ازدواج غیر از آن‌که پیوند بین دو نفر است، پیوند دو خانواده است. به همین علت است که به جوانان، توصیه می‌شود در انتخاب همسر، دقت داشته باشند و تا جایی که با معیارهای اصلی و مهم ازدواج، تعارضی نداشته باشد، معیارهای خانواده‌ها را رعایت کنند. برای مسئله شما چند توصیه داریم که امیدواریم مورد استفاده قرار گیرد. 1. ابتدا سعی کنید مدارا را در دستور کارتان قرار دهید و اختلافات خود را با خانواده همسرتان با مدارا حل کنید و به فکر طلاق نباشید؛ چرا که طلاق، اگر چه حلال است ولی مورد غضب خداوند است [1] و از این جهت آخرین راه حل محسوب می‌شود. 2. از روابط خود با همسرتان چیزی بیان نکرده‌اید، از این رابطه، برای حل شدن مشکلاتتان استفاده کنید. سعی کنید با توضیح و تبیین مسائل برای ایشان، وی را با خود همراه کنید. البته این همراهی وقتی میسّر است که حرف شما به حق باشد و به قول معروف یک طرفه به قاضی نرفته باشید. 3. در اغلب موارد، مشکلات از دو طرف حاصل می‌شود، پس سعی کنید اگر اشکالی در نحوه برخورد با خانواده همسرتان دارید، شناسایی کرده و رفع کنید. مقداری حق به طرف مقابل دادن، در آرامش روحی انسان و همراه شدن دیگران با شما، بسیار مؤثر است. 4. در اختلافات خانوادگی، یکی از بهترین راه حل‌ها، استفاده از بزرگان دو طرف و تجربیات آنان است. با خانواده خودتان حتماً مشورت کنید. مسائل را طوری با آنان مطرح کنید که احساس پشیمانی از صحبت‌های شما نداشته باشند. 5. در پایان متذکر می‌شویم که برای حل مشکلاتتان، استعانت از خداوند را فراموش نکنید و همچنین به صورت حضوری به مشاور مراجعه نمایید. نمایه مرتبط: وظیفه مرد در موارد اختلاف بین مادر و همسر، سؤال 3769 (سایت: 3965). راه های مداخله فرزندان در اختلافات پدر و مادر، سؤال 5031 (سایت: 5398). [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 328، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم‏، 1407ق.
من 17 ماه است که ازدواج کردم، ولی از همان ابتدا اختلافهای ما شروع شد. البته علتش فقط خانواده همسرم هستند که با دخالتهای بیجا هر عملی که دوست دارند انجام میدهند و خیلی راحت، به توافقهای قبل از عقد عمل نمیکنند. فشار زیادی بر من وارد میشود، ولی به این علت که آبرویم جلوی خانوادهام نرود ادامه میدهم، چون آنان ابتدا مخالف بودند و بعد از عقد بود که راضی شدند. لطفاً راهنماییم کنید.
ازدواج غیر از آنکه پیوند بین دو نفر است، پیوند دو خانواده است. به همین علت است که به جوانان، توصیه میشود در انتخاب همسر، دقت داشته باشند و تا جایی که با معیارهای اصلی و مهم ازدواج، تعارضی نداشته باشد، معیارهای خانوادهها را رعایت کنند. برای مسئله شما چند توصیه داریم که امیدواریم مورد استفاده قرار گیرد.
1. ابتدا سعی کنید مدارا را در دستور کارتان قرار دهید و اختلافات خود را با خانواده همسرتان با مدارا حل کنید و به فکر طلاق نباشید؛ چرا که طلاق، اگر چه حلال است ولی مورد غضب خداوند است [1] و از این جهت آخرین راه حل محسوب میشود.
2. از روابط خود با همسرتان چیزی بیان نکردهاید، از این رابطه، برای حل شدن مشکلاتتان استفاده کنید. سعی کنید با توضیح و تبیین مسائل برای ایشان، وی را با خود همراه کنید. البته این همراهی وقتی میسّر است که حرف شما به حق باشد و به قول معروف یک طرفه به قاضی نرفته باشید.
3. در اغلب موارد، مشکلات از دو طرف حاصل میشود، پس سعی کنید اگر اشکالی در نحوه برخورد با خانواده همسرتان دارید، شناسایی کرده و رفع کنید. مقداری حق به طرف مقابل دادن، در آرامش روحی انسان و همراه شدن دیگران با شما، بسیار مؤثر است.
4. در اختلافات خانوادگی، یکی از بهترین راه حلها، استفاده از بزرگان دو طرف و تجربیات آنان است. با خانواده خودتان حتماً مشورت کنید. مسائل را طوری با آنان مطرح کنید که احساس پشیمانی از صحبتهای شما نداشته باشند.
5. در پایان متذکر میشویم که برای حل مشکلاتتان، استعانت از خداوند را فراموش نکنید و همچنین به صورت حضوری به مشاور مراجعه نمایید.
نمایه مرتبط:
وظیفه مرد در موارد اختلاف بین مادر و همسر، سؤال 3769 (سایت: 3965).
راه های مداخله فرزندان در اختلافات پدر و مادر، سؤال 5031 (سایت: 5398). [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 328، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
- [سایر] با سلام من و همسرم حدود سه ماه است که به صورت پنهانی از خانواده هایمان با هم ازدواج کردیم (من و همسرم هر دو مطلقه هستیم و صیغه موقت کردیم) و میخواهیم که عقد دائم کنیم و برای همیشه در کنار هم زندگی کنیم و الان مشکل ما گرفتن رضایت خانواده هاست و میخواهیم که زودتر بتونیم رضایتشون رو کسب کنیم ، ما سال پیش از طریق سایت ازدواج با هم آشنا شدیم و هر دو خانواده در جریان بودن و نظر من و خانواده ام مساعد نبود و با وجود اصرار خواهر همسرم برای اجازه واسه خواستگاری و آشنایی بیشتر من قانع نشدم و ایشون رو رد کردم تا اینکه امسال آشنایی ما دوباره شروع شد و با توجه به اینکه الان ازشون شناخت درستی دارم به عقد ایشون در اومدم ولی خانواده همسرم تقریبا تمایلی واسه اومدن به خواستگاری من ندارن و یه ذهنیت منفی نسبت به تغییر عقیده من راجع به پسرشون پیدا کردن در حالیکه همسرم بهشون گفته که من گفتم تصمیم پارسال من اشتباه بوده و شناخت درستی ازش نداشتم (همسرم پارسال در همون اوایل آشنایی اشتباهاتشون رو گفتن و منم که مدت زیادی از جداییم نمیگذشت نسبت به ایشون بدبین شدم ) مخصوصا پدر ایشون مخالفند و یکی از دلایلشون دوربودن راهمون هست من اهل چناران(خراسان رضوی) و ایشون اهل بیرجند هستند ، لطفا راهنمایی بفرمایید که از چه راه هایی میتونیم خانواده ها رو راضی کنیم واسه این ازدواج؟ مخصوصا همسرم چطور میتونه خانواده اش رو واسه اومدن به خواستگاری و ازدواج مون راضی کنه؟ خواهش میکنم راهنمایی بفرمایید؟
- [سایر] با سلام من و همسرم مدت یازده ماه است که با هم ازدواج کرده ایم و با اینکه از قبل با هم آشنا نبودیم بسیار از این انتخاب راضی و خوشحال هستیم اما مدتی است که فردی برای ما مزاحمت تلفنی ایجاد کرده و از این طریق استرس زیادی به من و خانواده ام وارد کرده حتی کدورت را تا پای طلاق پیش برد اما به علت علاقه شدیدی که به هم پیدا کرده ایم راضی به این کار نشدیم اما استرس و فشار زیادی به ما و خانواده هایمان وارد شده البته این مساله را از طریق مراجع قانونی پیگیری می کنیم با این حال درمانده شده ایم و نمی دانیم با این موضوع چطور باید برخورد کنیم
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] سلام خیلی زود میرم سر اصل مطلب . 2 سال پیش ازدواج کردم ، بک ازدواج آکاهانه و خانواده پسند . از 8 ماه پیش زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم . اما بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم هیچ تمایلی به برقراری ارتباط جنسی با من نداره . البته یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم بلد نبودن اینکار از ناحیه هر دو بود .من سریع به پزشک مراجعه کردم و آموزش های لازم رو فرا گرفتم اما همسرم از این کار امتناع میورزه و حاضر نیست به پزشک مراجعه کنه . الان حدود 8 ماه از ازدواج ما میگذره و من هنوز باکره هستم .خیلی با همسرم صحبت کردم ، بهش از نیازم گفتم ولی اصلا\" براش اهمیتی نداره . اگر در حضورش آرایش کنم ، لباس تنگ و یا کوتاه بپوشم و هر کاری که همه جوانان تازه عروس انجام میدن رو انجام بدم بهم میگه وقتی من نیستم این کارها رو انجام بده و زمانی هم که انجام نمیدم بهم میگه شما هیچ کاری برای تحریک من نمی کنی . به تازگی فهمیدم که قبلا\" به دختر دیگه ای علاقه داشته و خیلی وقتها در مورد اون با من صحبت میکنه ، از اینکه خانواده ها مخالف این ازدواج بودند . همیشه به من میگه دوست دارم اما به توجه به سردی رفتارش نمی تونم باور کنم . از هنگامی که ازدواج کردم فشارهایی که عدم رابطه جنسی به من وارد می کنه بیشتر شده . قبل از ازدواج خیلی خوب می تونستم خودم رو قانع کنم اماالان دچار هزاران بیماری شدم . افسردگی ، ترس از حضور در جمع ، افت تحصیلی و خیلی از مسائل دیگر از یک ازدواج اگاهانه ، خداپسند بر من وارد شده . خیلی وقتها برای خودم آرزوی مرگ میکنم . همسرم حاضر نیست به دکتر مراجعه کنه و میگه با شما به خاطر مسائل جنسی ازدواج نکردم . به هر دکتری که مراجعه می کنم پیشنهاد میدن که طلاق بگیرم اما میدونم که این راه مناسبی نیست . آقای مرادی کمکم کنید تا یکبار دیگه بتونم به زندگی برگردم روزی هزاران مرتبه حسرت میخورم و از خودم می پرسم که آیا من بو میدم ؟ من کثیفم ؟ در ضمن باید بگم که همسرم به اجبار با من ازدواج نکرده. من رو به مادرشون معرفی کرده بودند و همسرم به همراه مادرشون به خواستگاری من آمد و بعد از چند جلسه صحبت خواستگاری رسمی تر شد . آقای مرادی خواهش میکنم راهنماییم کنید . خیلی ممنونم که نامه من رو خوندید و به درد دلم گوش دادید . منتظر پاسخ زیباتون هستم .
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما . من یک بار دیگر هم سوالم را مطرح کردم ولی هنوز پاسخی دریافت نکردم - من 25 ساله هستم و تازه ازدواج کردم همسر من قبلاً یک ازدواج ناموفق با دختر عمویشان داشتند که پس از یک سال در دوران عقد منجر به طلاق شده است- به گفته خود ایشان و اطرافیان دلیل جدائی از همسر قبلیشان این بوده که با هم تفاهم اخلاقی نداشتند و همدیگر را درک نمی کردند و اینکه همسرشان پس از مدتی اظهار کردند که به یک نفر دیگر علاقه مندند - الان حدود 2 سال از ازدواج قبلی ایشان گذشته و نزدیک یک ماه است که ما با هم ازدواج کردیم رابطه خانواده همسرم با خانواده عمویش کلا بعد از این اتفاق قطع شده و همسر قبلیشون هم با همون کسی که دوست داشتند ازدواج کردند . می خواستم لطف کنید راهنمایی کنید که من باید چه رفتارهایی با همسرم داشته باشم که منجر به تنش و مشکلات در زندگیم نشود و چگونه با ایشان رفتار کنم که خاطرات گذشته را فراموش کنند و چه رفتارهایی را داشته باشم که به خانواده خودم لطمه ای وارد نکنم چون پدر و مادرم به همین دلیل خیلی با این ازواج موافق نبودند ولی وقتی نظر من رو دیدند موافقت کردند و حتی هنوز هم گاهی مشکلاتی در خانواده خودم بخاطر این جریان دارم. همسرم هنوز در بعضی مواقع من رو با همسر قبلیشون مقایسه می کنند و همش یادآوری می کنند که چقدر آدمها با هم فرق دارند مثلاً اون اینکار رو می کرده ولی شما بخاطر من نمی کنی یا خیلی چیزهای دیگه و من دوست ندارم که اصلا هیچ حرفی از زندگی قبلی ایشون داشته باشیم . خواهش می کنم من رو راهنمایی کنید که چه مسیری را برم که زندگیم از همین اول محکم و پر از عشق و علاقه باشد . متشکرم
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید. درسن19 سالگی ازدواج کردم ولی متآسفانه در سن 22 سالگی از همسرم جداشدم درحالی که شدیدا دوستش داشتم و وابستگی شدیدی داشتم.از ابتدا خانواده ام با ازدواج ما مخالف بودند. من عاشق همسرم بودم و همسرم در21سالگی به من خیانت کرد با دختری دوست شد و بعد از طلاق ما بااو ازدواج کرد که بعد از 6 ماه اون دختر خانم طلاق گرفت ومدتی بعد از طلاق اون 2 نفر- باهم بودیم ولی با تمام علاقه ای که داشتم رهایش کردم با وجود اصرار همسرم برای بازگشت من.من فقط میخاستم به زندگی سرشار از امید وموفقیت برگردم.دختر خاله ام در یکی از شرکت های نتورک ایرانی که با مجوز کار میکرد مشغول بود و مرا به آنجا برد وچون کار گروهی بود پذیرفتم برای فراموش کردن همسرم که خداروشکر توانستم ولی من نزدیک 3000000پولم را صرف آنجا کردم و تابلو خریدم تا بازاریاب آنجا شوم و پدرم این مبلغ را به من داد و الآن واقعا همش خودم را تحقیر میکنم که چرا پولمو حروم کردم تپش قلب گرفتم که هیچی در نیاوردم.شوهرم را فراموش کردم ولی هفته پیش رفته بودم مسافرت با1دختر خانوم دیدم دست تو دست که ازاون روز بهم ریختم که چقد دروغ میگفت بدون تو میمیرم تابرگردم و کلی حرف دیگه.منم خیلی هوایی شدم دلم براش تنگ شده.پولمم که از دست دادم واز دختر خالم بدم اومد که اونم خیلی در حقم نامردی کردولی بخاطر خاله و مادرم حرمت حفظ کردم.تورو خدا آرومم کنید هم بخاطر تجربه تلخ کاریم وحروم کردن وقتو زمانم سرخورده شدم و هم چگونه شوهرمو فراموش کنم. من لیسانس مدیریت خوندم و دنبال کارم و از نظر هوش و استعداد در سطح تقریبا بالا هستم. ولی مخصوصا بخاطر این کار مسخره و هزینه خیلی خودمو اذیت میکنم که چرا گول خوردم.از بعد طلاق وسواس شدید گرفتم.ولی خوشبختانه مردم دار هستم و تقریبا می تونم بگم همه اطرافیانم منو دوست دارن.خواهش میکنم آرومم کنید
- [سایر] سلام،من ساکن تهران و خانه دار هستم 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 5/2 دارم.ما در دوره ی عقدمان خیلی از طرف خانواده ی من تحت فشار بودیم و رفتارهای به شدت بدی با من و همسرم داشتند که تا متولد شدن پسرم ادامه داشت و باعث شد من و همسرم از آنها دلگیر شویم اما هیچ حرفی نزدیم با ازدواج خواهرم و دوره ی عقد او خانواده ام متحول شدند و همه ی محدودیتها کنار گذاشته شد و همسرم دیگر نمی توانست تبعیضها را تحمل کند و من همیشه به او حق می دادم اما منعکس کردن این رفتارها به خانواده ام هیچ فایده ای که نداشت بلکه شمشیر را از رو می بستند بطوریکه یک بار که کمی به مادرم گفتم ناراحت شد وبا دعوا تلفن را قطع کرد و دیگه جواب نداد.حالا ما بچه داریم و خانواده ام اصرار دارند که ما بیشتر پیش آنها باشیم و در تفریحات و مهمانی های آنها شرکت کنیم اما همسرم از آنها خوشش نمی آید البته حق دارد ولی من باید چه کنم که دوباره رفتارهای بد آنها شروع نشود شاید باور نکنید من مثل یک مهمان به منزل مادرم می روم همیشه ساعت 4 و 5 بعد از ظهر برمیگردیم منزل ،همسرم صبح که سر کار می رود ما را دم خانه ی آنها پیاده می کند و وقتی از سر کار می آید ما باید برویم من دلم نمی خواهد مادرم یا خواهرم حرفی به او بزنند اما می ترسم این اتفاق بیفتد ... مثلا اگر شام جایی باشیم ساعت 5/10 بلند می شویم می گوید خسته است و می خواهد بخوابد اما وقتی به خانه می آییم گاهی تا صبح و گاهی هم تا ساعت 2 و 3 پای تلویزیون است من واقعا ناراحت می شوم گاهی احساس می کنم اصلا در زندگی او مهم نیستم با اینکه می دانم اینطور نیست او 32 ساله است،لیسانس شیمی دارد،آدم با اعتماد به نفسی است،کم صبر است ،اوایل خیلی به خانواده اش وابسته بود به طوریکه اجاره خانه می دادیم اما دایم خانه ی مادرش بودیم تقریبا 2 سال است که بهتر شده اصلا اهل رفت و آمد نیست مگر اینکه مجبور شود یا کسی را دوست داشته باشد من هم زیاد اهل رفت و آمد نیستم اما الان این رفتار همسرم آزارم می دهد دایم فکر می کنم اگر سنش بالاتر رود حتما بدتر می شود نمی دانم باید چه کنم ،کمکم کنید.
- [سایر] سلام پسری هستم 21 ساله دانشجوی دوره کارشناسی.بنده 1سال و نیم پیش با دختر خانم دانشجویی در دانشگاه اشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر هستند و به دلیل اعتقادات مذهبی که هردو داشتیم از همان ابتدا برای ازدواج رابطه برقرار کردیم و در زمان پیدا کردن شناخت از هم، با صحبت و پرسیدن سوال رفته رفته علاقه شدیدی بین ما ایجاد شد و بعد از شناخت هم، مساله را هر دو با خانواده هایمان مطرح کردیم هر دو خانواده با دیدار ما در دانشگاه مخالفتی نکردند و به دلیل دور بودن مسافت محل سکونتمان از هم در تعطیلات عید و تابستان واقعا عذاب کشیدیم از دوری، و من در تابستان از پدرم خواستم به خواستگاری برویم که قبول نکردند و گفتند بیشتر آشنا بشید اما وقتی در صحبت های بعدی گفتم شناختمان از هم در حد دیدار و صحبت کامل شده متوجه شدم بخاطر کار نداشتن من و بقول خودشان نداشتن شرایط که فقط منظورشان کار و پول است اقدامی تا پایان تحصیلم که 3 سال دیگر است نمی کنند. اما ادامه دادن ما به رابطه ی مان تنها در دانشگاه با وجود دوری در تعطیلات طولانی واقعا دشوار است، و دچار برخی مشکلات روحی نیز شده ایم مثلا فکرم اکثرا مشغول است و تمرکز کافی ندارم.این دخت خانم از من میخوان که به خواستگاری بریم شاید پدرش قبول کند که عقد کنیم و همدیگرو ببینیم اگر هم مخالف باشد میتوانند تاحدی راضیش کنند چون ما رابطه داریم فقط عقد کنیم رسمی میشود حال چگونه پدرم را راضی کنم تا با همین شرایطم اقدام کند او از صحبت کردن در این موضوع فرار می کند؟من هم می توانم بعد عقد با انگیزه و انرژی در کنار همسرم به دنبال کار باشم و کار پیدا کنم یک نکته را هم اضافه کنم مادرم 3 سال پیش فوت شده و اطرافیانم هم، با پدرم هم عقیده هستند یعنی خودم به تنهایی باید او را راضی کنم لطفا کمکم کنین با تشکر فراوان
- [سایر] سلام آقای دکتر خسته نباشید خواستم ازتون کمک بگیرم، بنده دو سال و هفت ماه پیش عقد کردم با یکی از بچه های دانشگاه که الحق پسر خوبی هست و از انتخابم خیلی خیلی راضیم ولی یه مشکل دارم اونم اینکه ما به دلایل مالی نتونستیم عروسی بگیریم تا الان و البته قصد خارج رفتن به منظور ادامه تحصیل داشتیم که تا الان موفق نشدیم، به امید خدا مهرماه امسال عروسیمون برگزار میشه و اکثر کاراش انجام شده و مشکل مالی برای عروسی نداریم. به دلیل اینکه هر دو شهرستانی بودیم و از نظر خانوادم ایرادی نداشت ما حدود تقریبا 1 سال و 4 ماه در خانه دانشجویی همسرم که اجاره بود بودیم و بعد از اتمام قرار داد به دنبال خانه گشتیم که به مشکلات مالی نتونستیم خانه خوبی بیابیم و به پیشنهاد خانوادم به خانه پدرم که در تهران بود و 7 ماه خالی بود رفتیم یعنی اردیبهشت امسال به خانه پدرم در تهران رفتیم( خانواده من در شهرستان گیلان ساکن هستند و این خانه خانه ای بود که به دنبال مستآجر برای آن بودند) . حال خواهرم در تهران تخصص قبول شده و همسرم اصرار به تغییر خانه دارد. من میدانم نه توان مالیش را دارد نه وقتش را ولی اصرار زیادی دارد. من به اجاره دادن راضی نیستم و میگویم وام بگیریم و او میگوید وام نمیتوانم تهیه کنم و اجاره میدهیم و من واقعا نمیخواهم اجاره بدهیم. شما بگویید چه کار کنم.( البته من به او میگویم ما اینجا باشیم و خواهرم هم پیش ما می آید و او قبول نمیکند و میکند هم برای او سخت است و هم برای من، نمیدانم چه کنم که برای 4 ماه دوباره دنبال خانه و اسباب کشی نیفتم یا لااقل زیر اجاره نرم. لطفا راهنماییم کنید