. علمای اهل سنت‌بر این باورند که مسلمانان تا پیش از کشته شدن عثمان امت واحد بودند; اما پس از این ماجرا به دو گروه مهم سیاسی عثمانی و علوی تقسیم شدند که منشا پیدایش حوادثی در جهان اسلام گردید.(ذهبی، الف، ج 11، ص 236)

بر اساس اعتقاد عثمانیان، عثمان مظلومانه کشته شد. آنان معتقدند که علی(علیه السلام) مخفیانه با گروه‌‌های شورشی همکاری و یا رهبری آن را به عهده داشته است; (طبری، الف، ج 3، ص 449; شیخ مفید، ج، ص 210- 211 و 218) دست کم می‌‌گفتند او با سکوت و کناره‌‌گیری خود با آنان هم‌‌نوایی کرده است; در نتیجه تمام این گروه‌‌ها مجرم‌ اند و باید قصاص شوند و علی(علیه السلام) نیز در جرم آنان سهیم است. هم چنین خلافت او، به دلیل مخالفت و عدم بیعت گروهی از مسلمانان شام و بصره، مشروعیت نداشته و دوران خلافت او جز دوران فتنه نام دیگری ندارد. از نظر فضیلت و برتری نیز عثمان را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) مقدم می‌‌داشتند.(ر. ک: عجلی، ج 1، ص 108; شیخ مفید، ص 85 و ص‌207- 211; ابن حجر، ب، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271)

به کسانی که دارای چنین تفکری بودند عثمانی و شیعه‌‌ی عثمان می‌‌گفتند و چنین عقیده‌‌ای دین عثمان در مقابل دین علی(علیه السلام) بود.

نمود تفکر عثمانی

الف) در مسائل سیاسی - نظامی

اولین نمود تفکر عثمانی و تقابل سیاسی - نظامی آن با تفکر علوی در سال 36 در جنگ جمل به رهبری عایشه و طلحه و زبیر بود.

گر چه جنگ جمل به پیروزی حزب علوی انجامید، ولی پیامدهایی داشت که نخستین آنها گرایش مردم بصره به تفکر عثمانی بود و مذهب عثمانی در میان آنان چنان گسترش یافته بود که این شهر قسمتی از شام تلقی می‌شد که در عراق قرار گرفته است. (صنعانی، ج 4، ص 50; ابن سعد، ج 6، ص 333; المالکی، ص 165)

یک سال پس از جنگ جمل، جنگ صفین با وسعت ‌بیش‌تری دو تفکر عثمانی و علوی را در مقابل هم قرار داد که نتیجه‌ی آن به دلایل مختلفی رهایی از شکست‌حتمی سپاه عثمانی و تضعیف شدید سپاه علوی بود.

پس از صلح امام حسن(علیه السلام) و به قدرت رسیدن معاویه، مذهب عثمانی رونق بیش‌تری گرفت و در شهرها و مناطق دیگری غیر از بصره و شام مانند جزیره (ابن اعثم، ج 2، ص 350)، یمن (بلاذری، ص 453 و 458; طبری، الف، ج 4، ص 107)، ری (اسکافی، ص 32) و حتی کوفه گسترش یافت. نوع تفکر عثمانی شام و بصره و ری از گونه‌ی افراطی آن، یعنی ناصبی بوده است.(همانجا)

ب) در مسائل عقیدتی

تفکر عثمانی مانند هر تفکر سیاسی - مذهبی دیگر داری شدت و ضعف بود. دست کم این بود که خلافت امام را قبول نداشتند و شاید بتوان گفت که حد متوسط آن ناخرسندی و ناخشنودی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و نوع افراطی آن در نصب و ناصبی‌‌ها ظاهر می‌شد که با سب و لعن امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیه السلام) همراه بود.(معروف الحسنی، ص 186)

عثمانی‌‌ها تنها به خلافت تثلیث (یعنی خلافت‌ خلفای سه گانه ابوبکر، عمر و عثمان) اعتقاد داشتند و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را تنها دوران فتنه می‌‌دانستد.

این اندیشه تا نیمه‌‌ی اول قرن سوم هجری ادامه داشت، تا این که احمد بن حنبل، امام حنابله، مسئله‌‌ی تربیع (خلافت‌ خلفای چهارگانه ابوبکر، عمر، عثمان و علی) را مطرح کرد.(ر. ک: جعفریان، صص 191- 220)

مذهب عثمانی در کوفه

با توجه به سابقه‌‌ی تاریخی کوفه و تلاش‌‌های فرهنگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شکل‌‌دهی اندیشه‌‌ی شیعی در میان کوفیان و نیز نقش گروه زیادی از آنان در محاصره و قتل عثمان، شاید در مرحله‌‌ی نخست، پذیرش شکل‌‌گیری مذهب عثمانی در این شهر مشکل باشد; اما بررسی نکات و حوادث سیاسی مختلفی که در آنجا رقم خورده است، این موضوع را تبیین می‌‌کند:

الف) شکل‌گیری و گسترش تفکر عثمانی در کوفه

تشیع کوفه یکنواخت نبود; اکثر کوفیان، شیعه‌‌ی سیاسی بودند و جمعیت اندکی از آنان - هر چند بانفوذ - گرایش تشیع مذهبی داشتند. تشیع سیاسی نیز می‌‌توانست‌بر اثر حوادث سیاسی و فشار و تهدید و تطمیع، خود را به مذهب رسمی حکومت (حزب اموی و مروانی) نزدیک کند. گروهی که از کوفه بر علیه عثمان قیام کردند، شاید اکثریت را رقم می‌‌زدند، اما این بدان معنا نیست که کسی از کوفیان طرف دار عثمان نبود (ر. ک: طبری، ج 3، ص 500).

هم چنین در جلسه‌‌ی مشورتی با حضور طلحه و زبیر و عایشه که در مکه صورت گرفت پیشنهاداتی مطرح شد که حرکت‌ خود را از کدام شهر آغاز کنند. درباره‌‌ی مدینه و شام توافقی حاصل نشد; اما عراق مورد قبول واقع شد. دلیلی که برای این انتخاب مطرح کردند این بود که در بصره زبیر دارای هوادران بسیاری است و در کوفه طلحه طرف‌داران زیادی دارد. (بلاذری، ص 222; طبری، ج 3، ص 471) هم چنین مردم در مراحل نخست اعزام نیرو برای یاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل به سبب سخنان ابوموسی اشعری که از دشمنان امام و دارای تمایلات عثمانی بود مردد بودند و پس از اعزام نمایندگان و تهدید مالک اشتر و عزل ابوموسی، جمعیت چند هزار نفری از کوفه اعزام شد. مردم کوفه گرچه در جنگ صفین حضور بهتری از خود نشان دادند، اما به حضور نیروهای مخالف نیز تصریح شده است (منقری، ص 529- 530).

پیامدهای جنگ صفین نیز تاثیر خود را بر مردم کوفه گذاشت. کشته‌‌ها و خانواده‌‌های زیادی که بی‌‌سرپرست‌ شده بودند و معلولیت‌‌هایی که پیامد طبیعی هر جنگی است، زمینه‌‌ساز تبلیغات زیادی بر ضد امام در کوفه شده بود و امام را مسئول وخامت اوضاع معرفی می‌‌کردند.(همانجا) این قضایا بر روی گردانی از امام و گرایش افراد سطحی‌‌نگر، شکاک، کناره‌‌گیر از مسائل سیاسی و دنیاخواه، به مذهب عثمانی می‌‌توانست مؤثر باشد.

معاویه نیز پس از صلح امام حسن(علیه السلام) و بیعت گرفتن از مردم کوفه تلاش چندجانبه‌‌ای را آغاز نمود تا شهرهای شیعه‌‌نشین را اندک اندک به همان جهتی که منافع او اقتضا می‌‌کرد سوق دهد و کوفه به دلیل مرکزیت تشیع و موقعیت ممتازی که داشت، جبهه‌‌ی اصلی معاویه به شمار می‌‌رفت; بنابراین طبیعی است که برای تغییر اندیشه‌‌ی شیعی در این شهر تلاش و توجه بیش‌تری مبذول گردد; از این رو معاویه در مرحله‌‌ی نخست از مردم کوفه بر اساس برائت از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت (جاحظ، ج 2، ص 72) و برای نیل به شیعه‌‌زدایی و گسترش و نهادینه کردن مذهب عثمانی در این شهر، اقدامات مهمی انجام داد از جمله:

1- انتصاب حاکمان عثمانی مذهب. معاویه در مرحله‌‌ی نخست‌ حاکمانی برای کوفه انتخاب کرد که کاملا گرایش عثمانی و ضد علوی داشتند. کسانی چون عبدالله بن عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، زیاد بن ابیه، ضحاک بن قیس، حبیب بن مسلمه فهری، نعمان بن بشیر انصاری، عبیدالله بن زیاد و بشر بن مروان.

2- سیاست ارعاب و تطمیع. قتل و مثله کردن، (بغدادی، ص 479; ابن عساکر، ج 8، ص 26) شکنجه، (ابن حجر، ج 7، ص 201) تبعید، (ابن عساکر، ج 6، ص 424; امینی، ج 9، ص 147) زندانی، (شیخ طوسی، ج 1، ص 286; ابن شهرآشوب، ج 2، ص 305) قطع سهمیه از بیت المال و خراب کردن خانه‌‌ها (قاضی نعمان، ج 1، ص 171; ابن ابی الحدید، ج 11، ص 45) سیاست‌‌هایی بود که در این دوران به شدیدترین وجه ممکن در حق شیعیان اعمال می‌شد. این دوران یکی از سخت‌‌ترین و تلخ‌ترین دورانی است که تشیع مذهبی کوفه به خود دید.

3- حمایت و تقویت عثمانی‌ مذهبان کوفه. در کنار قتل و تبعید و زندانی کردن شیعیان، کسانی که عثمانی و دوست‌دار او بودند و فضایلش را انتشار می‌‌دادند مورد حمایت کامل کارگزاران اموی قرار گرفتند و حقوق زیادی به آنان داده می‌شد.(همان، ج 11، ص 44) معاویه طی دستوری به مغیره به او توصیه‌‌ی مؤکد کرد تا عثمانی‌‌های کوفه را مورد توجه و حمایت‌ خود قرار دهد.(بلاذری، ج 2، ص 252)

سیاست‌‌های معاویه برای شیعه‌‌زدایی و نهادینه کردن مذهب عثمانی در کوفه در دهه‌‌های چهل و پنجاه، می‌‌توانست ‌بسیاری را که سست‌‌بنیان و یا شکاک و یا به نوعی از سیاست‌های امیرالمؤمنین(علیه السلام) خشنود نبودند و یا زخم خورده بودند و هم چنین افرادی که از مسائل و جریانات سیاسی کناره‌‌گیر بودند، به تغییر گرایش‌های سیاسی و مذهبی وادار کند و آنان را به گرایش عثمانی سوق دهد. حتی افرادی را که در جنگ‌‌ها، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را همراهی کرده بودند از گذشته‌‌ی خود پشیمان سازد و مذهب فکری آنان را از تشیع سیاسی به عثمانی تبدیل کند.(ر. ک: عجلی، ج 1، ص 461; ابن سعد، ج 7، ص 126; طبرانی، ج 3، ص 111; مزی، ج 5، ص 338; ابن ابی الحدید، ج 4، ص 98)

با این تغییرات سیاسی است که برخی از محله‌‌ها و قبایل کوفه یک‌پارچه به مذهب عثمانی گرایش پیدا می‌‌کنند (المشهدی، ص 21; ابن ابی الحدید، ج 4، ص 61- 65) و با حضور این نیروها در کوفه است که مغیره وقتی پیشنهاد ولایت عهدی یزید را به معاویه می‌‌دهد با اطمینان به او می‌‌گوید که زیاد بصره را راضی خواهد کرد و من کوفه را؟! (ابن خلدون، ج 3، ص 16) و از این رو شام و عراق پیش از مدینه با یزید بیعت کردند.(ابن قتیبه، ج 1، ص 175)

افزون بر محله و برخی قبایل، حتی این اختلاف سیاسی می‌‌توانست در خانواده‌‌ها نیز باشد.(ر. ک: طبری، ج 4، ص 329; شیخ صدوق، ص 119- 120; قاضی نعمان، ج 3، ص 141- 142; بحرانی، ج 2، ص 17) حضور مذهب عثمانی در کوفه تا بدان اندازه بود که وقتی عبدالله بن مطیع از طرف عبدالله بن زبیر حاکم کوفه شد، برای رضایت آنان به سائب بن مالک وعده‌‌ی اجرای سیره‌‌ی عمر و عثمان را داد.(بلاذری، ج 6، ص 383) گرچه سائب سیره‌‌ی عثمان را رد کرد و ضرر سیره‌‌ی عمر را کم‌تر دانست و خواهان اجرای سیره‌‌ی امیرالمؤمنین(علیه السلام) شد; اما چنین وعده‌‌ای از عبدالله بن مطیع گویای نفوذ و حاکمیت این دو طیف سیاسی - مذهبی در میان توده‌‌ی کوفیان است; حتی می‌‌توان گفت چنین پیشنهادی غلبه‌‌ی مذهب عثمانی را در کوفه می‌‌رساند.

ملاک‌‌ها و مشخصه‌‌های عثمانی ‌مذهبان

افزون بر تعریف تفکر عثمانی از نظر فرقه‌‌شناسی چه ملاک‌‌ها و مشخصه‌‌های خارجی‌ای نماد تفکر عثمانی است؟ چنانچه ما بتوانیم این نمادها را در عملکرد آنان نشان دهیم بهتر می‌‌توانیم به بازتاب این تفکر در حادثه‌‌ی کربلا پی ببریم.

شناخت این ملاک‌‌ها و نمادها، راه‌‌های مختلفی دارد; اما می‌‌توانیم آنها را از عمل‌کرد و از آنچه درباره‌‌ی عثمانی‌‌ مذهبان بیان کرده‌‌ا‌ند به دست آورد. حاصل این گزارش‌‌ها فهرستی است که توضیح آنها به قرار ذیل است.

1- مقدم داشتن عثمان بر امیرالمؤمنین(علیه السلام). این مطلب - چنان که گذشت - حداقل چیزی است که یک عثمانی‌‌ مذهب بدان اعتقاد دارد.(عجلی، ج 1، ص 108; ابن حجر، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271)

2- بیعت نکردن با امیرالمؤمنین(علیه السلام). عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به رسمیت نمی‌‌شناختند و از دوران آن حضرت به (دوران فتنه‌) تعبیر می‌‌کردند; البته برخی در مرحله‌‌ی نخست‌ بیعت کردند، ولی پس از آن بیعت‌ خود را شکسته و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روی گرداندند; مانند طلحه و زبیر.

3- عدم همراهی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ‌‌های جمل و صفین و نهروان. درباره‌‌ی بسیاری از عثمانی‌‌ مذهبان به این مطلب تصریح شده است; مانند زید بن ثابت و قیس بن ابی حازم.(خطیب بغدادی، ج 11، ص 467) بنابراین افرادی که در سوابق سیاسی‌‌شان این نکته بیان شده است، هر چند آنان را (عثمانی‌) تلقی نکرده‌‌ا‌ند، اما از نظر رفتارشناسی سیاسی، عثمانی تلقی می‌شوند.

4- یاری و همراهی کردن معاویه در صفین. معاویه با شعار دفاع از خلیفه‌‌ی مظلوم و خون‌خواهی او، تمام شامیان را به دور خود جمع کرد و در صفین حاضر نمود. در شعری که ایمن بن خریم اسدی سرود، اشاره شده است که هشتاد هزار نفر در کنار معاویه شمشیر به دست گرفتند که دینشان عثمانی بود.(منقری، ص 555- 556)

شاید مورخان نیز بر همین اساس در شرح حال بسیاری که در صفین معاویه را همراهی کردند به عثمانی بودن آنان تصریح کرده‌‌ا‌ند.

5- بغض و دشمنی نسبت‌به امیر المؤمنین علی(علیه السلام) و سب و لعن آن حضرت و نیز اهل بیت(علیه السلام) و تبری از آنان. سب و لعن از نوع افراطی تفکر عثمانی است که معاویه رهبری این تفکر را داشت و امویان و مروانیان نمونه‌‌ی کامل این گروه هستند. درباره‌‌ی بسیاری از عثمانی‌‌ مذهبان به این نکته تصریح شده است.(ر. ک: ابن هلال ثقفی، ج 2، ص 558) آنان معمولا از تعبیر کذاب و ابوتراب برای اظهار دشمنی خود و سب و لعن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فرزندان و اصحاب گرامی اش استفاده می‌‌کردند. چنان که ابن زیاد پس از حادثه‌‌ی کربلا وقتی خواست‌به امام علی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) توهین کند از آن دو بزرگوار به کذاب بن کذاب تعبیر کرد.(بغدادی، 480)

6- جعل روایات و دروغ‌پردازی بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام). بسیاری از روایات بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از بخشنامه‌‌ی سیاسی معاویه (ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44- 45) در دوران او ساخته و شایع شد. فضیلت‌ تراشی برای عثمان آن قدر شایع شد که خود معاویه دستور توقف آن را داد.(همانجا) سیاست معاویه و بنی‌امیه این بود که از چهره‌‌های مذهبی و فرهنگی صحابه و تابعین استفاده‌‌ی ابزاری می‌‌کردند و با سیاست‌ شخصیت‌‌سازی و شخصیت‌‌سوزی به وسیله‌‌ی جعل فضایل درباره‌‌ی خلفا با فضایل بی‌شمار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مقابله و معارضه می‌‌پرداختند; به عنوان نمونه معاویه از سمرة بن جندب، صحابی مشهور خواست تا بگوید آیات (و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام × و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لایحب الفساد) (بقره: 204- 205) در مذمت علی(علیه السلام) نازل شده و آیه‌‌ی (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله‌) (بقره: 207) در شان و منزلت ابن ملجم. وی با پرداخت چهارصد هزار درهم، سمره را به بیان چنین دروغی راضی کرد.(ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73) هم‌چنین عوانة بن حکم، اخباری مشهور کوفه در جهت‌ خواسته‌‌های بنی امیه روایت می‌‌ساخت. وی کتابی به نام کتاب سیره معاویة و بنی امیه نوشت و ابن ندیم از این کتاب در الفهرست‌ خود نام برده است (ابن ندیم، ص 103).

7- ادبیات سیاسی اموی. استعمال تعبیراتی مانند تعبیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوتراب و از شیعیانش به ترابیه، از جمله ادبیات سیاسی عثمانی‌‌ مذهبان است. تنها عثمانی‌‌ها و در راس آنان امویان و مروانیان از این تعابیر استفاده می‌‌کردند; حتی در منابع دیده نشده است که خوارج از تعابیر این استفاده کنند.

8- پذیرش مناصب سیاسی و نظامی از طرف امویان و مروانیان. به طور کلی هر حکومتی کارگزاران خود را از افرادی انتخاب می‌‌کند که با سیاست‌‌های او موافق باشند; از این رو، طبیعی است که نه معاویه می‌‌توانست پست‌‌های سیاسی و نظامی را به شیعیان بسپارد و به آنان اعتماد داشته باشد و نه شیعیان حاضر بودند به کمک و همراهی آنان پایه‌‌های حکومت معاویه و مروانیان استوار بماند; بنابراین، عدم اعتماد و دوری از هر دو طرف بوده است.

9- هم‌‌پیمانی با بنی امیه و عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها. این هم‌‌پیمانی به گونه‌‌های مختلف، مانند پیمان حلف و یا پیمان ولاء صورت می‌‌گرفت. این موضوع طبیعی است که موالی و حلفا از نظر سیاسی سمت و سویی را انتخاب کنند که با دیگران عقد ولاء و یا حلف بسته‌اند و از باب (مولی القوم منهم‌) با آنان یکی باشند.

10- مخالفت صریح و شرکت در سرکوبی جنبش‌‌های شیعی و قتل شیعیان به خصوص تشیع مذهبی. تعداد زیادی را نام برده‌اند که عثمانی‌‌ مذهب بوده و در سرکوبی قیام‌‌های شیعی و قتل شیعیان نقش ایفا می‌‌کرده‌‌ا‌ند، مانند کسانی که بر ضد حجر شهادت دادند، تا این که حجر و یارانش شهید شدند. معاویه وقتی با اعتراض عایشه درباره‌‌ی شهادت حجر و یارانش روبه‌‌رو شد به او گفت: کسانی که بر ضد او شهادت داده بودند حجر و یارانش را به قتل رساندند.(ابن کثیر، ج 8، ص 58) البته حجر نیز در وقت‌ شهادت گفت: خدایا تو را بر امت‌ خویش کمک می‌‌طلبم. کوفیان بر ضد ما شهادت دادند و شامیان ما را به قتل رساندند.(طبری، ج 4، ص 205)

بازتاب تفکر عثمانی در سرکوبی قیام مسلم م

با شروع حرکت مسلم و قیام او بر ضد ابن زیاد به یک باره شاهد ظهور و فعال شدن نمایندگان تفکر عثمانی در کوفه هستیم.

با توجه به رفتارشناسی سیاسی افرادی که مامور ضربه زدن به قیام مسلم و پراکنده نمودن مردم از دور او بودند آشکار می‌شود که آنان دارای تفکر عثمانی و از هواخواهان باند اموی و دارای سوابق ضد شیعی و بلکه ناصبی بودند، مانند کثیر بن شهاب که در سخنان خود به مردم کوفه از یزید به امیرالمؤمنین تعبیر می‌‌کرد و هیچ یک از اشراف کوفه به اندازه‌‌ی او بر ضد شیعیان و پراکنده کردن آنان از دور مسلم فعالیت نکرد.

از همان ابتدا که مسلم وارد کوفه شد، عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها اهمال‌‌کاری و ضعف نعمان (حاکم کوفه) را به یزید گزارش دادند. این افراد عبارت‌‌اند از: عمارة بن عقبة بن ابی معیط اموی برادر ولید و عمر بن سعد و عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، حلیف بنی امیه. این افراد که در عثمانی و اموی بودن آنان هیچ شک و شبهه‌‌ای نیست و در صدر نامه‌‌ی خود به یزید به این مطلب اقرار کردند (خوارزمی، ج 1، ص 287) اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و در خواست کردند تا فرد دیگری را به جای نعمان بر کوفه حاکم کند. یزید نیز در نامه‌‌اش به عبیدالله از این افراد و احتمالا کسان دیگری نیز که برای او نامه نوشته بودند، به عنوان شیعیان خود نام برد.(شیخ مفید، ج‌1، ص‌288; خوارزمی، ج 2، ص 40) درخواست‌ سریع این گروه از یزید برای جای‌گزین کردن عبیدالله به جای نعمان، با این که نعمان از عثمانی‌‌ مذهب‌‌هایی است که مورخان به دشمنی آشکار او با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بدزبانی او نسبت‌ به آن حضرت تصریح کرده‌‌ا‌ند (بلاذری، ج 3، ص 369) گویای این مطلب است که تفکر عثمانی این افراد از نوع افراطی آن بوده است. نامه‌ی این افراد و به دنبال آن، تعویض نعمان با ابن زیاد، ضربه‌‌ی سختی به حرکت‌ شیعیان کوفه بود.

زمانی که هانی بن عروه دستگیر شد و به شدت مورد اذیت و آزار ابن زیاد قرار گرفت و او را به زندان انداختند عمرو بن حجاج زبیدی که خواهرش روعه زن هانی بود با تعداد زیادی از مذحجیان قصر ابن زیاد را به محاصره‌‌ی خود در آوردند.

عمرو، نخست‌ با سخنانش، خط سیاسی خود و همراهانش را از مسلم و شیعیان جدا کرد. وی خطاب به ابن زیاد گفت:

من عمرو بن حجاج و این افراد، شجاعان و بزگان مذحج هستند که خود را از طاعت ‌خلیفه و جماعت جدا نکرده‌‌ا‌ند.

این تعبیر در حق کسانی است که حاکمیت‌ خلیفه را پذیرفته‌‌اند چنان‌که درباره‌‌ی مخالفان می‌‌گفتند (از طاعت و جماعت‌ خارج شده‌) و به همین دلیل این افراد را خارجی معرفی می‌‌کردند. خواهیم گفت که عمرو بن حجاج در کربلا با صراحت‌ بیشتری به این موضوع در حق خود و کوفیان تحت امرش اعتراف کرد. شاهد این موضوع که مذحجیان گرد آمده به دور عمرو بن حجاج از طرف‌داران تفکر عثمانی بوده‌‌اند، این‌که مسلم هنگام قیام و تعیین فرماندهان، مسلم بن عوسجه اسدی را فرمانده ربع (از تقسیمات شهری و لشکری است که آنها را به چهار بخش تقسیم می‌‌کردند و بر هر یک رییسی قرار می‌‌دادند) مذحج و اسد کرد و اصلا نامی از عمرو بن حجاج در این میان نیست; بلکه او در کنار ابن زیاد در قصر دارالاماره بوده است. سابقه‌‌ی مذحجیان درباره‌‌ی حکمیت نیز نشان می‌دهد که این قبیله زمینه‌‌ی گرایش به مذهب عثمانی را داشته است; زیرا آنان با اصرار زیاد ابوموسی اشعری را که موضع سیاسی او عثمانی و ضد علوی بود به حکمیت انتخاب کردند.(ابن کثیر، ج 8، ص 330) چنانچه در زمان زیاد، ابوبردة بن ابوموسی اشعری که دشمنی او با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مواضع ضد شیعی او در تاریخ معلوم است (طبری، ج 4، ص 199) رییس مذحجیان و بنی اسد بود.(همانجا)

مختار به هنگام قیام مسلم، قصد ملحق شدن به او را داشت، هانی بن ابی حیة الوداعی به عمرو بن حریث موضوع را اطلاع داد. وی عبدالرحمن بن ابی عمیر ثقفی و زائدة بن قدامة بن مسعود را مامور دست‌گیری او کرد. این افراد - هم‌چنان که شواهد نشان می‌‌دهد - عثمانی بوده‌‌اند; (ر. ک: طبری، ج 4، ص 201 و 448 و 285; ابن اعثم، ج 5، ص 108; خوارزمی، ج 1، ص 308) به خصوص عبدالرحمن کسی بود که به انتقام عثمان، سر عمرو بن حمق خزاعی را از تن جدا کرد و آن را برای معاویه فرستاد.(طبری، ج 4، ص 197; ابن حجر، الف، ج 8، ص 32)

از جمله گفت‌‌وگوهای مهم که تفکر عثمانی را بر نیروهای ابن زیاد و معارضان قیام مسلم نشان می‌‌دهد گفت‌وگوی مسلم بن عقیل با مسلم بن عمرو باهلی است. وقتی که مسلم را دست‌گیر کردند و به دارالاماره بردند بر اثر تشنگی، آب طلبید، ولی مسلم بن عمرو به او گفت: از این آب ننوشی تا از حمیم جهنم بچشی. مسلم از او خواست تا خود را معرفی کند. او پیش از این که نام خود را بگوید، تفکر خود را معرفی کرد و گفت: من آن کسی هستم که حق را شناخت آن گاه که تو آن را انکار کردی، و خیرخواه امام خود شد آن گاه که تو او را فریفتی، و از او شنید و پیروی کرد آن گاه که تو به نافرمانی و مخالفت ‌با او برخاستی. من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم نیز بسیار گویا به او پاسخ داد که ای پسر باهلی مادرت به عزایت‌ بنشیند. تو به حمیم جهنم و جاودانگی در آتش آن سزاوارتری; زیرا پیروی از آل ابی سفیان را بر پیروی آل محمد مقدم داشته‌‌ای.(مفید، ج 2، ص 60; خوارزمی، ص 303) این پاسخ با خطاب امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا که: (یا شیعة آل ابی سفیان ان لم‌یکن لکم دین و لاتخافون المعاد فکونوا فی دنیاکم احرارا) بسیار شباهت دارد.(طبری، ج 4، ص 344)

در این گفت‌ وگو نکات و مطالب مهمی وجود دارد که نشان می‌دهد چنین سخنانی ریشه در تفکرات عثمانی دارد و تنها از چنین افرادی صادر می‌شود:

1. منع آب از شیعیان و کشتن آنان با لب تشنه به هنگام دست‌گیری، رفتاری سیاسی است که عثمانی‌‌ مذهبان پس از کشته شدن عثمان اتخاذ کردند (این موضوع را در بحث منع آب در کربلا توضیح خواهیم داد).; بنابراین جهت‌‌گیری سیاسی سخنان مسلم بن عمرو خطاب به مسلم بن عقیل شاهد و مؤید تفکر عثمانی اوست.

2. جهنمی دانستن نماینده‌ ی امام حسین(علیه السلام) به معنای اعترافی است‌بر جدا دانستن خط سیاسی - مذهبی خود از خط امام حسین(علیه السلام) و شیعیان آن حضرت.

3. در این گفت و گو مسلم بن عمرو از یزید به (امام‌) تعبیر کرده که اموی بودن وی را آشکار می‌‌سازد. وقتی این مطلب را با آنچه شیعیان در نامه‌‌ی خود به امام حسین(علیه السلام) نوشتند مقایسه کنیم که گفتند: (انه لیس لنا امام‌) تفکر عثمانی این شخص کاملا آشکار می‌شود.

4. این اندیشه که هر حرکت و قیامی بر ضد حاکم وقت، محکوم و خروج از دین است، تفکری بود که بنی امیه آن را تبلیغ می‌‌کردند. (توضیح این مطلب در ذیل سخنان عمرو بن حجاج در کربلا خواهد آمد).

5. تصریح مسلم بن عقیل به این‌که مسلم بن عمرو باهلی از هواداران آل ابوسفیان است.

نامه ‌ها

تفکر عثمانی را می‌توان از نامه‌‌های ارسالی برای امام حسین(علیه السلام) نیز دریافت. به عبارت دیگر قرار گرفتن نام اشراف کوفه چون شبث‌بن ربعی و حجار بن ابجر و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی و... در کنار نام سلیمان بن صرد و مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در بین نویسندگان نامه برای امام چه توجیهی دارد و آیا می‌توان این دو گروه را از یک حزب سیاسی در کوفه دانست؟

به نظر می‌‌رسد در این باره هنوز تامل و دقت لازم صورت نگرفته است و باید مواردی از قبیل: نویسندگان نامه‌‌ها، متن نامه‌‌ها و برخورد امام با آنان بررسی شود.

الف) نویسندگان نامه‌‌ها‌

تاریخچه‌‌ی مواضع سیاسی نویسندگان نامه‌‌ها حاکی از آن است که نباید این افراد را از نظر تفکر سیاسی و مذهبی یکسان دانست.

براساس نصوص تاریخی نباید از نظر سیاسی - مذهبی سلیمان و پیروان او را در حزب اشراف کوفه قرار داد; زیرا سلیمان و مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال، در نامه‌‌ای که به امام نوشتند، خود را چنین معرفی کرده‌ا‌ند: (و جماعة شیعته من المؤمنین‌). در نامه‌‌ای که پس از این نیز نوشتند همین عنوان در صدر آن آمده است (طبری، ج 4، ص 261 و 262). اما در نامه‌‌ی اشراف کوفه، اولا هیچ سندی نیست که نشان دهد آنان در خانه‌‌ی سلیمان اجتماع کرده‌‌ا‌ند، (همانند شیعیانی که یا در کربلا حاضر و شهید شدند، مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و عابس بن شبیب شاکری) و یا از گروه توابین شدند، مانند عبدالله بن وال که نامه‌‌ی کوفیان را به امام رساند (طبری، ج 4، ص 262). و مسیب بن نجبه (همان، ص 265) و یا از یاران مختار، مانند رفاعة بن شداد (همان، ص 275 و 541) و عباس (عیاش) بن جعده جدلی.(همان، ص‌523) بنابراین، با توجه به این که بزرگان شیعه در خانه‌‌ی سلیمان اجتماع کرده بودند، به‌‌جا بود که این افراد نیز، که از بزرگان قوم بودند، با آنان همراه می‌شدند و نامه‌‌ای را که آنان نوشته و امضا نموده بودند امضا می‌‌کردند; و این شاهدی است بر این که حزب این افراد غیر از گروه سلیمان بوده است. ثانیا این گروه آخرین کسانی بودند که نامه نوشتند و این تاخیر خود قابل تامل است و نشان از عدم اعتقاد این گروه به حرکت امام به سوی کوفه دارد، چنان که از متن نامه‌ی آنان آشکار است. شاهد این مطلب این که عمر بن سعد برای شانه خالی کردن از پذیرش مسؤولیت‌ سپاه کوفه برای اعزام به کربلا تنها از اشراف کوفه نام می‌‌برد. سلیمان به لحاظ صحابی بودن و سابقه‌‌ی تاریخی، شخصیت ناشناخته‌‌ای در نزد عمر بن سعد و کوفیان نبود.

اشراف کوفه، حتی زمانی که هنوز از ابن زیاد و تهدید و تطمیع‌‌های او در کوفه خبری نبود، حاضر نشدند با نماینده ی رسمی امام یعنی مسلم بن عقیل بیعت کنند، با این که شیعیان بلافاصله با او بیعت کردند. ثالثا اشراف کوفه نام‌های خود را مخفی نگه داشتند و در نامه قید نکردند.

ممکن است تصور شود که چون گروه گروه نامه می‌‌نوشتند، نمی‌توان به این نکته که چرا به همراه بزرگان شیعه یک نامه‌‌ی جمعی ننوشتند و در یک انجمن گرد نیامدند اهمیت زیادی داد. اما این توجیه قابل قبول نیست; زیرا:

اولا، از نظر سیاسی اگر چنین توجیهی صحیح باشد، جای سؤال دارد که پس چرا بزرگان شیعه که از نظر تشیع هیچ شبه‌ه‌ای درباره‌‌ی آنان نسیت جدا از هم نامه ننوشتند؟

ثانیا، چرا اشراف کوفه اسامی خود را در نامه قید نکردند، با این که رسم بر این است که شخصی که نامه می‌‌نویسد اسم خود را قید می‌‌کند؟ اگر این عمل با احتیاط و مخفی کاری در چنین شرایطی توجیه شود، باید دید که چرا بزرگان شیعه چنین نکردند؟! علاوه بر این که دعوت برای انجام یک کار بزرگ، با اسامی مخفی، آن هم با توجه به عدم اعتمادی که نسبت‌ به کوفیان بود و استنکاف امام از پاسخ به نامه ‌ها، نمی‌توانند چندان موضوع احتیاط را توجیه کند; از این رو امام از نامه‌‌ر‌سان پرسید که این نامه را چه افرادی نوشته‌‌اند (خوارزمی، ج 1، ص 283). آنان با این کار دو روی سکه را برای خود حفظ کرده بودند: چنانچه امام به کوفه می‌‌آمد و پیروز می‌شد، راه اشکال و ایراد را از طرف امام و مردم کوفه بر خود مسدود کرده بودند; و چنانچه قیام به شکست می‌‌انجامید، دلیل و مدرکی از خود بر جای نگذاشته بودند تا با استناد بدان از طرف حاکمان بنی امیه بازخواست‌ شوند. شاید به همین دلیل امام حسین(علیه السلام) در کربلا وقتی این افراد را مورد خطاب قرار داد که (مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟) و آنان انکار کردند; آن حضرت نامه‌‌ی آنان را حاضر نکرد; زیرا نامه‌‌ی بی نام و نشان را به راحتی می‌‌توانستند انکار کنند.

ثالثا، چرا باید با توجه به موقعیت‌ بالایی که داشتند و از اشراف کوفه به حساب می‌‌آمدند، آخرین کسانی باشند که برای امام نامه نوشتند؟ مجموعه‌‌ی این سؤالات ما را بر آن می‌‌دارد که اشراف کوفه را از نظر سیاسی گروهی جدای از شیعیان و حزبی در مقابل آنان بشماریم.

تصریح مورخان و محدثان، به گرایش و اعتقاد اغلب اشراف کوفه به مذهب عثمانی و رفتارشناسی سیاسی آنان در جهت‌‌گیری این تفکر سیاسی - مذهبی تاییدی بر این سخن است. اشراف کوفه وقتی به نیروهای مصعب پیوستند، شعار آنان (یا لثارات عثمان‌) بود; به همین دلیل رفاعة بن شداد، که امام جماعت آنان بود، وقتی این را شنید خود را از آنان کنار کشید و گفت: مرا با عثمان چه کار؟! با کسانی که بر عقیده‌‌ی عثمان هستند نخواهم بود.(طبری، ج 4، ص 524; بلاذری، ج 5، ص 232) جالب توجه این‌که سلیمان، بزرگان شیعه را که قیام توابین را سازمان دهی و رهبری می‌‌کردند، قاتلین اصلی امام حسین(علیه السلام) و اصحابش را اشراف کوفه و عرفا (افرادی که بزرگ یک قبیله و یا گروهی بودند و کار آنان همانند نقیب و نقبا بود) معرفی کرد.(طبری، ج 4، ص 432)

تنها نقطه‌‌ی ابهامی که درباره‌‌ی سلیمان و پیروان او وجود دارد و تا اندازه‌‌ای بدون پاسخ باقی مانده، عملکرد آنان در قیام مسلم در کوفه و تنها گذاردن اوست. تحلیل‌‌های مختلفی در این باره ارائه شده است که به نظر می‌‌رسد نمی‌توانند پاسخ صحیح و یا جامعی به این ابهام و سؤال پیچید‌ه‌‌ی تاریخی در باره این افراد باشد. آنان گرچه به هر دلیل تاریخی‌‌ای که بر ما پوشیده است‌ خود را گناهکار می‌‌دانستند; اما از این نکته نیز نباید غفلت کرد که بیش‌تر رهبران شیعه که نامه‌‌ی سلیمان را امضا کردند و با مسلم نیز بیعت نمودند، خود را به امام رسانده، در کربلا به شهادت رسیدند و بدین وسیله بر عهد خود پایبند ماندند و هیچ گونه خدعه و نیرنگی در کار آنان نبود. مانند حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ابو ثمامه صائدی (مسئول تدارکات و گرفتن وجوهات برای خرید اسلحه و آذوقه)، عابس بن شبیب شاکری، عبدالله بن سبع همدانی، سعید بن عبدالله حنفی، قیس بن مسهر صیداوی و نافع بن هلال به همراه چهار نفر دیگر.

ابن زیاد نیز عموم شیعیان کوفه را در نخیله همانند زندانی تحت نظر قرار داد تا کسی به امام ملحق نشود و خود ابن زیاد تا روز یازدهم محرم در آن جا ماند و به جای خود عمرو بن حریث را در کوفه نگاه داشت.(بلاذری، ج 6، ص 364)

با این حال یکی از آنان به نام عمار بن ابی سلامه دالانی تلاش کرد تا به شکلی ابن زیاد را در نخیله به قتل برساند، ولی موفق نشد و توانست از آن جا فرار کند و خود را به کربلا برساند که در کنار امام به شهادت رسید.(بلاذری، ج 3، ص 388)

در شب عاشورا پس از سخنان امام و بنی هاشم، اولین کسانی که پاسخ مثبت‌ به امام دادند، کسانی بودند که برای امام نامه نوشته بودند، مانند مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی.(همان، ج 3، ص 393) شاید این پیشی گرفتن در اظهار پایبندی به امام، خود اشاره‌ای به اظهار پایبندی به آن نامه‌‌ها بود.

ب) متن نامه‌‌ها

محتوای نامه‌‌ها نیز بیانگر بی اعتقادی اشراف به حرکت امام حسین(علیه السلام) است. مقایسه‌‌ی‌ مضمون نامه‌‌های شیعیان با نامه‌‌ی اشراف کوفه نشانگر تفاوت بینشی این گروه‌‌ها با یکدیگر است. در متن نامه‌‌ی سلیمان نکاتی بیان شده که گویای بخشی از اعتقادات تشیع مذهبی است; به طور نمونه، نامه را با اظهار خرسندی از مرگ معاویه و سپاس خدا آغاز کرده و آن گاه از معاویه، به عنوان دشمن ستمگر امام و غصب‌ کننده‌‌ی حق امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اظهار برائت کرده و جایگاه او را در جهنم دانسته است. آنان در ادامه اضافه کرده‌ا‌ند که امامی ندارند و کسی را جز امام حسین(علیه السلام) به عنوان خلیفه و پیشوا نمی‌‌شناسند. در پایان نیز با سلام بر امام و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امام حسن مجتبی(علیه السلام) خط سیاسی - مذهبی خود را معین کرده‌‌ا‌ند.(طبری، ج 4، ص 261- 262) در نامه‌‌ی دیگری می‌‌گویند: هیچ کس را جز تو قبول ندارند و به کس دیگری نظر ندارند (همان، ص‌262) ; اما در نامه‌‌ی اشراف خطاب به امام هیچ گونه اثری از این مطالب دیده نمی‌شود و با عبارتی نه چندان قوی به امام می‌‌گویند: (اگر می‌‌خواهی بیا).

ج) برخورد امام با دو گروه شیعیان و اشراف (نویسندگان نامه‌‌ها)

از شواهد بر می‌‌آید که امام نیز با گروه سلیمان و اشراف کوفه برخورد یکسانی نداشته و توجه امام به گروه سلیمان بوده است; به عنوان مثال، وقتی امام در منزل‌گاه حاجر رسید، نامه‌‌ای برای کوفیان نوشت.(همان، ص 297) که تنها گروه اول، یعنی سلیمان و شیعیان را خطاب قرار داد و از اشراف نامی در آن نبرد.(خوارزمی، ج 1، ص 334) هم چنین وقتی امام در میانه‌‌ی راه با عبیدالله بن حر جعفی دیدار کرد، با اشاره به نامه‌‌ی مسلم مبنی بر بیعت اهل کوفه با ایشان، فرمود: اما من چنین نمی‌‌پندارم; چون آنان (اشراف کوفه و کسانی که در جبهه‌‌ی اموی ظاهر شدند) بر قتل پسر عمویم مسلم و شیعیانش، عبیدالله بن زیاد را یاری رساندند; چرا که این افراد با یزید بیعت کرده بودند.(همان، ج 1، ص 325) هم چنان که امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود که نامه نوشتن این افراد برای آن حضرت، جز مکر و حیله و برای نزدیک شدن به بنی امیه نبوده است.(بلاذری، ج 3، ص 393) بنابراین، معلوم می‌شود که امام روی نامه‌‌ی اشراف حساب نکرده و از بیعت آنان با یزید اطلاع داشته است.

عملکرد امام کربلا نیز درخور توجه است. آن حضرت در آن جا و در برابر عمر بن سعد و سپاه او تنها از اشراف کوفه نام برد و خطاب به آنان فرمود: (مگر شما نبودید که برای من نامه نوشتید و از من برای آمدن به کوفه دعوت کردید؟) جالب این جاست که چرا وقتی امام می‌‌خواهد نامه بنویسد شیعیان را مخاطب قرار می‌‌دهد; اما در کربلا که سپاه عمر بن سعد در برابر او قرار گرفت تنها از نام اشراف کوفه پرده بر می‌‌دارد و هیچ نامی از سلیمان و دیگران نمی‌‌آورد; به نظر می‌‌رسد امام بسیار حساب شده عمل کرده و علی رغم گناه و کوتاهی سلیمان و شیعیان، آنان را کاملا از اشراف کوفه جدا دانسته است; زیرا آن حضرت به خوبی می‌‌دانست که چنانچه از سلیمان و یاران او (که البته تعدادی از آنان در آن موقع در کنار امام بودند و خود را به او رساندند) نام ببرد، سپاه ابن زیاد پس از بازگشت‌به کوفه آنان را دستگیر و به قتل خواهند رساند. شاهد این که وقتی قیس بن مسهر صیداوی دستگیر شد، ابن زیاد تلاش زیادی کرد تا قیس نام افراد مذکور در نامه‌ی امام را افشا کند، ولی او چنین نکرد (خوارزمی، ج 1، ص 336) و ابن زیاد هیچ وقت‌ به نام این افراد پی نبرد; به طوری که پس از حادثه‌‌ی کربلا به عمرو بن حریث گفت: من از این ترابیه وحشت و واهمه دارم، اما در کوفه کسی از آنان را نمی‌‌شناسم.(خوارزمی، ج 2، ص 203)

بنابراین، امام با پرده پوشی از نام شیعیان در فکر حفظ جان آنان بود و این خود کمال رافت و مهربانی و در عین حال عظمت‌ بعد سیاسی امام را نشان می‌‌دهد.

در مقابل، از آن جا که اشراف کوفه از نظر فکری با امام نبودند برای افشای خیانت‌شان نام آنان را بیان کرد تا با این عمل، آنان را خوار، و ماهیتشان را افشا کند. گر چه به نظر می‌‌رسد که ابن زیاد از این موضوع اطلاع داشته است; زیرا وقتی که عمر بن سعد از آنان خواست تا به نزد امام بروند و از او سؤال کنند که چرا به سوی کوفه آمده است، هر یک به دلیل نامه نوشتن به امام، از دیدار با آن حضرت طفره رفتند (طبری، ج 4، ص 310; خوارزمی، ج 1، ص 341) این گزارش‌ها یقینا به ابن زیاد می‌‌رسید; اما با این حال، پس از کربلا نسبت‌ به این افراد عکس العملی از خود نشان ندادو به عکس، جوایزی نیز به آنان داد.(طبری، ج 4، ص 359; بلاذری، فتوح، ج 1، ص 305) چون هم چنان که امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود نامه نوشتن این افراد برای آن حضرت جز مکر و حیله و برای نزدیک شدن به بنی امیه نبوده است.(بلاذری، ج 3، ص 393) در گفت و گویی که عمر بن سعد در کربلا با امام داشت‌ به این مطلب اشاره شد و امام این واقعیت را تایید کرد.(سبط ابن جوزی، ص 248)

نمادها و شعارهای مذهب عثمانی در کربلا

تفکر عثمانی در کربلا به علت تقابل مستقیم با تشیع واقعی بسیار محسوس‌تر و آشکارتر ظهور و نمود پیدا کرد. بر اساس نصوص و شواهدی که مورد بررسی قرار خواهد گرفت، بدون شک حداقل بر بخش قابل توجهی از اشراف و فرماندهان و پیادگان و سواره‌‌نظام سپاه عمر بن سعد چنین تفکری حاکم بوده است.

این سیاستی بود که از ابتدا بنی امیه آن را دنبال می‌‌کردند و هم‌چنان که معاویه خون‌خواهی عثمان را بهانه‌‌ای برای اظهار مخالفت‌های خود و مقابله با حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داده بود، یزید و حزب اموی نیز به دنبال انتقام از اهل بیت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به انتقام کشته‌‌های اجداد کافرشان در بدر بودند. چنان که ابن عباس سیاست ‌بنی امیه را در مقابله با اهل بیت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن نامه‌‌ی شدید الحن خود به یزید به خوبی افشا کرده است; همچنان که به امام حسین(علیه السلام) گوشزد کرد و گفت: بیم آن دارم که مانند عثمان در برابر زنان و اهل بیتت کشته شوی (طبری، ج 4، ص 288) عمرو بن سعید اشدق وقتی صدای شیون زنان بنی هاشم را در مدینه شنید گفت: این شیون و زاری به انتقام آن شیون و زاری‌ای که بر عثمان شد.(بلاذری، ج 3، ص 417) مروان نیز وقتی سر مقدس امام حسین(علیه السلام) را در مقابل خود دید، روزها و حوادثی را که بر عثمان وارد شده بود به یاد آورد.(سبط ابن جوزی، ص 266)

چنانچه از بعد سیاسی و نظامی به این موضوع بنگریم، این امر طبیعی است که ابن زیاد برای آماده‌‌سازی و اعزام سپاهی در برابر امام حسین(علیه السلام) باید این احتمال را با توجه به اوضاع سیاسی کوفه می‌‌داد که فرماندهان و نیروهای اصلی، اعم از پیاده‌‌نظام و سواره‌‌نظام، باید به گونه‌‌ای سازمان‌دهی شوند که پس از خارج شدن از کوفه با دشمن او همدست نشده، بر علیه او به کوفه باز نگردند. در غیر این صورت اولا، چگونه سپاهی را که کاملا گرایش‌های شیعی و ضد اموی داشتند، می‌‌توانست آماده سازد؟! و ثانیا، بر فرض آماده‌‌سازی و اعزام چنین نیروهایی با فشار و تهدید، چه اطمینانی بود که چون از کوفه خارج شدند سر به شورش برنیاورده، به امام ملحق نشوند؟! شاهد این که بلاذری می‌‌گوید از هر هزار نفری که ابن زیاد به کربلا اعزام می‌‌کرد تنها دویست نفر آنان به آن‌جا می‌‌رسیدند و باقی در میانه‌‌ی راه فرار می‌‌کردند; زیرا از جنگ با امام حسین(علیه السلام) کراهت داشتند.(ج 3، ص 387) ابوحنیفه دینوری نیز همین مطلب را تایید کرده است.(ص 254) این کراهت ‌بدان اندازه بود که حتی برخی از عثمانی‌‌ مذهب‌‌ها نیز صحنه را ترک کرده و از کربلا باز می‌‌گشتند، مانند هرثمه و شیبان بن مخرم.(طبرانی، ج 3، ص 111; صدوق، ص 119- 120; قاضی نعمان، ج 3، ص 141- 142; ابن عدیم، ج 6، ص 2671- 2620)
این اخبار بر ابن زیاد پوشیده نبوده است و شاید به همین دلیل از مذاکرات عمر بن سعد با امام حسین(علیه السلام) به شدت به وحشت افتاد و به شمر فرمان داد تا چنانچه از دستور سرپیچی کرد بلافاصله او را بکشد و خود فرماندهی سپاه را به دست گیرد. تکرار نامه‌‌های ابن زیاد مبنی بر تمام کردن کار و نیز درخواست از فرماندهان نظامی بصره برای اعزام به کربلا مؤید این نکته است.(ابن عدیم، ج 6، ص 2645) گر چه ما دلیلی بر حضور بصریان در سپاه عمر بن سعد نداریم; اما این گزارش نشان می‌‌دهد که اوضاع سیاسی سپاه اعزامی و حوادثی که در راه اتفاق افتاده بود، عبیدالله را به این فکر انداخت که باید به افرادی که از نظر فکری با باند اموی و عثمانی هم سو هستند توجه کند; به همین دلیل، برخی از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و نیروهای دیگر با سخنان، مناظرات و گفت و گوهای خود ماهیت تفکر عثمانی خویش را به منصه‌‌ی ظهور رساندند و اگر آنان فرار نکرده و سخنان امام نیز هیچ تاثیری - جز بر افراد بسیار اندکی که به امام ملحق شدند - نداشت نه از روی اکراه و جهل، که از کینه و دشمنی با اهل بیت(علیه السلام) بود; بنابراین، آن چیزی که نیروهای ابن زیاد را در کربلا جمع کرد و آن جنایات را بر خاندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شدیدترین وجه ممکن وارد کردند، چند درهم و دیناری نبود که به جیب این و آن ریخته بودند; بلکه پشتوانه‌‌ی فکری و سیاسی داشت که آن را به زبان‌‌های گوناگون در کربلا اظهار کردند; بنابراین، معقول نیست و با آنچه در کربلا اتفاق افتاد سازگاری ندارد که بپذیریم سپاهی که تا به کربلا نرسیده است از مقابله با امام حسین(علیه السلام) و شمشیر کشیدن ب





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین