پاسخ به شبهه ای پیرامون خطبه 228 نهج البلاغه شبهه: چرا امام علی –علیه السلام- در خطبه 228 نهج البلاغه در ستایش عمر میفرماید : (پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالی از دنیا رفت که دامانش پاکیزه و وجودش کم عیب بود. به خیر دنیا رسید و از شر آن گریخت. طاعت حق را بجای آورد و آنگونه که شایسته بود تقوا گزید ) پاسخ: برای رسیدن به پاسخی کامل و روشن لازم است که این موضوع را دقیق بررسی نموده تا حقیقت روشن شود لذا با دقت به مطالب ذیل توجه بفرمایید: نقد و بررسی: اصل خطبه در نهج البلاغه: حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید: لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَی الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ أَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّی إِلَی اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی. خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاهدارد که (خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد که) کجیها را راست، و بیماریها را درمان، و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به پاداشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت. با دامن پاک، و عیبی اندک، درگذشت، به نیکیهای دنیا رسیده و از بدیهای آن رهایی یافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانکه باید از کیفر الهی میترسید. خود رفت و مردم را پراکنده بر جای گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه: 228؛ فیض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبی الحدید، خطبه: 223. همان طور که ملاحظه میشود، آن چه در نهج البلاغه آمده کلمه (فلان) است؛ اما این که مقصود از این (فلان) چه کسی است، از خود نهج البلاغه استفاده نمیشود. شارحان نهج البلاغه نیز در این باره دیدگاههای متفاوتی دارند، در هر صورت چهار احتمال و نظریه در توجیه و تفسیر این کلمه وجود دارد: 1. منظور عمر باشد؛ 2. کنایه از عثمان و مذمت او باشد؛ 4. مقصود برخی از یاران آن حضرت باشد؛ 3. اشاره به عمر و از باب تقیه باشد. اهل سنت و به ویژه ابن أبی الحدید معتزلی معتقد است که مقصود از آن خلیفه دوم عمر بن خطاب است. بدون شک گفتار شخصی همچون ابن أبیالحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنی مذهب هستند، برای ما ارزش نداشته و چیزی را ثابت نمی کند؛ بویژه که همین روایت در کتابهای اهل سنت از زبان اشخاصی همچون مغیرة بن شعبه نقل شده است. طبیعی است که آن دو با توجه به رسوبات ذهنی و اعتقادات از پیش پذیرفته شدهای که دارند، کلمه (فلان) را به عمر بن خطاب تفسیر نمایند. اهل سنت اگر بخواهند ثابت کنند که این جملات را امیر مؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم گفته است، باید سه مقدمه را ثابت نمایند: 1. گوینده این سخنان امیر مؤمنان است؛ 2. مقصود از کلمه فلان، عمر است؛ 3. هدف امام علیه السلام، مدح عمر بوده است. در حالی که هیچ یک از آنها دلیلی جز سخن ابن أبیالحدید ندارند که آنهم نمیتواند شیعه و حتی اهل سنت را قانع نماید. نقد دیدگاه ابن أبی الحدید: ابن أبیالحدید در شرح این خطبه مینویسد: نسخهای به خط سید رضی، گرد آورنده نهج البلاغه دیده شده که زیر کلمه (فلان) عمر، نوشته شده است.این مطلب را برای من فخار بن معد الموسوی شاعر نقل کرده است. از ابوجعفر نقیب در این باره پرسیدم، گفت: مقصود عمر است. گفتم: آیا امیرمؤمنان که خداوند از او راضی باد، عمر را چنین میستاید. گفت: بلی. هنگامی که امیرمؤمنان اعتراف کند که عمر سنّت پیامبر را به پاداشت، و با دامن پاک، و عیبی اندک، درگذشت،وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و تقوای الهی را رعایت کرد، این بالاترین درجه مدح و ستایش است. ابن أبیالحدید با زیرکی تمام، در آغاز کلام خود چنین وانمود میکند که هر خوانندهای در لحظه اول یقین میکند که خود او در نسخهای به قلم سید رضی دیده که او نام عمر را در کنار کلمه (فلان) نوشته است. و اگر کسی جمله دوم را نخواند گمان میکند که عبارت چنین است (وَجَدتُ) یعنی خودم دیدم؛ اما هنگامی که خوب دقت شود میگوید (وُجِدَت) چنین نسخهای دیده شده است. الف: توضیح زیر کلمه (فلان) از سید رضی نیست: ابن أبیالحدید نوشته است: در نسخهای بخط سید رضی، زیر کلمه (فلان)، عمر نوشته شده بود؛ این ادعا ثابت نیست؛ زیرا اگر نظر سید رضی بود باید در داخل سطر به عنوان توضیح نظر امام مینوشت نه آن که زیر سطر بنویسد. اگر کسی با نسخه های خطی آشنایی داشته باشد میداند که معمولا چنین اضافاتی از جانب کسانی صورت میگیرد که نسخهای در اختیارشان بوده است و در باره نسخه نهج البلاغه، کسی که نسخه در اختیارش بوده تصور کرده است که مقصود از (فلان) عمر بن خطاب است و لذا ذیل آن نوشته است عمر؛ پس انتساب چنین مطلبی به مؤلف، نیازمند دلیل قطعی است. ب: علت گفتن این سخن مشخص نیست: بر فرض که اگر مقصود از کلمه (فلان) عمر باشد، بازهم نمی توان ثابت کرد که علت گفتن این سخنان مدح است؛ زیرا شاید از روی تقیه یا کنایه به شخص دیگری مانند عثمان باشد، که بررسی آن خواهد آمد. ج: این سخن امام با سخنان دیگر در باره خلفا منافات دارد: این سخن با آن چه که در کتابهای شیعه و سنی از حضرت امیر (ع) نسبت به خلیفه دوم نقل شده است منافات دارد که به چند مورد اشاره میکنیم: امیر المؤمنین (ع)، خلیفه دوم را دروغگو، خیانتکار، ستمگر، فاجر و... میداند: مسلم نیشابوری در صحیح خود، نظر حقیقی امیرمؤمنان علیه السلام را در باره خلیفه اول و دوم بیان کرده است. ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیه گر و گناهکار خواندید. النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261ه)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت. عبد الرزاق صنعانی نیز با سند صحیح از خلیفه دوم نقل کرده است که به عباس و امیر مؤمنان علیه السلام گفت که شما مرا ستمگر و فاجر میدانید: ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر.... من پس از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر میدانستید. إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 ه)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 5، ص 469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولی، 1409ه. این اعتقاد واقعی امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم است که اشکالی در سند و دلالت آن وجود ندارد. امیر المؤمنین علیه السلام، دوست نداشت چهره عمر را ببیند: بخاری و مسلم نقل کردهاند که علی (علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) کسی را نزد ابوبکر فرستاد و او را به حضور طلبید و سفارش نمود که عمر را همراه خودش نیاورد؛ چون آن حضرت دوست نداشت چهره خلیفه دوم را ببیند: (فَأَرْسَلَ إِلَی أَبِی بَکْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ، کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ). البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256ه)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب غَزْوَةِ خَیْبَرَ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987؛ النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261ه)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1380، ح1759، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت. امیر المؤمنین (ع) خلیفه دوم را خشن، دارای اشتباهات فراوان و... میداند: در خطبه شقشقیه نسبت به خلیفه دوم میفرماید: فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ. سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعهای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. مانند زمامداری که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پردههای بینی حیوان پاره میشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میکند. سوگند به خدا مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو روییها و اعتراضها شدند. امیر المؤمنین علیه السلام، سیره شیخین را مشروع نمیدانست: اگر امیرمؤمنان علیه السلام اعتقاد داشت که خلیفه دوم سنت را إقامه کرده است؛ چرا در شورای شش نفره که عبد الرحمن بن عوف، عمل به سیره شیخین را شرط خلافت تعیین کرده بود، از پذیرش این شرط سرباز زد و دوازده سال تمام فقط به خاطر این که عمل و سیره آنان را نپذیرفت، از امور سیاسی و اجرائی بر کنار ماند؟. یعقوبی مینویسد: عبد الرحمن بن عوف نزد علی بن ابوطالب علیه السلام آمد و گفت: ما با تو بیعت میکنیم بشرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر؛ تا اندازهای که توان دارم رفتار خواهم کرد. عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت میکنیم بشرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد. عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنی را گفت که بار اول گفته بود. برای بار سوم نزد علی علیه السلام رفت و همان پیشنهاد را داد، امام علیه السلام فرمود: چون کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازی به عادت و روش دیگری نداریم، تو تلاش میکنی که خلافت را از من دور کنی. برای بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزید. الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای292ه)، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر – بیروت. احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبد الرحمن بن عوف این گونه روایت میکند: أبو وائل میگوید: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ گفت: من گناهی ندارم، من به علی (علیه السلام) گفتم که با تو بیعت میکنم بشرطی که به کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیه السلام) فرمود: بر آن چه در توانم باشد، بیعت میکنم. به عثمان پشنهاد دادم، او قبول کرد. الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241ه)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 75 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807 ه)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 5، ص 185، ناشر: دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407ه. الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630ه)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 32، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1417 ه - 1996 م معنای سخن امام علیه السلام این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصی ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره دیگران را به آن ضمیمه کنیم؛ یعنی من سیره و روش آنها را مشروع نمیدانم و محال است چیزی را که جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم. و باز حتی در زمان حکومت ظاهری خودش، هنگامی که ربیعة بن ابوشداد خثعمی گفت: درصورتی بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود: ویلک لو أن أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلی الله علیه وسلم لم یکونا علی شئ من الحق فبایعه.... وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل کرده باشند، چه ارزشی میتواند داشته باشد؟. الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310ه)، تاریخ الطبری، ج 3، ص 116، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛ الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630ه)، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 215، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415ه. نمونههای بسیاری از این دست در باره خلیفه دوم در کتابهای شیعه و سنی یافت میشود که به همین اندازه بسنده میکنیم. حال با توجه به آن چه گذشت، از وجدانهای بیدار و حقیقت طلب میپرسیم: چگونه میتوان باورد داشت که مقصود از کلمه (فلان) خلیفه دوم باشد؛ با این که امیرمؤمنان علیه السلام عمل به سیره او را مشروع نمیدانست و حتی دوست نداشت چهره عمر را ببیند؟ چگونه میتوان ستایشهایی همچون ( قوم الأود، داوی العمد، أقام السنة، خلفه الفتنة، نقی الثوب، قلیل العیب و... ) با جملاتی دیگر همانند: (دروغگو، حیلهگر، خیانتکار ، گناهکار، ستمگر، فاجر، خشن و...) در کنار هم قرار داد و آنها را از یک نفر دانست؟ آیا امکان دارد که شخصی همانند امیر مؤمنان علیه السلام، این چنین متناقض سخن بگوید؟ آیا سخن امام کنایه از عثمان و مذمّت او است؟ ابن أبیالحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید میگوید: (جارودیه) که گروهی از (زیدیه) هستند معتقدند که امام (ع) این سخن را در باره (عثمان) گفته، و آن را به عنوان بد گویی از عثمان و پایین آوردن مقام کارهای وی بیان کرده است؛ همانطور که امروز امیری را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح میکنیم؛ پس این کنایه به اوست. إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 ه)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1418ه - 1998م. بررسی این دیدگاه: کنایههایی از این قبیل در محاورات روزمره مردم کاربرد بسیار داشته و دارد، به عنوان مثال در زمان ما برخی از مردم در عراق میگویند: خدا صدام را بیامرزد؛ و با این تعبیر در حقیقت به امریکاییها طعنه میزنند. این احتمال گرچه طرفدارانی دارد؛ ولی چون دلیل محکمی بر اثبات آن وجود ندارد، پس نمیتوان آن را با قاطعیت پذیرفت. از طرفی این توجیه با آن چه در باره دیدگاه امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه دوم بیان کردیم منافات دارد؛ زیرا امکان ندارد که امیرمؤمنان علیه السلام، خلیفه دوم را (حتی برای مذمت خلیفه سوم) این چنین ستایش کرده باشد. آیا مقصود اصحاب و یاران امام است؟ برخی از شارحان نهج البلاغه و اندیشهوران شیعه و سنی تصریح کردهاند که مقصود از کلمه (فلان) یکی از اصحاب آن حضرت است. صبحی صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان این خطبه میگوید: من کلامه علیه السلام: ما یرید به بعض أصحابه. از سخنان علی علیه السلام که در آن یکی از اصحابش را مدح کرده است. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 228، ص 350. قطب الدین راوندی از عالمان شیعه نیز اعتقاد دارد که مقصود از (فلان) برخی از اصحاب آن حضرت است: وروی (بلاء فلان) أی صنیعه وفعله الحسن، مدح بعض أصحابه بحسن السیرة وأنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من الاختیار و الایثار. بلاء فلان) یعنی کارهایی که او انجام داده، نیکو است. امیر مؤمنان علیه السلام با این جمله بعضی از اصحابش را که سیره نیکو داشتند، تمجید کرده است و این شخص پیش از فتنهای که پس از رسول خدا اتفاق افتاد، از دنیا رفته است. الراوندی، قطب الدین سعید بن هبة الله (متوفای573ه)، منهاجالبراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 402، مصحح: سید عبد اللطیف کوهکمری، ناشر: کتابخانه آیت الله مرعشی قم، 1364ه ش. قطب راوندی نهج البلاغه را از شیخ (عبد الرحیم بغدادی) معروف به (ابن الاخوة) و او آن را از دختر سید مرتضی و او از عمویش (شریف رضی) نقل کرده است؛ از این رو میتوان گفت که قطب راوندی به مفاهیم نهج البلاغه آشناتر از دیگران است. شارح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خویی پس از نقل کلام راوندی مینویسد: بعید نیست که منظور حضرت، مالک اشتر باشد؛ چون در ستایش و تمجید از او بسیار سخن گفته است؛ مانند آن چه که در هنگام انتصابش به ولایت مصر در نامهای به مردم آن جا نوشت که در جای خودش، به صورت مفصل خواهد آمد. ویا مانند سخن آن حضرت در هنگام شنیدن مرگ مالک که فرمود: مالک چه مالکی به خدا اگر کوه بود، کوهی که در سرفرازی یگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگی سخت و محکم بود، زنان از آوردن چنین فرزندی عاجزند. و در برخی از سخنانش تصریح کرده است که او برای من همانند من برای رسول خدا بود؛ پس حتماً سزاوار است که او را با صفاتی که میآید و حتی برتر از آن ستایش نماید. هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهجالبلاغة،ج14، ص375، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبة الإسلامیة تهران، 1358ه ش. از میان دیدگاههای موجود، این دیدگاه با منطق و واقعیتهای تاریخی سازگارتر است؛ زیرا نظر امیرمؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم آن بود که گذشت؛ از این رو نمیتواند مقصود خلیفه دوم باشد. از طرف دیگر امکان دارد که یکی از اصحاب آن حضرت؛ همچون مالک اشتر نخعی رضوان الله تعالی علیه باشد. سخن صریح صبحی صالح که از علما و دانشمندان اهل سنت است، این دیدگاه را تقویت میکند. آیا این سخنان میتواند از باب تقیه باشد؟ ابن أبیالحدید در ذیل خطبه مینویسد: اما الامامیة فیقولون: إن ذلک من التقیة واستصلاح أصحابه... شیعیان میگویند: علی علیه السلام این سخنان را از روی تقیه و خیر خواهی یارانش گفته است. إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 ه)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1418ه - 1998م. بررسی این دیدگاه: این احتمال که ممکن است امیر مؤمنان علیه السلام از روی تقیه، این جملات را فرموده باشند، نیز طرفدارانی دارد و با دیگر جملات آن حضرت در نهج البلاغه نیز سازگار است. در خطبه 73 نهج البلاغه میفرماید: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی. وَ وَ اللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ. وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً. الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ. وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ. همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهاید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که در پی آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.) میرزا حبیب الله خوئی پس از نقل کلام ابن أبیالحدید مینویسد: نتیجه آن که: اگر مقصود از (فلان) عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تأویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت علیهم السلام آن است که در بسیاری از موارد به همین صورت است.... هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهجالبلاغة،ج14، ص375، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبة الإسلامیة تهران، 1358ه ش. سپس شواهدی از کتابها و روایات شیعه را برای آن ذکر میکنند که علاقهمندان میتوانند مراجعه فرمایند. بنابراین، حتی اگر فرض کنیم که مقصود از (فلان) خلیفه دوم باشد، میگوییم از باب تقیه بوده است؛ همانگونه که رسول خدا از قوم عائشه تقیه میکرد. محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش مینویسد: عَنْ عَائِشَةَ رضی الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ لَهَا أَلَمْ تَرَیْ أَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ تَرُدُّهَا عَلَی قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. قَالَ: ( لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ). از عائشه همسر رسول خدا (ص) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمیدانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند آن را از پایههائی که حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچک تر گرفتهاند؟ گفتم: چرا آن را به حالت اول باز نمیگردانید؟ فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین میکردم. ) البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256ه)، صحیح البخاری، ج 2، ص 573 ح 1506 و ج 3، ص 1232، ح 3188 و ج 4، ص1630، ح4214، ( ج 2 ص 156 و ج 4، ص 118 طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام) تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. و ابن عباس، ابوهریره و... از خلیفه دوم تقیه میکردند. آیا گوینده سخن، دختر ابو حَنْتَمَه است: از برخی روایات اهل سنت استفاده میشود که گوینده این سخن خانمی به نام (إبنة ابوحنتمة) است. از مغیره نقل شده است که چون عمر از دنیا رفت دختر ابوحنتمه (شاید عمه عمر) بر او گریست و گفت: وای عمر! که کجیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود، فتنه را میراند و سنت را زنده کرد؛ با جامهای پاک و کم عیب از این جهان رخت بر بست. مغیره گفت هنگامی که عمر دفن شد نزد علی آمدم و دوست داشتم که از وی کلامی در باره عمر بشنوم؛ پس در حالیکه سر و ریش خود را تکان میداد بیرون آمده و تازه غسل کرده بود و خود را با پارچهای پوشانده بود و شک نداشت که کار (خلافت) به او میرسد؛ آن گاه گفت: خداوند فرزند خطاب را رحمت کند؛ دختر ابوحنتمه راست گفت؛ او خوبی های آن (خلافت) را برد و از بدی هایش نجات یافت؛ قسم به خدا که او نگفت؛ بلکه (این حرفهای کسی دیگر است) که او به خودش نسبت داده است. الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 575، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛ الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630ه) الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 456، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415ه. بررسی این نظر: این نظر نیز نمیتواند قابل قبول باشد؛ زیرا مشکل است که گفته شود مرحوم شریف رضی این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است؛ در حالی که او مقید بوده است تا در نهج البلاغه سخنانی را که امام (علیه السلام) فرموده جمع آوری کند. نه سخنان دیگران و یا کلماتی که حضرت آن را از دیگران شنیده و نقل کردهاند. و میدانیم که سید رضی در این کتاب تنها نظر او جمع آوری کلمات بلیغ حضرت بوده است. لذا این مطلب با علت جمع آوری کتاب منافات دارد. وانگهی سید رضی در این زمینه آنقدر مقید است که اگر امیر مؤمنان به شعر یا ضرب المثلی از یکی از مشاهیر عرب تمسک جسته است – با اینکه خود این تمسک جستن ِ بجای حضرت، خود نشاندهنده قدرت ادبی ایشان است - نقل قول را به طور کامل مشخص کرده است، و اگر احیانا یکی از خطبهها و یا یکی از کلمات امام (ع) به شخص دیگری نسبت داده شده باشد، یادآوری کرده است، مثلا در خطبه 32 با صراحت یادآور میشود که این خطبه را به معاویه نسبت دادهاند؛ ولی صحیح نیست. از این رو اگر خطبه مورد بحث از شخص دیگری بود باید یادآور میشد. علامه شوشتری در این باره میگوید: اما آن چه طبری نقل کرده است، افزون بر این که برای ما غیر قابل قبول است چون از فردی غیر شیعی نقل شده است که افزون بر آن، چیزی جز تصدیق یک جمله از سخن دختر حنتمه از آن استفاده نمیشود؛ و آن این جمله است: ( او خوبی های خلافت را برد و از بدی هایش نجات یافت )؛ تا جایی که آن حضرت فرمود: دختر خیثمة (حنتمه) این سخن را نگفت؛ بلکه بر زبانش جاری کردند؛ و معنای این جمله چنین است که سلطنت خیر و شرّ دارد و عمر خیرش را برد و شرّش را گذاشت، که مقصود ممانعت از بیرون رفتن طلحه و زبیر از شهر مدینه بود تا آنکه شورائی تشکیل شد که نتیجه آن به ضرر امام علیه السلام بود، و در حقیقت این جمله: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها) نظیر فرمایش آن حضرت در خطبه شقشقیه در باره عمر و رفیق او ابوبکراست که سراسر ذمّ و گلایه است. و اما عناوین دیگر در این خطبه یا افتراء است و تهمت عمدی و یا وهم است و خطا و بر داشت نادرست چون اولا: فرمایش علی علیه السلام که فرمود: (لقد صدقت ابنة ابوخیثمة، أو حنتمة) اشاره به همه سخنان او است نه دو جمله از آن. ثانیا: طبری آن را تحریف کرده است زیرا از ابن عساکر آورده است که امام فرمود: أصدقت، و این تعبیر با عبارت: لقد صدقت، فرق دارد. از این توضیحات، برداشت ابن ابی الحدید از سخن طبری و این نسبت که مقصود شخص عمر است روشن میشود؛ زیرا طبری از زبان دختر خیثمه (حنتمه) فقط وصف را نقل کرده است نه بیشتر از آن، و ازسویی چون مغیره میدانست که علی علیه السلام ناراحتیهایی از عمر و دوستش ابوبکر در دل دارد و دوست داشت که علی آن را آشکار نماید لذا آن حضرت مذمت و گلایه ها را در قالب مدح و ستایش بیان فرموده است. شوشتری، محمد تقی (معاصر) بهجالصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 483، ناشر: مؤسسه انتشارات امیر کبیر تهران، 1376ه ش. استفهام انکاری در سخن علی علیه السلام شهید مطهری پس از نقل کلام طبری مینویسد: ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کردهاند و آن اینکه علی پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی خیثمه آن ستایشها را که از عمر میکرد راست میگفت؟ علیهذا جملههای بالا نه سخن علی ( ع ) است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده و زنی است بنام خیثمه و سید رضی ( ره ) که این جملهها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص 164، ناشر: انتشارات صدرا قم. نتیجه گیری: این دیدگاه که مقصود از (فلان) خلیفه دوم باشد، هرگز نمیتوان آن را پذیرفت؛ زیرا اولاً: هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و سخن ابن أبیالحدید و محمد عبده برای شیعیان اعتبار ندارد؛ ثانیاً: با واقعیتهای تاریخی و دیگر سخنان قطعی امیر مؤمنان علیه السلام که در کتابهای شیعه و سنی وارد شده، در تضاد است. تنها نظری که میتواند مورد تأیید شیعه قرار گیرد، نظر مرحوم قطب راوندی است؛ زیرا کلام یک شیعه است و در کتاب خود ایشان نیز موجود است – یعنی مانند نظر اول نیست که منسوب به شیعه باشد؛ و فردی سنی آن را نقل کرده باشد. و همانطور که گفته شد، وی با نظرهای سید رضی بیش از دیگران آشنایی داشته است؛ به ویژه که برخی عالمان اهل سنت نیز این نظر را پذیرفتهاند. به نقل از سایت ولی عصر عج
پاسخ به شبهه ای پیرامون خطبه 228 نهج البلاغه
شبهه:
چرا امام علی –علیه السلام- در خطبه 228 نهج البلاغه در ستایش عمر میفرماید :
(پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالی از دنیا رفت که دامانش پاکیزه و وجودش کم عیب بود. به خیر دنیا رسید و از شر آن گریخت. طاعت حق را بجای آورد و آنگونه که شایسته بود تقوا گزید )
پاسخ:
برای رسیدن به پاسخی کامل و روشن لازم است که این موضوع را دقیق بررسی نموده تا حقیقت روشن شود لذا با دقت به مطالب ذیل توجه بفرمایید:
نقد و بررسی:
اصل خطبه در نهج البلاغه:
حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه میفرماید:
لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَی الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ أَصَابَ خَیْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّی إِلَی اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا یَهْتَدِی فِیهَا الضَّالُّ وَلَا یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی.
خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاهدارد که (خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد که) کجیها را راست، و بیماریها را درمان، و سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به پاداشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت.
با دامن پاک، و عیبی اندک، درگذشت، به نیکیهای دنیا رسیده و از بدیهای آن رهایی یافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانکه باید از کیفر الهی میترسید.
خود رفت و مردم را پراکنده بر جای گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید.
نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه: 228؛ فیض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبی الحدید، خطبه: 223.
همان طور که ملاحظه میشود، آن چه در نهج البلاغه آمده کلمه (فلان) است؛ اما این که مقصود از این (فلان) چه کسی است، از خود نهج البلاغه استفاده نمیشود. شارحان نهج البلاغه نیز در این باره دیدگاههای متفاوتی دارند، در هر صورت چهار احتمال و نظریه در توجیه و تفسیر این کلمه وجود دارد:
1. منظور عمر باشد؛
2. کنایه از عثمان و مذمت او باشد؛
4. مقصود برخی از یاران آن حضرت باشد؛
3. اشاره به عمر و از باب تقیه باشد.
اهل سنت و به ویژه ابن أبی الحدید معتزلی معتقد است که مقصود از آن خلیفه دوم عمر بن خطاب است.
بدون شک گفتار شخصی همچون ابن أبیالحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنی مذهب هستند، برای ما ارزش نداشته و چیزی را ثابت نمی کند؛ بویژه که همین روایت در کتابهای اهل سنت از زبان اشخاصی همچون مغیرة بن شعبه نقل شده است.
طبیعی است که آن دو با توجه به رسوبات ذهنی و اعتقادات از پیش پذیرفته شدهای که دارند، کلمه (فلان) را به عمر بن خطاب تفسیر نمایند.
اهل سنت اگر بخواهند ثابت کنند که این جملات را امیر مؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم گفته است، باید سه مقدمه را ثابت نمایند:
1. گوینده این سخنان امیر مؤمنان است؛
2. مقصود از کلمه فلان، عمر است؛
3. هدف امام علیه السلام، مدح عمر بوده است.
در حالی که هیچ یک از آنها دلیلی جز سخن ابن أبیالحدید ندارند که آنهم نمیتواند شیعه و حتی اهل سنت را قانع نماید.
نقد دیدگاه ابن أبی الحدید:
ابن أبیالحدید در شرح این خطبه مینویسد:
نسخهای به خط سید رضی، گرد آورنده نهج البلاغه دیده شده که زیر کلمه (فلان) عمر، نوشته شده است.این مطلب را برای من فخار بن معد الموسوی شاعر نقل کرده است. از ابوجعفر نقیب در این باره پرسیدم، گفت: مقصود عمر است. گفتم: آیا امیرمؤمنان که خداوند از او راضی باد، عمر را چنین میستاید. گفت: بلی.
هنگامی که امیرمؤمنان اعتراف کند که عمر سنّت پیامبر را به پاداشت، و با دامن پاک، و عیبی اندک، درگذشت،وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و تقوای الهی را رعایت کرد، این بالاترین درجه مدح و ستایش است.
ابن أبیالحدید با زیرکی تمام، در آغاز کلام خود چنین وانمود میکند که هر خوانندهای در لحظه اول یقین میکند که خود او در نسخهای به قلم سید رضی دیده که او نام عمر را در کنار کلمه (فلان) نوشته است. و اگر کسی جمله دوم را نخواند گمان میکند که عبارت چنین است (وَجَدتُ) یعنی خودم دیدم؛ اما هنگامی که خوب دقت شود میگوید (وُجِدَت) چنین نسخهای دیده شده است.
الف: توضیح زیر کلمه (فلان) از سید رضی نیست:
ابن أبیالحدید نوشته است: در نسخهای بخط سید رضی، زیر کلمه (فلان)، عمر نوشته شده بود؛ این ادعا ثابت نیست؛ زیرا اگر نظر سید رضی بود باید در داخل سطر به عنوان توضیح نظر امام مینوشت نه آن که زیر سطر بنویسد.
اگر کسی با نسخه های خطی آشنایی داشته باشد میداند که معمولا چنین اضافاتی از جانب کسانی صورت میگیرد که نسخهای در اختیارشان بوده است و در باره نسخه نهج البلاغه، کسی که نسخه در اختیارش بوده تصور کرده است که مقصود از (فلان) عمر بن خطاب است و لذا ذیل آن نوشته است عمر؛ پس انتساب چنین مطلبی به مؤلف، نیازمند دلیل قطعی است.
ب: علت گفتن این سخن مشخص نیست:
بر فرض که اگر مقصود از کلمه (فلان) عمر باشد، بازهم نمی توان ثابت کرد که علت گفتن این سخنان مدح است؛ زیرا شاید از روی تقیه یا کنایه به شخص دیگری مانند عثمان باشد، که بررسی آن خواهد آمد.
ج: این سخن امام با سخنان دیگر در باره خلفا منافات دارد:
این سخن با آن چه که در کتابهای شیعه و سنی از حضرت امیر (ع) نسبت به خلیفه دوم نقل شده است منافات دارد که به چند مورد اشاره میکنیم:
امیر المؤمنین (ع)، خلیفه دوم را دروغگو، خیانتکار، ستمگر، فاجر و... میداند:
مسلم نیشابوری در صحیح خود، نظر حقیقی امیرمؤمنان علیه السلام را در باره خلیفه اول و دوم بیان کرده است.
ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیه گر و گناهکار خواندید.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261ه)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
عبد الرزاق صنعانی نیز با سند صحیح از خلیفه دوم نقل کرده است که به عباس و امیر مؤمنان علیه السلام گفت که شما مرا ستمگر و فاجر میدانید:
ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر....
من پس از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر میدانستید.
إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 ه)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 5، ص 469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولی، 1409ه.
این اعتقاد واقعی امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم است که اشکالی در سند و دلالت آن وجود ندارد.
امیر المؤمنین علیه السلام، دوست نداشت چهره عمر را ببیند:
بخاری و مسلم نقل کردهاند که علی (علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) کسی را نزد ابوبکر فرستاد و او را به حضور طلبید و سفارش نمود که عمر را همراه خودش نیاورد؛ چون آن حضرت دوست نداشت چهره خلیفه دوم را ببیند:
(فَأَرْسَلَ إِلَی أَبِی بَکْر أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ، کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ).
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256ه)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب غَزْوَةِ خَیْبَرَ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987؛
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261ه)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1380، ح1759، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
امیر المؤمنین (ع) خلیفه دوم را خشن، دارای اشتباهات فراوان و... میداند:
در خطبه شقشقیه نسبت به خلیفه دوم میفرماید:
فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ.
سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعهای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود.
مانند زمامداری که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پردههای بینی حیوان پاره میشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میکند.
سوگند به خدا مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو روییها و اعتراضها شدند.
امیر المؤمنین علیه السلام، سیره شیخین را مشروع نمیدانست:
اگر امیرمؤمنان علیه السلام اعتقاد داشت که خلیفه دوم سنت را إقامه کرده است؛ چرا در شورای شش نفره که عبد الرحمن بن عوف، عمل به سیره شیخین را شرط خلافت تعیین کرده بود، از پذیرش این شرط سرباز زد و دوازده سال تمام فقط به خاطر این که عمل و سیره آنان را نپذیرفت، از امور سیاسی و اجرائی بر کنار ماند؟.
یعقوبی مینویسد:
عبد الرحمن بن عوف نزد علی بن ابوطالب علیه السلام آمد و گفت: ما با تو بیعت میکنیم بشرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر؛ تا اندازهای که توان دارم رفتار خواهم کرد.
عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت میکنیم بشرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد.
عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنی را گفت که بار اول گفته بود. برای بار سوم نزد علی علیه السلام رفت و همان پیشنهاد را داد، امام علیه السلام فرمود:
چون کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازی به عادت و روش دیگری نداریم، تو تلاش میکنی که خلافت را از من دور کنی.
برای بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزید.
الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای292ه)، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر – بیروت.
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبد الرحمن بن عوف این گونه روایت میکند:
أبو وائل میگوید: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ گفت: من گناهی ندارم، من به علی (علیه السلام) گفتم که با تو بیعت میکنم بشرطی که به کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیه السلام) فرمود: بر آن چه در توانم باشد، بیعت میکنم. به عثمان پشنهاد دادم، او قبول کرد.
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241ه)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 75 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای807 ه)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 5، ص 185، ناشر: دار الریان للتراث / دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407ه.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630ه)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 32، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1417 ه - 1996 م
معنای سخن امام علیه السلام این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصی ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره دیگران را به آن ضمیمه کنیم؛ یعنی من سیره و روش آنها را مشروع نمیدانم و محال است چیزی را که جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم.
و باز حتی در زمان حکومت ظاهری خودش، هنگامی که ربیعة بن ابوشداد خثعمی گفت: درصورتی بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:
ویلک لو أن أبا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلی الله علیه وسلم لم یکونا علی شئ من الحق فبایعه....
وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) عمل کرده باشند، چه ارزشی میتواند داشته باشد؟.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310ه)، تاریخ الطبری، ج 3، ص 116، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛
الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630ه)، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 215، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415ه.
نمونههای بسیاری از این دست در باره خلیفه دوم در کتابهای شیعه و سنی یافت میشود که به همین اندازه بسنده میکنیم.
حال با توجه به آن چه گذشت، از وجدانهای بیدار و حقیقت طلب میپرسیم: چگونه میتوان باورد داشت که مقصود از کلمه (فلان) خلیفه دوم باشد؛ با این که امیرمؤمنان علیه السلام عمل به سیره او را مشروع نمیدانست و حتی دوست نداشت چهره عمر را ببیند؟
چگونه میتوان ستایشهایی همچون ( قوم الأود، داوی العمد، أقام السنة، خلفه الفتنة، نقی الثوب، قلیل العیب و... ) با جملاتی دیگر همانند: (دروغگو، حیلهگر، خیانتکار ، گناهکار، ستمگر، فاجر، خشن و...) در کنار هم قرار داد و آنها را از یک نفر دانست؟
آیا امکان دارد که شخصی همانند امیر مؤمنان علیه السلام، این چنین متناقض سخن بگوید؟
آیا سخن امام کنایه از عثمان و مذمّت او است؟
ابن أبیالحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید میگوید:
(جارودیه) که گروهی از (زیدیه) هستند معتقدند که امام (ع) این سخن را در باره (عثمان) گفته، و آن را به عنوان بد گویی از عثمان و پایین آوردن مقام کارهای وی بیان کرده است؛ همانطور که امروز امیری را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح میکنیم؛ پس این کنایه به اوست.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 ه)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1418ه - 1998م.
بررسی این دیدگاه:
کنایههایی از این قبیل در محاورات روزمره مردم کاربرد بسیار داشته و دارد، به عنوان مثال در زمان ما برخی از مردم در عراق میگویند: خدا صدام را بیامرزد؛ و با این تعبیر در حقیقت به امریکاییها طعنه میزنند.
این احتمال گرچه طرفدارانی دارد؛ ولی چون دلیل محکمی بر اثبات آن وجود ندارد، پس نمیتوان آن را با قاطعیت پذیرفت.
از طرفی این توجیه با آن چه در باره دیدگاه امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه دوم بیان کردیم منافات دارد؛ زیرا امکان ندارد که امیرمؤمنان علیه السلام، خلیفه دوم را (حتی برای مذمت خلیفه سوم) این چنین ستایش کرده باشد.
آیا مقصود اصحاب و یاران امام است؟
برخی از شارحان نهج البلاغه و اندیشهوران شیعه و سنی تصریح کردهاند که مقصود از کلمه (فلان) یکی از اصحاب آن حضرت است.
صبحی صالح از دانشمندان معاصر و بنام اهل سنت، در عنوان این خطبه میگوید:
من کلامه علیه السلام: ما یرید به بعض أصحابه.
از سخنان علی علیه السلام که در آن یکی از اصحابش را مدح کرده است.
نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 228، ص 350.
قطب الدین راوندی از عالمان شیعه نیز اعتقاد دارد که مقصود از (فلان) برخی از اصحاب آن حضرت است:
وروی (بلاء فلان) أی صنیعه وفعله الحسن، مدح بعض أصحابه بحسن السیرة وأنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من الاختیار و الایثار.
بلاء فلان) یعنی کارهایی که او انجام داده، نیکو است. امیر مؤمنان علیه السلام با این جمله بعضی از اصحابش را که سیره نیکو داشتند، تمجید کرده است و این شخص پیش از فتنهای که پس از رسول خدا اتفاق افتاد، از دنیا رفته است.
الراوندی، قطب الدین سعید بن هبة الله (متوفای573ه)، منهاجالبراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 402، مصحح: سید عبد اللطیف کوهکمری، ناشر: کتابخانه آیت الله مرعشی قم، 1364ه ش.
قطب راوندی نهج البلاغه را از شیخ (عبد الرحیم بغدادی) معروف به (ابن الاخوة) و او آن را از دختر سید مرتضی و او از عمویش (شریف رضی) نقل کرده است؛ از این رو میتوان گفت که قطب راوندی به مفاهیم نهج البلاغه آشناتر از دیگران است.
شارح نهج البلاغه میرزا حبیب الله خویی پس از نقل کلام راوندی مینویسد:
بعید نیست که منظور حضرت، مالک اشتر باشد؛ چون در ستایش و تمجید از او بسیار سخن گفته است؛ مانند آن چه که در هنگام انتصابش به ولایت مصر در نامهای به مردم آن جا نوشت که در جای خودش، به صورت مفصل خواهد آمد.
ویا مانند سخن آن حضرت در هنگام شنیدن مرگ مالک که فرمود:
مالک چه مالکی به خدا اگر کوه بود، کوهی که در سرفرازی یگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگی سخت و محکم بود، زنان از آوردن چنین فرزندی عاجزند.
و در برخی از سخنانش تصریح کرده است که او برای من همانند من برای رسول خدا بود؛ پس حتماً سزاوار است که او را با صفاتی که میآید و حتی برتر از آن ستایش نماید.
هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهجالبلاغة،ج14، ص375، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبة الإسلامیة تهران، 1358ه ش.
از میان دیدگاههای موجود، این دیدگاه با منطق و واقعیتهای تاریخی سازگارتر است؛ زیرا نظر امیرمؤمنان علیه السلام در باره خلیفه دوم آن بود که گذشت؛ از این رو نمیتواند مقصود خلیفه دوم باشد. از طرف دیگر امکان دارد که یکی از اصحاب آن حضرت؛ همچون مالک اشتر نخعی رضوان الله تعالی علیه باشد.
سخن صریح صبحی صالح که از علما و دانشمندان اهل سنت است، این دیدگاه را تقویت میکند.
آیا این سخنان میتواند از باب تقیه باشد؟
ابن أبیالحدید در ذیل خطبه مینویسد:
اما الامامیة فیقولون: إن ذلک من التقیة واستصلاح أصحابه...
شیعیان میگویند: علی علیه السلام این سخنان را از روی تقیه و خیر خواهی یارانش گفته است.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 ه)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 3، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1418ه - 1998م.
بررسی این دیدگاه:
این احتمال که ممکن است امیر مؤمنان علیه السلام از روی تقیه، این جملات را فرموده باشند، نیز طرفدارانی دارد و با دیگر جملات آن حضرت در نهج البلاغه نیز سازگار است. در خطبه 73 نهج البلاغه میفرماید:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی. وَ وَ اللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ. وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً. الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ. وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهاید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که در پی آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.)
میرزا حبیب الله خوئی پس از نقل کلام ابن أبیالحدید مینویسد:
نتیجه آن که: اگر مقصود از (فلان) عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تأویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت علیهم السلام آن است که در بسیاری از موارد به همین صورت است....
هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهجالبلاغة،ج14، ص375، مصحح: سید ابراهیم میانجی، ناشر: مکتبة الإسلامیة تهران، 1358ه ش.
سپس شواهدی از کتابها و روایات شیعه را برای آن ذکر میکنند که علاقهمندان میتوانند مراجعه فرمایند.
بنابراین، حتی اگر فرض کنیم که مقصود از (فلان) خلیفه دوم باشد، میگوییم از باب تقیه بوده است؛ همانگونه که رسول خدا از قوم عائشه تقیه میکرد.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش مینویسد:
عَنْ عَائِشَةَ رضی الله عنهم زَوْجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ لَهَا أَلَمْ تَرَیْ أَنَّ قَوْمَکِ لَمَّا بَنَوُا الْکَعْبَةَ اقْتَصَرُوا عَنْ قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَلاَ تَرُدُّهَا عَلَی قَوَاعِدِ إِبْرَاهِیمَ. قَالَ: ( لَوْلاَ حِدْثَانُ قَوْمِکِ بِالْکُفْرِ لَفَعَلْتُ).
از عائشه همسر رسول خدا (ص) روایت شده است که آن حضرت فرمود: آیا نمیدانی که قوم تو وقتی کعبه را ساختند آن را از پایههائی که حضرت ابراهیم قرار داده بود کوچک تر گرفتهاند؟
گفتم: چرا آن را به حالت اول باز نمیگردانید؟
فرمود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند (ایمانشان قوی بود) چنین میکردم. )
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256ه)، صحیح البخاری، ج 2، ص 573 ح 1506 و ج 3، ص 1232، ح 3188 و ج 4، ص1630، ح4214، ( ج 2 ص 156 و ج 4، ص 118 طبق برنامه مکتبه اهل البیت علیهم السلام) تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
و ابن عباس، ابوهریره و... از خلیفه دوم تقیه میکردند.
آیا گوینده سخن، دختر ابو حَنْتَمَه است:
از برخی روایات اهل سنت استفاده میشود که گوینده این سخن خانمی به نام (إبنة ابوحنتمة) است.
از مغیره نقل شده است که چون عمر از دنیا رفت دختر ابوحنتمه (شاید عمه عمر) بر او گریست و گفت: وای عمر! که کجیها را راست کرد و بیماریها را مداوا نمود، فتنه را میراند و سنت را زنده کرد؛ با جامهای پاک و کم عیب از این جهان رخت بر بست.
مغیره گفت هنگامی که عمر دفن شد نزد علی آمدم و دوست داشتم که از وی کلامی در باره عمر بشنوم؛ پس در حالیکه سر و ریش خود را تکان میداد بیرون آمده و تازه غسل کرده بود و خود را با پارچهای پوشانده بود و شک نداشت که کار (خلافت) به او میرسد؛ آن گاه گفت: خداوند فرزند خطاب را رحمت کند؛ دختر ابوحنتمه راست گفت؛ او خوبی های آن (خلافت) را برد و از بدی هایش نجات یافت؛ قسم به خدا که او نگفت؛ بلکه (این حرفهای کسی دیگر است) که او به خودش نسبت داده است.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 575، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630ه) الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 456، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415ه.
بررسی این نظر:
این نظر نیز نمیتواند قابل قبول باشد؛ زیرا مشکل است که گفته شود مرحوم شریف رضی این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است؛ در حالی که او مقید بوده است تا در نهج البلاغه سخنانی را که امام (علیه السلام) فرموده جمع آوری کند. نه سخنان دیگران و یا کلماتی که حضرت آن را از دیگران شنیده و نقل کردهاند. و میدانیم که سید رضی در این کتاب تنها نظر او جمع آوری کلمات بلیغ حضرت بوده است. لذا این مطلب با علت جمع آوری کتاب منافات دارد.
وانگهی سید رضی در این زمینه آنقدر مقید است که اگر امیر مؤمنان به شعر یا ضرب المثلی از یکی از مشاهیر عرب تمسک جسته است – با اینکه خود این تمسک جستن ِ بجای حضرت، خود نشاندهنده قدرت ادبی ایشان است - نقل قول را به طور کامل مشخص کرده است، و اگر احیانا یکی از خطبهها و یا یکی از کلمات امام (ع) به شخص دیگری نسبت داده شده باشد، یادآوری کرده است، مثلا در خطبه 32 با صراحت یادآور میشود که این خطبه را به معاویه نسبت دادهاند؛ ولی صحیح نیست. از این رو اگر خطبه مورد بحث از شخص دیگری بود باید یادآور میشد.
علامه شوشتری در این باره میگوید:
اما آن چه طبری نقل کرده است، افزون بر این که برای ما غیر قابل قبول است چون از فردی غیر شیعی نقل شده است که افزون بر آن، چیزی جز تصدیق یک جمله از سخن دختر حنتمه از آن استفاده نمیشود؛ و آن این جمله است: ( او خوبی های خلافت را برد و از بدی هایش نجات یافت )؛ تا جایی که آن حضرت فرمود: دختر خیثمة (حنتمه) این سخن را نگفت؛ بلکه بر زبانش جاری کردند؛ و معنای این جمله چنین است که سلطنت خیر و شرّ دارد و عمر خیرش را برد و شرّش را گذاشت، که مقصود ممانعت از بیرون رفتن طلحه و زبیر از شهر مدینه بود تا آنکه شورائی تشکیل شد که نتیجه آن به ضرر امام علیه السلام بود، و در حقیقت این جمله: (ذهب بخیرها و نجا من شرّها) نظیر فرمایش آن حضرت در خطبه شقشقیه در باره عمر و رفیق او ابوبکراست که سراسر ذمّ و گلایه است.
و اما عناوین دیگر در این خطبه یا افتراء است و تهمت عمدی و یا وهم است و خطا و بر داشت نادرست چون اولا: فرمایش علی علیه السلام که فرمود: (لقد صدقت ابنة ابوخیثمة، أو حنتمة) اشاره به همه سخنان او است نه دو جمله از آن. ثانیا: طبری آن را تحریف کرده است زیرا از ابن عساکر آورده است که امام فرمود: أصدقت، و این تعبیر با عبارت: لقد صدقت، فرق دارد.
از این توضیحات، برداشت ابن ابی الحدید از سخن طبری و این نسبت که مقصود شخص عمر است روشن میشود؛ زیرا طبری از زبان دختر خیثمه (حنتمه) فقط وصف را نقل کرده است نه بیشتر از آن، و ازسویی چون مغیره میدانست که علی علیه السلام ناراحتیهایی از عمر و دوستش ابوبکر در دل دارد و دوست داشت که علی آن را آشکار نماید لذا آن حضرت مذمت و گلایه ها را در قالب مدح و ستایش بیان فرموده است.
شوشتری، محمد تقی (معاصر) بهجالصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 483، ناشر: مؤسسه انتشارات امیر کبیر تهران، 1376ه ش.
استفهام انکاری در سخن علی علیه السلام
شهید مطهری پس از نقل کلام طبری مینویسد:
ولی برخی از متتبعین عصر حاضر از مدارک دیگر غیر از طبری داستان را به شکل دیگر نقل کردهاند و آن اینکه علی پس از آنکه بیرون آمد و چشمش به مغیره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آیا دختر ابی خیثمه آن ستایشها را که از عمر میکرد راست میگفت؟
علیهذا جملههای بالا نه سخن علی ( ع ) است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده و زنی است بنام خیثمه و سید رضی ( ره ) که این جملهها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.
مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص 164، ناشر: انتشارات صدرا قم.
نتیجه گیری:
این دیدگاه که مقصود از (فلان) خلیفه دوم باشد، هرگز نمیتوان آن را پذیرفت؛ زیرا اولاً: هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و سخن ابن أبیالحدید و محمد عبده برای شیعیان اعتبار ندارد؛ ثانیاً: با واقعیتهای تاریخی و دیگر سخنان قطعی امیر مؤمنان علیه السلام که در کتابهای شیعه و سنی وارد شده، در تضاد است.
تنها نظری که میتواند مورد تأیید شیعه قرار گیرد، نظر مرحوم قطب راوندی است؛ زیرا کلام یک شیعه است و در کتاب خود ایشان نیز موجود است – یعنی مانند نظر اول نیست که منسوب به شیعه باشد؛ و فردی سنی آن را نقل کرده باشد.
و همانطور که گفته شد، وی با نظرهای سید رضی بیش از دیگران آشنایی داشته است؛ به ویژه که برخی عالمان اهل سنت نیز این نظر را پذیرفتهاند.
به نقل از سایت ولی عصر عج
- [سایر] 1. در خطبهای از نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی(ع)، عثمان را به عنوان داماد پیامبر معرفی میکند. آیا آن دو دختر واقعاً دختر پیامبر بودهاند یا ربیبه آن حضرت؟ 2. آیا در این خطبه، حضرت علی(ع)؛ ابوبکر و عمر را عمل کننده به سنت و به حق میداند؟
- [سایر] بر اساس نامه ششم نهج البلاغه، امام علی(ع) در نامه ای به معاویه، خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را مورد رضایت پروردگار می داند! آیا این موضوع با تفکر شیعیان در تعارض نیست؟
- [سایر] روایاتی در برخی آثار حدیثی اهل سنت وجود دارند که در آنها حضرت علی(ع) از خلفا تمجید و ستایش کرده است، مانند (خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر) و...؛ آیا به موجب این تمجیدها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی(ع) برتر نیست؟ آیا این ستایشها بر افضلیت آنها از سوی حضرت علی(ع) دلالت نمیکند؟
- [سایر] امام علی(ع) در نهج البلاغه (خطبه هفت) برخی پیروان شیطان را چگونه توصیف میکند؟
- [سایر] خطبه بدون نقطه امام علی(ع) کدام است؟ و چرا در نهج البلاغه سید رضی نیامده است؟
- [سایر] خطبه بدون نقطه امام علی(ع) کدام است؟ و چرا در نهج البلاغه سید رضی نیامده است؟
- [سایر] آیا ازدواج دختر حضرت علی(ع) با عمر نشانه موافقت حضرت با عمر نیست؟
- [سایر] علی ( ع ) ، ابوبکر و عمر را خائن میداند؟
- [سایر] امام علی(ع) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندش امام حسن (ع) چه سفارشهایی میفرمایند؟
- [سایر] در خطبه 233 نهج البلاغه حضرت علی(ع) مردم این دوره را چگونه توصیف میکند؟ و چه نتیجهای میتوان گرفت؟
- [آیت الله علوی گرگانی] مستحبّ است قبر را به اندازه انسان متوسّط یا تا گلوگاه گود کنند، ومیّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر، از جهتیبهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند، و نیز مستحبّ است جنازه را در چند ذرعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچهای روی قبر بگیرند و نیز مستحبّ است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شده پیش از دفن و در موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میّت را در لحد گذاشتند، گرههای کفن را باز کنند وصورت میّت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت بر نگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدّت حرکتش دهند وسه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ اًّفْهَمْ یا فلانَ بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمّد واسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: )اًّسْمَعْ افْهَم یا مُحَمَّدِ بنَ عَلی( پس از آن بگویند: )هَل اَنْتَ عَلی العَهْدِ الَذی فارَقْتَنا عَلَیْهِ مِنْ شَهادَِْ أنْ لا اًّلهَ اًّلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَانّ مُحَمّداً صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیِّدُ النَّبیِّینَ وَخاتَمُ المَرْسَلینَ وَانَّ عَلیّاً أمیرُ المُؤمنِینَ وَسَیّدُ الوَصِیینَ وَاًّمام افْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلی العالَمینَ وَاَنّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ وَعَلیَّ بْنَ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَمُوسی بْنَ جَعْفَر وَعَلیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلی وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالحَسَنَ بْنَ عَلیّ وَالقائِمَ الحُجََّْ المَهدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أئِمَُّْ المُؤمِنینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلی الخَلْقِ أجْمَعینَ وَأئِمَتُکَ أئِمَُّْ هُدی بِکَ أبْرار یا فلانَ بْنُ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت وپدرش را بگوید و بعد بگوید: )اًّذا أتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسولَیْنِ مِن عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَئَلاکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَن قِبْلَتِکَ وَعَنْ أئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِیجَوابِهِما اللّهُ رَبِّی وَمُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلهِ نَبیّی وَالاسْلامُ دِینی وَالقُرآنُ کِتابیوَالکَعْبَُْ قِبْلَتی وَأمیرُ المُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبی طالِب اًّمامی وَالحَسَنُ بْنُ عَلی المُجْتَبی اًّمامی وَالحُسَینُ بْنُ عَلی الشَهیدُ بِکَربَلأ اًّمامی وَعَلی زَیْنُ العابِدینَ اًّمامیوَمُحَمّد الباقِرُ اًّمامی وَجَعْفَر الصادِقُ اًّمامی وَمُوسی الکاظِمُ اًّمامی وَعَلیالرِضا اًّمامی وَمُحَمَّد الجَوادُ اًّمامی وَعَلی الهادِی اًّمامی وَالحَسَنُ العَسْکَرَیُّ اًّمامی وَالحُجَُّْ المُنْتَظَرُ اًّمامی هؤلأ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجْمَعینَ أئِمَّتی وَسادَتیوَقادَتی وَشُفَعائی بِهِم أتَوَلّی وَمِنْ أعْدائِهِم أتَبَرَُ فِی الدُنیا وَالاَّخِرَْ ثُمَّ اعْلَم یا فلان بْنَ فُلان( و به جای فلان بن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید بعد بگوید: )اًّنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُ وَأنَّ مُحَمَّداً صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نِعْمَ الرَسُولُ واَنَّ عَلیَ بْنَ أبی طالِب وَأوْلادَهُ المَعْصومینَ و الأئِمََّْ الاًّثْنَیْ عَشَر نِعْمَ الأئِمََّْ وَأنَ ما جأَ بِهِ مُحَمَّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَآلهِ حَقّ وَأنّ المَوْتَ حَقّ وَسُؤالَ مُنْکَر وَنَکیر فِی القَبْرِ حَقّ وَالبَعْثَ حَقّ وَالنُشُورَ حَقّ وَالصِراطَ حَقّ وَالمیزانَ حَقّ وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقّ وَانَّ الجَنََّْ حَقّ وَالنارَ حَقّ وَانَّ السّاعََْ آتیَْ لا رَیْبَ فیها وَأنَ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ پس بگوید أفَهِمْتَ یا فلان( و به جای فلان اسم میّت را بگوید پس از آن بگوید: )ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ اًّلی صِراطً مُسْتَقیم عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیائِکَ فِیمُسْتَقَرً مِن رَّحْمَتِهِ( پس بگوید: )أللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْه وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اًّلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً اللّهُمّ عَفوکَ عَفوَک(.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . مستحب است، قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند و میت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند و نیز مستحب است جنازه را در چند ذراعی قبر، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه، زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند و اگر میت مرد است، در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و دردفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن، پارچه ای روی قبر بگیرند، و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند و دعاهایی که دستور داده شد، پیش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت برنگردد و پیش از آن که لحد را بپوشانند، دست راست را بشانه راست میت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ میت بگذارند و دهان را نزدیک گوش او ببرند و بشدت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند: إسْمَعْ، إفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی پس از آن بگویند: هَلْ أَنْتَ عَلَی الْعَهْدِ الَّذی فَارَقْتَنَا عَلَیْهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ وَسَیّدُ النَّبِیّینَ وَخَاتَمُ الْمُرْسَلِینَ وَأنَّ عَلِیاً أمِیرُ المؤمِنِینَ وَسَیِّدُ الْوَصیّیِن وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلی الْعَالَمِینَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلیَّ بْنَ موُسی وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلیٍّ وَعَلیَّ بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدیَّ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنینَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَی الْخَلْقِ أَجْمَعِین وَأَئِمَّتُکَ أَئِمَّةُ هُدی أَبْرارٌ یَا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند و بعد بگویند: إذا اتَاکَ الْمَلَکَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَیْنِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَکَ وَتَعَالی وَسَئَلاَکَ عَنْ رَبِّکَ وَعَنْ نَبِیّک وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتَابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ أَئِمَّتِکَ فَلاَ تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فی جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله نَبِیّی وَالإسْلاَمُ دینی وَالْقُرْآنُ کِتَابی وَالْکَعْبَةُ قِبْلَتی وَأمیرُ الْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أبیطَالِب إمَامی وَالْحَسَنُ بْنُ عَلی الْمُجْتَبی إمَامی وَالْحُسَیْنُ بْنُ عَلیٍّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلاء إِمَامی وَعَلِی زِیْنُ الْعَابِدینَ إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامی وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامی وَموُسَی الْکَاظِمُ إمَامی وَعَلِیٌّ الرِّضَا إمَامی وَمُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامی وَعَلیٌّ الْهَادی إمَامی وَالْحَسَنُ الْعَسْکَری إمَامی وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامی هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ أئِمَّتی وَسَادَتی و قادَتی وَشُفَعَائی بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ أَعْدَائِهِمْ اَتَبَرَّءُ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمَ یَا فُلانَ بْنَ فُلان و به جای فلان بن فلان اسم میت و پدرش را بگویند بعد بگویند: إنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالی نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَأنَّ عَلِیَّ بْنَ ابیطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمینَ الأئَمَّةَ الإثْنَیْ عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ وسُؤَالَ مُنْکَر وَنَکیر فی الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَالنُّشوُرَ حَقٌ وَالصِّرَاطَ حَقٌ وَتَطَایُرَ الْکُتُبِ حَقٌ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَرَیْبَ فیِهَا وَأنَّ اللهُ یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبوُرِ پس بگویند: أفَهِمْتَ یَا فُلان و به جای فلان اسم میت را بگویند پس از آن بگویند: ثَبَّتَکَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَهَدَاکَ اللهُ إلَی صِرَاط مُسْتَقِیم وَعَرَّفَ اللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ أوْلِیَائِکَ فی مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ پس بگویند: اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ وَأصْعِدْ بِروُحِهِ إلَیْکَ وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهَاناً اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . "أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ الله"جزو اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از "أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله"، به قصد قربت گفته شود. اللهُ أکْبَرُ خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یکتا و بی همتا. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمِیرَ المُؤمِنینَ وَلِیُّ الله شهادت می دهم که حضرت علی علیه السلام أمیرالمؤمنین و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَة بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الْفَلاَح بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قَد قامَتِ الصَّلاَة به تحقیق نماز برپا شد. لا إلَهَ إِلاَّ الله نیست خدایی مگر خدای یکتا و بی همتا.
- [آیت الله بروجردی] (اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیاً وَلِی اللهِ) جزء اذان و اقامه نیست، ولی خوب است بعد از (اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ) به قصد قربت گفته شود.ترجمهی اذان و اقامه(اللهُ اکبر): یعنی خدای تعالی بزرگتر از آن است که او را وصف کنند.(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللهُ): یعنی شهادت میدهم که غیر خدایی که یکتا و بیهمتاست خدای دیگری سزاوار پرستش نیست.(اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسُولُ اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبدالله) ص) پیغمبر و فرستادة خدا است.(اَشْهَدُ اَنَّ عَلیا اَمیرَالمؤمنینَ وَلِی اللهِ): یعنی شهادت میدهم که حضرت علی (علیه الصلوة و السلام)، امیرالمؤمنین و ولی خدا بر همهی خلق است.(حَی عَلَی الصَّلوة): یعنی بشتاب برای نماز.(حَی عَلَی الفَلاحِ): یعنی بشتاب برای رستگاری.(حَی عَلَی خَیرِ العَمَلِ): یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است.(قَد قامَتِ الصَّلوة): یعنی به تحقیق نماز بر پا شد.(لا اِلهَ اِلاَّ الله): یعنی خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی که یکتا و بیهمتا است.
- [آیت الله سیستانی] (أَشْهَدُ أنَّ عَلِیّاً وَلیُّ اللّهِ) جزء اذان و اقامه نیست ، و لی خوب است بعد از (أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهَ) به قصد قربت گفته شود . ترجمه اذان و اقامه اللّه اکبر : یعنی خدای تعالی بزرگتر از آنست که او را وصف کنند . أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ : یعنی شهادت میدهم که کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست . أَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیغمبر و فرستاده خداست . أَشْهَدُ أنَّ عَلیّاً أمْیر المُؤمنِین وَلیُّ اللّهِ : یعنی شهادت میدهم که حضرت علی علیه الصلاة و السلام امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . حَیَّ عَلَی الصّلاةِ : یعنی بشتاب برای نماز . حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ : یعنی بشتاب برای رستگاری . حَیَّ عَلَی خَیْر الْعَمَلِ : یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است . قَدْ قَامَتِ الصَّلاةُ : یعنی بتحقیق نماز برپا شد . لا إِله إِلاّ اللّهُ : یعنی کسی جز خدا سزاوار پرستش نیست .
- [آیت الله سبحانی] اللّه اکبر یعنی خدای بزرگ تر از آن است که او را وصف کنند. أَشْهَدُ أَنْ لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، یعنی شهادت می دهم که حضرت محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وآله)پیغمبر و فرستاده خداست. أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمیرالمؤمنینَ وَلِیُّ اللّه، یعنی شهادت می دهم که حضرت علی(علیه السلام)امیرالمؤمنین، و ولی خدا بر همه خلق است. حَیَّ عَلَی الصَّلاَةِ، یعنی بشتاب برای نماز. حَیَّ عَلَی الفَلاَح، یعنی بشتاب برای رستگاری. حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَلِ، یعنی بشتاب برای بهترین کارها که نماز است. قًد قامَتِ الصَّلاةُ، یعنی نماز برپا شده است. لا اِلَهَ اِلاَّ اللّهُ، یعنی خدایی جز اللّه نیست.
- [آیت الله سیستانی] مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند ، و میّت را در نزدیکترین قبرستان دفن نمایند ، مگر آنکه قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد ، مثل آنکه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند ، یا مردم برای فاتحه اهل قبور بیشتر به آنجا بروند . و نیز مستحب است جنازه را در چند ذرعی قبر ، زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم نزدیک ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بر دارند ، و در نوبت چهارم وارد قبر کنند . و اگر میّت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پائین قبر باشد ، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند . و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن پارچهای رو ی قبر بگیرند . و نیز مستحب است جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند ، و دعاهائی که دستور داده شده پیش از دفن و موقع دفن بخوانند ، و بعد از آنکه میّت را در لحد گذاشتند گرههای کفن را باز کنند و صورت میّت را روی خاک بگذارند ، و بالشی از خاک زیر سر او بسازند ، و پشت میّت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میّت به پشت نگردد ، و پیش از آنکه لحد را پوشانند دست راست را به شانه راست میّت بزنند ، و دست چپ را به قوّت بر شانه چپ میّت بگذارند ، و دهان را نزدیک گوش او ببرند و به شدّت حرکتش دهند و سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمُ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگویند . مثلاً اگر اسم او محمّد و اسم پدرش علی است سه مرتبه بگویند : (اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا مُحَمَّدَ بَن عَلِیّ) ، پس از آن بگویند : (هَلْ اَنْتَ عَلَی العَهْدِ الَّذِی فارَقْتَنا عَلَیْهِ ، مِنْ شَهادَةِ آن لا اِله إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَسَیّدُ النَّبِیِّینَ وَخاتَمُ المُرْسَلِینَ ، وَاَنَّ عَلِیّاً اَمِیرُ المُؤْمِنینَ وَسَیّدُ الوَصِیّینَ وَاِمامٌ اِفْتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ عَلَی العالَمین وَاَنَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ وَعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ وَمُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍ وَ جَعْفَرَ بَنَ محَمَّدَ وَ مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ وَ عَلیّ بنَ مُوسی وَ مَحَمّد بنَ علیّ وَ عَلیّ بنَ محمّدٍ و الحسنَ بنَ عَلیٍّ وَالْقائِمَ الحُجَّةَ المَهْدِیَّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّةُ المُؤْمِنِینَ وَحُجَجُ اللّهِ عَلَی الخَلْقِ اَجْمَعِینَ ، وَأئِمَّتُکُ أَئِمَّةُ هُدیً بِکَ اَبرارٌ ، یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (إذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَرَّبانِ رَسُولَیْنِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ تَبارَکَ وَتَعالی وَسَأَلاکَ عَنْ رَبّکَ وَعَنْ نَبِیِّکَ وَعَنْ دِینِکَ وَعَنْ کِتابِکَ وَعَنْ قِبْلَتِکَ وَعَنْ اَئِمَّتِکَ فَلا تَخَفْ وَلا تَحْزَنْ وَقُلْ فِی جَوابِهِما : اللّهُ رَبّی وَمُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَبِیّ¨ ، وَالاِسْلامُ دِینِی وَالقُرْآنُ کِتابِی ، وَالکَعْبَةُ قِبْلَتِی وَاَمِیرُ المُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ اِمامِی ، وَالحَسَنُ بْنُ عَلِیّ المُجْتَبی إمامِی ، وَالحُسَینُ بنُ عَلِیّ الشَّهِیدُ بِکَرْبَلا إمامِی ، وَعَلِیٌّ زَیْنُ العابِدِیَن اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الباقِرُ اِمامِی ، وَجَعْفَرٌ الصادِقُ اِمامِی ، وَمُوسَی الکاظِمُ اِمامی ، وَعَلِیٌّ الرّضا اِمامِی ، وَمُحَمَّدٌ الجَوادُ اِمامِی ، وَعَلِیٌّ الهادِی اِمامِی ، وَالحَسَنُ العَسْکَرِیٌّ اِمامِی ، وَالحُجَّةُ المُنْتَظَرُ اِمامِی ، هؤُلاءِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَئِمَّتِی وَسادَتِی وَقادَتِی وَشُفَعائِی ، بِهِمْ اَتَوَلّی وَمِنْ اَعْدائِهِمْ اَتَبَرَّأُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ . ثُمَّ اعْلَمْ یا فلان ابن فلان) و بجای فلان ابن فلان اسم میّت و پدرش را بگوید ، و بعد بگوید : (اَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالی نِعْمَ الرَّبُّ ، وَاَنَّ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآلهوسلم نِعْمَ الرَّسُولُ ، وَاَنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طالِبٍ وَاَوْلادَهُ المَعْصُومِینَ الاَئِمَّةَ الاِثْنی عَشَرَ نِعْمَ الاَئِمَّةُ ، وَاَنَّ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلیاللهعلیهوآلهوسلمحَقٌّ ، وَاَنَّ المَوْتَ حَقٌّ وَسُؤالَ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ فِی القَبْرِ حَقٌّ ، وَالبَعْثَ حَقٌّ ، وَالنُّشُورَ حَقٌّ ، وَالصّراطَ حَقٌّ ، وَالمِیزانَ حَقٌّ ، وَتَطایُرَ الکُتُبِ حَقٌّ ، وَاَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَالنّارَ حَقٌّ ، وَاَنَّ الساعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَاَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ) پس بگوید (اَفَهِمْتَ یا فُلان) و بجای فلان اسم میّت را بگوید ، پس از آن بگوید : (ثَبَّتَکَ اللّهُ بِالقَوْلِ الثّابِتِ وَهَداکَ اللّهُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَ اَوْلِیائِکَ فِی مُسْتَقَرٍ مِنْ رَحْمَتِهِ) پس بگوید : (اللّهُمَّ جافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَیْهِ ، وَاصْعَدْ بِرُوحِهِ اِلَیکَ ، وَلَقِّهِ مِنْکَ بُرْهاناً ، اللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ) .
- [آیت الله جوادی آملی] ) .االله اکبر) یعنی خدای سبحان بزرگتر از آن است که وصف شود. (أشهد أن لا إله الاّ االله ), یعنی شهادت می دهم که غیر خدای یکتا و یگانه خدای دیگری نیست . (أشهد أنّ محمداً رسول االله ); یعنی شهادت میدهم که حضرت محمدبن عبداالله(ص) پیامبر و فرستاده خداست . (أشهد أنّ علیاً امیرالمؤمنین و ولیّ االله)؛ یعنی شهادت میدهم که حضرت علی(ع)امیر مؤمنان و ولیّ خدا بر همه خلق است . (حیّ علی الصلاة )؛ یعنی بشتاب برای اقامه نماز، (حیّ علی الفلاح)؛ یعنی بشتاب برای رستگاری، (حیّ علی خیر العمل )؛ یعنی بشتاب برای بهترین کار که نماز است، (قد قامت الصلاة)؛ یعنی به تحقیق نماز برپا شد، (لا إله الاّ االله )؛ یعنی خدایی؛ جز خدای یکتا و یگانه, سزاوار پرستش نیست.
- [آیت الله نوری همدانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد ، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است .
- [آیت الله سبحانی] موقعی که زلزله و رعد و برق و مانند اینها اتفاق می افتد، انسان باید فوراً نماز آیات را بخواند و اگر نخواند معصیت کرده و تا آخر عمر بر او واجب است و هر وقت بخواند ادا است.