توبه واقعی دارای شرایطی است که اگر رعایت شود مورد قبول خدای مهربان قرار می گیرد، این شرایط عبارتند از:1. فرد گناه کار گناه را از روی جهالت و نادانی انجام داده باشد؛ 2. عدم آگاهی از مرگ؛ 3. ترک گناه؛ 4. ندامت؛ 5. تصمیم جدی بر ترک گناه و عدم باز گشت در آینده؛ 6. جبران گناه و لغزش های گذشته؛ 7. استغفار و طلب آمرزش از خداوند. اگر گناه کاری توبه ای با این شرایط انجام دهد نباید از لطف و مهربانی خداوند در حق خودش نا امید باشد، بلکه باید با امید به رحمت خداوند در صدد جبران گناهان گذشته خود باشد و اگر ناامید باشد همین ناامیدی او گناه بزرگی است. در ضمن تا جایی که ممکن است گناه خود را مخفی کرده و آن را با هیچ کس جز خدای مهربان در میان نگذارید و از این موضوع حتی با همسرتان چیزی نگوئید و اگر احیاناً از این موضوع باخبر شد صادقانه واقعیت امر و توبه خود را با او در میان بگذارید.
من قبل از ازدواج در سن 19 سالگی با پسر اقوامم رابطه دوستی داشتم و چند بار رابطه نامشروع (در حد بغل کردن) ولی آن موقع مطمئن بودم با او ازدواج می کنم، ولی بعد به خاطر فاصلی ای که بین ما پیش آمد همه چیز فراموش شد و من بعد از چند سال با پسر دیگری ازدواج کردم. الان که به اشتباهاتم پی بردم چندین بار از خدا تقاضای بخشش کردم، ولی می ترسم که خدا گناه مرا نبخشیده باشد و در ضمن چون همسرم از این موضوع با خبر نیست می ترسم دینی بر گردن او داشته باشم. لطفا مرا در این دو مورد راهنمایی کنید که چه باید بکنم.
توبه واقعی دارای شرایطی است که اگر رعایت شود مورد قبول خدای مهربان قرار می گیرد، این شرایط عبارتند از:1. فرد گناه کار گناه را از روی جهالت و نادانی انجام داده باشد؛ 2. عدم آگاهی از مرگ؛ 3. ترک گناه؛ 4. ندامت؛ 5. تصمیم جدی بر ترک گناه و عدم باز گشت در آینده؛ 6. جبران گناه و لغزش های گذشته؛ 7. استغفار و طلب آمرزش از خداوند. اگر گناه کاری توبه ای با این شرایط انجام دهد نباید از لطف و مهربانی خداوند در حق خودش نا امید باشد، بلکه باید با امید به رحمت خداوند در صدد جبران گناهان گذشته خود باشد و اگر ناامید باشد همین ناامیدی او گناه بزرگی است. در ضمن تا جایی که ممکن است گناه خود را مخفی کرده و آن را با هیچ کس جز خدای مهربان در میان نگذارید و از این موضوع حتی با همسرتان چیزی نگوئید و اگر احیاناً از این موضوع باخبر شد صادقانه واقعیت امر و توبه خود را با او در میان بگذارید.
- [سایر] سلام حاج آقا! اگه یه دختری مثل من تو سن 19 سالگی عاشق بشه گناهه؟؟ پسری رو دوست دارم که از خودم 4 سال بزرگ تره از اقوام هم هست! پدر و مادر این آقا از علاقه ی ما به هم با خبرند و همچنین پدر من ! هیچ ممانعت و مخالفتی پدرم نداره چون این آقا پسر از لحاظ اخلاقی و مذهبی خیلی خوبه! اما الان بخاطر یه سری شرایط خاص و کوچیک مثل مدرسه و... موقعیت خواستگاری و رسمی شدن این ماجرا نیست الان هم رابطه ی ما فقط در حد تلفن و ملاقات های خانوادگیه ! نهایتا ممکنه فقط واسه 3-4 دقیقه خارج منزل باشه که اون هم پدرم و مادر ایشون در جریان هستن و حقیقتا هم خدا رو گواه میگیرم که گناه و برخورد فیزیکی نداشتیم تازه این ملاقات خارج منزل خیلی خیلی کمه! حالا بگذریم میخوام ببینم گناهه دوست داشتن توی این سن و سال؟؟
- [سایر] من در گذشته 13سالگی گناه بزرگی(ارتباط با نامحرم)انجام دادم و فقط فهمیدم نباید تکرارکنم و نکردم اما درک درستی از توبه و مراحل آن نداشتم و تقریبا هشت سال بود که همه چیز را به طور کامل فراموش کرده بودم طی شرایط مشابهی برای فرد دیگری این موضوع برایم یادآوری شد از آن موقع کارمن گریه و انجام عبادات برای جبران است از خدا خیلی خجالت میکشم هم برای انجام گناهم و هم برای تاخیرتوبه ام از طرفی هیچوقت از خودم این چنین تصوری نداشتم و حالا ازخودم متنفرم به نظر شما خدا منو میبخشه؟ کمکم گنید هم برای عذاب وجدان و هم برای تنفر ازخودم من همیشه دلم میخواست با آدم عاری از اشتباه این چنینی ازدواج کنم چون به خاطر فراموشی فکرمیکردم خودم هم همچین آدمی هستم حالا با پی بردن به اشتباهم دیگه نمیتونم با آدم خوب ازدواج کنم؟
- [سایر] با سلام نمی دانم این قسمت را برای مشکل خودم درست انتخاب کردم یا خیر. من متولد سال 65 و دانشجوی دکترا هستم که تقریبا کارهای بورسیه هیئت علمی ام درست شده. از این جهت این موضوع رو میگم که تصور نکنید زندگی بی هدفی داشتم.در سال 85 با پسری دوست شدم و دوستی ما یکسال طول کشید و بعد به دلایلی توسط خود من تمام شد و من بعد از ایشون دیگر دوست پسر نداشتم. در یکسال دوستی ما از اینکه ایشون به من به شدت علاقه مند بودن مطمئن هستم.الان تقریبا 8 سال که از تمام شدن دوستی ما می گذره اما علاقه من هر روز از قبل بیشتر میشه هیچ فرد دیگری رو نمیتونم توی زندگیم قبول کنم. همه افراد رو با این اقا مقایسه میکنم. تمام راهایی که ممکن بود فراموش کنم رو امتحان کردم شماره تلفن رو پاک کردم،صفحات اجتماعیم رو پاک کردم. اما باز هم فایده ای نداشت. در حال حاضر سالی چندبار همدیگرو میبینیم و هر بار هم با هم به شدت سر هر موضوعی دعوامون میشه. نمی خوام بهم بگید دوستی با نامحرم از اول اشتباه بوده و اینکه بسپارید به دست خدا. این حرف ها رو خیلی مشاورها بهم گفتن اما باز هم من نتونستم ایشون رو فراموش کنم.قبلا فکر میکردم شاید اینقدر که ذهنم درگیر این فرد هست برای او هم همین حس وجود داره اما الان به این موضوع هم شک کردم میگم نکنه تمام این سال ها اشتباه کردم. خانم ابوالحسنی من دو راه جلوی خودم میبینم یکی فراموش کردن کامل و بی تفاوت شدن هست و دیگری باز گرداندن رابطه و ازدواج با ایشون. من هیچ کدوم از دو کار رو بلد نیستم و نیاز دارم یکی بهم یاد بده مثلا بگه کدوم یک از دو حالت رو انتخاب کن و مرحله به مرحله برای رسیدن به هدف اقدام کن. این موضوع به شدت داره من رو اذیت میکنه و میدونم هرچی سنم بالاتر بره بدتر پس باید زودتر جلوش رو بگیرم. نمیخوام تمام زندگی حسرت بخورم. اگر ازدواج کنه دیگه نمی تونم قد راست کنم.من به بچه های مردم درس میدم باید بتونم اول به خودم خیلی چیزها رو یاد بدم. در ضمن باید بگم من ادم زبان داری نیستم.لطفا مرا راهنمایی کنید. یک دنیا ممنون شما میشوم
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب آقای مرادی می خواستم در مورد مشکلم از شما به صورت خصوصی راهنمایی بگیرم . خصوصی دختری 23 ساله هستم ، که به تازگی وارد دوره کارشناسی ارشد شده ام .در سال دوم دانشگاه چندین خواستگار داشتم که چون آن وقت به ازدواج فکر نمی کردم (البته از مردها متنفر بودم) به آنها پاسخ رد داده ام و به خانواده ام که آن زمان برای حتی یک بار صحبت کردن با خواستگارانم به من اصرار می کردند گفته بودم که تا درسهایم به پایان نرسد به ازدواج فکر نمی کنم . به همین دلیل آنها نیز در حال حاضر هم به همین بهانه همه را رد می کنند ، بین من و مادر و پدرم هم انگار دیواری است که من هیچوقت نمی توانم با آنها صحبت کنم . چگونه می توانم به آنها بگویم که من قصد ازدواج دارم و واقعا از تنهایی خسته شده ام. در ضمن از چیزی هم بیشتر از همه رنج می برم که نمی دانم چگونه آن را بیان کنم. 4 سال پیش با آقایی که به بهانه ازدواج برای آشنایی اقدام کرده بود و از اقوام نزدیک هم بود رابطه داشته ام که در خلال آن به گناه آلوده شدم .البته این آقا یک سال بعد ازدواج کرد و من هم بعد از توبه و انابه ، با استفاده از چادر سعی کردم نه تنها حجاب بلکه اعمالم را حتی درست انجام دهم . از آن زمان تا کنون از رابطه زناشویی پدر ومادرم رنج می برم . من از گناهی که به آن عادت کرده بودم و واقعا آن را ترک کرده بودم ، متنفرم و علل وعوارض آن را نیز به خوبی میدانم . به تازگی دوباره هم افکار شیطنت آمیز و خاطراتم مرا وسوسه می کند . اما نمی دانم که چه کاری و چگونه انجام دهم تا راه درست را طی کنم ؟ راستش در حال حاضر هم کسی برای ازدواج مرا انتخاب نکرده است .اما حدود 3 ماه پیش نیز از طریق اینترنت ( نه چت بلکه گروه های علمی ) با مردی (31ساله ) آشنا شدم که من در ابتدا نمی دانستم که او متاهل است ، ... و مرا به عنوان دوست ، در ایمیل های خود گذاشته و با ایمیل با هم در ارتباط بودیم . چند وقت که از ایمیل ها گذشت فهمیدم که به او علاقه مند شدم و چقدر مشترکات داریم ، در همین زمان فهمیدم که او متاهل است .از آن به بعد سعی کرده ایم نه تنها sms بلکه ایمیل هم بهم نزنیم ، اما تا کنون کاملا موفق نشدیم . البته او به علاقه من نسبت به خود آگاه است و قطع شدن رابطه را نیز قبول دارد اما می گوید اگر من با خودم کنار بیایم می توانیم دوستان خوبی برای هم در حد یک رابطه ایمیل باشیم که فقط به ارسال فایلها و مطالب مفید اکتفا شود( تا به حال هم رابطه ما در حد ارسا کتب اینترنتی و فایل های جذاب معنوی و معرفی سایت های مفید درسی و علمی بوده است ). او خانواده اش را دوست دارد و برای من هم دوست خوبی است و مرا از افکار و خاطراتم دور کرده است. می دانم که رابطه ام با وی دچار اشکال است اما از بازگشتن به افکار شیطانی ام که یکبار اخیرا مرا به اقدام خودکشی کشانده است و آلوده شدن به عادتم به شدت می ترسم . تورابه خدا کمکم کنید ،آدرس یک مشاور را هم گرفته ام اما به ازای نیم ساعت مبلغ گزافی (بیست هزار تومان) باید بپردازم که نمی دانم به چه بهانه این مبلغ را بگیرن .خیلی سعی کرده ام به خدا نزدیک تر شوم اما شرایط و محیط اطرافم مرا وسوسه می کند . ... (شاید بگید توجیه است اما من فکر کردم که خدا او را سر راه من گذاشته است واما الان که من درمانده ام) از خدا نیز خجالت می کشم که چرا توبه ام را شکسته ام و..... از اینکه به مشکلات من هم گوش دادید و راهنمایی می کنید ، سپاسگزارم . (m45)
- [سایر] من دختری 19 ساله هستم . در کودکی اتفاقی برایم افتاد (شاید در سن 5 یا 4 سالگی)که در طول زمان کودکی فکرم به ان مشغول بود ودر نهایت زمانی که 5 دبستان بودم ... خصوصی... و بعد از مدتها که این عمل را فراموش کرده بودم یک بار در سوم راهنمایی این کار را انجام دادم و بعد به این فکر افتادم که این کار زشت است ودیگر تا امروز مرتکب ان نشده ام و نخواهم شد چون دیگر میدانم این کار تابوست. اما من حالا دچار وسواس شده ام (وسواس شست وشو ووسواس جنسی )و به روان پزشک مراجعه کرده ام و خیلی عذاب وجدان دارم به خاطر کاری که در کودکی انجام داده ام و قبلا فکر میکردم نکند مستحق قصاص باشم من تمام مسایل را برای او گفته ام به جز عمل کودکیم را و برای اینکه بگویم یا نه پیش یک روحانی استخاره کردم و بد امد و از گفتن ان منصرف شدهام . به نظرشما باید بگویم تا مشکل امروزم حل گردد ؟ایا خدا بخاطر اعمالم مرا می بخشد یا [حد و تعزیر]؟ در پایا ن متاسفم که ان قدر بی ادب بودم که این کلمات را روی کاغذ اوردم.
- [سایر] سلام شب خوش نمی دونم چه جوری براتون بنویسم من یک برادر دارم که دانشجوی فوق لیسانس است ما یک خانواده مذهبی هستیم برادرم قصد ازدواج داشت و من میدونستم ملاک برای ازدواجش دختری باشدکه حتی با یک پسر هم حرف نزده باشد من هم یک دوستی داشتم که از یک خانواده اصیل و تحصیل کرده و مومن بودند و مامانم اصرار میکرد که بریم خاستگاریش اما من می دونستم که در گذشته با چند نفر دوست بوده فقط در حد تلفن و اسمس و رستوران رفتن برای همین مخالفت می کردم یک روز بهش گفتم که برای برادرم می ریم خاستگاری اون به من گفت چرا برای من نمی یان من خیلی جا خوردم پای رودربایسی موندم و قرار خاستگاری را گزاشتم بعد از یک جلسه که رفتیم خونشون من نتونستم طاغت بیارم و جریان را برای برادرم گفتم و بسیار مخالفت کرد و گفت اگه نمی گفتی به برادرت خیانت می کردی حالا من از عذاب وجدان دارم خفه می شم احساس می کنم ابروی دوستم بردم پیش خانواده ام و خیلی در حقش بد کردم خودش خبر نداره به خاطر این موضوع بهم خورده همن خیلی دروغ گفتم که جریان را نفهمد حالا من چی کار کنم با این همه گناه وقتی داشت می رفت مکه بهش گفتم منو حلال کنه اما علتش رانگفتم حالا از مکه برگشته منتظر که دوباره بریم خاستگاریش برادرم داره ازدواج میکنه و او خبر نداره من احساس میکنم در حد تیم ملی کناهکارم من همایه اقا امام رضایم شما را به حق این همسایگی قسم می دم جواب منو بدین ممنونتون میشم
- [سایر] با سلام لطفا راهنماییم کنید که چطور میتوانم به همسرم بگوییم که هنگام صحبت کردن با خانم ها باوقارتر وسنگین تر صحبت کند چون همسرم هنگام صحبت با بعضی از خانم ها متاسفانه کمی نازک تر صحبت میکند ومن فکر میکنم دوست دارد که به نحوی برای خانم ها جلب توجه کند وتمایل دارد که بیشتر با آنها صحبت کندحتی در بعضی مواقع هنگام صحبت تلفنی با افرادی که او را نمیشناسند از صدای او فکر میکنند که او یک خانم است ومن وقتی عکس های دوران مجردی ایشان را میبینم در بعضی از عکس ها موهای بلند یا زنجیر به گردن دارد و عکسی در اتاق خود دارد که حالت موها وصورت شبیه یک خانم است البته او حدود 23 سال تنها پسر خانواده بوده و فرزند اول و احساس میکنم که در خانواده ایشان از نظر تربیت دینی در مورد خواهر های ایشان دقت بیشتری داشته اند من وهمسرم رابطه فامیلی داریم و ایشان قبل از ازدواج به من گفتند که فقط گاهی نماز را فراموش میکنند و دوست دارند که من در مسایل دینی به ایشان کمک کنم تا از لحاظ دینی ارتقا پیدا کند اما من گاهی بعضی از مسایل را نمیدانم چگونه بیان کنم تا آن اقتدار وشخصیتش نشکند برای من اهمیت دادن به مسایل دینی بسیار مهم است و این مساله باعث شده که چندین بار به جدایی فکر کنم اما بسیار وابسته ایشان شده ام و چون از نظر اخلاقی مهربان وبه فکر زندگی است جدایی برایم سخت است البته در بیشتر موارد تمایل به دانستن مسایل دینی ورعایت آنها را دارد اما همه این موارد در یک مدت خاص است وبعد از آن انگار فراموش می شود همچنین در محیط کار ایشان متاسفانه اکثر همکارن به دین و مسایل دینی بسیار کم مقید یا اصلا مقید نیستند ومن در این مورد قبل از ازدواج اطلاعی نداشتم به نظر شما چکار کنم آیا باید روی برخورد ایشان با خانم ها و مسایل دینی حساسیت نشان دهم یا خیر؟ چون به تازگی بر روی گوشی خود رمز گذاشته وآنرا به من نمیگوید چون یکی دوبار از اس ام اس های نادرستی که همکاران خانم به او داده اند من ناراحت شده ام و به او تذکر داده ام و از این پنهان کاری ها بسیار ناراحتم من برای چندین مشاور این موضوع را گفته ام وهمگی میگویند او باید خودش بخواهد که تغییر کند اما حالا که او تمایلش کم است ومحیط اطرافش مناسب نیست من چکاری باید انجام دهم در ضمن من هنوز راجع به این موضوع با خانواده هایمان صحبتی نکرده ام ما حدود یک سال است که عقد کرده ایم و 6 ماه است که عروسی کرده ایم ودر دوران عقد اکثرا روزهای آخر هفته یکدیگر را می دیدیم (به خاطر شرایط کاری) خواهش میکنم بگویید که آیا باید با او با این شرایط زندگی کنم یااو اصلا تغییر نمیکند با تشکر
- [سایر] با سلام من خانم متاهل دارای دو فرزند هستم 15 سال ازدواج کرده ام در این 15 سال سختی زیادی به همراه همسرم کشیدم تا الان تقریبا با عنایت خدا زندگی خوبی دارم من با همسرم به هیچ عنوان مشکل خاصی ندارم گه گاه از بابت تربیت بچه ها با هم هم فکری نداریم ولی خدا رو شکر از هیچ لحاظ دیگر مشکلی نیست ولی از ابتدای زندگی مشکلی داریم به اسم خانواده شوهر . خانواده ایشان بسیار پر توقع هستند من بعد از 15 سال خیلی چیزها را تشخیص می دهم در موقع که ما به کمکشان احتیاج داریم نیستند نه آن نبودن نبودنی با جنگ و دعوا بسیار خسیس هستند و همیشه کوس نداری سر می دهند در صورتی که در جامعه ما در طبقه مرفه قرار می گیرند از طلا وخانه و چیزهای دیگر ولی من اهل مادیات نیستم از طلا بدم می آید ولی باز بخاطر اینکه همسر خوبی دارم یا به عبارتی خوبیهایش بیشتر از نقایص است چشم بر روی هم می گذارم . از 6 سال پیش که برادر شوهرم ازدواج کرد و عروس دوم کاملا شبیه خودشان است و خیلی از او حساب می برند برادر شوهر خیلی رو زنش حساس است و حساب کار دست آنها آمده و آنها بیشتر روی من فشار می آورند و اوضاع خراب تر شده حامی شدید و اخلاق آنها هستند ولی با این حال آنها مدعی هستند و ما را متهم به فتنه و دو به همزنی می کنند روزها که ما سر کار هستیم با بچه ها تماس می گیرند و به عبارتی زیر زبان بچه ها را می کشند و اطلاعات زندگی را می گیرند و بعد اعصاب شوهرم را به هم می ریزند واز عاق والدین می ترسم از این اخلاق ها خسته شده ام من نه سن و سالم و نه شخصیتم اجازه هر کاری را می دهد و نه آنها به هیچ صراطی مستقیم هستم در ضمن من یک خواهر شوهر مجرد دارم که خیلی از این کارها از ذهن ایشان آب می خورد بسیار ادعای مسلمان و چادر و مقنعه دارند و اسلام را در همین چیزها می دانند ولی من ایمان دارم حق الناس خیلی خطر ناک تر از بی حجابی است هر چند من خودم محجبه هستم لطفا مرا راهنمایی کنید ولی خواهش می کنم خیلی روی دین و رفتار پدر و مارد مانور ندهید لطفا نسبت به شرایط جامعه و من و همسرم نظر بدهید
- [سایر] جناب آقای مرادی سلام اول اینکه ممنونم از شما و بعضا سخنرانیهاتون را پیگیری میکنم دوم اینکه مشکلی داشتم و خواهش میکنم پاسخم را بدهید. من خانمی هستم 31 ساله، دانشجوی کارشناسی ارشد، هشت سال هست که ازدواج کرده ام. همسرم 33 ساله ، دارای مدرک کارشناسی ارشد. من و همسرم اشتراکات عقیده ای و مذهبی زیاد داریم، و تنها در بعضی موارد آنهم جزئئ با هم اختلاف نظر داریم که کنار آمده ایم با هم، من خودم اهل نماز و شرعیات هستم و حجاب دارم . خانواده ام هم همینطور و مادرم هم حجاب دارند، اما دو خواهر کوچکتر از خودم ، 22و 23 سال دارم که آنها حجاب را دوست ندارند ، یا حداقل الان دوست ندارند، منظورم توی این سن، به اجبار خانواده روسری نصفه نیمه سر میگذارند، اما به هیچ وجه بی حیایی نمیکنند، یعنی فقط موهایشان بیرون است ، و بعضا ناخنهایشان لاک دارد، دوست پسر ندارند و دخترهایی جدی هستند ،من خدا شاهده چند بار به ایشان تذکر داده ام. اما شوهر من با این قضیه مشکل دارد، هر وقت با خواهرهایم بیرون میرویم، بعدش درگیری داریم ، حتی میگوید اینها از لج من لاک میزنند و روسریشان فرق سرشان است! زندگی را به من زهر کرده است! میگوید دیگر با خواهرهایت بیرون نمیروم، آنها باید با من که بیرون میروند حجاب را رعایت کنند! حال پرسش من این است: 1- آیا این روش امر به معروف و نهی از منکر است؟ 2- آیا اصلا همسر من حق دارد که راجع به حجاب خواهرهای من نظر بدهد؟ و به خاطر این مسئله زندگی را بر من تلخ کند؟ 3- برخورد من باید چگونه باشد؟ جناب آقای مرادی خواهشمندم که پاسخ مرا بدهید، بدجور درگیر این موضوع شده ام. یک دنیا ممنونم. پیشاپیش نوروزتان مبارک و با آرزوی سالی خوش و پر توفیق.