در منابع روایی اهل سنت و شیعه، روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) با تعابیر مختلفی[1] نقل شده است؛ مانند: «أکثر أهل الجنّة البُله»؛[2] بیشتر مردم بهشت بُله هستند. آنچه در این روایت باعث تعجب و تحیر برخی شده است، واژه «بُلْه» است. در این‌که این واژه به چه معنا است و شامل چه کسانی می‌شود، با مراجعه به کتاب‌های لغت روشن می‌شود که بُله در این روایت به معنای احمق و بی‌خرد نیست. «بُله» جمع «اَبْلَه» (مذکّر) و بَلْهاء (مؤنث) است. ابن منظور در لسان العرب و ابن اثیر در نهایه می‌گویند: اَبْله کسی است که بَلَه و بلاهت او آشکار است. و بَلَه به معنای غفلت از شرّ، بی‌توجهی به آن و خوب نشمردن بدی‌ها است. منظور از بُله در سخن پیامبر اکرم(ص) کسانی هستند که سلامت نفس دارند و دارای سینه‌ای بی‌کینه‌اند و به مردم خوش بین. آنان به مسائل دنیا، کم توجه‌اند و خود را مشغول کارهای آخرت نموده‌اند و در امور اخروی خود افرادی زیرک و کیّس‌اند. اما ابله به معنای بی‌عقلی و بی‌خردی در این‌جا مورد نظر نیست.[3] احمد بن حنبل نیز بُله را غافلان از فساد و اهل دنیا می‌داند که در برخورد با اوامر و نواهی خداوند، از عقلا و فقها به شمار می‌آیند.[4] صاحب مجمع البحرین هم ضمن بیان همین معنا می‌گوید: «بُله» جمع «اَبْلَه»، به کسی می‌گویند غافل و بی‌توجه است. بنابراین «اَبْله» کسی است که غافل از شرّ و پیرو خیر است.[5] از این‌رو، و با توجه به معنای ارائه شده، می‌توان گفت بُله کسانی هستند که قلبی سالم و بی‌کینه دارند. این افراد الزاماً دارای علم و دانش در حد بالا نیستند، اما چنانچه از حقیقت آگاه شوند، از آن پیروی می‌کنند. البته شاید بتوان معادل واژه «بله» را در فارسی، همان «عوام» یا «عامی» دانست. با توجه به معنایی که از بُله ارائه شد، منظور روایات، به معنای ابله و دیوانه نیست، بلکه می‌تواند به معنای دو گروه نیز باشد: 1. افراد زیرکی که در برخی شرایط خود را به نادانی می‌زنند: «هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ‏ أَکْثَرُ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ‏ قَالَ قُلْتُ هَؤُلَاءِ الْمُصَابُونَ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ فَقَالَ لِی لَا الَّذِینَ یَتَغَافَلُونَ عَمَّا یَکْرَهُونَ‏»؛[6] راوی می‌گوید از امام صادق(ع) پرسیدم منظور از بُله در روایاتی که می‌گویند بیشتر مردم بهشت از بُله هستند، آیا منظور از آن دیوانگانی‌اند که دارای قدرت تعقل و تفکر نیستند؟! امام فرمود: نه. بُله کسانی هستند که در امور ناپسند خود را به غفلت می‌زند. 2. افرادی که به دلیل شرایط محیطی نتوانسته‌‌اند حقیقت را به صورت کامل دریابند، اما سر دشمنی هم با حقیقت ندارند. به عبارت دیگر مستضعف هستند: «قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ مَا تَأْمُرُنِی أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِکَ فَقَالَ لِی إِنْ کُنْتَ فَاعِلًا فَعَلَیْکَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ قُلْتُ وَ مَا الْبَلْهَاءُ قَالَ ذَوَاتُ الْخُدُورِ الْعَفَائِفُ- َقُلْتُ مَنْ هِیَ‏ عَلَی دِینِ سَالِمِ بْنِ أَبِی حَفْصَةَ قَالَ لَا فَقُلْتُ مَنْ هِیَ عَلَی دِینِ رَبِیعَةِ الرَّأْیِ فَقَالَ لَا وَ لَکِنَّ الْعَوَاتِقَ اللَّوَاتِی لَا یَنْصِبْنَ کُفْراً وَ لَا یَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُون».‏[7] راوی از امام باقر(ع) می‌پرسد چه دستور می‌فرمایید، به امر شما ازدواج کنم، امام(ع) فرمود اگر می‌خواهی ازدواج کنی، با زن «بلهاء» ازدواج کن. راوی می‌پرسد بلهاء چه طایفه‌ای هستند، فرمود: زنان پوشیده و عفیف. پرسیدم کسی که بر مذهب... است. فرمود: خیر. گفتم کسی که بر مذهب... فرمود نه. دختران جوانی که نه بر مخالفت با حق پافشاری دارند و نه مانند شما شناخت کاملی نسبت به دین دارند. (یعنی کسانی که مستضعف در دین هستند. در محیط بسته بوده و نتوانستند به حقیقت دست یابند.) امام باقر(ع) در روایتی دیگر در سؤال از مستضعفان چنین می‌فرماید: مستضعفان بَلهاء هستند، بَلهاء کسانی هستند که به آنها بگویید نماز بخوانید می‌خوانند، هیچ چیز نمی‌دانند مگر آنچه را شما به آنها می‌گویید؛ برده‌ای که هیچ چیز نمی‌داند، مگر آنچه را شما به آنها می‌گویید؛ پیر مرد؛ طفل و بچه کوچک، از مستضعفان‌اند.[8] گفتنی است؛ با توجه به این‌که بیشتر مردم بهشت از بُله هستند و مستضعفان نیز در شمار بُله قرار می‌گیرند، می‌توان گفت روایت «اکثر أهل الجنّة البُله»، تأییدی بر بهشتی بودن بسیاری از مستضعفان است. [1] . ر. ک: حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الاسناد، ص 75، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ اول، 1413ق؛ بیهقی، احمد بن حسین، شعب الایمان، ج 2، ص 497، مکتبة الرشد، للنشر و التوزیع، ریاض، چاپ اول، 1423ق. [2] . قادری هندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، محقق، بکری حیانی، صفوة السقا، ج 14، ص 467، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ پنجم، 1401ق؛ امالی، سید مرتضی، ج 1، ص 38، دار الفکر العربی، قاهره، چاپ اول، 1998م؛ ابن بطریق، یحیی بن حسن، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 159، دفتر نشر اسلامی، قم، چاپ اول، 1407ق. [3] . ابن منظور، لسان العرب، ج ‏13، ص 477، واژه «بله»، دار صادر، بیروت، 1414ق؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 1، ص 155، اسماعیلیان، قم، چاپ اول بی‌تا. [4] . ابن منظور، لسان العرب، ج ‏13، ص 477، واژه «بله»، دار صادر، بیروت، 1414ق. [5] . طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ج ‏6، ص 343، کتابفروشی مرتضوی، تهران، 1375ش. [6] . ابن ادریس، محمد بن احمد، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات)، محقق، مصحح، الموسوی، حسن بن احمد، ابن مسیح، ابو الحسن ، ج ‏3، ص 566، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1410ق‏.‏ [7] . کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏2، ص 402- 403، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407.ق‏ [8] . عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، محقق، مصحح، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج ‏1، ص 270، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق.‏ «عن سلیمان بن خالد عن أبی جعفر (ع) قال سألته عن المستضعفین فقال: البلهاء فی خدرها و الخادم- تقول لها صلی فتصلی لا تدری إلا ما قلت لها- و الجلیب الذی لا یدری إلا ما قلت له، و الکبیر الفانی و الصبی و الصغیر هؤلاء المستضعفون».
آیا این روایت: (اکثر أهل الجنّة البُله)، که میگوید اکثر اهل بهشت ابلهانند درست است؟ اگر اینگونه است، پس یعنی پاداش دادن معیاری ندارد و تفکر و تعقل از نظر خدا مطرح نیست؟!
در منابع روایی اهل سنت و شیعه، روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) با تعابیر مختلفی[1] نقل شده است؛ مانند: «أکثر أهل الجنّة البُله»؛[2] بیشتر مردم بهشت بُله هستند.
آنچه در این روایت باعث تعجب و تحیر برخی شده است، واژه «بُلْه» است. در اینکه این واژه به چه معنا است و شامل چه کسانی میشود، با مراجعه به کتابهای لغت روشن میشود که بُله در این روایت به معنای احمق و بیخرد نیست. «بُله» جمع «اَبْلَه» (مذکّر) و بَلْهاء (مؤنث) است. ابن منظور در لسان العرب و ابن اثیر در نهایه میگویند: اَبْله کسی است که بَلَه و بلاهت او آشکار است. و بَلَه به معنای غفلت از شرّ، بیتوجهی به آن و خوب نشمردن بدیها است. منظور از بُله در سخن پیامبر اکرم(ص) کسانی هستند که سلامت نفس دارند و دارای سینهای بیکینهاند و به مردم خوش بین. آنان به مسائل دنیا، کم توجهاند و خود را مشغول کارهای آخرت نمودهاند و در امور اخروی خود افرادی زیرک و کیّساند. اما ابله به معنای بیعقلی و بیخردی در اینجا مورد نظر نیست.[3]
احمد بن حنبل نیز بُله را غافلان از فساد و اهل دنیا میداند که در برخورد با اوامر و نواهی خداوند، از عقلا و فقها به شمار میآیند.[4]
صاحب مجمع البحرین هم ضمن بیان همین معنا میگوید: «بُله» جمع «اَبْلَه»، به کسی میگویند غافل و بیتوجه است. بنابراین «اَبْله» کسی است که غافل از شرّ و پیرو خیر است.[5]
از اینرو، و با توجه به معنای ارائه شده، میتوان گفت بُله کسانی هستند که قلبی سالم و بیکینه دارند. این افراد الزاماً دارای علم و دانش در حد بالا نیستند، اما چنانچه از حقیقت آگاه شوند، از آن پیروی میکنند. البته شاید بتوان معادل واژه «بله» را در فارسی، همان «عوام» یا «عامی» دانست.
با توجه به معنایی که از بُله ارائه شد، منظور روایات، به معنای ابله و دیوانه نیست، بلکه میتواند به معنای دو گروه نیز باشد:
1. افراد زیرکی که در برخی شرایط خود را به نادانی میزنند: «هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ أَکْثَرُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ قَالَ قُلْتُ هَؤُلَاءِ الْمُصَابُونَ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ فَقَالَ لِی لَا الَّذِینَ یَتَغَافَلُونَ عَمَّا یَکْرَهُونَ»؛[6] راوی میگوید از امام صادق(ع) پرسیدم منظور از بُله در روایاتی که میگویند بیشتر مردم بهشت از بُله هستند، آیا منظور از آن دیوانگانیاند که دارای قدرت تعقل و تفکر نیستند؟! امام فرمود: نه. بُله کسانی هستند که در امور ناپسند خود را به غفلت میزند.
2. افرادی که به دلیل شرایط محیطی نتوانستهاند حقیقت را به صورت کامل دریابند، اما سر دشمنی هم با حقیقت ندارند. به عبارت دیگر مستضعف هستند: «قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ مَا تَأْمُرُنِی أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِکَ فَقَالَ لِی إِنْ کُنْتَ فَاعِلًا فَعَلَیْکَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ قُلْتُ وَ مَا الْبَلْهَاءُ قَالَ ذَوَاتُ الْخُدُورِ الْعَفَائِفُ- َقُلْتُ مَنْ هِیَ عَلَی دِینِ سَالِمِ بْنِ أَبِی حَفْصَةَ قَالَ لَا فَقُلْتُ مَنْ هِیَ عَلَی دِینِ رَبِیعَةِ الرَّأْیِ فَقَالَ لَا وَ لَکِنَّ الْعَوَاتِقَ اللَّوَاتِی لَا یَنْصِبْنَ کُفْراً وَ لَا یَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُون».[7] راوی از امام باقر(ع) میپرسد چه دستور میفرمایید، به امر شما ازدواج کنم، امام(ع) فرمود اگر میخواهی ازدواج کنی، با زن «بلهاء» ازدواج کن. راوی میپرسد بلهاء چه طایفهای هستند، فرمود: زنان پوشیده و عفیف.
پرسیدم کسی که بر مذهب... است. فرمود: خیر.
گفتم کسی که بر مذهب... فرمود نه.
دختران جوانی که نه بر مخالفت با حق پافشاری دارند و نه مانند شما شناخت کاملی نسبت به دین دارند.
(یعنی کسانی که مستضعف در دین هستند. در محیط بسته بوده و نتوانستند به حقیقت دست یابند.)
امام باقر(ع) در روایتی دیگر در سؤال از مستضعفان چنین میفرماید: مستضعفان بَلهاء هستند، بَلهاء کسانی هستند که به آنها بگویید نماز بخوانید میخوانند، هیچ چیز نمیدانند مگر آنچه را شما به آنها میگویید؛ بردهای که هیچ چیز نمیداند، مگر آنچه را شما به آنها میگویید؛ پیر مرد؛ طفل و بچه کوچک، از مستضعفاناند.[8]
گفتنی است؛ با توجه به اینکه بیشتر مردم بهشت از بُله هستند و مستضعفان نیز در شمار بُله قرار میگیرند، میتوان گفت روایت «اکثر أهل الجنّة البُله»، تأییدی بر بهشتی بودن بسیاری از مستضعفان است. [1] . ر. ک: حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الاسناد، ص 75، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ اول، 1413ق؛ بیهقی، احمد بن حسین، شعب الایمان، ج 2، ص 497، مکتبة الرشد، للنشر و التوزیع، ریاض، چاپ اول، 1423ق. [2] . قادری هندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، محقق، بکری حیانی، صفوة السقا، ج 14، ص 467، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ پنجم، 1401ق؛ امالی، سید مرتضی، ج 1، ص 38، دار الفکر العربی، قاهره، چاپ اول، 1998م؛ ابن بطریق، یحیی بن حسن، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 159، دفتر نشر اسلامی، قم، چاپ اول، 1407ق. [3] . ابن منظور، لسان العرب، ج 13، ص 477، واژه «بله»، دار صادر، بیروت، 1414ق؛ ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج 1، ص 155، اسماعیلیان، قم، چاپ اول بیتا. [4] . ابن منظور، لسان العرب، ج 13، ص 477، واژه «بله»، دار صادر، بیروت، 1414ق. [5] . طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ج 6، ص 343، کتابفروشی مرتضوی، تهران، 1375ش. [6] . ابن ادریس، محمد بن احمد، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات)، محقق، مصحح، الموسوی، حسن بن احمد، ابن مسیح، ابو الحسن ، ج 3، ص 566، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ دوم، 1410ق. [7] . کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 402- 403، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407.ق [8] . عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، محقق، مصحح، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج 1، ص 270، المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق. «عن سلیمان بن خالد عن أبی جعفر (ع) قال سألته عن المستضعفین فقال: البلهاء فی خدرها و الخادم- تقول لها صلی فتصلی لا تدری إلا ما قلت لها- و الجلیب الذی لا یدری إلا ما قلت له، و الکبیر الفانی و الصبی و الصغیر هؤلاء المستضعفون».
- [سایر] حدیثی میفرماید (اکثر اهل نار النساء) و حدیث دیگری هم از امام صادق(ع) وجود دارد که میفرمایند: (بیشترِ اهل بهشت از مستضعفان (در دنیا)، زنان هستند. خداوند عز و جل میدانست که آنها ناتواناند و بر ایشان رحم آورد)!. حال چگونه این دو حدیث قابل جمع است؟
- [سایر] ابو بصیر میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: مطالبی برای ما پیش میآید که حکمش را از قرآن و سنت نمیفهمیم، پس آیا خودمان میتوانیم رأی دهیم؟ آن حضرت فرمود: نه؛ زیرا اگر درست رفتی پاداش نداری، و اگر خطا کنی بر خدا دروغ بستهای (اصول کافی، ج 1، ص 56). بنابر این، اگر مجتهدی در حکمی اشتباه کرد پس دروغگو است. آیا حدیث این را میخواهد بگوید؟
- [سایر] به نام خدا با سالم واحترام و ... من در ایران بزرگ شدم و تحصیل کردم حال چند ماهی میشود که به کابل آمدم زیاد مذهبی هم نیستم ولی به عقاید دینی ام خیلی اهمیت میدم. اهل بحث هستم ولی اهل جر و بحث نیسم.در کابل اکثر دوستانم فارغ التحصیل از ایران هستن مثل خود من.موردی بود که میخواستم از شما کمک بگیرم دوستان به من گفتند که لا اکراه فالدین و در اسلام از دین برگشتن را مرتد میداندو چند مورد دیگر که عمری بود با شما مطرح میکنم ببخشید که طولانی شد با تشکر بنده خدا احسانی
- [سایر] عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: تُقْتَلُ حَفَدَتِی بِأَرْضِ خُرَاسَانَ فِی مَدِینَةٍ یُقَالُ لَهَا طُوسُ. مَنْ زَارَهُ إِلَیْهَا عَارِفاً بِحَقِّهِ أَخَذْتُهُ بِیَدِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْکَبَائِرِ" در مورد حدیث فوق سه دیدگاه وجود دارد: 1- همه اشخاصی که "عارفا بحقه" زیارت می روند بهشتی هستند حتی اگر تا آخر عمر بدون توبه مشغول گناهان کبیره باشند. 2- حدیث شامل حال همه افرادی که "عارفا بحقه" زیارت میروند نمی شود بلکه فقط آنهایی که صلاحیت شفاعت را داشته باشند وارد بهشت می شوند. در واقع احادیثی که بیان میکنند فلان گناه مانع شفاعت می شود حدیث فوق را تخصیص می زنند و مشروط می کنند. مثلا کسی که کاهل نماز است ولی "عارفا بحقه" زیارت می کند وارد بهشت نمی شود (حدیث شاملش نمی شود). 3- همه اشخاصی که "عارفا بحقه" زیارت میروند حتما صلاحیت شفاعت توسط ائمه را پیدا می کنند، یعنی خداوند به آنها توفیق می دهد که از گناهانی که مانع شفاعت هستند در این دنیا توبه نمایند. مثلا کسی که کاهل نماز است (طبق احادیث شفاعت شامل حالش نیست) ولی اگر زیارت "عارفا بحقه" بکند خداوند به او توفیق می دهد تا بالاخره روزی کاهل نمازی را در این دنیا ترک کند و در نتیجه مستخق شفاعت ائمه علیهم السلام در آخرت شود و در نهایت حدیث فوق شامل حالش شود. کدام دیدگاه صحیح است؟ با تشکر
- [سایر] هواللطیف سلام علیکم می خواستم بپرسم که آیا تفکر من اشتباه هست یا نه؟ ممنون می شوم راهنماییم کنید. من دختری هستم 24 ساله و دانشجوی سال سوم روانشناسی. خانواده اهل ایمانی دارم. و از خانواده شهدا. معیارم برای ازدواج ایمان و تحصیلات هست. معتقدم اگر کسی ایمان داشته باشد خداوند همه چیز را به او هدیه می کند. نور ایمان اگر در خانه ای باشد همه چیز هم هست. فکر می کنم همسر فقط همسر نیست بلکه همسفر تا بهشت است. با همه این تفکرات اما خواستگار درست و حسابی نداشته ام. برای همین فکر کردم شاید تفکرات من اشتباه هست. مزاحم شدم تا شما راهنماییم کنید. التماس دعا. راستی این بار دومی هست که مزاحم می شوم و پاسخی نمی گیرم. در پناه خدا باشید.
- [سایر] در مورد سال تولّد حضرت زهرا سلام الله علیها ظاهراً بین علماء و مورّخین اختلاف زیادی است که باعث حیرت بنده شده و میخواهم بدانم قویترین احتمال کدام است؟ الف. ظاهراً روایتی از امام صادق علیه السّلام هست که حضرت زهرا هنگام وفات 18 سال داشتند، و در نتیجه در سال 5 بعثت متولّد شدهاند. این روایت از نظر سند و وثاقت در چه حدّ است؟ ب. شیخ طوسی در مصباح المتهجّد آورده که حضرت زهرا در سال 2 بعثت متولّد شدهاند، امّا روایت سال 5 بعد از بعثت را نیز نقل کرده (چ بیروت 1411، ص 793). ج. اختلاف بین مورّخین شیعه و سنّی و اینکه اکثر اهل سنّت سال تولّد ایشان را سال 5 قبل از بعثت نقل کردهاند از چه روست و از نظر تاریخی چگونه بین این دو قول قضاوت کنیم؟
- [سایر] سؤال بنده این است که چرا در بسیاری از موارد اختلاف شیعه با اهلسنت در برخی آیات قرآن، ظاهر آیه و محل قرار گرفتن آیه به گونهای است که معمولاً اگر یک نفر عادی رجوع کند بیشتر دیدگاه اهلسنت را نزدیک میبیند، ولی شیعه برای اثبات دیدگاه خود نیاز به دلیل، حدیث و... دارد. با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت همه است، آیا نباید به گونهای باشد که هر کس مراجعه نمود بتواند برداشت درست از آیات داشته باشد؟ تمام مردم حدیثشناس نیستند و شأن نزول آیات را نمیدانند تا در این موارد بتوانند متوجه شوند و در این صورت آیا اینگونه نیست که نظر اهلسنت معمولاً با ظاهر آیات همخوانی بیشتری دارد؟ لطفاً ضمن پاسخ به سؤال بالا، اگر موردی هست که نظر اهل سنت با ظاهر آیه و یا نحوه قرارگیری آیه در میان آیات قبل و بعد سازگاری ندارد، بیان فرمائید. مثالها: آیه 3 سوره مائده: (الیوم اکملت لکم دینکم...)، با دیدگاه شیعه، در نظر اول و بدون مراجعه به حدیث و شأن نزول آیه و... چندان همخوانی ندارد. آیهای که در آن خمس ذکر شده، به گفته اهل سنت، غنیمت در آن فقط غنیمت جنگی است و این از نظر ظاهر و بدون مراجعه به منابع دیگر، با آیات قبل و بعد که در مورد جنگ است همخوانی بیشتری دارد. آیه تطهیر به نحوی آمده که هر فرد عادی ظاهر آیات را بخواند با توجه به آیات قبل و بعد، زنان رسول الله را در این زمره خواهد آورد، و حتی اگر با کمی دقت ضمیر مذکر را هم مدنظر قرار دهد که استدلال شیعیان است، با توجه به ظاهر میتواند در نظر بگیرد که حداقل زنان رسول الله هم در میان این گروه باشند. و احتمالاً موارد دیگری از این قبیل آیات.
- [سایر] من راجع به حدیثی که معمولاً سخنرانان محترم در مراسم اسرا و معراج مطرح می کنند، سؤال داشتم، و آن این است که چانه زدن پیامبر در پیشگاه خداوند در مورد تعداد رکعت نماز (از 50 و 40 و 25 و تا رسید 17 رکعت بر طبق توصیه حضرت موسی) چرا که شنیده ایم حضرت موسی به پیامبر اسلام(ص) توصیه می کرد که امتت تحمل اقامه تعداد رکعات زیاد نماز را نخواهد داشت؟ آیا این حدیث صحیح است؟ هرچند در حدیث قدسی هم آمده باشد؟ به نظر حضرت عالی از لحاظ دلالت به چه چیزهای دلالت می کند؟ با تشکر.
- [سایر] مبنای فقهی استخاره چیست و چرا آقایان این همه وقت خود را بجای پاسخگویی به سؤالهای دینی صرف استخاره می کنند به عنوان مثال آیا بهتر نیست بجای استخاره در امر ازدواج به افراد مشاوره داد تا جامعه دچار این همه مشکلات نباشد. آیا ما با استخاره کتاب خدا را در حد یک وسیله قرعه کشی تنزل نداده ایم؟ و این خود نوعی استهزا به کلام خداوند نیست؟آیا روایت یا حدیث از معصومین داریم که حداقل یک بار برای یکی از دوستانشان به قرآن یا حتی تسبیح استخاره کرده باشند؟ واقعا جای استخاره کجاست؟ منظور همین استخاره مصطلح بین مقدسین است. در حالی که خدای متعال وحی را خاتمه داده و بندگانش را به تفکر و تعقل و بحث و تبادل نظر و مشورت با افراد کاردان و کارشناس و فقیه دعوت نموده و از همه مهمتر از آنها خواسته که مسئولیت اعمال خود را به عهده گرفته و همچون ابلیس مأیوس از رحمت خدا کارهای اشتباهشان را به خدا نسبت ندهند، دیگر چه جایی برای این نوع استخاره ها باقی می ماند؟ درست است قرآن همچون خدای متعال کریم است، اما آیا در همین قرآن آیاتی نداریم که می فرماید (یضل به کثیرا) و (نستدرجهم) آیا آیاتی نداریم که میذفرماید ( و انکحوا الایامی...) آیا اگر واقعا کسی به قرآن ایمان داشته باشد باید به آن عمل کند یا به آن استخاره بگیرد؟ آیا آیاتی که در سر صفحه قرآن وارد نشده اند از آیات الهی شمرده نمی شوند؟ و هزاران آیه دیگر شما را به خدا چاره ای برای این قرآنهای بر سر نیزه رفته کنید.
- [سایر] در بسیاری از آیات و روایات به این موضوع اشاره شده است که خداوند در زندگی انسانها دخالتی نمیکند. به طور مثال افراد مشرک را از بین نمیبرد و این وظیفهی خود انسانها است. جنایتکاری بسیار جنایتها انجام میدهد و سرانجام به دست انسانها مجازات میشود. خداوند او را به طور علنی آتش نمیزند یا ناگهان او را به خاکستر تبدیل نمیکند، ولی در روایتی داریم زمانی که حضرت موسی(ع) برای فراگیری علوم دینی به نزد حضرت خضر رفتند و حضرت موسی نمیتوانستند دلایل کارهای حضرت خضر را بفهمند؛ به همین دلیل مدام از ایشان دلیل کارش را میپرسید. در مرحلهای از امتحان ایشان آمده که حضرت خضر به بچهای هجوم میبرد و آن کودک را میکشد بعد که حضرت موسی دلیلش را میپرسد میگوید آن پسر بچه شخص نا اهلی بوده و داشته پدر و مادر مؤمن خود را از راه به در میکرده برای همین خدا به من فرمان داد تا او را بکشم. به نظر شما آن مادر و پدر بچه نباید امتحان خود را پس میدادند؟ اینکه صراحتاً آن بچه را کشتند دخالت در زندگی انسانها نیست؟ اگر بگویید هر دو مورد آیات و احادیث درست هستند، آیا این دوگانگی به وجود نمیآورد؟ با تشکر.در بسیاری از آیات و روایات به این موضوع اشاره شده است که خداوند در زندگی انسانها دخالتی نمیکند. به طور مثال افراد مشرک را از بین نمیبرد و این وظیفهی خود انسانها است. جنایتکاری بسیار جنایتها انجام میدهد و سرانجام به دست انسانها مجازات میشود. خداوند او را به طور علنی آتش نمیزند یا ناگهان او را به خاکستر تبدیل نمیکند، ولی در روایتی داریم زمانی که حضرت موسی(ع) برای فراگیری علوم دینی به نزد حضرت خضر رفتند و حضرت موسی نمیتوانستند دلایل کارهای حضرت خضر را بفهمند؛ به همین دلیل مدام از ایشان دلیل کارش را میپرسید. در مرحلهای از امتحان ایشان آمده که حضرت خضر به بچهای هجوم میبرد و آن کودک را میکشد بعد که حضرت موسی دلیلش را میپرسد میگوید آن پسر بچه شخص نا اهلی بوده و داشته پدر و مادر مؤمن خود را از راه به در میکرده برای همین خدا به من فرمان داد تا او را بکشم. به نظر شما آن مادر و پدر بچه نباید امتحان خود را پس میدادند؟ اینکه صراحتاً آن بچه را کشتند دخالت در زندگی انسانها نیست؟ اگر بگویید هر دو مورد آیات و احادیث درست هستند، آیا این دوگانگی به وجود نمیآورد؟ با تشکر.