می‌گویند: روزی حضرت علی(ع) به خاطر فشار فقرا یکی از باغ‌ها یا زمین‌های خود را فروخت و بین فقرا تقسیم کرد. حضرت زهرا(س) از این امر مطلع و ناراحت شده که چرا حضرت علی(ع) چیزی برای خانواده برنداشتند؛ چرا که به نظر در مضیقه بودند و به حضرت علی(ع) فرمودند که ما را هم مانند یکی از فقرا حساب می‌کردید. جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شدند که حضرت فاطمه(س) را دریاب و به او بگو حق ندارد که با ولیّ ما این‌گونه سخن بگوید؛ زیرا او برای ما آن کار را انجام داده است. سؤال این است: 1. آیا تأمین زندگی نزدیکان واجب‌تر از فقرا نبوده است؟ اولی القربی بعد از مساکین. 2. آیا این حرف‌ها از حضرت فاطمه(س) که ایشان را بری از خطا و اشتباه می‌دانیم می‌تواند صادر شود؟
کهن‌ترین منبعی که این روایت در آن نقل شده، «أمالی» شیخ صدوق(م 381ق) است؛ ترجمه این روایت به شرح زیر است: امیر المؤمنین علی(ع) برای انجام کاری به مکه آمد. عربی بادیه‌نشین را دید که به پرده‌های کعبه آویخته و می‌گوید: ای صاحب خانه! این خانه خانه تو و این میهمان میهمان تو است، و هر میزبانی باید از میهمان خود پذیرایی کند. پروردگارا! امشب پذیرایی از مرا آمرزش من قرار ده. امیر المؤمنین به یاران خود فرمود: «آیا سخن این اعرابی را شنیدید؟» گفتند: آری. فرمود: «خداوند گرامی‌تر از آن است که خواسته میهمانش را بر نیاورد». حضرتشان شب دوم نیز همان فرد را دید که به رکن کعبه چسبیده و می‌گوید: ای کسی که در عزت خود چنان عزیزی که از تو عزیزتری نیست! مرا به عزت خود عزتی ارزانی فرما که کسی نداند چگونه عزتی است. پروردگارا! من به حق محمد و آل محمد به تو متوسل می‌شوم چیزی را به من ببخش که کسی جز تو آن‌را نمی‌بخشد و چیزی را از من برگردان که کسی جز تو نمی‌تواند آن‌را برگرداند. امیر المؤمنین به یاران خود فرمود: «به خدا سوگند این سخنان همان ترجمه اسم اعظم خداوند از لغت سریانی است که حبیب من رسول خدا(ص) به من خبر داده است. این مرد عرب از خداوند بهشت را خواست که به او عطا فرمود و تقاضا کرد دوزخ را از او برگرداند و خداوند پذیرفت». شب سوم باز آن فرد در کنار همان رکن کعبه دیده شد که می‌گوید: ای پروردگاری که هیچ مکانی گنجایش او را ندارد و هیچ جا از او خالی نیست و بیرون از هر کم و کیف است! به این بادیه‌نشین چهار هزار درهم روزی فرمای. در این هنگام امام علی(ع) پیش آن مرد عرب رفت و گفت: «ای مرد! از خداوند پذیرایی خواستی که به تو ارزانی فرمود و بهشت را خواستی که به تو لطف کرد و از او خواستی دوزخ را از تو برگرداند و پذیرفت اکنون دیگر چرا از خداوند چهار هزار درهم می‌خواهی؟!» بادیه‌نشین پرسید: تو کیستی؟ فرمود: «من علی بن ابی طالب هستم». گفت: به خدا سوگند به دنبال تو بودم و خواسته‌ام را به تو خواهم گفت. فرمود: «بگو». گفت: هزار درهم برای کابین زنم، هزار درهم دیگر برای بازپرداخت وام، هزار درهم برای خرید خانه‌ و هزار درهم آخر را برای سرمایه کار می‌خواهم! علی(ع) فرمود: «تمام این خرج‌ها لازم است و چون از مکه بیرون آمدی به خانه‌ام در مدینه بیا». بادیه‌نشین یک هفته در مکه ماند و سپس به مدینه آمد و بانگ برداشت چه کسی مرا به خانه امیر المؤمنین علی راهنمایی می‌کند؟ حسین بن علی(ع) از میان کودکان برخاست و فرمود: «من پسرش هستم و خانه‌اش را نشانت می‌دهم». بادیه‌نشین پرسید: پدرت کیست؟ فرمود: «امیر مؤمنان علی بن ابی طالب». پرسید: مادرت کیست؟ فرمود: «فاطمه زهرا سرور زنان جهان». پرسید: پدر بزرگت کیست؟ فرمود: «محمد بن عبدالله بن عبد المطلب که پیامبر خداست». پرسید: مادر بزرگت کیست؟ فرمود: «خدیجه دختر خویلد». پرسید: برادرت کیست؟ گفت: «حسن بن علی». بادیه‌نشین گفت: همه نیکی‌های جهان در کنارت می‌باشد. پیش امیر مؤمنان برو و بگو: فردی که در مکه به او قولی داده بودی، بر در خانه است. حسین(ع) وارد خانه شد و گفت: «پدر جان! بادیه‌نشینی بر در خانه است و می‌گوید که شما قولی به او داده‌ بودید!». علی(ع) گفت: «ای فاطمه! آیا چیزی هست که این بادیه‌نشین بخورد؟» گفت: «به خدا سوگند نه». علی(ع) جامه پوشید و بیرون آمد و فرمود: «سلمان فارسی را خبر کنید». سلمان آمد. علی به او فرمود: «همان باغی که پیامبر(ص) درختان آن‌را برایم کاشته‌اند، برای فروش به بازرگانان عرضه کن». سلمان به بازار رفت و باغ را در معرض فروش قرار داده و به دوازده هزار درهم فروخت. علی(ع) آن بادیه‌نشین را خواست و چهار هزار درهمی را که تعهد کرده بود، به او پرداخت و چهل درهم نیز برای هزینه او پرداخت و این خبر به مستمندان مدینه رسید و جمع شدند. مردی از انصار این خبر را به فاطمه داد. فاطمه فرمود: «خدایت خیر دهد». علی(ع) نشست و بقیه درهم‌ها مقابل او بر زمین ریخته بود و چون یارانش جمع شدند، علی(ع) به هر یک از ایشان مشتی می‌داد، تا آن‌جا که حتی یک درهم باقی نماند. و چون علی(ع) به خانه برگشت، فاطمه(س) گفت: «پسر عمو! باغی که درختانش ‌را پدرم برایت کاشته بود فروختی؟!» گفت: «آری به بهتر از آن در دنیا و آخرت فروختم». پرسید: پولش کجاست؟ فرمود: «به افرادی دادم که حیا کردم که آنان برای خواسته خود شرمسار شوند و قبل از آنکه چیزی بخواهند مبلغی به آنان پرداختم». فاطمه فرمود: «من و دو پسرم گرسنه‌ایم و می‌دانم که شما هم مثل ما گرسنه‌ای! آیا یک درهم نیز سهم ما نمی‌شد؟!» و به دنبال این سخن، دامن علی را گرفت. علی(ع) فرمود: «دامنم را رها کن». گفت: «نه، به خدا سوگند تا پدرم میان ما داوری کند». در این هنگام جبرئیل به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‌رساند و می‌فرماید: «از سوی من به علی سلام برسان و به فاطمه هم بگو: که سزاوار نیست دامن علی را بگیری». همین که پیامبر(ص) وارد خانه شد و دید فاطمه دامن او را گرفته است، فرمود: «دخترکم! سزاوار نیست که دامن علی را بگیری». فاطمه گفت: «پدر جان! باغی که برای او کاشته‌ بودید را به دوازده هزار درهم فروخته و حتی درهمی هم برای ما باقی نگذارده که با آن خوراکی برای خود فراهم آوریم». پیامبر(ص) فرمود: «جبرئیل از سوی خدایم به من سلام ‌رساند و گفت تا به علی سلام برسانم و به تو بگویم که این کار برای تو شایسته نیست». فاطمه گفت: «از خدا آمرزش می‌خواهم و هرگز این کار را انجام نخواهم داد». فاطمه(س) می‌گوید: «پدر و همسرم از خانه بیرون رفتند، و هر یک به سویی روانه شدند. چیزی نگذشت که پدرم برگشت و هفت درهم سیاه آورد و فرمود: ای فاطمه! علی کجاست؟ گفتم از خانه بیرون رفت. فرمود: این درهم‌ها را بگیر و چون پسر عمویم آمد به او بگو با آن برای شما خوراک بخرد. چیزی نگذشت که علی(ع) باز آمد و پرسید: پسر عمویم این‌جا بود که چنین بوی دل‌انگیزی به مشامم می‌خورد؟ گفتم: آری و چیزی به من داد که با آن برای ما خوراک بخری. علی(ع) فرمود: به من بده و من همان هفت درهم سیاه را به او دادم. گفت: به نام خدا و سپاس فراوان فرخنده خداوند را. این روزی ماست که خدای عزّ و جلّ عنایت فرموده است». علی فرمود: «ای حسن! برخیز و با من بیا». آن دو به بازار رفتند. ناگاه به مردی برخوردند که وام می‌خواست. علی(ع) به حسن(ع) فرمود: «پسرم! چیزی به او بدهیم؟» گفت: «آری». علی(ع) درهم‌ها را به او وام داد. حسن(ع) پرسید: «تمام درهم‌ها را به او دادی؟!» فرمود: «آری پسرکم. آن‌کس که مقدار کمی می‌بخشد، تواناست که مقدار بسیار هم لطف کند...».[1] در ارتباط با این روایت باید به چند نکته توجه داشت: 1. از جهت سندی ضعیف بوده و برخی از راویان آن توثیق نشده‌اند. در ضمن آخرین راوی چگونه از گفت‌وگوهای اندرونی امام و همسرشان گزارش تهیه کرده است. 2. در این روایت، تصریح به مخالفت حضرت فاطمه(س) با امیر المؤمنین(ع) وجود دارد که با زهد و تقوا و عصمت فاطمه(س) منافات دارد. همچنین مخالف با آیاتی مانند آیه تطهیر است که در شأن اهل بیت(ع) نازل شده است. هرچند که بتوان توجیهاتی برای آن ذکر کرد که علامه مجلسی(ره) به برخی از آنها اشاره کرده است.[2] 3. گزارشی وجود ندارد که امام علی(ع) در زمان حیات پیامبر اسلام(ص)، خصوصاً در اوائل هجرت، باغی در تملک خود داشته باشند. علاوه بر آن؛ در اوائل هجرت، مکه در اشغال کفار بوده و رفت و آمد امام با اصحابش به آن‌جا متصور نبوده است. 4. مدتی قبل از فتح مکه و بعد از فتح خیبر، پیامبر(ص) فدک را به فاطمه(س) بخشیده بود و با داشتن این ملک شخصی، دیگر ایشان از فقرا به شمار نمی‌آمدند که بخواهند چنین رفتاری انجام داده و به حضرت علی(ع) اعتراض کنند.   [1] . شیخ صدوق، الامالی، ص 467 – 470، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش؛ فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج ‏1، ص 124 – 126، قم، انتشارات رضی، چاپ اول، 1375ش. [2] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏41، ص 47، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
عنوان سوال:

می‌گویند: روزی حضرت علی(ع) به خاطر فشار فقرا یکی از باغ‌ها یا زمین‌های خود را فروخت و بین فقرا تقسیم کرد. حضرت زهرا(س) از این امر مطلع و ناراحت شده که چرا حضرت علی(ع) چیزی برای خانواده برنداشتند؛ چرا که به نظر در مضیقه بودند و به حضرت علی(ع) فرمودند که ما را هم مانند یکی از فقرا حساب می‌کردید. جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شدند که حضرت فاطمه(س) را دریاب و به او بگو حق ندارد که با ولیّ ما این‌گونه سخن بگوید؛ زیرا او برای ما آن کار را انجام داده است. سؤال این است: 1. آیا تأمین زندگی نزدیکان واجب‌تر از فقرا نبوده است؟ اولی القربی بعد از مساکین. 2. آیا این حرف‌ها از حضرت فاطمه(س) که ایشان را بری از خطا و اشتباه می‌دانیم می‌تواند صادر شود؟


پاسخ:

کهن‌ترین منبعی که این روایت در آن نقل شده، «أمالی» شیخ صدوق(م 381ق) است؛ ترجمه این روایت به شرح زیر است:
امیر المؤمنین علی(ع) برای انجام کاری به مکه آمد. عربی بادیه‌نشین را دید که به پرده‌های کعبه آویخته و می‌گوید: ای صاحب خانه! این خانه خانه تو و این میهمان میهمان تو است، و هر میزبانی باید از میهمان خود پذیرایی کند. پروردگارا! امشب پذیرایی از مرا آمرزش من قرار ده. امیر المؤمنین به یاران خود فرمود: «آیا سخن این اعرابی را شنیدید؟» گفتند: آری. فرمود: «خداوند گرامی‌تر از آن است که خواسته میهمانش را بر نیاورد».
حضرتشان شب دوم نیز همان فرد را دید که به رکن کعبه چسبیده و می‌گوید: ای کسی که در عزت خود چنان عزیزی که از تو عزیزتری نیست! مرا به عزت خود عزتی ارزانی فرما که کسی نداند چگونه عزتی است. پروردگارا! من به حق محمد و آل محمد به تو متوسل می‌شوم چیزی را به من ببخش که کسی جز تو آن‌را نمی‌بخشد و چیزی را از من برگردان که کسی جز تو نمی‌تواند آن‌را برگرداند.
امیر المؤمنین به یاران خود فرمود: «به خدا سوگند این سخنان همان ترجمه اسم اعظم خداوند از لغت سریانی است که حبیب من رسول خدا(ص) به من خبر داده است. این مرد عرب از خداوند بهشت را خواست که به او عطا فرمود و تقاضا کرد دوزخ را از او برگرداند و خداوند پذیرفت».
شب سوم باز آن فرد در کنار همان رکن کعبه دیده شد که می‌گوید: ای پروردگاری که هیچ مکانی گنجایش او را ندارد و هیچ جا از او خالی نیست و بیرون از هر کم و کیف است! به این بادیه‌نشین چهار هزار درهم روزی فرمای.
در این هنگام امام علی(ع) پیش آن مرد عرب رفت و گفت: «ای مرد! از خداوند پذیرایی خواستی که به تو ارزانی فرمود و بهشت را خواستی که به تو لطف کرد و از او خواستی دوزخ را از تو برگرداند و پذیرفت اکنون دیگر چرا از خداوند چهار هزار درهم می‌خواهی؟!»
بادیه‌نشین پرسید: تو کیستی؟
فرمود: «من علی بن ابی طالب هستم».
گفت: به خدا سوگند به دنبال تو بودم و خواسته‌ام را به تو خواهم گفت.
فرمود: «بگو».
گفت: هزار درهم برای کابین زنم، هزار درهم دیگر برای بازپرداخت وام، هزار درهم برای خرید خانه‌ و هزار درهم آخر را برای سرمایه کار می‌خواهم!
علی(ع) فرمود: «تمام این خرج‌ها لازم است و چون از مکه بیرون آمدی به خانه‌ام در مدینه بیا».
بادیه‌نشین یک هفته در مکه ماند و سپس به مدینه آمد و بانگ برداشت چه کسی مرا به خانه امیر المؤمنین علی راهنمایی می‌کند؟ حسین بن علی(ع) از میان کودکان برخاست و فرمود: «من پسرش هستم و خانه‌اش را نشانت می‌دهم». بادیه‌نشین پرسید: پدرت کیست؟ فرمود: «امیر مؤمنان علی بن ابی طالب». پرسید: مادرت کیست؟ فرمود: «فاطمه زهرا سرور زنان جهان». پرسید: پدر بزرگت کیست؟ فرمود: «محمد بن عبدالله بن عبد المطلب که پیامبر خداست». پرسید: مادر بزرگت کیست؟ فرمود: «خدیجه دختر خویلد». پرسید: برادرت کیست؟ گفت: «حسن بن علی». بادیه‌نشین گفت: همه نیکی‌های جهان در کنارت می‌باشد. پیش امیر مؤمنان برو و بگو: فردی که در مکه به او قولی داده بودی، بر در خانه است. حسین(ع) وارد خانه شد و گفت: «پدر جان! بادیه‌نشینی بر در خانه است و می‌گوید که شما قولی به او داده‌ بودید!». علی(ع) گفت: «ای فاطمه! آیا چیزی هست که این بادیه‌نشین بخورد؟» گفت: «به خدا سوگند نه». علی(ع) جامه پوشید و بیرون آمد و فرمود: «سلمان فارسی را خبر کنید». سلمان آمد. علی به او فرمود: «همان باغی که پیامبر(ص) درختان آن‌را برایم کاشته‌اند، برای فروش به بازرگانان عرضه کن». سلمان به بازار رفت و باغ را در معرض فروش قرار داده و به دوازده هزار درهم فروخت. علی(ع) آن بادیه‌نشین را خواست و چهار هزار درهمی را که تعهد کرده بود، به او پرداخت و چهل درهم نیز برای هزینه او پرداخت و این خبر به مستمندان مدینه رسید و جمع شدند.
مردی از انصار این خبر را به فاطمه داد. فاطمه فرمود: «خدایت خیر دهد». علی(ع) نشست و بقیه درهم‌ها مقابل او بر زمین ریخته بود و چون یارانش جمع شدند، علی(ع) به هر یک از ایشان مشتی می‌داد، تا آن‌جا که حتی یک درهم باقی نماند. و چون علی(ع) به خانه برگشت، فاطمه(س) گفت: «پسر عمو! باغی که درختانش ‌را پدرم برایت کاشته بود فروختی؟!» گفت: «آری به بهتر از آن در دنیا و آخرت فروختم».
پرسید: پولش کجاست؟ فرمود: «به افرادی دادم که حیا کردم که آنان برای خواسته خود شرمسار شوند و قبل از آنکه چیزی بخواهند مبلغی به آنان پرداختم». فاطمه فرمود: «من و دو پسرم گرسنه‌ایم و می‌دانم که شما هم مثل ما گرسنه‌ای! آیا یک درهم نیز سهم ما نمی‌شد؟!» و به دنبال این سخن، دامن علی را گرفت. علی(ع) فرمود: «دامنم را رها کن». گفت: «نه، به خدا سوگند تا پدرم میان ما داوری کند».
در این هنگام جبرئیل به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‌رساند و می‌فرماید: «از سوی من به علی سلام برسان و به فاطمه هم بگو: که سزاوار نیست دامن علی را بگیری». همین که پیامبر(ص) وارد خانه شد و دید فاطمه دامن او را گرفته است، فرمود: «دخترکم! سزاوار نیست که دامن علی را بگیری».
فاطمه گفت: «پدر جان! باغی که برای او کاشته‌ بودید را به دوازده هزار درهم فروخته و حتی درهمی هم برای ما باقی نگذارده که با آن خوراکی برای خود فراهم آوریم». پیامبر(ص) فرمود: «جبرئیل از سوی خدایم به من سلام ‌رساند و گفت تا به علی سلام برسانم و به تو بگویم که این کار برای تو شایسته نیست». فاطمه گفت: «از خدا آمرزش می‌خواهم و هرگز این کار را انجام نخواهم داد». فاطمه(س) می‌گوید: «پدر و همسرم از خانه بیرون رفتند، و هر یک به سویی روانه شدند. چیزی نگذشت که پدرم برگشت و هفت درهم سیاه آورد و فرمود: ای فاطمه! علی کجاست؟ گفتم از خانه بیرون رفت. فرمود: این درهم‌ها را بگیر و چون پسر عمویم آمد به او بگو با آن برای شما خوراک بخرد. چیزی نگذشت که علی(ع) باز آمد و پرسید: پسر عمویم این‌جا بود که چنین بوی دل‌انگیزی به مشامم می‌خورد؟ گفتم: آری و چیزی به من داد که با آن برای ما خوراک بخری. علی(ع) فرمود: به من بده و من همان هفت درهم سیاه را به او دادم. گفت: به نام خدا و سپاس فراوان فرخنده خداوند را. این روزی ماست که خدای عزّ و جلّ عنایت فرموده است».
علی فرمود: «ای حسن! برخیز و با من بیا». آن دو به بازار رفتند. ناگاه به مردی برخوردند که وام می‌خواست. علی(ع) به حسن(ع) فرمود: «پسرم! چیزی به او بدهیم؟» گفت: «آری». علی(ع) درهم‌ها را به او وام داد. حسن(ع) پرسید: «تمام درهم‌ها را به او دادی؟!» فرمود: «آری پسرکم. آن‌کس که مقدار کمی می‌بخشد، تواناست که مقدار بسیار هم لطف کند...».[1]
در ارتباط با این روایت باید به چند نکته توجه داشت:
1. از جهت سندی ضعیف بوده و برخی از راویان آن توثیق نشده‌اند. در ضمن آخرین راوی چگونه از گفت‌وگوهای اندرونی امام و همسرشان گزارش تهیه کرده است.
2. در این روایت، تصریح به مخالفت حضرت فاطمه(س) با امیر المؤمنین(ع) وجود دارد که با زهد و تقوا و عصمت فاطمه(س) منافات دارد. همچنین مخالف با آیاتی مانند آیه تطهیر است که در شأن اهل بیت(ع) نازل شده است. هرچند که بتوان توجیهاتی برای آن ذکر کرد که علامه مجلسی(ره) به برخی از آنها اشاره کرده است.[2]
3. گزارشی وجود ندارد که امام علی(ع) در زمان حیات پیامبر اسلام(ص)، خصوصاً در اوائل هجرت، باغی در تملک خود داشته باشند. علاوه بر آن؛ در اوائل هجرت، مکه در اشغال کفار بوده و رفت و آمد امام با اصحابش به آن‌جا متصور نبوده است.
4. مدتی قبل از فتح مکه و بعد از فتح خیبر، پیامبر(ص) فدک را به فاطمه(س) بخشیده بود و با داشتن این ملک شخصی، دیگر ایشان از فقرا به شمار نمی‌آمدند که بخواهند چنین رفتاری انجام داده و به حضرت علی(ع) اعتراض کنند.   [1] . شیخ صدوق، الامالی، ص 467 – 470، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش؛ فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج ‏1، ص 124 – 126، قم، انتشارات رضی، چاپ اول، 1375ش. [2] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏41، ص 47، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین