از نگاه فیلسوفان الهی خداوند کمال و خیر مطلق است و همه موجودات را برای رسیدن به خیر و کمال مطلوب آنان یاری می‌کند. البته در مورد انسان از آن‌جا که رسیدن او به خیر و کمال مطلوب از رهگذر انتخاب آزاد صورت می‌گیرد؛ از این‌رو انسان مجهز به نیروهای متضاد است؛ هم نیروهایی که او را به خیر و سعادت می‌رسانند در او وجود دارد و هم نیروهایی که او را به شر و شقاوت می‌رسانند. از دیدگاه فلسفی هر چند شخص هر کدام از خیر و شر را بر می‌گزیند، در همان جهت تقویت می‌شود و به تعبیری قوه او در آن جهت به فعلیت می‌رسد، ولی فعلیت در جهت شقاوت را کمال نمی‌نامند، بلکه آن‌را نقص، حرمان، هلاک و نابودی می‌گویند؛ زیرا همان‌گونه که بیان شد، سیر خلقت و مسیر هستی به سوی کمال مطلق است، دست نیافتن کمال، پستی و نقص است. بنابراین معنا ندارد ضد کمال را کمال نامید. به بیان دیگر، اگر خداوند در انسان‌هایی که مسیر شقاوت را طی می‌کنند هیچ زمینه سعادت قرار نمی‌داد و فقط زمینه‌های شقاوت را در آنها به وجود می‌آورد در این صورت این سخن معنا دارد که به فعلیت رسیدن شقاوت آنها کمال آنان است، ولی هیچ حکیم الهی نمی‌گوید که خداوند در انسان‌هایی که مسیر شقاوت را طی می‌کنند هیچ زمینه سعادت قرار نداده است و فقط زمینه‌های شقاوت را در آنها به وجود آورده است. علاوه، در آن صورت اصلا شقاوت و سعادت معنا نخواهد داشت؛ زیرا شقاوت یعنی بر خلاف مسیر تکامل حرکت کردن، چنین شخصی که مسیر یک سویه دارد کمال دیگری برای او تصور نمی‌شود تا شقاوت برای او معنا پیدا کند. خلاصه این‌که قصد اصلی و اولی خداوند و عنایت و قضا الهی بر این است که همه موجودات به خیر و کمال خود برسند، اما وجود شر در قضای الهی در درجه دوم و برای تحقق بخشیدن قصد اولی است و به تعبیر حکیمان مقصود بالعرض است.[1] [1] . ر. ک: طباطبایی، سید محمد حسین، النهایة الحکمة، ص 310 - 313، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1362ش.
آیا با توجه به مفهوم و حقیقت کمال، در فلسفه میتوان گفت انسانی که در قعر جهنم است، به دلیل وجود زمینه شقاوت در وی و به فعلیت رسیدن آن در جهنم قرار گرفته است، آیا این خود با نگاه فلسفی نوعی کمال و رسیدن قوه به فعلیت نیست؟ اساساً آیا این را میتوان پذیرفت؟
از نگاه فیلسوفان الهی خداوند کمال و خیر مطلق است و همه موجودات را برای رسیدن به خیر و کمال مطلوب آنان یاری میکند. البته در مورد انسان از آنجا که رسیدن او به خیر و کمال مطلوب از رهگذر انتخاب آزاد صورت میگیرد؛ از اینرو انسان مجهز به نیروهای متضاد است؛ هم نیروهایی که او را به خیر و سعادت میرسانند در او وجود دارد و هم نیروهایی که او را به شر و شقاوت میرسانند. از دیدگاه فلسفی هر چند شخص هر کدام از خیر و شر را بر میگزیند، در همان جهت تقویت میشود و به تعبیری قوه او در آن جهت به فعلیت میرسد، ولی فعلیت در جهت شقاوت را کمال نمینامند، بلکه آنرا نقص، حرمان، هلاک و نابودی میگویند؛ زیرا همانگونه که بیان شد، سیر خلقت و مسیر هستی به سوی کمال مطلق است، دست نیافتن کمال، پستی و نقص است. بنابراین معنا ندارد ضد کمال را کمال نامید. به بیان دیگر، اگر خداوند در انسانهایی که مسیر شقاوت را طی میکنند هیچ زمینه سعادت قرار نمیداد و فقط زمینههای شقاوت را در آنها به وجود میآورد در این صورت این سخن معنا دارد که به فعلیت رسیدن شقاوت آنها کمال آنان است، ولی هیچ حکیم الهی نمیگوید که خداوند در انسانهایی که مسیر شقاوت را طی میکنند هیچ زمینه سعادت قرار نداده است و فقط زمینههای شقاوت را در آنها به وجود آورده است. علاوه، در آن صورت اصلا شقاوت و سعادت معنا نخواهد داشت؛ زیرا شقاوت یعنی بر خلاف مسیر تکامل حرکت کردن، چنین شخصی که مسیر یک سویه دارد کمال دیگری برای او تصور نمیشود تا شقاوت برای او معنا پیدا کند. خلاصه اینکه قصد اصلی و اولی خداوند و عنایت و قضا الهی بر این است که همه موجودات به خیر و کمال خود برسند، اما وجود شر در قضای الهی در درجه دوم و برای تحقق بخشیدن قصد اولی است و به تعبیر حکیمان مقصود بالعرض است.[1] [1] . ر. ک: طباطبایی، سید محمد حسین، النهایة الحکمة، ص 310 - 313، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1362ش.
- [سایر] سلام. با توجه به اینکه خداوند خلاق است و ازلی و ابدی، و خلق او نیز ازلی است و ابدی است، آیا میتوان گفت که قبل از جهان ما جهانهای دیگری نیز بوده، هستند و خواهند بود. از نظر ماهیت فیزیکی؟ و با توجه به احادیث که گفته میشود خلق خدا بعد از ما هم ادامه دارد و.... زیرا پژوهشهای روز فیزیک به دنبال این هستند که نظریه چند جهانی(multiverse) را برای قبل از بیگ بنگ و در بازه زمانی عمر جهان توضیح و حتی اثبات کنند. سؤال واضح بنده این است که با فرض در نظر گرفتن درستی این نظریه و وجود جهانهایی با ماهیت متفاوت یا مشابه با این جهان، آیا میتوان گفت که همه ما انسانها از یک نفس واحد هستیم، در جهانهای متفاوت و حسابرسی هر جهان جداگانه است، دقیقاً منظور علمای عرفانی اسلامی از عوالم دیگر چیست؟ آیا منِ دیگری در جهانی دیگر در وضعیتی مشابه یا متفاوت وجود دارد؟ یا شخصیت انسانی در کار نیست؟ آیا هبوط به این دنیا به منزله جهنمی است برای بهشت اولی گفته مسیحیان؟ و دوزخ به منزله جهنمی برای اعمال دنیا؟ آیا این توالی ادامه دارد، تا هر نفسی عذاب گناهان را بچشد و سپس به جایگاه اصلی یعنی بهشت اولی برسد؟ آیا خلق خداوند خلاق همان وجه او است؟
- [سایر] پاسخ شما در کل خوب بود. و از شما بسیار سپاسگزارم. لکن لازم دیدم چند نکته را در باره پاسخ 5146 سوال3و4 بیان کنم. در پاسخ، شما به دلیل اثبات علم حضوری معلول به علت هستی بخش اشاره نفرمودید البته در برخی کتب فلسفی برای اثبات علم حضوری معلول مجرد (غیر عرض) به علت هستی بخش از تجرد معلول و وجود جمعی آن و دور بودن آن از (امتدادات مکانی و زمانی که موجب تفرق و پراکندکی می شود) استفاده می شود، ولی چگونه می توان با این استدلال علم حضوری معلول مادی (که دارای امتداد و تفرق و پراکندگی است) به علت هستی بخش را اثبات کرد؟ در پاسخ شما فرمودید: موجودات مادّی چون سیال اند، همیشه در حال خروج از قوّه به فعل هستند، و حرکت یعنی خروج از قوه به فعل؛ پس مادیات حرکت دارند و حرکت مقدار دارد و مقدار حرکت همان زمان است؛ پس موجودات مادی همیشه زمان دار هستند. در واقع شما از این مقدمه استفاده کردید که " موجودات مادی سیال اند" ولی در واقع ما می خواهیم همین مطلب را ثابت کنیم. چون سیال بودن به معنای این است که مادیات دارای امتداد سیال و گذرای زمان اند. و ما نیز در اصل می خواهیم همین را اثبات کنیم. پس نمی توان آن را مقدمه برای اثبات زمان قرار داد. به علاوه این که: در این استدلال از حرکت جوهری در مادیات زمان مندی آنها نتیجه شده است. در حالی که طبق مطالب کتاب "آموزش فلسفه" متقن ترین و محکم ترین دلیل اثبات حرکت جوهری دلیلی است که در آن از این مقدمه استفاده شده که: "هر موجود مادی زمان مند است". پس بایستی ابتدا این مقدمه اثبات شود.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )