عرفان حضرت علی (ع) و ائمه اطهار عرفانی جدای از اسلام و قرآن نبوده، بلکه حقیقت اسلام و باطن شریعت است. از این دیدگاه عرفان حقیقی همه جوانب زندگی اعم از ظاهر و باطن و فردی و اجتماعی را شامل می شود؛ از همین رو بسیار دشوار است که بین سخنان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه قائل به تفکیک مباحث عرفانی از سایر مباحث باشیم. و حال آن که می بینیم که آن حضرت در هر شرایطی به بحث عرفان تکیه داشته اند؛ چون ریشه تمامی بدبختی های ظاهری و باطنی بشر در فقدان معرفت او است و جز عرفان حقیقی و معرفة الله به معنای واقعی کلمه راه نجاتی نیست. شخصیت علی (ع) به عنوان امام عارفان در طول تاریخ بیشترین اثر را در شکل گیری عرفان اسلامی داشته و بزرگ ترین عرفای اسلامی آن حضرت را قطب همه عارفان دانسته اند و این تأثیر حتی به قبل از گرد آوری نهج البلاغه بر می گردد. با این حال نهج البلاغه به عنوان منبع سرشاری از مباحث عرفانی در بعد نظری و عملی مورد توجه محققان بسیاری واقع شده است و از آن جا که سراسر نهج البلاغه حاوی مواعظی است که بنیاد محبت دنیا را بر می اندازد، مطالعه آن به خودی خود باعث بیداری و حصول زهد و ورع و ترک عصیان خداوند می گردد که مقدمه واجب عرفان محسوب می شود.
چه اثر و نشانی از عرفان و یا عرفان (تصوف) اسلامی را می توان در نهج البلاغه یافت؟ آیا دیگر عرفا و اهل تصوف برای راهنمایی در خصوص تزکیه و راه رسیدن و ترقی به سوی خداوند، به کتاب نهج البلاغه مراجعه می نمودند؟
عرفان حضرت علی (ع) و ائمه اطهار عرفانی جدای از اسلام و قرآن نبوده، بلکه حقیقت اسلام و باطن شریعت است. از این دیدگاه عرفان حقیقی همه جوانب زندگی اعم از ظاهر و باطن و فردی و اجتماعی را شامل می شود؛ از همین رو بسیار دشوار است که بین سخنان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه قائل به تفکیک مباحث عرفانی از سایر مباحث باشیم. و حال آن که می بینیم که آن حضرت در هر شرایطی به بحث عرفان تکیه داشته اند؛ چون ریشه تمامی بدبختی های ظاهری و باطنی بشر در فقدان معرفت او است و جز عرفان حقیقی و معرفة الله به معنای واقعی کلمه راه نجاتی نیست. شخصیت علی (ع) به عنوان امام عارفان در طول تاریخ بیشترین اثر را در شکل گیری عرفان اسلامی داشته و بزرگ ترین عرفای اسلامی آن حضرت را قطب همه عارفان دانسته اند و این تأثیر حتی به قبل از گرد آوری نهج البلاغه بر می گردد. با این حال نهج البلاغه به عنوان منبع سرشاری از مباحث عرفانی در بعد نظری و عملی مورد توجه محققان بسیاری واقع شده است و از آن جا که سراسر نهج البلاغه حاوی مواعظی است که بنیاد محبت دنیا را بر می اندازد، مطالعه آن به خودی خود باعث بیداری و حصول زهد و ورع و ترک عصیان خداوند می گردد که مقدمه واجب عرفان محسوب می شود.
- [سایر] چرا با وجود تفاوتهای اساسی بین برخی اعتقادات اصیل دینی با عرفان و فلسفه؛ مانند قدم و حدوث، جبر و تفویض، قضا و قدر، بداء، کیفیت معاد، کیفیت علم خدا و... و با وجود اختلافات عدیده بین خود فلاسفه و عرفا و براهین ایشان، عدهای از اهل علم و فضل اصرار بر مطابقت این مفاهیم با یکدیگر دارند؟ و با وجود این همه اختلافات ماهوی با مبانی اصیل دینی، چه کمکی در فهم بهتر دین میتوانند داشته باشند، جز اینکه باعث مهجور ماندن بیشتر قرآن و عترت شده، و یا به تأویلات غیر صحیح مبانی دینی میشود؟
- [سایر] اقای مرادی واقعا به کمکتان احتیاج دارم من چند کتاب از اثار بهاالله و عبد البها را خوانده ام نمی دانم ایا کتابهای بهایی را خوانده اید منظورم اثار اصلی انهاست نه ردیه هایی که درباره بهائیت نوشته شده اقای مرادی من مطالعات زیادی درباره ادیان فلسفه و عرفان دارم باور کنید نتوانستم هیچ یک از گفته های انها را رد کنم به نظر میرسد به راحتی نمی توان از کنارشان گذشت لطفا قبل از اینکه جوابم را بدهید اگر نخوانده اید حتما قسمتی از اثار بهایی را از سایت زیر بخانید... ... اقای مرادی واقعا نیاز به راهنمایی دارم ممنون
- [سایر] من اهل شهر سورات هندوستان هستم. به بازار کتاب شما مراجعه نمودم هر چند که خوب بود ولی آنها من را تحت تأثیر قرار ندادند. سؤالات زیادی در خصوص دین و فلسفه شما دارم که یکی از این سؤالات در خصوص ترور هست که ترور چیست؟ شما راه کاری برای آنها دارید؟ تصور نکنید که بچه ام. من به آنها گفتم که دیگر این دوران تمام شده است. اما خواهشی که از شما دارم این است که از مردمتان بخواهید که دین خودشان را گسترش و ترقی ندهند. و همچنین می خواهم که ترکیب کلی خود را تغییر بدهید. کشور هندوستان مسلمانان زیادی دارد که بدون ترس داخلی با هم زندگی می کنند، اما زمانی که تروری در کشور ما بوقوع بپیوندد این رؤیایی برای مردم کشورمان خواهد بود و ما به هر یک حسادت می ورزیم. از صمیم دل دعا می کنم و خواهش دارم که دست از سر ما بردارید. همان طور که می دانید در سالهای 1947، 1965، 1971، 1999 و نیز سال دیگری که در حال آمدن است که حالات و گرایشات شما در لیست قرمز قرار بگیرد.
- [سایر] با توجه به اینکه یهود با وجود احادیث، از کتاب خدا دست برداشتند، و تنها به احادیث تکیه کردند؛ آیا میتوان گفت که عمر نیز در عصر بعد از پیامبر به دلیل اینکه میترسید چنین اشتباهی پیش بیاید و شبهه برای مردم ایجاد شود، دست به جمع آوری احادیث زد و تنها از مردم خواست که به کتاب خدا اتکا کنند. آیا میتوان اینطور تصوّر کرد که ممکن است جهل آنها را وادار به این کار کرده باشد. اشتباهات عمر در خصوص خیانت به اسلام را چگونه میتوانم بدانم؟ آیا کتابی در این زمینه وجود دارد؟ همچنین در مقدّمه نهج الفصاحه آمده: (پیامبر(ص) فرمود: چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند). شاید این منع از آن رو بود که بیم میرفت، مأثور نبوی با آیههای قرآن بهم آمیزد که بیشتر آن اسقاطها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کردهاند از اینجاست که توضیح آیهای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز ندادهاند)(ص 47)، امّا در عین حال روایتی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که: (من کتب عنی علماً أو حدیثاً لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث). حال سؤال در این است که آیا رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟ اگر میشود مرا راهنمایی کنید. البته من شیعه هستم ولی متأسفانه شیعه شناسنامهای. مدتی است که دست به تحقیق در این خصوص زدهام. متشکر میشوم مرا از این شبهه برهانید.
- [سایر] ((((( پیشنهاد همکاری )))))))) با سلام. حاج آقای مرادی دیدگاه شما در موضوع تربیت و روان شناسی برخلاف خیلی ها اسلامی است و این رویکرد دینی شاید مهمترین نیاز رشته روانشناسی است . پراکنده از شما در خصوص تالیف در این حوزه سوال شده و ظاهرا هنوز اقدامی نفرموده اید.(امسال کتاب های مرحوم فلسفی را توصیه کردید و از کتابهایی هم انتقاد ...) من دانشجوی فوق لیسانس هستم وبرای امثال من امتیاز خوبی است که در مطالعات و تالیف و مشاوره در خدمت شما باشیم(که از همه برای من مشاوره مهمتره در پایان جلسات سخنرانی شما چند بار شاهد مراجعه افراد و پاسخ های شما بوده ام مثل هیئت پیروان و انصار العباس خ دولت) آقای مرادی عزیز اگر از دیگر دانشجویان و فارغ التحصیلان رشته های روانشناسی و مشاوره و... دعوت شود البته کسانی که به نگاه دینی علاقه دارند جمع خوب و مفیدی می شود و با راهنمایی شما اتفاقات خوب و مثبتی ... من به قول شما در خدمتم
- [سایر] با اینکه احکام پروردگار ابدی است و تا روز قیامت جاری است و تغییر نمی یابد، چگونه است که در برخی موارد این مطلب صحت ندارد؟ مثلا: 1 – اگر حق طلاق از نظر قرآن در اختیار مرد است، چگونه می¬توان این حق را در شرایط ضمن عقد ازدواج به زنان تفویض کرد؟ 2 – در مورد دیه اهل کتابی که در جامعه اسلامی زندگی می¬کنند که قرآن آن را نصف قرار داده است، چگونه مجمع تشخیص مصلحت نظام (زیر نظر ولایت فقیه) آن را برابر با مسلمانان تصویب کرده است و اجرا می¬شود؟ 3- در مورد ارث که نسبت دو به یک برای پسر و دختر حکم شده است، چگونه می¬توان آن را به وسیله وصیت نامه ولی یا بذل از جانب پسر تغییر داد؟ 4 – اگر اختلاط زن و مرد در اسلام حرام است، چطور در طواف کعبه در حالی که در حال احرام، زن و شوهر نسبت به هم حرام می¬شوند، این اختلاط میلیونی اشکال ندارد؟و ... بر اساس آنچه گفته شد؛ اولا: در مورد موضوع اول همین الآن مجامع حقوق بشری غرب و ضد انقلاب فشار می¬آورند و تبلیغ می¬کنند که این حق ناعادلانه است و باید در نظام حقوقی ایران تغییر کند. فکر نمی¬کنید با تفویض حق طلاق به زن در شرایط ضمن عقد، عملا نظر آنها پیاده می¬شود. اگر ما برای آنها استدلال می¬کنیم که این حکم خداست و غیر قابل تغییر، پس این کار چگونه انجام می¬شود و قانونی و شرعی است؟ یعنی با توافق مرد و زن آیا می¬توان حکم خدا را تغییر داد؟ ثانیا: در مورد موضوع دوم، مجمع تشخیص، علت تصویب آن را پاره¬ای از ملاحظات برای زندگی اهل کتاب در ایران اعلام کرده است، آیا خدا این ملاحظات را نمی¬دانست؟ و اگر این ملاحظات واقعا عینی و حقیقی هستند وضع این حکم از جانب خدا نقض غرض است!! و با حکمت او در تقابل.
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )