آیت الله جوادی آملی به شبهات شفاعت چه پاسخی داده اند؟
آیت الله جوادی آملی مفسّر، فیلسوف، فقیه و متفکری است که با تکیه به مباحث مختلف دینی، تبیین دقیقی از دین ارائه می دهد. ایشان در کتابها و مقالات و درسهایخویش بر ضرورت نقد صحیح فرقه وهابیت تاکید دارند. (تسنیم) تفسیری ترتیبی و به زبان فارسی است که تا زمان نگارش این نوشتار، بیست و پنج جلد آن چاپ و توسط نشر اسراء منتشر شده ‌است. بی تردید هر اثر آیینه دانسته های علمی و گرایش های فکری مؤلف و نمودی از گفتمان جغرافیای عصر او است؛ به ویژه اگر مؤلف به جای تماشای سپهر اندیشه از کنار پنجره انزوا، به صحنه بیاید و در عرصه تفکر دینی پَر گشاید. در این صورت است که چشمان انتخابگر و زیبانگر را به تماشا می‌خواند و ضمیرهای حقیقت جو را با ساغر معرفت سیراب می‌کند. از نکات قابل توجّه در تفسیر (تسنیم) نقد و رد دیدگاه های تفسیری است، به طوری که گاهی مفسر محترم در مردود شمردن پاره ای از دیدگاه ها تلخکامی خود را پنهان نداشته است. البته هر جا این تلخکامی را ظاهر نموده با لطافت و ادب خاص خود آن را هموار ساخته است؛ نمونه آن بیان و رد دیدگاههای وهابیت است.[1] ایشان در تفسیر تسنیم موارد بسیاری به دیدگاههای وهابیت در باب شفاعت پرداخته و آنها را نقد و بررسی کرده است. نوشته کامل ایشان دراین موضوع در بررسی آیه 48 سوره بقره آمده است که در ادامه خود مطالب عینا آورده می شود[2]: منکران شفاعت، که گروهی از اهل سنتند، به‌ویژه پس از ابن‌تیمیّه که سخنان و افکارش زمینه پیدایش وهّابیّت شد، با طرح برخی شبهات عقلی، می‌گویند: پس از اثبات استحاله عقلی و با توجه به متشابه بودن آیات در این زمینه، لازم است روایاتی که دلالت بر شفاعت دارد توجیه شود؛ به بیان دیگر، چون دلیل عقلی بر خلاف شفاعت قائم شده، لازم است از روایات صرف‌نظر شده، علمش را به اهلش واگذاشت؛ چنان‌که بر اثر ناهماهنگی آیات با یکدیگر و در نهایت، متشابه بودن آن، باید علم آیات را نیز به اهلش واگذاشت. از این رو لازم است برای دفع شبهه اوّلاً، آیات را از تشابه ظاهری خارج ساخت و ثانیاً، به شبهات عقلی پاسخ داد. با توجه به کفایت آنچه درباره دلالت آیات و عدم تشابه آن در مباحث تفسیری گذشت، طرح بخش اوّل از بحث لازم نیست. در بخش دوم، یعنی پاسخ به شبهات عقلی شفاعت، لازم است ابتدا اصل شفاعت و ماهیت آن روشن گردد و سپس شبهات و اشکالات آن نقل و پاسخ داده شود. پس از دفع شبهات متوهم و اثبات (امکان عقلی)، برای اثبات (وقوع) آن لازم است از نقل استمداد کنیم؛ چون شفاعت مانند معاد نیست تا ضرورت وقوع آن نیز با عقل ثابت شود، بلکه از طریق عقل، تنها می‌شود امکان آن را ثابت کرد. ماهیت شفاعت، چنان‌که در مباحث تفسیری گذشت، در حقیقت، تتمیم قابلیّتِ قابل است؛ یعنی شفیع کاری می‌کند که قابل از نقص برهد و به کمال نصاب قبول برسد. عقل اقتضا دارد که اگر موجودی فاقد کمالی بود، باید آن کمال را از مبدئی که عین کمال است دریافت کند و اگر نصاب لازم را برای کمال‌یابی ندارد باید با استمداد از وسایط و وسایلی قابلیت خود را به حدّنصاب برساند و چنین چیزی نه‌تنها قانونی را نقض نمی‌کند، بلکه مقتضای قوانین عقلی است. به بیان دیگر، شفاعت درباره یک شخص بدین معنا نیست که در عین حال که او ناقص و فاقد شرایط قبول است شفاعت درباره او پذیرفته شود یا در شفاعت تشریعی به معنای ابطال قانون مجازات و عدم جریان آن درباره شخص مجرم با بقای استحقاق او برای مجازات نیست، بلکه شفاعت به معنای ایجاد تغییر و تحوّلی در مجرم است؛ به‌گونه‌ای که استحقاق کیفر را از او سلب کرده، تخصّصاً او را از قانون‌جزا و شمول آن خارج سازد؛ چنان‌که توبه انسان گنه‌کار را از استحقاق کیفر بیرون می‌آورد و مستحق عفو خداوند می‌کند: (لاشفیع أنجح من التّوبة)؛ مثلاً پس از نماز استسقاء، چنین نیست که بدون هیچ تغییری در جوّ، باران ببارد، بلکه از باب (إنّه تعالی إذا أراد أمراً هیّأ أسبابه)[3] خدای سبحان براثر نماز باران، اسباب ریزش باران را فراهم می‌سازد؛ مانند این‌که به باد فرمان می‌دهد تا ابر را به سرزمین سوزان برساند: (والله الذی أرسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه إلی بلدٍ میّت)[4]و اگر ابر باشد ولی نیاز به متراکم شدن داشته باشد به باد فرمان تراکم و جابه‌جایی می‌دهد: (اللّه الذی یرسل الریاح فتثیرُ سحاباً فیبسطه فی السماء کیف یشاء ویجعله کِسَفاً)[5]. به هر حال، همان‌طور که نماز استسقاء سبب می‌شود که شرایط ریزش باران فراهم شود، توبه و مانند آن از اسباب شفاعت باعث تحوّل حال گنه‌کار می‌شود تا به نصاب قبول عفو یا تخفیف یا ترفیع برسد. با این توضیح کوتاه درباره ماهیت شفاعت، به سراغ شبهات آن می‌رویم تا پس از پاسخ به آن و اثبات امکان عقلی شفاعت روشن شود که آنچه را قرآنِ‌صادقِ مصدَّق و عترت طاهرین(علیهم‌السلام) از آن خبر داده‌اند حق و ایمان به آن واجب است. شبهه یکم شفاعت سبب رفع عقاب می‌شود و مرتفع شدن عقاب یا عدل است یا ظلم؛ اگر عدل باشد پس اصل جعل عقاب از جانب خدای سبحان معاذالله ظلم است، در حالی‌که خدا هرگز به هیچ کس ظلم نمی‌کند: (ولایظلم ربّک أحداً)[6] و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان و اقدام آنان برای رفع عقاب، ظلم است. پاسخ: قضیه منفصله مزبور مبتنی بر این است که عدل و ظلم نقیض یکدیگر باشد تا مانعةالجمع و مانعةالخلو به حساب آید، در حالی که تقابل عدل و ظلم، یا عدم و ملکه است یا تضاد و رفع هر دو ممکن است؛ یعنی رفع عقاب که عدل است ممکن است (فضل) باشد و هیچ یک از دو عنوان (ظلم) و (عدل) بر آن صدق نکند. به بیان دیگر، شبهه این است: رفع عقاب یا عدل است یا ظلم، ولی پاسخ این است که عقاب عدل است و رفع عقاب فضل است که بالاتر از عدل است، نه ظلم که پایین‌تر از آن است. خدای سبحان براساس عدل خود برای تبه‌کاران عذاب معین کرده است، اما رفع عقاب بی‌واسطه غیر (از باب (آخر من یشفع أرحم الراحمین))[7] یا به واسطه شفاعت دیگر شافعان، فضل و احسان است. خدای سبحان به بندگان خود آموخت که عادل باشید، ولی بالاتر از عدالت مرحله احسان است، بکوشید به آن برسید: (إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان)[8] و نیز به بندگان خود آموخت که اگر کسی به شما بدی کرد می‌توانید بر اساس عدل، به همان اندازه به او کیفر دهید: (فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم)[9]، ولی اگر بر اساس صبر و احسان از او بگذرید بهتر از عدل است: (وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیر للصابرین)[10]. شبهه دوم شفاعت با سنّت الهی سازگار نیست؛ سیره و سنّت خدای سبحان بر این است که قانونی را برای اجرا جعل کند و برای تخلّف از آن نیز جزایی معیّن کند و متخلّفان از قانون را به کیفر برساند. هم اصل قانون‌گذاری سنّت الهی است و هم کیفر متخلفان از قانون، و چون سنت‌های الهی هرگز تغییر و تبدیل نمی‌پذیرد پس کیفر مجرمان را نمی‌توان با شفاعت تغییر داد؛ چنان‌که آیاتی مانند (ولایحیق المکر السیّئُ إلاّ بأهله فهل ینظرون إلاّ سنّة الأوّلین فلن تجد لسنّة الله تبدیلاً ولن تجد لسنّة الله تحویلاً)[11]بر این مطلب دلالت دارد. پاسخ: این سخن از قبیل تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است. معیار تشخیص سنّت از غیر سنّت عقل نیست و آیه مزبور نیز دلالتی بر آن ندارد. مفاد این آیه آن است که هر آنچه سنّت خدا شد تبدیل و تحویل نمی‌پذیرد، امّا این‌که پذیرش شفاعت به معنای تبدیل سنّت و نپذیرفتن هرگونه شفاعت از سنت‌های تحویل ناپذیر الهی باشد، و به تعبیر دیگر، این‌که همواره بر اساس عدل رفتار کردن و احسان و فضل نداشتن از سنن الهی به حساب آید، از آیه مزبور برنمی‌آید و با دلیل عقلی یا نقلی دیگری نیز اثبات نشده است، بلکه دلیل برخلاف آن وجود دارد؛ زیرا از سنت‌های خداست که بر اساس اسمای حسنایش عمل کند و همان‌گونه‌که وصف (عادل) از اسمای حسناست، اوصافی چون (رؤوف)، (رحیم)، (غفّار)، (محسن)، و (مفضل) نیز از اسمای حسنای اوست. اگر (إنّا من المجرمین منتقمون)[12] از سنن خداست، (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[13] نیز از سنت‌های او به حساب می‌آید. اگر (جزاء سیّئة سیّئه مثلها)[14]، از سنن الهی است، (ویعفوا عن کثیرٍ)[15]و (یعفوا عن السیئات)[16] نیز از سنّت‌های تغییر ناپذیر خداست. شبهه سوم شبهه سوم که در برخی از تفاسیر مانند المنار آمده این است: شفاعتی که در عرف رواج دارد به یکی از دو صورت است: 1 حاکمی که نزد او از مجرمی شفاعت می‌شود ظالم است و بر اساس روابط عمل می‌کند نه ضوابط؛ هم می‌توان (اندیشه)اش را تغییر داد و هم (انگیزه)اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حک (انگیزه)اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حکم خود اشتباه نکرده‌ای اما بر اثر رابطه دوستانه‌ای که بین ما و شما وجود دارد از حکم خویش صرف‌نظر کن، و این در صورتی که حقّ مردم مطرح باشد و جای عفو نباشد همان است که از آن به (شفاعت سیّئه) تعبیر می‌شود: (ومن یشفع شفاعة سیّئة... )[17] و گرنه می‌تواند مصداق شفاعت حسنه باشد. 2 حاکم، عادل است و از این‌رو نمی‌توان در (انگیزه) او نفوذ کرد، لیکن می‌شود با اقامه برخی ادلّه در (اندیشه) او تصرف کرد و برایش ثابت کرد که حکمی را که صادر می‌کنی، یا صادر کرده‌ای صواب و حق نیست. شکّی نیست که هیچ یک از این دو فرض درباره حاکمی که عادل محض بوده، علمش به جهت شهودی بودن از یک سو و شمول و ازلی بودن از سوی دیگر، خطاناپذیر و غیر قابل تغییر است تصوّر ندارد؛ زیرا اراده چنین کسی تابع علم اوست و قهراً در محکمه چنین حاکمی، شفاعت راه ندارد[18]. پاسخ: آنچه شفاعت، باعث تغییر آن می‌شود اراده‌های جزئی و فعلی زاید بر ذات خداوند و به تعبیر دیگر، معلومات فعلی خداوند است که علم فعلی از آن مورد انتزاع می‌شود، نه علم و اراده ذاتی و ازلی او. توضیح این‌که، علم خدای سبحان ازلی است، اما معلوم‌های او پیوسته در تغییر است؛ او از ازل می‌داند که چگونه معلوم‌های متغیّر را با اراده‌های جزئی حادث و زاید بر ذات، اراده کند. او می‌داند که در فلان زمان، فرد موجود می‌شود و در فلان مقطعِ زمانی به تکلیف می‌رسد و در شرایط خاص، با اراده و میل خود اطاعت یا معصیت می‌کند، در حالی که می‌توانست ومی‌تواند خلاف آن را انجام دهد، و نیز می‌داند بر اساس معصیتی که کرده، استحقاق کیفر دارد، و نیز می‌داند که مورد لطف ولیّی از اولیای الهی قرار می‌گیرد و مشمول شفاعت او واقع شده، همه یا بعضی از کیفرهای او بخشوده می‌شود. همه اینها را در ازل می‌داند و در لایزال آنها را اجرا می‌کند. مثلاً خدای سبحان می‌داند در زمان خاص، شخصی متولد می‌شود و به فراگیری علم می‌پردازد، و در مقطع مشخص امکانات تحصیل علم را برای وی فراهم می‌کند و در مقطع بالاتر امکانات درس‌های بالاتر و استاد مناسب و دوستان خوب را نصیبش می‌کند. همه این برنامه‌ها، کارهایی است جزئی که به اراده‌های جزئی خداوند مستند بوده، شأن جدید و فیض تازه او به حساب می‌آید: (کل یوم هو فی شأن)[1] و از صفات فعل او محسوب می‌شود و آنچه در کتاب و سنت به عنوان اراده خداوند مطرح است غالباً همین اراده فعلی است که صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع می‌شود، نه آن‌که عین ذات واجب باشد. درباره شفاعت نیز چنین است؛ یعنی از ازل معلوم خدای سبحان است که فلان شخص در فلان وقت مشمول شفاعت واقع می‌شود، بدون آن‌که اراده ازلی یا علم ازلی او تغییری بیابد. به بیان دیگر: 1 کارهای جزئی روزانه و شؤون و فیض‌های روزانه (کل‌یومٍ هو فی شأن) حادث است و با اراده‌های جزئی زاید بر ذات خداوند حدوث می‌یابد. امّا علمی که نقشه این اراده‌های جزئی را تنظیم می‌کند ازلی است. 2 آنچه در تحلیل شفاعت ارائه شد همانند شبهه گذشته ناتمام است؛ زیرا شفاعت نزد خدا نه به معنای تصرف در علم اوست و نه تغییر عدل و داد او، بلکه درخواست ظهور وصف احسان و فضل اوست که بالاتر از عدل است و تقاضای تجلّی عفو و صفح و تخفیف است که والاتر از قسط است. شبهه چهارم شبهه دیگری که معمولاً در نوشته‌های وهّابیان آمده این است که شفاعت باعث نقض غرض است؛ چون هدف آفرینش انسان‌ها عبادت است: (وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ لیعبدون)[19] و انبیا برای تبشیر و انذار و اتمام حجت آمده‌اند: (لیهلک من هلک عن بیّنة ویحیی من حی عن بیّنة)[20] پس برای شفاعت نیست؛ زیرا شفاعت سبب جری‌شدن تبه‌کاران و هتک‌حرمت احکام می‌شود و غرض مزبور، نقض می‌گردد. پاسخ: جواب این شبهه ضمن بحث از شرایط و ویژگی‌های شفاعت شوندگان در اشاره ششم[21] گذشت و گفته شد با توجه به این‌که خدای سبحان نه به نحو ایجاب کلّی فرمود هرگناه یا هر گنه‌کار با شفاعت شافعان بخشوده می‌شود و نه خصوصیت گناهی که با شفاعت بخشوده می‌شود روشن فرمود و نه خصوصیت شخص یا گروهی که شفاعت می‌شوند معین کرد، بلکه در همه موارد یاد شده به نحو اجمال و ایجاب جزئی سخن گفت، چنین شفاعتی نه تنها سبب تجرّی معصیت‌کار نیست، بلکه امید می‌آورد و زمینه اصلاح امور و جبرانِ گذشته تلخ را فراهم می‌سازد و همواره انسان را بین خوف و رجا نگاه می‌دارد. مرحوم ابن‌بابویه و دیگران از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نقل کرده‌اند که خدای سبحان چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است: 1 قهر خود را در بین معاصی مستور کرد. از این‌رو بر انسان لازم است از همه معاصی بپرهیزد و هیچ معصیتی را کوچک نشمرد؛ چون نمی‌داند خداوند با کدام معصیتْ انسانِ گنه‌کار را می‌گیرد. شاید مورد مؤاخذه همین گناهی باشد که او می‌خواهد مرتکب شود. 2 مهر خود را در میان طاعات مخفی کرد؛ یعنی معلوم نیست کدام اطاعت را قبول می‌کند. از این‌رو چیزی از طاعت‌های او اعم از واجب و مستحب را نباید حقیر شمرد، چه‌بسا همان موافق قبول و رضایش باشد. 3 ولی خود را در بین انسان‌ها ناشناس قرار داد؛ یعنی معلوم نیست ولی او کیست و در چه لباسی به‌سرمی‌برد. از این‌رو کسی حق ندارد دیگری را تحقیر کند؛ شاید آن کس ولی‌خدا باشد. 4 اجابتش را در بین دعاها مخفی کرد. پس نباید دعایی را کوچک شمرد. شاید همان باشد که به اجابت می‌رسد[22]. شفاعت با چنین خفایی نه تنها تجرّی نمی‌آورد، بلکه سبب امید و حرکت بنده صالح و واقع شدن او بین خوف و رجا می‌گردد. به ویژه وقتی در نظر بگیرد که خدای رحمان خدای قهّار نیز هست و خدای (أرحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة)[23] خدای (أشدّ المعاقبین فی موضع النکال والنقمة)[24] نیز هست و نیز ملاحظه کند که همان خدایی که وعده نجات و شفاعت می‌دهد، هشدار هم داده است: کسی خود را از مکر و حیله خدا درامان می‌بیند و غافل است که خاسر بوده، سرمایه‌ء جان و ایمانش را از دست داده باشد؛ (أفامنوا مکر الله فلایأمن مکر الله إلاّ القوم الخاسرون)[25]. وگرنه انسانی که سرمایه خود، یعنی عقل و ایمان را حفظ کرده و موحّد و مسلمان است پیوسته بین خوف و رجا قرار دارد؛ هم احساس امان محض نمی‌کند و هم با توجّه به (لاتیأسوا من روح الله إنّه لاییأس من روح الله إلاّ القوم الکافرون)[26] نا امید نمی‌شود؛ هم (یحذر الآخرة) است و هم (یَرجُوا رحمة ربّه)؛ (أمّن هو قانت آناء اللّیْل ساجداً وقائماً یحذر الآخرة ویرجوا رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون)[27]. او می‌داند که اگر چه از آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[28] بر می‌آید که خدای غفور از غیر شرک، بدون توبه می‌گذرد (چون اگر غفران در این آیه مقیّد به توبه باشد استثنای شرک معنا ندارد؛ زیرا گناه شرک نیز با توبه بخشوده می‌شود)، لیکن قید (لمن یشاء) سبب ابهام می‌شود؛ زیرا دقیقاً معلوم نیست که از میان میلیاردها انسان مسلمان و موحّد، چه کسانی مصداق (من یشاء) هستند. به بیان دیگر، شفاعت در حدّ درمان است و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را تشویق به بیماری نمی‌کند و نظیر قاعده (من ادرک) در فقه است که اختصاص به فوات قهری و سهوی دارد و شامل کسی که عمداً نمازش را به تأخیر بیندازد و وقت را تفویت کند نمی‌شود، بلکه به تعبیر علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) اگر کسی با اعتماد بر شفاعت و توبه و استغفار، تن به گناه داده، این امور را مجوّز سرکشی خود قرار دهد، احیاناً گرفتار گناه مضاعف شده است[29]؛ به ویژه با توجه به این‌که گاهی گناهی زمینه برای گناهی دیگر می‌شود و بلکه گناهان بزرگ و اصرار بر آن، ارتکاب اکبر کبایر (شرک) را درپی دارد: (ثمّ کان عاقبة الذین أساؤا السّوأی أن کذّبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن)[30]. از این‌رو قرآن به جامعه بشری هشدار داده، می‌فرماید: آنها که اصل مبدأ و معاد و وحی را پذیرفته‌اند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که بترسند و خاشع شوند و همانند اهل کتاب نباشند که به تدریج از دستورهای آسمانی جدا شده به قساوت قلب مبتلا شدند: (ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله وما نزل من الحق ولایکونوا کالذین أُوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم)[31]. حاصل این‌که، شفاعت عامل غرور نیست، بلکه راهی است برای امیدواری مبتلایان به گناه، و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را به بیماری تشویق نمی‌کند. بلکه مبتلایان را درمان می‌کند تا به بیماری صعب‌العلاجِ یأس از رحمت خداوند که کفر است گرفتار نشوند. شبهه پنجم شفاعتی که از قرآن استفاده می‌شود شفاعت معروف و به معنای (رفع) عقاب اخروی ثابت و لازم بر مجرمین نیست، بلکه مستفاد از آیات تنها وساطت انبیا و اولیا به معنای (دفع) عقاب است. به این بیان که آنان وسایط فیض الهی هستند و احکام و وحی را از خدای سبحان دریافت کرده، به مردم می‌رسانند و مردم نیز با فراگیری و عمل به آن از دوزخ مصون می‌مانند و به بهشت دست می‌یابند. بنابراین، شفاعت به معنای دفع عقاب است، نه رفع آن پس از استحقاق. پاسخ: گرچه وساطت به این معنا نیز در عنوان شفاعت مندرج است امّا مستفاد از آیات، بیش از آن است و شامل شفاعت به معنای رفع عقاب نیز می‌شود و شاهد آن، شفاعت توبه: (لاشفیع أنجح من التوبة)[32] است؛ زیرا شکّی نیست که توبه، پس از ثبوت جرمی که کیفری برایش مقرّر شده، مطرح می‌شود و توبه کیفر مقرّر را مرتفع می‌سازد. شاهد دیگرِ آن، آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[33]است که مراد از مغفرت در آن، مغفرت از راه توبه نیست؛ زیرا شرک هم گناهی است که با توبه مشرک و ایمان آوردن وی بخشوده می‌شود، بلکه مرادْ مغفرت از طریق وساطت و شفاعت اولیای الهی و فرشتگان است و شکّی نیست که مغفرت و بخشش نتیجه‌اش رفع عقاب ثابت است، نه دفع آن؛ یعنی اگر تبه‌کاری استحقاق کیفر دارد، اولیای الهی که وجیه عند الله و مقرّب درگاه او و مجاری فیض اویند، به اذن خداوند کاری می‌کنند که فضل الهی، شفعِ عدالت وی گردد تا حاکم با عدلِ همراه با احسان و فضل بر کرسی قضا بنشیند و از طرف دیگر مسکنت عبد، ضمیمه گناه او شود و به تنهایی به محکمه حق نرود تا در نتیجه خدای عادل غفور با عبد مذنب مستکین، از روی فضل و احسان رفتار کند، نه بر اساس عدل. شبهه ششم شبهه دیگر که در تفسیر المنار آمده و اجمالاً ضمن مباحث قبلی گذشت این است: آنچه عقل بر آن دلالت دارد تنها امکان شفاعت است، نه تحقق و وقوع آن و از آیات قرآن نیز نمی‌توان مطلب روشنی را نتیجه گرفت؛ زیرا بعضی از آیات، شفاعت را نفی و بعضی دیگر آن را اثبات می‌کند. شماری از آیات، آن را مقیّد به بعضی قیود کرده و تعدادی دیگر آن را مطلق بیان می‌کند. نتیجه این‌گونه تهافت و اختلاف، این است که آیات مربوط به شفاعت از متشابهات به حساب آید که باید با ایمان اجمالی به آن، علمش را به اهلش واگذاشت. پس نه دلیل عقلی بر وقوع آن اقامه شده و نه دلیل نقلی بر امکان آن دلالت دارد[34]. پاسخ: مفسّر خبیر و روشمند باید متشابهات قرآن را به محکمات آن که ام‌الکتاب است ارجاع دهد و فرع را به اصل و کودک را به مادرش (اُمّ‌الکتاب) بسپرد. قرآن نازل نشده تا آیاتی متشابه و غیر قابل تفسیر، به ما ارائه دهد و نیز نفرموده که آیات قرآنی بر دو بخش است: بخشی از آن قابل تفسیر و بخشی دیگر غیر قابل تفسیر است، بلکه می‌فرماید: همه آیات قرآنی قابل تفسیر و تحلیل و استدلال است، برخی بدون واسطه، مانند محکمات و بعضی با واسطه، مانند متشابهات. باید اولاً، تدبّر تام کرد. ثانیاً، محکمات و متشابهات را شناسایی کرد. ثالثاً، کیفیت ارجاع متشابهات به محکمات را آگاه شد. آنگاه متشابهات را که به منزله فرع و کودک است به اُمّ الکتاب که به مثابه اصل و مادر برای متشابه است ارجاع داد و تفسیر کرد. اگر متشابهات به محکمات که ام‌الکتاب است بازگردد ابهامی باقی نمی‌ماند؛ چنان‌که از مباحث تفسیری (ولایقبل منها شفاعة) به دست آمد که هیچ تشابه و تهافت و اختلافی بین آیات شفاعت نیست. نتیجه این‌که: 1 شفاعت به معنای معهود و مصطلح و امکان ذاتی و وقوعی آن هم عقلی است و هم نقلی. 2 آیات قرآن کریم در این‌باره محکم است، نه متشابه. 3 بر فرض تشابه برخی از آیات با ارجاع آن به محکم، احتمال هرگونه تشابه، ابهام، اجمال و... برطرف می‌شود. 8 شفاعت در رفع عیب و جذب کمال اگر مفهومی صِبغه ایجاد، تأثیر، افاضه و فاعلیّت داشته باشد، دانی نسبت به عالی مصداق چنان مفهومی نخواهد بود؛ مانند مفهوم تعلیم، تربیت، ارشاد، هدایت و تزکیه و... و اگر مفهومی چنین صبغه‌ای نداشته باشد تعامل مشترک دانی و عالی در آن محذوری ندارد. شفاعت از آن‌جهت که مُوهِم معنای فاعلی و تأثیر است دانی نسبت به عالی شفیع نخواهد بود، لیکن این مطلب موجب اختصاص شفاعت به دفع یا رفع عقاب نمی‌شود، به طوری که شامل ترفیع درجه، زیادی ثواب و مانند آن نشود. برخی بر آنند که اگر معنای شفاعت شامل ازدیاد منافع شود لازم آن این است: هنگامی که یکی از آحاد امّت برای رسول‌اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم مزید کرامت را در خواست می‌کند، شفیع او شود و این خلاف اجماع است[35]. درباره این مطلب لازم است به چند امر عنایت شود: 1 دانی نسبت به عالی هیچ‌گونه علّیت فاعلی ندارد، چه در رفع عیب و نقص و چه در جذب خیر و کمال، ولی عالی نسبت به دانی می‌تواند سِمَت علیّت قریب و واسطه در فیض داشته باشد، خواه در رفع عقاب و خواه در جذب ثواب. 2 آنچه آحاد امّت درباره رسول‌اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم یا پیامبران و امامان معصوم(علیهم‌السلام) از خداوند درخواست می‌کنند از سنخ وساطت در فیض و علیّت وُسطا و مانند آن نیست، بلکه بازگشت چنین نیایشی اولاً، به تأدّب در ساحت قدس آنان و ثانیاً، درخواست فیض برای خود است و چون آن ذوات مقدّس واسطه در فیضند و هرگونه خیر و برکتی که از مبدأ الهی نازل شود از مجرای آنان به آحاد امّت می‌رسد، ازاین‌رو همواره فیض تازه‌ای از طرف خدا بدون دخالت آحاد امّت به آن ذوات مقدّس می‌رسد و آحاد امّت از برکت آنان به فیض الهی، اعم از رفع نقص یا جذب کمال، نایل می‌گردند. 3 ازدیاد فیض برای انسان‌های کامل در قوس صعود که نشئه حرکت، تکامل، تکلیف، امتحان و... است، منافی با کمال تام آن ذوات مقدس در قوس نزول نیست. از آنچه درباره معنای شفاعت و رفع نقص و جذب کمال گفته شد معلوم می‌شود، حقیقت شفاعت اختصاصی به هیچ‌کدام از دو طرف نقص و کمال ندارد؛ یعنی نه می‌توان آن را مخصوص رفع نقص و ازاله عقاب دانست و نه می‌شود آن را منحصر در جذب کمال و اضافه ثواب و افاضه خیر کرد. پس قول اول (اختصاص به رفع نقص) که شیخ طوسی آن را به اصحاب ما نسبت داده قابل بررسی است؛ چنان‌که قول دوم (اختصاص به جذب کمال) که وعیدیه واهل اعتزال بر آنند.[36] مورد نقد است. 9 نفی نظام اعتباری دنیا نظام علّی و معلولی و صدور که عنصر محوری حکمت است و نیز نظام تشأّن و تجلّی و ظهور که عنصر کلیدی عرفان است تعطیل بردار نیست؛ یعنی هم قبل از دنیا و هم در دنیا و هم بعد از دنیا محقّق است، گرچه ممکن است دیدگاه حکیم بعد از مرگ کامل شود و جهان آخرت را از منظر عرفان ببیند و علم حصولی وی به علم حضوری متکامل گردد. آنچه که در آیه مورد بحث نفی شد، به معنای نفی نظام اعتباری دنیاست، نه نفی نظام علّی حکمتْ یا نظامِ تشأّنِ عرفان. برای تبیین مطلب، به برخی از آثار معاد به اجمال اشاره می‌شود تا معلوم گردد نظام (صدور) فلسفی یا (ظهور) عرفانی هرگز از بین نمی‌رود. انسان در دنیا مبدأ فاعلی کارهای جانحه و جارحه خود است. اگر کارهای وی در راستای اراده تشریعی خداوند بود در آخرت نیز وارد بهشت می‌شود و در آن‌جا نیز همه کارهای او برابر اراده وی محقّق می‌گردد: (لهم ما یشاؤن فیها ولدینا مزید)[37] هرچه بخواهد و هرجا اراده کند برای او حاصل است. البتّه همان‌طور که چنین انسانی در دنیا غیر از حقّ و صدق طلب نمی‌کرد در بهشت نیز که اصلاً مجالی برای لغو و تأثیم نیست غیر از خیر و صلاح نمی‌طلبد، و اگر کارهای وی در راستای هوای او بود که همان را خدای خود اتّخاذ کرد: (أفرأیت مَنِ اتّخذ إلهه هواهُ)[38] در آخرت وارد دوزخ می‌گردد و در آن‌جا همه شؤون او را عقیده باطل و اخلاق سوء و اعمال قبیح وی بر عهده دارد و او به جای آن که (مصدر) کار باشد (مورد) عمل قرار می‌گیرد و سلطان علّیت فلسفی یا ظهور عرفانی نسبت به وی در اختیار اسمای جلال و قهر الهی است که عامل ظهور آن اسماء، عقیده و خُلق و عمل قبیح انسان تبه‌کار است. غرض آن‌که، هیچ قَدْح و نَقدی بر مبانی حکمت یا مبادی عرفان وارد نیست و هیچ مجالی برای تأمّل در نظام صدور یا ظهور نخواهد بود و تفاوت دوزخی و بهشتی در این است که یکی خود را اسیر و مرهون کرده و به ناچار معلول اسارت و رهن قرار می‌گیرد و دیگری خود را امیر و آزاد کرده و در نتیجه علت امارت و آزادی واقع می‌شود و اگر کاری مقدور اسیر مرهون نبود و همان کار یا برتر از آن میسور امیر آزاد بود معلوم می‌شود نظام صدور یا ظهور در قیامت در کمال اتقان حاکم است. مطلب دیگری که عنایت به آن در معاد شناسی سهم به سزا دارد این است که در دنیا اموری مستور است که در آخرت مشهود خواهد شد. دو نمونه از آن ارائه می‌شود: یکی آن که در نظام علّی و معلولی گرچه اصل وجودِ علّة العلل محرز است، لیکن حضور او مشهود نیست و دیگر آن که خداوند در عین آن که علّة العلل و سرآغاز سلسله علّت‌هاست، به هر معلولی از علتِ قریب او نزدیک‌تر است؛ زیرا معنای معیّت قیّومی و احاطه مطلق موجود غیر متناهی به هر شخص و هر چیز همین است. این منظر لطیف در ادعیه و مناجات‌های مأثور از اهل بیت(علیهم‌السلام) این‌گونه متجلّی است: راحِل به سوی خدا قریب المسافة است و خداوند هرگز محجوب از کسی نیست و تنها عمل ناصواب است که حاجب بین خدا و بنده اوست؛ (وأنّ الرّاحل إلیک قریب المسافة وأنّک لاتحتجب عن خلقک إلّاأن تحجبهم الأعمال دونک)[39] و این حجاب در معاد برداشته می‌شود. البته تحلیل معاد و این‌که نفس تبه‌کار منشأ اَلَم و عذاب می‌گردد، مبادی تصوری آن در نهایت صعوبت است، چه رسد به مبادی تصدیقی آن، ولی اجمال مطلب همین است که به اشارت رفت که هرگز نظام علّی و صدور فلسفی یا تشأن و ظهور عرفانی از بین رفتنی نیست. بحث روایی 1 لزوم ایمان به شفاعت عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (من لم یؤمن بحوضی فلاأورده الله حوضی ومن لم یؤمن بشفاعتی فلاأناله الله شفاعتی)[40]. عن الصادق(علیه‌السلام): (من أنکر ثلاثة أشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج والمسألة فی القبر والشفاعة)[41]. عن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): (من کذب بشفاعة رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم لم تنله)[42]. اشاره الف: امکان ذاتی و وقوعی شفاعت، ثابت شده و ادلّه معتبری اعم از قرآن و سنّت تحقق آن را وعده داده است و از آن‌جا که وعده الهی تخلف پذیر نیست، وقوع شفاعت قطعی است. ب: برخی از مفسران، شفاعت را از اصول دین ندانسته و منکر آن را در صورتی که به مبدأ و وحی و نبوّت و معاد مؤمن باشد مسلمان دانسته‌اند.[43] ج: کسی که مسلّم بودن شفاعت برای وی ثابت شده باشد حقّ انکار آن را ندارد. د: ممکن است مطلبی برای یک پژوهشگر دینی به حدّ ضرورت رسیده باشد و برای دیگری به آن حدّ بالغ نشده باشد. هرکدام از آنان حکم فقهی خاص خود را دارند. ه: عدّه‌ای که محتوای قرآن را نفی شفاعت پنداشتند، ناچار شدند برای اثبات شفاعت سند آن را خبر متواتر بدانند. ازاین‌رو برای اثبات تواتر آن سعی کرده‌اند، لیکن پیام قرآن کریم اثبات شفاعت است، نه نفی آن و روایات شفاعت اگر به تواتر هم نرسد محذوری ندارد و برای محقق بصیر تردیدی در آن نیست. و: برای اثبات خصوصیتی که برخی از احادیث بر آن دلالت دارد چاره‌ای جز احراز حجّیت حدیث مزبور نیست و از آن جهت که بعضی از روایاتِ شفاعت خالی از ارسال، قطع، وقف، رفع وبالاخره مصون از ضعف سند نیست، اثبات خصوصیت محتوای چنین احادیثی سهل نیست. 2 صفات شفاعت شوندگان عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (...وأمّا شفاعتی ففی أصحاب الکبائر ما خلا أهل الشّرک والظّلم)[44]. عن الصادق(علیه‌السلام): (واعلموا أنّه لیس یغنی عنکم من الله أحد عن خلقه لاملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامن دون ذلک. فمن سرّه أن تنفعه شفاعة الشافعین عند الله فلیطلب إلی الله أن یرضی عنه)[45]. عن ابن أبی‌عمیر عن الکاظم(علیه‌السلام): (لایخلّد الله فی النار إلّاأهل الکفر والجحود... حدّثنی أبی عن آبائه عن علیّ(علیه‌السلام) قال: سمعت رسول‌الله یقول: (إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی فأمّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل). قال ابن‌أبی‌عمیر: فقلت له: یابن‌رسول الله فکیف تکون الشفاعة لأهل الکبائر والله تعالی یقول: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون)[46]ومن یرتکب الکبائر لایکون مرتضی؟ فقال: (یا أباأحمد ما من مؤمن یرتکب ذنباً إلاّ ساءه ذلک وندم علیه، وقد قال النبی‌صلی الله علیه و آله و سلم: کفی بالندم توبة، وقال: من سرّته حسنة وساءته سیّئة فهو مؤمن فمن لم یندم علی ذنب یرتکبه فلیس بمؤمن ولم‌تجب له الشفاعة وکان ظالماً والله تعالی یقول: (ما للظالمین من حمیم ولاشفیع یطاع)[47]. فقلت له: یابن‌رسول الله وکیف لایکون مؤمناً من لم‌یندم علی ذنب یرتکبه؟ فقال: (یا أباأحمد ما من أحد یرتکب کبیرة من المعاصی وهو یعلم أنّه سیعاقب علیها إلاّ ندم علی ما ارتکب، ومتی ندم کان تائباً مستحقّاً للشفاعة ومتی لم‌یندم علیها کان مصرّاً والمصرّ لایغفر له لأنّه غیرمؤمن بعقوبة ما ارتکب، ولو کان مؤمناً بالعقوبة لندم وقد قال النبی‌صلی الله علیه و آله و سلم: لاکبیرة مع الاستغفار، و لاصغیرة مع الإصرار، وأمّا قول الله: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی) فإنّهم لایشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه، والدین الإقرار بالجزاء علی الحسنات والسیّئات، ومن ارتضی الله دینه ندم علی ما یرتکبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته فی القیامة)[48]. عن حسین‌بن خالد عن الرضا(علیه‌السلام) عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام) عن رسول الله: (إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی فأمّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل) قال الحسین‌بن خالد: فقلت للرضا(علیه‌السلام): یابن‌رسول الله فما معنی قول الله‌عزّوجلّ: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی)؟ قال: (لایشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه)[49]. عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) فی قوله: (لایملکون الشّفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهداً) قال: لایشفع ولایشفع لهم ولایشفّعون إلاّ من اتّخذ عند الرحمن عهداً، إلاّ من أذن له بولایة أمیرالمؤمنین والأئمة من بعده فهو العهد عند الله)[50]. عن رسول‌الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (إذا قمتُ المقام المحمود تشفّعتُ فی أصحاب الکبائر من أُمّتی فیشفّعنی الله فیهم والله لاتشفّعت فیمن اذی ذرّیّتی)[51]. عن محمد بن ابراهیم بن کثیر قال: دخلنا علی أبی‌نواس الحسن‌بن هانی نعوده فی مرضه الذی مات فیه، فقال له عیسی‌بن موسی الهاشمیّ: یا أباعلیّ أنت فی آخر یوم من أیّام الدنیا وأوّل یوم من الاخرة وبینک وبین الله هنات[52] فتب إلی الله‌عزّوجلّ: قال أبونواس: سنّدونی فلمّا استوی جالساً قال: إیّای تخوّفنی بالله؟ وقد حدّثنی حمادبن سلمة عن ثابت البنانیّ عن أنس‌بن مالک قال: قال رسول‌الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (لکلّ نبیّ شفاعة وأنا خبأت شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی یوم القیامة) أفتری لاأکون منهم[53]. عن الصادق(علیه‌السلام): (أصحاب الحدود مسلمون لامؤمنون ولاکافرون فإنّ الله تبارک وتعالی لایدخل النّار مؤمناً وقد وعده الجنّة ولایخرج من النّار کافراً وقد أوعده النّار والخلود فیها ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء فأصحاب الحدود فسّاق، لامؤمنون ولاکافرون ولایخلّدون فی النّار ویخرجون منها یوماً، والشفاعة جائزة لهم وللمستضعفین إذا ارتضی الله‌عزّوجلّ دینهم)[54]. فی تفسیر الإمام العسکری(علیه‌السلام): قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: أحبّوا موالینا مع حبّکم لالنا... إن أحداً لایدخل الجنّة من سائر أُمّة محمدصلی الله علیه و آله و سلم إلاّ بجواز من علیّ(علیه‌السلام) فإن أردتم الجواز علی الصراط سالمین ودخول الجنان غانمین فأحبوّا بعد حبّ محمد وآله موالیه، ثمّ إن أردتم أن یعظّم محمد وعلی(علیه‌السلام) عند الله منازلکم فأحبّوا شیعة محمد وعلی، وجدّوا فی قضاء حوائج المؤمنین فإنّ الله تعالی إذا أدخلکم معاشر شیعتنا ومحبّینا الجنان نادی منادیه فی تلک الجنان: یا عبادی قد دخلتم الجنّة برحمتی فتقاسموها علی قدر حبّکم لشیعة محمد وعلیّ وقضاء حقوق إخوانکم المؤمنین فأیّهم کان أشدّ للشیعة حبّاً ولحقوق إخوانهم المؤمنین أشدّ قضاء کانت درجاته فی الجنان أعلی، حتّی أن فیهم من یکون أرفع من الاخر بمسیرة خمسمأةسنة ترابیع قصور وجنان)[55]. عن الصادق(علیه‌السلام): (إذا کان یوم القیامة نشفع فی المذنب من شیعتنا، فأمّا المحسنون فقد نجّاهم الله)[56]. عن الصادق(علیه‌السلام): (إنّ المؤمن لیشفع لحمیمه إلاّ أن یکون ناصباً ولو أنّ ناصباً شفع له کلّ نبیّ مرسل وملک مقرّب ما شفّعوا)[57]. ومثله خبر علیّ الخدمیّ[58]. فیما کتب الرّضا(علیه‌السلام) للمأمون من محض الإیمان: (ومذنبوا أهل التوحید لایخلّدون فی النّار ویخرجون منها والشّفاعة جائزة لهم).[59] اشاره: از مجموع این روایات و مانند آن برمی‌آید، اهل کبایر اگر می‌خواهند مشمول شفاعت در قیامت واقع شوند باید: الف: مشرک یا کافر یا منافق یا ناصبی نباشند. ب: از گناه پشیمان شده باشند. ج: مرضی در دین باشند که لازمه‌اش، ندامت بر گناهانی است که مرتکب شده‌اند. د: ولایت امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) و اولادش را پذیرفته باشند. البته مستفاد از روایتی که ذیل عنوان (آخرین شفیع) خواهد آمد و نیز برخی روایاتی که درباره شفاعت پیامبر اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده جواز شفاعت برای مطلق اهل توحید است. آنچه می‌تواند تعارض ابتدایی و متوهَّم بین آنها را برطرف کند تشکیک حقیقت شفاعت است؛ یعنی برخی از مراتب آن مشروط به اسلام است، ازاین‌رو آن مرتبه شامل غیر مسلمان نمی‌شود، هرچند موحّد باشد، ولی بعض مراتب دیگر آن مشروط به توحید است و شامل هر موحّدی می‌شود، هرچند مسلمان به معنای رایج آن نباشد. ه: ذریّه پیامبر (سادات) را اذیت نکرده باشند. و: دوستدار شیعیان و موالیان علی و اولاد علی(علیهم‌السلام) باشند. از آنچه گذشت، به ویژه از خصوصیّت ندامت از گناه، برمی‌آید که گرچه مرضی در عمل بودن شرط شمول شفاعت نیست. لیکن ندامت از گناه شرط است، که البته آن نیز به مرضی بودن در اعتقاد بازمی‌گردد؛ زیرا چنان‌که از برخی روایات استفاده می‌شود کسی که اعتقاد به قیامت و کیفر آن داشته باشد از گناهی که مرتکب شده پشیمان می‌شود. نکته قابل توجه این‌که، از همان روایت برمی‌آید اگر چه ندامت کافی است، لیکن بدین معنا نیست که نادم نیاز به چیز دیگری ندارد، بلکه مقصود نجات نهایی اوست؛ به این صورت که ندامت سبب توبه و توبه، زمینه‌ساز شفاعت می‌شود، بلکه خود توبه شفیع خوبی است: (لا شفیع أنجح من التوبة).[60] 3 شفیعان قیامت الف: رسول اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): (قالت فاطمةٍّ لرسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: یا أبتاه أین ألقاک یوم الموقف الأعظم ویوم الأهوال ویوم الفزع الأکبر؟ قال: یا فاطمة عند باب الجنّة ومعی لواء الحمد وأنا الشفیع لاُمّتی إلی ربّی. قالت: یا أبتاه فإن لم ألقک هناک؟ قال: ألقینی علی الحوض... قالت فإن لم ألقک هناک؟ قال: ألقینی علی شفیر جهنّم أمنع شررها ولهبها عن أُمّتی. فاستبشرت فاطمة بذلک، صلّی الله‌علیها وعلی أبیها وبعلها وبنیها)[61]. عن سماعة عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) قال: سألته عن شفاعة النبیّ یوم القیامة، قال: (یلجم النّاس یوم القیامة العرق فیقولون: انطلقوا بنا إلی آدم یشفع لنا (عند ربّه خ‌ل) فیأتون آدم فیقولون: اشفع لنا عند ربّک فیقول: إن لی ذنباً... حتی ینتهون إلی عیسی فیقول: علیکم بمحمّد رسول الله(صلّی‌الله‌علیه وعلی جمیع الأنبیاء) فیعرضون أنفسهم علیه ویسألونه فیقول: انطلقوا، فینطلق بهم إلی باب الجنّة ویستقبل باب الرحمن ویخرّ ساجداً فیمکث ما شاء الله فیقول الله‌عزّوجلّ: ارفع رأسک واشفع تشفّع وسل تعط وذلک قوله: (عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً)[62]. عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) قال: (قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: لو قدقمت المقام المحمود لشفّعت فی أبی وأُمّی وعمّی وأخ کان لی فی الجاهلیّة)[63]. عن أبی‌ذر و سلمان قالا: قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (إنّ الله أعطانی مسألة فأخّرت مسألتی لشفاعة المؤمنین من أُمّتی یوم القیامة ففعل ذلک)[64]. عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: أعطیت خمساً لم یعطها أحد قبلی... وأعطیت الشفاعة)[4]. عن العسکری عن آبائه(علیهم‌السلام) قال: (قال أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): سمعت النبیّ‌صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إذا حشر النّاس یوم القیامة نادانی مناد: یا رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم إن الله جلّ اسمه قد أمکنک من مجازاة محبّیک ومحبّی أهل بیتک الموالین لهم فیک والمعادین لهم فیک فکافهم بما شئت، فأقول: یا ربّ الجنّة، فأبوّؤهم منها حیث شئت، فذلک المقام المحمود الّذی وعدت به)[65]. عن علی‌بن أبی‌حمزة قال: قال رجل لأبی‌عبدالله(علیه‌السلام): إنّ لنا جاراً من‌الخوارج یقول: إنّ محمّداً یوم القیامة همّه نفسه فکیف یشفع؟ فقال أبوعبدالله(علیه‌السلام): (ما أحد من الأوّلین والاخرین إلاّ وهو یحتاج إلی شفاعة محمّدصلی الله علیه و آله و سلم یوم القیامة)[66]. عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) قال: (قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: إنّی أستوهب من ربّی أربعة: آمنةبنت وهب، وعبدالله‌بن عبدالمطلب وأباطالب ورجلاً جرت بینی وبینه أخوة فطلب إلیّ أن أطلب إلی ربّی أن یهبه لی).[67] سأل أباعبدالله(علیه‌السلام) رجل عن قول رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (أنا سیّد ولد آدم ولافخر) قال: نعم قال: (یأخذ حلقة باب الجنّة فیفتحها فیخرّ ساجداً فیقول الله: ارفع رأسک اشفع تشفّع، اطلب تعط، فیرفع رأسه ثمّ یخرّ ساجدا فیقول الله: ارفع رأسک اشفع تشفّع، اطلب تعط ثمّ یرفع رأسه فیشفع فیشفّع ویطلب فیعطی)[68]. عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (أربعةأنا لهم شفیع یوم القیامة: المکرم لذرّیّتی والقاضی لهم حوائجهم والسّاعی فی أمورهم ما اضطرّوا إلیه والمحبّ لهم بقلبه ولسانه عندما اضطرّوا)[69]. عن بشربن‌شریح البصریّ قال:قلت‌لمحمدبن‌علی أیّة آیةفی کتاب الله أرجی؟ قال: (ما یقول فیها قومک؟) قال: قلت: یقولون (یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله)[70]قال: (لکنّا أهل البیت لانقول ذلک) قال: قلت: فأیّ شی‌ءٍ تقولون فیها؟ قال: (ولسوف یعطیک ربّک فترضی)[71] الشفاعة والله الشفاعة والله الشفاعة)[72]. عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام): (انّ أناساً من بنی‌هاشم أتوا رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم فسألوه أن یستعملهم علی صدقات المواشی وقالوا: یکون لنا هذا السهم الذی جعله للعاملین علیها فنحن أولی به، فقال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: یا بنی‌عبدالمطّلب إنّ الصدقة لاتحلّ لی ولالکم ولکنّی وعدت الشفاعة، ثمّ قال: والله أشهد أنّه قد وعدها فما ظنّکم یا بنی‌عبدالمطّلب إذا أخذت بحلقة الباب أترونی مؤثراً علیکم غیرکم؟...)[73]. عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (لکلّ نبیّ دعوة قد دعا بها وقد سأل سؤلاً وقد أخبأت دعوتی لشفاعتی لاُمّتی یوم القیامة)[74]. اشاره: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) در ذیل آیه (ولسوف یعطیک... ) بیان لطیفی دارند: گاهی رضا به مقدار عطاست و گاه عطا به مقدار رضاست. مورد اوّل همان است که مؤمنِ ولی خدا باید از آن برخوردار باشد؛ یعنی به آنچه خدا به او داده، کم یا زیاد، راضی باشد: (وتجعَلَنی بقسمک راضیاً قانعاً).[75]مورد دوم چیزی است که خداوند در این آیه به رسولش وعده داده است که آن قدر به تو می‌دهم تا راضی شوی. با توجه به این‌که به پیامبری که خود (رحمة للعالمین)[76] و (بالمؤمنین رؤف رحیم)[77] است چنین وعده‌ای داده شده، نتیجه‌اش همان می‌شود که در روایت بشربن شریح آمده است‌که هیچ آیه‌ای امیدبخش‌تر از این آیه نیست[78]. تذکّر: رأفت رسول‌اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم عقلی است، نه عاطفی و چنان‌که گذشت، مهم‌ترین شرط شفاعتِ مسلمان مجرم آن است که وی مورد نسیان نبی‌مکرّم قرار نگرفته باشد، و نسیان انسان کامل از برخی گنه‌کارها مطابق حکمت است، و نسیان مزبور هم نظیر نسیان‌های مذموم و ناقص نیست. ب: امیر مؤمنان (علیه‌السلام) عن علی(علیه‌السلام): (إنّ للجنّة ثمانیة أبواب: باب یدخل منه النّبیّون والصّدّیقون وباب یدخل منه الشّهداء والصّالحون وخمسة أبواب یدخل منها شیعتنا ومحبّونا، فلاأزال واقفاً علی الصراط أدعو وأقول: ربّ سلّم شیعتی ومحبّی وأنصاری ومن توالانی فی دار الدنیا، فإذا النداء من بُطْنان العرش: قد أجیبت دعوتک وشفّعت فی شیعتک... )[79]. عن النبیّ‌صلی الله علیه و آله و سلم قال: (إنّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت وقالت: یا علیّ)[80]. اشاره الف: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) در درس حدیث در بیان سرّ این‌که صدای دقّ‌الباب بهشت، (یا علی) است می‌فرمودند: یکی از آداب ورود مهمان بر میزبان این است که دَرِ خانه را بکوبد و صاحب‌خانه را صدا کند و از او اجازه ورود بگیرد. صدای کوبه درِ بهشت: (یا علی) به مثابه صدای مهمان است. گویا مهمان می‌گوید: (یا علی). معلوم می‌شود میزبان و صاحب خانه، یعنی صاحب بهشت حضرت علی(علیه‌السلام) است؛ یعنی محور اصلی ورود به بهشت ولایت است و محروم از ولایت از بهشت محروم است. ب: اثبات شفاعت برای شیعه منافاتی با ثبوت آن برای غیر شیعه ندارد، مگر آن که محتوای حدیثْ حصر شفاعت برای آنها باشد، که در این‌حال می‌توان تعارض را به تعدد مراتب تشکیکی شفاعت حلّ کرد؛ وقتی هر موحّد می‌تواند مورد شفاعت واقع شود، مسلمان غیر شیعه نیز می‌تواند مشمول برخی از مراتب ضعیف آن قرار گیرد. ج: محمّد و علی(علیهما‌السلام) 1 تفسیر الإمام العسکری: (... تقول الجنان: یا محمّد ویا علیّ! إنّ الله أمرنا بطاعتکما وأن تأذنا فی الدخول إلینا من تدخلانه فامْلانا بشیعتکما، مرحباً بهم وأهلاً وسهلاً وتقول النیران: یا محمّد وعلیّ! إنّ الله تعالی أمرنا بطاعتکما وأن تحرق بنا من تأمراننا بحرقه بنا فامْلانا بأعدائکما).[81] عن أبی‌الحسن(علیه‌السلام): (إذا کانت لک حاجة إلی الله فقل: (اللّهمّ إنّی أسألک بحقّ محمّد وعلیّ فإنّ لهما عندک شأناً من الشأن وقدراً من القدر، فبحقّ ذلک الشأن وذلک القدر أن تصلّی علی محمّد وآل‌محمّد وأن تفعل بی کذا وکذا) فإنّه إذا کان یوم القیامة لم‌یبق ملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامؤمن ممتحن إلاّ وهو
عنوان سوال:

آیت الله جوادی آملی به شبهات شفاعت چه پاسخی داده اند؟


پاسخ:

آیت الله جوادی آملی مفسّر، فیلسوف، فقیه و متفکری است که با تکیه به مباحث مختلف دینی، تبیین دقیقی از دین ارائه می دهد. ایشان در کتابها و مقالات و درسهایخویش بر ضرورت نقد صحیح فرقه وهابیت تاکید دارند.

(تسنیم) تفسیری ترتیبی و به زبان فارسی است که تا زمان نگارش این نوشتار، بیست و پنج جلد آن چاپ و توسط نشر اسراء منتشر شده ‌است. بی تردید هر اثر آیینه دانسته های علمی و گرایش های فکری مؤلف و نمودی از گفتمان جغرافیای عصر او است؛ به ویژه اگر مؤلف به جای تماشای سپهر اندیشه از کنار پنجره انزوا، به صحنه بیاید و در عرصه تفکر دینی پَر گشاید. در این صورت است که چشمان انتخابگر و زیبانگر را به تماشا می‌خواند و ضمیرهای حقیقت جو را با ساغر معرفت سیراب می‌کند. از نکات قابل توجّه در تفسیر (تسنیم) نقد و رد دیدگاه های تفسیری است، به طوری که گاهی مفسر محترم در مردود شمردن پاره ای از دیدگاه ها تلخکامی خود را پنهان نداشته است. البته هر جا این تلخکامی را ظاهر نموده با لطافت و ادب خاص خود آن را هموار ساخته است؛ نمونه آن بیان و رد دیدگاههای وهابیت است.[1]

ایشان در تفسیر تسنیم موارد بسیاری به دیدگاههای وهابیت در باب شفاعت پرداخته و آنها را نقد و بررسی کرده است. نوشته کامل ایشان دراین موضوع در بررسی آیه 48 سوره بقره آمده است که در ادامه خود مطالب عینا آورده می شود[2]:

منکران شفاعت، که گروهی از اهل سنتند، به‌ویژه پس از ابن‌تیمیّه که سخنان و افکارش زمینه پیدایش وهّابیّت شد، با طرح برخی شبهات عقلی، می‌گویند: پس از اثبات استحاله عقلی و با توجه به متشابه بودن آیات در این زمینه، لازم است روایاتی که دلالت بر شفاعت دارد توجیه شود؛ به بیان دیگر، چون دلیل عقلی بر خلاف شفاعت قائم شده، لازم است از روایات صرف‌نظر شده، علمش را به اهلش واگذاشت؛ چنان‌که بر اثر ناهماهنگی آیات با یکدیگر و در نهایت، متشابه بودن آن، باید علم آیات را نیز به اهلش واگذاشت.

از این رو لازم است برای دفع شبهه اوّلاً، آیات را از تشابه ظاهری خارج ساخت و ثانیاً، به شبهات عقلی پاسخ داد. با توجه به کفایت آنچه درباره دلالت آیات و عدم تشابه آن در مباحث تفسیری گذشت، طرح بخش اوّل از بحث لازم نیست.

در بخش دوم، یعنی پاسخ به شبهات عقلی شفاعت، لازم است ابتدا اصل شفاعت و ماهیت آن روشن گردد و سپس شبهات و اشکالات آن نقل و پاسخ داده شود. پس از دفع شبهات متوهم و اثبات (امکان عقلی)، برای اثبات (وقوع) آن لازم است از نقل استمداد کنیم؛ چون شفاعت مانند معاد نیست تا ضرورت وقوع آن نیز با عقل ثابت شود، بلکه از طریق عقل، تنها می‌شود امکان آن را ثابت کرد.

ماهیت شفاعت، چنان‌که در مباحث تفسیری گذشت، در حقیقت، تتمیم قابلیّتِ قابل است؛ یعنی شفیع کاری می‌کند که قابل از نقص برهد و به کمال نصاب قبول برسد. عقل اقتضا دارد که اگر موجودی فاقد کمالی بود، باید آن کمال را از مبدئی که عین کمال است دریافت کند و اگر نصاب لازم را برای کمال‌یابی ندارد باید با استمداد از وسایط و وسایلی قابلیت خود را به حدّنصاب برساند و چنین چیزی نه‌تنها قانونی را نقض نمی‌کند، بلکه مقتضای قوانین عقلی است.

به بیان دیگر، شفاعت درباره یک شخص بدین معنا نیست که در عین حال که او ناقص و فاقد شرایط قبول است شفاعت درباره او پذیرفته شود یا در شفاعت تشریعی به معنای ابطال قانون مجازات و عدم جریان آن درباره شخص مجرم با بقای استحقاق او برای مجازات نیست، بلکه شفاعت به معنای ایجاد تغییر و تحوّلی در مجرم است؛ به‌گونه‌ای که استحقاق کیفر را از او سلب کرده، تخصّصاً او را از قانون‌جزا و شمول آن خارج سازد؛ چنان‌که توبه انسان گنه‌کار را از استحقاق کیفر بیرون می‌آورد و مستحق عفو خداوند می‌کند: (لاشفیع أنجح من التّوبة)؛ مثلاً پس از نماز استسقاء، چنین نیست که بدون هیچ تغییری در جوّ، باران ببارد، بلکه از باب (إنّه تعالی إذا أراد أمراً هیّأ أسبابه)[3] خدای سبحان براثر نماز باران، اسباب ریزش باران را فراهم می‌سازد؛ مانند این‌که به باد فرمان می‌دهد تا ابر را به سرزمین سوزان برساند: (والله الذی أرسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه إلی بلدٍ میّت)[4]و اگر ابر باشد ولی نیاز به متراکم شدن داشته باشد به باد فرمان تراکم و جابه‌جایی می‌دهد: (اللّه الذی یرسل الریاح فتثیرُ سحاباً فیبسطه فی السماء کیف یشاء ویجعله کِسَفاً)[5]. به هر حال، همان‌طور که نماز استسقاء سبب می‌شود که شرایط ریزش باران فراهم شود، توبه و مانند آن از اسباب شفاعت باعث تحوّل حال گنه‌کار می‌شود تا به نصاب قبول عفو یا تخفیف یا ترفیع برسد.

با این توضیح کوتاه درباره ماهیت شفاعت، به سراغ شبهات آن می‌رویم تا پس از پاسخ به آن و اثبات امکان عقلی شفاعت روشن شود که آنچه را قرآنِ‌صادقِ مصدَّق و عترت طاهرین(علیهم‌السلام) از آن خبر داده‌اند حق و ایمان به آن واجب است.

شبهه یکم

شفاعت سبب رفع عقاب می‌شود و مرتفع شدن عقاب یا عدل است یا ظلم؛ اگر عدل باشد پس اصل جعل عقاب از جانب خدای سبحان معاذالله ظلم است، در حالی‌که خدا هرگز به هیچ کس ظلم نمی‌کند: (ولایظلم ربّک أحداً)[6] و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان و اقدام آنان برای رفع عقاب، ظلم است.

پاسخ: قضیه منفصله مزبور مبتنی بر این است که عدل و ظلم نقیض یکدیگر باشد تا مانعةالجمع و مانعةالخلو به حساب آید، در حالی که تقابل عدل و ظلم، یا عدم و ملکه است یا تضاد و رفع هر دو ممکن است؛ یعنی رفع عقاب که عدل است ممکن است (فضل) باشد و هیچ یک از دو عنوان (ظلم) و (عدل) بر آن صدق نکند. به بیان دیگر، شبهه این است: رفع عقاب یا عدل است یا ظلم، ولی پاسخ این است که عقاب عدل است و رفع عقاب فضل است که بالاتر از عدل است، نه ظلم که پایین‌تر از آن است.

خدای سبحان براساس عدل خود برای تبه‌کاران عذاب معین کرده است، اما رفع عقاب بی‌واسطه غیر (از باب (آخر من یشفع أرحم الراحمین))[7] یا به واسطه شفاعت دیگر شافعان، فضل و احسان است. خدای سبحان به بندگان خود آموخت که عادل باشید، ولی بالاتر از عدالت مرحله احسان است، بکوشید به آن برسید: (إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان)[8] و نیز به بندگان خود آموخت که اگر کسی به شما بدی کرد می‌توانید بر اساس عدل، به همان اندازه به او کیفر دهید: (فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم)[9]، ولی اگر بر اساس صبر و احسان از او بگذرید بهتر از عدل است: (وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیر للصابرین)[10].

شبهه دوم

شفاعت با سنّت الهی سازگار نیست؛ سیره و سنّت خدای سبحان بر این است که قانونی را برای اجرا جعل کند و برای تخلّف از آن نیز جزایی معیّن کند و متخلّفان از قانون را به کیفر برساند. هم اصل قانون‌گذاری سنّت الهی است و هم کیفر متخلفان از قانون، و چون سنت‌های الهی هرگز تغییر و تبدیل نمی‌پذیرد پس کیفر مجرمان را نمی‌توان با شفاعت تغییر داد؛ چنان‌که آیاتی مانند (ولایحیق المکر السیّئُ إلاّ بأهله فهل ینظرون إلاّ سنّة الأوّلین فلن تجد لسنّة الله تبدیلاً ولن تجد لسنّة الله تحویلاً)[11]بر این مطلب دلالت دارد.

پاسخ: این سخن از قبیل تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است. معیار تشخیص سنّت از غیر سنّت عقل نیست و آیه مزبور نیز دلالتی بر آن ندارد. مفاد این آیه آن است که هر آنچه سنّت خدا شد تبدیل و تحویل نمی‌پذیرد، امّا این‌که پذیرش شفاعت به معنای تبدیل سنّت و نپذیرفتن هرگونه شفاعت از سنت‌های تحویل ناپذیر الهی باشد، و به تعبیر دیگر، این‌که همواره بر اساس عدل رفتار کردن و احسان و فضل نداشتن از سنن الهی به حساب آید، از آیه مزبور برنمی‌آید و با دلیل عقلی یا نقلی دیگری نیز اثبات نشده است، بلکه دلیل برخلاف آن وجود دارد؛ زیرا از سنت‌های خداست که بر اساس اسمای حسنایش عمل کند و همان‌گونه‌که وصف (عادل) از اسمای حسناست، اوصافی چون (رؤوف)، (رحیم)، (غفّار)، (محسن)، و (مفضل) نیز از اسمای حسنای اوست. اگر (إنّا من المجرمین منتقمون)[12] از سنن خداست، (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[13] نیز از سنت‌های او به حساب می‌آید. اگر (جزاء سیّئة سیّئه مثلها)[14]، از سنن الهی است، (ویعفوا عن کثیرٍ)[15]و (یعفوا عن السیئات)[16] نیز از سنّت‌های تغییر ناپذیر خداست.

شبهه سوم

شبهه سوم که در برخی از تفاسیر مانند المنار آمده این است: شفاعتی که در عرف رواج دارد به یکی از دو صورت است:

1 حاکمی که نزد او از مجرمی شفاعت می‌شود ظالم است و بر اساس روابط عمل می‌کند نه ضوابط؛ هم می‌توان (اندیشه)اش را تغییر داد و هم (انگیزه)اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حک (انگیزه)اش را، و با تغییر علم یا میل او، اراده و تصمیمش بر مجازات مجرم را متحوّل ساخت. به بیان دیگر، هم او را به اشتباه در حکمش واقف ساخت و هم به او گفت: گرچه در حکم خود اشتباه نکرده‌ای اما بر اثر رابطه دوستانه‌ای که بین ما و شما وجود دارد از حکم خویش صرف‌نظر کن، و این در صورتی که حقّ مردم مطرح باشد و جای عفو نباشد همان است که از آن به (شفاعت سیّئه) تعبیر می‌شود: (ومن یشفع شفاعة سیّئة... )[17] و گرنه می‌تواند مصداق شفاعت حسنه باشد.

2 حاکم، عادل است و از این‌رو نمی‌توان در (انگیزه) او نفوذ کرد، لیکن می‌شود با اقامه برخی ادلّه در (اندیشه) او تصرف کرد و برایش ثابت کرد که حکمی را که صادر می‌کنی، یا صادر کرده‌ای صواب و حق نیست.

شکّی نیست که هیچ یک از این دو فرض درباره حاکمی که عادل محض بوده، علمش به جهت شهودی بودن از یک سو و شمول و ازلی بودن از سوی دیگر، خطاناپذیر و غیر قابل تغییر است تصوّر ندارد؛ زیرا اراده چنین کسی تابع علم اوست و قهراً در محکمه چنین حاکمی، شفاعت راه ندارد[18].

پاسخ: آنچه شفاعت، باعث تغییر آن می‌شود اراده‌های جزئی و فعلی زاید بر ذات خداوند و به تعبیر دیگر، معلومات فعلی خداوند است که علم فعلی از آن مورد انتزاع می‌شود، نه علم و اراده ذاتی و ازلی او.

توضیح این‌که، علم خدای سبحان ازلی است، اما معلوم‌های او پیوسته در تغییر است؛ او از ازل می‌داند که چگونه معلوم‌های متغیّر را با اراده‌های جزئی حادث و زاید بر ذات، اراده کند. او می‌داند که در فلان زمان، فرد موجود می‌شود و در فلان مقطعِ زمانی به تکلیف می‌رسد و در شرایط خاص، با اراده و میل خود اطاعت یا معصیت می‌کند، در حالی که می‌توانست ومی‌تواند خلاف آن را انجام دهد، و نیز می‌داند بر اساس معصیتی که کرده، استحقاق کیفر دارد، و نیز می‌داند که مورد لطف ولیّی از اولیای الهی قرار می‌گیرد و مشمول شفاعت او واقع شده، همه یا بعضی از کیفرهای او بخشوده می‌شود. همه اینها را در ازل می‌داند و در لایزال آنها را اجرا می‌کند.

مثلاً خدای سبحان می‌داند در زمان خاص، شخصی متولد می‌شود و به فراگیری علم می‌پردازد، و در مقطع مشخص امکانات تحصیل علم را برای وی فراهم می‌کند و در مقطع بالاتر امکانات درس‌های بالاتر و استاد مناسب و دوستان خوب را نصیبش می‌کند. همه این برنامه‌ها، کارهایی است جزئی که به اراده‌های جزئی خداوند مستند بوده، شأن جدید و فیض تازه او به حساب می‌آید: (کل یوم هو فی شأن)[1] و از صفات فعل او محسوب می‌شود و آنچه در کتاب و سنت به عنوان اراده خداوند مطرح است غالباً همین اراده فعلی است که صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع می‌شود، نه آن‌که عین ذات واجب باشد.

درباره شفاعت نیز چنین است؛ یعنی از ازل معلوم خدای سبحان است که فلان شخص در فلان وقت مشمول شفاعت واقع می‌شود، بدون آن‌که اراده ازلی یا علم ازلی او تغییری بیابد.

به بیان دیگر: 1 کارهای جزئی روزانه و شؤون و فیض‌های روزانه (کل‌یومٍ هو فی شأن) حادث است و با اراده‌های جزئی زاید بر ذات خداوند حدوث می‌یابد. امّا علمی که نقشه این اراده‌های جزئی را تنظیم می‌کند ازلی است.

2 آنچه در تحلیل شفاعت ارائه شد همانند شبهه گذشته ناتمام است؛ زیرا شفاعت نزد خدا نه به معنای تصرف در علم اوست و نه تغییر عدل و داد او، بلکه درخواست ظهور وصف احسان و فضل اوست که بالاتر از عدل است و تقاضای تجلّی عفو و صفح و تخفیف است که والاتر از قسط است.

شبهه چهارم

شبهه دیگری که معمولاً در نوشته‌های وهّابیان آمده این است که شفاعت باعث نقض غرض است؛ چون هدف آفرینش انسان‌ها عبادت است: (وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ لیعبدون)[19] و انبیا برای تبشیر و انذار و اتمام حجت آمده‌اند: (لیهلک من هلک عن بیّنة ویحیی من حی عن بیّنة)[20] پس برای شفاعت نیست؛ زیرا شفاعت سبب جری‌شدن تبه‌کاران و هتک‌حرمت احکام می‌شود و غرض مزبور، نقض می‌گردد.

پاسخ: جواب این شبهه ضمن بحث از شرایط و ویژگی‌های شفاعت شوندگان در اشاره ششم[21] گذشت و گفته شد با توجه به این‌که خدای سبحان نه به نحو ایجاب کلّی فرمود هرگناه یا هر گنه‌کار با شفاعت شافعان بخشوده می‌شود و نه خصوصیت گناهی که با شفاعت بخشوده می‌شود روشن فرمود و نه خصوصیت شخص یا گروهی که شفاعت می‌شوند معین کرد، بلکه در همه موارد یاد شده به نحو اجمال و ایجاب جزئی سخن گفت، چنین شفاعتی نه تنها سبب تجرّی معصیت‌کار نیست، بلکه امید می‌آورد و زمینه اصلاح امور و جبرانِ گذشته تلخ را فراهم می‌سازد و همواره انسان را بین خوف و رجا نگاه می‌دارد.

مرحوم ابن‌بابویه و دیگران از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) نقل کرده‌اند که خدای سبحان چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است: 1 قهر خود را در بین معاصی مستور کرد. از این‌رو بر انسان لازم است از همه معاصی بپرهیزد و هیچ معصیتی را کوچک نشمرد؛ چون نمی‌داند خداوند با کدام معصیتْ انسانِ گنه‌کار را می‌گیرد. شاید مورد مؤاخذه همین گناهی باشد که او می‌خواهد مرتکب شود. 2 مهر خود را در میان طاعات مخفی کرد؛ یعنی معلوم نیست کدام اطاعت را قبول می‌کند. از این‌رو چیزی از طاعت‌های او اعم از واجب و مستحب را نباید حقیر شمرد، چه‌بسا همان موافق قبول و رضایش باشد. 3 ولی خود را در بین انسان‌ها ناشناس قرار داد؛ یعنی معلوم نیست ولی او کیست و در چه لباسی به‌سرمی‌برد. از این‌رو کسی حق ندارد دیگری را تحقیر کند؛ شاید آن کس ولی‌خدا باشد. 4 اجابتش را در بین دعاها مخفی کرد. پس نباید دعایی را کوچک شمرد. شاید همان باشد که به اجابت می‌رسد[22].

شفاعت با چنین خفایی نه تنها تجرّی نمی‌آورد، بلکه سبب امید و حرکت بنده صالح و واقع شدن او بین خوف و رجا می‌گردد. به ویژه وقتی در نظر بگیرد که خدای رحمان خدای قهّار نیز هست و خدای (أرحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة)[23] خدای (أشدّ المعاقبین فی موضع النکال والنقمة)[24] نیز هست و نیز ملاحظه کند که همان خدایی که وعده نجات و شفاعت می‌دهد، هشدار هم داده است: کسی خود را از مکر و حیله خدا درامان می‌بیند و غافل است که خاسر بوده، سرمایه‌ء جان و ایمانش را از دست داده باشد؛ (أفامنوا مکر الله فلایأمن مکر الله إلاّ القوم الخاسرون)[25]. وگرنه انسانی که سرمایه خود، یعنی عقل و ایمان را حفظ کرده و موحّد و مسلمان است پیوسته بین خوف و رجا قرار دارد؛ هم احساس امان محض نمی‌کند و هم با توجّه به (لاتیأسوا من روح الله إنّه لاییأس من روح الله إلاّ القوم الکافرون)[26] نا امید نمی‌شود؛ هم (یحذر الآخرة) است و هم (یَرجُوا رحمة ربّه)؛ (أمّن هو قانت آناء اللّیْل ساجداً وقائماً یحذر الآخرة ویرجوا رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون)[27]. او می‌داند که اگر چه از آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[28] بر می‌آید که خدای غفور از غیر شرک، بدون توبه می‌گذرد (چون اگر غفران در این آیه مقیّد به توبه باشد استثنای شرک معنا ندارد؛ زیرا گناه شرک نیز با توبه بخشوده می‌شود)، لیکن قید (لمن یشاء) سبب ابهام می‌شود؛ زیرا دقیقاً معلوم نیست که از میان میلیاردها انسان مسلمان و موحّد، چه کسانی مصداق (من یشاء) هستند.

به بیان دیگر، شفاعت در حدّ درمان است و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را تشویق به بیماری نمی‌کند و نظیر قاعده (من ادرک) در فقه است که اختصاص به فوات قهری و سهوی دارد و شامل کسی که عمداً نمازش را به تأخیر بیندازد و وقت را تفویت کند نمی‌شود، بلکه به تعبیر علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) اگر کسی با اعتماد بر شفاعت و توبه و استغفار، تن به گناه داده، این امور را مجوّز سرکشی خود قرار دهد، احیاناً گرفتار گناه مضاعف شده است[29]؛ به ویژه با توجه به این‌که گاهی گناهی زمینه برای گناهی دیگر می‌شود و بلکه گناهان بزرگ و اصرار بر آن، ارتکاب اکبر کبایر (شرک) را درپی دارد: (ثمّ کان عاقبة الذین أساؤا السّوأی أن کذّبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزؤن)[30]. از این‌رو قرآن به جامعه بشری هشدار داده، می‌فرماید: آنها که اصل مبدأ و معاد و وحی را پذیرفته‌اند، آیا هنوز وقت آن نرسیده که بترسند و خاشع شوند و همانند اهل کتاب نباشند که به تدریج از دستورهای آسمانی جدا شده به قساوت قلب مبتلا شدند: (ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله وما نزل من الحق ولایکونوا کالذین أُوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم)[31].

حاصل این‌که، شفاعت عامل غرور نیست، بلکه راهی است برای امیدواری مبتلایان به گناه، و همانند داروست که هیچ انسان عاقلی را به بیماری تشویق نمی‌کند. بلکه مبتلایان را درمان می‌کند تا به بیماری صعب‌العلاجِ یأس از رحمت خداوند که کفر است گرفتار نشوند.

شبهه پنجم

شفاعتی که از قرآن استفاده می‌شود شفاعت معروف و به معنای (رفع) عقاب اخروی ثابت و لازم بر مجرمین نیست، بلکه مستفاد از آیات تنها وساطت انبیا و اولیا به معنای (دفع) عقاب است. به این بیان که آنان وسایط فیض الهی هستند و احکام و وحی را از خدای سبحان دریافت کرده، به مردم می‌رسانند و مردم نیز با فراگیری و عمل به آن از دوزخ مصون می‌مانند و به بهشت دست می‌یابند. بنابراین، شفاعت به معنای دفع عقاب است، نه رفع آن پس از استحقاق.

پاسخ: گرچه وساطت به این معنا نیز در عنوان شفاعت مندرج است امّا مستفاد از آیات، بیش از آن است و شامل شفاعت به معنای رفع عقاب نیز می‌شود و شاهد آن، شفاعت توبه: (لاشفیع أنجح من التوبة)[32] است؛ زیرا شکّی نیست که توبه، پس از ثبوت جرمی که کیفری برایش مقرّر شده، مطرح می‌شود و توبه کیفر مقرّر را مرتفع می‌سازد. شاهد دیگرِ آن، آیه (إنّ الله لایغفر أن یشرک به ویغفر مادون ذلک لمن یشاء)[33]است که مراد از مغفرت در آن، مغفرت از راه توبه نیست؛ زیرا شرک هم گناهی است که با توبه مشرک و ایمان آوردن وی بخشوده می‌شود، بلکه مرادْ مغفرت از طریق وساطت و شفاعت اولیای الهی و فرشتگان است و شکّی نیست که مغفرت و بخشش نتیجه‌اش رفع عقاب ثابت است، نه دفع آن؛ یعنی اگر تبه‌کاری استحقاق کیفر دارد، اولیای الهی که وجیه عند الله و مقرّب درگاه او و مجاری فیض اویند، به اذن خداوند کاری می‌کنند که فضل الهی، شفعِ عدالت وی گردد تا حاکم با عدلِ همراه با احسان و فضل بر کرسی قضا بنشیند و از طرف دیگر مسکنت عبد، ضمیمه گناه او شود و به تنهایی به محکمه حق نرود تا در نتیجه خدای عادل غفور با عبد مذنب مستکین، از روی فضل و احسان رفتار کند، نه بر اساس عدل.

شبهه ششم

شبهه دیگر که در تفسیر المنار آمده و اجمالاً ضمن مباحث قبلی گذشت این است: آنچه عقل بر آن دلالت دارد تنها امکان شفاعت است، نه تحقق و وقوع آن و از آیات قرآن نیز نمی‌توان مطلب روشنی را نتیجه گرفت؛ زیرا بعضی از آیات، شفاعت را نفی و بعضی دیگر آن را اثبات می‌کند. شماری از آیات، آن را مقیّد به بعضی قیود کرده و تعدادی دیگر آن را مطلق بیان می‌کند. نتیجه این‌گونه تهافت و اختلاف، این است که آیات مربوط به شفاعت از متشابهات به حساب آید که باید با ایمان اجمالی به آن، علمش را به اهلش واگذاشت. پس نه دلیل عقلی بر وقوع آن اقامه شده و نه دلیل نقلی بر امکان آن دلالت دارد[34].

پاسخ: مفسّر خبیر و روشمند باید متشابهات قرآن را به محکمات آن که ام‌الکتاب است ارجاع دهد و فرع را به اصل و کودک را به مادرش (اُمّ‌الکتاب) بسپرد. قرآن نازل نشده تا آیاتی متشابه و غیر قابل تفسیر، به ما ارائه دهد و نیز نفرموده که آیات قرآنی بر دو بخش است: بخشی از آن قابل تفسیر و بخشی دیگر غیر قابل تفسیر است، بلکه می‌فرماید: همه آیات قرآنی قابل تفسیر و تحلیل و استدلال است، برخی بدون واسطه، مانند محکمات و بعضی با واسطه، مانند متشابهات. باید اولاً، تدبّر تام کرد. ثانیاً، محکمات و متشابهات را شناسایی کرد. ثالثاً، کیفیت ارجاع متشابهات به محکمات را آگاه شد. آنگاه متشابهات را که به منزله فرع و کودک است به اُمّ الکتاب که به مثابه اصل و مادر برای متشابه است ارجاع داد و تفسیر کرد. اگر متشابهات به محکمات که ام‌الکتاب است بازگردد ابهامی باقی نمی‌ماند؛ چنان‌که از مباحث تفسیری (ولایقبل منها شفاعة) به دست آمد که هیچ تشابه و تهافت و اختلافی بین آیات شفاعت نیست. نتیجه این‌که:

1 شفاعت به معنای معهود و مصطلح و امکان ذاتی و وقوعی آن هم عقلی است و هم نقلی.

2 آیات قرآن کریم در این‌باره محکم است، نه متشابه.

3 بر فرض تشابه برخی از آیات با ارجاع آن به محکم، احتمال هرگونه تشابه، ابهام، اجمال و... برطرف می‌شود.

8 شفاعت در رفع عیب و جذب کمال

اگر مفهومی صِبغه ایجاد، تأثیر، افاضه و فاعلیّت داشته باشد، دانی نسبت به عالی مصداق چنان مفهومی نخواهد بود؛ مانند مفهوم تعلیم، تربیت، ارشاد، هدایت و تزکیه و... و اگر مفهومی چنین صبغه‌ای نداشته باشد تعامل مشترک دانی و عالی در آن محذوری ندارد. شفاعت از آن‌جهت که مُوهِم معنای فاعلی و تأثیر است دانی نسبت به عالی شفیع نخواهد بود، لیکن این مطلب موجب اختصاص شفاعت به دفع یا رفع عقاب نمی‌شود، به طوری که شامل ترفیع درجه، زیادی ثواب و مانند آن نشود. برخی بر آنند که اگر معنای شفاعت شامل ازدیاد منافع شود لازم آن این است: هنگامی که یکی از آحاد امّت برای رسول‌اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم مزید کرامت را در خواست می‌کند، شفیع او شود و این خلاف اجماع است[35]. درباره این مطلب لازم است به چند امر عنایت شود:

1 دانی نسبت به عالی هیچ‌گونه علّیت فاعلی ندارد، چه در رفع عیب و نقص و چه در جذب خیر و کمال، ولی عالی نسبت به دانی می‌تواند سِمَت علیّت قریب و واسطه در فیض داشته باشد، خواه در رفع عقاب و خواه در جذب ثواب.

2 آنچه آحاد امّت درباره رسول‌اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم یا پیامبران و امامان معصوم(علیهم‌السلام) از خداوند درخواست می‌کنند از سنخ وساطت در فیض و علیّت وُسطا و مانند آن نیست، بلکه بازگشت چنین نیایشی اولاً، به تأدّب در ساحت قدس آنان و ثانیاً، درخواست فیض برای خود است و چون آن ذوات مقدّس واسطه در فیضند و هرگونه خیر و برکتی که از مبدأ الهی نازل شود از مجرای آنان به آحاد امّت می‌رسد، ازاین‌رو همواره فیض تازه‌ای از طرف خدا بدون دخالت آحاد امّت به آن ذوات مقدّس می‌رسد و آحاد امّت از برکت آنان به فیض الهی، اعم از رفع نقص یا جذب کمال، نایل می‌گردند.

3 ازدیاد فیض برای انسان‌های کامل در قوس صعود که نشئه حرکت، تکامل، تکلیف، امتحان و... است، منافی با کمال تام آن ذوات مقدس در قوس نزول نیست. از آنچه درباره معنای شفاعت و رفع نقص و جذب کمال گفته شد معلوم می‌شود، حقیقت شفاعت اختصاصی به هیچ‌کدام از دو طرف نقص و کمال ندارد؛ یعنی نه می‌توان آن را مخصوص رفع نقص و ازاله عقاب دانست و نه می‌شود آن را منحصر در جذب کمال و اضافه ثواب و افاضه خیر کرد. پس قول اول (اختصاص به رفع نقص) که شیخ طوسی آن را به اصحاب ما نسبت داده قابل بررسی است؛ چنان‌که قول دوم (اختصاص به جذب کمال) که وعیدیه واهل اعتزال بر آنند.[36] مورد نقد است.

9 نفی نظام اعتباری دنیا نظام علّی و معلولی و صدور که عنصر محوری حکمت است و نیز نظام تشأّن و تجلّی و ظهور که عنصر کلیدی عرفان است تعطیل بردار نیست؛ یعنی هم قبل از دنیا و هم در دنیا و هم بعد از دنیا محقّق است، گرچه ممکن است دیدگاه حکیم بعد از مرگ کامل شود و جهان آخرت را از منظر عرفان ببیند و علم حصولی وی به علم حضوری متکامل گردد.

آنچه که در آیه مورد بحث نفی شد، به معنای نفی نظام اعتباری دنیاست، نه نفی نظام علّی حکمتْ یا نظامِ تشأّنِ عرفان. برای تبیین مطلب، به برخی از آثار معاد به اجمال اشاره می‌شود تا معلوم گردد نظام (صدور) فلسفی یا (ظهور) عرفانی هرگز از بین نمی‌رود.

انسان در دنیا مبدأ فاعلی کارهای جانحه و جارحه خود است. اگر کارهای وی در راستای اراده تشریعی خداوند بود در آخرت نیز وارد بهشت می‌شود و در آن‌جا نیز همه کارهای او برابر اراده وی محقّق می‌گردد: (لهم ما یشاؤن فیها ولدینا مزید)[37] هرچه بخواهد و هرجا اراده کند برای او حاصل است. البتّه همان‌طور که چنین انسانی در دنیا غیر از حقّ و صدق طلب نمی‌کرد در بهشت نیز که اصلاً مجالی برای لغو و تأثیم نیست غیر از خیر و صلاح نمی‌طلبد، و اگر کارهای وی در راستای هوای او بود که همان را خدای خود اتّخاذ کرد: (أفرأیت مَنِ اتّخذ إلهه هواهُ)[38] در آخرت وارد دوزخ می‌گردد و در آن‌جا همه شؤون او را عقیده باطل و اخلاق سوء و اعمال قبیح وی بر عهده دارد و او به جای آن که (مصدر) کار باشد (مورد) عمل قرار می‌گیرد و سلطان علّیت فلسفی یا ظهور عرفانی نسبت به وی در اختیار اسمای جلال و قهر الهی است که عامل ظهور آن اسماء، عقیده و خُلق و عمل قبیح انسان تبه‌کار است.

غرض آن‌که، هیچ قَدْح و نَقدی بر مبانی حکمت یا مبادی عرفان وارد نیست و هیچ مجالی برای تأمّل در نظام صدور یا ظهور نخواهد بود و تفاوت دوزخی و بهشتی در این است که یکی خود را اسیر و مرهون کرده و به ناچار معلول اسارت و رهن قرار می‌گیرد و دیگری خود را امیر و آزاد کرده و در نتیجه علت امارت و آزادی واقع می‌شود و اگر کاری مقدور اسیر مرهون نبود و همان کار یا برتر از آن میسور امیر آزاد بود معلوم می‌شود نظام صدور یا ظهور در قیامت در کمال اتقان حاکم است.

مطلب دیگری که عنایت به آن در معاد شناسی سهم به سزا دارد این است که در دنیا اموری مستور است که در آخرت مشهود خواهد شد. دو نمونه از آن ارائه می‌شود: یکی آن که در نظام علّی و معلولی گرچه اصل وجودِ علّة العلل محرز است، لیکن حضور او مشهود نیست و دیگر آن که خداوند در عین آن که علّة العلل و سرآغاز سلسله علّت‌هاست، به هر معلولی از علتِ قریب او نزدیک‌تر است؛ زیرا معنای معیّت قیّومی و احاطه مطلق موجود غیر متناهی به هر شخص و هر چیز همین است. این منظر لطیف در ادعیه و مناجات‌های مأثور از اهل بیت(علیهم‌السلام) این‌گونه متجلّی است: راحِل به سوی خدا قریب المسافة است و خداوند هرگز محجوب از کسی نیست و تنها عمل ناصواب است که حاجب بین خدا و بنده اوست؛ (وأنّ الرّاحل إلیک قریب المسافة وأنّک لاتحتجب عن خلقک إلّاأن تحجبهم الأعمال دونک)[39] و این حجاب در معاد برداشته می‌شود. البته تحلیل معاد و این‌که نفس تبه‌کار منشأ اَلَم و عذاب می‌گردد، مبادی تصوری آن در نهایت صعوبت است، چه رسد به مبادی تصدیقی آن، ولی اجمال مطلب همین است که به اشارت رفت که هرگز نظام علّی و صدور فلسفی یا تشأن و ظهور عرفانی از بین رفتنی نیست.

بحث روایی

1 لزوم ایمان به شفاعت

عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (من لم یؤمن بحوضی فلاأورده الله حوضی ومن لم یؤمن بشفاعتی فلاأناله الله شفاعتی)[40].

عن الصادق(علیه‌السلام): (من أنکر ثلاثة أشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج والمسألة فی القبر والشفاعة)[41].

عن امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): (من کذب بشفاعة رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم لم تنله)[42].

اشاره الف: امکان ذاتی و وقوعی شفاعت، ثابت شده و ادلّه معتبری اعم از قرآن و سنّت تحقق آن را وعده داده است و از آن‌جا که وعده الهی تخلف پذیر نیست، وقوع شفاعت قطعی است.

ب: برخی از مفسران، شفاعت را از اصول دین ندانسته و منکر آن را در صورتی که به مبدأ و وحی و نبوّت و معاد مؤمن باشد مسلمان دانسته‌اند.[43]

ج: کسی که مسلّم بودن شفاعت برای وی ثابت شده باشد حقّ انکار آن را ندارد.

د: ممکن است مطلبی برای یک پژوهشگر دینی به حدّ ضرورت رسیده باشد و برای دیگری به آن حدّ بالغ نشده باشد. هرکدام از آنان حکم فقهی خاص خود را دارند.

ه: عدّه‌ای که محتوای قرآن را نفی شفاعت پنداشتند، ناچار شدند برای اثبات شفاعت سند آن را خبر متواتر بدانند. ازاین‌رو برای اثبات تواتر آن سعی کرده‌اند، لیکن پیام قرآن کریم اثبات شفاعت است، نه نفی آن و روایات شفاعت اگر به تواتر هم نرسد محذوری ندارد و برای محقق بصیر تردیدی در آن نیست.

و: برای اثبات خصوصیتی که برخی از احادیث بر آن دلالت دارد چاره‌ای جز احراز حجّیت حدیث مزبور نیست و از آن جهت که بعضی از روایاتِ شفاعت خالی از ارسال، قطع، وقف، رفع وبالاخره مصون از ضعف سند نیست، اثبات خصوصیت محتوای چنین احادیثی سهل نیست.

2 صفات شفاعت شوندگان

عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (...وأمّا شفاعتی ففی أصحاب الکبائر ما خلا أهل الشّرک والظّلم)[44].

عن الصادق(علیه‌السلام): (واعلموا أنّه لیس یغنی عنکم من الله أحد عن خلقه

لاملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامن دون ذلک. فمن سرّه أن تنفعه شفاعة الشافعین عند الله فلیطلب إلی الله أن یرضی عنه)[45].

عن ابن أبی‌عمیر عن الکاظم(علیه‌السلام): (لایخلّد الله فی النار إلّاأهل الکفر والجحود... حدّثنی أبی عن آبائه عن علیّ(علیه‌السلام) قال: سمعت رسول‌الله یقول: (إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی فأمّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل). قال ابن‌أبی‌عمیر: فقلت له: یابن‌رسول الله فکیف تکون الشفاعة لأهل الکبائر والله تعالی یقول: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون)[46]ومن یرتکب الکبائر لایکون مرتضی؟ فقال: (یا أباأحمد ما من مؤمن یرتکب ذنباً إلاّ ساءه ذلک وندم علیه، وقد قال النبی‌صلی الله علیه و آله و سلم: کفی بالندم توبة، وقال: من سرّته حسنة وساءته سیّئة فهو مؤمن فمن لم یندم علی ذنب یرتکبه فلیس بمؤمن ولم‌تجب له الشفاعة وکان ظالماً والله تعالی یقول: (ما للظالمین من حمیم ولاشفیع یطاع)[47].

فقلت له: یابن‌رسول الله وکیف لایکون مؤمناً من لم‌یندم علی ذنب یرتکبه؟ فقال: (یا أباأحمد ما من أحد یرتکب کبیرة من المعاصی وهو یعلم أنّه سیعاقب علیها إلاّ ندم علی ما ارتکب، ومتی ندم کان تائباً مستحقّاً للشفاعة ومتی لم‌یندم علیها کان مصرّاً والمصرّ لایغفر له لأنّه غیرمؤمن بعقوبة ما ارتکب، ولو کان مؤمناً بالعقوبة لندم وقد قال النبی‌صلی الله علیه و آله و سلم: لاکبیرة مع الاستغفار، و لاصغیرة مع الإصرار، وأمّا قول الله: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی) فإنّهم لایشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه، والدین الإقرار بالجزاء علی الحسنات والسیّئات، ومن ارتضی الله دینه ندم علی ما یرتکبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته فی القیامة)[48].

عن حسین‌بن خالد عن الرضا(علیه‌السلام) عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام) عن رسول الله: (إنّما شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی فأمّا المحسنون منهم فما علیهم من سبیل) قال الحسین‌بن خالد: فقلت للرضا(علیه‌السلام): یابن‌رسول الله فما معنی قول الله‌عزّوجلّ: (ولایشفعون إلاّ لمن ارتضی)؟ قال: (لایشفعون إلاّ لمن ارتضی الله دینه)[49].

عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) فی قوله: (لایملکون الشّفاعة إلاّ من اتّخذ عند الرّحمن عهداً) قال: لایشفع ولایشفع لهم ولایشفّعون إلاّ من اتّخذ عند الرحمن عهداً، إلاّ من أذن له بولایة أمیرالمؤمنین والأئمة من بعده فهو العهد عند الله)[50].

عن رسول‌الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (إذا قمتُ المقام المحمود تشفّعتُ فی أصحاب الکبائر من أُمّتی فیشفّعنی الله فیهم والله لاتشفّعت فیمن اذی ذرّیّتی)[51].

عن محمد بن ابراهیم بن کثیر قال: دخلنا علی أبی‌نواس الحسن‌بن هانی نعوده فی مرضه الذی مات فیه، فقال له عیسی‌بن موسی الهاشمیّ: یا أباعلیّ أنت فی آخر یوم من أیّام الدنیا وأوّل یوم من الاخرة وبینک وبین الله هنات[52] فتب إلی الله‌عزّوجلّ: قال أبونواس: سنّدونی فلمّا استوی جالساً قال:

إیّای تخوّفنی بالله؟ وقد حدّثنی حمادبن سلمة عن ثابت البنانیّ عن أنس‌بن مالک قال: قال رسول‌الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (لکلّ نبیّ شفاعة وأنا خبأت شفاعتی لأهل الکبائر من أُمّتی یوم القیامة) أفتری لاأکون منهم[53].

عن الصادق(علیه‌السلام): (أصحاب الحدود مسلمون لامؤمنون ولاکافرون فإنّ الله تبارک وتعالی لایدخل النّار مؤمناً وقد وعده الجنّة ولایخرج من النّار کافراً وقد أوعده النّار والخلود فیها ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء فأصحاب الحدود فسّاق، لامؤمنون ولاکافرون ولایخلّدون فی النّار ویخرجون منها یوماً، والشفاعة جائزة لهم وللمستضعفین إذا ارتضی الله‌عزّوجلّ دینهم)[54].

فی تفسیر الإمام العسکری(علیه‌السلام): قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: أحبّوا موالینا مع حبّکم لالنا... إن أحداً لایدخل الجنّة من سائر أُمّة محمدصلی الله علیه و آله و سلم إلاّ بجواز من علیّ(علیه‌السلام) فإن أردتم الجواز علی الصراط سالمین ودخول الجنان غانمین فأحبوّا بعد حبّ محمد وآله موالیه، ثمّ إن أردتم أن یعظّم محمد وعلی(علیه‌السلام) عند الله منازلکم فأحبّوا شیعة محمد وعلی، وجدّوا فی قضاء حوائج المؤمنین فإنّ الله تعالی إذا أدخلکم معاشر شیعتنا ومحبّینا الجنان نادی منادیه فی تلک الجنان: یا عبادی قد دخلتم الجنّة برحمتی فتقاسموها علی قدر حبّکم لشیعة محمد وعلیّ وقضاء حقوق إخوانکم المؤمنین فأیّهم کان أشدّ للشیعة حبّاً ولحقوق إخوانهم المؤمنین أشدّ قضاء کانت درجاته فی الجنان أعلی، حتّی أن فیهم من یکون أرفع من الاخر بمسیرة خمسمأةسنة ترابیع قصور وجنان)[55].

عن الصادق(علیه‌السلام): (إذا کان یوم القیامة نشفع فی المذنب من شیعتنا، فأمّا المحسنون فقد نجّاهم الله)[56].

عن الصادق(علیه‌السلام): (إنّ المؤمن لیشفع لحمیمه إلاّ أن یکون ناصباً ولو أنّ ناصباً شفع له کلّ نبیّ مرسل وملک مقرّب ما شفّعوا)[57]. ومثله خبر علیّ الخدمیّ[58].

فیما کتب الرّضا(علیه‌السلام) للمأمون من محض الإیمان: (ومذنبوا أهل التوحید لایخلّدون فی النّار ویخرجون منها والشّفاعة جائزة لهم).[59]

اشاره: از مجموع این روایات و مانند آن برمی‌آید، اهل کبایر اگر می‌خواهند مشمول شفاعت در قیامت واقع شوند باید:

الف: مشرک یا کافر یا منافق یا ناصبی نباشند.

ب: از گناه پشیمان شده باشند.

ج: مرضی در دین باشند که لازمه‌اش، ندامت بر گناهانی است که مرتکب شده‌اند.

د: ولایت امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) و اولادش را پذیرفته باشند. البته مستفاد از روایتی که ذیل عنوان (آخرین شفیع) خواهد آمد و نیز برخی روایاتی که درباره شفاعت پیامبر اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده جواز شفاعت برای مطلق اهل توحید است. آنچه می‌تواند تعارض ابتدایی و متوهَّم بین آنها را برطرف کند تشکیک حقیقت شفاعت است؛ یعنی برخی از مراتب آن مشروط به اسلام است، ازاین‌رو آن مرتبه شامل غیر مسلمان نمی‌شود، هرچند موحّد باشد، ولی بعض مراتب دیگر آن مشروط به توحید است و شامل هر موحّدی می‌شود، هرچند مسلمان به معنای رایج آن نباشد.

ه: ذریّه پیامبر (سادات) را اذیت نکرده باشند.

و: دوستدار شیعیان و موالیان علی و اولاد علی(علیهم‌السلام) باشند.

از آنچه گذشت، به ویژه از خصوصیّت ندامت از گناه، برمی‌آید که گرچه مرضی در عمل بودن شرط شمول شفاعت نیست. لیکن ندامت از گناه شرط است، که البته آن نیز به مرضی بودن در اعتقاد بازمی‌گردد؛ زیرا چنان‌که از برخی روایات استفاده می‌شود کسی که اعتقاد به قیامت و کیفر آن داشته باشد از گناهی که مرتکب شده پشیمان می‌شود.

نکته قابل توجه این‌که، از همان روایت برمی‌آید اگر چه ندامت کافی است، لیکن بدین معنا نیست که نادم نیاز به چیز دیگری ندارد، بلکه مقصود نجات نهایی اوست؛ به این صورت که ندامت سبب توبه و توبه، زمینه‌ساز شفاعت می‌شود، بلکه خود توبه شفیع خوبی است: (لا شفیع أنجح من التوبة).[60]

3 شفیعان قیامت

الف: رسول اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم

عن أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): (قالت فاطمةٍّ لرسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: یا أبتاه أین ألقاک یوم الموقف الأعظم ویوم الأهوال ویوم الفزع الأکبر؟ قال: یا فاطمة عند باب الجنّة ومعی لواء الحمد وأنا الشفیع لاُمّتی إلی ربّی. قالت: یا أبتاه فإن لم ألقک هناک؟ قال: ألقینی علی الحوض... قالت فإن لم ألقک هناک؟ قال: ألقینی علی شفیر جهنّم أمنع شررها ولهبها عن أُمّتی. فاستبشرت فاطمة بذلک، صلّی الله‌علیها وعلی أبیها وبعلها وبنیها)[61].

عن سماعة عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) قال: سألته عن شفاعة النبیّ یوم القیامة، قال: (یلجم النّاس یوم القیامة العرق فیقولون: انطلقوا بنا إلی آدم یشفع لنا (عند ربّه خ‌ل) فیأتون آدم فیقولون: اشفع لنا عند ربّک فیقول: إن لی ذنباً... حتی ینتهون إلی عیسی فیقول: علیکم بمحمّد رسول الله(صلّی‌الله‌علیه وعلی جمیع الأنبیاء) فیعرضون أنفسهم علیه ویسألونه فیقول: انطلقوا، فینطلق بهم إلی باب الجنّة ویستقبل باب الرحمن ویخرّ ساجداً فیمکث ما شاء الله فیقول الله‌عزّوجلّ: ارفع رأسک واشفع تشفّع وسل تعط وذلک قوله: (عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً)[62].

عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) قال: (قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: لو قدقمت المقام المحمود لشفّعت فی أبی وأُمّی وعمّی وأخ کان لی فی الجاهلیّة)[63].

عن أبی‌ذر و سلمان قالا: قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (إنّ الله أعطانی مسألة فأخّرت مسألتی لشفاعة المؤمنین من أُمّتی یوم القیامة ففعل ذلک)[64].

عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: أعطیت خمساً لم یعطها أحد قبلی... وأعطیت الشفاعة)[4].

عن العسکری عن آبائه(علیهم‌السلام) قال: (قال أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): سمعت النبیّ‌صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إذا حشر النّاس یوم القیامة نادانی مناد: یا رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم إن الله جلّ اسمه قد أمکنک من مجازاة محبّیک ومحبّی أهل بیتک الموالین لهم فیک والمعادین لهم فیک فکافهم بما شئت، فأقول: یا ربّ الجنّة، فأبوّؤهم منها حیث شئت، فذلک المقام المحمود الّذی وعدت به)[65].

عن علی‌بن أبی‌حمزة قال: قال رجل لأبی‌عبدالله(علیه‌السلام): إنّ لنا جاراً من‌الخوارج یقول: إنّ محمّداً یوم القیامة همّه نفسه فکیف یشفع؟ فقال أبوعبدالله(علیه‌السلام): (ما أحد من الأوّلین والاخرین إلاّ وهو یحتاج إلی شفاعة محمّدصلی الله علیه و آله و سلم یوم القیامة)[66].

عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام) قال: (قال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: إنّی أستوهب من ربّی أربعة: آمنةبنت وهب، وعبدالله‌بن عبدالمطلب وأباطالب ورجلاً جرت بینی وبینه أخوة فطلب إلیّ أن أطلب إلی ربّی أن یهبه لی).[67]

سأل أباعبدالله(علیه‌السلام) رجل عن قول رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (أنا سیّد ولد آدم ولافخر) قال: نعم قال: (یأخذ حلقة باب الجنّة فیفتحها فیخرّ ساجداً فیقول الله: ارفع رأسک اشفع تشفّع، اطلب تعط، فیرفع رأسه ثمّ یخرّ ساجدا فیقول الله: ارفع رأسک اشفع تشفّع، اطلب تعط ثمّ یرفع رأسه فیشفع فیشفّع ویطلب فیعطی)[68].

عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (أربعةأنا لهم شفیع یوم القیامة: المکرم لذرّیّتی والقاضی لهم حوائجهم والسّاعی فی أمورهم ما اضطرّوا إلیه والمحبّ لهم بقلبه ولسانه عندما اضطرّوا)[69].

عن بشربن‌شریح البصریّ قال:قلت‌لمحمدبن‌علی أیّة آیةفی کتاب الله أرجی؟ قال: (ما یقول فیها قومک؟) قال: قلت: یقولون (یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله)[70]قال: (لکنّا أهل البیت لانقول ذلک) قال: قلت: فأیّ شی‌ءٍ تقولون فیها؟ قال: (ولسوف یعطیک ربّک فترضی)[71] الشفاعة والله الشفاعة والله الشفاعة)[72].

عن أبی‌عبدالله(علیه‌السلام): (انّ أناساً من بنی‌هاشم أتوا رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم فسألوه أن یستعملهم علی صدقات المواشی وقالوا: یکون لنا هذا السهم الذی جعله للعاملین علیها فنحن أولی به، فقال رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: یا بنی‌عبدالمطّلب إنّ الصدقة لاتحلّ لی ولالکم ولکنّی وعدت الشفاعة، ثمّ قال: والله أشهد أنّه قد وعدها فما ظنّکم یا بنی‌عبدالمطّلب إذا أخذت بحلقة الباب أترونی مؤثراً علیکم غیرکم؟...)[73].

عن رسول الله‌صلی الله علیه و آله و سلم: (لکلّ نبیّ دعوة قد دعا بها وقد سأل سؤلاً وقد أخبأت دعوتی لشفاعتی لاُمّتی یوم القیامة)[74].

اشاره: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) در ذیل آیه (ولسوف یعطیک... ) بیان لطیفی دارند:

گاهی رضا به مقدار عطاست و گاه عطا به مقدار رضاست. مورد اوّل همان است که مؤمنِ ولی خدا باید از آن برخوردار باشد؛ یعنی به آنچه خدا به او داده، کم یا زیاد، راضی باشد: (وتجعَلَنی بقسمک راضیاً قانعاً).[75]مورد دوم چیزی است که خداوند در این آیه به رسولش وعده داده است که آن قدر به تو می‌دهم تا راضی شوی. با توجه به این‌که به پیامبری که خود (رحمة للعالمین)[76] و (بالمؤمنین رؤف رحیم)[77] است چنین وعده‌ای داده شده، نتیجه‌اش همان می‌شود که در روایت بشربن شریح آمده است‌که هیچ آیه‌ای امیدبخش‌تر از این آیه نیست[78].

تذکّر: رأفت رسول‌اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم عقلی است، نه عاطفی و چنان‌که گذشت، مهم‌ترین شرط شفاعتِ مسلمان مجرم آن است که وی مورد نسیان نبی‌مکرّم قرار نگرفته باشد، و نسیان انسان کامل از برخی گنه‌کارها مطابق حکمت است، و نسیان مزبور هم نظیر نسیان‌های مذموم و ناقص نیست.

ب: امیر مؤمنان (علیه‌السلام)

عن علی(علیه‌السلام): (إنّ للجنّة ثمانیة أبواب: باب یدخل منه النّبیّون والصّدّیقون وباب یدخل منه الشّهداء والصّالحون وخمسة أبواب یدخل منها شیعتنا ومحبّونا، فلاأزال واقفاً علی الصراط أدعو وأقول: ربّ سلّم شیعتی ومحبّی وأنصاری ومن توالانی فی دار الدنیا، فإذا النداء من بُطْنان العرش: قد أجیبت دعوتک وشفّعت فی شیعتک... )[79].

عن النبیّ‌صلی الله علیه و آله و سلم قال: (إنّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراء علی صفائح

الذهب فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت وقالت: یا علیّ)[80].

اشاره الف: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) در درس حدیث در بیان سرّ این‌که صدای دقّ‌الباب بهشت، (یا علی) است می‌فرمودند: یکی از آداب ورود مهمان بر میزبان این است که دَرِ خانه را بکوبد و صاحب‌خانه را صدا کند و از او اجازه ورود بگیرد. صدای کوبه درِ بهشت: (یا علی) به مثابه صدای مهمان است. گویا مهمان می‌گوید: (یا علی). معلوم می‌شود میزبان و صاحب خانه، یعنی صاحب بهشت حضرت علی(علیه‌السلام) است؛ یعنی محور اصلی ورود به بهشت ولایت است و محروم از ولایت از بهشت محروم است.

ب: اثبات شفاعت برای شیعه منافاتی با ثبوت آن برای غیر شیعه ندارد، مگر آن که محتوای حدیثْ حصر شفاعت برای آنها باشد، که در این‌حال می‌توان تعارض را به تعدد مراتب تشکیکی شفاعت حلّ کرد؛ وقتی هر موحّد می‌تواند مورد شفاعت واقع شود، مسلمان غیر شیعه نیز می‌تواند مشمول برخی از مراتب ضعیف آن قرار گیرد.

ج: محمّد و علی(علیهما‌السلام)

1 تفسیر الإمام العسکری: (... تقول الجنان: یا محمّد ویا علیّ! إنّ الله أمرنا بطاعتکما وأن تأذنا فی الدخول إلینا من تدخلانه فامْلانا بشیعتکما، مرحباً بهم وأهلاً وسهلاً وتقول النیران: یا محمّد وعلیّ! إنّ الله تعالی أمرنا بطاعتکما وأن تحرق بنا من تأمراننا بحرقه بنا فامْلانا بأعدائکما).[81]

عن أبی‌الحسن(علیه‌السلام): (إذا کانت لک حاجة إلی الله فقل: (اللّهمّ إنّی أسألک بحقّ محمّد وعلیّ فإنّ لهما عندک شأناً من الشأن وقدراً من القدر،
فبحقّ ذلک الشأن وذلک القدر أن تصلّی علی محمّد وآل‌محمّد وأن تفعل بی کذا وکذا) فإنّه إذا کان یوم القیامة لم‌یبق ملک مقرّب ولانبیّ مرسل ولامؤمن ممتحن إلاّ وهو





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین