مسئله نماز و روزه مسافر، مسئله ای فقهی است و فتوای مراجع تقلید در آن همانند دیگر مسائل باید مستند به آیات قرآن، روایات معتبر معصومین (ع) و قواعد فقهی و اصولی باشد؛ یعنی فقیه و مجتهد باید شرایط و ضوابط سفری را که موجب شکسته شدن نماز و افطار کردن روزه می شود، از آیات و روایات به دست آورد و بر اساس آن فتوا دهد. اصولاً دو ضابطه برای شکسته شدن نماز و افطار روزه بیان شده است. اول: پیمودن هشت فرسخ راه. بنابراین هر شخصی که چهار فرسخ یا 22.5 کیلومتر از وطن خود سفر کند، نمازش شکسته و روزه اش ساقط می شود. دوم: "پیمودن یک روز راه". در این دیدگاه، ممکن است مسافت مورد نظر در زمانهای آینده با توجه به تغییر وسیله نقلیه عمومی تغییر یابد.[1] پاسخ حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دامت برکاته) به این شرح است: اگر شخص سفری که با وسایل نقلیه عمومی در مدت یک روز صورت می گیرد، -یعنی این مسافت توسط این گونه وسایل به صورت متعارف در فاصله­ی زمان اذان صبح تا اذان مغرب انجام می شود نماز وی شکسته می شود و نمی تواند روزه واجب رمضان را بگیرد و اگر مسافت رفت و برگشت او به این مقدار باشد، همین حکم را دارد. البته اگر در محل سفر ده روز قصد اقامت داشته باشد، دیگر حکم مسافر را نخواهد داشت. با این وصف، در روزگار معاصر اگر شخص حدود هفتصد کیلومتر سفر کند یا مسافت رفت و برگشت او این مقدار باشد و حداقل مسافت رفت نصف این مقدار یعنی سیصد و پنجاه کیلومتر باشد، نماز وی شکسته و روزه اش ساقط می شود و این گونه احکام تعبدی است و حکمت آن تسهیل برای بندگان خداست و همین مقدار که برای نوع مردم سهولت داشته باشد، کافی است. برای آگاهی بیشتر به نمایه های زیر مراجعه شود: 1. نمایه: علت قصر نماز در مسافرت، سؤال 6556 (سایت: 6817). 2. نمایه: مقدار مسافت شرعی، سؤال 5987 (سایت: 6464). 3. نمایه: روزه مستحبی در سفر، سؤال شماره 5746 (سایت: 6127) . 4. نمایه: دیدگاه شیعه و اهل سنت در مورد روزه در سفر، سؤال شماره 8038 (سایت: 8122) . [1] با استفاده از سؤال 9189 (سایت: 9180) .
خواستم بدونم فلسفه شکسته بودن روزه چیه؟ آیا فقط به خاطر سختی های مسافرته یا نه فلسفی باطنی دیگه ای هم داره؟ چون اگر به خاطر سختیش بود که الان من نوعی می شینم توی هواپیما و یه ساعت دیگه 1000 کیلومتر اون طرف تر توی مشهد پیاده می شم بدون سختی. اگر فقط سختیه که چرا حکم بابت این قضیه وجود نداره که آقا دیگه حد ترخص معنایی نداره؟ اگه نه فلسفی دیگه ای داره که خیلی دوست دارم اون رو بدونم. با تشکر.
مسئله نماز و روزه مسافر، مسئله ای فقهی است و فتوای مراجع تقلید در آن همانند دیگر مسائل باید مستند به آیات قرآن، روایات معتبر معصومین (ع) و قواعد فقهی و اصولی باشد؛ یعنی فقیه و مجتهد باید شرایط و ضوابط سفری را که موجب شکسته شدن نماز و افطار کردن روزه می شود، از آیات و روایات به دست آورد و بر اساس آن فتوا دهد.
اصولاً دو ضابطه برای شکسته شدن نماز و افطار روزه بیان شده است. اول: پیمودن هشت فرسخ راه. بنابراین هر شخصی که چهار فرسخ یا 22.5 کیلومتر از وطن خود سفر کند، نمازش شکسته و روزه اش ساقط می شود.
دوم: "پیمودن یک روز راه".
در این دیدگاه، ممکن است مسافت مورد نظر در زمانهای آینده با توجه به تغییر وسیله نقلیه عمومی تغییر یابد.[1]
پاسخ حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دامت برکاته) به این شرح است:
اگر شخص سفری که با وسایل نقلیه عمومی در مدت یک روز صورت می گیرد، -یعنی این مسافت توسط این گونه وسایل به صورت متعارف در فاصلهی زمان اذان صبح تا اذان مغرب انجام می شود نماز وی شکسته می شود و نمی تواند روزه واجب رمضان را بگیرد و اگر مسافت رفت و برگشت او به این مقدار باشد، همین حکم را دارد. البته اگر در محل سفر ده روز قصد اقامت داشته باشد، دیگر حکم مسافر را نخواهد داشت.
با این وصف، در روزگار معاصر اگر شخص حدود هفتصد کیلومتر سفر کند یا مسافت رفت و برگشت او این مقدار باشد و حداقل مسافت رفت نصف این مقدار یعنی سیصد و پنجاه کیلومتر باشد، نماز وی شکسته و روزه اش ساقط می شود و این گونه احکام تعبدی است و حکمت آن تسهیل برای بندگان خداست و همین مقدار که برای نوع مردم سهولت داشته باشد، کافی است.
برای آگاهی بیشتر به نمایه های زیر مراجعه شود:
1. نمایه: علت قصر نماز در مسافرت، سؤال 6556 (سایت: 6817).
2. نمایه: مقدار مسافت شرعی، سؤال 5987 (سایت: 6464).
3. نمایه: روزه مستحبی در سفر، سؤال شماره 5746 (سایت: 6127) .
4. نمایه: دیدگاه شیعه و اهل سنت در مورد روزه در سفر، سؤال شماره 8038 (سایت: 8122) .
[1] با استفاده از سؤال 9189 (سایت: 9180) .
- [سایر] سلام و خسته نباشید... من بدون مقدمه اصل قضیه رو میگم.. 20 سالمه... با پسری نامزدم...4 سال از من بزرگتره از خیلی لحاظا لحاظ خوبن... منتها ایشون قبلا با دختری دوست بودن که الان کم و بیش از طریق وب اون خانوم و یا اس ام اس های تبریکی در ارتباطن... بارها این مسئله رو دیدم...گفتم که من حساسم... دوست ندارم دیگه اون خانوم باشه تو زندگیشون ( حالا به هر روشی)ولی ایشون میگن که نه من هیچ حسی ندارم بهشو ازین حرفا!!! ضمن اینکه من حس میکنم که این آقا اصلا حسی به من نداره..چون اگه داشت... حداقل یه بار مثله همون موقع که با اون خانوم بود... میومد و یه جوری ابراز میکرد!!! درسته؟؟؟ در حال حاضر منم تقریبا نسبت به ایشون بی احساس دارم میشم... گاهی وقتا 10 روز یا 15 روز به هم زنگ نمیزنیم... اصلا این رابطه فایده داره؟؟؟ من که میگم نباشه بهتره... راهنمایی لطفا...
- [سایر] با سلام من و همسرم 2سال و هفت ماه ازدواج کردیم ما 4تا مشکل اساسی به شرح زیر داریم ممنون می شم اگه راهنماییم کنید 1- همسر من خیلی یه دنده و لجبازه سر هر کار کوچیکی لج می کنه تا منو وادار کنه کاری که می خواد رو انجام بدم اینو خودشم قبول داره 2- من هر حرف ساده ای که می زنم همسرم یه برداشتی برای خودش می کنه و من باید 1 ساعت توضیح بدم که منظورم چیه البته فکر کردم مشکل منه اما اون حرفا رو حتی به خواهرش که می گم اون این برداشتا رو نمی کنه 3- همسرم میگه من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم بچه دار بشم اگه تو بچه می خوای باید منو طلاق بدی به همین خاطر حتی با خانواده من هم به مشکل خوردن 4- همسرم به شدت فیمینسته و می خواد تمام حقایی که به قول خودش از زنها ضایع شده رو یکجا از من بگیره البته مشکل سوم باعث خیلی مشکلهای دیگه شده در پایان هم از لطفتون صمیمانه سپاسگذارم
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید
- [سایر] سلام عاشق دختری شدم اونم منو دوست داره با هم همکاریم اون 27 سالشه پدرش بی هیچ دلیلی به دروغ میگه دخترم قصد ازدواج نداره حتی به دخترش گفته اگه این پسره پیغمبر باشه تو حق ازدواج نداری فعلا زوده واسه ازدواج هیچ بهونه ای هم نداره همه چیزمون کامله نه مشکل جسمانی نه پول نه هیچی فقط میگه نه نه نه تک دختره چند ماهه به خواست دختر خواستیم بیخیال هم بشیم اما نه من و نه اون نتونستیم تا حدی که همدیگرو که به هم خیره میمونیم بعضی وقتا ساعت ها میشینیم به هم نگاه میکنیم آیا من اشتباهی کردم من که همه جوره دوستش دارم چه کار کنم???? نتونستم از فکرش جدا بشم اونم نتونست خیلی به خودمون سخت گرفتیم که بشه مثلاروزه ده روزه یا نذر یا حتی از خود خدا خواستیم کمکمون کنه جفتمون مقیدیم وگرنه تا جایی پیش رفتم که ساعتها پیش همیم اما هیچوقت لمسش نکردم چند ماهه زندگیم نابود شده نه اینوری نه اونوری !چه کار کنم کسی میتونه کمکم کنه ??? خیلی قضیه ها داشتیم نمیشه کامل نوشت?? هیچ دلیلی برا مخالفت باباش نیست فقط شاید اینکه تک بچست و بهش میگه زوده اما دختره میگه معلوم نیست چند سال دیگه هم اجازه ازدواج بده نمیخوان منو شوهر بدن فقط شما مثل بقیه نگین یکی دیگه ؟نمیتونیم بیخیال هم بشیم؟ من سی سالمه از رو بچگی نیست کارام بگم هوسه زودگذره واقعا دوستش دارم نمیتونم کسی دیگرو جاش ببینم فکر میکنم تا وقتی دلم پیش اونه حق این کارو ندارم چون باعث بدبختی یکی دیگه میشم!میتونید راهی بهم نشون بدین ؟خوهش التماس اگه میتونین کمکم کنید؟ممنون
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] سلام! مزاحمت منو ببخشید . چند وقت پیش هم2بار براتون پیغامگذاشتم ولی خوب ماشالله با این حجم ورودی حدس میزدم که پیامم دیده نشه. موضوع مورد سوالم رو سرچ کردم و چندتا نمونه ی تقریبا مشابه دیدم ولی یه جاهایی ابهام داشتم پس با اجازه ی صاحب سایت : پسر عموم 5 سال بود که با سماجت خواستگاری میکرد ( از 21 سالگیش) ، اون اوایل همه مخالف این ازداج بودیم به جز خودش ، تا اینکه آذر 87 اومدن خونمون تا پرونده ی این خواستگاری لعنتی دوباره به جریان بیفته ! جواب من ( که الان 22 سالمه) مثل همیشه یه چیز بود ؛ نه ! اما این دفه همه راضی بودن ! تقریبا 6 ماه از اون موقع میگذره و چون شغل پسر عموم هنوز تثبیت نشده اجازه ی عقد ندادم و شکر خدا هی سنگ میافته جلوی قضیه و ماجرا عقب میفته ! من دلم میخواد که یک سرش کنم ولی مادرم نمیذاره و مدام این جمله ی عجیشو تکرار میکنه که : از این بهتر برای تو نمیاد و مطمئنم اینو به خاطر وضعیت خوب مادیشون میگه اما اینکه چرا این آقا به دل من نمیشینه به خاطر یه سری رفتاراشه که میخواستم چندتاشو براتون بشمرم تا نظر شمارم بدونم و ببینم که باید ازشون بترسم یا نه : ( اگرچه خانوادم میگن این حرفا چرنده ) 1) خیلی ضد نظام حرف میزنه که از اونجایی که من واقعا نظام کشورمو دوست دارم حرفاش برام سنگینه 2) هیچ اعتقادی به ... و روحانیت و مجالس اهل بیت نداره ، مثلا شما که اومده بودین همدان و سخنرانی داشتین ،هرچی سعی کردم بیاد باهم بریم قبول نکرد و با یه بهانه ایی به قول خودش پیچوندم یامثلا الان که آقای پناهیان اینجا سخنرانی دارن ، محض امتحان بهش گفتم بیا ، گفت : روضه موضه که ندارن ؟ حالم از روضه بهم میخوره !!!که البته اونم پیچوند . 3 ) توی گوشیش کلیپ های تصویری از خواننده های طاغوتی زن فراوونه که نسبت به یکیشون ارادت خاصی داره ! 4) 26 سالشه اما از زمانی که به سن قانونی رسیده تا الان هرگز و هرگز و هرگز دنبال کار ، حرفه ، هنر ،علم و... نبوده ، کارشو باباش میخواد براش جور کنه ، خونشو باباش براش خریده ، جورابشو باباش میخره خلاصه یه صد تومنی از خودش تو جیبش نداره . ( خانواده ی خوبی داره اما نمیدونم چرا بین خواهرو برادرش این یکی اینجوریه) 5) خیلی لوس بار اومده ، من بارها بهش گفتم این دوران قبل از عقد فقط برای شناخت بیشتره نه برای اینکه بهم محبت کنیم اما عملا به من فهمونده من وظیفمه از الان به آقا محبت کنم!( ... ) 6) من چادریم و به حجاب معتقد ومقیدم ، حتی عطر و آرایش هم بیرون از منزل ندارم، میگه \\\" آرایش کن بیا برون ببینم چه شکلی میشی ؟ \\\" یا \\\" نکنه مثه این بسیجی ها چادر بپوشی \\\" ینی کیپ چادر نپوش ! 7) یکی از آشناها بهم میگه نکنه نه بگی دلشو بشکنی ، پاشو میخوری اونوقت ! من با این بشر جه کنم آخه ؟ مادرمم اینجور موقع ها باز از اون جمله های شاهکارش میگه که : تو برو و اصلاحش کن ! ولی من نه توانش رو دارم ونه حوصله شو ، خانواده ی من مذهبی هستن باورم نمیشه موافقن ! شما بگید حاج آقا این آدم ترسناک نیست ؟ اصلا جوجوئه !میدونم طولانی شد .اگه تونستین سریع جوابمو بدین وقتم داره تموم میشه دیگه، حلالم کنید به قولی یک در دنیا صد در آخرت ! یا علی
- [سایر] سلام. کمکم کنید...حاج اقا دارم میترکم.قضیه مربوط میشه به یه اشتباه،شاید،نمی دونم. من دختری هستم تو یه خانواده ی مذهبی..چند وقت پیش توی یه چت روم با یکی اشنا شدم..رئیس چت روم بود...و تقریبا همه دخترای اونجا دوسش داشتن..من ادمه مغروری بودم اونجا..اما کم کم از اون پسر خوشم اومد..اما نه مثله بقیه اویزونش شدم نه تو خصوصی چیزی براش نوشتم...فقط به یکی از دخترای اونجا که تقریبا باهاش رابطه دوستانه داشت..گفتم ازاش خوشم اومده..اون گفت می خوای بهش بگم؟گفتم اصلا.اونم چیزی نگفت بهش..فقط یه بار سر یه بحثی تو خصوصی چیزی براش نوشتم..اخه تو عمومی نوشت من یه ادمه تنهاهستم...منم بهش گفتم هر کسی یه جور تنهاست اما دلیل نمیشه چون کسی مثله تو جار نمی زنه تنها ام نباشه..همینو گفتم خب چون داشتم باهاش تو خصوصی حرف میزدم..بیشتر ازش خوشم اومد تصمیم گرفتم یه مدت نرم اونجاو نرفتم...شاید حدوده یه ماه شد سعی کردم فراموشش کنم..گفتم اصلا تیکه ی من نیست..تا رفتم خودش اومد تو خصوصیم..گفت یکی خیلی وقته داره دنبالت می گرده..با اسمش که همیشه میومد نیومده بود..واسه همین گفتم مدل حرف زدنت برام اشناست میشه خودتو معرفی کنی؟خودش بود گفت من از تو خوشم اومده.خودتون میدونین عکس العمل من چی میتونست باشه...گفت می خوام بیشتر باهات اشنا شم..می تونم ایدیتو داشته باشم..منم ایدیمو دادم...دیگه شروع شد...با این تفاوت که من واقعا دوسش داشتم اما اونو نمی دونستم..اونم میگفت من عاشقتم و دوست دارم و..ازین حرفا. اصلا نمی خواستم ازش سوال کنم..گیج بودم..هنوزم احساس می کردم اون رئیسه.. چند وقت بعد گفت من سرطان خون دارم..بعضی وقتاام که چت می کردیم می گفت از بینیم داره خون میاد...تا اینکه کم کم شروع کرد به ایه یاس خوندن که دکترا گفتن تا یه ماهه دیگه بیشتر زنده نیست...گفت دکترا گفتن باید بستری بشی..چند روز بعد هرچی بهش اس ام اس دادم دیدم جواب نمیده..نگران شدم خیلی... تاحالا باهاش تلفنی حرف نزده بودم از نگرانی زنگ زدم یه پسر جواب داد اسمه خودشو گفتم به حالته سوال گفت نه من دوستش هستم فلانی بیهوشه... چون تاحالا باهاش حرف نزده بودم نمی دونستم خودش بود یا واقعا دوستش..چند وقتیم که راستو دروغشم هنوز نمی دونم بیمارستان بود من با دخترخالش در ارتباط بودم خودش اینطور میگفت اما اشتباهه من این بود که زنگ نزدم ببینم واقعا یه دختر بر میداره...یا حتی با یه شماره دیگه زگ بزنم ببینم قضیه راسته یا دروغ تا اینکه چند وقت بعدش گفت تشخیصه دکترا غلط بوده و این حرفا...به دوستم که گفتم گفت امکان نداره دروغ گفته بود گفت اولا که سرطان خوب شدنی نیست بعدشم دکتر که اینقدر خنگ نسیت ...شک کردم اما هیچی نگفتم. این یه ماهه اخر دعواهامون بیشتر شده بود اما بعضی وقتا که خوب بودو نمی پرید بهم می گفت من تورو برای اینده می خوام منم ازش پرسیدم منظورت از اینده ازدواج که نیست؟گفت اتفاقا هست..جاخوردم من سنم خیلی واسه این حرفاکمه خیلی...از طرفی خودش قبلا بهم گفته بود که مامانش مرده و باباش وضعه مالیش خوبه..اما اینا برا من مهم نبود من واقعا خودشو می خواستم...چند روز پیش که پیش یکی دیگه از دوشتام بودم در مورده این یارو ازم سوال کرد منم گفتم ااینجوریه اونجوریه میگه وضعه بابش توپه اما میگه رابطم باهاش خوب نیست..دوستم گفت نه بابا چاخان بسته وگرنه اگه باباش پول دار بود اویزونش می شدوپایین نمیومد..باز شک کردم..دیشب بهش اس ام اس دادم که بیا نت باهات کار دارم..طرفای ساعت 2 بود که شروع کردم تمامه این چیزارو گفتنو پرسیدن...گفتم من الان نمی دونم باید چیکار کنم اومدم از خودت سوالامو بپرسم...وقتی شروع کردم تند تند گفتن گفت یکی یکی...حالا اون داشت جوابه سوالامو میداد گفت قضیه سرطان ماله این بود که من پارسال میرفتم مهمانی های شبانه قرص مصرف می کردم...بعد از چند وقت که دیگه مصرف نکردم این جوری شدم گفت دکترا نفهمیدن از چی بوده...گفتم پس حتما خودت به این نتیجه رسیدی،گفتم تا اونجایی که من می دونم خونریزی از بینی از عوارضه مصرف کردن قرصه اکس نیست..باز پیچوند... گفت قرص اکس نبود یه اسمه دیگه گفت..گفتم در هر صورت تو پارتی ادویل یا استامینوفن که پخش نمی کنن بالاخره ارام بخشه دیگه...گفتم خوب این از این در این مورد که نتونستی قانعم کنی که حرفات راست بوده...حرفایی که دوستم در مورده باباش گفته بودو یکم تو لفافه پیچوندمو گفتم..گفت بابام سیاسیه که ازش خوشم نمیاد...جانبازه.. باور نکردم دیگه داشتم بهش مشکوک می شدم...بعد ازاین حرفا که تقریبا دیشب همش با دعوا زده شد..گفت اگه حرفی مونده بگو و برو..گفتم من فقط سوال پرسیدم مگه همیشه بهم نمی گفتی بیا از خودم بپرس..گفت تو به من شک کردی ..منو باور نکردی...گفت دیگه نمی خوام اسمی از تو توی زندگیم باشه...خوردم کرد..شکستم چون دوسش داشتمو دارم..من برام اینا مهم نبود خودشو می خواستم..که دیشب اینجوری ردم کرد..خیلی راحت..خیلی..حالا نمی ونم چیکار کنم..دیشب همش گریه کردم من ساده رفتم جلو اما اون باهام بد تا کرد...الانم حسابی بهم ریختم..لطفا کمکم کنید..منتظرم.خدانگهدارتون.
- [سایر] سلام حاج آقای مرادی خسته نباشید. من یه جوون 23 ساله از شهر مقدس قم هستم. از سال 1383 تا 1385 به فکر کارو درس نبودم و دنبالش بودم ولی نبودم. ازسال 1385 رفتم سراغ درس تا اینکه سال 1386 وارد دانشگاه آزاد استان قم شدم. بنابه دلایلی که نصفش بی لیاقتی و احمقی و ... خودم و یک ذره شم مشغول بودنم در یک گروه جوون که کارهای بیهوده انجام می دادیم نه کارهای بد کارهای فرهنگی ولی ازدرس و زندگی ام افتادم و یک ذره شم به خاطر ضربه بود که در تعیین رشته در سال اول دبیرستان خوردم بود که من از چشم پدرومادرم می بینم نگذاشتند من رشته ای رو دوست داشتم برم به حرف دوست و رفقای پدرم بالاخره رفتم تجربی منی که اصلا تا دوم دبیرستان تجدید نمیاوردم به خاطر بی علاقگی به رشته ام دوم و سوم دبیرستان سه تا سه تا تجدید آوردم بعد از سه سال مجبورشون کردم با سختی برم کارودانش و کامپیوتر بخونم. سرتون رو دردنیارم خلاصه بعداز این همه سختی سال 1386 وارد دانشگاه شدم. به خاطر ضربه ای که گفتم از نظرروحی نمی تونستم درس بخونم دوست داشتما ولی هی می گفتم چقدرسخته نمی تونم و ازاین حرفها. در ترم اول آخراش به خاطر ضربه و احمقی خودم و نبودن مشاوره و دوست نزدیکی به غیر از خدا که بتونم راحت باهاش حرف بزنم یواشکی به دور از چشم خانوادم از دانشگاه اومدم بیرون الانم مثلا از دید اونها دارم درس می خونم البته دوباره رفتم دانشگاه سال 1388 ولی به خاطر اون ضربه دوباره ترکش کردم. حالاهم که سرعقل اومدم و می خوام بخونم دیگه از نظر قانونی هم اضافه خدمت دارم هم نمی تونم وارد دانشگاه بشم. چون کاردانیه و سه سال بیشتر اعتبار نداره. هنوزم خانوادم فکر می کنن که من دارم درس می خونم. موندم حاج آقا نمی دونم چه کار باید بکنم. چطوری از این مخمصه بیام بیرون. می خوام برم سربازی خانوادم می گن بگذار درست تموم بشه بعد برو می خوام ازدواج کنم ولی نه درسم نه سربازیم و نه کارم معلومه البته الان در یک شرکت مسافرتی مشغول کارم ولی این که تا آخرش نمی مونه. آخه دلم نمی آد به خانوادم بگم که من ترک تحصیل کردم چون خیلی برام زحمت کشیدن و چشم امیدشون به منه و می دونم اگه بهشون بگم حتما سکته می کنن. یه راهی جلوی پاهام بگذارید تابدون اینکه پدرو مادرم متوجه بشن من از این مخمصه بیرون بیام. دیگه آرزوی مرگ کردم. واقعا همه راههای جلوی من بسته است. از خدا فقط کمک خواستم و نه از خلقش ولی از وقتی که با شما آشنا شدم و با سایت شما گفتم بگذار از یه روانشناس روحانی بپرسم که چکار کنم. یه راهی جلوی پاهام بگذارید. باتشکر اسمم مستعاره اسم اصلیم چیز دیگست. خداحافظ.
- [سایر] سلام نمیکنم دوست ندارم خلاصه بنویسم دوست دارم وقتت رو بگیرم عیبی داره برای من یک کم بیشتر وقت بذاری؟سرچ بلدم و این کاررو کردم اما اگه بخونی متوجه میشی چرا نوشتم!بین دوراهی ام.ولی ضوابط رو رعایت میکنم 1-دانشجوی ترم 6 2-دارای اشکالات رفتاری(مثل بلد نبودن برقراری ارتباط چه با دختر چه با پسر و یا استفاده از غرور بیجا ووو) 3- دختر مجرد 4-امروز صبح از دنده لج پا شدم دوست داشتم با همه دعوا کنم اصلا یه مدتیه پرخاشگر شدم رفته بودم بازار از فروشنده خوشم نیومد خرید نکردم دوست داشتم با آقاهه دعوا کنم همون کاری که الان میخوام با شما بکنم! 5-من آدم منطقی هستم و وسواس فکری هم البته دارم نمیتونم زود تصمیم بگیرم کلی مشورت میکنم و همیشه بهترین تصمیم رو میگیرم و همیشه شکر خدا راضی ام 6-خونواده ام مذهبی اند من هم! 7-آقاجون دلم میخواد غر بزنم!اصلا شاکی ام اولی خود تو!میدونی چرا؟من مذهبی درسخونده عاقل بین حرف امثال تو و روانشناسا میمونم!(میمون نه می مانم!) 8-آقا من از یه آقای متشخص خوشم میاد هیچ رابطه ای هم جز کار و درس اون هم در حد اس ام اس با بنده خدا ندارم درمورد حس اون به خودم هم خبر ندارم ولی اینقدر میدونم که به خاطر احترامی که برای من قائله جواب سوالاتم رو میده و بهم کمک میکنه اون بهم توجه میکنه اما درسی نه عاشقانه(حالم به هم میخوره از این روابط هیچ وقت هم نه دوست داشتم نه به خودم اجازه میدم با پسری باشم)ولی من ته دلم دوستش دارم عیبه؟ 9-آدم بسیار متشخص و با وقاریه اینو من نمیگم همه میگن 10-از من بزرگتره و الانم تازه فارغ التحصیل شده 11-این اواخر کمی صمیمیت بیشتر شده درچه حد؟درحد تبریک گفتن مناسبات اونم پیامکی!اونم گاهی! 12-با یه روانشناس که احتمالا بشناسیش (دکتر علیرضا شیری خواستی اسم نبر ولی درموردش تحقیق کن آدم خوبیه با دین و ایمانه مثل شما از اسلام میدونه تو مجله موفقیت مینویسه خوبم مینویسه به سایتش مراجعه کن خیلی از روابط دختر پسرها رو منع میکنه) مشورت کردم کل ماجرا رو براش توضیح دادم گفت(یعنی کلا اعتقادش بر اینه و به نظر من هم درسته)چرا به عنوان یه آدم مذهبی نقش منفعل رو بازی میکنی؟تو برو جلو باهاش بیشتر گفتگو کن تلفنی یا حضوری اگه اون اومد جلو که تو عاقلانه عمل کن و بشناسش اگرم نیومد تو هیچ چیزی رو از دست ندادی 13-به عنوان یه آدم مذهبی برام حرفش عجیب بود راستش انتظار داشتم بگه:آخه دختر این همه روابط پیچیده وجود داره اونوقت تو تو این موندی؟خوب رابطه ای که سر و ته نداره باید زودتر تموم شه چون داری خودت رو اذیت میکنی ولی ووو 14-استخاره کردم(بگید جای استخاره بود یا نه؟کارمن غلط بود یا درست؟)بد اومد اگر هم خوب میومد من آدمی نیستم که وارد چنین بازی هایی بشم از اولش هم دنبال دوستی نبودم فقط دلم میخواد بشناسمش 15-اومدم سایت شما همه رو منع میکنید و به دخترها میگید برو بشین تو خونه خواستگار بیاد حاج آقا دهنوی میگه با شرایط خاص واسطه بفرستید!!! من آخه تو اون دانشگاه خراب شده واسطه ام کجا بود؟ 16-حالا حق بده که این همه وراجی کنم! 17-آقاجون بین حرف تو مذهبی حوزوی با خدای مجرب و حرف اون روانشناس تحصیلکرده با دین و ایمون مجرب(یه جورایی بین عقل و دلم) گیر کردم 18-الان از کجا بفهمم تو راست میگی یا اون؟ خدا به حرف کدومتون راضیه؟ نمیتونم بگم متحجری یا ووو ولی علم بهتر است یا دین؟ شماها مسئولید بابت حرفی که میزنید و راهنمایی که میکنید 19-آخیییییش1کلی غر زدم و خالی شدم!مرسی آقای سنگ صبور 20-امیدوارم منو ببخشید بابت غر زدنم و بد حرف زدنم و پر حرفیم!من آدم بی ادبی نیستم اتفاقا ادبم خیلی ها رو جذب کرده(به خدا خودشون میگن)ولی بابت لحن تندم ببخشید اگه دوست داشتید یکبار دیگه بخونید و دقیق جواب بدید من حوصله متن طولانی رو دارم لطفا ارجاع ندید
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟