درباره این‌که «اصحاب رقیم»، چه افرادی بودند، نقل‌های مختلفی وجود دارد. از آن‌جا که‌ در قرآن‌ کریم‌، در بیان‌ داستان‌ اصحاب‌ کهف‌، واژه «رقیم‌» به‌ «کهف‌» عطف‌ شده‌ است‌،[1] میان مفسّران بحث و گفت‌وگو شده است که آیا اصحاب کهف و رقیم یک گروه هستند، یا این‌که دو گروه مختلف؟ بیشتر مفسّران، معتقدند اصحاب‌ رقیم همان اصحاب‌ کهف هستند که با دو ویژگی در قرآن ذکر شده‌اند. [2] اما برخی نیز با توجه به برخی قرائن، از جمله روایت ذیل، این‌ دو گروه را از یکدیگر جدا دانسته‌اند‌.[3] شیخ صدوق(م381 ق‏) روایتی از رسول خدا(ص) این‌گونه نقل می‌کند: «سه نفر از پیشینیان با هم راه می‌پیمودند که ناگهان باران درگرفت و آنان به غاری پناهنده شدند تصادفاً درِ غار [به‌واسطه ریزش سنگ] بسته شد. یکی از آنان گفت: دوستان! به خدا سوگند! به‌جز صدق و راستی هیچ چیزی باعث نجات شما از این گرفتاری نخواهد شد، پس هر یک از شما خدا را بخواند به آنچه خدای عزّ و جلّ می‌داند که او در گفتارش راست‌گو است. یکی از آنان گفت: خدایا! من کارگری گرفتم که در مقابل یک پیمانه برنج عملی برای من انجام داد. پس از پایان کار، کارگر رفت و مُزدش نزد من ماند من آن برنج را کاشتم و از برداشت آن گاوی خریدم و پس از مدتی آن کارگر بازگشت و مزد خود را از من مطالبه نمود، گفتم: این گاو را بگیر و با خود ببر، گفت: من فقط یک پیمانه برنج نزد تو دارم گفتم: این گاو را برگیر و با خود ببر که این از همان یک پیمانه برنج است. او نیز گاو را برد. خدایا! اگر آگاهی که من این‏ کار را از ترس تو انجام دادم گشایشی به کار ما بده. در این هنگام، بخشی از سنگ‌های درِ غار فرو ریخت. دیگری گفت: خدایا! مرا پدر و مادر پیری بود و من هر شب از شیر گوسفندانم برایشان می‌آوردم، شبی دیر وقت رسیدم و دیدم آنان به خواب رفته بودند، و همسر و فرزندانم از گرسنگی نالان بودند ولی تا پدر و مادرم شیر نمی‌آشامیدند من برای خانواده خودم شیر نمی‌بردم و خوش نداشتم که پدر و مادرم را نیز از خواب بیدار کنم و خوش نداشتم که باز گردم .... لذا تا سپیده دم در بالینشان منتظر ماندم. اگر آگاهی که این کار را به خاطر ترس از تو انجام دادم گشایشی به ما مرحمت فرما. در این حال؛ سنگ آن‌قدر شکافت که روشنایی آسمان را دیدند. دیگری گفت: خدایا! آگاهی که مرا دختر عمویی بود که بسیار دوستش می‌داشتم و من از او کام دل خواستم او نپذیرفت مگر آن‌که صد دینار به او بدهم به دنبال صد دینار آنقدر تکاپو کردم تا به‌دست آوردم، پول‌ها را آورده و در دامنش ریختم او با دریافت این مبلغ(که ظاهراً به شدت نیازمند آن بود) خود را در اختیار من گذاشت ... و گفت: از خدا بترس و بکارتم را به ناحق از بین مبر! من برخاستم و صد دینار را نیز به او واگذاشتم؛ اگر آگاهی که من این کار را از ترس تو انجام دادم گشایشی در کار ما ایجاد بفرما. پس خداوند گشایش به آنان داد و [از آن غار] بیرون شدند».[4] درباره سند این روایت باید گفت؛ بیشتر راویان آن مجهول‌اند و برخی از آنها نیز وثاقتشان ثابت نشده است؛ از این‌رو؛ این نقل از جهت سندی ضعیف است. [1] . «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»؛ آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟! کهف، 9. [2] . ر. ک: مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج ‏5، ص 104 – 105، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏13، ص 246، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج ‏3، ص 273، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق. [3] . سبزواری نجفی، محمد بن حبیب الله، ارشاد الاذهان الی تفسیر القرآن، ص 299، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، چاپ اول، 1419ق. [4] . شیخ صدوق، الخصال، ج ‏1، ص 184 – 185، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش؛ همچنین با اندکی تفاوت در: قضاعی، محمد بن سلامة، شرح فارسی شهاب الأخبار(کلمات قصار پیامبر خاتم ص)، ص 149 - 150، تهران‏، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول‏، 1361ش؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج ‏4، ص 212، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.
آیا ناﻡ اصحابی که در غار توسط سنگ زندانی شدند و با گفتن کارهای خوبی که انجاﻡ داده بودند، سنگ را از سر راه حرکت دادند، رقیم است؟ جریانشان چه بود؟ آیا اصحاب رقیم همان اصحاب کهف هستند؟
درباره اینکه «اصحاب رقیم»، چه افرادی بودند، نقلهای مختلفی وجود دارد.
از آنجا که در قرآن کریم، در بیان داستان اصحاب کهف، واژه «رقیم» به «کهف» عطف شده است،[1] میان مفسّران بحث و گفتوگو شده است که آیا اصحاب کهف و رقیم یک گروه هستند، یا اینکه دو گروه مختلف؟ بیشتر مفسّران، معتقدند اصحاب رقیم همان اصحاب کهف هستند که با دو ویژگی در قرآن ذکر شدهاند. [2] اما برخی نیز با توجه به برخی قرائن، از جمله روایت ذیل، این دو گروه را از یکدیگر جدا دانستهاند.[3]
شیخ صدوق(م381 ق) روایتی از رسول خدا(ص) اینگونه نقل میکند:
«سه نفر از پیشینیان با هم راه میپیمودند که ناگهان باران درگرفت و آنان به غاری پناهنده شدند تصادفاً درِ غار [بهواسطه ریزش سنگ] بسته شد.
یکی از آنان گفت: دوستان! به خدا سوگند! بهجز صدق و راستی هیچ چیزی باعث نجات شما از این گرفتاری نخواهد شد، پس هر یک از شما خدا را بخواند به آنچه خدای عزّ و جلّ میداند که او در گفتارش راستگو است.
یکی از آنان گفت: خدایا! من کارگری گرفتم که در مقابل یک پیمانه برنج عملی برای من انجام داد. پس از پایان کار، کارگر رفت و مُزدش نزد من ماند من آن برنج را کاشتم و از برداشت آن گاوی خریدم و پس از مدتی آن کارگر بازگشت و مزد خود را از من مطالبه نمود، گفتم: این گاو را بگیر و با خود ببر، گفت: من فقط یک پیمانه برنج نزد تو دارم گفتم: این گاو را برگیر و با خود ببر که این از همان یک پیمانه برنج است. او نیز گاو را برد. خدایا! اگر آگاهی که من این
کار را از ترس تو انجام دادم گشایشی به کار ما بده. در این هنگام، بخشی از سنگهای درِ غار فرو ریخت.
دیگری گفت: خدایا! مرا پدر و مادر پیری بود و من هر شب از شیر گوسفندانم برایشان میآوردم، شبی دیر وقت رسیدم و دیدم آنان به خواب رفته بودند، و همسر و فرزندانم از گرسنگی نالان بودند ولی تا پدر و مادرم شیر نمیآشامیدند من برای خانواده خودم شیر نمیبردم و خوش نداشتم که پدر و مادرم را نیز از خواب بیدار کنم و خوش نداشتم که باز گردم .... لذا تا سپیده دم در بالینشان منتظر ماندم. اگر آگاهی که این کار را به خاطر ترس از تو انجام دادم گشایشی به ما مرحمت فرما. در این حال؛ سنگ آنقدر شکافت که روشنایی آسمان را دیدند.
دیگری گفت: خدایا! آگاهی که مرا دختر عمویی بود که بسیار دوستش میداشتم و من از او کام دل خواستم او نپذیرفت مگر آنکه صد دینار به او بدهم به دنبال صد دینار آنقدر تکاپو کردم تا بهدست آوردم، پولها را آورده و در دامنش ریختم او با دریافت این مبلغ(که ظاهراً به شدت نیازمند آن بود) خود را در اختیار من گذاشت ... و گفت: از خدا بترس و بکارتم را به ناحق از بین مبر! من برخاستم و صد دینار را نیز به او واگذاشتم؛ اگر آگاهی که من این کار را از ترس تو انجام دادم گشایشی در کار ما ایجاد بفرما. پس خداوند گشایش به آنان داد و [از آن غار] بیرون شدند».[4]
درباره سند این روایت باید گفت؛ بیشتر راویان آن مجهولاند و برخی از آنها نیز وثاقتشان ثابت نشده است؛ از اینرو؛ این نقل از جهت سندی ضعیف است. [1] . «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»؛ آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟! کهف، 9. [2] . ر. ک: مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 5، ص 104 – 105، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 246، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج 3، ص 273، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق. [3] . سبزواری نجفی، محمد بن حبیب الله، ارشاد الاذهان الی تفسیر القرآن، ص 299، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، چاپ اول، 1419ق. [4] . شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 184 – 185، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش؛ همچنین با اندکی تفاوت در: قضاعی، محمد بن سلامة، شرح فارسی شهاب الأخبار(کلمات قصار پیامبر خاتم ص)، ص 149 - 150، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1361ش؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 4، ص 212، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.
- [سایر] با سلام . من میخواستم بدونم که من باید چه کار کنم تا خودمو برای همیشه کنترل کنم و هیچ موقع و سر هیچی دعوا نکنم با همسرم (مخصوصا دعواهای الکی) و همین طور همیشه من از اون راضی باشم و همین طور همیشه اون از من راضی باشه (تا وقتی که عمر دارم) . و من باید چه کاری انجام بدم که هیچ وقت از کارهای خوبی که انجام میدهم خسته نشم (یعنی هیچ وقت خسته نشم و علاقه ی من نسبت به کارهای خوبی که برای همسرم انجام میدهم و همین طور علاقه ی من نسبت به خود همسرم بیشتر بشه؟) ؟ لطفا توضیحاتتون رو کامل شرح دهید و چند تا سایت
- [سایر] سوال بنده در مورد خوف و حزن با توجه به آیات قرآن است. انَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ(یونس/62) اما در جاهای دیگر در وصف حالات پیامبران می فرماید: فَلَمَّا رَأَی أَیدِیهُمْ لَا تَصِلُ إِلَیهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ(هود/70)(اما) هنگامی که دید دست آنها به آن نمیرسد (و از آن نمیخورند، کار) آنها را زشت شمرد؛ و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: (نترس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم!) گفت: (آن را بگیر و نترس، ما آن را به صورت اولش بازمیگردانیم. گفتیم: (نترس! تو مسلما (پیروز و) برتری! و عصایت را بیفکن! -هنگامی که (موسی) به آن نگاه کرد، دید (با سرعت) همچون ماری به هر سویدود (ترسید و) به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد- ای موسی! نترس، که رسولان نزد من نمیترسند! ناگهان یکی از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا گام برمیداشت، گفت: (پدرم از تو دعوت میکند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد.) هنگامی که موسی نزد او [= شعیب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: (نترس، از قوم ظالم نجات یافتی!) (عصایت را بیفکن!) هنگامی که (عصا را افکند و) دید همچون ماری با سرعت حرکت میکند، ترسید و به عقب برگشت، و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد! ندا آمد: (برگرد و نترس، تو در امان هستی! هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از دیدن آنها بدحال و دلتنگ شد؛ گفتند: (نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات خواهیم داد، جز همسرت که در میان قوم باقی میماند. در آن هنگام که (بیمقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد؛ گفتند: (نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده؛ اکنون در میان ما بحق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن! و از آنها احساس وحشت کرد، گفتند: (نترس (ما رسولان و فرشتگان پروردگار توایم)!) و او را بشارت به تولد پسری دانا دادند. در آن روز همگی به پیشگاه خدا عرضه میشوید و چیزی از کارهای شما پنهان نمیماند! لَا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ(الحجر/88) (بنابر این،) هرگز چشم خود را به نعمتهای (مادی)، که به گروههایی از آنها [= کفار] دادیم، میفکن! و بخاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش! و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنین فرود آر! صبر کن، و صبر تو فقط برای خدا و به توفیق خدا باشد! و بخاطر (کارهای) آنها، اندوهگین و دلسرد مشو! و از توطئههای آنها، در تنگنا قرار مگیر! ناگهان از طرف پایین پایش او را صدا زد که: (غمگین مباش! پروردگارت زیر پای تو چشمه آبی (گوارا) قرار داده است! از (تکذیب و انکار) آنان غمگین مباش، و سینهات از توطئه آنان تنگ نشود!. إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا (التوبة/40) او به همراه خود میگفت: (غم مخور، خدا با ماست!)
- [سایر] با عرض و ادب خدمت شما استاد گرانقدر.(پیام بنده مقداری طولانی از خداوند بزرگ میخواهم که فرصت خواندنش را پیدا کنید . دیشب از حافظ شیراز پرسیدم که این پیام رو برای شما بفرستم یا نه ؟ که گفت: همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر ترا گذری برمقام ما افتد . . . به ناامیدی ازین در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد) دیروز برای اولین بار زمانی که پیامهای رسیده به شما را میخواندم رسیدم به پیامهایی که در ارتباط با فوت برادر محترم شما بود( که خیلی ناراحت شدم تسلیت بنده را با 3 سال تاخیر بپذیرید)ناگهان یاد غمی افتادم که خودم در سینه دارم یاد حرفهایی که 6سال به کسی نتوانستم بگویم نمیدانم چرا(شاید چون شما هم مثل من دل سوخته اید شاید چون شما گفتید ان...مع الصابرین شاید چون شما هم داغ عزیز دیده اید.)ولی بالاخره تصمیم گرفتم با شما حرف بزنم و چند تایی سوال از شما بپرسم وقتی 14سال داشتم ...درست روز آخر عیدوقتی پدرم منو تنها گذاشت و به قول بچه ها رفت پیش خداو من موندم و یه دنیا دلتنگی - یه دنیا دلشکستگی ویه دنیا آدمایی که یادشون رفته من که الان یه دختر تنهاییم یه روزی یک تاج سر داشتم که نمی ذاشت آب توی دلم تکون بخوره خلاصو اون رفت ومن که حالا دختری 20 ساله هستم حتی نتونستم یکی رو پیداکنم که بهش بگم :چقدر دلم برای آقاجونم (پدرم)تنگ شده(البته بجز شما)ولی نمی دونم که چرا آقاجونم باهام قهر کرده و دیگه سراغی از من نمیگیره؟خدا میدونه چقدر دعا میکنم تا خوابشو ببینم(تو خواب همه میره فقط پیش من نمیاد) سوال من از شما اینه : شما که خودتون پدر هستید و یک دختر دارید به من بگیید من چه کار بدی میتونم کرده باشم که مستحق چنین مجازاتی هستم؟ من که همیشه سعی کردم دختر خوبی باشم. سال های اول لااقل در خواب سفارش مو به دیگران میکرد حتی یکبار تو خواب به خواهرم گفت که از من راضی ولی الن دیگه منو فراموش کرده ولی خوب چکار میشه کرد منم مثل شما صبر پیشه کردم ولی خوب منم آدمم دیگه دلم به بابام تنگ میشه. برای شما بهترینها رو آرزو میکنم و همچنین آرزو میکنم که هروقت دلتون برای برادرتون تنگ شد خوابشو ببینید. یک سوال دیگه داشتم :به نظر شما یه سنگ صبور - یه محرم راز چه خصوصیاتی میتونه داشته باشه؟ از کجا میشه پیداش کرد؟(هرچند که من فکر میکنم فقط خدا همدم تنهاییهایم میتونه باشه) نهایت تشکر و سپاسگذاری بنده را به خاطر وقت وحوصله ای که گذاشتید بپذیرید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید وجود کسی مثل شما برایمان غنیمت است.من بارها در زندگی ام نیاز شدید به مشاوره داشته ام ولی کسی نبوده کمکم کند .همیشه به خدا پناه برده ام و از او کمک خواسته ام و او بوده که همیشه راهنمایی ام کرده .اگر چند نفر روحانی خلاق ، با سواد و دارای ارتباط اجتماعی خوب ،مثل شماوجود داشت وضعیت ما جوان ها خیلی بهتر بود.من به تازگی با سایت شما آشنا شده ام و احتمالا از این به بعد دغدغه هایم را با شما مطرح می کنم.تهران نیستم که بتوانم از مراکز مشاوره استفاده کنم و گرنه مزاحم شما نمی شدم. همیشه سعی کردم خوب و رو به رشد زندگی کنم.ولی الان که 26 سالم است احساس خستگی و دلزدگی میکنم.آدم بلند پروازی هستم همیشه دوست داشتم همه چیز را با هم داشته باشم اصلا دوست ندارم یک انسان یک بعدی باشم .همیشه سعی کردم برنامه ای داشته باشم که هم به درسم برسم هم به عبادت ،هم کمک به مادرم در کارهای منزل ودر دوران دانشجویی به فعالیت های دانشجویی .ولی متاسفانه اغلب نتوانستم آنها را عملی کنم.بیشتر وقتم صرف مبارزه با مشکلات درونی و کلنجار رفتن با خودم شده.اوایل دوران دانشجویی مشکلات زیادی با دیگران داشتم .غرور، خود بزرگ بینی، ناتوانی در برقراری ارتباط صفات بدی بود بود که به لطف خدا و با کلنجار های زیاد با خودم، آنها را تا حدودی برطرف کردم. دوستان خوبی پیدا کردم و دوست خوبی هم برای دیگران شدم.بعد از آن سعی کردم بین جنبه های مختلف زندگی مثل درس عبادت ،دوستان و غیره تعادل برقرار کنم .برنامه ی هفتگی میریختم .ولی اغلب اجرا نمیشد.خیلی سعی کردم بفهمم چرا نمی توانم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم.در این مدت لیسانسم را در رشته مهندسی کامپیوتر از دانشگاه شهید باهنر کرمان گرفتم.در حالیکه هیچوقت نتوانستم آنطور که باید درس بخوانم .برنامه های سنگینم به مرور سبک تر شدند ولی فهمیدم که من ذاتا آدم بلند پرواز ولی راحت طلب و کم اراده ای هستم و دلیل دیگر به نتیجه نرسیدن برنامه هایم همین ها بوده .الان یک برنامه خیلی سبک دارم و هر شب برای فردا برنامه ریزی می کنم .سعی می کنم با پایبندی به این برنامه به حداقل کارهایم مثل درس خواندن عبادت شرکت در بعضی کلاس هاو کمک به مادرم برسم .دوست دارم در رشته خودم ادامه تحصیل بدهم چون این رشته را با علاقه و آکاهی انتخاب کردم.زمان زیادی را از دست داده ام .گاهی فکر می کنم واقعا اینقدر کلنجار رفتن با خودم لازم بود ؟ چرا اینقدر کند حرکت می کنم؟آیا تا به حال درست زندگی کرده ام؟شاید بیش از حد غرق در جزئیات زندگی شده ام.با اینکه لیسانسم را در رشته ای که دوست داشته ام گرفته ام ولی احساس موفقیت نمی کنم.خسته ام... ای کاش زودتر می توانستم خودم را تغییر بدهم.خسته ام ...
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [آیت الله مکارم شیرازی] سر بریدن حیوان پنج شرط دارد: 1 ذبح کننده بنابر احتیاط واجب باید مسلمان باشد، ناصبی ها یعنی کسانی که با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) دشمنی دارند در حکم کفارند. 2 باید سر حیوان را با جسم تیزی که از آهن، یا فلز دیگر باشد ببرند، ولی اگر احتیاج به ذبح باشد و آهن پیدا نشود، یا اگر سر حیوان را نبرند می میرد و دسترسی به آهن نیست، با هر چیز تیزی که رگها را بتواند جدا کند (مانند شیشه و سنگ و چوب تیز) می شود آن را ذبح کرد. 3 در موقع سر بریدن باید جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و اگر عمداً رو به قبله نکنند حیوان حرام می شود، ولی اگر از روی فراموشی یا ندانستن مسأله یا اشتباه کردن قبله، حیوان را به سمتی غیر از قبله سر ببرند حرام نیست. 4 هنگام سر بریدن باید نام خدا را ببرد همین قدر که بگوید (بسم الله) یا (سبْحان الله) یا بگوید (لا اله الا الله) کافی است و به زبان فارسی یا هر زبان دیگر نیز جایز است، ولی اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد کافی نیست و در صورتی که از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. 5 باید حیوان بعد از سر بریدن حرکتی کند اگر چه مثلاً چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خود را به زمین زند که معلوم شود زنده بوده و احتیاط واجب آن است که خون به مقدار کافی از آن بیرون بریزد.
- [امام خمینی] سر بریدن حیوان پنج شرط دارد: اول : کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد چه زن، باید مسلمان باشد و اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نکند و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد،می تواند سر حیوان را ببرد. دوم: سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد، ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز، می شود سر آن را برید. سوم:در موقع سر بریدن جلوی بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد اگر عمدا حیوان را رو به قبله نکند، حیوان حرام می شود، ولی اگر فراموش کند، یا مساله را نداند، یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است،یا نتواند حیوان را رو به قبله کند، اشکال ندارد. چهارم: وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید: "بسم الله" کافی است واگر بدون قصد سر بریدن، نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است، ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد، اشکال ندارد. پنجم: حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند، اگرچه مثلا چشم یا دم خود را حرکت دهد، یا پای خود را به زمین زند که معلوم شود زنده بوده است.
- [آیت الله بهجت] سر بریدن حیوان پنج شرط دارد: 1 کسی که سر حیوان را میبُرد، چه مرد باشد یا زن و یا بچه ممیز، باید مسلمان باشد و اظهار دشمنی با اهلبیت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نکند. و مرتدّ از مسلمین، غُلاة، خوارج و منکر ضروریات اسلام، محکوم به حکم کافر است. 2 سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد، ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند میمیرد، یا ذبح آن حیوان عرفاً برای انسان ضرورت داشته باشد، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند، مانند شیشه و سنگ تیز، میشود سر آن را برید. بلکه اگر آلت ذبح غیر آهن باشد ولی در حدّت و استحکام و تیزی و اطّرادِ تا آخر ذبح مثل آهن باشد به نحو یقین، بعید نیست به الغاء خصوصیت ملحق به آهن باشد. 3 در موقع سر بریدن، جلو بدن حیوان رو به قبله باشد، و کسی که میداند باید رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند، حیوان حرام میشود، ولی اگر فراموش کند، یا مسئله را نداند، یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است، یا نتواند حیوان را رو به قبله کند، بنابر اظهر، اشکال ندارد. 4 وقتی میخواهد سر حیوان را ببرد، یا کارد به گلویش بگذارد، به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همینقدر که بگوید (بسم اللّه) کافی است، و اگر بدون قصد سر بریدن، نام خدا را ببرد آن حیوان، بنابر اظهر پاک نمیشود و گوشت آن هم حرام است، ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد، اشکال ندارد. 5 حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند، اگرچه مثلاً چشم یا دُم خود را حرکت دهد، یا پای خود را به زمین زند که معلوم شود زنده بوده، و لازم نیست خون از بدنش خارج شود.
- [آیت الله میرزا جواد تبریزی] سر بریدن حیوان چند شرط دارد: اول کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد. و اما کسی که از کفار یا از فرقه هائی است که در حکم کفارند مانند غلات و خوارج و نواصب نمی توانند سر حیوان را ببرند. دوم سر حیوان را با چیزی ببرند که از آهن باشد؛ ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد؛ یا ضرورتی مقتضی سر بریدنش شود با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز؛ می شود سر آنها را برید. سوم در موقع سر بریدن؛ صورت و دست و پا و شکم حیوان رو به قبله باشد و بعید نیست گوسفند و مانند آن رو به قبله ایستاده باشد سرش را ببرند در استقبال قبله کافی می باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد؛ اگر عمدا حیوان را رو به قبله نکند؛ حیوان حرام می شود؛ ولی اگر فراموش کند؛ یا مسأله را نداند؛ یا قبله را اشتباه کند؛ یا نداند قبله کدام طرف است؛ یا نتواند حیوان را رو به قبله کند؛ اشکال ندارد. و احتیاط مستحب آن است که برنده سر (کشنده - ذابح) نیز رو به قبله باشد. چهارم وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن؛ نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم اللّه کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد؛ آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است؛ ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند؛ اگرچه مثلا چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خود را به زمین زند و این حکم در صورتی است که زنده بودن حیوان در حال ذبح مشکوک باشد و نیز واجب آن است که به اندازه معمول آن حیوان خون از بدنش بیرون آید و اگر بدانند که در حال سر بریدن زنده بوده؛ حاجتی به حرکت مزبور ندارد. ششم آنکه بنا بر احتیاط سر حیوان را پیش از بیرون آمدن روح از بدنش جدا نکنند؛ بلی اگر از روی غفلت یا به جهت تیزی چاقو سر جدا شود؛ اشکالی ندارد و همچنین بنا بر احتیاط رگ سفیدی را که از مهره های گردن تا دم حیوان امتداد دارد و او را نخاع می گویند عمدا قطع نکند و این در صورتی است که حیوان را از جلو گردن سر ببرند؛ ولی اگر کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود بعید نیست که مانعی نداشته باشد. دستور کشتن شتر
- [آیت الله شبیری زنجانی] سر بریدن حیوان چند شرط دارد: اوّل: کسی که سر حیوان را میبرد، چه مرد باشد، چه زن، باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیّز باشد؛ یعنی خوب و بد را بفهمد، میتواند سر حیوان را ببرد و امّا کسی که از کفّار یا از فرقههاییست که در حکم کفّارند، مانند غلات و خوارج و نواصب، نمیتواند سر حیوان را ببرد. دوم: سر حیوان را با وسیله تیزی که بریدن با آن متعارف است همچون کارد و چاقو ببرد و لازم نیست سر حیوان را با چیزی ببرد که از جنس آهن باشد، بنابراین بریدن سر حیوان با کارد استیل اشکالی ندارد هر چند بداند که به استیل آهن گفته نمیشود، ولی چنانچه چنین وسیله تیزی پیدا نمیشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند میمیرد یا سر بریدنش ضروری باشد، میتوان با چیزهای تیز دیگر همچون شیشه و سنگ تیز که چهار رگ حیوان را جدا میکند، سر آن را برید. سوم: در موقع سربریدن، جلوی بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که میداند باید رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند و سر ببرد، حیوان نجس و در نتیجه حرام میشود ولی اگر فراموش کند یا مسأله را نداند یا قبله را اشتباه کند یا نداند قبله کدام طرف است یا نتواند حیوان را رو به قبله کند اشکال ندارد. چهارم: وقتی میخواهد سر حیوان را ببرد، یا کارد به گلویش بگذارد، به نیّت سر بریدن نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید: (بسم اللَّه) یا (الحمد للَّه) یا (سبحان اللَّه) یا (لا اله الا اللَّه) کافیست و بردن نام خدا به هر زبانی کفایت میکند هر چند اندکی قبل از کارد بر گردن نهادن یا بعد از آن باشد و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمیشود و در نتیجه گوشت آن هم حرام است ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم: آن که خون تازه بسیار از بدن حیوان خارج شود و بداند یا احتمال دهد که حیوان بعد از سر بریدن حرکتی کرده، اگر چه مثلاً چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خود را به زمین بزند، ولی اگر تنها خون بسیار تازه بیرون آید و بداند که حیوان بعد از سر بریدن حرکتی نکرده کفایت نمیکند، همچنین اگر حرکت حیوان را متوجّه شود و بداند که خون بسیار تازه بیرون نیامده بنا بر احتیاط واجب کافی نیست و اگر خون بسیار تازه بیرون آید و احتمال دهد که حیوان حرکتی کرده، یا حیوان حرکتی کرده و احتمال دهد که خون بسیار تازه بیرون آمده باشد کفایت میکند. گفتنیست که شرط پنجم در جاییست که زنده یا مرده بودن حیوان پیش از سربریدن معلوم نباشد، ولی اگر بداند که حیوان پیش از سر بریدن زنده بوده چنین شرطی لازم نیست.
- [آیت الله فاضل لنکرانی] سر بریدن حیوان شش شرط دارد: اول: کسی که سر حیوان را می برد چه مرد باشد، چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بد را بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد. و اگر کسی که از کفّار یا از فرقه هائی است که در حکم کفّارند مانند غلات و خوارج و نواصب سر حیوان را ببرند، حلال نمی شود. دوّم: سر حیوان را با آهن ببرند ولی چنانچه آهن پیدا نشود و طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد، با چیز تیزی که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز، می شود سر آن را برید. سوّم: در موقع سر بریدن، جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام می شود ولی اگر فراموش کند، یا مسأله را نداند، یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد یا نتواند حیوان را رو به قبله کند اشکال ندارد. چهارم: وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید (بسم الله) کافی است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمی شود و گوشت آن هم حرام است، و همچنین است اگر از روی جهل به مسئله نام خدا را نبرد ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد. پنجم: حیوان زنده باشد و با بریدن رگ ها جان بدهد. لذا اگر معلوم باشد که حیوان زنده بوده و بعد از ذبح جان داده اشکال ندارد و اگر شک در زنده بودن آن قبل از ذبح داشته باشد در صورتی محکوم به طهارت است که بعد از ذبح حرکتی بکند که علامت زنده بودن آن باشد مثلاً دم خود را حرکت دهد یا پا به زمین بزند یا به مقدار متعارف خون از بدن حیوان خارج شود. ششم: آنکه کشتن از مذبح باشد و بنابر احتیاط وجوبی جائز نیست کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود.
- [آیت الله وحید خراسانی] سربریدن حیوان شرایطی دارد اول کسی که سر حیوان را می برد باید مسلمان باشد چه مرد باشد و چه زن و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنی خوب و بدرا بفهمد می تواند سر حیوان را ببرد و اگر کفار و نواصب و خوارج و غلاتی که محکوم به کفرند مانند قایلین به الوهیت امیرالمومنین علیه السلام سر حیوان را ببرند ان حیوان حلال نمی شود دوم سر حیوان را با چیزی ببرند که از اهن باشد ولی چنانچه اهن پیدا نشود با چیز تیزی که چهار رگ ان را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز می شود سر ان را برید ولی بنابر احتیاط واجب باید طوری باشد که اگر سر حیوان را نبرند می میرد یا ضرورتی مقتضی سر بریدنش باشد سوم در هنگام سر بریدن جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و کسی که می داند باید رو به قبله سر ببرد اگر عمدا حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام می شود ولی اگر فراموش کند یا مساله را نداند یا قبله را اشتباه کند یا نداند قبله کدام طرف است یا نتواند حیوان را رو به قبله کند و ناچار از تذکیه ان باشد اشکال ندارد چهارم وقتی می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سربریدن نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم الله یا الله اکبر و مانند ان از اذکار کفایت می کند بلکه گفتن الله تنها هم کافیست و اگر بدون قصد سربریدن نام خدا را ببرد ان حیوان پاک نمی شود و گوشت ان هم حرام است ولی اگر از روی فراموشی نام خدارا نبرد اشکال ندارد و احتیاط مستحب ان است که هر وقت یادش بیاید نام خدارا ببرد و بگوید بسم الله علی اوله و علی اخره پنجم حیوان بعد از سربریدن حرکتی بکند اگرچه مثلا چشم یا دم خود را حرکت دهد یا پای خودرا به زمین زند و این حکم در صورتی است که زنده بودن ان حیوان در حال ذبح مشکوک باشد وگرنه لزومی ندارد و نیز واجب است که به اندازه معمول و متعارف نسبت به ان حیوان خون از بدنش بیرون اید ششم ان که بنابر احتیاط واجب سر حیوان را در غیر پرندگان پیش از بیرون امدن روح از بدنش جدا نکند بلکه خود این کار حتی در پرندگان محل اشکال است ولی اگر از روی غفلت یا به جهت تیزی چاقو سر جدا شود اشکال ندارد و همچنین بنا بر احتیاط واجب رگ سفیدی را که از مهره های گردن تا دم حیوان امتداد دارد و ان را نخاع می گویند عمدا قطع نکند هفتم ان که بنابر احتیاط واجب کشتن از مذبح باشد و از قفا نباشد و همچنین بنابر احتیاط واجب جایز نیست کارد را زیر رگها فرو نموده و به طرف جلو انها را قطع کند
- [آیت الله سیستانی] سربریدن حیوان چند شرط دارد : اول : کسی که سر حیوان را میبرد چه مرد باشد چه زن باید مسلمان باشد ، و بچه مسلمان هم اگر ممیّز باشد یعنی : خوب و بد را بفهمد میتواند سر حیوان را ببرد . و امّا کسی که از کفّار غیر کتابی ، یا از فرقههائی است که در حکم کفّارند ، مانند نواصب ، اگر سر حیوان را ببرد آن حیوان حلال نمیشود ، بلکه کافر کتابی نیز اگر سر حیوان را ببرد هر چند (بسم اللّه) هم بگوید ، بنابر احتیاط واجب آن حیوان حلال نمیشود . دوم : سر حیوان را در صورت امکان با چیزی ببرند که از آهن باشد ، و بریدن با چاقوی استیل بنابر احتیاط واجب کافی نیست . ولی چنانچه آهن پیدا نشود با چیز تیزی که چهار مجرای آن را جدا کند ، مانند شیشه و سنگ نیز میشود سر آن را برید ، هر چند ضرورتی مقتضی سربریدنش نباشد . سوم : در موقع سربریدن ، حیوان رو به قبله باشد ، پس اگر نشسته یا ایستاده باشد رو به قبله بودن آن همانند رو به قبله بودن انسان در نماز است ، و اگر حیوان بر طرف راست یا چپ خوابیده باشد باید محل بریدن و شکم حیوان رو به قبله باشد و لازم نیست پاها و دستها و صورت آن رو به قبله باشد . و کسی که میداند باید رو به قبله سر ببرد اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند ، حیوان حرام میشود ، ولی اگر فراموش کند ، یا مسأله را نداند ، یا قبله را اشتباه کند ، اشکال ندارد ، و اگر نداند قبله کدام طرف است ، یا نتواند هر چند با کمک دیگری حیوان را رو به قبله کند ، در صورتی که حیوان چموش باشد ، یا در چاه ، یا چالهای افتاده باشد و ناچار باشد آن را ذبح کند ، به هر طرف ذبح کند اشکال ندارد . و همچنین اگر بترسد معطّلی برای رو به قبله کردن آن موجب مرگش شود . و ذبح مسلمانی که معتقد نیست باید رو به قبله ذبح شود ، صحیح است هر چند رو به قبله نکشد . و احتیاط مستحب آن است که کسی که حیوان را سر میبرد نیز رو به قبله باشد . چهارم : هنگام سربریدن یا پیش از آن در زمان متصل به آن به نیّت سربریدن ، خود ذابح نام خدا را ببرد ، و نام بردن غیر ذابح کافی نیست ، و همینقدر که بگوید : (بسم اللّه) یا (اللّه أکبر) کافی است ، بلکه اگر تنها بگوید : (اللّه) نیز کافی است گر چه خلاف احتیاط است . و اگر بدون قصد سربریدن نام خدا را ببرد ، یا از روی جهل به مسأله نام خدا را نبرد ، آن حیوان حلال نمیشود ، ولی اگر از روی فراموشی نام خدا را نبرد اشکال ندارد . پنجم : حیوان بعد از سربریدن حرکتی بکند ، اگر چه مثلاً چشم ، یا دم خود را حرکت دهد ، یا پای خود را به زمین زند ، و این در صورتی لازم است که زنده بودن آن حیوان در حال ذبح مشکوک باشد و گرنه لازم نیست . ششم : از بدن حیوان به اندازه معمول خون بیرون آید ، پس اگر خون در رگهایش بسته شود و بیرون نیاید و یا آنکه خون بیرون آمده نسبت به نوع آن حیوان کم باشد ، آن حیوان حلال نمیشود ، ولی اگر کم بودن خون از این جهت باشد که حیوان پیش از سربریدن خونریزی کرده است اشکال ندارد . هفتم : آنکه بریده شدن گلو به قصد ذبح باشد ، پس اگر چاقو از دست کسی بیفتد و گلوی حیوان را ناخواسته ببرد ، یا ذابح خواب یا مست یا بیهوش یا کودک یا دیوانه غیر ممیز باشد ، یا برای مقصود دیگری چاقو را بر گلوی حیوان بکشد و اتفاقاً بریده شود ، حلال نمیشود .