سلام/ ازدواج را برای شما فعلا و در این حال توصیه نمی کنم. به خواستگارت بگو فعلا امکان تصمیم گیری نداری و لااقل شش ماه دیگر اگر مایل بودند مجدد اقدام کنند و این فرصت را به عنوان گام دوم پروسه خواستگاری فرض نکنند. بلکه یک خواستگاری جدید و تاکید کن الان قصد انتخاب همسر و ازدواج ندارم تا اوایل پاییز سال بعد. اما خودت؛ اگر تو مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته ای و اختیار و تصمیمت در این خطا و گناه اصلا موثر نبوده -که اصلا چنین چیزی از سوال شما برداشت نمی شود- که هیچ فقط به مشاوره نیاز داری ، والا خودت را هم مقصر بدان و به هیچ وجه نقش خودت را در این اشتباه نادیده نگیر و به "مکانیزم های دفاعی" اجازه بروز نده. مثل دلیل تراشی های کودکانه که من از دینم هیچ نمی دانم و ... پس گناه کردم(یعنی خودم اصلا سهم و نقشی در گناه نداشتم!) و به جای تلاش های بی اثر (و یا سرزنش های مخرب که معمولا دوباره همان گناه را سبب می شود،) با دلی پُر امید به مغفرت خدا با خجالت از گناه و حس پشیمانی با خدا حرف بزن و به گناهت در محضر او اقرار کن و تصمیم قطعی بگیر که برای همیشه این گناه تکرار نشود و توبه کن. قبل از توبه حتما باید با گناهکار قطع رابطه کنی و حتما برای مشاوره و درمان اقدام کنی (پیشنهاد من: خانم دکتر کرمانی مرکز زندگی بهتر یا هر خانم مشاور متدین و با تجربه) پس از اتمام مشاوره و تایید مشاور نسبت به انتخاب همسر تصمیم گیری کن نگران نباش ازدواج فعلا دیر نمیشه!
سلام من 19سالمه.چند ماهیه با پسری آشنا شدم وبااون رابطه نامشروع داشتم تا به حال از این کارا نکرده بودم دوست پسر داشتم ولی رابطه نه.می دونم غلط قدم برداشتم ولی خب وقتی از خودم می پرسم چرا تنها به این نتیجه می رسم که هیچ چیزی از خودم و دینم نمی دونم الان یه خواستگار عالی دارم می خوام ردش کنم حس می کنم آدم آلوده ای مثل من حق نداره با چنین آدمی ازدواج کنه می ترسم بعدا از طرف اون(اگه بفهمه)مواخذه بشم.از طرفی از اون آقا پسر که باهاش رابطه داشتم هم ترس دارم .نمی دونم باید چه کار کنم من هنوز نفهمیدم چرا به این گناه مبتلا شدم اون وقت حق دارم زندگی سالمی داشته باشم تورو خدا کمکم کنید
سلام/ ازدواج را برای شما فعلا و در این حال توصیه نمی کنم.
به خواستگارت بگو فعلا امکان تصمیم گیری نداری و لااقل شش ماه دیگر اگر مایل بودند مجدد اقدام کنند و این فرصت را به عنوان گام دوم پروسه خواستگاری فرض نکنند. بلکه یک خواستگاری جدید و تاکید کن الان قصد انتخاب همسر و ازدواج ندارم تا اوایل پاییز سال بعد.
اما خودت؛ اگر تو مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته ای و اختیار و تصمیمت در این خطا و گناه اصلا موثر نبوده -که اصلا چنین چیزی از سوال شما برداشت نمی شود- که هیچ فقط به مشاوره نیاز داری ، والا خودت را هم مقصر بدان و به هیچ وجه نقش خودت را در این اشتباه نادیده نگیر و به "مکانیزم های دفاعی" اجازه بروز نده. مثل دلیل تراشی های کودکانه که من از دینم هیچ نمی دانم و ... پس گناه کردم(یعنی خودم اصلا سهم و نقشی در گناه نداشتم!) و به جای تلاش های بی اثر (و یا سرزنش های مخرب که معمولا دوباره همان گناه را سبب می شود،) با دلی پُر امید به مغفرت خدا با خجالت از گناه و حس پشیمانی با خدا حرف بزن و به گناهت در محضر او اقرار کن و تصمیم قطعی بگیر که برای همیشه این گناه تکرار نشود و توبه کن.
قبل از توبه حتما باید با گناهکار قطع رابطه کنی و
حتما برای مشاوره و درمان اقدام کنی (پیشنهاد من: خانم دکتر کرمانی مرکز زندگی بهتر یا هر خانم مشاور متدین و با تجربه)
پس از اتمام مشاوره و تایید مشاور نسبت به انتخاب همسر تصمیم گیری کن نگران نباش ازدواج فعلا دیر نمیشه!
- [سایر] سلام .4ساله دارم بایه اقایی زندگی می کنم که بسیار ادم بی مسولیتیه.هرچی باهاش صحبت می کنم میگه راست میگی ولی متاسفانه به کارش ادامه می ده از نظر اقتصادی ضعیف هستیم چون شوهرم نمی ره سرکار یه دختر 8 ماهه دارم خیلی صبر می کنم میگم درست میشه ولی باور کنید فایده نداره ..درضمن دوباره ازدواج کردم.ازدواج اولم شوهرم ادم ساده ومنگی بود واز لحاظ ظاهری تعریفی نداشت درضمن اونجا 13 سالم بود که از دواج کردم وسن 21سالگی خدابهم پسر داد وبه خاطر پسرم مهریه ام رو بخشیدم ولی با خودم زندگی نمی کنه پیش مادر بزرگشه ..خلاصه آقای دکتر موقعی که این اقا اومد خاستگاریم از همه لحاظ از شوهر قبلیم بهتر بود ولی متا سفانه تن به کار نمی ده ومن مجبورم با بچه کوچیک تو خونه ها کار کنم خواهرم میگه ازش جدا شو ولی من نمی خوام دوست ندارم دوباره خاطرات تلخ بیاد جلو چشام تورو خدا راهنماییم کنید ..منتظر جواب پیامتون هستم...
- [سایر] سلام حاج آقا خسته نباشید میخوام باهاتون دردودل کنم شما هم اگه وقت داشتین کمکم کنید. حاج آقایکیو خیلی دوست دارم اونم همیشه میگه میدونی که خیلی دوست دارم اما حاج آقا یه مشکلی هست میگه عشق زندگی تو این دنیارو نداره میگه خستس از همه میگه خیلیا بهش نارو زدن خلاصش که گله ای از اینا نداره گله از موندنش داره منم روم نمیشه بهش بگم نباشه منم نیستم نمیدونم شاید این حرفارو میزنه تا همینو بشنوه حاج آقا نمیدونم شاید درست نباشه این حرفو بزنم اما هرجا سفره ی دردو دلو با صابخونه دلم باز میکنم نمیدونم چرا همش یادشم .از من دوتا قول گرفته یکی این که حلالش کنم یکیم این که دعا کنم از این دنیا کنده شه میگه وقتی فکر بودن اون ور میفتم لذت میبرم اما من بهش نگفتم وقتی تو اینجا نباشی منم نیستم حاج آقا تروخدا من چیکار کنم که عشق موندن پیدا کنه من خیلی اهل دردودل با خدام خیلی. اصلا یه جورایی حس میکنم همش باهامه تا لب باز میکنم روشو از همه برمیگردونه و به من نگاه میکنه اما دلم میخواد یه درخواستی جلو شما ازش بکنم شما هم آمین آخرشو بگین خدا من خیلی تنهام فقط تورو دارم میخوام ازت دیگه به من گوش ندی فقط دل همرو به عشق خودت رنگیو نورانی کنی که دیگه یه بنده ی خوبت درخواست رفتن نکنه حاج آقا زیاد حرف زدم حاج آقا دعاش کنید خیلی زیاد اما از خدا بخواین تا وقتی من زندم اون به حاجت دلش نرسه. التماس دعا حاج آقا خدانگهدار
- [سایر] سلام برای اولین بار پس از بارها خوندن پیام های دیگران برای خودم مشکلی پیش اومده که به کمک سریعتون خیلی احتیاج دارم. ماجرا از این قراره که دوست صمیمی من با پسری به قصد ازدواج دوست بود(درست و غلطش بماند!)بعد از مدتها به دلایلی دوستی و در نهایت قرار ازدواج این دو نفر منتفی شد. آقا پسر با من تماس گرفت و از من خواست پادرمیونی کنم تا ازدواجشون سر بگیره. من هم با دوستم و چندین بار هم با اون آقا پسر تلفنی صحبت کردم. (فقط در همین رابطه و با رعایت ضوابط)خلاصه رابطه این دو بکلی قطع شد!همون روز اون آقا پسر با من تماس گرفت و به من ابراز علاقه کردو از من خواست با اون رابطه دوستی برقرار کنم البته به قول خودش برای ازدواج. میدونستم این کار اون 2دلیل بیشتر نداره یا میخواد از دوست صمیمی من زهرچشمی بگیره یا اینکه میخواد من جای اونو براش پر کنم .من از اونجا که به هیچ وجه نمیتونم باپسری دوست باشم ردش کردم و تماسمو باهاش قطع کردم . از اون روز اون آقا مدام تلفن میکنه و اس میده .شب ،نصفه شب ...کلافه شدم !فکرشو بکنین ساعت 3نصفه شب زنگ میزنه و بعد اس میده و منو به خداو معصومین وزمین و زمان قسم میده که جوابشو بدم . میگه حالش خرابه و داره داغون میشه .البته من احتمال دروغ بودن حرفاشو نادیده نمیگیرم اما از نگرانی اینکه ممکنه واقعا به کمک احتیاج داشته باشته یا اینکه من کاری کردم که اون به اینجا برسه دارم دیوونه میشم . چند روز از فرجه امتحاناتم گذشته و من حتی یه کلمه درس نخوندم.ترس از اینکه مبادا قدم کج برداشته باشم یا با جواب دادن به تلفناش وضع خرابتر از این بشه ولم نمیکنه شما رو بخدا منو از این سردرگمی نجات بدین!اگه به جزئیات بیشتری نیازه بگینا!!!به خاطر طولانی بودن پیامم معذرت میخوام التماس 2آ
- [سایر] سلام دختری هستم 20ساله؛10ماهی میشود که عقدکردم ودچاره یکسری مشکلاتی شدم 1.نسبت به همسرم خیلی بی تفاوت وبی محبت شدم شدم وزندگی با اونو بی روح و بی رنگ میبینم. 2.نسبت بهش شکاک شدم. 3.باهاش بدتخلاقی میکنم وتیکه بهش میندازم وباهاش جروبحث میکنم ومن ادمی هستم که خیلی زود عصبی میشم 4.باهاش ناسازگار شدم دوس ندارم بهم زنگ بزنه وحتی بعضی وقتا نمی خوام صداشو بشنوم 5.هروقت مشکلی پیدا میشه یاحتی قراره جایی بریم ویاتصمیمی که داریم وقراره انجامش بدیم به مامانش میگه واین منو خیلی عصبی میکنه وهرچه قدرم بهش میگم که نذار کسی بفهمه اعتنایی نمیکنه واین منو سردترمیکنه 6.اصلادوس ندارم به حرفاش گوش کنم واصلابرام مهم نیس 7.به این نتیجه رسیدم که خانوادم مهمتر هستند 8.چندماهی میشه که یه آپارتمان برداشته باهزارویک نظرونیاز قستی[قسطی]؛5تاقسایش [قسط هایش] عقب افتاده بهم پیشنهاد داد که سرویسا که سره عقدبهم دادو بره بفروشه تاقستاش کمتر بشه من به خانوادم گفتم اونا گفتند حق نداره که این کاروبکنه و منم بهش گفتم نه اونم دیگه حرفی نزد 9.خیلی باهم دعوامیکنیم؛وقتیم دعوامیکنیم یا من گوشیوبدون خداحافظی قطع میکنم یا اون 10.من درنماز خواندن کاهل شدم اما اون نه؛.اونم منوخیلی سرزنش میکنه 11 .اون وضع مالیه خوبی نداره در واقع ازصفرشروع کرده فقط یه دوچرخه داره که اونم حدود یه هفته ای میشه که دزدیدند چیکار بایدبکنم حاج آقا به خدا سردشدم نسبت به زندگی زناشوهری گفتم ازدواج میکنم که گناه نکنم اما انگاربدترشده نسبت بهش بی اعتناهستم وهمش بهش غرغرمیزنم به خدا خسته شدم
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام و خدا قوت من دختری 24ساله،لیسانس معماری و متاهل هم هستم ولی هنوز با شوهرم مستقل نشدیم...مشکل من اینه که واسه شروع همه ی کارهای مورد علاقه ام می ترسم...ترسی که می دونم از بچگی باهام بزرگ شده! فکر کنم ارثی باشه...این باعث شده آدم مهرطلبی بشم.وابسته،بی اعتماد به نفس،فکر کردن بیش از اندازه،مهم بودن نظر دیگران،وسواسی و .... با این سنم هنوز استقلال ندارم،نتونستم کاری رو شروع کنم...هرچی شوهرم اصرار می کنه که کار کن،من به این فکر می کنم که اگه فلان کار رو شروع کردم و نتونستم از پسش بر بیام چی میشه! یه جورایی کمال گرا هستم و واسه شروع کردن هر کاری،بهونه جور می کنم، مثلا باید فلان نرم افزارو هم بلد شی بعد بری دنبال کار! با اینکه خیلی پوین های مثبت دارم و خودم می دونم که می تونم اما اون ترس باعث می شه هر روز افسرده تر از قبل بشم و توی خونه بیکار باشم. روحیه ام جور دیگه اس،اما در ظاهر (شاید به خاطر نظر دیگران) طور دیگه ای نشون می دم...این منو اذیت می کنه که اعتماد به نفس هم ندارم که خودم باشم. آدم خیلی حساسی شدم...با اینکه دوست ندارم اینجوری باشم. الان حسه یه مرده رو دارم،یعنی روحم مرده،جسمم روزا رو شب می کنه...به یاد گرفتن خیلی کارا علاقه دارم که به بهانه های مختلف اونا رو به یه وقت دیگه موکول می کنم. شاید وضعیتم خیلی وخیم باشه و واقعا به روانپزشک احتیاج داشته باشم اما به خاطر یه مسایلی از دکترا هم زده شدم و دوست دارم خودم و با کمک شما،از این طریق حالمو بهتر کنم...ممنون می شم یه چیزایی بهم بگید که تکراری نباشه،چون خودم خیلی مطالب روان شناسی می خونم و تا حالا نتیجه نگرفتم.منتظر جوابتون هستم.پیشاپیش ممنون.
- [سایر] سلام خانم تقدسی عزیز خسته نباشید!راستش من مجردم 19سالمه دانشجوئم 17سالگی کاراموزی بانک میرفتم اونجا یه اقایی بود که باهم اشنا شدیم کارمندبانک بود مثلا میرفتم به من گنگ نگاه میکرد منم چون اولین رابطم بود با پسرا دیگه باهاش رفتم تو رویا که مطمئن بودم که ماباهم ازدواج میکنیم خیلی خیلی دعا کردم ولی نشد الانم اون مجرده 30سالشه،اون که تموم با این همه ضربه که ازش خوردم!از اون به بعد خیلی دعا کردم و از خدا خواستم که زودتر موقعیت ازدواج منو فراهم کنه و زودی ازدواج کنم ولی هنوز مجردم....چند وقت پیشم که باز یه اقای مهندسی بود برامون کار میکرد چو افتاده بود که تو خانوادم این منو میخواد منم که ذوق زدههه ولی اونم نصبت به من نظری نداشت و رفت،من واقعا ضربه سنگینی خوردم......تا به الان هم نه با پسری تلفنی رابطه داشتم و نه دوست پسری داشتم---نمیدونم چرا انقدر زود به یه پسری وابسطه میشم و باهاش میرم تو رویا.....الانم یه پسرعمه دارم که حس میکنم بهم نظر داره ولی تا الان ازم خواستگاری نکرده حالا الان همش با اون میرم رویا ولی خودمو خیلی کنترل میکنم....خانم تقدسی من خیلی خیلی خیلی دوست دارم ازدواج کنم راستش هرجا که میرم بهم خوش نمیگذره...میرم خرید میگم الان من نامزد بودم چقدر خوب بود دست نامزدمو گرفته بودم باهم راه میرفتیم مدام به بقیه زن و شوهرا نگاه میکنم غبطه میخورم،یا میرم پارک میگم چقدر بهم بیشتر خوش میگذشت که الان نامزد داشتم و پیشم بود....شما دیگه فکر کن هرجا که میرم همینه همه ی این فکرا باهامه از دانشگاه و باشگاه گرفته تاااااامهمونی و خرید همه جا!الان دیگه باشگاه نمیرم میگم بعد نامزدی میرم،یه هر نوع کلاس سرگرمی دیگه ای یا دانشگاه یه همکلاس دارم که نامزده همش به اون نگاه میکنم غبطه میخورم میگم خوش بحالش انتخب شده چه با خیال راحت اینجا نشسته،مدام میرم حلقه های ازدواج تو خیابونا رو میبینم.....اینم بگم اصلا اهل دوست و رفیق نیستم کنارشون بهم خوش نمیگذره.....بیشتر با خالمم که اونم ازدواج کرده و یه بچه کوچیک داره وقتی شوهرش میاد دنبالش یا میره خونه مادرشوهرش خب منم خیلی دلم میخواد!خیلیم معتقدم و از خدا میخوام که زودتر ازدواج کنم ولی هنوز موقعیتش فراهم نشده...من مانتوییم موهام کاملا داخله همش فک میکنم ینی من موهام بیرون بود بیشتر پسرا رو به خودم جذب میکردم ولی ترس از خدا اجازه این کارو بهم نمیده!خودم ظاهرم خوبه قیافمم خوبه.خداروشکر جو خانوادمم ارومه یه خواهر9ساله دارم پدر ومادرمم خیلی به حرفمم همه چیز رو برام مهیا میکنن...ولی من دوست دارم مستقل باشم!شما چه راهنمایی برام دارید؟
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] سلام خیلی قشنگه که یکی بیاد و ازمشکلت جواناحرف بزنه همه هم دوستش داشته باشن خیلی طرفدار داشته باشه اما امید وارم مثل اوناییکه فقط یاد گرفتن حرفای قشنگ بزنن نباشه به اون حرفایی که می زنن اعتقاد داشته باشن من زیاد شخصیت های دوست داشتنی دیدم که خیلی ساده ازاعتماد مردم سواستفاده کردهو اون شخصیتیکه به مردم نشون داده نبوده معذرت می خوام که اینارو گفتم دلم خیلی پره اینا شاید به شما ربطی نداشته باشه اما من کمتر به شخصیت های روحانی اعتماد میکنم استاد احکام ما خیلی ازاحکامهارو اشتباه تدریس کرده عقاید شخصیشو به ما تحمیل میکنه می گن نظر بده اما...تا یه خرده سوال می کنی جوابتو نمی دن حوزه ی امام صادق مگه این جوری بود یکی هم پیدا شده مسلون ها رو کافر می کنه کافر هارو مسلمون که علما اونو ردش کردن اما کیه که جلوشو بگیره . خیلی حرف می زنم عذر می خوام حاج آقا وقتی یه دختره شیعه یک پسر سنی رو دوست داشته باشه و به هم علاقه مند باشن اما اعتقادات دختر اجازه فکر ازدواج رو نده چرا که اون سنیه و پسر هم با تمام علاقه اش حاضر به شیعه شدن نیست چه باید بکنه؟ اگه پسر بخواد شیعه بشه باید قید خیلی چیزهارو بزنه حاج آقا دارم دیونه می شم ای کاش می تونستم که خیلی راحت خیلی چیزارو بگم اما جامعه ی ما اینارو قبول نمی کنه و شاید باعث از بین رفتن اتحاد بشه من دوستش دارم اما راضیم به رضای خدا . من سر یه مسایلی به بیماری روحی دچار شدم واقعا دارم بدتر می شم عشق حقیقی قشنگ تر از مجازیه همه اینارو می دونم اما.. می چی کار کنم؟ التماش دعا
- [سایر] سلام سلام سلام راستش من حدود 2 ساله که تو هر شبکه و برنامه ی تلویزیونی صحبت های شما رو دنبال می کنم یه جورایی احساس می کنم اسلامی رو که شما ازش صحبت می کنید خیلی خیلی قشنگ تر از اون اسلامیه که از وقت تولدم تا الان شنیدم من 18 سالمه و امسال کنکوری ام. از دورانی که به سن تکلیف رسیدم متوجه نبودم که باید چی کار کنم و دینم رو رعایت کنم فقط و فقط از اسلام حجابش رو فهمیدم . خانواده ی ما خیلی مذهبی اند . ولی یه جوریی حس می کنم همش ظاهره . دروغ و غیبت و تهمت و ... واسشون آبه خوردنه . نماز شب می خونن ولی دله خیلی هارو می شکنن. خسته شدم از این شهر و مردماش که فقط اسمشون مسلمونه بازم به خانواده ی من که لااقل ظاهر دین رو دارن ! وقتی به سیمای گناه آلود تهران نگاه می کنم واقعا نمی دونم چه جوری جواب امام زمانم رو بدم ... از این حرفای تلخ می گذرم و به قسمت تلخ ترش می رسم تلخی داستان زندگی من اینجاست که من 9 سال از زندگی ام که باید به خاطر همه چیز شکر خدام رو می کردم ، بی اعتنایی کردم و نماز نخوندم نه اینکه اصلا نخونده باشم ولی یه ماه هم پشت سرهم نخوندم راستش می خوام توبه کنم توبه از همه ی گناهایی که کردم و جز من و خدام کسی نمی دونه ولی نمی دونم چه جوری ! نمی دونم چطوری توبه کنم که دیگه تو این منجلاب نیوفتم امیر المومنان حضرت علی علیه السلام در باره ی توبه فرمودن : توبه چند مرحله دارد 1-پشیمانی از گذشته 2-تصمیم بر عدم بازگشت به گناه 3-بجا آوردن حقوق ضایع شده از مردم ( حق الناس ) 4-بجا آوردن حقوق حقه ی خداوند ( حق الله ) که همان حق اطاعت و بندگی است 5-باید با حزن و اندوه گوشت های روییده از گناه آب شود و پوست به استخوان بچسبد تا گوشتی تازه روییده شود. 6- انسان توبه کار باید سختی و مشقت عبادت را به تن بچشاند همانطور که لذت و شیرینی گناه را به بدنش چشانده بود . نمی دونم چه جوری این کارا رو بکنم از شما کمک می خوام یه جورایی هر کاری شما بگین بکنم می کنم و حرفاتون واسم حجته راستش من از روی خدام شرمنده ام نمی دونم چه جوری می تونم برگردم سمتش با این همه گناه و آلودگی دنیا یه نسخه واسم بپیچین که خوب شم. ازتون خیلی ممنونم من رو هم مثل خیلی های دیگه که به زندگی برگردوندین برگردونید راستی شب تاسوعا توی مسجد الهادی سخنرانی تون محشر بود از ساعت 7 شب منتظرتون بودم ... منتظر جواب شما میمونم می دانم در این آمد و رفت ها باید نیامده رفت نیومده رفتیم