امر به معروف و نهی از منکر از فرایض بزرگ اسلامی است که اجرای آن آثار و برکات فراوانی را به دنبال دارد، امر به معروف و نهی منکر از فروع دین اسلام است و اجرای آن باعث برپا شدن واجبات و از بین رفتن منکرات و برقراری امنیت و آسایش در جامعه می شود. همان گونه که می دانیم، فلسفه بعثت و دعوت پیامبر اسلام (ص) تربیت و هدایت انسان ها بوده، و پیامبر گرامی اسلام در این راستا از راه های بسیاری استفاده کرده که نمونه ای از آن، امر به معروف و نهی از منکر و کیفیت اجرای آن است. قرآن کریم نیز یکی از صفات برجسته مؤمنان را امر به معروف و نهی از منکر دانسته است. با تمام اهمیتی که در اسلام برای این واجب الاهی وجود دارد، اما اجرای آن شرایطی دارد که در صورت نبود هر یک از آنها، وجوب آن از عهده انسان برداشته می شود. در این مقال به جهت اختصار و به تناسب پرسش به یکی از آنها اشاره می کنیم، و آن احتمال تأثیر است. این وجوب تا زمانی بر عهده انسان است که احتمال تأثیر باشد، اما زمانی که دیگر به هر نحوی استنباط شود که امر به معروف تأثیری ندارد، قرآن کریم این مسئولیت را از عهده انسان بر می دارد. هر حال تردیدی نیست که مسئله امر به معروف و نهی از منکر از مهم ترین ارکان اسلام است که به هیچ وجه نمیتوان شانه از زیر بار مسئولیت آن خالی کرد، این دو وظیفه در جایی ساقط میشود که امیدی به تأثیر آن نباشد و دیگر شرایط لازم در آن جمع نگردد.
با سلام. من یک دانشجوی خوابگاهی هستم در اتاقی که من هستم 2 نفر نماز نمی خوانند و من بارها در این موضوع با آنها صحبت کردم، ولی حرف من فقط مدت کمی روی آنها تاثیر می گذارد و آنها دوباره در خواندن نماز کاهلی می کنند. البته من به یکی از آنها کمی حق می دهم؛ چون در خانواده ای زندگی می کند که پدرش نماز نمی خواند و مادرش کمتر به نماز اهمیت می دهد. مطمئناً در جمع این افراد کمتر حرف از دین و مسائل مذهبی می شود. تکلیف من چیست؟ با توجه به این که من مطمئنم اتاق های دیگر خوابگاه هم کم از اتاق ما نیستند به طوری که در هر اتاقی دست کم دو یا سه نفر دوست پسر دارند.
امر به معروف و نهی از منکر از فرایض بزرگ اسلامی است که اجرای آن آثار و برکات فراوانی را به دنبال دارد، امر به معروف و نهی منکر از فروع دین اسلام است و اجرای آن باعث برپا شدن واجبات و از بین رفتن منکرات و برقراری امنیت و آسایش در جامعه می شود. همان گونه که می دانیم، فلسفه بعثت و دعوت پیامبر اسلام (ص) تربیت و هدایت انسان ها بوده، و پیامبر گرامی اسلام در این راستا از راه های بسیاری استفاده کرده که نمونه ای از آن، امر به معروف و نهی از منکر و کیفیت اجرای آن است. قرآن کریم نیز یکی از صفات برجسته مؤمنان را امر به معروف و نهی از منکر دانسته است. با تمام اهمیتی که در اسلام برای این واجب الاهی وجود دارد، اما اجرای آن شرایطی دارد که در صورت نبود هر یک از آنها، وجوب آن از عهده انسان برداشته می شود. در این مقال به جهت اختصار و به تناسب پرسش به یکی از آنها اشاره می کنیم، و آن احتمال تأثیر است. این وجوب تا زمانی بر عهده انسان است که احتمال تأثیر باشد، اما زمانی که دیگر به هر نحوی استنباط شود که امر به معروف تأثیری ندارد، قرآن کریم این مسئولیت را از عهده انسان بر می دارد. هر حال تردیدی نیست که مسئله امر به معروف و نهی از منکر از مهم ترین ارکان اسلام است که به هیچ وجه نمیتوان شانه از زیر بار مسئولیت آن خالی کرد، این دو وظیفه در جایی ساقط میشود که امیدی به تأثیر آن نباشد و دیگر شرایط لازم در آن جمع نگردد.
- [سایر] با سلام من کلاهمیشه ساکت هستم الان که ازدواج کرده ام (4سال )جدیدا تحمل مهمانی ها و جمع را ندارم روی کوچکترین رفتار افراد مشخصی حساس شدهام طوری که از انها متنفر می شوم و تحمل جمع را برایم غیر ممکن می کند از هر چیزی لذت نمی برم خیلی دیر خوشحال می شوم به طور مثال دیشب مهمانی بودیم دائم یکجا نشستم همسرم هم با برادرش برای تهیه پیتزا 1 ساعت رفت تمام 1 ساعت را با اس ام اس به او ناسزا گفتم که چرا منو با اینا تنها گذاشتی قدرت ارتباط جمعی ام بسیار کم است با این توضیح که خانواده همسرم همه من را به خاطر مهربانی ام دوست دارند ضمنا اضافه می کنم برادران من موافق ازدواجم نبودند و هنوز قهریم و من بسیار کم با خانواده ام ارتباط دارم من همسرم را دوست دارم مهندس برق است البته یک ترم دیگر به خاطر وضعیت دانشجویی او از لحاظ مالی من کارمند هستم کمک می کنم ضمنا پدر همسرم معتاد بود که ترک کرده ولی سر کار نمی رود و با مادرش زندگی می کند و مادر همسرم با 60 سال سن هنوز کار می کند چون 2 پسر مجرد دیگر دارد من خودم در خانواده 8 فرزندی بزرگ شدم و پدر و مادرم سالم هستند اوایل ازدواج این مشکل پدر شوهرم ازارم می داد الان ظاهرا بی خیالم اما می دانم ناخوداگاهم در عذاب است البته همسر من سالم است شاگرد اول دانشگاه دولتی رشته برق است گیتاریست و خواننده هم است من هم عاشقشم اما جدیدا این غمگینی دائم من ازارش می دهد همچنین هر از چند گاهی همسرم برای تقویت رابطه جنی مان قرص ترامادول هم خودش خورد هم به من داد که من بارها مقاومت کردهام ام هنوز ادامه دارد مثال ماهی 2 بار خلاصه اینکه از دست خودم راضی نیستم نمی توانم برای ارشد تمرکز کنم و بخوانم کارم راد دوست ندارم(حسابرسی) عاشق کارهای هنری ام طوری که خانه تبدیل به نمایشگاه کارهای من شده ببخشید زیاد گفتم خواهش می کنم کمکم کنید
- [سایر] با سلام خدمت مشاور عزیز،من از شهر شیراز، دانشجوی سال آخر رشته کتابداری و اطلاع رسانی، مجرد، در خانواده ای 5 نفره که 2 خواهر بزرگتر دارم که اولی ازدواج کرده و دومی هم پزشک است و مجرد.از نظر وضعیت اقتصادی متوسط ، و خانواده ای مذهبی هستیم. من همیشه برای کوچکترین کاری که می خواهم انجام بدهم اضطراب و استرس دارم و همچنین از اعتماد به نفس پایینی برخوردار هستم؛ که البته شرایط خانواده بی تاثیر در این اضطراب و عدم اعتماد به نفس نبوده است؛ به طوری که پدر و مادرم به خاطر کوچکترین و ساده ترین کاری که می خواهند انجام بدهند اضطراب و استرس دارند و همیشه بدترین حالت ممکن را در هر مسئله ای در نظر می گیرند. من هر وقت که می خواهم درس بخوانم (با توجه به اینکه از استعداد خوبی برخوردارم) همیشه فکر می کنم که من این درس را یاد نمی گیرم و نمی فهمم، در نتیجه خواندن درس را رها می کنم و این موضوع باعث می شود که همیشه شب امتحان مجبور شوم که حجم سنگینی از درس ها را با استرس بالا بخوانم. مشکل دیگر من در عدم اعتماد به نفس و اضطراب این است که مواقعی که مهمان داشته باشیم یا وقتی که به مهمانی برویم موقع حرف زدن با افراد یا موقع تعارف کردن یا برداشتن چیزی ناخودآگاه دستم می لرزد و این مسئله من را خیلی اذیت می کند.همچنین وقتی که می خواهم با افراد صحبت کنم ناخودآگاه ضربان قلبم تند می شود و اضطراب پیدا می کنم.از شما خواهش می کنم که در صورت امکان من را راهنمایی کنید.متشکرم
- [سایر] سلام سنم 28 ساله تا الان به دلیل دانشجو بودن در شهری دور از محل زندگی قصد ازدواج نداشتم و قرار بر این شد هر وقت تمام شد به این مسئله فکر کنم. چند روز پیش خواستگاری از طریق معرفی برای آشنایی خانه ما امد و ما هیچ اشنایی و اطلاعاتی در مورد این فرد نداشتیم. اولش صداقت و سادگی طرف برای خانواده جالب بود. وقتی به طور خصوصی قرار شد صحبت کنیم.من از لحن و لهجه صحبت کردنش با اینکه ارشد ادبیات داره و در یک دانشگاه تدریس میکند خوشم نیومد یعنی سازگاری نداشت. دوست دارم تحصیلات یک فرد روی رفتار و تفکراتش تاثیر گذاشته باشه. من در زمینه تکنولوژی و شبکه های اجتماعی و ... آدم به روزی هستم. نه اینکه تمام وقتم را صرفش کنم بلکه رشته ام طوری هست که مجبورم از اخرین اتفاقات مرتبط با رشته ام با خبر بشم و چون در شهرستان زندگی میکنیم سعی میکنم خودم را با توجه به اینکه امکانات شهرستان و فرهنگش محدوده به روز نگه دارم. وقتی از ایشان پرسیدم گفت کامپیوتر خارجیا ساختن به درد خودشونم میخوره. من ترکیب سنت و مدرنیته در همه لحاظ در زندگی دوست دارم و اصولا در خانواده ادم سنت شکنی هستم و خیلی چیزا رو قبول ندارم وقتی این حرف رو زدم ایشان گفتن در زندگی باید همه چی سنتی باشه. گفتم ادم مذهبی نیستم و نماز نمیخونم ولی تو جلسه آشنایی به طور کلی گفتم مذهبی نیستم علاقه ای به افراط گرایی وارد شده به دین ندارم و اهل زیارت های مذهبی نیستم. ولی ایشان گفت من نمازم میخونم خیلی برام مهمه. در آخر نظرم خواستن گفتم با خانواده مشورت میکنم خبر میدهیم. بعد رفتن با خانواده صحبت کردیم. گفتم احساس میکنم چیز مشترکی وجود نداره. من از ادبیات و شعر بدم میاد اگر در یک کانال تلویزیونی یک نفر شعر بخواند کانال را عوض میکنم.اولین شرط برای ادامه جلسه این هست که ظاهر و لحن حرف زدن فرد را بپسندی ولی این میل در من یک ذره هم بوجود نیامد.دوست دارم همسرم در زمینه اینترنت و کامپیوتر به روز باشه همانطور که خودم و خانواده ام هستیم. پدر و مادرم با این سن از اینترنت برای کارهایشان استفاده میکنند. پدرم گفت اول به صداقتش توجه کن.گفتم صداقت شرطه ولی پسندیدن ظاهر هم شرطه و اینکه لحن حرف زدنش به یک آدم تحصیلکرده نمیخوره احساس میکنم تفاوت فرهنگی داریم. پدرم گفت با یک مشاور حضوری صحبت کنم و همیشه آن فردی با سلیقه خودم پیدا نیمکنم ولی من گفتم یه شرط های اولیه ای و یک دوست داشتنی باید وجود داشته باشه که زندگی دوام داشته باشه به خاطرش از تفاوت هایی که ممکنه وجود داشته باشه بگذرم. و اینکه احساس میکنم خواستگار در جلسه اول ظاهر من ا پسندیدن... چون یه خشنودی در رفتارشان وجود داشت ولی من نه
- [سایر] با سلام لطفا راهنماییم کنید که چطور میتوانم به همسرم بگوییم که هنگام صحبت کردن با خانم ها باوقارتر وسنگین تر صحبت کند چون همسرم هنگام صحبت با بعضی از خانم ها متاسفانه کمی نازک تر صحبت میکند ومن فکر میکنم دوست دارد که به نحوی برای خانم ها جلب توجه کند وتمایل دارد که بیشتر با آنها صحبت کندحتی در بعضی مواقع هنگام صحبت تلفنی با افرادی که او را نمیشناسند از صدای او فکر میکنند که او یک خانم است ومن وقتی عکس های دوران مجردی ایشان را میبینم در بعضی از عکس ها موهای بلند یا زنجیر به گردن دارد و عکسی در اتاق خود دارد که حالت موها وصورت شبیه یک خانم است البته او حدود 23 سال تنها پسر خانواده بوده و فرزند اول و احساس میکنم که در خانواده ایشان از نظر تربیت دینی در مورد خواهر های ایشان دقت بیشتری داشته اند من وهمسرم رابطه فامیلی داریم و ایشان قبل از ازدواج به من گفتند که فقط گاهی نماز را فراموش میکنند و دوست دارند که من در مسایل دینی به ایشان کمک کنم تا از لحاظ دینی ارتقا پیدا کند اما من گاهی بعضی از مسایل را نمیدانم چگونه بیان کنم تا آن اقتدار وشخصیتش نشکند برای من اهمیت دادن به مسایل دینی بسیار مهم است و این مساله باعث شده که چندین بار به جدایی فکر کنم اما بسیار وابسته ایشان شده ام و چون از نظر اخلاقی مهربان وبه فکر زندگی است جدایی برایم سخت است البته در بیشتر موارد تمایل به دانستن مسایل دینی ورعایت آنها را دارد اما همه این موارد در یک مدت خاص است وبعد از آن انگار فراموش می شود همچنین در محیط کار ایشان متاسفانه اکثر همکارن به دین و مسایل دینی بسیار کم مقید یا اصلا مقید نیستند ومن در این مورد قبل از ازدواج اطلاعی نداشتم به نظر شما چکار کنم آیا باید روی برخورد ایشان با خانم ها و مسایل دینی حساسیت نشان دهم یا خیر؟ چون به تازگی بر روی گوشی خود رمز گذاشته وآنرا به من نمیگوید چون یکی دوبار از اس ام اس های نادرستی که همکاران خانم به او داده اند من ناراحت شده ام و به او تذکر داده ام و از این پنهان کاری ها بسیار ناراحتم من برای چندین مشاور این موضوع را گفته ام وهمگی میگویند او باید خودش بخواهد که تغییر کند اما حالا که او تمایلش کم است ومحیط اطرافش مناسب نیست من چکاری باید انجام دهم در ضمن من هنوز راجع به این موضوع با خانواده هایمان صحبتی نکرده ام ما حدود یک سال است که عقد کرده ایم و 6 ماه است که عروسی کرده ایم ودر دوران عقد اکثرا روزهای آخر هفته یکدیگر را می دیدیم (به خاطر شرایط کاری) خواهش میکنم بگویید که آیا باید با او با این شرایط زندگی کنم یااو اصلا تغییر نمیکند با تشکر
- [سایر] سلام حاج آقا آنقدر گفتید کوتاه بنویسید که مجبورم همه اش را فاکتور بگیرم ولی 1- حتما لطف خاص خدا همراهتان است که افرادی که همواره از روحانیت فراری بوده اند و آنها را قبول نداشته اند(از اقوام نزدیک) حالا شما را آقا شهاب گل می خوانند و مشتاقانه برنامه هایتان را می بینند، پس لطفا مهمات امور دین را هم تذکر دهید نماز خواندن و دروغ نگفت و... 2- در مورد مسجد: من از بچگی به خاطر اهمیتی که پدرم به مسجد می داد خیلی به مسجد علاقه مند بوده ام و خواندن نماز فرادی برایم کاری سخت بود، اما پس از ازدواج همسرم که به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دهد، از مسجد گریزان است و با اکراه و با درخواست دخترم به مسجد می آید. او می گوید مسجد برای بیکارها خوب است نه من و تو که دانشجوی دکتری هستیم، وسط نماز بسیار طول می کشد، ... خلاصه .. 3- سمت راست امام جماعت بیشترین ثواب را دارد ولی قسمت نماز خواهران اغلب سمت چپ محل امام جماعت است. فرشهای قسمت بانوان تفاوت زیادی با قسمت آقایان دارد. خانمها اکثرا پادرد دارند ولی محل نماز بانوان در طبقات دوم با پله های با طول و عرض کم است و در برخی مساجد برای خانمهایی که پادرد دارند در طبقه دوم میز و صندلی گذاشته اند. اکثر طبقات مساجد، حسینیه است و لذا ثواب مسجد را ندارد. دربهای مساجد بسیار کوچک است و به سختی دو نفر باهم می توانند باهم وارد شوند خلاصه اینها را هم من گفتم تا اگر خواستید در برنامه مردم ایران سلام مطرح کنید. در پایان حاج آقا خیلی برای همه دعا کنید برای من هم دعا کنید که بتوانم در انجام پروژه دکترایم موفق باشم. راستی به طور مخصوص این را بگویم که اگر توانستید جایی مطرح کنید. متاسفانه تعداد دختران مجرد دانشجوی دکترا در دانشکده های فنی _مهندسی (مثالهایش دوستانم در دانشگاه امیرکبیر) رو به ازدیاد است و با توجه به پر مشقت بودن این دوره اگر کسی قبل از دوره ازدواج نکرده باشد، باید حداقل تا حدود 30 سالگی صبر کند. (4 سال کارشناسی + 2 سال ارشد + حداقل 4 تا 6 سال برای دکترا ) و نتیجه اینکه قشر تحصیل کرده زندگی بهم ریخته خانوادگی خواهند داشت. ببخشید طولانی شد بسیار بسیار التماس دعا. امیدوارم این برنامه تان مثل برنامه تانیایش که در اوجش تمام شد نباشد و همیشه ما مذکِری (تذکر دهنده ای) مثل شما را داشته باشیم.
- [سایر] با سلام. خواهرم شما را به من معرفی کرد.ایشان هم از طریق دانشگاه با شما اشنا شدند. مشکلی هست که میخواستم شما ما را راهنمایی کنید ما سه خواهر هستیم که من کوچکتر هستم خواهر اولم 26 سال دارد و لیسانس دارد خواهر دومم 22 سال داردوالان دانشجو است من هم که 19 سال دارم و امسال دانشجو میشوم البته یک خواهر 30 ساله هم دارم که ایشان ازدواج کرده اند.دو برادر29و 24 ساله هم دارم. مشکل در مورد خواهر26ساله ام است.او همه چیز خود را از ما مخفی میکند.همه ی وقت و زندگی خود را با دوستان هم دانشگاهی خود سپری میکند ان هم با دوستانی که از نظر فرهنگی و خوانوادگی با او خیلی تفاوت دارند.وضع مالی ما ضعیف است پدرم همه ی توان خود را خرج کار کردن میکند چون بیسواد است والبته مهربان .مادرم هم همینطور.میخواهم این را بگویم که انها متوجه ی این مسائل نمی شوند که خواهرم در چه وضعی به سر میبرد.مدتی است که در کار تمرین تئاتر با دختری اشنا شده است که بسیار ثروتمند است و البته سیگاری .خواهر من هم که بسیار از جو دوستان خود تاثیر پذیر.او هم مخفیانه سیگار میکشد.جدیدا در یک دفتر هم کار میکند ولی همع ی پول خود را خرج دوستانش می کند.او همیشه در خانوادهی ما بیشتر از بقیه خرج میکند چون دوست دارد خود را هم ردیف انها بداند.فرد بسیار دست و دل بازی است .این را هم بگویم که با همه ی این مسائل درگیر مسائل ناشایست تری نشده است و به بعضی از اصول اخلاقی پای بند است.او خیلی به دوستانش وابسته است.هر شب ساعتها تلفنی با انها صحبت میکند.همه ی کار های دوستانش را او انجام میدهد حتی برای کارهای انها خودش هزینه میکند .با دوستانش خیلی مهربان است ولی با خانواده اصلا. هر وقت پول میخواهد هر طوری شده باید از پدرم بگیرد البته انها هم بدون هیچ سوالی در اختیارش قرار میدهند حتی اگر با قرض شده . ولی ما خواهر برادرها بعضی اوقات از خواسته های خودمان میزنیم چون میدانیم در توان پدرمان نیست. وضعیت روحی خوانواده ی ما خوب نیست هر کس سرش به کار خودش است . مادرم حتی همه ی کار های شخصی خواهرم را انجام می دهد خواهرم هم وقتی به خانه می اید داخل اتاقی می رود و اصلا بیرون نمی اید.وقتی هم که ما سه خواهر با هم صحبت میکنیم و به او میگوییم که این کارها اشتباه است قبول نمیکند حتی با ما دعوا هم میکند.و ما را عقب مانده و بی فرهنگ میداند .این را هم بگویم که خودش بعضی اقات ان هم به ندرت در مورد مسائلی ما را نصیحت میکند.او حتی در مورد بحث های خوانواده گی خود را دخالت نمی دهد. امیدوارم ما را راهنمایی کنید با تشکر فراوان
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی
- [سایر] من یک پسر بیست ساله هستم که در دانشگاه تهران تحصیل می کنم (دانشکده فنی، گروه متالورژی) در خانواده مذهبی بزرگ شده ام. قضیه این است که من علاقه به تحصیل دروس حوزوی داشتم ولی با بررسی شرایطم دیدم که الآن نمی توانم به حوزه بروم. فکر می کنم مطمئن ترین جایی است که می توانم اندیشه های اسلامی پیدا کنم و در اصل آن گونه که دین می خواهد زندگی کنم. البته نسبت به حوزه انتقاداتی دارم. ضمنا اگر کنار دانشگاه تهران یک حوزه دانشجویی هست به نام شهید بهشتی. کلاسهایشان چهارشنبه و پنجشنبه است که دانشجوها بتوانند شرکت کنند. به آنجا هم سر زدم و جویای اوضاع آنجا شدم ولی دیدم که فرصت شرکت در آنها را ندارم. البته اگر جایی باشد که افراد مورد اعتماد پیشنهاد کنند و اهمیت قضیه روشن شود، آدم حاضر می شود که وقت بگذارد و برود. دلیل عمده ای که باعث شد از رفتن به حوزه صرف نظر کنم این بود که چندان برایم روشن نبودکه برای چه می خواهم به حوزه بروم و هدفم چیست؟ یعنی آن قدر مصمم نشده بودم که بتوانم برای رفتن به حوزه، درس دانشگاهم را رها کنم و در جهت مخالف جریان فعلی اطرافم حرکت کنم و مثلا بتوانم اطرافیانم را قانع کنم. خلاصه این که فعلا نمی توانم به حوزه بروم ولی می خواهم در زمینه مسایل اسلامی فعالیتی انجام دهم. البته یکی از ایده هایم این است که بعد از تحصیل در دانشگاه به حوزه بروم. حالا بفرمایید که من چکار کنم؟ به نظرم با کمک یک نفر راهنما یک سیر مطالعاتی را آغاز کنم. یا اینکه اگر کلاسی باشد در حدی که خیلی وقت نگیرد در آن شرکت کنم. البته یک نکته مهم این است که ان شاءالله سعی دارم که با فراگیری علوم اسلامی در راه انسان شدن پیش بروم و اگر خدا بخواهد در راه اصلاح جامعه گام بردارم و صرفا خواندن کتاب های مذهبی و جمع آوری اطلاعات را نمی پسندم .و آیا به نظرشما تصمیم بنده در مورد نرفتن به حوزه درست بوده؟ ( و سؤال اصلی من این است که با فرض این که حوزه نروم چکار کنم؟
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون